لطفا جهت مشاهده تمام امکانات وبسایت، از مرورگرهای گوگل کروم، فایر فاکس یا اپرا استفاده نمایید...
وب سایت کروگان جاسب (سی یارون)
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح

آب و آسیاب های  کروگان جاسب​

آب و آسیاب های  کروگان جاسب​

Picture
همسایه ما بود یکی مرد بلند قد
سیمای خوش و قامت او بود زبانزد

در منزل او بود همی لاله و بلبل
آوای خوشش هر طرفی بود زایزد

هم ریشه ما بود ولی شاخ دگر داشت 
در سایه آن خانه دلارام سرآمد
 
با نام رضا سیدی از پشت علی بود
با یاد بهاءگشت همی مرد خردمند

وصلت بنمودش به خانم نجیبی
کو بود ز روحانی و او گشت برومند

از پشت پدر پنج پسر گشت پدیدار
هم دخترکی ساده و سادات چه دلبند

اعلا و علی مهدی و بوالفضل و محمد
گشتند جوانان محل خوب تنومند

هریک پی تحصیل و ادب راه گرفتند
تا مهر بورزند به وطن همچو هنرمند

نا گه به وطن آفتی از راه بیامد
تهدیدبه هجرت شده با آن همه فرزند

سرمایه چند پشت نهادند و گذشتند
با عشق بهاءکوچ نمودند به لبخند

یک چند به تهران و ولی راه بلند بود
با مهر پدر راه گرفتند هدفمند

از صفر شروع کرده بسازند دوباره 
آن مسکن پر مهر پدر با دل خرسند


هر چند پدر رفت و همی مادر نیکش
درظل بهاء اوج گرفته همه فرزند

همسایه ما بود و درختش ببریدند
آن ریشه سید بدهد میوه به شهروند

ما خاطر سید بنهیم بر دل و باشیم
از ذکر خوشش در همه ادوار فرهمند  .  
 م عسلی جاسبی

قرار شد که از اوضاع جاسب از جمله آب وهوای منطقه، راه‌ها و زندگی در آن سرزمین بنویسم. از قم که حرکت کنیم به سمت اصفهان، نرسیده به دلیجان از ده عباس‌آباد راه جاسب جدا می‌شود. قدری که راه پیمودیم به منطقه کوهستانی می‌رسیم وارد یک دره بسیار عمیق به نام ازنا می‌شویم این دره از دو طرف کوه‌های بلندی دارد. چند کیلومتر که از وسط این دره بگذریم، می‌رسیم به اولین ده جاسب به نام بیجگان که این ده هم مثل بقیه دهات به کشاورزی مختصری مشغول می‌باشند و این دهات کوهستانی و زمین‌هایش به قسمتهای کوچک با سنگ چین قطعه‌بندی شده است. البته همانطور که قدیمی ها گفته اند در آنجا شغلهای دیگری هم داشته‌اند از جمله آهنگری و در پاییز و زمستان که بیکار می‌شدند یک  عده به شهر می‌رفتند و اغلب به شغل کبابی مشغول می‌شدند و یک عده دیگر چون خیلی به کوه نزدیک بودند یک نوع درخت در کوه‌های اطراف بود که ترکه‌هایش باریک و بلند می‌شد و آنها این ترکه‌ها را می‌آوردند و سبد و چیزهای دیگر می‌بافتند تا حتی کندوی زنبور عسل را هم از این ترکه‌ها می‌بافتند و در دهات مجاور به فروش می‌رساندند. بیشتر درخت های این دهات گردو و بادام بود و سیب و زردآلو هم به اندازه مصرف خودشان داشتند. یک کیلومتر بعد از ده بیجگان به دومین ده به نام وشتکان میرسیم. باید یادآورشوم که تعداد نفوسی که در بیجگان زندگی می‌کنند در حدود هفتصد نفر می‌باشند. در وشتکان هم اهالی مانند ده پایین مشغول جزئی کشاورزی هستند آن ده قدری کوچکتراست و تعداد نفوس در حدود سیصد نفر کوچک و بزرگ زندگی می‌کنند و در این ده غیر از بادام و گردو اهالی علاقه زیاد به فندق‌کاری هم دارند. یکقدری که از این ده گذشتیم می‌رسیم به وسقونقان که آن هم به اندازه ده پائین یعنی وشتکان است و پس از وسقونقان چهارمین ده هرازجان است که آن هم قدری کوچکتر است که در حدود دویست و پنجاه نفر ساکن می‌باشد. پنجمین ده واران است که بالاتر از همه است و تا حدودی بزرگتر از همه است و جمعیت آن اینطور که می‌گویند در حدود هزار نفرمی باشد و طرف دست چپ دهی کوچک است به نام زُر که در دامنه کوه قرارگرفته و آن هم در حدود دویست و پنجاه نفر سکنه دارد و همه اینها جزئی کشاورزی دارند و زنها همه هم مشغول قالی بافی می‌باشند تا بتوانند یک نان بخور و نمیری داشته باشند و در طرف راست واران، کروگان قراردارد ولی ده زُر که طرف چپ می‌باشد چندان فاصله زیاد ندارد بطوریکه صدای اذان همدیگر را می‌شنوند. ولی کروگان در حدود دو کیلومتر و نیم فاصله دارد و راهی که دارد از دامنه کوه می‌گذرد و می‌رسد به کروگان. اول ده یک بنا قرار دارد به نام زیارت که چشم هر تازه‌واردی را به خود جلب می‌کند. خوبست حالیه که اسم به میان آمد قدری هم راجع به این زیارت و مردم ساده این ده چند جمله بنویسم. خوب یادم است موقعیکه کوچک بودم به سن هفت الی هشت سال مدت کمی نزد آقای فردوسی تا حدودی خواندن و نوشتن را یاد گرفته بودم و زیارت‌نامه این زیارتگاه دروغی را هم می‌توانستم بخوانم. هر شب جمعه که می‌رسید زنهای محله جمع می‌شدند تا بروند زیارت و مرا هم هر کجا بودم پیدا می‌کردند و با خود می‌بردند و پس از اینکه این بیچاره‌ها گریه‌های خود را می‌کردند و گوشه روسری خود را به آن چوبهای وسط گره می‌زدند و خواهش‌های خود را از این به قول آنها امامزاده قلابی می‌کردند (من هم در عالم بچه‌گی فکرمی‌کردم حق دارند)، بعد از همه گریه زاری‌ها بلند می‌شدند و من زیارت‌نامه را برایشان می‌خواندم و هر کدام هم قدری آجیل مشکل‌گشا می‌آوردند که مشکلشان حل شود و قسمت می‌کردند و جیب‌های مرا هم پُر می‌کردند. مدتی گذشت و یک روز به مادرم گفتم مادر چطور همه زنها به زیارت می‌روند و تو نمی‌روی. گفت مادرجان این زیارت قلابی است و درست کرده آخوندها است. خداوند او را بیامرزد که مرا از بچه‌گی بیدار کرد. او گفت پدرم می‌گفت این یکی از نوه‌های فتحعلی‌شاه است و اصلاً امامزاده نیست. این حرف مادر مرا تحریک کرد تا بیشتر درباره‌اش جست و جو کنم . وقتی قدری سنم بالاتر رفت گه‌گاهی که  پیرمرد‌های محله دور هم جمع بودند، سئوال من این بود که آیا کسی میداند تاریخ این زیارتگاه را. یکی از پیرمردها که نسبتی هم داشتیم و پسرعموی پدرم بود، او گفت کسی نمی‌داند فقط ما از پیرمردها شنیدیم که آنها می‌گفتند پدران ما می‌گفتند یک موقع ما پای چنار جمع بودیم که یک مأمور از طرف دولت آمد و گفت جوی سی یاران کجاست؟ به او نشان دادیم و او از جوی سی یاران قدم کرد و به این نقطه که رسید گفت اینجا زیارت است، شما مشغول شوید درست کنید. خرجش را دولت می‌دهد و این زیارت هم درست شد و او گفت اسمش هم شاهزاده حمزه ابن عون ابن علی ابن ابی طالب است. خوب تا اینجا قدری روشن شدم و ما آن موقع روزهای عزاداری به روضه می‌رفتیم. در بین خواندن روضه آخوند بی‌سوادی می‌گفت حضرت امام حسین موقعیکه آمد به صحرای کربلا، سه نفر از برادرهایش به نامهای عباس و جعفر و عون که عون از همه کوچکتر بود و دوازده سال داشت که به شهادت رسید. موقعیکه این مطالب را فهمیدم خوب در فکر افتادم تا زمانیکه چه در صحرا و چه در ده با بچه‌های مسلمان صحبت می‌کردیم و بیشتر با پسرعموهای خودم و هر وقت که صحبت به میان می‌آمد، می‌گفتند فلان آقا اینطور گفته و من در جواب می‌گفتم گوش به حرف اینها ندهید. تمام حرفهای اینها دروغ است. مثل اینکه از هیچ دروغ به این بزرگی گفته‌اند و برای شما امامزاده درست کرده‌اند. جواب می‌دادند تو کافر شدی و نجس هستی. چطور می‌شود امام زاده درست کرد؟ گفتم شما فکر کنید آخوند در بالای منبر می‌گوید عون در صحرای کربلا دوازده سال داشت که شهید شد و شما می‌گوئید شاهزاده حمزه ابن عون ابن علی. آیا ممکن است بچه دوازده ساله اولاد داشته باشد. به فرض اینکه اولاد داشته، آخوند شما می‌گوید تمام این امام زاده‌ها در زمان امام رضا به ایران آمده‌اند. بفرض داشته چطور این پسر مانده تا آن زمان امام رضا. آیا ممکن است لا والله. اگر چیزی در اینجا باشد از نوه‌های فتحعلی‌شاه بوده و شما را ساده دیده‌اند و این حرفهای دورغ را درست کرده‌اند و باز دروغ دیگر مثل اینکه گفتند و می‌گویند یک دخترهفت ساله امام موسی آمده ایران برادرش را ببیند. همین آخوندهای دروغ گوی خودتان می‌گویند امام موسی کاظم به روایتی چهارده سال و به روایتی هفت سال در زندان هارون‌الرشید بوده و پس از فوتش دستور دادند چهار حمال که بروند و جنازه امام دفن کنند. موقعیکه آمدند در زندان برگشته گفتند که کسی در زندان نیست فقط عبای امام آنجا بود. گفتند بروید همانجا زیر عبا است. آنها برگشتند و دیدند به قدری او ضعیف شده که در زیر عبا معلوم نبوده. حالا فکرش بکنید چطور مردی که به روایتی هفت تا چهارده سال در زندان بوده، آیا به عقل درست در میاید که دخترهفت ساله داشته باشد؟ آدمهای عقب‌افتاده قبول می‌کنند این ساختمان را آخوندها جهت قلک درست کرده‌اند. بگذریم و برویم سر مطلب خودمان. از این زیارت کذائی و جوی سی یارون که بگذریم میرسیم به اول ده کروگان. دو کوچه است که یکی می‌رود محله پائین ده که مشهوراست به محله پائین و قدری که پایین رفتیم به دو ساختمان بزرگ می‌رسیم که یکی به نام حسینیه و دیگری آب انبارمی‌باشد و پائین‌تر که رفتیم از ده خارج می‌شود و راهی است که میرسد به هرازجان ولی این برعکس راهی است که از واران می‌آید به کروگان که در دامنه کوه می‌گذرد. این راه بسیار باصفا و قشنگ که هر دو طرف باغات و اشجار از همه نوع و دو عدد قنات در بین راه است که بسیار آب گوارا و جوی دارد و راه دیگر که می‌رود به وسط ده که باز سه راهی می‌شود که یک راه می‌رود محله پاچنار که در این محله چنار بزرگی وجود داشت که این چنار بسیار قوی و کهنسال بود، بطوریکه به یادی من می‌گفتند وسطش قدیم‌ها سوخته و قسمتی از یک طرفش مثل درب درست کرده بودند و به شکل دکان درآورده بودند که هر روز سلمانی محل در داخل آن به اصلاح سر مردم مشغول بود و اگر کاسب کاری می‌آمد از قبیل سفیدگر و یا پینه‌دوز می‌آمد به جای دکان از آن استفاده می‌کردند و ته این درخت در حدود سه متر و نیم در سه متر و نیم بود که زمانی سودجویان محل برای اینکه ممکن است شاخه‌های او بشکند و به خانه‌های مجاور صدمه بزند از خارج یک نفر آوردند و شاخه‌های آن را بریدند و دو راه دیگر که از وسط ده می‌گذرد، یکی می‌رود وارد دشت می‌شود و تقریباً یک کیلومتر شاید هم بیشتر باشد از دشت خارج می‌شود و پس از پیمودن تقریباً بیست و پنج کیلومتر می‌رسد به نراق و راهی دیگر که از این راه جدا می‌شود و پس از هشتاد کیلومتر به کاشان می‌رسد و راه سوم می‌رود محله بالا که پس از گذشتن از محله می‌رسد به بالای ده که خیلی جای باصفائی و خوش آب و هوایی می‌باشد و همینطورادامه دارد در حدود سه کیلومتر که همه این مسیر از درختهای سرسبز و باصفا و نهر آب گوارا، تا می‌رسد به سرچشمه که مردم روزهای تعطیل بیشتر در آنجا صفا می‌کنند و این به حساب چشمه بود. چون آخرش به کوه می‌رسید و تقریباً دویست متر آن را به صورت کوره سر پوشیده درست کرده‌اند ولی موقع که میروی آخرش این آبی که از آن بیرون می‌آید از لای دخمه کوه بیرون می‌آید. البته با فشار و آنجائی که ظاهرمی‌شود نهر بسیار بزرگی که تا اول ده ادامه دارد و تقریباً نصف املاک ده را مشروب می‌کند و در این مسیر شش عدد آسیاب درست کرده‌اند که با این آب به گردش در میاید و چون از ده تا سر چشمه خیلی سربالا است، توانسته‌اند از اول ده که آسیاب اولی قرار داشت، بقیه راهم پشت سر هم ساخته‌اند و چون در دهات دیگر اینطور آبی نداشته‌اند آسیاب هم مثل این ده نداشتند، تمام گندم و جوی که جهت نان می‌خواستند آرد کنند به کروگان می‌آورند. حالا خوبست قدری در ساختن این آسیاب‌ها بنویسم تا آیندگان بدانند که گذشتگان هم به اندازه خودشان فکر داشته‌اند. اول به قول خودشان یک چالون درست می‌کنند که یک متر در یک متر گشادی دارد و در حدود شش متر هم ارتفاع دارد و در ته چالون سوراخی درست کرده‌اند که گردی آن بیست سانتی‌متر در بیست سانتی‌متر می‌باشد و این سوراخ را با یک قطعه چوب گرد به اندازه سی سانتی‌متر که وسط آن را خالی کرده‌اند و به او می‌گویند کوم و آن را در آن سوراخ تنه چالون جای داده و دور آن را خودشان می‌گویند حوره ولی رسماً می‌گویند گاوه و این گاوه‌ها را محکم در آن جای می‌دهند و می‌کوبند و درب سوراخی که بیرون چالون است یک قطعه آهن پهن به دربش می‌کوبند که وسط آن آهن بقدری که دست برود داخل، باز است و یک چنبره که با ترکه درخت گرد درست می‌کنند و با کهنه به او می‌پیچیند تا به اندازه دو انگشت وسطش باز است و از این جهت با ترکه درخت و کهنه درست می‌کنند که بشود موقعیکه خواستی پشت آن آهن قرار دهی جمع و دراز می‌شود و بعد که رفت داخل آهن به شکل گرد پشت آن آهن قرار می‌گیرد و هر وقت که آب کم یا زیاد می‌شود او را با همان کهنه‌ها یا تنگ می‌کنند و یا گشاد. چون باید همیشه چالون پر باشد تا آب که از این چنبره بیرون می‌آید باید فشار زیاد داشته باشد. حالا می‌آئیم اینجا که آب با فشار می‌آید، یک اطاقچه کوچک درست می‌کنند و دو عدد سنگ‌آسیاب که همانجا از دامنه کوه سنگی قرار دارد که مخصوص سنگ‌آسیاب است. اوّل چال می‌زنند و با باروت آن را منفجر می‌کنند و یک قطعه بزرگ سنگ جدا می‌شود و آن را به چندین سنگ‌آسیاب با کلنگ مخصوص درست می‌کنند و اندازه سنگ‌ها تقریباً یک متر در یک متر می‌باشد و سنگی که برای زیر درست می‌کنند خیلی قطور و سنگین است ولی سنگ روئی نازک‌تر و سبک‌تراست چون سنگ زیرین ثابت و سنگ روئی باید به گردش درآید و راه بردن این سنگها چون باید از دامنه کوه تا آسیاب برده شود و تقریباً هم دور است چندین نفر جمع و با زور و کول با صدمه زیاد به آسیاب می‌رسانند و سنگ زیرین را روی آن اطاقچه‌ای درست کرده‌اند، قرار می‌دهند و آن اُطاقچه در حدود یک متر و نیم در یک متر هم است و چون کلنگ یک متر است مجبورند دو عدد چوب کلفت که حتماً باید چوب سنجد باشد چون در آب دوام زیاد دارد، به نام دو برادران روی آن اطاقچه قرار می‌دهند و بعد سنگ زیرین را روی آن دو چوب قرار می‌دهند. سپس یک چرخ از چوب محکم درست می‌کنند به قطر سی سانتی‌متر در سی سانتی‌متر. البته باید گرد باشد و قد بلندش هم چهل سانتی‌مترو اطراف این چرخ را دوازده سوراخ در آن درست می‌کنند که بشود تخته‌ها نیم متری در آن قرار داد و وسط این چرخ را هم از درازا سوراخ می‌کنند که یک میله آهنی در آن جای داد و آن میله آهن سر پائینش گرد و باریک و سر بالایش را پهن درست می‌کنند و یک چوب زیر آن میله قرارمی‌دهند و سنگی به اندازه نصف آجر البته سنگ مخصوص باید باشد که در زیر آن میله دوام داشته باشد و سری که بالا است از سوراخ سنگ زیرین که کار گذاشته‌اند قرارمی‌دهند و باید از سنگ چند سانت بلندتر باشد و تیری از آهن که به اندازه سر آن میله درست کرده‌اند قرار می‌دهند و سپس سنگ روئی را به اندازه آن تیر از دو سمت سوراخ سنگ جا باز می‌کنند و سنگ روئی را روی آن تیر قرار می‌دهند و می‌روند آن زیر سنگ و دوازده قطعه چوب پهن که نیم متر قد و بیست سانتی‌متر پهنا دارد به آن چرخ می‌کوبند و یادآور می‌شوم آن چوبی را که در زیر میله قرار داده‌اند یک چوب دیگر به او وصل می‌کنند که سرش بالا بغل همان اطاقچه که می‌گویند دو لیون و آب را باز می‌کنند به چالون و خوب که پر شد با فشار زیاد چرخ را به گردش در می‌آورد و در این اثر، سنگ روئی هم می‌چرخد و حالا وسیله می‌خواهد که گندم را داخل سنگ بریزد. یک تقار که خودشان می‌گویند خمبه بالای یک قسمت آن اطاقچه قرارمی‌دهند و زیر این خمبه را سوراخ می‌کنند و یک کیسه کهنه‌ئی به آن وصل می‌کنند و یک ناودان از چوب و یا حلبی به آن وصل می‌کنند طوری که سرش مطابق سوراخ وسط سنگ باشد و چوبی به آن ناودان می‌بندند که یک سرش داخل سنگ است و سر دیگرش را بالاتر می‌بندند که موقعیکه سنگ به گردش می‌آید آن چوب را تکان می‌دهند که در اثر تکان خوردن ناودان هم تکان می‌خورد و دانه‌های گندم به داخل سنگ می‌ریزد آرد می‌شود و چوبی را که زیر میله وصل کرده‌اند به حساب ترمز است که اگر خواستی آرد را نرم یا زبرتر درست کنی با آن چوب انجام می‌دهند. این بود خلاصه از ساختمان یک آسیاب آبی. حالا برویم سر موضوع آب. گفتیم یک رشته آب همین آب سر چشمه و یک رشته هم سمت بالا ده می‌گویند و از همان راهی که نوشتم می‌رسد به نراق. سر چشمه‌اش یک قسمت دشت را مشروب می‌کند و هم آب خوردن و ریختن ده را تأمین می‌کند ولی آب بالا ده از اول کوه چند عدد چشمه که جمع می‌شود و حدود شش کیلومتر در یک نهر می‌آید تا به دشت می‌رسد و بسیار آب گوارا و سبکی است. این بود دو رشته آبی که کروگان داشت و چون فراموش کردم که بنویسم چون خودم آسیاب داشتم و آرد خورد می‌کردم، می‌دانستم چطور آسیاب درست می‌کنند و ما موقعیکه آسیاب کار می‌کرد شبها در آسیاب می‌خوابیدیم تا بهتر کار کند اما چند ماهی که به انقلاب مانده بود ما دیگر نه در آسیاب جرأت می‌کردم بخوابم و نه حتی این چند خانواری که در کروگان بودیم در خانه‌های خودمان نمی‌خوابیدیم و همه جمع می‌شدیم خانه فتح‌الله ناصری چون به کوه نزدیک بود و فکر می‌کردیم اگر حمله کنند، فرار کنیم به کوه یا اگر کشتند باهم همه باشیم و در حدود پانزده یا شانزده خانوار بودیم و از سر شب تا صبح در یک اطاق می‌نشستیم و صبح هر کدام به خانه‌های خود می‌رفتیم. یک روز که رفتم دیدم شبانه رفته‌اند و آسیاب را به آتش کشیدند و هر چه داشته‌ام برده‌اند و روی همان سنگ آسیاب کثافت‌کاری کرده‌اند و الان از همان آسیاب جز تل خاکی باقی نیست. دیگر از موضوع دور افتادم. گفتیم دو رشته آب این ده کروگان دارد و حالیه از املاک و تقسیم آب آن بنویسم. مقدار ششصد جریب ملک و آب دارد و املاک این ده را هر صد متر را می‌گویند یک من و هر هزار متر را یک جریب حساب می‌کنند و هر یک من زمین یک من هم آب دارد که در موقع خرید و فروش اسم می‌برند. مثلاً می‌گویند پنج من فلان زمین با پنج من آب و ملک البته از هر دو رشته آب و هر کدام از قطعات این املاک اسمی دارد. مثلاً می‌گویند زمین دنگه یا سوخته یا دشت غنبر و یا پشت حصار و هر کدام به دلیلی این نام را دارد. مثل زمین سوخته را یک وقت در آن خرمن ساخته بودند که آتش گرفته و یا پشت حصار می‌گویند. در اینجا قدیم قلعه بود و از این جهت می‌گویند پشت حصار و دست غنبر هم یک زمانی از غنبر نامی بود به همین متوالی و این املاک بیشتر به صورت باغات می‌نماند چون اطراف این زمین‌ها پر از اشجار است که بیشتر اشجارش بادام و گردو و درخت میوه هم از قبیل سیب و زردآلو و آلو آنجا را هم کمی دارند و این املاک چون کوهستانی است به قطعات کوچک درست شد و چون پائین بالا است با سنگ‌چین قطعه‌بندی کرده‌اند و این زمین‌ها را میگویند دشت ولی اطراف دشت آنجائیکه از کوه دورتر واقع شده می‌گویند اطراف و آن اطراف‌ها صاحبی نیست و هر سال که آب زیاد باشد یعنی برف و باران زیاد آمده باشد آب فراوان است و هر کس از زمین‌های دشت آب زیاد آورد می‌رود اطراف و بیشتر برای هندوانه و کمی لوبیا در بهار می‌کارند و پائیز هم جو و گندم و کشاورزی دشت با بیل و دست هرچه خواستند می‌کارند ولی اطراف چون سنگلاخ است با بیل، دست دشوار است. با گاو هرچه خواستند می‌کارند و حالا برویم سر تقسیم آب این ششصد جریب که می‌شود شش هزار من و در قدیم آب ساز داشته و تقسیم کرده‌اند به چهارده بلوک که هر دو بلوک در هفته یک روز از دو رشته آب را دارد. مثلاً می‌گویند بلوک‌های شنبه یا دوشنبه و جمعه و هر بلوک را تقسیم کرده‌اند به سه نیمروز که هر نیمروزی صد و چهل سه من و هر نمیروزی را دو چارکه که هر چارکه هفتاد و دو من و یا هفتاد یک و نیم آب دارد و زمان قدیم روز را دو نیمروز و شب را یک نیمروز حساب می‌کرده‌اند و چون ساعت نداشته‌اند روز را از روی آفتاب و شب را از ستاره‌ها قبول می‌کردند و طریق بستن آب صبح کوهی بود به نام بنه خو که در غرب جاسب قرار داشت. وقتی صبح آفتاب به سر آن کوه می‌خورد می‌گفتند آب بند شد و بلوک‌های شنبه آب را تحویل می‌گرفتند و کسانی یک چارکه آب داشتند باز کوهی بود در شرق جاسب و سنگ بزرگی وسط آن کوه بود که آفتاب به آن سنگ که می‌رسید که یک چارکه داشت آب را تحویل می‌گرفت همینطور در آن کوهی که در غرب بود به نام بُنه‌خو یک سنگ بالای نزدیک سر کوه بود. موقعیکه سایه می‌گرفت می‌گفتند نیمروز و باز سنگ دیگر در نصفه گاه کوه بود که می‌گفتند چارکه شام و باز غروب آفتاب که می‌شد آفتاب که از سر کوه طرف شرق می‌رفت آنهائیکه شب آب داشتند آب را تحویل می‌گرفتند و چند عدد ستاره بود به نام شاهین و پروین که خودشان حساب مخصوص داشتند که می‌فهمیدند نصف شب چه موقع و فلان ستاره باید کجا باشد. مثلاً اول شهریور قرض که می‌شد می‌گفتند پروین باید بیاید کجا یا اول پائیز که می‌رسید می‌گفتند امشب لنگه اولی شاهین در نصف شب طلوع می‌کند و یک زمان که من جوان بودم از پیرمردها پرسیدم چرا روز را دو برابر شب حساب می‌کنید. گفتند آن موقع چراغ نبود یعنی اصلاً گفت در جاسب وجود نداشت. با اینکه آن کسانی که آب داشتند هر زمینی را که می‌خواستند آب بدهند روز می‌رفتند چوب خشک جمع می‌کردند که شب روشن کنند یا اینکه آن آتش را داشتند صبح که از سر آب میامدند از سر تا پا پر از گل بود و چند جای سر و صورتشان زخم شده بود که در تاریکی زیر شاخه درخت رفته‌اند و نفهمیده‌اند و زخمی شده‌اند. تازه کبریت هم نبود که با آن بشود آتش را روشن کرد. از این جهت شب را نصف روز حساب کرده‌اند و اگر کسی می‌خواست آتش روشن کند با سنگ چخماق آن هم به سختی ولی حالا چون ساعت آمد شب و روز را به سه تا هشت ساعت تقسیم کرده‌اند و قرار چه سابق و چه حالا هرکس صبح آب را داشت هفت روز بعد عصر را باید بگیرد و هفته بعد شب را دارد یعنی در گردش است که هرکس باید همه وقت شب و روز را به نوبت آب را داشته باشد و این بود روش آب بستن. در ضمن همه که نیمروز و چارکه آب نداشتند قرار بر این بود که هر کس کمتر دارد هر نه من زمین نیم ساعت آب داشت. همینطور هیجده من یک ساعت و سی شش من دو ساعت و قبلاً که من جوان بودم آقای روحانی آب ساز بودند و ایشان که صعود کردند دادند تحویل حقیر و زمانی آب را می‌ساختم و فرض کن فلان کس یک نیمروز آب می‌بست و قدری از صد و چهل و سه من کمتر داشت یکی از آنهائیکه ملک کم داشتند با او شریک می‌کردیم و او که نیمروز یا چارکه می‌بست مطابق هرچه کم داشت از روی نه من نیم ساعت حساب می‌کرد و همه هفته به او آب می‌داد و موقعیکه آب را درست می‌کردیم دو سال یا سه سال طول می‌کشید تا مردم خریدوفروش می‌کردند چهارده سر بلوک نامه به آب ساز می‌نوشتند که آب را بسازد و کسانی که خریدوفروش کرده بودند و یا اجاره کرده بودند باید اجرت آب ساز را بپردازند و از پیش نوشتم که یک رشته آب بالا ده و یک رشته آب ده هر روز و دو بلوک هر روز آب را می‌بستند. یک بلوک آب ده را داشت و دیگری بالا ده و بلوک که این هفته آب ده را داشت. هفته بعد آب بالا ده را دارا بود فقط در تابستان که مجبور بودند و بهاره کاری داشتند و همه هفته باید بدهند قرار می‌گذاشتند که دوازده ساعت باهم عوض کنند که هر کدام از هر دو آبها را داشته باشند و چون بعضی زمین‌های بالا ده آب ده را می‌گرفت و بعضی هم سردشت آب بالا ده را جز زمین‌هایی که پائین دشت بودند و هر دو آب را می‌گرفتند. این بود مختصری از املاک و آبیاری. حالا برویم سر تعداد خانواده و زندگی روزمره این دهات کروگان و بقیه همیشه می‌گفتند تقریباً سیصد نفوس داشته و دارد. در بهار و تابستان به کشاورزی آن هم با بیل و دست که به سختی انجام می‌دهند و بیشتر املاکش متعلق بود به اربابان غریب و اگر هم مالکین محل هم بود در طهران زندگی می‌کردند و پائیز که می‌رسید اربابها می‌آمدند و بیشتر زحمت کشیده آنها را می‌بردند و به قول خودشان چیزی که باقی مانده بود یک دست پنبه بسته و یک تنبان پر از وصله و از این جهت مردها مجبور بودند بروند به شهرها یا دکان حلوائی و یا در دهات دور طهران به عمله گی تا یک روزگار سختی سر ببرند و زن‌ها هم در تابستان پا به پای مردها کار می‌کردند و در زمستان که اغلب مردها می‌رفتند در قدیم با پنبه و چرخ پنبه‌ریسی نخ درست می‌کردند و جهت لباسهای خود و مردها کرباس می‌بافتند و حالیه جوانها رو آوردن به قالی‌بافی آن هم چه قالی‌بافی باید آنها زحمتشان را بکشند و سودش برود در کیسه تاجرها. تاجرهای قم و کاشان، آدم بدبخت هر کاری بکند بدبخت است. گفتیم ده کروگان دارای سیصد نفوس بود که در حدود هشتاد نود نفر بهائی و بقیه مسلمان بودند می‌گفتند تا پای آخوند در آن محل نرسیده بود همه خواهر و برادرانه زندگی آرامی را داشتند اما زمانیکه سر و کله یکی از این جهلای ارض پیدا می‌شد دیگر از دوستی و مهربانی خبری نبود و پیدا نمی‌شد و در تمام سال هر هفته مزاحم می‌شدند و در ماه‌های رمضان و محرم که سرتاسر ماه رمضان و پانزده روز محرم که آنجا میامدند کنگر می‌خوردند و لنگر می‌انداختند دیگر فکر هم نمی‌کردند که این مردم ندارند و خودشان هم نمی‌فهمیدند و در تمام ماه رمضان این زنهای بیچاره از این خانه به آن خانه که برای چه برای اینکه ماست تازه و یا نان تازه و کره تازه، تخم‌مرغ تازه و پنیر تازه و .... خانم فلانی چرا ناراحت به نظر میائی مگر چه شده. آخر امشب آقا را داریم در صورتیکه بچه‌های خودشان شب بیشترشان گرسنه می‌خوابند و باید در بدر قرض قوله کنند و بدهند به یک نفر فاسد که آمد دوستی هزاران ساله این ده را از بین ببرد. در صورتیکه همه اقوام و به هم پیوسته هستند و به جای اینکه مردم را ارشاد کنند و از دستورات دین برایشان بگوید فقط هر چه لایق خودش و هم‌قطاران فاسدش است به بهائیان می‌گوید و بچه‌ها و جوانان را مغزشوئی بر علیه بهائیان می‌کند. بگذریم هرچه بگویم قطره‌ای است در برابر دریا و دیگر کارهائیکه اهل ده انجام می‌دهند. عید نوروز که گذشت چهارده سر بلوک جمع می‌شدند با کدخدا و یک چوپان برای گله ده تعیین می‌کردند که تا یک سال گله ده را بچراند و هر رأس گوسفند یا بز را یک من تبریز که می‌شود سه کیلو گندم و جو بگیرد و قرار می‌دادند که اگر گرگ به گله زد و گوسفندی را برد باید گرگ خوارش را بیاورد یعنی یک علامتی از آن حیوان مفقود بیاورد اگر نه عوضش را باید بدهد و در ضمن یک نفر هم معلوم می‌کند که حمام ده را بسوزاند و در عوض هر نفر چهار یا پنج من گندم و جو بگیرد. همینطور یک سلمانی که به مدت یک سال که سرشان را اصلاح کند و در حمام هم‌کیسه‌شان را بکشد و هر نفر سه من جو و گندم بگیرد و یک دشتبان به مدت شش ماه که در دشت نگهبانی کند اما طولی نکشید که فاسدین اجتماع بنای سم‌پاشی را گذاشتند و گفتند که گوسفندها نباید باهم باشند چون گوسفندان بهائیان نجس است و گوسفندهای شما نجس می‌شود و سلمانی نباید سر آنها را اصلاح کند چون اگر سر بهائیان را اصلاح کند نمی‌تواند سر مسلمان را اصلاح کند چون تیغ و ماشین او نجس می‌شود و همه این کارها را می‌کردند تا بلکه بهائیان را خسته کنند و بیایند و مطیع آنها شوند غافل از آنکه بهائیان دیگر فکرشان مانند آنها نخواهد شد که گول این فاسدین اجتماع را بخورند تا حتی چند نفر زن بیچاره بودند که برای بهائیان نان می‌پختند دستور داده بود نباید نان برای بهائیها بپزد. یکی از این زنها که تا حدودی حرف زن بود جلوی آخوند را گرفته بود که من چند بچه گرسنه دارم و با نان بهائیها زندگی می‌کنم. شما خرج بچه‌های مرا بدهید تا من برای آنها نان نپزم. گفته بود حالا که تو مجبوری برای آنها کار کنی بگو خودشان نان بند درست کنند. جواب داده اتفاقاً خودشان دارند. گفته بود خوبست با نان بند خودشان بپز که نان بند خود نجس نشود که ما هم از قبل همه وسیله‌ای داشتیم. یادآور می‌شوم که نان بند وسیله‌ای است که خمیر را پهن می‌کنند و روی آن می‌گذارند و به تنور می‌چسبانند و دیگر از کارهائیکه اهالی ده انجام می‌دهند مردها که اغلب در ده نیستند و فقط زنها در پائیز و زمستان عهده‌دار خانه و بچه‌ها و احشام هستند یک ماه به عید مانده مشغول خانه‌تکانی می‌شوند تا عید که مردها از سفر میایند و سور و سات عید را می‌آورند. چند روزی هم باهم خوش هستند تا کار کشاورزی مشغول شوند و برای اربابها زحمت بیهوده بکشند و اما راجع به پنبه‌دوز سفیدگر که نوشته بودم ممکن است آیندگان ندانند که مربوط به چه کسانی می‌شود. در قدیم مردم بیچاره و کم درآمد بودند و نمی‌توانستند هر سال کفش یا گیوه نو بخرند از این جهت موقعیکه کفش یا گیوه‌هایشان پاره می‌شد یک نفر از جاهای دیگر میامد و اینها را وصله می‌زد و به او می‌گفتند پینه‌دوز. گیوه هم یک نوع کفش بود که از لباس‌های کهنه خودشان که از کرباس درست شده بود می‌دادند به یک نفر به نام تخت‌کش و او با آن کهنه‌های فرسوده خودشان بود تخت گیوه درست می‌کرد و روی آن را هم زنها با نخ پنبه که خود تابیده بودند با سوزن می‌چیدند و مردها به پا می‌کردند و موقعیکه پاره می‌شد همان پینه دور می‌دوخت و اما راجع به سفیدگر در قدیم ظرفهائی که مورد احتیاج بود چه برای پخت‌وپز و چه برای غذاخوری از قبیل کاسه و بشقاب و چیزهای دیگر همه از مس بود که از کاشان آنها را می‌خریدند و چون مس طبعاً قرمز است باید سفیدگر آنها را با قلع سفید کند و به او می‌دادند تا سفید کند و به او می‌گفتند سفیدگر...
 


مقالات

* الواح نازله
* علت آزار و اذیت بهاییان
*
تاریخ نگاران جاسب
* دزدان اشیای عتیقه
* ​آقای سلیمی معلم مدرسه
* گالری تصاویر

شخصیت ها

*​ ملا غلامرضا جاسبی
* ملا جعفر جاسبی
* فرهنگ لغات جاسب

* شهدای جاسب
* شجره نامه ها
* شعرای جاسب

خاطرات

*​  ذبیح الله مهاجر
​
* سید رضا جمالی
* شمس الله رضوانی
* عشرت نوروزی
* عباس حق شناس
* علی محمد رفرف

سیارون​

* صفحه خانگی
* سیارون

* درباره ما
*
 جاسب بلاگ(مطالب مختلف)
* 
 اسناد و مدارک تاریخی

* ارسال فایل توسط کاربران

آخرین مطالب 

* بهاییان‌جاسب: عزیزه خانم یزدانی ، محمد علی روحانی
​* شجره نامه: شجره نامه سید عبدالله ناشری
​* کتاب بیان حقایق از سید عباس علوی

ادامه مطالب

* جزئیات شهادت شهدای فیلیپین،​ معاون التجار نراقی
​* اشعار شعرای جاسب:  واحه، « نگاه عبـدالبهـــاء»
​* بلاگ: خاتمیت، ایران و بهاییت، دور اسلام‌ ، دلائل بهائی از قران
* دكتر شاپور راسخ: حضرت بهاءالله پیام آور مهر و یگانگی
*  اوضاع کنونی جاسب اول، دوم، سوم، زندگی روزمره اهالی
​* بلاگ: چگونه می توان بهائی شد؟، عبدالبهاء و تولّد انسان