- امروزه حجتیهایها بر اهرمهای قدرت سوارند، اما در پیشگاه تاریخ به سهم خود مسئول سقوط انسانی و فساد گستردهی اخلاقی در ایران امروز هستند و بهائیان که نیمی مجبور به ترک میهن و نیمی دیگر به تبعید در وطن، با هر نوع محرومیت قابل تصوری دست به گریبان هستند، گروهی اجتماعی را تشکیل میدهند که بدون آنان تولدی دیگر برای جامعهی ایران قابل تصور نیست.
- محمدرضاشاه در پی تدابیری بود که به پیشرفت جامعه دامن زند، اما این تدابیر یکسره در جهت آموزههای بهائی قرار داشت و دشمنی ملایان مرتجع را برمی انگیخت و تهمت بهائی بودن را متوجه او می ساخت. بدین سبب این وظیفه بر عهدهی ساواک گذاشته شد که از هر جهت از انجمن حجتیه پشتیبانی کند، با این هدف که برای مبارزه با بهائیت، بجای استفاده از اسلام سنتی، انجمنی به میدان آید که بدلی از بهائیت باشد!
- امروزه حجتیهایها بر اهرمهای قدرت سوارند، اما در پیشگاه تاریخ به سهم خود مسئول سقوط انسانی و فساد گستردهی اخلاقی در ایران امروز هستند و بهائیان که نیمی مجبور به ترک میهن و نیمی دیگر به تبعید در وطن، با هر نوع محرومیت قابل تصوری دست به گریبان هستند، گروهی اجتماعی را تشکیل میدهند که بدون آنان تولدی دیگر برای جامعهی ایران قابل تصور نیست.
0 Comments
در سالیان اخیر تحقیقات گوناگونی در زمینهی تداوم فرهنگ ایرانشهری در ایران اسلامی صورت گرفته ولی کمتر توجهی به یکی از اساسیترین باورهای کهن ایران و چگونگیِ ادامهی آن از دورترین روزگاران تا زمان حاضر صورت پذیرفته، و آن نهاد فرّه ایزدی است. چنین نهادی را مهم و اساسی میشماریم زیرا به گواهی متون زردشتی و متون تاریخی و فرهنگی از زمان زردشت تا امروز پایداری ملیّت ما، قوام فرهنگ کهن ما، و تداوم آنچه به قول کُربن اصل و نسب قدسی ایران مینامیم مرهون حضور فرّه ایزدی در اندیشهی ایرانیان بوده است. فرّه ایزدی است که با خود شادی و نور و نعمت و فراوانی میآورد. پادشاهان و حکمرانان عادل را یاوری مینماید، کشور را از قحطسالی و خشکی نجات میدهد، رودخانهها را پر آب و مزارع را سبز و خرّم میدارد و قلب مردمان را شادمانی میبخشد. بدون حضور فر ایزدی، پادشاهی بیفروغ میشود، دروغ و خشکسالی و ستم سایهی تاریک خود را بر ایرانشهر میگسترد و اجانب بر ایرانیان چیره میشوند. نظر به اهمیت نقش زن در اجتماع و تحولاتی که سپیده آن از زمان قاجار سر برکشید به شیوه زندگی زنان در این دوره می پردازیم و سپس تغییراتی را که در شیوه رفتار به زنان ایجاد شد مورد نظر قرار میدهیم. گرچه عواملی بیشمار سبب برون جستن زنان از پیله تنگ و بینور تعصبات گردید که باهم مورد بررسی قرار خواهیم داد. این مفسرین قرآن و علمای اسلام هیچ چیز از معنی حقیقی قرآن نفهمیدند و کاری جز تحریف قرآن و پیچیده کردن مطالب و گمراه کردن خلق خدا نکرده اند و به موضوع هائی پرداخته که ابدا ربطی به اصل موضوع نداشته است. این روزها اکثر تفاسیر معروف در اینترنت در کمال راحتی در دسترس می باشد و میتوان به سادگی برای اطلاع بیشتر در مورد یک آیه به این تفاسیر رجوع کرد واقعا طرز فکر این حضرات جای تعجب دارد که حقیقت چیست و اینها چی نوشته اند مثلا می نویسند حضرت محمد از مسجد الاقصی به معراج رفت. چون این محل نزدیک ترین نقطه به آسمان و بلند ترین نقطه روی کره زمین هست در صورتیکه همانگونه که جناب ابوالفضائل در کتاب فرائد مینویسد این ادعا نیز از پایه باطل است زیرا که ارتفاع ارض مدینۀ قدس نسبت به سایر بلاد سوریّه و جزیرة العرب غیر مذکور است تا چه رسد به سایر اراضی مرتفعه.
بهاییان معتقدند تعصّب بزرگترین مانع برای رسیدن به صلح جهانی است. بشریّت باید متّحد شود تا خشونت، تضاد، و جنگ را متوقّف کند. حضرت عبدالبهاء هنگام دیدار از غرب، مرتّباً به موضوع ضروری یگانگی بشر اشاره میفرمودند. بخشی از خطابۀ ایشان که در سال 1912 در چهارمین کنفرانس سالانۀ انجمن ملّی توسعۀ مردم رنگینپوست ارائه کردند، این مفهوم را بررسی میکند که بشریّت در تصویر خدا خلق شده است: «خدا جميع را به صورت و مثال خود خلق کرده. فرموده انسان را به صورت و مثال خود خلق کنم، پس جميع بشر به صورت و مثال الهی خلق شده اند. نهايت در بعضی صورت و مثال الهی ظاهر است و در بعضی پنهان. مانند اين چراغ هائی که بعضی روشنند و بعضی تاريک. بايد بکوشيم تا همه روشن شوند. نبايد بد گوئی و نزاع نمود. بايد دانست که همه بندگان يک خداوندند و در بحر رحمت او مستغرق. نوع انسان واحد است و جنس بشر واحد. لکن از جهالت اختلاف و ضدّيت به ميان آمده. ملاحظه نمائيد انسان چه قدر نادان است که اسير اين تعصّبات است … جميع، سلالهء آدم اند و از يک عائله. در اين صورت شبهه ئی نيست که يک جنس اند و اولاد يک آدم. پس اين تصوّر اختلاف اجناس اوهام است» (حضرت عبدالبهاءُٔ، خطابات حضرت عبدالبهاء، جلد۲، صص۲۵۱-۲۵۰) بنا به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن، حجتالاسلام سید ابوفاضل رضوی اردکانی امام جمعه موقت شیراز، در مراسم یکمین سالگرد ارتحال آیتالله سید محمدباقر شیرازی که در شیراز برگزار شد اظهار کردند: « در فتنه بهائیت اگر فقهای شیعه نبودند، امروز ایران دچار بهائیت شده بود.»[۱] بیایید در این جمله قدری تأمل کنیم – واقعاً اگر بهائیان نبودند، یا آنطور که آقای رضوی اردکانی گفتهاند، اگر علماى شيعه جلو بهائیان را نگرفته بودند و ايران "دچار" بهائيت شده بود، اكنون کشورمان چه حال و روزی داشت؟ اجازه دهید با برگشت به تاریخ، چنین سناریوی ترسناکی را مجسم کنیم. با ظهور بهائیت در ايران، علمای شیعه ناگهان خود را با تعاليم "مضره و مهلکه" آن رودررو دیدند. مثلاً دریکی از تعالیم بهائیان آمده بود که دين و علم دو منبع مهم دانش هستند و فقط با همکاری این دو است که تمدن بشری به پیش میرود. در آموزهای دیگر با منع تقلید، مردم را برای یافتن حقیقت به تحقیق تشویق میکردند، میگفتند دوران بلوغ انسان رسیده است و هر شخص میتواند خود رأساً کشف حقیقت کند و لازم نيست گوش به فرمان دیگری باشد. اگر چه دیانت بابی و بهائی بیش از صد و پنجاه سال پیش از ایران زمین برخاسته است، اما متاسفانه بسیاری از هموطنان عزیز ایرانی از پیام آسمانی و جهانی این ادیان الهی، یا هیچ آگاهی ندارند و یا عقایدی آلوده به غرض در نزد ایشان می باشد، چنانچه دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی مینویسد: ” تاکنون هرگز به درستی، بی طرفانه، انگیزه کاوانه و جامعه شناسانه مورد بررسی دقیق قرار نگرفته است”. لیکن، بسیاری از اندیشمندان و بزرگان حقیقت جوی جهان وسعت دیدگاه این ادیان الهی را که از ایران زمین برخاسته تقدیر و تمجید نموده و آرمان جهانی آنها را مورد ستایش قرار داده اند، و به گفته پروفسور بنیامین جوت ” برای نسل ما این امر آنقدر نزدیک و بزرگ است که قابل درک نیست. تنها آینده است که می تواند اهمیت آن را کشف کند” "رگ جهان در دست پزشک دانا است. درد را میبیند و به دانایی درمان میکند... دیده میشود گیتی را دردهای بیکران فرا گرفته و او را بر بستر ناکامی انداخته، مردمانی که از باده خودبینی سرمست شدهاند، پزشک دانا را از او بازداشتهاند. این است که خود و همه مردمان را گرفتار نمودهاند. نه درد میدانند و نه درمان میشناسند. راست را کژ انگاشتهاند و دوست را دشمن شمردهاند." (حضرت بهاءالله) متجاوز از یکصد سال پیش که اهل عالم در خوابی عمیق غنوده بودند و نسبت به آینده خود در غفلت و بیخبری کامل به سر میبردند، شخصیت عظیمی در ایران ظهور کرد و به عنوان نجات دهنده بشریت به جهانیان اعلام فرمود که به زودی کاروان انسانی بر سر دو راهی سرنوشت قرار خواهد گرفت. او کسی است که از جانب خداوند مأمور شده است تا این کاروان خسته و درمانده را به سوی تنها راه نجاتش یعنی وحدت عالم انسانی هدایت نماید و او کسی نبود جز حضرت بهاءالله، مؤسس دیانت جهانی بهائی. قتل دکتر برجیس در روز جمعه 14 بهمن 1328 ش. تعدادی از مسلمانان در کاشان یک دکتر بهائی به نام سلیمان برجیس فرزند حکیم یعقوب را به بهانه عیادت بیمار به خانهای دعوت کرده او را قطعه قطعه میکنند. قاتلین که به پشتیبانی آیات عظام: بروجردی، بهبهانی و کاشانی اطمینان داشتند با افتخار و با دستهای خونآلود خود را به شهربانی معرفی میکنند. دکتر سلیمان برجیس فرزند حکیم یعقوب به دلیل انسان دوستی و کمک به بینوایان مورد احترام اهالی کاشان بود. بخشی از خاطرات دکتر جهانشاه صالح، میزان محبوبیت خاندان برجیس را نشان میدهد: دکتر جهانشاه صالح رئیس دانشگاه تهران و وزیر بهداری و فرهنگ، در مقالهای که در شماره 27 سالنامه دنیا به چاپ رسید از برخورد دوران کودکی خود با حکیم یعقوب پدر پزشک مقتول یاد میکند: "گاهی از اوقات در دوران زندگی مخصوصاً ایام کودکی یک پیش آمد ساده کوچک تأثیر بزرگی در روحیه انسان میگذارد و چه بسا مسیر زندگی و سرنوشت آدمی را تغییر میدهد." موفقیتهای تبلیغی جناب ابوالفضائل در اصفهان زیاد بود و همان بود که باعث ماندن او چند ماه در آنجا شد. جناب سرهنگ عنایتالله سهراب در کتاب (چگونه بهائی شدم) ملاقات مستر بروس[1] کشیش مسیحی را که شاهزاده از او حساب میبرد و او به تحکّم با ظلالسلطان سخن میگفت با جناب ابوالفضائل چنین نوشته است: "از پدرم شنیدم موقعی که جناب آقا میرزا ابوالفضل گلپایگانی در اصفهان بودند برحسب تقاضای یک نفر از احبای آن زمان با دکتر بروس که گویا اولین کشیش پروتستان بوده که برای تأسیس کلیسای پروتستان و شعبه تبلیغات مسیحی به اصفهان آمده است، ملاقاتی میکنند. آن زمان مصادف با موحشترین قحطی و سختترین زمستان بوده و موقعی بس مناسب برای بذل اعانات و دستگیری از قحطی زدگان و بینوایان و مالاً، مستمعین رام تری فراهم بوده است. در دوره جوانی حدود ۵۰ سال قبل در یکی از مناطق شمالی تهران به کارهای ساختمانی مشغول بودم در نزدیکی من یک فردی ساختمان می ساخت که بعد معلوم شد که او نوه استاد علی حداد است و بهایی است. بعد از آشنایی و معاشرت برای سالها با یکدیگر یاد خاطرات پدر بزرگ او و چگونگی قبول امر دیانت بهایی توسط ایشان افتادم و برای نوه او نیز تعریف کردم. در کارخانه استاد علی حداد آهنگران بسیار قابلی بودند که من با همه آنها برای کارهای ساختمانی همکاری میکردم و آنها کلی امورات درب و پنجره سازی و ستون بندی را برای من انجام میدادند. این فامیل های سببی بنده تعریف میکردند که زمانی در اصفهان در دوره جوانی استاد علی با برادرش مغازه آهنگری داشتند و بعد از کار با دوتا از رفقای دیگر به جوانی و خوشگذرانی میپرداختند. بعد از مدتی تصمیم میگیرند که برای تفریح و ثواب به جلسات بهایی بروند و جلسات را بر هم بزنند و شلوغ کنند و کمی بدین صورت وقت گذرانده و خوش بگذرانند. محمود و عفّت پسر خاله و دختر خاله اند. این دو در ایران، در خاندانی بزرگ از مسلمانان بسیار مؤمن و اهل نماز و روزه و خمس و زکاة زاده شدند. از کودکی باهم انس بسیار داشتند و در اوان جوانی با خوشی و سرور زندگی مشترکشان را آغاز کردند. خانهء عشق آنان بزودی باهدیهء زندگی جدیدی به صورت دختری زیبا و مامانی، کاملتر شد. پیش از انقلاب اسلامی در ایران کودک نازنین بیمار شد. بیماری نوعی بود که خانواده برای درمان به آمریکا آمدند. محمود و عفّت که یکی آرکیتکت و دیگری بنّا بود، چون بیماری دختر نازنین به درازا کشید بامهرمشترک و تفاهم تمام به کار مشغول شدند و درمان فرزند را ادامه دادند. چندی پس از پیروزی انقلاب دخترک فوت شد و مادرو پدر را در حسرت و غم گذاشت. آنان هردو با گله مندی با خدا راز و نیاز میکردند که چرا هدیه ای را که به آنان داده بود پس گرفت. 1 وقتی عیسی همهٔ این سخنان را به پایان رساند، به شاگردان خود گفت: ۲ «شما میدانید که دو روز دیگر عید پِسَح* است و پسر انسان به دست دشمنان تحویل داده خواهد شد تا بر تیر اعدام شود.» ۳ در این میان، سران کاهنان و ریشسفیدان قوم در حیاط خانهٔ قیافا، کاهن اعظم، دور هم جمع شدند ۴ و با یکدیگر توطئه چیدند که چگونه عیسی را با حیلهای گرفتار کنند* و بکشند. ۵ اما میگفتند: «نه هنگام عید که مبادا مردم شورش کنند.» ۶ وقتی عیسی در بیتعَنیا در خانهٔ شَمعونِ جذامی بود، ۷ زنی با ظرفی* پر از روغن معطر و گرانبها نزد عیسی آمد و در حالی که عیسی بر سر سفره نشسته بود، آن عطر را بر موهای سر او ریخت.۸ شاگردان با دیدن آن برآشفتند و گفتند: «این اِسراف برای چیست؟ ۹ زیرا میشد آن را به مبلغی زیاد فروخت و پولش را به فقیران داد.» ۱۰ عیسی که میدانست چه میگویند، به آنان گفت: «چرا این زن را میرنجانید؟ او کاری نیکو در حق من کرد. ۱۱ شما فقیران را همیشه با خود دارید، اما مرا همیشه نخواهید داشت. ۱۲ در واقع، این زن با ریختن این روغن معطر بر بدن من، مرا برای تدفین آماده کرد. ۱۳ بهراستی به شما میگویم، در سراسر دنیا هر جا که این بشارت موعظه شود، کار این زن نیز به یاد او گفته خواهد شد.» چنانچه ضمن تاریخ مشهد مذکور گردید چند نفر از کلیمیهای محل (تربت)، به واسطه گرفتاری آقا میرزا احمد ازغندی، در صدد تحقیق و تفحّص برآمده و بعد به واسطه کربلائی یعقوب (از قدمای امر) و مبلّغین دیگر، تصدیق نمودند. شرح حال آنها در جای خود مذکور گردید. سپس عدّهای از مسلمین تربت و توابع تصدیق امر مبارک را نمودند و رفته رفته جمعیتی از آنها در تربت جمع شد، و مبلّغین سیّار از قبیل مرحوم ابن اصدق و فروغی و سینا و آقا میرزا محرّم و سایرین، علّت ثبات و استقامت آنها گردیدند.[1] در حدود سنه 1312 ه. ق. [1894 م.] میرزا غلامرضا رشتخواری (از توابع تربت) در تمام خاک تربت مشهور و معروف و با اشتعال و انجذاب عجیبی به تبلیغ امر مبارک قیام داشت. این نفس پاک، شخصی خوش سلوک و خوش مشرب و امین و عارف و با معلومات بود. در فنّ مسّاحی ماهر و در صرّافی و تجارت و تحویلداری دیوانی معروف بود. چنانچه چندی تحویلدار حکومت تربت گردید. شخص حاکم که عداوت مخصوصی به امر داشت بسیار کوشید بلکه بتواند ایرادی در کار او وارد سازد. لکن به واسطه کاردانی و امانت او نتوانست اندک بهانهای بدست آورد. این بیان مبارک قسمتی از آیه قرآن است که در سورةالجمعه نازل شده است. در دوره حضرت رسول ص قومِ یهود که با آن حضرت و آئینِ مبینِ اسلام مخالف بودند، میگفتند که ما یهودیان قومِ مقدسِ خداوند هستیم و از دوستان خدا و اولیاء الهی محسوب میباشیم و خداوند در تورات و کتب انبیاء از ما یهودیان توصیف بسیار کرده و ما را قوم خود و پسران خود و اولیاء و دوستان خودش نامیده است. با این همه اوصافی که ما داریم چرا باید به دعوت محمد رسول الله گوش بدهیم و چرا باید به قانون اسلام عمل کنیم؟ جمال قدم جل جلاله در ایقان مبارک در ذیل تفسیر ملائکه فرمودهاند که ملائکه به معنی نفوس مقدسه روحانیه هستند که درباره آن در این کتاب در ذیل ملائکه مطالب لازمه مندرج است و دنباله سخن بدانجا میکشد که مؤمن واقعی از کبریت احمر کمتر است به شرحی که در ذیل کبریت احمر مندرج است. و بعد شرحی در معنی خَلفِ عَرش میفرمایند و ذکر فرمودهاند که این تعبیر دلالت دارد بر عدم وجودِ مؤمن و عدمِ وجود شیعه " و این معنی در احادیث معتبره و اخبار متعدده از ائمه اطهار روایت شده است و علامه کلینی در اصول کافی مجلد ثانی در بابا قلّه عددِ المؤمنین هفت حدیث در این خصوص نقل فرموده است، تا دو سه نسل پیش و قدیما زندگی بسیار سخت بود و این مخصوص فقرا نبود. حتی اعیان و مثلاً ثروتمندان هم وضع درستی نداشتند. میگفتند در جاسب ارباب حسین وضعش از همه بهتر است. یکی که از نزدیک زندگی او را دیده بود پرسیده بود چرا به شما ارباب میگویند دم دستگاه شما آنطور که مردم میگویند نیست گفته بود از بس مردم گدا هستند به من میگویند ارباب. حتی زمان شاه سال 1342 دولت ایران چند میلیون وام از دولت آمریکا میخواسته، دولت آمریکا درخواست ایران را رد میکند که ممکن است دولت ایران نتواند پس بدهد. وقتی من دبستان بودم و جغرافیا میخواندیم، وقتی صحبت از صادرات ایران میشد بیشتر صادرات ایران پشم و روده و پوست و پسته و قالی بود. من که بچه بودم پیش خودم میگفتم که با پشم و روده و مغز گردو و پشم که نمیشود کشور را اداره کرد. این بود که در دهات و شهرها اکثر مردم با فلاکت زندگی میکردند و پر بود از کور و کچل و معیوب و فقیر و بیچاره. وقتی در سال 1343 برای اولین بار به قم آمدم، تعجب کردم چقدر تو خیابانهای قم گدا بود. نزدیک صحن و اطراف آن نمیشد راه رفت. شکرالله صادقی شب و روز در مسجد در حال خواندن دعا و قرآن بود و صدای بدی نداشت و چون پشت بلندگو میخواند صدای او به تمام خانهها میرسید و آنقدر بلند بود که توی ده که هیچی حتی تا چند کیلومتر دورتر هم میرسید. چند تا دعا در جمکران و یا توسط شیخ هایی که به جاسب میآمدند به او یاد داده بودند. هیچ کس نمیفهمید که او چه میخواند فقط وسط دعا هی میگفت و المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات. که مردم حدس میزدند که چیزی است که ربط دارد با مؤمنین و مسلمین. ریش توپی شکلی گذاشته بود و تسبیحی در دست و علامت مهر در پیشانی و آستینها بالا زده که یعنی آماده وضو و نماز خواندن است. خلاصه از یک مؤمن نمونه واقعی ظاهری چیزی کم نداشت و کار خودش را خوب بلد بود و بدین وسیله اعتماد خیلیها را جلب کرده بود. حسنِ باد از کروگان جاسب و دختر او معصومه خانم همسر اوّل محمّد علی ناصری بوده که در لیست شهدای جاسب اسم معصومه خانم را نوشتیم. معصومه خانم دختر حسنِ باد، مادربزرگ بسیاری از احبّای جاسب میباشد و خود حسنِ باد هم پدر بزرگ بسیاری از احبای جاسب مانند اعلائیها و یزدانیها و جمالیها و هاشمیها و زمانیها و امجدیها و اسماعیلیها و ناصریها و غیره میباشد. در مسابقه دویدن تا کنون هیچ کس به گرد پای او نرسیده اگر امروز در المپیک بود تمام مدالهای 100 متر، 200 متر و 300 متر، 400 متر و 800 متر و ماراتن 42 کیلومتری را نصیب خود میکرد و اسم او در سراسر عالم میپیچید و قهرمان مسلم جهان میشد. آنقدر او در دویدن سریع بود که او را به اسم حسن باد صدا میکردند و هر جائی که کاری فوری و سریع در میان بود به او رجوع کرده و او را مسئول میکردند و او مثل باد میرفت و مثل باد هم بر میگشت. ...من عزت بیزوال برای تو اختیار نمودم و تو ذلت بی منتهی برای خود پسندیدی... (حضرت بهاءالله) بردنند از این خاک فلاکت زده نعمت این خاک کهن بوم سراسر غم ومحنت از هیبت تاریخیش آوار به جا ماند یک باغ پر از آفت و بیمار به جا ماند از طایفه رستم و سهراب و سیاوش افسوس که صد مرد عزادار به جا ماند در مملکت فلسفه و شعر و شریعت جهل و غضب و غفلت انکار به جا ماند (هیلا صدیقی) خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد (مولوی)
از یک سو مشهدی حسنعلی جاسبی بزرگ خاندان یزدانی ها از قدمای احبای اولیه و از ملاکین و نایب الحکومه وقت برای مدتی؛ وقایع اولیه امریه آن زمان را به گفته ملک خسروی در ضمن جزوه ای که در محفظه آثار امری موجود بوده به رشته تحریر و ترقیم در آورده است و از سوی دیگر فاضل مازندرانی در مجلدات مختلفه ظهورالحق به کمک محمد علی روحانی بعنوان منبع و ماخذ اطلاعات خود در مورد جاسب خیلی از وقایع را مختصرا نگاشته است. همچنین ذبیح الله مهاجر بسیاری از وقایع را بسیار زیبا نوشته است، علی محمد رفرف شرح حال ملاغلامرضا جاسبی را به تفصیل به رشته تحریر در آورده، شمس الله رضوانی کتاب شمس تابان را نوشت، سید رضا جمالی سالهای آخر عمر هزاران صفحه و مطلب نگاشت و در آنها اهالی را جمعاً و فرداً مورد خطاب و انذار قرار داد و خبث اعمال و حسن نیت همه را یک به یک بر شمرد و نامه اعمال همه را به دست چپ و یا راست آنها سپرد و اعمال سیئه خلق را نتیجه جهل، خرافات و تقلید از علمای رسوم عصر دانست. علی اکبر رزاقی "شخص فاضلِ پر مایه ای" [1] یاد آور بسیاری از خاطرات بوده است و جناب عسلی جاسبی از طریق نظم و نثر زندگی روزمره اهالی را از هر طبقه و طایفه به تصویر کشید و همه را به میان این مردم ساده و سخت کوش برد و بسیاری از یادها و یادبود ها را از خود به یادگار گذاشت. و دکتر منوچهر روحانی سالهای گذشته را به تالیف و تنظیم و تدوین برخی از این خاطرات پرداخته است. عشرت خانم نوروزی از اوضاع زادگاه خود وسقونقان و سرگذشت و سرنوشت احبای آنجا نوشت و در آخر جناب یزدانی به تعریف، تمجید و تحسین و شرح حال یکایک احبای اولیه امریه پرداخت و با نظمی خاص و دقتی تمام از یاد و نام آنان “کاخی بلند”[2] ساخت که تا گردش روزگار و تابش آفتاب هست نام و یاد آنان زنده و جاوید خواهد ماند و همگی این افراد به وضوح نشان دادند که: حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد زمانه را قلمی و دفتری و دیوانی است (پروین اعتصامی) «سفرنامه حاج سیّاح به فرنگ» یکی از سفرنامههای خواندنی است که در سالهای اخیر منتشر شده است. حاج سیّاح در حدود یکصد و چهل سال پیش در ابتدای جوانی و آستانه ازدواج و تشکیل خانواده، ناگهان سر در بیابان گذارد و مدّت بیست و سه سال اروپای آن روز را با پای پیاده و بدون اندک پولی سیاحت کرد و دست به اقدامی زد که کمتر ایرانی جهانگرد یا مسافری انجام داده، یعنی سفرنامهای خواندنی و عبرتانگیز از خود به یادگار گذاشت. از ضربالمثل معروف «جهان دیده بسیار گوید دروغ» که بگذریم، نمیتوانیم از اهمیّت فراوان سفرنامهها، مخصوصاً سفرهایی که در قرنهای پیش تا ابتدای قرن بیستم انجام گرفته است چشم بپوشیم. زیرا آن زمانها به خاطر نبودن اطلاعات و وسایل ارتباطی از قبیل روزنامه و رادیو و دوربینهای تلویزیون اینگونه روایات و حکایتها میتوانست از اهمیّت تاریخی و جغرافیایی فراوانی برخوردار باشد. از جمله میدانیم سفرنامه مارکوپولوی ونیزی از ایتالیا به چین و هند، در ابتدای قرن سیزدهم میلادی (هفتصد سال پیش)، تا اواسط قرن نوزدهم از منابع مهم اطلاعاتی غربیان درباره مشرق به شمار میرفته است. هنگامی که با اکثر ایرانیان صحبت از ظهور حضرت بهاءالله به عنوان منجی و فرستاده جدیدی از طرف خداوند میشود، جواب آنها این است که در اسلام ما همه چیز داریم و هیچ کمبودی احساس نمیکنیم که لازم باشد بهاءالله آن را بیاورد . حال سوال از این آقایان این است که زمانی که حضرت بهاءالله آمد به ما بگویید که چه داشتید؟ 1) آیا امنیت فردی و اجتماعی داشتید و تمام راه ها و شهر ها در امن و امان بودند و کسی به حق کسی تجاوز نمیکرد؟ 2) آیا عدالت اجتماعی و سیستم قضایی درستی در کشور وجود داشت؟ 3) آیا بهداشت و رفاه عمومی برقرار بود؟ 4) آیا تساوی حقوق انسانها رعایت میشد؟ 5) آیا سیستم حکومتی و انتخاباتی بر پایه آزادی بود؟ " آقا نور " از دکتر عباس منظرپور اولین روضه خوان دوره ای تهران صاحب ملک سفارتخانه های آلمان و انگلیس سلسله یادداشت هایی که می خوانید از دو کتاب خاطرات دکتر عباس منظرپور از جنوبی ترین بخش ها و خیابان های تهران برگرفته شده است که در تهران انتشار یافته است. اولين روضه خوانی كه روضه " دوره ای” را در تهران مرسوم كرد " آقانور" بود. پيری او را به ياد می آورم. قدی كوتاه، كمی چاق، محاسنی خيلی بلند و مثل برف سفيد داشت. عمامه اش مشكی و لباس معمولی روحانی به تن می كرد. |
مدیربرگزیده مقالات مختلفه، نظرات مختلفه، نظرات دیگران، گلچین ها و ... بایگانی
March 2024
دسته بندی ها
All
|