به نام یکتای بیهمتا
1395/4/23 شجرهنامه ملّا ابوالقاسم کاشانی
ملّا ابوالقاسم پدرش به نام صادق در کاشان زندگی میکرد. شغلش طبابت گیاهان داروئی و فروش داروهای گیاهی و سنّتی بود و چون کاشان منطقهایست گرم، سفری به جاسب آمده و از هوای خنک و مطبوع که قریه مشجّر و سرسبز و دارای قنوات و چشمههای آب زلال است خوشش آمده و به کاشان مراجعت و تمام خانه و مایملک خود را میفروشد و به جاسب قریه کروگان نقل مکان میکند و طبق عرف محل شانزده جریب زمین مشجّر مزروعی و یک خانه در محلّه بالای کروگان برای سکونت خود و همسر کاشانیش و بچهها خریداری و یک باب (طاحونه) آسیاب گندم آردکنی در سرچشمه کروگان که معروف به آسیاب کاشیه معروف بود و یک باب طاحونه در قریه وسقونقان خریداری و به شغل خود طبابت سنّتی و خرید و فروش محصولات محلّی از قبیل بادام و گردو و حبوبات امثال نخود و لوبیا و غیره ادامه میدهد و از زوجه کاشانی دو دختر به نام آغا بیگم و ماهرخ خانم که آغا بیگم زوجه فرجالله عبدالوهاب بوده و آغابیگم از فرجالله دارای چهار فرزند، دو پسر به نام عزیزالله اسمعیلی که در کروگان زندگی میکرد و با خانم سلطان دختر سیدمحمود سیّد غفّار ازدواج کرده و بهائی و دارای نوادههای زیادی است. پسر دوّم آغا بیگم با دو خواهر به نام جمالیّه و کمالیّه در سال قحطی به قم قریه جمع کران که زراعتی بود و امروز شهر و شهرت جهانی پیدا کرده عزیمت و ماندگار و معروف به عمو جمع کرانی ولی مسلمان بودند و تماس چندانی با برادر عزیزالله نداشتند و دختر دوّم ملّا ابوالقاسم از همسر کاشانیش به نام ماهرخ خانم زوجه میر ابوالقاسم عظیمی بود که از این ازدواج دو پسر به نام سیّد جلال عظیمی و سیّد اسدالله عظیمی و دو دختر به نام آسیه زوجه شیخ علی حیدری و فاطمه زوجه استاد باقر محمّد نجّار بود که همه مسلمان و بیسواد بود و فقط آقا شمس عظیمی که در طهران بود بهائی و به آمریکا مسافرت و در آنجا صعود کرد و خود آمیر ابوالقاسم داماد ملّا ابوالقاسم ایمان داشت و چون آن روز تقیّه منع نشده بود و تشکیلاتی هم نبود چندان تظاهر نمیکرد ولی نامش در لوح جزو قدما مذکور است و ملّا ابوالقاسم از همسر کاشانیش پسری داشت به نام حبیبالله رضوانی که بهائی ثابت قدمی بود با خانم سلطان دختر سیّد حبیبالله که بهائی بود، ازدواج کرد که دارای سه دختر به نام ماهرخ خانم زوجه سید اسدالله عظیمی و عذرا خانم زوجه حسین باقر شهرت رفیعی و جواهر خانم زوجه سید حسن هاشمی که خودشان با شوهرانشان و اولاد زیاد همه مسلمانند و حبیبالله مذکور پسر ملّا ابوالقاسم پسری داشت که با دختر عزیزالله اسمعیلی ازدواج کرد که دارای پنج پسر به نامهای علی اکبر و محمود و احمد و محمّد و حبیبالله و سه دختر به نامهای طاهره و معصومه و فاطمه که عموماً بهائی هستند انشالله خداوند همسر را به راه راست هدایت فرماید.
شرح دادم ملّا ابوالقاسم از کاشان به جاسب نقل مکان نمود و با خدیجه خانم دختر آقربانعلی خواهر شیخ ابراهیم معروف ازدواج دوّم انجام داد و دارای پنج فرزند پسر شد که ذیلاً مشروحاً به عرض میرسد و شرح ایمانش را شرح میداد که بنده پسر بچه بودم و گوش میدادم که از قدیم گفتهاند العلم فِی الصغر کانّقش فِی البحر. مادر بزرگم خدیجه خانم میفرمود یک شب آمدند همراه ملّا ابوالقاسم که دو نفر آمدهاند. یک چیزهائی میگویند شما سواد داری بیا ببین چه میگویند و ملّا ابوالقاسم رفت و خیلی دیر کرد. دلواپسش شدیم آخر شب رفتم منزل خاله خاتون و گفتیم آمدهاند ملّا ابوالقاسم را آورده منزل آسید نصرالله گفت من الآن میروم وارسی میکنم. آنوقت زمستان بود، شیشه نبود پنجره را برای جلوگیری کاغذ میچسباندند گفت رفتم با زبانم کاغذ پنجره را خیس و سوراخ کردم دیدم توی اطاق دور کُرسی و اطراف نشستهاند و قدری هم کاغذ روی کرسی است خاطر جمع باشید. برگشتیم به خانه نصف شب گذشته بود گفتیم چه خبر بود گفت قائم ظاهر شده گفتیم راست میگویند گفت بلی و همان شب که سال 1263 هجری قمری و در تاریخ نراق هم مینویسد ملّاحسین بشروئی به نراق آمد و نراق با جاسب هم جوار است و بطوریکه روایت است گفتند آن شب ده نفر از کروگان، واران هرازجان ایمان آوردهاند. ملّا جعفر شریعتمدار جاسب و همسرش فاطمه خانم و ملّا ابوالقاسم، ملّا غلامرضا که ملّا غلامرضا را وقتی میخواستند چوب کاری کنند، بطوریکه مهدی ناصری برایم شرح داد، آوردند خانه ملّا ابوالقاسم چوب کاری کنند که ملّا ابوالقاسم را هم بترسانند. محمدعلی پسر غلامرضا پسر بچه کوچکی بود. یکی گفت این بچه را ببرند نبیند پدرش چوب میخورد. عمو هاشم بچه را بغل کرد و گفت چه چاق و سنگین است و بطوریکه آقای رفرف برای خودم گفت فرمود آقا بزرگ ملّا ابوالقاسم کتاب مبارک بیان را نوشته عجب خط خوبی داشته و به پدربزرگ من به یادگار در پشت جلدش نوشته بنده هرچه التماس این خط پدربزرگم را بده به من شما که عالم و کتاب بیان را حفظی، کم لطفی کرد و نداد و گفت کتابم را بدهم به تو و پس از اینکه آقای رف رف به خارج تشریف، تحقیق کردم گفتند کتابها پیش دختر است. مینا خانم خانم آقای اقبال است واسطهها نمره تلفن دادند. تلفن کردم نشانی کتاب دادم هرچه التماس کردم فرمود ما از این کتابها زیاد دارم. الخیر و مافیه واقعه ندهد. حضرت اعلی در قلب من است. کتاب کاغذ ولی برای بنده محترم و با ارزش بود. حالا از مرحله اصلی خارج شد. ملّا ابوالقاسم از عیال دوّم پنج پسر اوّلی به نام حسن که با صاحبه خانم دختر کربلا غلامعلی معروف به شاه غلام ازدواج کرد، دارای چهار فرزند شد و با اینکه ملّا ابوالقاسم نسبتاً ثروتمند بود وقتی پس از فوتش یازده قسمت شد همه فقیر بودند و ملّا ابوالقاسم فرزند آخرش در شکم بود صعود کرد مریض شد. چون خودش از طبابت میدانست گفت خون از من بگیرید که من نمیرم. برای اطمینان از شیخالاسلام وارانی که فردی آخوند متعصب بود مشورت کردند گفت لیس المریض حرجٌ. اگر خونش را بگیرید حتماً میمیرد. مانع خون گرفتن شد و ملّا ابوالقاسم جان به جان آفرین تسلیم کرد.
گفتیم پسر اوّل ابوالقاسم با دختر کربلا غلامعلی به نام صاحبه ازدواج کرد و چهار فرزند به نام وهب و منوّر و عباس و عصمت بود. در جاسب کاری نبود، جزئی ثروت موروثی پدری را فروخت و با پسر بزرگش و زنش عازم طهران شد و منوّر دختر بزرگش را خانه دکتر محمودی خدمتگزار کرد و عباس و عصمت دو بچّه کوچکتر به مادرش خدیجه خانم سپرد. این دو طفل مریض شدند و مردند. حسن با پسرش وهب با الاغ طحّافی میکردند. از طهران میخریدند و در دهات جنوب طهران میفروختند. روزی حسن مریض بود، وهب تنها رفت و شام برنگشت. دلواپس پسرش رفت دهی که میرفتند. سراغ پسر گرفت گفتند اینجا بود رفتن دهات پائینتر. فهمید که پسر الاغ را با بار فرار کرده از عقبش روانه جاسب شد در نیمه راه از شدّت مریضی و ضعف و گرما در قهوه خانهای جان به جان آفرین تسلیم کرد. و منوّر خانم به حد بلوغ رسیده بود با یک پسر به نام عبّاس علی تقی مسلمان ازدواج کرد و عباس در خانهای که ما زندگی میکرد و خدا یک دختر بچه خوب به آنها داده بود که در جاسب بشارت خانم و به طهران که آمد نامش سیمین خانم میگفتند زن حسین آقا سامانی بود و چون عباس فوت کرد، منوّر خانم زوجه سید رضی مسعودی شد که دارای پنج پسر شد و بهائی بودند. پسر دوم ملّا ابوالقاسم به نام غلامحسین که با گوهر خانم دختر استاد علی اکبر ازدواج کرد و دارای یک دختر به نام رضوان خانم زوجه مهدی ناصری و دو پسر به نام نعمتالله و روحالله رضوانی بودند و هر سه بهائی مؤمن مخلص بودند. پسر سوّم ملا ابوالقاسم به نام محمد علی که شهرت ابوالقاسمی با مرضیّه خانم دختر آخوند حسین ازدواج کرد که پدر و مادرم همیشه تعریف این مرضیّه راضیّه را میکردند و یک پسر داشت به نام رحمتالله شغلش نقاشی با خانمی ازدواج کرد و طلاق داد و با خانمی دیگر ازدواج کرد و دارای اولاد زیاد بود و به نقاط مهاجرتی دوبی و بوشهر رفت تا سرانجام در سعیدیه شیراز صعود کرد و دو دختر یکی زیور خانم زوجه مرتضی ابرقوئی و یکی ماشالله خانم زوجه علی اصغر حکیمی دارای اولاد و احفاد زیاد همه مؤمن بهائی بوده و هستند. پسر چهارم ملّا ابوالقاسم به نام شکرالله رضوانی که با سکینه خانم صبیه استاد حسین نجّار ازدواج کرد و دارای چهار اولاد سه پسر به نام یدالله رضوانی و نصرالله امینی و شمسالله رضوانی هر سه مؤمن و بهائی خدوم و یک دختر به نام بدیعه خانم زوجه آقای احمدی محمدی مسلمان بودند و یدالله رضوانی بسیار مؤمن و با محبّت با عموم با خانم سلطان یزدانی ازدواج و دارای دختری به نام مهلقا خانم که در حقیقت مه لایقه است و آقای نصرالله امینی شهید فی سبیلالله در طفولیت به خدمت خانواده ورقا درآمد و در اواخر سرپرست و نماینده املاک خانیآباد و با روحانیه خانم میثاقیه ازدواج و دارای دو پسر به نام آقا بهنام و آقا بهزاد و دو دختر به نام مهوش خانم و پریوش خانم فوق العاده مؤمن و خدوم میباشند. پسر سوّم شمسالله رضوانی نویسنده پس از صعود برادر یدالله با صلاحیت محفل روحانی با همسر یدالله ازدواج و دارای چهار فرزند یک پسر به نام عطاءالله رضوانی و سه دختر به نام آذر خانم و اقدس خانم و مهری خانم میباشم که الحمدالله همه مؤمن خوب، این همه خوبی که دارند از نشان مادر است. روح مبارک مقدس مادرشان شاد باد.
پسر پنجم ملّا ابوالقاسم کاشانی چون در شکم مادر بود که پدرش صعود کرد نامش را ابوالقاسم گذاشتند و پس از تحصیلات مکتب خانه در دامن مادر و سرپرستی مادر به طهران عزیمت و ساکن و مشغول کار دولتی شد که ما او را عمو میرزا میگفتیم و در طهران با ملیحه خانم دختر آمحمد جواد دختر برادر آغلامرضا ازدواج کرد و دارای یک اولاد دختر به نام لمیعه بودند که متأسّفانه به هم نساختند طلاق داد و بعد با یک زن مسلمان ازدواج کرد و دارای سه پسر به نام منوچهر و منصور و مسعود و یک دختر به نام فروزنده شد و اگر چه میرزا ابوالقاسم خودش خیلی مؤمن نجیب و بهائی خوبی بود ولی ارتباطش به واسطه اخلاق همسرش با همه قطع شد و بچههایش همه مسلمان و از آنها اطلاعی نداریم و میرزا ابوالقاسم در طهران صعود کرد و خانمش به هیچ کس خبر نکرد و برد در بهشت زهرا به دستور اسلامی به خاک سپرد تا حتی رفتیم بهشت زهرا قبرش را هم پیدا نکردیم و لمیعه خانم دخترش که از ملیحه خانم داشت در طهران با فردی مسلمان ازدواج و در جوانی در اثر زایمان دوّم که به دستور زن پدر دارو خورده بود صعود کرد. مصاحب اغیار غم بیفزاید و معاشرت ابرار زنگ دل بزداید. اگر اشتباه نوشتم ببخشید احساساتی شدم. عمر خواننده باد پاینده. جان کاتب فدای خواننده. روحی فداک
رضوانی جاسب
1395/4/23 شجرهنامه ملّا ابوالقاسم کاشانی
ملّا ابوالقاسم پدرش به نام صادق در کاشان زندگی میکرد. شغلش طبابت گیاهان داروئی و فروش داروهای گیاهی و سنّتی بود و چون کاشان منطقهایست گرم، سفری به جاسب آمده و از هوای خنک و مطبوع که قریه مشجّر و سرسبز و دارای قنوات و چشمههای آب زلال است خوشش آمده و به کاشان مراجعت و تمام خانه و مایملک خود را میفروشد و به جاسب قریه کروگان نقل مکان میکند و طبق عرف محل شانزده جریب زمین مشجّر مزروعی و یک خانه در محلّه بالای کروگان برای سکونت خود و همسر کاشانیش و بچهها خریداری و یک باب (طاحونه) آسیاب گندم آردکنی در سرچشمه کروگان که معروف به آسیاب کاشیه معروف بود و یک باب طاحونه در قریه وسقونقان خریداری و به شغل خود طبابت سنّتی و خرید و فروش محصولات محلّی از قبیل بادام و گردو و حبوبات امثال نخود و لوبیا و غیره ادامه میدهد و از زوجه کاشانی دو دختر به نام آغا بیگم و ماهرخ خانم که آغا بیگم زوجه فرجالله عبدالوهاب بوده و آغابیگم از فرجالله دارای چهار فرزند، دو پسر به نام عزیزالله اسمعیلی که در کروگان زندگی میکرد و با خانم سلطان دختر سیدمحمود سیّد غفّار ازدواج کرده و بهائی و دارای نوادههای زیادی است. پسر دوّم آغا بیگم با دو خواهر به نام جمالیّه و کمالیّه در سال قحطی به قم قریه جمع کران که زراعتی بود و امروز شهر و شهرت جهانی پیدا کرده عزیمت و ماندگار و معروف به عمو جمع کرانی ولی مسلمان بودند و تماس چندانی با برادر عزیزالله نداشتند و دختر دوّم ملّا ابوالقاسم از همسر کاشانیش به نام ماهرخ خانم زوجه میر ابوالقاسم عظیمی بود که از این ازدواج دو پسر به نام سیّد جلال عظیمی و سیّد اسدالله عظیمی و دو دختر به نام آسیه زوجه شیخ علی حیدری و فاطمه زوجه استاد باقر محمّد نجّار بود که همه مسلمان و بیسواد بود و فقط آقا شمس عظیمی که در طهران بود بهائی و به آمریکا مسافرت و در آنجا صعود کرد و خود آمیر ابوالقاسم داماد ملّا ابوالقاسم ایمان داشت و چون آن روز تقیّه منع نشده بود و تشکیلاتی هم نبود چندان تظاهر نمیکرد ولی نامش در لوح جزو قدما مذکور است و ملّا ابوالقاسم از همسر کاشانیش پسری داشت به نام حبیبالله رضوانی که بهائی ثابت قدمی بود با خانم سلطان دختر سیّد حبیبالله که بهائی بود، ازدواج کرد که دارای سه دختر به نام ماهرخ خانم زوجه سید اسدالله عظیمی و عذرا خانم زوجه حسین باقر شهرت رفیعی و جواهر خانم زوجه سید حسن هاشمی که خودشان با شوهرانشان و اولاد زیاد همه مسلمانند و حبیبالله مذکور پسر ملّا ابوالقاسم پسری داشت که با دختر عزیزالله اسمعیلی ازدواج کرد که دارای پنج پسر به نامهای علی اکبر و محمود و احمد و محمّد و حبیبالله و سه دختر به نامهای طاهره و معصومه و فاطمه که عموماً بهائی هستند انشالله خداوند همسر را به راه راست هدایت فرماید.
شرح دادم ملّا ابوالقاسم از کاشان به جاسب نقل مکان نمود و با خدیجه خانم دختر آقربانعلی خواهر شیخ ابراهیم معروف ازدواج دوّم انجام داد و دارای پنج فرزند پسر شد که ذیلاً مشروحاً به عرض میرسد و شرح ایمانش را شرح میداد که بنده پسر بچه بودم و گوش میدادم که از قدیم گفتهاند العلم فِی الصغر کانّقش فِی البحر. مادر بزرگم خدیجه خانم میفرمود یک شب آمدند همراه ملّا ابوالقاسم که دو نفر آمدهاند. یک چیزهائی میگویند شما سواد داری بیا ببین چه میگویند و ملّا ابوالقاسم رفت و خیلی دیر کرد. دلواپسش شدیم آخر شب رفتم منزل خاله خاتون و گفتیم آمدهاند ملّا ابوالقاسم را آورده منزل آسید نصرالله گفت من الآن میروم وارسی میکنم. آنوقت زمستان بود، شیشه نبود پنجره را برای جلوگیری کاغذ میچسباندند گفت رفتم با زبانم کاغذ پنجره را خیس و سوراخ کردم دیدم توی اطاق دور کُرسی و اطراف نشستهاند و قدری هم کاغذ روی کرسی است خاطر جمع باشید. برگشتیم به خانه نصف شب گذشته بود گفتیم چه خبر بود گفت قائم ظاهر شده گفتیم راست میگویند گفت بلی و همان شب که سال 1263 هجری قمری و در تاریخ نراق هم مینویسد ملّاحسین بشروئی به نراق آمد و نراق با جاسب هم جوار است و بطوریکه روایت است گفتند آن شب ده نفر از کروگان، واران هرازجان ایمان آوردهاند. ملّا جعفر شریعتمدار جاسب و همسرش فاطمه خانم و ملّا ابوالقاسم، ملّا غلامرضا که ملّا غلامرضا را وقتی میخواستند چوب کاری کنند، بطوریکه مهدی ناصری برایم شرح داد، آوردند خانه ملّا ابوالقاسم چوب کاری کنند که ملّا ابوالقاسم را هم بترسانند. محمدعلی پسر غلامرضا پسر بچه کوچکی بود. یکی گفت این بچه را ببرند نبیند پدرش چوب میخورد. عمو هاشم بچه را بغل کرد و گفت چه چاق و سنگین است و بطوریکه آقای رفرف برای خودم گفت فرمود آقا بزرگ ملّا ابوالقاسم کتاب مبارک بیان را نوشته عجب خط خوبی داشته و به پدربزرگ من به یادگار در پشت جلدش نوشته بنده هرچه التماس این خط پدربزرگم را بده به من شما که عالم و کتاب بیان را حفظی، کم لطفی کرد و نداد و گفت کتابم را بدهم به تو و پس از اینکه آقای رف رف به خارج تشریف، تحقیق کردم گفتند کتابها پیش دختر است. مینا خانم خانم آقای اقبال است واسطهها نمره تلفن دادند. تلفن کردم نشانی کتاب دادم هرچه التماس کردم فرمود ما از این کتابها زیاد دارم. الخیر و مافیه واقعه ندهد. حضرت اعلی در قلب من است. کتاب کاغذ ولی برای بنده محترم و با ارزش بود. حالا از مرحله اصلی خارج شد. ملّا ابوالقاسم از عیال دوّم پنج پسر اوّلی به نام حسن که با صاحبه خانم دختر کربلا غلامعلی معروف به شاه غلام ازدواج کرد، دارای چهار فرزند شد و با اینکه ملّا ابوالقاسم نسبتاً ثروتمند بود وقتی پس از فوتش یازده قسمت شد همه فقیر بودند و ملّا ابوالقاسم فرزند آخرش در شکم بود صعود کرد مریض شد. چون خودش از طبابت میدانست گفت خون از من بگیرید که من نمیرم. برای اطمینان از شیخالاسلام وارانی که فردی آخوند متعصب بود مشورت کردند گفت لیس المریض حرجٌ. اگر خونش را بگیرید حتماً میمیرد. مانع خون گرفتن شد و ملّا ابوالقاسم جان به جان آفرین تسلیم کرد.
گفتیم پسر اوّل ابوالقاسم با دختر کربلا غلامعلی به نام صاحبه ازدواج کرد و چهار فرزند به نام وهب و منوّر و عباس و عصمت بود. در جاسب کاری نبود، جزئی ثروت موروثی پدری را فروخت و با پسر بزرگش و زنش عازم طهران شد و منوّر دختر بزرگش را خانه دکتر محمودی خدمتگزار کرد و عباس و عصمت دو بچّه کوچکتر به مادرش خدیجه خانم سپرد. این دو طفل مریض شدند و مردند. حسن با پسرش وهب با الاغ طحّافی میکردند. از طهران میخریدند و در دهات جنوب طهران میفروختند. روزی حسن مریض بود، وهب تنها رفت و شام برنگشت. دلواپس پسرش رفت دهی که میرفتند. سراغ پسر گرفت گفتند اینجا بود رفتن دهات پائینتر. فهمید که پسر الاغ را با بار فرار کرده از عقبش روانه جاسب شد در نیمه راه از شدّت مریضی و ضعف و گرما در قهوه خانهای جان به جان آفرین تسلیم کرد. و منوّر خانم به حد بلوغ رسیده بود با یک پسر به نام عبّاس علی تقی مسلمان ازدواج کرد و عباس در خانهای که ما زندگی میکرد و خدا یک دختر بچه خوب به آنها داده بود که در جاسب بشارت خانم و به طهران که آمد نامش سیمین خانم میگفتند زن حسین آقا سامانی بود و چون عباس فوت کرد، منوّر خانم زوجه سید رضی مسعودی شد که دارای پنج پسر شد و بهائی بودند. پسر دوم ملّا ابوالقاسم به نام غلامحسین که با گوهر خانم دختر استاد علی اکبر ازدواج کرد و دارای یک دختر به نام رضوان خانم زوجه مهدی ناصری و دو پسر به نام نعمتالله و روحالله رضوانی بودند و هر سه بهائی مؤمن مخلص بودند. پسر سوّم ملا ابوالقاسم به نام محمد علی که شهرت ابوالقاسمی با مرضیّه خانم دختر آخوند حسین ازدواج کرد که پدر و مادرم همیشه تعریف این مرضیّه راضیّه را میکردند و یک پسر داشت به نام رحمتالله شغلش نقاشی با خانمی ازدواج کرد و طلاق داد و با خانمی دیگر ازدواج کرد و دارای اولاد زیاد بود و به نقاط مهاجرتی دوبی و بوشهر رفت تا سرانجام در سعیدیه شیراز صعود کرد و دو دختر یکی زیور خانم زوجه مرتضی ابرقوئی و یکی ماشالله خانم زوجه علی اصغر حکیمی دارای اولاد و احفاد زیاد همه مؤمن بهائی بوده و هستند. پسر چهارم ملّا ابوالقاسم به نام شکرالله رضوانی که با سکینه خانم صبیه استاد حسین نجّار ازدواج کرد و دارای چهار اولاد سه پسر به نام یدالله رضوانی و نصرالله امینی و شمسالله رضوانی هر سه مؤمن و بهائی خدوم و یک دختر به نام بدیعه خانم زوجه آقای احمدی محمدی مسلمان بودند و یدالله رضوانی بسیار مؤمن و با محبّت با عموم با خانم سلطان یزدانی ازدواج و دارای دختری به نام مهلقا خانم که در حقیقت مه لایقه است و آقای نصرالله امینی شهید فی سبیلالله در طفولیت به خدمت خانواده ورقا درآمد و در اواخر سرپرست و نماینده املاک خانیآباد و با روحانیه خانم میثاقیه ازدواج و دارای دو پسر به نام آقا بهنام و آقا بهزاد و دو دختر به نام مهوش خانم و پریوش خانم فوق العاده مؤمن و خدوم میباشند. پسر سوّم شمسالله رضوانی نویسنده پس از صعود برادر یدالله با صلاحیت محفل روحانی با همسر یدالله ازدواج و دارای چهار فرزند یک پسر به نام عطاءالله رضوانی و سه دختر به نام آذر خانم و اقدس خانم و مهری خانم میباشم که الحمدالله همه مؤمن خوب، این همه خوبی که دارند از نشان مادر است. روح مبارک مقدس مادرشان شاد باد.
پسر پنجم ملّا ابوالقاسم کاشانی چون در شکم مادر بود که پدرش صعود کرد نامش را ابوالقاسم گذاشتند و پس از تحصیلات مکتب خانه در دامن مادر و سرپرستی مادر به طهران عزیمت و ساکن و مشغول کار دولتی شد که ما او را عمو میرزا میگفتیم و در طهران با ملیحه خانم دختر آمحمد جواد دختر برادر آغلامرضا ازدواج کرد و دارای یک اولاد دختر به نام لمیعه بودند که متأسّفانه به هم نساختند طلاق داد و بعد با یک زن مسلمان ازدواج کرد و دارای سه پسر به نام منوچهر و منصور و مسعود و یک دختر به نام فروزنده شد و اگر چه میرزا ابوالقاسم خودش خیلی مؤمن نجیب و بهائی خوبی بود ولی ارتباطش به واسطه اخلاق همسرش با همه قطع شد و بچههایش همه مسلمان و از آنها اطلاعی نداریم و میرزا ابوالقاسم در طهران صعود کرد و خانمش به هیچ کس خبر نکرد و برد در بهشت زهرا به دستور اسلامی به خاک سپرد تا حتی رفتیم بهشت زهرا قبرش را هم پیدا نکردیم و لمیعه خانم دخترش که از ملیحه خانم داشت در طهران با فردی مسلمان ازدواج و در جوانی در اثر زایمان دوّم که به دستور زن پدر دارو خورده بود صعود کرد. مصاحب اغیار غم بیفزاید و معاشرت ابرار زنگ دل بزداید. اگر اشتباه نوشتم ببخشید احساساتی شدم. عمر خواننده باد پاینده. جان کاتب فدای خواننده. روحی فداک
رضوانی جاسب