شرح حال جناب ملّا جعفر جاسبی از محمّد علی رفرف
هوالله
مناجات در ذکر من فاز بالرّفیق الاعلی جناب ملّا جعفر جاسبی علیه بهاءالله الابهی
هوالله
ایربّ ایّدتی علی التّقی واحفظنی من الهوی و خلّصنی من الشقی و ثبّتنی علی الوفاء و ادخلنی فی جنته الرّضا و نجّنی من بر نفس و شهواتها و احرسنی بعین عنایتک و کلائتک فی هذه الدّنیا انت الشّدید القوی انّک انت المقتدر القدیر ع ع
در سال سوم ظهور حضرت اعلی (1263 هجری قمری) هنگامی که جناب باب الباب عازم طهران بودند. در بین راه در یکی از قرای جاسب بنام کروگان به منزل تنی از سادات محترم موسوم به حاجی سید نصرالله وارد می شوند و از صاحب خانه درخواست میکنند. تمام رؤسا و علمای هفت ده جاسب را دعوت نماید تا مطلب مهمی را به اطلاعشان برسانند . پس از اجتماع به ابلاغ امر مبارک و تلاوت آیات حضرت رب اعلی می پردازند و می گویند هرکس قرآن شریف را کتاب آسمانی بداند بی شک این آثار نیز الهی و ربانی است. پس از ختم جلسه هنگامی که مدعوین بده خود باز میگشتند. بین ایشان مشاجره در میگیرد و گروهی موافق و عدهای مخالف میشوند و بالاخره حاجی سید رضا نامی از ده واران که مردی فهمیده و اهل حقیقت و تقوی بوده شبانه پیغام می فرستد که ممکن است امشب بریزند و مهمانان شما را بکشند مواظب باشید. میزبان دو مهمان خود را در اطاقی که از انظار محفوظ بوده است منزل میدهد و در خارج می گوید که همان دیشب چاووشان حضرت رفته و به این طریق آنان را از شر دشمنان حفظ میکند و این دو نفر چند روز (میگویند 6 روز) میمانند و کسانی که منتظر و شایق بودهاند اطلاعات خود را تکمیل و ایمان خود را کامل میکنند که از آن جمله شریعتمدار و پیشنماز محل ملا جعفر بوده است. از فردای آن روز شروع به تبلیغ مینماید منتها خیلی محرمانه و در پنهانی و اول دفعه موفق میشوند عیال خود را که ملا فاطمه نام داشته و زنی بوده است با سواد بطوری که منبر میرفته و قران را برای نسوان آنجا تفسیر و ترجمه میکرده است تبلیغ کند. تا آنکه مردم نسبت به او بدگمان میشوند و انتشار میدهند که ملا جعفر دیوانه شده است چون دیگر به مسجد و نماز جماعت نمیرفته و خانه نشین شده بود عده از علاقمندان او روز عاشورای 1266 بخانه او رفته و اظهار میدارند هر عقیده و مسلکی داری خواهش میکنیم امروز به مسجد بیائی و مردم را وعظ نصیحت کنی در ابتدا قبول نمیکند ولی با اصراری که میکنند و از او بینهایت خواهش میشود مشاهده میکند که دست از او بر نمیدارند ناچار میشود به حسینیه محل که وسیعترین جا برای عبادت و سوگواری برود به محض ورود بالای منبر رفته و به عوض بیان حدیث و موعظه و روضه خوانی و مرثیه سرائی به تبلیغ می پردازد و در ضمن سخنان خود میگوید که اگر قول مرا قبول دارید و اعتماد میکنید من میگویم که ایام گریه و زاری و سوزوگداز و عزاداری سپری شده است زیرا هنگام شادمانی و ایام سرور است چرا که موعود جهانیان ظاهر گردیده لذا باید جشن و سرور و شادی و شور برپا سازیم و این رباعی را میخواند.
ای مرثیه خوان بس است این نوحه گری – کایام عزا گذشت و غم شد سپری – شب رفت و گذشت ناله مرغ سحر – شد صبح و رسید خنده از کبک دری.
بنابراین بجای ماتم و عزا باید به خدمت مردم و جامعه بشری پرداخت تا عالم انسانی به رفاه و آسایش رسد و این اختلافات و دشمنیها از میان برود و ثروت مردم صرف آسودگی خیال و راحتی وجدان شود اینست راه و روش من اگر عقیده و رسم مرا نمی پذیرید هر طریقی را میل دارید پیشه سازید و از منبر به زیر آمده به منزل خویش میرود عدهای قصد قتل او میکنند و بعضی دیگر چون هنوز ارادت داشتهاند چیزی نگفته سکوت میکنند و با شنیدن این مطالب از دهان کسی که تا دیروز پیشوا و همه کاره آنان بود بینهایت متحیر و متعجب میشوند و او را دیوانه و بیاناتش را کفر و خودش را کافر و مرتد و بیدین میخوانند و بهکلی از او دل بریده و با هزار اسف و تحسر دست از او و متبوعی او برمیدارند و کوس بیدینی و لا مذهبی او را بر سر کوچه و بازار میزنند و نزد علمای کاشان که ملاجعفر را خوب میشناختهاند متهم به بیدینی مینمایند چون او دیگر نتوانست در جاسب بماند به کاشان رفت. تصادفاً وقتی میرسد که علما جمع و چون هوا سرد بوده است منقلهای آتش را در وسط اطاق گذاشته بودند. با ورود ملا جعفر از عقاید و افکار تازه سخن به میان میآید. مشارالیه علاوه بر اینکه ابا و امتناعی ننمود و عقاید بدیعه را انکار نکرد بلکه با کمال شجاعت و بی باکی در مقام انبات و استدلال برآمده هیئت علمیه را ملزم و مفحم ساخت لذت علماء از هر جهت ناامید و از اتیان دلیل و برهان عاجز شدند. در مقام مبارزه و مباهله برآمدند و به او تکلیف کردند که اگر راست میگوئی و ایمان داری که سید باب بر حق است دستت را در آتش فرو بر و اگر نسوخت معلوم است که حرفت صحیح و مطلب درست میباشد بر صحت عقیده تو اعتراف و اقرار میکنیم. شهید سعید با حالتی مضطرب و افروخته جواب میدهد که خاصیت و طبیعت آتش سوزندگی است و هرگز دلیل مظاهر مقدسه آن نبوده است که خواص و آثار اشیاء را تغییر دهند و در حرارت آتش تصرف کنند و خرق طبیعت نمایند. اما من با اطمینان به اینکه خواص اشیاء را نمیتوان تغییر داد دست خودم را در آتش میگذارم تا بدانید که بر ایمان خود مطمئن و جازم میباشم و از هیچ بلائی در راه حق و حقیقت روگردان نیستم و اگر شما بر بطلان عقیده من یقین دارید این زحمت را بخود بدهید و فی الحین دست خود را در آتش فرو میبرد و مشتی از آتش سوزان را در دست میگیرد و چندان فشار میدهد تا خونابه از دستش سرازیر میشود. حاضرین سخت در وحشت فرو میروند و ابداً کسی جرأت چنین عملی را به خود راه نداده و همگی یک صدا گفتند که درست است که میگویند سید باب چنان مردم را مسحور میکند که دست از جان و مال خود کشیده در راه او هرگونه زحمت و بلا را بجان میخرند و هستی به چیزی نمی شمارند. ملا جعفر از آن جلسه با دست مجروح خود خارج شد با وجودیکه حالش دگرگون و سخت گرفتار درد خنده را از لب خویش دور نمیساخت و بهرجا میرسید شرح مجلس علما را بیان میکرد که در هر حال و در هر جهت نتوانست دلیل و برهانی بیاورند و اما مخالفین ساکت ننشستند و برای خاموش ساختن و از بین بردن ملاجعفر نقشه ها کشیدند تا بالاخره مجمعی فراهم ساخته و به مشورت پرداختند که مبارزه با چنین آدم متهور و دیوانه ای تنها بوسیله قتل ممکن است و بس زیرا اگر او را آزاد بگذاریم با چنین قوت قلب و برهانی که دارد ما را در انظار خجل و شرمسار خواهد ساخت و مردم را خواهد فریفت. با این وصف کشتن او واجب و از بین بردنش لازم است. حکومت شرع و عرف باهم توافق کردند که ملاجعفر را با همان علامت دست سوخته هرجا بیابند نگذارند جان بهسلامت بدر برد (در کواکب الدریه جلد اول مینویسد بالاخره او را گرفته و با آب شمشیر تلافی آن آتش را نمودند و به وضعی که عبرة للناظرین بود او را شهید کردند).
ولی آقا میرجاسبی (از ده وسقونقان) که از مؤمنین اولیه و عاقبت جانش را در سبیل امر فدا کرد هنگامی که حضور حضرت عبدالبهاء روحی فداه مشرف شده است حضرت عبدالبهاء فرموده اند اما ملا جعفر جاسبی پس از آنکه دستش مجروح شد حکومت کاشان از طهران کسب تکلیف کرد دستور دادند او را دستگیر و به طهران بفرستید. در طهران او را شهید کردند و در چاهی که حضرت طاهره را انداختند ملاجعفر را نیز پس از شهادت در همان چاه افکندند.
مناجات در ذکر من فاز بالرّفیق الاعلی جناب ملّا جعفر جاسبی علیه بهاءالله الابهی
هوالله
ایربّ ایّدتی علی التّقی واحفظنی من الهوی و خلّصنی من الشقی و ثبّتنی علی الوفاء و ادخلنی فی جنته الرّضا و نجّنی من بر نفس و شهواتها و احرسنی بعین عنایتک و کلائتک فی هذه الدّنیا انت الشّدید القوی انّک انت المقتدر القدیر ع ع
در سال سوم ظهور حضرت اعلی (1263 هجری قمری) هنگامی که جناب باب الباب عازم طهران بودند. در بین راه در یکی از قرای جاسب بنام کروگان به منزل تنی از سادات محترم موسوم به حاجی سید نصرالله وارد می شوند و از صاحب خانه درخواست میکنند. تمام رؤسا و علمای هفت ده جاسب را دعوت نماید تا مطلب مهمی را به اطلاعشان برسانند . پس از اجتماع به ابلاغ امر مبارک و تلاوت آیات حضرت رب اعلی می پردازند و می گویند هرکس قرآن شریف را کتاب آسمانی بداند بی شک این آثار نیز الهی و ربانی است. پس از ختم جلسه هنگامی که مدعوین بده خود باز میگشتند. بین ایشان مشاجره در میگیرد و گروهی موافق و عدهای مخالف میشوند و بالاخره حاجی سید رضا نامی از ده واران که مردی فهمیده و اهل حقیقت و تقوی بوده شبانه پیغام می فرستد که ممکن است امشب بریزند و مهمانان شما را بکشند مواظب باشید. میزبان دو مهمان خود را در اطاقی که از انظار محفوظ بوده است منزل میدهد و در خارج می گوید که همان دیشب چاووشان حضرت رفته و به این طریق آنان را از شر دشمنان حفظ میکند و این دو نفر چند روز (میگویند 6 روز) میمانند و کسانی که منتظر و شایق بودهاند اطلاعات خود را تکمیل و ایمان خود را کامل میکنند که از آن جمله شریعتمدار و پیشنماز محل ملا جعفر بوده است. از فردای آن روز شروع به تبلیغ مینماید منتها خیلی محرمانه و در پنهانی و اول دفعه موفق میشوند عیال خود را که ملا فاطمه نام داشته و زنی بوده است با سواد بطوری که منبر میرفته و قران را برای نسوان آنجا تفسیر و ترجمه میکرده است تبلیغ کند. تا آنکه مردم نسبت به او بدگمان میشوند و انتشار میدهند که ملا جعفر دیوانه شده است چون دیگر به مسجد و نماز جماعت نمیرفته و خانه نشین شده بود عده از علاقمندان او روز عاشورای 1266 بخانه او رفته و اظهار میدارند هر عقیده و مسلکی داری خواهش میکنیم امروز به مسجد بیائی و مردم را وعظ نصیحت کنی در ابتدا قبول نمیکند ولی با اصراری که میکنند و از او بینهایت خواهش میشود مشاهده میکند که دست از او بر نمیدارند ناچار میشود به حسینیه محل که وسیعترین جا برای عبادت و سوگواری برود به محض ورود بالای منبر رفته و به عوض بیان حدیث و موعظه و روضه خوانی و مرثیه سرائی به تبلیغ می پردازد و در ضمن سخنان خود میگوید که اگر قول مرا قبول دارید و اعتماد میکنید من میگویم که ایام گریه و زاری و سوزوگداز و عزاداری سپری شده است زیرا هنگام شادمانی و ایام سرور است چرا که موعود جهانیان ظاهر گردیده لذا باید جشن و سرور و شادی و شور برپا سازیم و این رباعی را میخواند.
ای مرثیه خوان بس است این نوحه گری – کایام عزا گذشت و غم شد سپری – شب رفت و گذشت ناله مرغ سحر – شد صبح و رسید خنده از کبک دری.
بنابراین بجای ماتم و عزا باید به خدمت مردم و جامعه بشری پرداخت تا عالم انسانی به رفاه و آسایش رسد و این اختلافات و دشمنیها از میان برود و ثروت مردم صرف آسودگی خیال و راحتی وجدان شود اینست راه و روش من اگر عقیده و رسم مرا نمی پذیرید هر طریقی را میل دارید پیشه سازید و از منبر به زیر آمده به منزل خویش میرود عدهای قصد قتل او میکنند و بعضی دیگر چون هنوز ارادت داشتهاند چیزی نگفته سکوت میکنند و با شنیدن این مطالب از دهان کسی که تا دیروز پیشوا و همه کاره آنان بود بینهایت متحیر و متعجب میشوند و او را دیوانه و بیاناتش را کفر و خودش را کافر و مرتد و بیدین میخوانند و بهکلی از او دل بریده و با هزار اسف و تحسر دست از او و متبوعی او برمیدارند و کوس بیدینی و لا مذهبی او را بر سر کوچه و بازار میزنند و نزد علمای کاشان که ملاجعفر را خوب میشناختهاند متهم به بیدینی مینمایند چون او دیگر نتوانست در جاسب بماند به کاشان رفت. تصادفاً وقتی میرسد که علما جمع و چون هوا سرد بوده است منقلهای آتش را در وسط اطاق گذاشته بودند. با ورود ملا جعفر از عقاید و افکار تازه سخن به میان میآید. مشارالیه علاوه بر اینکه ابا و امتناعی ننمود و عقاید بدیعه را انکار نکرد بلکه با کمال شجاعت و بی باکی در مقام انبات و استدلال برآمده هیئت علمیه را ملزم و مفحم ساخت لذت علماء از هر جهت ناامید و از اتیان دلیل و برهان عاجز شدند. در مقام مبارزه و مباهله برآمدند و به او تکلیف کردند که اگر راست میگوئی و ایمان داری که سید باب بر حق است دستت را در آتش فرو بر و اگر نسوخت معلوم است که حرفت صحیح و مطلب درست میباشد بر صحت عقیده تو اعتراف و اقرار میکنیم. شهید سعید با حالتی مضطرب و افروخته جواب میدهد که خاصیت و طبیعت آتش سوزندگی است و هرگز دلیل مظاهر مقدسه آن نبوده است که خواص و آثار اشیاء را تغییر دهند و در حرارت آتش تصرف کنند و خرق طبیعت نمایند. اما من با اطمینان به اینکه خواص اشیاء را نمیتوان تغییر داد دست خودم را در آتش میگذارم تا بدانید که بر ایمان خود مطمئن و جازم میباشم و از هیچ بلائی در راه حق و حقیقت روگردان نیستم و اگر شما بر بطلان عقیده من یقین دارید این زحمت را بخود بدهید و فی الحین دست خود را در آتش فرو میبرد و مشتی از آتش سوزان را در دست میگیرد و چندان فشار میدهد تا خونابه از دستش سرازیر میشود. حاضرین سخت در وحشت فرو میروند و ابداً کسی جرأت چنین عملی را به خود راه نداده و همگی یک صدا گفتند که درست است که میگویند سید باب چنان مردم را مسحور میکند که دست از جان و مال خود کشیده در راه او هرگونه زحمت و بلا را بجان میخرند و هستی به چیزی نمی شمارند. ملا جعفر از آن جلسه با دست مجروح خود خارج شد با وجودیکه حالش دگرگون و سخت گرفتار درد خنده را از لب خویش دور نمیساخت و بهرجا میرسید شرح مجلس علما را بیان میکرد که در هر حال و در هر جهت نتوانست دلیل و برهانی بیاورند و اما مخالفین ساکت ننشستند و برای خاموش ساختن و از بین بردن ملاجعفر نقشه ها کشیدند تا بالاخره مجمعی فراهم ساخته و به مشورت پرداختند که مبارزه با چنین آدم متهور و دیوانه ای تنها بوسیله قتل ممکن است و بس زیرا اگر او را آزاد بگذاریم با چنین قوت قلب و برهانی که دارد ما را در انظار خجل و شرمسار خواهد ساخت و مردم را خواهد فریفت. با این وصف کشتن او واجب و از بین بردنش لازم است. حکومت شرع و عرف باهم توافق کردند که ملاجعفر را با همان علامت دست سوخته هرجا بیابند نگذارند جان بهسلامت بدر برد (در کواکب الدریه جلد اول مینویسد بالاخره او را گرفته و با آب شمشیر تلافی آن آتش را نمودند و به وضعی که عبرة للناظرین بود او را شهید کردند).
ولی آقا میرجاسبی (از ده وسقونقان) که از مؤمنین اولیه و عاقبت جانش را در سبیل امر فدا کرد هنگامی که حضور حضرت عبدالبهاء روحی فداه مشرف شده است حضرت عبدالبهاء فرموده اند اما ملا جعفر جاسبی پس از آنکه دستش مجروح شد حکومت کاشان از طهران کسب تکلیف کرد دستور دادند او را دستگیر و به طهران بفرستید. در طهران او را شهید کردند و در چاهی که حضرت طاهره را انداختند ملاجعفر را نیز پس از شهادت در همان چاه افکندند.
ملا_جعفر_جاسبی.pdf | |
File Size: | 82 kb |
File Type: |