شجره نامه به روایت شمس الله رضوانی
حاجی اسماعیل دارای سه فرزند 1. آ محمد 2. مشهدی حسنعلی 3. زینالعابدین که آ محمد مسلمان بوده.
1.آ محمد دارای سه فرزند یک پسر به نام قربانعلی معروف به عمو قربان پدر آقا ولی، زوجه اوّل عمو قربان به نام کوکب خانم دختر بزرگ مشهدی حسنعلی مادر حوریه خانم و نازنین خانم زن الیاس، حوریه خانم زن میرزا عمو هاشم شد. از میرزا یک پسر داشت که میگفتند حبیبالله عمه حوری و در آلمان زندگی میکرد و دختر داشت به نام پری خانم که زن رمضان نامی که جاسبی نبود شده و از او طلاق گرفت و زن آقا فضلالله حقگو پسر آقای فخر شد و زن دوم عمو قربان به نام نوشین خانم دختر ارباب خلیل مادر آقا ولی و سیفالله که در طهران زندگی میکرد و یک دختر به نام خانم عمو قربان که در واران جاسب شوهر داشت و یک دختر آ محمد به نام بیگم زوجه عمو نصیر مادر جواد و یدالله که یدالله عمو نصیر با زری خانم وارانی ازدواج کرد و جواد با دختر ربابه خانم نوه دختری زینالعابدین ازدواج کرد و لیلا خانم مؤمنه به دیانت مقدس بهائی بود و لیلا خانم جوادی بود و دختر دوم آ محمد بیبی زوجه استاد علیاکبر معروف مادر عبدالرّزاق و چهار دختر به نامهای 1. سکینه خانم زوجه اول مهدی ناصری 2. لیلا خانم زوجه آقا ذبیحالله مهاجر 3. گوهر خانم زوجه غلامحسین ابوالقاسم کاشانی 4. حاجیه خانم زوجه آقا فضلالله وجدانی که همه ماشاءالله دارای اولاد و احفاد زیادند که از حوصله مقام بیرون است.
پسر دوم حاجی اسمعیل مشهد حسنعلی معروف دارای دو زن که نامشان را نمیدانم دارای هشت پسر به نام غلامعلی خادم منزل جناب ابن ابهر و حضور حضرت عبدالبهاء مشرف شده ولی ازدواج نکرده، پسر دوم محمد خلیل که با بنات خانم دختر عبدالوهاب صادق ازدواج کرده دارای سه فرزند ذکور به نام عبدالحسین و شمسالله و رحمتالله شده. پسر سوم مشهدی حسنعلی به نام ابراهیم دو ازدواج با دختر مسلمان کرده به نام هاجر دختر سید نصرالله میرعلی نقی و حلیمه خانم دختر غلامرضا احمد که از هر دو زوجه هشت اولاد چهار پسر و چهار دختر بعضی بهائی و بعضی مسلمان بودهاند. پسر چهارم مشهدی حسنعلی اسمعیل که دو ازدواج دخترهای عمو نصیر و عمه بیگم نموده چون خواهر اوّل فوت کرده با دوّم ازدواج کرده که از دو خواهر دارای پنج دختر به نام مرضیه، زبیده، خاور و عزیز و شیرین و یک پسر به نام عباسعلی بود. پسر پنجم مشهدی حسنعلی به نام فرجالله که با بدیعه خانم دختر ملّا غلامرضا ازدواج و از این اقتران چهار پسر به نام روحالله، عینالله، نصرالله، فیضالله و دو دختر به نام ملیحه خانم همسر مصیّب نوروزی و خانم سلطان یزدانی همسر شمس الله رضوانی با اولاد و احفاد که ذکر کلّی مقدور نیست. پسر ششم به نام اسدالله که با عزّت خانم دختر آ زینالعابدین ازدواج و از این اقتران یک پسر به نام حسنعلی و سه دختر 1. عصمت خانم زوجه دوم آقا جمال غفّاری
2. دختر دوم به نام بهجت خانم زوجه سلطانعلی رفیعی و 3. دختر سوم به نام اقدس خانم زوجه آقا عبدالله امجدی. پسر هفتم مشهدی حسنعلی به نام نعمتالله یزدانی که با نصرت خانم دختر آ محمدتقی ازدواج کرد و چون بچّهدار نشدند یک پسربچه پرورشگاهی آورده بزرگ کردند. پسر هشتم مشهدی حسنعلی به نام شکرالله یزدانی که با نیّره خانم ازدواج کرد و دارای دو پسر به نام سیاوش و فریدون و سه دختر به نام فرنگیس و منیژه و مهین خانم شد و دخترهای مشهدی حسنعلی که کوکب خانم که شرحش گذشت و دختر دوم به نام عمّه صاحب ابتدا زن میر ابوطالب شد که دارای یک پسر به نام سید محمود در قریه هرازجان زندگی میکرد و میگفت من بهائی هستم و قبول دارم جرأت نمیکنم یک نفر هستم آشکار کنم و دختر دیگر عمه صاحب به نام آقابیگم زوجه حبیبالله محمدی پدر احمد محمدی بود که بچههای احمد بهائی هستند و دختر سوم مشهدی حسنعلی به نام خانم شوهر کرده ولی اولادی ندارد. ناگفته نماند که عمّه صاحب از میر ابوطالب طلاق گرفت و زن باقر شد که دارای دو پسر به نام سلطانعلی رفیعی بهائی و دیگری به نام رضا بود و بهائی نبود. پسر سوّم حاجی اسمعیل زینالعابدین که به عمو کوچک معروف بوده قبل از تصدیق امر مبارک با دختر ملّا ابوالقاسم آقا پسر حاجی ملّا مهدی که آخوندزاده بود ازدواج کرده و چون بهائی بودن او افشا شده، خواستند زنش را از او طلاق بگیرند خود خانم حاضر به طلاق گرفتن نشده و از این بابت از ارث او را محروم کردند ولی اسم این خانم را نمیدانم و از این اقتران دو پسر اوّلی به نام محمد نصیر با زهرا خانم دختردائی علی ازدواج که دارای یک پسر به نام لطفالله خوشفکران که اولادی نداشت و یک دختر به نام بهیّه خانم زوجه سید یحیی هاشمی شد که آنطور که شنیدم اولادهای خوبی دارد ولی در ایران نیستند و پسر دوّم به نام فضلالله وجدانی که با حاجیهخانم دختر استاد علی که شرحش خواهد آمد ازدواج کرد و دارای چهار پسر شد که دو نفر در جوانی صعود کردند و دو نفر دیگر به نام فتحالله و ماشاالله زنده ماندند و ازدواج کردند که شرحش کلّی تطویل کلام و باعث صداع است و زینالعابدین دارای سه دختر اولی به نام ربابه خانم که زوجه سید قاسم پسر سید مسعود شد و از این اقتران دختری به وجود آمد به نام لیلا خانم جوادی که قبلاً ذکر شد و چون سید قاسم صعود کرد، مجدّد به حباله سید رضی درآمد که اولادی دیگر باقی نماند و دختر دوم زوجه آقای محمدعلی روحانی به نام جواهر خانم که از این اقتران پنج پسر 1. آقای عبّاس حقشناس روحانی 2. آقای قدرت الله روحانی 3. آقای قوت الله روحانی 4. آقای علیمحمد رفرف 5. آقای عبدالحسین روحانی و دو دختر به نام قدسیه خانم زوجه کاظم علی اعلائی و شایسته خانم زوجه احمد محبوبی که ماشاالله آنقدر زیادند که شرح یک کتاب است و دختر سوّم آ زین العابدین به نام دلارام خانم که با سید علی جمالی ازدواج کردند و یک فرزند به نام آقای سید رضای جمالی دارند و سید علی اگرچه ظاهراً بهائی نبود. یاد دارم در جلسات عمومی که در منزل آقای روحانی تشکیل میشد چای میریخت و آقا رضا پسرشان جوانی عاشق خدمات امری و خوشاخلاق، خندهرو و با دوست و دشمن مهربان و بهواسطه ازدواج امری که کرده بود با ملکی خانم و همسرش بهاتفاق مصیّب یزدانی و همسر آغابیگم و سید حبیبالله هاشمی بهاتفاق در قم زندانی شد. همسر سید حبیبالله بشری خانم اعلائی بود.
قبل از اظهار امر حضرت اعلی شخصی به نام میرعلی اکبر در کروگان محلّه پاچنار زندگی میکرده که دارای سه پسر 1. میر مهدی پدر میر ابوطالب که به استناد اسمش در لوح عبدالبهاء جزو مؤمنین مذکور و قبلاً ذکر شد که شوهرعمه صاحب داماد مشهدی حسنعلی بوده و در آن زمان از ترس دین خود را کتمان و تقیه میکردند اولاد دیگر میرعلی اکبر آسید نظرالله بزرگ به گفتار شفاهی قدما جناب ملّاحسین بهاتفاق یک نفر دیگر به کروگان آمده و مردم را به ظهور جدید دعوت کرده و در آن شب ملّا جعفر شهید جاسبی بهاتفاق همسرش فاطمه خانم که عالمه بوده و ملّا ابوالقاسم کاستی قریب به ده نفر تصدیق امر مبارک نمودهاند که میرزا هادی پسر سید نصرالله هم به استناد اینکه نامش در لوح جزو مؤمنین مذکور و اولادهای میرزا هادی صدرالدین هم در لوح مذکور است و بقایای اولاد میرزا هادی سید نصرالله سید هدایت سید نظام اگر در باطن بابی بودند ظاهراً شیعه خالص مخلص خود را نشان میدادند و پسر کوچک میرعلی اکبر به نام میر جمال دارای دو پسر به نام سید جلال و سید علی و یک دختر به نام هما خانم بوده سید جلال با زینت خانم دختر حسن نامی ازدواج کرده دارای سه پسر به نام سید کمال، سید جمال و سید ضیا بود. مؤمن که نبودند و مغرض هم بودند ولی سید علی شوهر دلارام داماد زینالعابدین اگر چه ظاهراً بهائی نبود، ولی با محبّ بود و وقت جلسه در منزل آقای روحانی خادم و ساقی و چای میداد. پسرش آقا رضا در جوانی با این بنده عضو لجنه جوانان و در سالهای قبل از انقلاب رئیس محفل جاسب و با این مثل برادر شریک آب و کمک کار زراعتی باهم بودیم محبتهای ایشان به بنده و عموم احباب و اغیار فراموش نشدنیست. اجرکم الی الله.
آقا رضا فردی ز نسل میر جمال مؤمنی در ملک ایران بیمثال
بوده دریائی ز فضل و از کمال حق هیچکس را نکردی پایمال
ثابت و محکم به امثال جبال بود دوستش آن خدای ذوالجلال
او برای کس نبودی بد خیال مال دنیا را میدانست او وبال
از کار حق هرکسی میکرد سئوال او بدش میآمد از شرّ قیلوقال
او نمیگفت کار میباشد محال قلب پاکی داشت مثل آب زلال
او نمیخواست هیچ باشد زوال معالأسف دشمن سیهرو چون زغال
در گلستان غرس کرده پنج نهال جملهشان گلچهر و نیکوخصال
آنقدر خوبند که باید داد مدال حمد و باید کرد خدای متعال
دوستانش عاشق او در وصال عاشقند و هرگز نخواهند انفصال
رضوانی هر شب ز حافظ گِرد فال جمالی خواهد آن حُسنُ کمال
در کروگان جاسب به استناد تاریخ آقای رفرف شخص محترمی به نام میرزا شهاب دارای پسری بوده به نام غلامحسین و چند دختر که نام آنها به یادم نمانده و نایب غلامحسین دو پسر به نام ملّا غلامرضا و محمدجواد با آمدن ملاحسین باب الباب و تصدیق کردن ملّا جعفر شهید جاسبی و همسرش فاطمه خانم که به روایت دختر نایب غلامحسین بوده تصدیق امر مبارک مینمایند و ملاجعفر شرحش به طور مختصر در کتاب ظهور الحق جلد پنجم ولی در جلد هشتم تألیف اسدالله فاضل مازندرانی جلد ششم ذکر کرده و کتاب مآثرالبهائیه تألیف عبدالحسین آورده مختصر مندرج است و ملّا غلامرضا خیلی عالم و باسواد و بطوریکه پدرم شکرالله رضوانی میگفت در جلسات هر خوانندهای هرچه فارسی یا عربی میخواند اشتباه بود. صبح آن را میگفت و معنا میکرد و شرح میداد و همه را تشویق به اجرای دستورات امری میکرد. برای نمونه این اواخر چشمش کمی نابینا بود با عصا به جلسات میآمد و رسم بود مردها موی سرشان میتراشیدند دست به سر جوانها میکشید هر کدام زلف داشتند میگفت قربانت بروم که یکی از دستورات حضرت بهاءالله زیّنو رئوسکم بالاشعار را رعایت کردی و چون خیلی عالم بود و تبلیغ مورد بغض اهل عدوان بود از همه بدتر محمدرضا برادرخانم خودش معروف به سیف الشریعه که با شش پر به مغزش زد و سرش را شکافت شش آهنی است سر چوب میکنند شبیه گرز و ملاغلامرضا دم مرگ رفت به حکومت در واران شکایت کردند حکومت مأمور فرستاد آمد خون از سر آغلامرضا روی برفها ریخته بود. پرسید این خونها چیست محمدرضا ضارب اهانت کرد و گفت هیچ آقا روباه کشتهاند و آغلامرضا چند روز در بستر بود تا زخمش خوب شد و دشمنان علیه او اقدام تا که زندانیش شانزده ماه طول کشید و خانمش فاطمه خانم خواهر محمدرضا که شرحش در صفحات آینده خواهد آمد با دو فرزند پسر و دختر کوچک محمدعلی و بدیعه خانم به قم رفته و در منزل ندّافها از مؤمنین با چرخ پنبه رسی میکرد و امرار معاش و غذا بهوسیله پسرش به زندان میفرستاد و این بچه عقلش نمیرسیده در مسیر هر غذائی بوده میخورده و نان خالی برای پدر میبرده تا روزی ملاغلامرضا در موقع ملاقات به خانمش میگوید چقدر نان خالی برای من میفرستی. آنوقت معلوم میشود غذاها را بچه نادان میخورده و پدر زندانی نان خالی و بعد با اقدامی که محمدجواد بر استخلاص برادرش ترک وطن مألوف نموده به طهران آمد و با تظلم و دادخواهی شجاعانه خودش و خانمش معروف به خاله جان آغلامرضا آزاد و به تدریس مشغول شد و برادر دیگر خانمش محمدتقی که مؤمن بود به طهران رفته به صرّافی مشغول بود. روزی حاجی میرزا حیدر علی اردستانی اصفهانی از وضع جاسب میپرسد. محمدتقی میگوید آغلامرضا تبلیغ خوبی کرده و چندین نفر تصدیق کردهاند ولی اگر طهران بماند مثل اینست که باغبانی درخت بکارد ولی آب ندهد، درختها خشک میشود.
حاجی میرزا حیدر علی این موضوع را حضور مبارک عرض میکند و با اینکه آغلامرضا از حضور مبارک اجازه تشریف برده هیکل مبارک میفرمایند اگر به جاسب مراجعت کنی ثوابش بیشتر است. ملّا غلامرضا به جاسب مراجعت و به کار خود ادامه میدهد تا صعود میکند و بطوریکه ذکر شد خانمش نامش فاطمه خانم به او میگفتند آی جان یعنی عزیز جان و آغلام رضا دارای دو فرزند یکی پسر به نام محمدعلی مؤمن ثابتقدم و با جواهر خانم دختر زینالعابدین ازدواج کرد که مکرر عرض میشود دارای پنج پسر 1. میرزا عباس روحانی حقشناس 2. آقای قدرت روحانی 3. آقای قدرت الله روحانی 4. آقای علیمحمد رفرف 5. آقای عبدالحسین روحانی و دو دختر قدسیه خانم همسر کاظم علی اعلائی و شایسته خانم همسر آقای احمد محبوبی که همگی اولاد زیاد دارند. الکلمة الطیبه کاشجره الطیّبه اصلها ثابت فرعها فیالسماء و پسر دیگر نایب غلامحسین برادر ملّا غلامرضا که برای استخلاص برادر به طهران رفت با خانمی به نام ماهرخ خانم رشیده ازدواج کرد که با شوهر مجدّانه اقدام میکرد. روزی برای کمک زنها کوچه قلمستان نزدیک میدان قزوین را جمع کرد و رفت وزارت کشور جلو اسب کالسکه وزیر کشور را گرفت و گفت اگر به عرضم گوش ندهی از دستت به خود شاه شکایت میکنم که به جاسب یک سفر تشریف آورد. ماشاالله رستم دستان بود پسری داشت به نام عزیزالله جودی که با خانمی شمالی ازدواج کرد و دو دختر عزیزالله یکی میدانم همسر نعمتالله زمانی جاسبی در طهران زندگی میکند و دختر محمدجواد به نام ملیحه خانم با میرزا ابوالقاسم پسر ملّا ابوالقاسم کاشی ازدواج کردند. یک دختر به نام لمیعه داشتند از هم جدا شدند و گویا با اغیار ازدواج کرد که اطلاع بیشتری ندارم امّا فراموش کردم دختر آغلامرضا بدیعه خانم با آقای فرجالله یزدانی ازدواج و دارای چهار پسر 1. روحالله 2. عینالله 3. نصرالله 4. فیضالله و دو دختر ملیحه خانم نوروزی همسر آقای مصیّب نوروزی که همه دارای اولاد و نوادههای زیادند که از حوصله مقام بیرون است.
در قریه کروگان محلّه پاچنار شخصی معروف به محمد اسمعیل کاشی دارای سه پسر یکی معروف به کدخدا عبدالوهّاب و دیگری به نام محمدرضای سیف الشریعه ضارب آقا غلامرضا که این دو نفر مؤمن مغرض هم بودهاند. پسر سوّم به نام محمدتقی پدربزرگ مهاجریها و یک دختر به نام فاطمه خانم آی جان زوجه آغلامرضا که شرحش گذشت و ناگفته نماند که آغلامرضا چندین لوح از حضرت عبدالبهاء به افتخارش نازل که فراموش شد در شرح احوالش بنویسم و پسر اوّل محمد اسمعیل عبدالوهّاب پسری داشت به نام فرجالله که با آغابیگم صبیّه ملّا ابوالقاسم کاشی ازدواج کرده و روزی میرود محلّه بالا احبّا الواح و آثار امری خود را در یک رف مخفی کرده و باران آمده و دیواره آن رف و خراب شده آثار را پیدا میکند و میگوید کاغذ کتاب بابیها را پیدا کردم و در صحن پاچنار جلو مسجد باز میکنند و کدخدا عبدالوهاب آنچه خط ملّا ابوالقاسم که پدر عروسش بوده و آنچه خط آغلامرضا بوده به قم نزد علما میآورند و باعث گرفتاری و زندانی آغلامرضا میشود و مردم از اخلاق و رفتار فرجالله ناراضی بودند و فرجالله دو پسر به نام عزیزالله و امانالله و دو دختر به نام جمالیّه و کمالیّه داشت. عزیزالله با خانم سلطان، دختر سید محمود سید غفّار، ازدواج و فرزندان و نوهها مؤمن هستند و محمدرضا ضارب پسر داشت به نام جعفرقلی و محمدرضا خودش به سزای عملش رسید. به یک چوپان نراقی گفت از دور غذا برای من بیار، شیر و ماست به نام گورماست. چوپان گفت هرکس غذا میخواهد بیاید اینجا. از دور به چوپان نراقی بدبخت تیر انداخت و چوپان را عمداً کشت و به زندان افتاد و تمام املاک و خانه و حشم خود را فروخت و بدبخت شد. پسرش جعفرقلی نیز شکارچی بود. جعفرقلی یک پسر داشت به نام غلامحسین آمد طهران و بچهدار نشد و در طهران مرد. جعفرقلی دو دختر داشت اوّلی زهرا خانم زن استاد علیاکبر تختکش نراقی و دختر دیگرش به نام خانم سلطان کلفت خانه فخر شد و زوجه دوم عباس ثابتی شد و پسر سوم محمد اسمعیل محمدتقی ثابتقدم در امر رستم داستان، زمانیکه شیخ حسینعلی عدّو امر مابین احبّا اختلاف انداخت، محمدتقی را دستگیر کردند. همسر حبیبالله رضوانی برای بنده حکایت کرد که سید هاشمی پدر سید محمود حمامی مریض بود رفتیم به عیادتش، گفتیم چطوری جواب داد شیخ حسینعلی محمدتقی را با یک دست به درخت آویزان کرده و نالههای محمدتقی مرا کشت. محمدتقی نام عیال آغابگم، دارای هفت اولاد ذکور چهار پسر و سه دختر، پسرها 1. آسیفالله 2. ذبیحالله 3. ضیاءالله 4. حبیبالله، دخترها 1. ماهرخ خانم زوجه اول آقا جمال غفّاری دختر دوم به نام نصرت خانم همسر نعمتالله یزدانی، دختر سوم ملوک خانم همسر آقای امرالله رزّاقی که همه مؤمن و متدیّن و اهل خدمت و دارای اولاد زیاد هستند.
و دختران محمدتقی 1. ماهرخ خانم زوجه اوّل آقای سید جمال غفّاری که دارای دو پسر به نام آقا محمد که از طهران به بروجرد مهاجرت کرد و در بروجرد ماشینش به رود خانه سقوط کرد و صعود کرد و آقا احمد در طهران ازدواج کرد و فرزندانش به خارج از ایران نقل مکان کردند و ماهرخ خانم دو دختر داشت اوّلی به نام طاهره که زوجه آقای لطفالله و مهاجر پسر دائیش شد و مطلّقه شد که شرحش از قبل گذشت و دختر دوّمش به نام معصومه خانم که با آقای کریمی نامی ازدواج کرد که جاسبی نبود.
یکی دیگر سید محمود سید غفّار پدر سید جمال غفّاری که گوید بهواسطه ملّا غلامرضا ایمان آورده هنوز ازدواج نکرده. روزی نزدیک منزلشان دکّان آهنگری استاد حسین آهنگر پس از صلوات که میفرستد به مقدّسات بهائی فحاّشی میکند و سید محمود میگوید چند دفعه به تو گفتم به مقدّسات ما فحّاشی نکن. استاد حسین آهنگر به پسرهایش که پتک و چکش بدست بودند دستور میدهد بکشیدش و پسرها به دستور پدر به سید محمود حملهور و سید محمود فرار میکند و آنها تا خیلی بالاتر از قنات سرچشمه او را تعقیب و به او نمیرسند و او از کوهها گذشته به مزرعهای بالای ده وَنْ بالای ده وادقان میرسد و لب استخر مینشیند. زارع مزرعه وقت درو بوده و گندم درو میکرده، آمده نهار بخورد دیده سید محمود لب آب استخر نشسته میگوید که از کجا میایی جواب میدهد راه گم کردم میگوید نهار که نخوردی بیا نهار بخور و سید محمود نهار میخورد و میگوید نهارت را خوردم برای اینکه حلال باشد یک داس دروگری به من بده کمک کنم. یک داس دروگری میگیرد بهاندازه سه روز خودش درو میکند. آن زارع که چند دختر داشته و پسر نداشته میگوید پس دروها را به من کمک کن شهرت پیدا میکند که چنین دروگری آمده. همه به او رجوع میکنند و صاحب مزرعه به سید محمود پیشنهاد میکند من پسر ندارم با دختر من ازدواج کن و برای من مثل پسر باش. چند سالی میگیرد و سید محمود دارای چند فرزند میشود و جاسب احبّا میفهمند که سید محمود در وَنْ دستتنگ و فقیر است و چند بچّه دارد. چند لباس بچهگانه میدوزند و میروند از ون سید محمود و زن و بچههایش را با احترام با لباس نو وارد کروگان میکنند. از این پس به سید محمود ونی مشهور میشود. اینست معنی آیه "کونوا الاصابع فی الید الارکان فی الدین" و سید محمود دارای یک پسر به نام آقا جمال غفّاری و چهار دختر 1. خانمجان زوجه آقای سید حسن مسعودی 2.سیّده نساء زوجه سید مصطفی دارای سه فرزند، سید میرزا، سید احمد و جواهر و چون سید مصطفی صعود کرد، مجدد ازدواج با سید عبّاس نصرالهی دارای چهار فرزند، دختر سوّم سید محمود به نام سلطان خانم زوجه عزیزالله اسمعیلی دارای شش فرزند، سه پسر و سه دختر. دختر چهارم سید محمود به نام خورشید زوجه اوّل عباس کربلا حسین شهرت ثابتی اولادی شناخته شده ندارد.
پسر اوّل محمدتقی به نام آسیفالله که با دختر کربلائی حسین به نام خانم سلطان خانمی بسیار بسیار بامحبّت انساندوست، با اینکه مسلمانزاده و درس نخوانده بود، در دریای محبّت مادری نمونه بود که از این اقتران چهار پسر 1. به نام آقای امرالله مهاجر 2. آقای عبدالله مهاجر با تحصیلات عالی 3. نورالله مهاجر مهندس 4. احسان الله مهاجر دکتر و یک دختر به نام شریفه خانم همهشان متواضع و نمونه انسان کامل و شریفه خانم با پسرعموی خود عطاالله ازدواج کرد و امرالله با دخترعمو شمسیه خانم. پسر دوم محمدتقی آقای ذبیحالله مهاجر که با لیلا خانم دختر استاد علیاکبر که شرحش خواهد آمد، ازدواج کرد که از این اقتران پنج پسر 1. یدالله مهاجر که همسرش خدیجه دختر سید هاشم و مسلمان و در بهبوهه انقلاب خانهشان را سنگسار کردند و سکته کرد و مرد. پسرش فرهاد با دامادش از طهران آمدند و با دستور پسر خودش به دستور اسلامی دفن کردند و شبانه جهّال رفتند قبر را شکافتند و جسد را آتش زدند. پسر دوم آقای ذبیح لطفالله مهاجر به نام طاهره دخترعمه خود ماهرخ هود و آقا جمال غفّاری ازدواج و چهار فرزند دو دختر و دو پسر طلاق داد و زوجه دوم اختیار کرد و پسر سوم ذبیحالله آقای اسدالله مهاجر که در طهران خیابان امیرکبیر ناظم الاطباء پاساژ طهران لوازم ماشین داشت و پسر چهارم ذبیحالله عنایتالله مهاجر و پسر پنجم عطاءالله مهاجر در اداره طبیعی استخدام و با دخترعموی خود شریفه خانم ازدواج و ذبیحالله دو دختر به نام شمسیه خانم زوجه امرالله مهاجر و عشرت خانم زوجه آقای کریمی و چون آنها طهران و بنده جاسب بودم اطلاع بیشتری ندارم و خود آذبیحالله در جوانی با سید عباس فخر مخالفت داشتند و تهمت قتل یک چوپان قمی به او زدند و در قم او را به زندان و بیم اعدا بود که برادرش آسیفالله به طهران آمد و برای استخلاص اقدام و پرونده و متهم را به طهران منتقل و تبرئه شد. پسر سوم محمدتقی به نام ضیاءالله که بهاتفاق سه نفر دیگر دو برادر علیاکبر فروغی و ابوالقاسم زمانی پسران محمدرضا و آقای محمدعلی پسر عبدالوهاب شهرت یزدانشناس هر چهار نفر را شیخ حسینعلی فلک و چوب کاری کرد که قفل و بند بالای پای ضیاءالله آسیب دید که تا آخر عمر میشلید و لوحی به افتخار چهار نفر نازل در آخر لوح هنیاً مرئیّاً...
ضیاء با دختر علیاکبر فروغی به نام فاطمه نساء ازدواج کرد که دارای پنج پسر به نام نصرالله، هدایت الله، مسیح الله، عینالله و منوچهر شد که چون در احمدآباد نراق کشاورزی میکرد، فرزندانش سوادشان در حدّ ابتدایی بود. پسر چهارم محمدتقی به نام حبیبالله مهاجر در جاسب شغلش کشاورزی ولی بسیار ثابتقدم و خدوم و همیشه عضو محفل روحانی و بعد از محمدعلی همیشه سمت ریاست محفل داشت و با حوریه خانم دختر عبدالرّزاق رزّاقی ازدواج و دارای سه پسر به نام عباس آقا و مؤیّد و منوچهر و سه دختر به نام مهوش خانم و ناهید خانم و مهنوش خانم که فرزندان به عناوینی اول به طهران و بعد خودش و خانمش به طهران آمد خودش در طهران سکته کرد و صعود کرد و فرزندانش همه به خارج از ایران نقلمکان کردند.
یکی دیگر از قدما ملّا ابوالقاسم کاشی که از کاشان قبل از اظهار امر از کاشان با زن کاشی به جاسب نقلمکان نمود و در کروگان با دختر قربانعلی به نام خدیجه ازدواج کرد و بطوریکه قبلاً اشاره شد شبی که ملاحسین به جاسب تشریف آوردند چون سواد داشت و رفت و همان شب تصدیق امر مبارک کرد و از زن کاشی یک پسر به نام حبیبالله رضوانی بهائی و پسر حبیبالله به نام حسین. فرزندانشان بهائی ولی نوادههای دختری حبیبالله مسلمانند و از کاشی دختری به نام آغابیگم زوجه فرجالله عبدالوهاب که از فرزندانش عزیزالله بهائی بود و بقیه مسلمان و دختر دیگر ملّا ابوالقاسم به نام ماهرخ زوجه میر ابوالقاسم و میر ابوالقاسم در الواح جزو مؤمنین مذکور و از نواده های آقا شمس عظیمی بهائی بود و از زن دوم ابوالقاسم کاشی خدیجه خانم پنج پسر که زنش مسلمان بود یک پسر به نام وهب محبّ بود ولی فقر مالی داشت و سواد نداشت ولی دختر حسن پسر ملّا ابوالقاسم به نام منوّر زوجه سید رضی و در انقلاب آواره وطن شد. پسر دوم به نام غلامحسن شوهر گوهر خانم دارای یک دختر به نام رضوان خانم و دو پسر به نام نعمتالله و روحالله هر سه مؤمن بودند. پسر چهارم شکرالله رضوانی زنش مسلمانی محبّ دارای سه پسر یدالله مؤمن، نصرالله امینی شهید و شمس الله رضوانی نویسنده بهائی و یک دختر به نام بدیعه خانم زوجه مسلمان و پسر پنجم به نام پدرش ابوالقاسم ملأ ابوالقاسم که صعود میکرده این بچه در شکم بوده نام پدرش را گذاشته و ازدواج با زن مسلمان کرده بچهها سه پسر و یک دختر مسلمان هستند و با اقوام پدر هیچ تماسی ندارند. محله پائین کروگان حاجی حسنعلی معروف به حاجی درویش چون قبل از تصدیق امر درویش بوده دارای دو پسر به نام محمدعلی و مهدی. محمدعلی با دو زن ازدواج کرده اوّلی به نام معصومه و از این ازدواج دو پسر به نام کاظم علی پسر دوم به نام دیانت الله و یک دختر به نام وجیهه خانم به وجود آمد و معصومه خانم وفات کرد. کاظم علی پدر و برادرش شهرت ناصری ولی کاظم علی شهرت اعلائی و با قدسیه خانم صبیِه محمدعلی ازدواج و دارای هشت اولاد سه پسر به نام عنایتالله اعلائی و حبیبالله و عبدالله اعلائی و پنج دختر، شمسیه خانم زوجه رحمتالله، ملکیه خانم زوجه آقا رضا جمالی، روحا خانم زوجه آقای عزتالله زمانی و بشری خانم زوجه سید حبیبالله هاشمی و ایران خانم زوجه اسمعیل اسمعیلی که همه مؤمن و مخلص و ملکیه خانم با آقای سید رضا جمالی و بشری خانم با سید حبیبالله هاشمی بهواسطه ازدواج امری با آقای مصیّب یزدانی و خانمش در قم زندانی شد.
پسر دوم آقای محمدعلی ناصری با طوبی خانم که پدرش اهل قم بود ازدواج کرد که دارای دو پسر سیفالله و احسان الله و چهار دختر به نام فاطمه خانم، توران خانم، پری خانم، سرور خانم. دیانت الله خودش خیلی مؤمن و زحمتکش و مناجات خوان بود و اولاد بعضی مثل پدر و بعضی مثل مادرند و چون معصومه خانم فوت کرد، محمدعلی با خانمی به نام خانم قمی ازدواج کرد و از این اقتران دو پسر به نام آقای ذبیحالله ناصری و فتحالله ناصری که هر دو ازدواج امری کردند و اولادهای خوبی دارند و چهار دختر به نام مرصع خانم زوجه غلامرضا نراقی، شهربانو خانم زوجه امیر شیرازی، نازنین خانم زوجه حاج علی صادقی مسلمان، جواهر خانم زوجه عبدالله اسمعیلی. همه الحمدالله با اولاد زیاد. یکی دیگر از پسران حاج حسنعلی به نام مهدی اول با سکینه خانم دختر استاد علیاکبر ازدواج کرد چون اولاد نداشت و با رضوان خانم ازدواج کرد و دارای سه فرزند، دو پسر به نام هدایت الله و نجات الله و شریفه خانم زن آقا تقی که همهشان با خانواده مؤمن بود و هستند.
یکی دیگر از احبّای مؤمن آقای احمد محبوبی که پدر و مادر مسلمان و خودش تصدیق امر کرده و با شایسته خانم دختر آمحمدعلی ازدواج کرده و تصدیق سردفتری داشت و تا زنده بود منشی محفل جاسب بود و بنده خوشهچین علم و ادبش بودم. دارای 6 پسر به نامهای آقایان عباس آقا، کیومرث، کورش، حسینعلی، شاهرخ و کیوان و سه دختر به نام اشرف خانم و اعظم خانم و طاهره خانم که همه در ظلّ امرند و ناگفته نماند که قبل از تصدیق امر با شیرین خانم کرمجگانی ازدواج کرده که دو پسر داشت به نام آقا تقی و محمود. آقا تقی با شریفه خانم ازدواج امری کرد ولی محمود خدا بیامرزدش خوب تربیت نشده بود و خود آقای احمد محبوبی با فردوسی و دکتر محمودی از حضرت ولی امرالله لوحی مشترک داشتند.
یکی دیگر از قدمای مؤمنین استاد علیاکبر که جای حمام را مجاناً اهدا کرد و در ساخت آن اقدام مجدّانه نمود با دختر آمحمد برادر مشهدی حسنعلی ازدواج کرد و از این اقتران یک پسر به نام عبدالرزاق و چهار دختر 1. لیلا خانم زوجه آقای ذبیحالله مهاجر 2. سکینه خانم زوجه اوّل مهدی ناصری که اولادی نماند 3. گوهر خانم زوجه غلامحسین ابوالقاسم کاشی با سه فرزند رضوان خانم زوجه دوم مهدی ناصری و نعمتالله و روحالله هر سه مؤمن و چهار دختر، حاجیهخانم زوجه فضلالله وجدانی با دو فرزند به نام فتحالله و ماشاالله وجدانی و پسر استاد علیاکبر ازدواج اوّل به نام رقیه خانم دختر سید باقر همسایهاش دارای سه فرزند یک پسر به نام امرالله رزاقی که با ملوک خانم دختر محمدتقی ازدواج و دختر اوّل حوریه خانم زوجه آقای حبیبالله مهاجر و نرگس خانم زوجه آقا کمال عظیمی و چون زوجه اوّل عبدالرزاق کور شد ازدواج مجدّد کرد با حاجیهخانم صبیّه ابوالقاسم زمانی ازدواج کرد و دارای چهار پسر به نام عزتالله، عزیزالله و شمس الله و حسنعلی و چهار دختر، پری خانم زن ماشاالله وجدانی، مهری خانم زن قدرت الله ربیعی، پروین خانم زن خداداد گلپایگانی و شهین خان زن امرالله جعفری اراکی شد و شرححال استاد علیاکبر در تاریخش مبسوط ذکرشده و احتیاج به تکرار نمیباشد.
یکی دیگر از قدما عبدالوهاب صادق دارای دو پسر به نام سلطانعلی پدر عبدالکریم صادقی و پسر دیگرش محمدعلی یزدانشناس که بهاتفاق ضیاءالله مهاجر و علیاکبر فروغی و ابوالقاسم زمانی فلک شدند و در موقع که میخواستند فلک کنند به محمدعلی گفتند مسلمان میشوی یا چوب میخوری، چوب میخورم با روح و ریحان و اگرچه شهرتش یزدانشناس بود همه میگفتند محمدعلی روح و ریحان و در لوح که به افتخارشان نازل کلمه روح و ریحان ذکر شد و دخترهای عبدالوهاب یکی نبات خانم زوجه محمد خلیل یزدانی و دیگری ماهرخ خانم زوجه میرزا حسین ملّا مهدی که به شهر ملایر نقلمکان کردند و فرزندی داشتند به نام فیضالله مهدوی نژاد که در فردیس کرج زندگی میکرد و دارای عائله بوده و اینطور که شنیدم معلّم بود. یک روز در گلستان جاوید کرج که رحمتالله یزدانی صعود کرده بود دیدمش. پس از من پرسید مثنوی جمال مبارک را میخوانی عرض کردم یکبار خواندم همیشه نه. به بنده فرمود پس تو بهائی نیستی. خندیدم...
یکی دیگر از قدماء محلّه پائین کروگان سید حبیبالله که زوجهاش قمی بود و دارای چهار پسر به نامهای سید آقاجان که با دخترعموی خود به نام مرصع خانم ازدواج کرد و دارای یک دختر شد به نام مریم و مریم زن استاد عباس سلمانی شد و اولادی نداشت. پسر دوم سید حبیبالله به نام سید عباس که ابتدا با زنبرادر خود مرصع خانم ازدواج کرد. دارای سه پسر شد، سید یحیی هاشمی که نزد دائی خود درسخوانده و با سواد و مؤمن و بهائی خوبی بود و دو پسر دیگرش سید علی و سید حسن که بیسواد و مسلمان بودند و خود سید عباس هم مسلمان و لقب هاشمی داشت. پسر سوّم سید حبیبالله سید جواد ارشد که با دختر سید عبدالله ازدواج کرد و یک دختر به نام عزّت خانم داشتند. زوجه اوّل ذبیحالله ناصری بود، مرحومه شد ولی اولادها بهائی میباشند و سید جواد ارشدی با همسرش زیور خانم هر دو مؤمن و بهائی بودند. پسر چهارم سید عبدالله ناشری با دو زن ازدواج کرد از اوّلی یک پسر و سه دختر و از زن دوم شش پسر و دو دختر جمعاً دوازده اولاد داشت و همه بهائی بوده و هستند و سید حبیبالله یک دختر داشت به نام سلطان که زوجه حبیبالله رضوانی بود که یک پسر و چهار دختر داشت و برادر سید حبیبالله به نام سید هاشم (نام پدرش را نمیدانم) ولی پسر سید هاشم سید ابوالقاسم فردوسی در جوانی درس طلبهگی در قم میخوانده و سواد فارسی و عربی خوبی داشت و در قم با استاد ابراهیم عبودیّت که با برادرش استاد اسمعیل عبودیّت که مؤمن بودند آشنا میشوند استاد ابراهیم دختری داشت لایق و باسواد و از نظر استعداد و فهم و کمال عالی. سید ابوالقاسم خواستگار دختر میشود و اظهار ایمان میکند، میگویند اگر ملا غلامرضا ایمان تو را تائید کرد و میآید جاسب، ملاغلامرضا بهائیت ایشان را تائید میکند و میرود با طلعت خانم دختر استاد ابراهیم ازدواج و در منزل خودشان مکتبخانه تأسیس میکند. خودش پسرها را و طلعت خانم دخترها را که همه او را به نام خانم مدیر میشناختند و هر کس سه یا چهار ماه زمستان که نزد آنها درس خوانده و از این دو بزرگوار سه پسر به نام سید هاشم که با صبیّه عبدالله ناشری ازدواج کرد و از ایران رفت خارج و پسر دوم آقای فتحالله فردوسی عضو محفل روحانی به طهران که به درجه رفیع شهادت نازل شد و پسر سوم آقای نورالله فردوسی که به لوکزامبورگ مهاجرت و آنجا صعود کرد و یک دختر به نام امین آغا زوجه حسین آقا میثاقی و آقای سید ابوالقاسم فردوسی تا زمانیکه مدرسه دولتی در جاسب نبود خودش و خانمش تدریس میکردند و سال 1304 که مدرسه ابتدائی چهار کلاسه به کروگان آمد آقای فردوسی با خانمش برای تدریس به آران کاشان و مدت هفده سال خودش و خانمش به طهران نقلمکان و در اواخر عمر چشمش ضعیف و در طهران به ملکوت ابهی صعود کرد.
یکی دیگر از قدما محمدرضا پدربزرگ فروغیها که خانمش از صادقیها بوده سه پسر داشت و یک دختر. یک پسرش علیاکبر که با سکینه خانم ازدواج و دارای سه پسر به نام رحمتالله، غیبالله و عبدالله و قدرتالله، غیبالله و عبدالله در طهران شاغل و پسر غیب الله بهاتفاق پسر عبدالکریم صادقی در فیلیپین شهید و به اوج شهادت رسید و رحمتالله فروغی مأمور آمار و احصائیه بود و علیاکبر یک دختر به نام فاطمه نساء داشت که همسر ضیاءالله مهاجر بود و پسر دوم محمدرضا به نام ابوالقاسم زمانی که با شوکت خانم ازدواج کرد و در فلک با ضیاءالله مهاجر و برادرش علیاکبر فوقالذکر و محمدعلی یزدانشناس شریک و سهیم بود و پسرش علیمحمد زمانی چون خدوم و فعّال بود به درجه شهادت نائل آمد و پسر دیگرش به نام حسینعلی دارای عائله بود شنیدم رفته و حاجیهخانم که زوجه عبدالرزاق رزّاقی و ماهیه خانم زوجه محمود آقا پسر دکتر محمودی و دختر سوم به نام روحانگیز که زوجه عادل نامی و جاسبی نبود و پسر سوم محمدرضا به نام نعمتالله زمانی (که در جوانی فوت کرد با رخساره دختر آمحمد وادقانی ازدواج کرد و چهار فرزند کوچک داشت (که صعود کرد و اوّل کسی که به دستور امری در صندوق گذاشتند) پسر بزرگش عزتالله با روحا خانم اعلائی ازدواج کرد و حرمت الله با خانمی ازدواج کرد که جاسبی نبود. پسری دارد به نام نعمتالله که داماد آقای عزیز الله جودی اقوام روحانیها میباشد و نورالدین و یکی دیگر و نعمتالله زمانی بزرگ، دخترش به نام شرافت خانم زن غیب الله فروغی بود و یک دختر دیگر داشت به نام طاهره زن یک غریب بود که من نمیشناسم زن محمدعلی که جاسبی نبود.
یکی دیگر از قدماء سید مسعود که سه پسر داشت. اولی سید قاسم خانمش ربابه زینالعابدین که قبلاً ذکر شد، زوجه سید رضی برادرشوهرش شد و دخترش لیلا خانم جوادی زن جواد عمو نصیر. پسر دومش سید حسن مسعودی زوجه خانمجانی دختر سید محمود غفّاری یک اولاد دختر داشت به نام رقیّه خانم که زن علی کربلا حسین شد و مسلمان بود و بچه زیاد داشت ولی بهائی نبودند. پسر سوم سید مسعود به نام سید رضی که اوّل با زن برادر متوفی ازدواج کرد و چون او فوت کرد با منوّر خانم دختر ملا ابوالقاسم کاشی که بیوه بود ازدواج کرد و دارای پنج فرزند پسر شد.
یکی دیگر از قدماء پدربزرگ سید میرزا دو پسر داشته به نام سید مرتضی که در جوانی مرده و ازدواج نکرده و پسر دیگرش سید مصطفی که با سیده نساء دختر سید محمود سید غفّار که ذکرش از قبل گذشت، ازدواج و در نتیجه چند اولاد سید میرزای محمّدی و سید احمد محمّدی به وجود آمدند و جواهر خانم زوجه استاد عبّاس سلمانی و سید میرزا با گوهرخانم دختر عزیزالله اسمعیلی و چند خانوار تشکیل داده و سید احمد با لطیفه خانم دختر سید عبدالله ناشری دارای یک پسر و چند دختر میباشد و دائی سید علی یک دختر داشت به نام سکینه مادر سید آقا حسینی و فرّخ و دختر دیگر به نام سلطنت خانم مادر آقا رضا امجدی و دائی سید علی برادری داشته به نام دائی سید مهدی، دائی سید مهدی زنش دختر قربانعلی خواهر مادربزرگ پدری ما بوده پسرش سید حسین و دختر سید حسین به نام سیّده قریه زُُر زن علی مرتضی بندِگر بود که قوری و امثالهم بند میزد. اگر در الواح ملاحظه فرمائید بسیاری اسم هست که مؤمن بودند و تقیّه میکرد. امثال میر ابوالقاسم پدربزرگ عظیمیها، میر ابوطالب پدربزرگ امیرمهدیها، سید عبدالله پدر امجدی که کم کم فراموش شده یا دکتر محمودی زمانی از وادقان آمده املاک آسیاب مزرعه خریده، نوادههایش یا مسلمانند، میرزا هادی پدربزرگ نصراللهیها یا صدرین کم کم به مرور زمان از آمار کم شده.
هوالله
ای بنده خموش باش که در کار الهی جای سخن و دم زدن و چون و چرا نیست.
گر شهد به اغیار دهد و زهر به احباب باشد همه از حکمت و موئی به خطا نیست.
ع ع
خیر و شرّ هر عمل کار آدمی سر میزند آن عمل مُزدش بهزودی پشت در، در میزند
پی نوشت
اگر در الواح ملاحظه فرمائید اسم بسیار است که مؤمن شده بودند ولی در اثر ناآگاهی یا ترس خود را کنار کشیده اند. امثال میرزا ابوالقاسم پدربزرگ عظیمی ها، آقا شمس عظیمی فرزند سید جلال و خانوادهاش مؤمن به امر بهائی بوده و هستند و بقیه هم محبّ هستند و انسانهای خوب در اجتماع میباشند و میر ابوطالب پدربزرگ میر مهدی ها قدری از امر فاصله گرفتند. مثلاً حاجی آقا گل میر مهدی بزرگترین تاجر فرش قم صبح عید رضوان به دنیا آمده و نام او را آقا گل گذاشتند و خواهرزاده زیور زن سید جواد است که همیشه با احباء همگی صمیمی بوده و هستند. سید عبدالله پدر امجدی و آقا حسین فاصله گرفته است و همسرش وجیهه بود ولی آقا رضا امجدی پسرش آقا عبدالله و اقدس خانم همسرش و همه بچه هایش در ظلّ امر جمال مبارک هستند. میرزا هادی ها پدربزرگ نصراللهی ها عده ای فاصله با امر گرفتند و از نصراللهی ها سید آقا حسینی و خانواده و اولاد سید نصرالدین، آقا یدالله، آقا فضل الله و آقا فتح الله و خواهرشان خانم آقا همسر هدایت ناصری همگی در ظل امرند.