آبها، آسیابها، قناتها و زمینهای جاسب
کروگان جاسب چند قنات داشت و دارد. اولی از همه بهتر و زیباتر قنات سرچشمه است که دارای چند چاه است که آخرین چاه به کوه برخورد میکند و از لابلای کوه آب جاری است و دو رشته دارد که مجموعه آن همان قنات سرچشمه است. در ایام پیش درخت چنار بزرگی بود و حوض بسیار بزرگی که اهالی اولین روز تابستان با سماورهای ذغالی برای ناهار دور هم در سرچشمه جمع میشدند. مسلمان، بهائی به جشن میپرداختند و دور هم لذّت میبردند و جوانان قوی چوبی بر دست از این طرف حوض به آن طرف میپریدند. در مسیر این قنات ۶ آسیاب بود که آرد اهالی جاسب را تهیه میکرد. اولین آسیاب متعلق به آقای سیفالله و ذبیحالله مهاجر بود و لب جوی آن و اطراف آن درختهای زیادی گردو که هنوز هم هست و آسیابان او قمبرعلی مرادی . بعد از آن دوّمین آسیاب متعلق به جناب رفرف و آقای حق شناس بود و آسایبان او صادق علی حدادی بود. سوّمین آسیاب متعلق به فخر و کاشیها بود و آسیابان او حسینعلی رضائی بود. چهارمی آسیاب اربابیها بود متعلّق به محبوبیها و وارانیها. پنجمین آسیاب آسیاب زیرزمینی بود که متعلّق به مشهدی حسنعلی بود که ارث به شکرالله یزدانی و دلارام جمالی رسیده بود.
ششمین آسیاب آسیاب درب ده بود که متعلّق به شکرالله یزدانی بود و آسیابان او علی اکبر و مسیب یزدانی بودند و حال همه مخروبه ای بیش نیست. این آسیاب ها همه از آب قنات استفاده میکردند. آسیاب ها مخزنی میداشتند به نام چالان که 4 یا 5 متر ارتفاع داشت. ته چالان سوراخی کوچکی داشت که آب با فشار به پرّههای چرخ آب میخورد و آن را میچرخاند. پرّهها مثل پروانه ماشینی 4 عدد بودند. آسیاب دارای دو سنگ بود یکی سنگ زیرین که بزرگ و بدون تحرّک بود و سنگ روئی آن در گردش که از مخزنی گندم به طور منظم از وسط سنگ وارد و در اثر چرخش سنگ رو تبدیل به آرد میشد. آنجائی که آردها جمع میشد را پاچال میگفتند. آبی که اضافه بود به حالت آبشار داخل جوی ریخته میشد که به آن دُولّه میگفتند. چون دُولّه صدای آب را به اطراف منعکس میکرد. به بعضی آدمها که کردار و رفتار خود را نمیبینند، میگویند فلانی مثل دُولّه میماند، صدای خودش را نمیفهمد و مردانی که با ایمان و شاکر بودند و چون کوه استوار.
میگفتند مرد آن است که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیاب باشد. واقعاً احبای جاسب سنگ زیرین آسیاب بودند. نه ترسیدند و نلرزیدند و از همه چیز گذشتند. به دنیا ثابت کردند که دینشان از همه چیز برایشان مهمتر است. الآن جاسب در تمام منازل لوله کشی آب است ولی قبلاً از همین آسیاب ده شروع میشد و مردم آبخوردن را از جلوی آسیابی در ده بر میداشتند. محلّه بالا از همین جا شروع میشد. دوّمین قنات یا چشمه جاسب آب بالا ده است. آب آن در کوهسار سرازیر و فرو میرود و در بیشه بیرون میآید و قنات کوچکی دارد به نام چشمه فیلجه. همه این آبها جمعآوری و در سال 1342 لوله کشی شد و از جلو باغها وارد جوی میشد که هنوز ادامه دارد و آب آن بسیار گوارا هست. کوههای مملو از آب را لاخرون و شودارون، وولجیا، لامارون و دُوجیر، لازدا، لاسنگ مینامند. آب را آب بالاده یا سرلوله مینامند. سوّمین قنات، قناتی است که قنات چشمه گرجی مینامند که جلو آن سِلخی هست که در موقع کم بودن آب، آب آن را جمع و به دشت پائین میفرستادند. این قنات از داخل خانه میرزا هادی میگذرد و دارای چند چاه هست. در مسیر او محلّی درست شده بود به نام سیفک که عدّهای آب خوردن را از آن میبردند و آقای فخر مقداری درخت گردو در آن حوالی داشت و شوخ طبع بود، بعضی موقعها دیده بود بعضی جوانان عاشق در آنجا عشق بازی میکنند و گفته بود نگوئید اینجا سیفک است بلکه بگوئید اینجا کیفک است. دشت جاسب اسمهای عجیب و غریبی داشت و دارد. مثلاً قسمتی از دشت که بالای آسیاب رفرف شروع میشد و به کوه امام ولی ختم میشد، همه را چهار باغ و یا راستان(راسون) میگفتند. اسم هر زمین را به نام صاحبش مثلاً راستان عمه بدیعه یا راستان سید آقا یا راستان سید میرزا. 80 درصد راستانها و چهارباغها متعلّق به بهائیها بوده است. 10 درصد راستانها متعلّق به کاشفی و مشهدی علی اکبر بوده است. از جلو آسیاب اربابیها جوئی بود که که از یک تنه دخت از روی رودخانه رد میشد و به طرف دشت میرفت به نام جوی مارون معروف بود. زمینهای آنجا را باغ نادی، باغ هاشم و زمینهای رَمَند چون گله گوسفندان از وسط این زمینها به کوه میرفتند که کوچه رمند معروف بود که الآن ماشین رو شده است . بعضی زمینها به نام باغ گدار معروف هستند. زمینهای رمضانیها را که از فروغی خریدند، زرگه بوسار مینامیدند.
کوه بالای راستانها و چهارباغها را کوی بغله سیاه مینامند و انتهای کوه که بالای زیارت است، کوه امام ولی میگویند.
از قنات سرچشمه به طرف ده که میآئیم سمت چپ آن کوهی است که کوه رائینه و کوه زری مینامند و تمام زمینهای آن متعلّق به مشهدی حسنعلی و اولادهایش بوده است و همه زمینها به نام رائینه معروف است و چون گرگ در آنجا دیده میشده است بعضی زمینها را به نام باغ گرگه میشناسند. این زمینها ارثی بود که از عمّههای فخر حقگو که زن اوّل مشهدی حسنعلی بود به او ارث رسیده است و عمو غلامعلی که مقداری زیادی از آن ملکها را داشته، عمو شکرالله تصاحب میکند و پول کمی به بقیه ورّاث میدهد. البته اینها را آقای جمالی بزرگ به بنده گفتند. از لوله به طرف ده که میآئیم که الآن جاده آسفالت است، اسم زمین سَنقَره متعلّق به سید آقا و رحمتالله یزدانی. بعد باغ محمد صالح و باغ عمو رمضان، زمین کاشفی، باغ علی اکبر بند او ستاد علی اکبر چاله کارگاه و خُله دینه مرز گه بوسات حاج کریم، زمین کال زمین دنگه قلندره، خُتیله زمین شاه صاحبی، مبارکه شروری در باغچهها، بویچه– باغ نبات، باغ نصیر، بابله باغ حسّید (یا حاج سید) آقا اشرف ویشت آباد زمینهای خرمن گاه، زمین جمال، جلدار، دال، حسن بک، ابراهیم دشت عطا، باغ خداداد، زینل، خاله خاتونی، باغ زهرا پاگردوبونه حلیمه باغ نملیتنی، سید تقی، کرگون ولی، باغ یادگار زمینی عبدالله، 9 منه باقر، میر صادق، دشت قنبر، پابید، خرمنون رشای، مبارک شاه، درب مرده شور خانه، باغ سید جواد، کلبی باغ آورده پابید، در باغ میره، فرج اللهی، قزاق، میر صادق فتّاح دروای دروازه، باغ حیدرعلی خان، باغ محمد رضائی، خاله خاتون، باغ حاج محمد علی، باغ رحمان، باغ هاشم، باغ نادری، شاه بدین تلخ زاریّه پشت حصارها، باغ ووال مُلّا علی دشت بالا سنگ بند بلنده، حاج نمقور، سنگاب زمینهای زیر قبرستان معروف به سر قبرستان، مبارک شاه، کاکاوه (کاکووه) دم قنات سُرنگون، دم قنات ماکوله متعلّق به هزاز جان است
باغ سید علی اکبری، فرج اللهی، زیر باغ میره، کروگون ولی، شیخ غلامعلی، باغ خوشفکران، باغچه رشیده، باغچه ملک، دبّا خون، تاج الدّین چاله بُنبر. امّا کوههای کروگان لاخرون شودارون، دوجیر قلعه سرخ، لاشکار، گونه کیشه لامارون، قلعه سردیون گل کاسه بُرزه کوچکه، بُرزه بزرگه، در سپید، دشت گله، لاخبر قلمبه خونینه، لانیره و لاجدّا، قَلُوَ کوچکه و قَلُوَ بزرگه سنگ سبز کمر میانی، قله سنگونه، چاله کنه چاله کند، چاله خر سیاه کوه زری، دودرا قلمبه میانجی دودرا، لازردا، قاییش فراخه، گورو، چشمه سیدی گل گازره، لاریسا، قلمبه بید عمّاد، درّه عالیّر، قل غیاثه، دره گرد و بوته، لاوزدر، بزرگ و کوچک، گلمه، زنجان، قاچ فراخه فخر آباد که زیر آن مزرعه فخر آباد و بید است ورگه خانه، حبشیّه، درّه لویا چشمه چالو از تمام درّهها و چشمهها آب جمعآوری و در بیشه (ویشه) کرکه سُوه آب بالا ده آماده بهرهبرداری است.
موازی کروگان کوهی است به نام درّه کو که ماندعلی رحقی مزرعه داشت پشت بغله سیاه. اسم مزرعه زالون بود. کوه آب دراز واران غرب جاسب کوهی است به نام بنه خو بالای وسقونقان و شرق کروگان بزرگترین کوه سلالت است. کوههای جاسب از زیبائیهای خاصّی برخوردار است. خاک آن، چند رنگ است. از اول جاده اِزنا تا آخر ده واران و کروگان کوهها همه دیدنی، انگار نقاش نقاشی کرده است. درّهها و کوههای کروگان را که نام بردیم کف درّهها درختهای بید سرسبز و تا بخواهی درخت زرشک که پائیز زرشکها میرسد و بسیار خوشمزه است، دارد. کف درّهها آب زلال جاری است که بسیار گوارا و نوشیدنی است. صدای آب و پرندگان و عطر گلهای گیاهان متنوع و داروئی انسان را شاداب میکند. حیف که جوانی تمام شد همه این کوهها و درّهها را در نوجوانی دیدهایم. هر چند درخت بید مال افرادی است که فعلاً مورد استفاده هم نیست. لذّت بخشی برای افرادی که جوان هستند و به عنوان تفریح آنها را میبینند. در زمانهای قبل از انقلاب تمام کوهها و درّهها و بیابانهای جاسب را که مملو از بوته گَوَن است را اصفهانیها جمع میکردند و دست جمعی گونها را تیغ میزدند و مقدار قابل توجهی کتیرا که داروی هر دردی است، را جمع و میفروختند. ولی چند سالی است چنین کاری نشده. گونها بزرگ شده است و چه بوی خوبی دارد. گل آنها در بیابانهای جاسب انواع گیاهان داروئی وجود دارد که بیحساب است. به امید روزی که درست از آن محیط خوب استفاده شود. در جاسب به خاطر گیاههای معطر و فراوان کسانیکه زنبور عسل دارند بهترین عسل طبیعی را برداشت میکنند و به قیمتهای گران میفروشند. جاسب و نراق همسایه و همپایه هستند و کوهی در بین این دو محل واقع است که زیر این کوه غار چال نخجیر کشف شده که حدود 1200 متر آن مورد بهره برداری است که تمام گردشگران خارجی و ایرانی از دیدنش لذّت میبرند. این غار هم زیر کوههای جاسب قرار دارد.
محلّههای کروگان معروف است از شرق به محلّه بالا، محلّه پَل که سلخ دارد به نام سلخ مشگون. زمانیکه جاسبیها زرتشتی بودند سر کوه امام ولی آتشکدهای بوده است و با مشک آب میبردهاند. آنجا این حوض معروف است به سلخ مشگون، مَشک پوست گوسفندی است که در آن قدیم آب حمل میکردند، محلّه سَرسوئه شمال غربی محله حسینیه، محلّه پائین کوچه سید حبیبیها که منزل سید عبدالله ناشری سید عباس و سید جواد بوده است و قلعه میدان کوچه رحیمیها و محلّه پاچنار که محلّ معروفی است منزل ملاجعفر در آن محلّ است که ساختمان جدیدی روی آن ملک ساخته شده است و اطاقی که جناب ملاحسین و عزیزان اوّلیه در آنجا جمع شدند و ابلاغ امر شده است. مساجد ده مسجد امام حسن و محلّه بالا و محله پاچنار یک مسجد و محله پائین هم مسجد داشته و دارد و جلو آب انبار هم و حسینیه باعظمتی بود که انشاءالله از نو ساخته خواهد شد. جدیداً کوهچهها شمارهگذاری و نامگذاری شده است.
ششمین آسیاب آسیاب درب ده بود که متعلّق به شکرالله یزدانی بود و آسیابان او علی اکبر و مسیب یزدانی بودند و حال همه مخروبه ای بیش نیست. این آسیاب ها همه از آب قنات استفاده میکردند. آسیاب ها مخزنی میداشتند به نام چالان که 4 یا 5 متر ارتفاع داشت. ته چالان سوراخی کوچکی داشت که آب با فشار به پرّههای چرخ آب میخورد و آن را میچرخاند. پرّهها مثل پروانه ماشینی 4 عدد بودند. آسیاب دارای دو سنگ بود یکی سنگ زیرین که بزرگ و بدون تحرّک بود و سنگ روئی آن در گردش که از مخزنی گندم به طور منظم از وسط سنگ وارد و در اثر چرخش سنگ رو تبدیل به آرد میشد. آنجائی که آردها جمع میشد را پاچال میگفتند. آبی که اضافه بود به حالت آبشار داخل جوی ریخته میشد که به آن دُولّه میگفتند. چون دُولّه صدای آب را به اطراف منعکس میکرد. به بعضی آدمها که کردار و رفتار خود را نمیبینند، میگویند فلانی مثل دُولّه میماند، صدای خودش را نمیفهمد و مردانی که با ایمان و شاکر بودند و چون کوه استوار.
میگفتند مرد آن است که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیاب باشد. واقعاً احبای جاسب سنگ زیرین آسیاب بودند. نه ترسیدند و نلرزیدند و از همه چیز گذشتند. به دنیا ثابت کردند که دینشان از همه چیز برایشان مهمتر است. الآن جاسب در تمام منازل لوله کشی آب است ولی قبلاً از همین آسیاب ده شروع میشد و مردم آبخوردن را از جلوی آسیابی در ده بر میداشتند. محلّه بالا از همین جا شروع میشد. دوّمین قنات یا چشمه جاسب آب بالا ده است. آب آن در کوهسار سرازیر و فرو میرود و در بیشه بیرون میآید و قنات کوچکی دارد به نام چشمه فیلجه. همه این آبها جمعآوری و در سال 1342 لوله کشی شد و از جلو باغها وارد جوی میشد که هنوز ادامه دارد و آب آن بسیار گوارا هست. کوههای مملو از آب را لاخرون و شودارون، وولجیا، لامارون و دُوجیر، لازدا، لاسنگ مینامند. آب را آب بالاده یا سرلوله مینامند. سوّمین قنات، قناتی است که قنات چشمه گرجی مینامند که جلو آن سِلخی هست که در موقع کم بودن آب، آب آن را جمع و به دشت پائین میفرستادند. این قنات از داخل خانه میرزا هادی میگذرد و دارای چند چاه هست. در مسیر او محلّی درست شده بود به نام سیفک که عدّهای آب خوردن را از آن میبردند و آقای فخر مقداری درخت گردو در آن حوالی داشت و شوخ طبع بود، بعضی موقعها دیده بود بعضی جوانان عاشق در آنجا عشق بازی میکنند و گفته بود نگوئید اینجا سیفک است بلکه بگوئید اینجا کیفک است. دشت جاسب اسمهای عجیب و غریبی داشت و دارد. مثلاً قسمتی از دشت که بالای آسیاب رفرف شروع میشد و به کوه امام ولی ختم میشد، همه را چهار باغ و یا راستان(راسون) میگفتند. اسم هر زمین را به نام صاحبش مثلاً راستان عمه بدیعه یا راستان سید آقا یا راستان سید میرزا. 80 درصد راستانها و چهارباغها متعلّق به بهائیها بوده است. 10 درصد راستانها متعلّق به کاشفی و مشهدی علی اکبر بوده است. از جلو آسیاب اربابیها جوئی بود که که از یک تنه دخت از روی رودخانه رد میشد و به طرف دشت میرفت به نام جوی مارون معروف بود. زمینهای آنجا را باغ نادی، باغ هاشم و زمینهای رَمَند چون گله گوسفندان از وسط این زمینها به کوه میرفتند که کوچه رمند معروف بود که الآن ماشین رو شده است . بعضی زمینها به نام باغ گدار معروف هستند. زمینهای رمضانیها را که از فروغی خریدند، زرگه بوسار مینامیدند.
کوه بالای راستانها و چهارباغها را کوی بغله سیاه مینامند و انتهای کوه که بالای زیارت است، کوه امام ولی میگویند.
از قنات سرچشمه به طرف ده که میآئیم سمت چپ آن کوهی است که کوه رائینه و کوه زری مینامند و تمام زمینهای آن متعلّق به مشهدی حسنعلی و اولادهایش بوده است و همه زمینها به نام رائینه معروف است و چون گرگ در آنجا دیده میشده است بعضی زمینها را به نام باغ گرگه میشناسند. این زمینها ارثی بود که از عمّههای فخر حقگو که زن اوّل مشهدی حسنعلی بود به او ارث رسیده است و عمو غلامعلی که مقداری زیادی از آن ملکها را داشته، عمو شکرالله تصاحب میکند و پول کمی به بقیه ورّاث میدهد. البته اینها را آقای جمالی بزرگ به بنده گفتند. از لوله به طرف ده که میآئیم که الآن جاده آسفالت است، اسم زمین سَنقَره متعلّق به سید آقا و رحمتالله یزدانی. بعد باغ محمد صالح و باغ عمو رمضان، زمین کاشفی، باغ علی اکبر بند او ستاد علی اکبر چاله کارگاه و خُله دینه مرز گه بوسات حاج کریم، زمین کال زمین دنگه قلندره، خُتیله زمین شاه صاحبی، مبارکه شروری در باغچهها، بویچه– باغ نبات، باغ نصیر، بابله باغ حسّید (یا حاج سید) آقا اشرف ویشت آباد زمینهای خرمن گاه، زمین جمال، جلدار، دال، حسن بک، ابراهیم دشت عطا، باغ خداداد، زینل، خاله خاتونی، باغ زهرا پاگردوبونه حلیمه باغ نملیتنی، سید تقی، کرگون ولی، باغ یادگار زمینی عبدالله، 9 منه باقر، میر صادق، دشت قنبر، پابید، خرمنون رشای، مبارک شاه، درب مرده شور خانه، باغ سید جواد، کلبی باغ آورده پابید، در باغ میره، فرج اللهی، قزاق، میر صادق فتّاح دروای دروازه، باغ حیدرعلی خان، باغ محمد رضائی، خاله خاتون، باغ حاج محمد علی، باغ رحمان، باغ هاشم، باغ نادری، شاه بدین تلخ زاریّه پشت حصارها، باغ ووال مُلّا علی دشت بالا سنگ بند بلنده، حاج نمقور، سنگاب زمینهای زیر قبرستان معروف به سر قبرستان، مبارک شاه، کاکاوه (کاکووه) دم قنات سُرنگون، دم قنات ماکوله متعلّق به هزاز جان است
باغ سید علی اکبری، فرج اللهی، زیر باغ میره، کروگون ولی، شیخ غلامعلی، باغ خوشفکران، باغچه رشیده، باغچه ملک، دبّا خون، تاج الدّین چاله بُنبر. امّا کوههای کروگان لاخرون شودارون، دوجیر قلعه سرخ، لاشکار، گونه کیشه لامارون، قلعه سردیون گل کاسه بُرزه کوچکه، بُرزه بزرگه، در سپید، دشت گله، لاخبر قلمبه خونینه، لانیره و لاجدّا، قَلُوَ کوچکه و قَلُوَ بزرگه سنگ سبز کمر میانی، قله سنگونه، چاله کنه چاله کند، چاله خر سیاه کوه زری، دودرا قلمبه میانجی دودرا، لازردا، قاییش فراخه، گورو، چشمه سیدی گل گازره، لاریسا، قلمبه بید عمّاد، درّه عالیّر، قل غیاثه، دره گرد و بوته، لاوزدر، بزرگ و کوچک، گلمه، زنجان، قاچ فراخه فخر آباد که زیر آن مزرعه فخر آباد و بید است ورگه خانه، حبشیّه، درّه لویا چشمه چالو از تمام درّهها و چشمهها آب جمعآوری و در بیشه (ویشه) کرکه سُوه آب بالا ده آماده بهرهبرداری است.
موازی کروگان کوهی است به نام درّه کو که ماندعلی رحقی مزرعه داشت پشت بغله سیاه. اسم مزرعه زالون بود. کوه آب دراز واران غرب جاسب کوهی است به نام بنه خو بالای وسقونقان و شرق کروگان بزرگترین کوه سلالت است. کوههای جاسب از زیبائیهای خاصّی برخوردار است. خاک آن، چند رنگ است. از اول جاده اِزنا تا آخر ده واران و کروگان کوهها همه دیدنی، انگار نقاش نقاشی کرده است. درّهها و کوههای کروگان را که نام بردیم کف درّهها درختهای بید سرسبز و تا بخواهی درخت زرشک که پائیز زرشکها میرسد و بسیار خوشمزه است، دارد. کف درّهها آب زلال جاری است که بسیار گوارا و نوشیدنی است. صدای آب و پرندگان و عطر گلهای گیاهان متنوع و داروئی انسان را شاداب میکند. حیف که جوانی تمام شد همه این کوهها و درّهها را در نوجوانی دیدهایم. هر چند درخت بید مال افرادی است که فعلاً مورد استفاده هم نیست. لذّت بخشی برای افرادی که جوان هستند و به عنوان تفریح آنها را میبینند. در زمانهای قبل از انقلاب تمام کوهها و درّهها و بیابانهای جاسب را که مملو از بوته گَوَن است را اصفهانیها جمع میکردند و دست جمعی گونها را تیغ میزدند و مقدار قابل توجهی کتیرا که داروی هر دردی است، را جمع و میفروختند. ولی چند سالی است چنین کاری نشده. گونها بزرگ شده است و چه بوی خوبی دارد. گل آنها در بیابانهای جاسب انواع گیاهان داروئی وجود دارد که بیحساب است. به امید روزی که درست از آن محیط خوب استفاده شود. در جاسب به خاطر گیاههای معطر و فراوان کسانیکه زنبور عسل دارند بهترین عسل طبیعی را برداشت میکنند و به قیمتهای گران میفروشند. جاسب و نراق همسایه و همپایه هستند و کوهی در بین این دو محل واقع است که زیر این کوه غار چال نخجیر کشف شده که حدود 1200 متر آن مورد بهره برداری است که تمام گردشگران خارجی و ایرانی از دیدنش لذّت میبرند. این غار هم زیر کوههای جاسب قرار دارد.
محلّههای کروگان معروف است از شرق به محلّه بالا، محلّه پَل که سلخ دارد به نام سلخ مشگون. زمانیکه جاسبیها زرتشتی بودند سر کوه امام ولی آتشکدهای بوده است و با مشک آب میبردهاند. آنجا این حوض معروف است به سلخ مشگون، مَشک پوست گوسفندی است که در آن قدیم آب حمل میکردند، محلّه سَرسوئه شمال غربی محله حسینیه، محلّه پائین کوچه سید حبیبیها که منزل سید عبدالله ناشری سید عباس و سید جواد بوده است و قلعه میدان کوچه رحیمیها و محلّه پاچنار که محلّ معروفی است منزل ملاجعفر در آن محلّ است که ساختمان جدیدی روی آن ملک ساخته شده است و اطاقی که جناب ملاحسین و عزیزان اوّلیه در آنجا جمع شدند و ابلاغ امر شده است. مساجد ده مسجد امام حسن و محلّه بالا و محله پاچنار یک مسجد و محله پائین هم مسجد داشته و دارد و جلو آب انبار هم و حسینیه باعظمتی بود که انشاءالله از نو ساخته خواهد شد. جدیداً کوهچهها شمارهگذاری و نامگذاری شده است.
|
|
این دوله آسیاب زیر زمینی هست
دومین آسیاب از طرف ده
این آسیاب در اختیار سید رضا جمالی بود که از مادرشان دلارام خانم به ایشان ارث رسیده بود و سالها آن را سر پرستی می کرد و نهایتا
در فتنه سال ۵۷ خراب گردید.
به این علت می گفتند آسیاب زیر زمینی چون چالوم و سنگ آسیاب و راه خروجی آب آن همه زیر زمین بود این آسیاب معروف بود به آسیاب زیر زمینی که ساختن چنین آسیابی در زیر زمین کار بسیار دشواری بوده است.
این دوله هرز آب آن آسیاب هست که فقط بجا مانده و زیبائی و روحانیت و جذابیت مخصوصی دارد که نشان دهنده گشته این ساختمان بوده است.
چونچالوم این آسیاب زیاد عمیق نبود به خاطر موقعیت خاص این آسیاب این بود که نسبت به پنچ آسیاب دیگر بار کمتری آرد می کرد ولی در زمان خودش خرج چند خانواده را براحتی می داد. البته نصف این آسیاب هم متعلق به جناب شکرالله یزدانی بود که از برادرش غلامعلی یزدانی به او ارث رسیده بوده غلامعلی یزدانی چندین سال خادم حضرت عبدالبهاء و جناب ایادی ابن ابهر بوده که در جوانی بدون داشتن فرزندی فوت می کند. غلامعلی یزدانی و دلارام خانم هر دو با هم پسر عمو دختر عمو بودند
که این آسیاب از پدرانشان جناب زین العابدین و مشهدی حسنعلی که هر دو برادر بودند به ارث برده بودند مشهدی حسنعلی بزرگ خاندان یزدانی ها هست و زین العابدین بزرگ خاندان جمالی ها و روحانی ها و غیرو.
نشان از دو کس دارد این نیک پی
ز افراسیاب و ز کاووس کی
این آبشار و این ساختمان و هر گوشه و کوچه ای در جاسب و کروگان فریاد می زنند
ز استخوان نامداران جهان پر گشته خاکم
لقمه پر استخوان کی رفته پائین از گلوئی
جناب غلامعلی جاسبی چون فرزند پدری متمول چون جناب مشهدی حسنعلی جاسبی بود و همچنین بی نهایت مورد توجه و محبت پدر بود و خودش هم بسیار فعال و خدوم و کاری و جهان دیده بود و همیشه در سفر به شهر ها و دهات ایران و حتی به بسیاری از کشور های اطراف هم همیشه در سفر بود. نهایتا متمول شده بود و در میان ده خواهر و برادر وضع مالیش از همه بهتر بود و چونفرزندی نداشت و مدتی هم در خدمت حضرت عبدالبهاء بوده وصیت می کند که نصف اموالش بین برادر ها و خواهر ها تقسیم شود و نصف دیگر متعلق به مافوق و مرکز امر حضرت عبدالبها می باشد
بنابراین یکی از شرکای این آسیاب زیر زمینی طبق وصیت نامه جناب غلامعلی جاسبی که به محفل محلی بهائیانجاسب سپرده بوده حضرت عبدالبهاء می باشد که با دانستن این حقایق باید گفت.
با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میفات بریم
خاک گوی تو به صحرای قیامت فردا
همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم
دومین آسیاب از طرف ده
این آسیاب در اختیار سید رضا جمالی بود که از مادرشان دلارام خانم به ایشان ارث رسیده بود و سالها آن را سر پرستی می کرد و نهایتا
در فتنه سال ۵۷ خراب گردید.
به این علت می گفتند آسیاب زیر زمینی چون چالوم و سنگ آسیاب و راه خروجی آب آن همه زیر زمین بود این آسیاب معروف بود به آسیاب زیر زمینی که ساختن چنین آسیابی در زیر زمین کار بسیار دشواری بوده است.
این دوله هرز آب آن آسیاب هست که فقط بجا مانده و زیبائی و روحانیت و جذابیت مخصوصی دارد که نشان دهنده گشته این ساختمان بوده است.
چونچالوم این آسیاب زیاد عمیق نبود به خاطر موقعیت خاص این آسیاب این بود که نسبت به پنچ آسیاب دیگر بار کمتری آرد می کرد ولی در زمان خودش خرج چند خانواده را براحتی می داد. البته نصف این آسیاب هم متعلق به جناب شکرالله یزدانی بود که از برادرش غلامعلی یزدانی به او ارث رسیده بوده غلامعلی یزدانی چندین سال خادم حضرت عبدالبهاء و جناب ایادی ابن ابهر بوده که در جوانی بدون داشتن فرزندی فوت می کند. غلامعلی یزدانی و دلارام خانم هر دو با هم پسر عمو دختر عمو بودند
که این آسیاب از پدرانشان جناب زین العابدین و مشهدی حسنعلی که هر دو برادر بودند به ارث برده بودند مشهدی حسنعلی بزرگ خاندان یزدانی ها هست و زین العابدین بزرگ خاندان جمالی ها و روحانی ها و غیرو.
نشان از دو کس دارد این نیک پی
ز افراسیاب و ز کاووس کی
این آبشار و این ساختمان و هر گوشه و کوچه ای در جاسب و کروگان فریاد می زنند
ز استخوان نامداران جهان پر گشته خاکم
لقمه پر استخوان کی رفته پائین از گلوئی
جناب غلامعلی جاسبی چون فرزند پدری متمول چون جناب مشهدی حسنعلی جاسبی بود و همچنین بی نهایت مورد توجه و محبت پدر بود و خودش هم بسیار فعال و خدوم و کاری و جهان دیده بود و همیشه در سفر به شهر ها و دهات ایران و حتی به بسیاری از کشور های اطراف هم همیشه در سفر بود. نهایتا متمول شده بود و در میان ده خواهر و برادر وضع مالیش از همه بهتر بود و چونفرزندی نداشت و مدتی هم در خدمت حضرت عبدالبهاء بوده وصیت می کند که نصف اموالش بین برادر ها و خواهر ها تقسیم شود و نصف دیگر متعلق به مافوق و مرکز امر حضرت عبدالبها می باشد
بنابراین یکی از شرکای این آسیاب زیر زمینی طبق وصیت نامه جناب غلامعلی جاسبی که به محفل محلی بهائیانجاسب سپرده بوده حضرت عبدالبهاء می باشد که با دانستن این حقایق باید گفت.
با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میفات بریم
خاک گوی تو به صحرای قیامت فردا
همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم
قنات بابا شیخ یا بوشیق اسم واقعی این قنات نیست در قدیم این قنات اسم دیگری داشته در زمان صفویه که ملا ها بر ایران مسلط شدند همانطور که اسم خیلی از اماکن را عوض کردند اسم این قنات راهم عوض کردند و به اسم بابا شیخی تسمیه کردند شیخی که می گویند از هرازجون صدای امام هشتم را از مشهد شنیده است خرافات اندر خرافات در زمان صفویه وقتی قتل عالم سنی ها در جریان بود در این ده قلعه ای بود که هنوز باقی مانده برج آن پا برجاست و در این ده به تقریب هزار نفر از سنی ها ئی که پناهنده شده بودند را سر بریده اند
و از آن زمان این ده معروف به هزار جون یا هرازجون شده مثل سی جون یا سیارون که سی نفر شیعه را سر برده اند.
هرچند که اسمی و مقبره ای به اسم آن هزار نفر نیست چون سنی ها قبر پرست ومردهپرست نیستند و موقعیتی هم از آن زمان نداشته اند که تاریخ خودشان را بنویسند ولی آن سی نفر اسم و رسم و مقبره وبارگاهی دارند به اسم امام زاده حمزه چون حکومت حکومت شیعیان بوده
به هر صورت زمانی که جاسب بیشتر از یازده ده داشته دهی هم در اطراف این قنات بوده که ازبین رفته ولی بقایای آن ده هنوز باقی است.
یکی ار علائم و آثار باقی مانده از این ده کوههسنگ هائی است که به وفور در آن اطراف پیدا می شود که نشان دهنده خرابه های ساختمان ها ی قدیم بوده و علامت دوم یک قبرستان هست که جهت قبر ها در جهت قبله نیست که نشان می دهد که ساکنین این دهی مه کنار این قنات بوده
اصلا مسلمان نبوده اند و علائم سوم این است که هر جائی از این منطقه را کند و کاو کنی سیاله و شکسته های سفالی ظروف گلی پیدا می شود که نشان دهنده آثار زندگی انسان ها در این منطقه در قدیم بوده است.
دهکده هرازجون روی هم رفته سه قنات دارد یکی در مالو و دومی سورنگون و سومی هم بابا شیخ می باشد و گویا در پائین ده قنات یا سیفکی هم وجود دارد و بیشتر در فصل های بارندگی آب خوردن مورد استفاده اهالی را تامین می کند و جار و جنجال بر سر استفاده از آب همین قنات بوده که گروهی از هرازجونی ها دست به دست هم داده و در سال ۱۳۲۵ شمسی حبیب الله هرازجونی را در کنار قنات سرنگون در نیمه شبی در حالی که جناب ایشان از کروگان به طرف خانه اش یکه و تنها بر می گشته حمله می کنند و در تاریکی شب وبطور ناجوانمردانه ای ایشان را می کشند و این عمل نا بهنجار و جنایت کارانه برای سالها و شاید تا کنون برکت را از این ده برده و روح بی گناه او هنوز شاکی و سایه به سایه در تعقیب عاملان و آمران این جنایت هولناک بطور خلاصه مرتکبین از طرف دولت دستگیر و مواخذه و برای سال ها زندانی و مجازات می شوند و همین حادثه باعث می شود که ده از جمعیت خالی شده و در نتیجه خانه ها خالی و خراب و دشت ها وصحرا بدون کشت و کار و رعیت و چشمه ها کم آب و در سالهای پنجاه و قبل از انقلاب بیم آن می رفت که ده بکلی از بین رفته و بی جمعیت شود.
در گشت و گذاری که بنده در سال های چهل و پنجاه در دشت و ده هرازجون داشتم صحنه ها بسیار غم انگیز و دلگیر کننده بود درخت ها خشک و بی آب و بدو ن سر درختی قابل توجهی و خانه ها و کوچه ها خالی و خراب و بدون سکنه و اگر کشاورزی در دشت بود یا جناب غضنفر محمدی یا مشت احمد قربانی یا عده ای دیگر از کروگانی ها بودند که به التماس اهالی هرازجون آنجا رفته و کشاورزی می کردند.
اصلا قابل مقایسه با دشت های کروگان نبود که همه جا سبز و خرم و دشت ها همه کاشته و درختان غرق در سر درختی و کشاورز ها همه مشغول و خرمن ها آباد
و وقتی می پرسیدم چرا قنات های هراجون کم آب هست می گفتند این آبی هم که دارند از ما و از دشت ها های کروگان است که این جا فرو رفته و از قنات های آنها بیرون می آید اگر ما دشت هایمان را آبیاری نکنیم همین یک ذره ضق آبه را هم نخواهند داشت.
و از آن زمان این ده معروف به هزار جون یا هرازجون شده مثل سی جون یا سیارون که سی نفر شیعه را سر برده اند.
هرچند که اسمی و مقبره ای به اسم آن هزار نفر نیست چون سنی ها قبر پرست ومردهپرست نیستند و موقعیتی هم از آن زمان نداشته اند که تاریخ خودشان را بنویسند ولی آن سی نفر اسم و رسم و مقبره وبارگاهی دارند به اسم امام زاده حمزه چون حکومت حکومت شیعیان بوده
به هر صورت زمانی که جاسب بیشتر از یازده ده داشته دهی هم در اطراف این قنات بوده که ازبین رفته ولی بقایای آن ده هنوز باقی است.
یکی ار علائم و آثار باقی مانده از این ده کوههسنگ هائی است که به وفور در آن اطراف پیدا می شود که نشان دهنده خرابه های ساختمان ها ی قدیم بوده و علامت دوم یک قبرستان هست که جهت قبر ها در جهت قبله نیست که نشان می دهد که ساکنین این دهی مه کنار این قنات بوده
اصلا مسلمان نبوده اند و علائم سوم این است که هر جائی از این منطقه را کند و کاو کنی سیاله و شکسته های سفالی ظروف گلی پیدا می شود که نشان دهنده آثار زندگی انسان ها در این منطقه در قدیم بوده است.
دهکده هرازجون روی هم رفته سه قنات دارد یکی در مالو و دومی سورنگون و سومی هم بابا شیخ می باشد و گویا در پائین ده قنات یا سیفکی هم وجود دارد و بیشتر در فصل های بارندگی آب خوردن مورد استفاده اهالی را تامین می کند و جار و جنجال بر سر استفاده از آب همین قنات بوده که گروهی از هرازجونی ها دست به دست هم داده و در سال ۱۳۲۵ شمسی حبیب الله هرازجونی را در کنار قنات سرنگون در نیمه شبی در حالی که جناب ایشان از کروگان به طرف خانه اش یکه و تنها بر می گشته حمله می کنند و در تاریکی شب وبطور ناجوانمردانه ای ایشان را می کشند و این عمل نا بهنجار و جنایت کارانه برای سالها و شاید تا کنون برکت را از این ده برده و روح بی گناه او هنوز شاکی و سایه به سایه در تعقیب عاملان و آمران این جنایت هولناک بطور خلاصه مرتکبین از طرف دولت دستگیر و مواخذه و برای سال ها زندانی و مجازات می شوند و همین حادثه باعث می شود که ده از جمعیت خالی شده و در نتیجه خانه ها خالی و خراب و دشت ها وصحرا بدون کشت و کار و رعیت و چشمه ها کم آب و در سالهای پنجاه و قبل از انقلاب بیم آن می رفت که ده بکلی از بین رفته و بی جمعیت شود.
در گشت و گذاری که بنده در سال های چهل و پنجاه در دشت و ده هرازجون داشتم صحنه ها بسیار غم انگیز و دلگیر کننده بود درخت ها خشک و بی آب و بدو ن سر درختی قابل توجهی و خانه ها و کوچه ها خالی و خراب و بدون سکنه و اگر کشاورزی در دشت بود یا جناب غضنفر محمدی یا مشت احمد قربانی یا عده ای دیگر از کروگانی ها بودند که به التماس اهالی هرازجون آنجا رفته و کشاورزی می کردند.
اصلا قابل مقایسه با دشت های کروگان نبود که همه جا سبز و خرم و دشت ها همه کاشته و درختان غرق در سر درختی و کشاورز ها همه مشغول و خرمن ها آباد
و وقتی می پرسیدم چرا قنات های هراجون کم آب هست می گفتند این آبی هم که دارند از ما و از دشت ها های کروگان است که این جا فرو رفته و از قنات های آنها بیرون می آید اگر ما دشت هایمان را آبیاری نکنیم همین یک ذره ضق آبه را هم نخواهند داشت.
مشاجره و دعوایی که منجر به قتل حبیب الله هرازجانی
حبیب الله هرازجانی فرزند مشهدی جواد از اهالی آبادی هرازجان بود. او مردی قوی بنیه و بلند قد بود و با این که مسلمان بود ولی با بهاییان رابطه خوبی داشت و با آنها حشر و نشر مینمود. ایشان در حدود سال ۱۳۲۵ شمسی در اثر اختلاف فامیلی و مشاجره ای که که بر اثر یک سؤتفاهم بین او و پسرعمویش سر استفاده از آب قنات صورت میگیرد، مورد سوء قصد قرار میگیرد. به این ترتیب که فامیل های ایشان بعد از دعوا و مشاجره به قصد تلافی تصمیم میگیرند که کتک مفصلی به حبیب الله بزنند. برای این منظور او را دنبال کرده و متوجه میشوند که در کروگان به خانه علیرضا کاشفی پسر شیخ حسنعلی معروف رفته است.
وقتی او شبانه برای برگشتن به منزل از خانه کاشفی بلند میشود، شیخ اصرار میکند که حال دیر وقت است و نرو و همینجا خانه من بمان. ولی او میگوید که خانواده در هرازجان منتظرند و فکر نمیکند که اتفاقی بیافتد. پس خداحافظی کرده و به سمت هرازجان به راه میافتد. در بین راه بازگشت بستگان و دوستان تحریک شده در زیر چشمه سورنگان او را گرفته و در رودخانه که آب نداشت و خشک شده بود به قدری او را میزنند که او بیهوش میشود. وقتی فکر میکنند که او مرده است او را همانطور در بیابان رها کرده و به هرازجان بر میگردند. از طرفی خانواده حبیب الله وقتی میبینند که او دیر کرده و هنوز نیامده به سمت کروگان میروند که ببینند چه اتفاقی برایش افتاده است. در بین راه صدای ناله ی حبیب الله میآید، خانواده خود را به او میرسانند و میبینند که اصلاً در وضعیت خوبی نیست. از این رو او را به هرازجان باز میگردانند. حبیب الله که اصلاً حال مساعدی نداشته در بین راه داستان را تعریف میکند که چه اتفاقی برای او افتاده و چه کسانی او را به این روز در آورده اند. ولی متأسفانه وقتی او به خانه میرسد از فرط ضعف و ضرباتی که به او وارد شده بود فوت میکند.
خانواده اقدام میکند و مسببین این ماجرا را از طرف دولت دستگیر میکنند. پسر حبیب الله به نام عباسعلی در مدرسه شمس کروگان مشغول درس بوده است بعد از این ماجرا او برادر کوچکترخود که سه یا چهار ساله بوده را به دادگستری میبرد و میگوید که جواب این کودک را بدهید که چرا پدر او را کشته اند؟
خلاصه دادگستری وقت موجباتی فراهم میکند که چند سال این مجرمین را بازداشت نموده و گرفتار مینماید که همین امر باعث شد که چند سال ضرر و زیان و خسارات بسیاری برای مجرمان ایجاد گردید تا اینکه کم کم قضیه کهنه شده و خاتمه پیدا میکند. از این رو مجرمین غیر از جزا و کیفر خداوندی که در پی آنها بود، متحمل ضرر و زیان فوق العاده در این قضیه شدند.
وقتی او شبانه برای برگشتن به منزل از خانه کاشفی بلند میشود، شیخ اصرار میکند که حال دیر وقت است و نرو و همینجا خانه من بمان. ولی او میگوید که خانواده در هرازجان منتظرند و فکر نمیکند که اتفاقی بیافتد. پس خداحافظی کرده و به سمت هرازجان به راه میافتد. در بین راه بازگشت بستگان و دوستان تحریک شده در زیر چشمه سورنگان او را گرفته و در رودخانه که آب نداشت و خشک شده بود به قدری او را میزنند که او بیهوش میشود. وقتی فکر میکنند که او مرده است او را همانطور در بیابان رها کرده و به هرازجان بر میگردند. از طرفی خانواده حبیب الله وقتی میبینند که او دیر کرده و هنوز نیامده به سمت کروگان میروند که ببینند چه اتفاقی برایش افتاده است. در بین راه صدای ناله ی حبیب الله میآید، خانواده خود را به او میرسانند و میبینند که اصلاً در وضعیت خوبی نیست. از این رو او را به هرازجان باز میگردانند. حبیب الله که اصلاً حال مساعدی نداشته در بین راه داستان را تعریف میکند که چه اتفاقی برای او افتاده و چه کسانی او را به این روز در آورده اند. ولی متأسفانه وقتی او به خانه میرسد از فرط ضعف و ضرباتی که به او وارد شده بود فوت میکند.
خانواده اقدام میکند و مسببین این ماجرا را از طرف دولت دستگیر میکنند. پسر حبیب الله به نام عباسعلی در مدرسه شمس کروگان مشغول درس بوده است بعد از این ماجرا او برادر کوچکترخود که سه یا چهار ساله بوده را به دادگستری میبرد و میگوید که جواب این کودک را بدهید که چرا پدر او را کشته اند؟
خلاصه دادگستری وقت موجباتی فراهم میکند که چند سال این مجرمین را بازداشت نموده و گرفتار مینماید که همین امر باعث شد که چند سال ضرر و زیان و خسارات بسیاری برای مجرمان ایجاد گردید تا اینکه کم کم قضیه کهنه شده و خاتمه پیدا میکند. از این رو مجرمین غیر از جزا و کیفر خداوندی که در پی آنها بود، متحمل ضرر و زیان فوق العاده در این قضیه شدند.