|
...من عزت بیزوال برای تو اختیار نمودم
و تو ذلت بی منتهی برای خود پسندیدی... (حضرت بهاءالله) بردنند از این خاک فلاکت زده نعمت این خاک کهن بوم سراسر غم ومحنت
از هیبت تاریخیش آوار به جا ماند یک باغ پر از آفت و بیمار به جا ماند از طایفه رستم و سهراب و سیاوش افسوس که صد مرد عزادار به جا ماند در مملکت فلسفه و شعر و شریعت جهل و غضب و غفلت انکار به جا ماند (هیلا صدیقی) خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
(مولوی) |
جهت مرور خاطرات و دیدار از اقوام و زادگاه خود، به مناسبت تعطیلات نوروز چند صباحی در این وادی اقامت نمودم .
در این مدت کوتاه آنچه دیده و شنیده شد چیزی جز انتظار برای بهبود وضعیت و یاس و ناامیدی ودمسردی و دلسردی و فواصل چیزی مشهود نبود.
فارغ از خلوتی روستا،که یکی از علل آن تقارنش با ماه مبارک رمضان بود ،خرابی روستا،کم آبی ،ویرانی دشتها،ساخت و ساز ساختمانها در داخل دشت،کم بود آب آشامیدنی،نبود دکتر و دارو،خلوتی مساجد، و از همه مهمتر نبود نقطه اشتراک برای گفتگو بین افراد و دوری آنها از یکدیگر،بی حسی و بی رمقی و صد البته فقدان بزرگان آبادی بسیار برجسته و مشهود بود به گونه ای که حزن و اندوهی خاص دیوارهای کوتاه و گِلی روستا را در بر گرفته بود که البته از دنیا رفتن دو مرد بزرگوار در اولین روزهای سال این اندوه را مضاعف نموده بود.
در مسیری که در حرکت بودم مشاهده کردم دشت راستان یا راستون و روئینه میان دشت،دشتِ کناره ،دشت سنگ آب،کاکووِه و باغات اطراف روستا و...که زمانی بسیار شاداب با درختان بادام و انگور و گردو چشم نوازی میکرد،اکنون به دشتی لم یزرع و بی آب تبدیل شده که بخشی از آن زمینها نیز در طرح هادی اجازه مسکن سازی داده شده است .
در مسیر سرچشمه و سر لوله جوی ها کم آب و هر از گاهی با زمینهایی مواجه میشدم که دور تا دور آن را فنس کشیده و یا دیوارهایی حایل نموده و حوض یا استخر آب و یا منبعی بزرگ و آلاچیقی در آن ساخته بودند تا ظاهرا در فصل تابستان خوش نشینها به آنجا بیایند و خوش بگذرانند و یا شاید مانعی باشد برای اینکه فردی جهت برداشت محصول به آنجا ورود نکند فارغ از اینکه این زمینها زمانی توسط زارعان و دهاقینی کشت و کار و نان خانواده های بسیاری از آن زمین ها برداشت می شده است .
رودخانه ها از بی آبی و سرازیر نشدن سیلاب،انبوهی از زباله ها را درون خود به نمایش گذاشته و پلهای خراب با کف رودخانه ها یکی شده بود و آبی در این فصل در آنها جاری نبود.
در مسیر ورودی روستا از طرفِ دشتِ بالا در حاشیه جاده به انبوهی از نخاله های ساختمانی و زباله مواجه شدم ،مسیری که روزگاری پر از کشتزارهای مخملین جو و گندم بود و چشم نوازی میکرد.
هر از گاهی صدای موتور و اتومبیلی در کوچه ها به گوش میرسید و از صدای خروس و مرغ و گوسفند و گاو و الاغ هیچ خبر و اثری نبود.
هنگام بارندگی نیز دیگر بوی کاهگلی به مشام نمی رسید و آنچه بود و دیده میشد ورقهای فلزی شیروانی و قیر سیاه و آسفالت بر بالای بامها و کف کوچه ها بود.
به جز یک مسجد، درب الباقی مساجد بسته و در و یوار آنها را خاک گرفته بود و سحر خوانی به مانند قبل از حنجره پاکدستی شنیده نمی شد.
خانه های نوساز که فقط برای استفاده چند ماه و یا چند روز در سال در آنجا در زمینهایی با شرایط خاص ساخته شده بود که با قفلهای بزرگ و دوربینهای مخفی محافظت میشد و سیستم فاضلابی که مشخص نبود به کجا در حرکت است.
مسئولین روستا را در نگاهی و در مناسبتی مشاهده کردم که فرسنگها با یکدیگر دور بودند و تبسمی بر لب نداشتند و به اکراه و اجبار با یکدیگر و با مردم مصاحبتی داشتند از این روی مردم از آنها بسیار دورتر بودند.
از پیر زنان و پیر مردان خبری نبود زیرا یا در کنار فررندان خود نالان در شهرها بودند و یا در گورستانها آرمیده بودند .
شاید بگویید که چرا با این همه چیزهای خوب که در هر روستایی هست فقط به نکات منفی آن اشاره نموده ام، زیرا در نبود آن موارد فوق ،طراوت و شادابی کمتر دیده و حس میشود. باید در یک مکان احوال مردمانش خوب باشد تا احساس خوبی برایشان پدیدار گردد .
انشالله که شرایط به گونه ای رقم خورد تا این محل که زادگاه هزاران نفر می باشد پر از طراوت و شادابی و احساس خوب و کردار و رفتار پسندیده گردد.و فواصل برداشته شود و همدلی و هم فکری کارها را به سامان رساند.
در مسیر بین وسقونقان و واران ملاحظه نمودم که عده ای مشغول درخت کاری میباشند، با خود اندیشه کردم که این مردمان درختان کهن و ثمر دار خود را با بی تفاوتی و نا آگاهی خشکانده اند و حال در حال کاشت درختانی هستند که بیشتر تزیینی است و معلوم نیست این طرحشان تا کجا نتیجه دهد.
دشت واران ،هرازجان کروگان،زر،وسقونقان و... پر است از درختانی که نسل های گذشته سالهای سال برایش زحمت کشیده اند و خون دل خورده اند اما تماما نابود شده و اکنون دل خوش هستند به اینکه نهالی را در بیابانی بکارند تا روزگاری کهن گردد و بودجه ای توسط عده ای فاکتور سازی گردد.
البته که درختکاری و کاشت و داشت بسیار پسندیده و قابل ستایش میباشد .اما شایسته است ابتدا آن درختان کهن را از خشکسالی برهانیم و بعد به کاشتن درختانِ دیگر مشغول گردیم .
گیریم این درختان و درخت کاری در اطراف جاده نتیجه داد ، با این مشکل کم آبی از کجا قرار هست این درختان مشروب گردند آیا کشاورزان که نوبت آب دارند اجازه برداشت تانکر آب جهت مشروب نمودن درختان حاشیه جاده میدهند؟
آیا مسئولی با امکانات خاص وجود دارد تا از جاهای دیگر برای مشروب نمودن اقدام نماید و دهها سوال دیگر .......
نگهداری لازمه رشد و توسعه در هر محل و مکانی میباشد . ما که آثار باستانی و زحمات کشاورزی چندین قرن خود را از بین برده ایم چه ضمانتی برای اجرا و ادامه این طرح وجود دارد .
سوابق نشان داده که با تغییر مدیران در سطوح بالایی و میانی ،بسیاری از طرحها و فعالیت ها تغییر میکند و آنچه می ماند زیانهای ناشی از معطل ماندن برنامه های قبل میباشد .
اهداف اگر بلند مدت نباشد در مسیر اجرا با مشکل روبرو خواهد شد .
ابتدا باید فکری به حال آبِ آشامیدنی و کشاورزی کرد و بعد برای آن نقشه کشید خاصه اینکه مشکل کم آبی یک معضل برای کل آبادی های جاسب میباشد.
در پایان آرزومندم دوستان در اجرای طرحهای سنجیده موفق شوند و اولویت ها را در نظر داشته باشند .
(م عسلی جاسبی)
در این مدت کوتاه آنچه دیده و شنیده شد چیزی جز انتظار برای بهبود وضعیت و یاس و ناامیدی ودمسردی و دلسردی و فواصل چیزی مشهود نبود.
فارغ از خلوتی روستا،که یکی از علل آن تقارنش با ماه مبارک رمضان بود ،خرابی روستا،کم آبی ،ویرانی دشتها،ساخت و ساز ساختمانها در داخل دشت،کم بود آب آشامیدنی،نبود دکتر و دارو،خلوتی مساجد، و از همه مهمتر نبود نقطه اشتراک برای گفتگو بین افراد و دوری آنها از یکدیگر،بی حسی و بی رمقی و صد البته فقدان بزرگان آبادی بسیار برجسته و مشهود بود به گونه ای که حزن و اندوهی خاص دیوارهای کوتاه و گِلی روستا را در بر گرفته بود که البته از دنیا رفتن دو مرد بزرگوار در اولین روزهای سال این اندوه را مضاعف نموده بود.
در مسیری که در حرکت بودم مشاهده کردم دشت راستان یا راستون و روئینه میان دشت،دشتِ کناره ،دشت سنگ آب،کاکووِه و باغات اطراف روستا و...که زمانی بسیار شاداب با درختان بادام و انگور و گردو چشم نوازی میکرد،اکنون به دشتی لم یزرع و بی آب تبدیل شده که بخشی از آن زمینها نیز در طرح هادی اجازه مسکن سازی داده شده است .
در مسیر سرچشمه و سر لوله جوی ها کم آب و هر از گاهی با زمینهایی مواجه میشدم که دور تا دور آن را فنس کشیده و یا دیوارهایی حایل نموده و حوض یا استخر آب و یا منبعی بزرگ و آلاچیقی در آن ساخته بودند تا ظاهرا در فصل تابستان خوش نشینها به آنجا بیایند و خوش بگذرانند و یا شاید مانعی باشد برای اینکه فردی جهت برداشت محصول به آنجا ورود نکند فارغ از اینکه این زمینها زمانی توسط زارعان و دهاقینی کشت و کار و نان خانواده های بسیاری از آن زمین ها برداشت می شده است .
رودخانه ها از بی آبی و سرازیر نشدن سیلاب،انبوهی از زباله ها را درون خود به نمایش گذاشته و پلهای خراب با کف رودخانه ها یکی شده بود و آبی در این فصل در آنها جاری نبود.
در مسیر ورودی روستا از طرفِ دشتِ بالا در حاشیه جاده به انبوهی از نخاله های ساختمانی و زباله مواجه شدم ،مسیری که روزگاری پر از کشتزارهای مخملین جو و گندم بود و چشم نوازی میکرد.
هر از گاهی صدای موتور و اتومبیلی در کوچه ها به گوش میرسید و از صدای خروس و مرغ و گوسفند و گاو و الاغ هیچ خبر و اثری نبود.
هنگام بارندگی نیز دیگر بوی کاهگلی به مشام نمی رسید و آنچه بود و دیده میشد ورقهای فلزی شیروانی و قیر سیاه و آسفالت بر بالای بامها و کف کوچه ها بود.
به جز یک مسجد، درب الباقی مساجد بسته و در و یوار آنها را خاک گرفته بود و سحر خوانی به مانند قبل از حنجره پاکدستی شنیده نمی شد.
خانه های نوساز که فقط برای استفاده چند ماه و یا چند روز در سال در آنجا در زمینهایی با شرایط خاص ساخته شده بود که با قفلهای بزرگ و دوربینهای مخفی محافظت میشد و سیستم فاضلابی که مشخص نبود به کجا در حرکت است.
مسئولین روستا را در نگاهی و در مناسبتی مشاهده کردم که فرسنگها با یکدیگر دور بودند و تبسمی بر لب نداشتند و به اکراه و اجبار با یکدیگر و با مردم مصاحبتی داشتند از این روی مردم از آنها بسیار دورتر بودند.
از پیر زنان و پیر مردان خبری نبود زیرا یا در کنار فررندان خود نالان در شهرها بودند و یا در گورستانها آرمیده بودند .
شاید بگویید که چرا با این همه چیزهای خوب که در هر روستایی هست فقط به نکات منفی آن اشاره نموده ام، زیرا در نبود آن موارد فوق ،طراوت و شادابی کمتر دیده و حس میشود. باید در یک مکان احوال مردمانش خوب باشد تا احساس خوبی برایشان پدیدار گردد .
انشالله که شرایط به گونه ای رقم خورد تا این محل که زادگاه هزاران نفر می باشد پر از طراوت و شادابی و احساس خوب و کردار و رفتار پسندیده گردد.و فواصل برداشته شود و همدلی و هم فکری کارها را به سامان رساند.
در مسیر بین وسقونقان و واران ملاحظه نمودم که عده ای مشغول درخت کاری میباشند، با خود اندیشه کردم که این مردمان درختان کهن و ثمر دار خود را با بی تفاوتی و نا آگاهی خشکانده اند و حال در حال کاشت درختانی هستند که بیشتر تزیینی است و معلوم نیست این طرحشان تا کجا نتیجه دهد.
دشت واران ،هرازجان کروگان،زر،وسقونقان و... پر است از درختانی که نسل های گذشته سالهای سال برایش زحمت کشیده اند و خون دل خورده اند اما تماما نابود شده و اکنون دل خوش هستند به اینکه نهالی را در بیابانی بکارند تا روزگاری کهن گردد و بودجه ای توسط عده ای فاکتور سازی گردد.
البته که درختکاری و کاشت و داشت بسیار پسندیده و قابل ستایش میباشد .اما شایسته است ابتدا آن درختان کهن را از خشکسالی برهانیم و بعد به کاشتن درختانِ دیگر مشغول گردیم .
گیریم این درختان و درخت کاری در اطراف جاده نتیجه داد ، با این مشکل کم آبی از کجا قرار هست این درختان مشروب گردند آیا کشاورزان که نوبت آب دارند اجازه برداشت تانکر آب جهت مشروب نمودن درختان حاشیه جاده میدهند؟
آیا مسئولی با امکانات خاص وجود دارد تا از جاهای دیگر برای مشروب نمودن اقدام نماید و دهها سوال دیگر .......
نگهداری لازمه رشد و توسعه در هر محل و مکانی میباشد . ما که آثار باستانی و زحمات کشاورزی چندین قرن خود را از بین برده ایم چه ضمانتی برای اجرا و ادامه این طرح وجود دارد .
سوابق نشان داده که با تغییر مدیران در سطوح بالایی و میانی ،بسیاری از طرحها و فعالیت ها تغییر میکند و آنچه می ماند زیانهای ناشی از معطل ماندن برنامه های قبل میباشد .
اهداف اگر بلند مدت نباشد در مسیر اجرا با مشکل روبرو خواهد شد .
ابتدا باید فکری به حال آبِ آشامیدنی و کشاورزی کرد و بعد برای آن نقشه کشید خاصه اینکه مشکل کم آبی یک معضل برای کل آبادی های جاسب میباشد.
در پایان آرزومندم دوستان در اجرای طرحهای سنجیده موفق شوند و اولویت ها را در نظر داشته باشند .
(م عسلی جاسبی)
برخیز شتر بانان - امیر آرام |
برخیـز شتـربانا، بربنـد كجـاوه كز چرخ عیان گشـت همی رایَتِ كاوه
از شاخ شجر برخاست آوای چكاوه وز طولِ سفر حسرتِ من گشت علاوه بگذر به شتاب انـدر از رود سَماوه در دیـدهء من بنگـر دریاچـهء ساوه وز سینه ام آتشكدهء پارس نمـودار ماییـم كه از پادشهان باج گرفتیـم زان پس كه از ایشان كمر و تاج گرفتیم دیهیم و سریر از گُهَر و عاج گرفتیم اموال و ذخـایرشـان تـاراج گرفتیم وز پیكرشـان دیبَـه و دیباج گرفتیم ماییـم كـه از دریـا امـواج گرفتیم و اندیشه نكردیم ز طوفان و ز تَیـار در چین و خُتَن وِلوِله از هیبتِ ما بود در مصر و عَدَن غلغله از شوكت ما بود در اندلس و روم عیان قدرت ما بود غَرناطـه و اِشبیـلیـه در طاعت ما بود صقلیه نـهان در كنف رایتِ ما بود فرمـانِ همـایونِ قضـا آیـتِ ما بود جاری به زمین و فلك و ثابت و سیار خاك عـرب از مشرقِ اقصی گذراندیم وز ناحیـهء غـرب بـه اِفریقیه راندیم دریای شـمالی را بر شـرق نشاندیم وز بحر جنـوبی به فلك گرد فشاندیم هند از كف هندو، ختن از ترك ستاندیم ماییـم كه از خـاك بر افلاك رساندیم نام هنر و رسـم كَـرَم را به سزاوار امروز گرفتار غـم و محنـت و رنجیم در داو فَـرَه باختـه انـدر شش و پنجیم با ناله و افسـوس در این دیر سپنجیم چون زلف عروسان همه در چین و شكنجیم هم سوخته كاشانه و هم باخته گنجیم ماییـم كه در سوگ و طرب قافیه سنجیم جغـدیم به ویرانه، هزاریم به گلـزار ماهت به محاق اندر و شاهت به غری شد وز باغ تو ریحان و سپرغم سپری شد انـده ز سفـر آمد و شادی سفری شد دیوانه به دیوان تو گستاخ و جری شد وان اهرمـن شـوم به خرگاه پـری شد پیـراهن نسرین، تن گلبرگ تری شد آلوده به خون دل و چاك از ستم خـار مرغان بسـاتیـن را منقـار بریدند اوراق ریاحیـن را طومـار دریدند گاوان شكمخـواره به گلزار چریدند گرگان ز پی یوسف بسیـار دویدند تا عاقبت او را سـوی بازار كشیدند یاران بفروختندش و اغیـار خریدند آوخ ز فروشنـده، دریغـا ز خـریدار افسوس كه این مزرعـه را آب گرفته دهقـان مصیبت زده را خـواب گرفته خـون دل ما رنگ مِـیِ ناب گرفته وز سـوزشِ تب، پیكرمان تاب گرفته رخسـار هنر گونهء مهتـاب گرفته چشـمان خِرَد پـرده ز خوناب گرفته ثروت شده بیمایه و صحت شده بیمار ابری شـده بالا و گرفته است فضا را وز دود و شـرر، تیره نموده است هوا را آتـش زده سكان زمیـن را و سما را سوزانده به چرخ اختر و در خاك گیا را ای واسطه رحمـت حق بهر خـدا را زین خـاك بگـردان رهِ طـوفان بلا را بشكاف ز هم سینه این ابر شرر بار |
|
لینک های مرتبط:
|