جناب حبیب الله اسماعیلی
جناب حبیب الله اسماعیلی که چند روز پیش فوت کرد دشمن بهائیان بود و بیشتر عمرش را در دعا و مناجات و مسجد و منبر می گذراند
و بسیار اهل تظاهر و خشک مقدس تا آنجا مردم فریب بود که در محله پائین وضو می گرفت و با آستین بالا زده تا مسجد محله بالا می رفت و تمام طول راه را زیر لب بقول خودش ورد می خواند که برود و نماز بخواند و تمام طول ده را با آستین بالا زده می رفت تا همه اهالی ببینند که او قصد نماز خواندن را دارد.
در جوانی خادم زیارت امامزاده حمزه بود ومسئول حفظ و حراست ونگهداری آن از زمان های قبل از ایشان و حتی تا دوران مسئولیت ایشان این امام زاده دارای عتیقه بسیار قیمتی و گرانبهائی بود به اسم خشت فیروزه ای که می گفتند روزگاری این خشت فیروزه ای به شکم ضریح امام رضا چسبیده بوده و چون در آن زمان جاسبی ها خادم امام رضا بوده اند و از جاسب کلی خشت و آجر تزئینی برای امام رضا ساخته و تقدیم کرده اند
به پاس قدر دانی از جاسبی ها این خشت فیروزه را از شکم ضریح امام رضا کنده و به جاسبی ها داده تا جاسبی ها آن را بعلامت برکت و تقدس بچسبانند به دیوار داخلی امام زاده حمزه جناب حبیب الله خان وقتی مسئول امام زاده و خادم این مکان می شود.
یکدل نه صد دل عاشق فیروزه خانم می شود و با برنامه ریزی و فکر زیاد یک روز خشت فیروزه ای را از جا کنده و زیر پیراهن گرفته و یواشکی روانه منزل می شود و آن را در گوشه ای قرص و محکم پنهان می کند و ظاهرا تا چند روزی آب از آب تکان نمی خورد.
اولین شب جمعه وقتی اهالی برای زیارت و دعا و نذر و نیازو بوسیدن خشت مربوطه می روند می بینند اثری از خشت نیست فوری از خادم مومن و مقدس جویای حال می شوند و ایشان بکلی حاشا کرده که روحش هم خبر ندارد و افسوس اندر افسوس اهالی ول کن ماجرا نبوده و کلی سئوال و جواب و حرف و حدیث تا آنجا که متوجه می شوند این شیر پاک خورده نباید بی گناه و تقصیر باشد و تصمیم می گیرند که تمام خانه و انبار و طویله او را زیر و رو کنند تا مال امامزاده را پیدا کنند هر چه بیشتر می گردند کمتر پیدا می کنند و موضوع به این صورت خاتمه پیدا کرده ولی اهالی قانع نشده در فکر راه کار دیگری بودهاند که چند روز بعد جناب رحمت الله اسماعیلی که همسایه دیوار به دیوار ایشان بوده وقتی به انبار کاه خود رفته تا مقداری کاه بردارد فیروزه خانم را در لای بلای کاه ها ی خود پیدا می کند و همه را خبر دار که موشتولوقبدهید که خشت پیدا شد.
پس از جست و جو و تحقیق زیاد حبیب الله خان اقرار کرده که بله ایشان خشت را در آنجا پنهان کرده در مقابل سئوالاتی که چرا خشت را کنده ای گفته بوده می ترسیدم کسی او را ببرد این بود که خودم بردم تا محفوظ باشد در جواب اینکه چرا زیر کاه تو انبار همسایه و چرا به کسی نگفتی و از اول کلی انکار روی انکار جوابی نداشته اهالی خشت را برداشته و با صلوة و صلوات دوباره خشت را به جای قبلیش برگردانده و فیروزه خانم را باز می سپارند دست امامزاده امامزاده هم که دل خوشی از دست فیروزه خانم نداشته و حسودی می کرده که مردم بیشتر او را می بوسند و احترام می کنند تا امامزاده کاری می کند که دوباره فیروزه خانم را ببرند و ایشان را ایندفعه سه طلاقه می کند برای همیشه و کسی تا امروز خبر ندارد که چه کسی او را برده و کجا رفت بلی هر کسی بوده غریبه نبوده یا خادم زیارت بوده یا موذن یا شیخ محله یا ملای مسجد یا یکی از مقدسین محل بالاخره دزد واقعی مشخص نبود تا سال ۵۷ که حقیقت مشخص و دزد واقعی پیدا شد .
همان کسانی که سال ۵۷ همه خشت و خاک خانه بهائیان را بردند و اموال آنها را گرفتند و بردند و خوردند و خودشان را صاحبان اصلی آنها می دانند دزدان واقعی
همان کسانی هستند که اموال امام زاده را چندین بار بردند بله کسانی که به اموال امامزاده رحم نمی کنند آیا ممکن است به اموال بقیه و مردم و بهائیان رحم کنند؟
و بسیار اهل تظاهر و خشک مقدس تا آنجا مردم فریب بود که در محله پائین وضو می گرفت و با آستین بالا زده تا مسجد محله بالا می رفت و تمام طول راه را زیر لب بقول خودش ورد می خواند که برود و نماز بخواند و تمام طول ده را با آستین بالا زده می رفت تا همه اهالی ببینند که او قصد نماز خواندن را دارد.
در جوانی خادم زیارت امامزاده حمزه بود ومسئول حفظ و حراست ونگهداری آن از زمان های قبل از ایشان و حتی تا دوران مسئولیت ایشان این امام زاده دارای عتیقه بسیار قیمتی و گرانبهائی بود به اسم خشت فیروزه ای که می گفتند روزگاری این خشت فیروزه ای به شکم ضریح امام رضا چسبیده بوده و چون در آن زمان جاسبی ها خادم امام رضا بوده اند و از جاسب کلی خشت و آجر تزئینی برای امام رضا ساخته و تقدیم کرده اند
به پاس قدر دانی از جاسبی ها این خشت فیروزه را از شکم ضریح امام رضا کنده و به جاسبی ها داده تا جاسبی ها آن را بعلامت برکت و تقدس بچسبانند به دیوار داخلی امام زاده حمزه جناب حبیب الله خان وقتی مسئول امام زاده و خادم این مکان می شود.
یکدل نه صد دل عاشق فیروزه خانم می شود و با برنامه ریزی و فکر زیاد یک روز خشت فیروزه ای را از جا کنده و زیر پیراهن گرفته و یواشکی روانه منزل می شود و آن را در گوشه ای قرص و محکم پنهان می کند و ظاهرا تا چند روزی آب از آب تکان نمی خورد.
اولین شب جمعه وقتی اهالی برای زیارت و دعا و نذر و نیازو بوسیدن خشت مربوطه می روند می بینند اثری از خشت نیست فوری از خادم مومن و مقدس جویای حال می شوند و ایشان بکلی حاشا کرده که روحش هم خبر ندارد و افسوس اندر افسوس اهالی ول کن ماجرا نبوده و کلی سئوال و جواب و حرف و حدیث تا آنجا که متوجه می شوند این شیر پاک خورده نباید بی گناه و تقصیر باشد و تصمیم می گیرند که تمام خانه و انبار و طویله او را زیر و رو کنند تا مال امامزاده را پیدا کنند هر چه بیشتر می گردند کمتر پیدا می کنند و موضوع به این صورت خاتمه پیدا کرده ولی اهالی قانع نشده در فکر راه کار دیگری بودهاند که چند روز بعد جناب رحمت الله اسماعیلی که همسایه دیوار به دیوار ایشان بوده وقتی به انبار کاه خود رفته تا مقداری کاه بردارد فیروزه خانم را در لای بلای کاه ها ی خود پیدا می کند و همه را خبر دار که موشتولوقبدهید که خشت پیدا شد.
پس از جست و جو و تحقیق زیاد حبیب الله خان اقرار کرده که بله ایشان خشت را در آنجا پنهان کرده در مقابل سئوالاتی که چرا خشت را کنده ای گفته بوده می ترسیدم کسی او را ببرد این بود که خودم بردم تا محفوظ باشد در جواب اینکه چرا زیر کاه تو انبار همسایه و چرا به کسی نگفتی و از اول کلی انکار روی انکار جوابی نداشته اهالی خشت را برداشته و با صلوة و صلوات دوباره خشت را به جای قبلیش برگردانده و فیروزه خانم را باز می سپارند دست امامزاده امامزاده هم که دل خوشی از دست فیروزه خانم نداشته و حسودی می کرده که مردم بیشتر او را می بوسند و احترام می کنند تا امامزاده کاری می کند که دوباره فیروزه خانم را ببرند و ایشان را ایندفعه سه طلاقه می کند برای همیشه و کسی تا امروز خبر ندارد که چه کسی او را برده و کجا رفت بلی هر کسی بوده غریبه نبوده یا خادم زیارت بوده یا موذن یا شیخ محله یا ملای مسجد یا یکی از مقدسین محل بالاخره دزد واقعی مشخص نبود تا سال ۵۷ که حقیقت مشخص و دزد واقعی پیدا شد .
همان کسانی که سال ۵۷ همه خشت و خاک خانه بهائیان را بردند و اموال آنها را گرفتند و بردند و خوردند و خودشان را صاحبان اصلی آنها می دانند دزدان واقعی
همان کسانی هستند که اموال امام زاده را چندین بار بردند بله کسانی که به اموال امامزاده رحم نمی کنند آیا ممکن است به اموال بقیه و مردم و بهائیان رحم کنند؟