عاقبت نایب حسین کاشی
واپسین روزهای نایب حسین تا گرفتار شدن و اعدام او [1]
با آنکه ژاندارمری کاشان پیش از آگاه شدن نایب از گرفتاری ماشاالله خان شبانه و ناگهانی به فرحآباد که توقفگاه نایب بود هجوم بردند، ولکن چون نایب حسین همیشه و در هر حال بیدار و آماده کار خود بود، از چنگ مهاجمین فرار کرده و چند روزی در کوههای سخت و صعبالعبور با ژاندارمهایی که بهطورجدی و با تاکتیک نظامی او را تعقیب مینمودند در جنگوگریز بود، تا آنکه از پای درآمد و گرفتار شد.
داستان عبرتانگیز آخرین تلاش و کوششهای نایب حسین را روزنامه رعد تهران چنین شرح میدهد:
« پسازآنکه نایب حسین میخواست از نطنز بهطرف بیابانک فرار کند و اردوی ژاندارمری از او جلوگیری نمود، شدت فشار اردو از اطراف، بهطوری او را مستأصل نمود که عده همراهانش از یکصد نفر به بیستوپنج نفر رسید و در نتیجه تصادفی که در کوههای نشلج شد، مجبور به پیاده شدن و کشتن اسبها شده و همه از کوههای سخت عبور مینمودند و افراد ژاندارم هم مقابله بهمثل کرده پیاده به پیش قراولی خلیل خان تورزنی و محمد مهدی خان خونساری که سابق از سرکردههای ماشاءاله خان، و بعد از چهار ماه تحمل حبس و زجر و شکنجه فرار کرده به اردو پناهنده شده بودند، با کمال رشادت آنها را تعاقب و در نتیجه با بلدیت کاملی که مشارالیهما داشتند، مقارن ظهر عیداضحی در گردنه شاه اسماعیل، پنج فرسخی قم با اشرار تصادف کرده و جنگ شروع شده تا غروب امتداد یافت. بالاخره نایب حسین و دو پسرش امیر خان و رضا درحالیکه هر سه زخم گلوله داشتند و محمدخان سوری و دو نفر دیگر دستگیر، و چند نفر مقتول و مابقی فرار میکنند. پس از دو ساعت محمدخان تنها فرار کرده و سایرین را به طرف کاشان حرکت داده بدین طریق وارد شدند.
روز دوشنبه عید بزرگ کاشانیان و روزی بود که مجسمه شقاوت و شرارت و دو نوجوان او امیر خان و رضاخان که تا دیروز پنجههای خونبارشان به خون جوانان بیگناه آلوده بود، تیر خورده و مجروح در پالکی افتاد و از خارج شهر توسط ژاندارمهای رشید و فاتح وارد خیابان چهارباغ و از میان هزارها زن و مرد و تماشاچی که با یک دنیا وجد و شعف خندهکنان دست میزدند، عبور داده شده و به سربازخانه داخل شدند. سپس او را به طبقه فوقانی سربازخانه که آقای ماژور فضلالله خان و سایر صاحب منصبان و حکومت و رؤسای دوایر و وجوه شهر در آنجا جمع بودند، بردند و ساعتی در آنجا سر به زیر افکنده و در اندیشه شناعت کاریهای خود حسرت میخورد. در این موقع آقا حسن نراقی، برادر مرحوم آقا علی شهید در جلو عمارت فوقانی ایستاده شرحی دایر بر سوء اعمال اشرار و دعای آقای رئیسالوزراء و رئیس اردو ایراد نمود، و در خاتمه حاضرین صدا را به زندهباد مجازات و رئیس الوزراء بلند و مدتی مشغول دست زدن بودند. پس از آنکه نایب حسین مرخص و روانه محبس شد، جمعیت با قلوبی آکنده از شعف متفرق شدند.[2]
چگونگی اعدام نایب حسین
روزنامه ایران در سر مقاله خود چنین شرح میدهد:
جمعیت برای تماشای اعدام مجسمه شقاوت و خونریزی و غارتگری از قبل از آفتاب به قدری بود که تا به حال چنین ازدحامی در هیچ یک از وقایع اعدامی مشاهده نشده و عموماً با یک منظره بشاش و بسط و انبساط در صحن میدان و ایوانهای اطراف مشاهده شد و بعلاوه جمع کثیری که از کثرت اجتماع راه نیافته، در خیابانهای اطراف اجتماع داشته و منتظر خبر ورود جانی غارتگر و اجرای سیاست او بودند. یک دسته ژاندارمری سوار در باغ شاه حاضر، نایب حسین را به معیت یک نفر صاحب منصب در یک درشکه سوار نموده ژاندارمها اطراف او را احاطه نمودند و از خیابان مریضخانه به خیابان جلیلآباد و از درب کمیساریای سوار ورود داده به اتاق اجرای نظمیه وارد کردند. در سیمای نایب حسین موقعی که از باغشاه حرکت داده تا نظمیه وارد نشده بود، چندان تغییری رخ نداده و با جلادت که آثار قساوت را نیز حاکی بود، در درشکه نشسته به اطراف و اشخاص نگاه مینمود.
مدتی برای وصیت و پارهای سئوالات در دفتر اجرای نظمیه بود و در خاتمه و موقعی که از او پرسیدند که چند اولاد داری، اسامی اولاد خود را فراموش کرده بود. بالاخره پس از فکر و زحمت گفته است سه دختر و دو پسر دیگر دارم.
درباره دارایی او پرسیده بودند، گفته است: چند پارچه ملک مزروعی دارم، و یک آسیاب. و از پول نقد فقط پنجاه هزار تومان طلا داشتم که در ترک اسبم بود و پس از زخم برداشتن من، یکی از نوکرهایم برداشت فرار نمود. از املاک و دارایی ماشاالله خان پرسیده بودند، گفت چند پارچه ملک در شوراب و غیره دارد ولی من از دارایی او خبر ندارم. بعد سه نفر از برادرزنهای ماشاالله خان را نام برده بوده است که یکی جوزدانی و یکی بزاز و دیگری هم کاسب بود و گفته است آنها از دارایی او خبر دارند و اظهار میداشت که من وصیتی ندارم. نعش مرا هر کجا خودتان میدانید دفن کنید. قریب یک ساعت و نیم قبل از ظهر، پس از قرائت صورت تقصیر و حکم محکمه، با دست بسته از دفتر اجراء خارجش نموده کلنل گلروپ در جلو مشارالیه و سایر مأمورین در اطراف او بودند ولی در این موقع خود را باخته بهطوریکه تا پای چوبه دار حسی برای او باقی نبود و به زحمت او را به کرسی قرار داده و طناب را بالا کشیدهاند. تا نیم ساعت از ظهر گذشته، جسدش در بالای دار بود و بعد پایین آورده به مدفن حمل گردید.[3]
انعکاس خبر اعدام اشرار در کاشان
از نخستین ساعتی که خبر گرفتار شدن ماشاالله خان به کاشان رسید، یک حالت انتظار پر التهاب و هیجان نشاط انگیز در عامه مردم پدیدار گردید. بهطوریکه اهالی شهر دائماً به هیئت اجتماع در پیرامون اداره ژاندارمری که مرکز آن در سرای وزیر همایون بود توقف نموده، درحالیکه با بیصبری انتظار اخبار جدیدی را داشتند. مُهر خاموشی چندین ساله را از لب برداشتند، فجایع بیشمار آنان را به وسیله تلگراف و نامهها گوشزد اولیای دولت مینمودند. تا روزی که ماشاالله خان در تهران اعدام و نایب حسین هم در حدود کاشان دستگیر گردید، بخصوص هنگام آوردن نایب حسین و پسرانش به اداره ژاندارمری که مردم بلادیده کاشان هرگز تصور چنین روزی را در مخیله خود نمیکردند، به منزله بزرگترین عید و بهترین جشن تاریخی کاشانیان بود. علاوه بر سکنه شهر، مردم اطراف و دهقانان دور و نزدیک برای شرکت در این جشن و تماشای چنان منظره غیرمنتظرهای، به شهر هجومآور شده بودند. پس از برگزاری رویدادهای آن روز، به شرحی که از روزنامه رعد تهران نقل شد، اداره ژاندارمری برای تخفیف التهاب و احساسات پرشور اهالی و فرونشاندن آتش کینه و انتقامجویی ستمدیدگان، چند تن از اتباع اشرار را که فجایع اعمال آنها از حد گذشته و ورد زبانها بودند، متوالیاً بدین ترتیب به دار مجازات آویخت.
۱- علی آلویی شهره که قبلاً شاگرد نانوا بود و در خیرهسری، بیحیایی و ارتکاب اعمال رشت و خلاف انسانی ضربالمثل بود. او که همراه ماشاالله خان به تهران رفته بود، پس از گرفتار شدن ماشاالله خان گریخته، به کاشان آمد و بلافاصله از طرف ژاندارمری دستگیر و به دار مجازات آویخته شد.
۲- غلام کوچک برزی که در هرزگی و بیدادگری و خونریزی سرخیل اشتقیاء به شمار میرفت.
۳- منصور قمی از راهزنان کهنهکار و قاتل چند نفر مردمان بیگناه.
۴و۵- دو نفر از جانیان مشهور به نامهای اسدالله و نصرالله.
۶- علی آسیابان.
۷- حسینخان گلپایگانی.
روزنامه ایران مینویسد:
کشف جنازه مرحوم آقا علی
همه کس غائله هائله شهادت مرحوم آقا علی مجتهد نراقی را به دست اشرار کاشان شنیده که نایب علی شجاع لشکر به حکم برادرش ماشاالله خان آن مظلوم را به منزل دعوت کرده و مخفیانه به قتل رسانیدند و با آنکه هیچ شبهه در اصل قضیه نبود، اشرار ظاهراً منکر شده، حتی از بعضی علمای کاشان به اجبار تصدیق و تبرئه خود را گرفتند. یکی از بزرگترین مصیبتهای خانوادهها و دوستان و مریدان آن مرحوم، این بود که نمیدانستند بعد از قتل به جنازه آن مرحوم چه کرده و در کجا دفت کردهاند. اینک از قرار تلگرافی که آقا حسن، اخوی کوچک آن مرحوم به آقا میرزا احمد نراقی نموده، در نتیجه تحقیقات مجدانه، جنازه در قلعه دوک از قلاع معروف اشرار و ملکی خود نایب حسین در چهار فرسخی کاشان واقع است، کشف نموده و خود آقا حسن برای حمل آن به شهر، به دوک رفته و دیروز به کاشان وارد کردهاند.[4]
روز شنبه هفتم شهریور (سوم ذیحجه 1337 ق.) آنان را به دار خواستندی زد. چوب دار را در میدان توپخانه در جلو شهرداری برپا کردند و یک دسته ژاندارم و پولیس در گرداگرد میدان به نگهبانی گماردند. انبوهی از مردم برای تماشا گرد آمدند. «هیئت متظلمین کاشان» که از چند سال باز برای دادخواهی از نایب و پسرانش در تهران میبودند و این چند روزه در شهر به تکاپو پرداخته و شادمانیها و سپاسگزاریها نموده بودند، امروز هم با دستهای از کاشان برای تماشا به میدان آمدند. ماشاالله خان و رضا را در یک درشکه پهلوی سرکردگانی از ژاندارم نشاندند و صد سوار گرداگرد درشکه را گرفته از باغشاه روانه گردانیدند. از خیابان مریضخانه و جلیلآباد، به اداره کمیسری سوار آورده و در آنجا چگونگی را به آنان آگاهی دادند تا اگر وصیتی دارند بکنند و برای مرگ آماده باشند. ماشاالله وصیت کرد او را در «زاویه مقدس حضرت عبدالعظیم» به خاک سپارند. از آنجا آنان را به اداره شهربانی آورده در اطاق اجراء نگاه داشتند. مردم با انبوهی بسیار در میدان ایستاده چشم به راه میداشتند. نخست رضا پهلوان را بیرون آوردند. حکم دیوان حرب را درباره گناهکاری اینان خواندند و سپس او را بالای کرسی برده ریسمان به گردنش انداختند. مردم به شادمانی دست زدند. مرده او چهل پنجاه دقیقه بالای دار میبود تا پایین آوردند. این بار خود ماشاالله خان را بیرون آوردند. چون از میان انبوه جمعیت میگذشت، به اینسو و آنسو مینگریست. و چون به پای دارش رساندیدند، بار دیگر حکم دیوان حرب را خوانده و او را نیز آویزان کردند. مردم به ویژه کاشانیان، باز شادمانی نموده و آواز به زندهباد مجازات بلند ساختند.
تا هنگام نیمروز بالای دار می بود و آنگاه پائینش آورده به اداره ژاندارم دادند و آنان برای خاک سپردن به عبدالعظیم فرستادند. بدینسان یک راهزن بنامی کیفر خود را دید.
کسان ماشالله خان همچنان در بند میبودند و از آنان بازپرسیها میرفت. لیکن دو پسر او را که بیگناه میبودند، آزاد گردانیدند. از آنسوی در کاشان ژاندارمها کسان او را دنبال میکردند و دارایی هاشان میجستند. «دژ کرشاهی» را که از سالها در دست اینان میبود، بگشادند. اما نایب حسین که با یک دست از سواران به کوه گریخته بود، ژاندارمها در دنبالش میبودند تا در یکجا به او رسیده و به جنگ ناگزیرش گردانیدند. پس از پانزده ساعت ایستادگی که دوازده تن از سوارانش کشته گردیدند و خودش و دو پسرش رضاخان و امیر خان که هر سه زخمی میبودند، با کسانی دستگیر افتادند. ژاندارمها آنان را به کاشان آوردند و سپس به دستور وثوقالدوله در اتومبیلی نشانده روانه تهران گردانیدند. در اینجا در باغشاه از آنان نیز بازپرسی کردند و سپس دادگاهی برپا کرده به داوری کشیدند. ولی چون رضاخان و امیر خان زخمهاشان سخت میبود، به آنان نپرداخته درباره نایب حسین دستور دار کشیدن دادند و این دستور را روز چهارشنبه بیست و پنجم شهریور به کار خواستندی بست.
این روز انبوهی از تماشاچیان دیگر بیشتر گردید. مردم از پیش از در آمدن آفتاب به میدان میشتافتند. نایب را همچنان با درشکه از باغشاه بیرون آوردند. نخست پروا نمینمود و خودداری نشان میداد. ولی چون به اتاق اجراء درآمد، در اینجا رشته خودداری از دست داد و پرسشهایی که میرفت به آسانی پاسخ نمیتوانست. پرسیدند چند داشتی؟ نامهای فرزندان خود را فراموش کرده بود. و پس از زمانی اندیشه چنین پاسخ داد: «سه دختر و دو پسر دیگر دارم». یک ساعت و نیم کما بیش به نیمروز میماند که او را با دستهای بسته از اتاق بیرون آوردند . مرد تیره درون تا پای دار برسد، به یکبار خود را باخت. با زور بالای کرسیش بردند و ریسمان را گردنش انداختند. تا نیمروز آویزان میبود و آن هنگام پایینش آوردند. پس از ده و اند سال دزدی و راهزنی و خونریزی بدینسان کیفر خود را دید. بدینسان وثوقالدوله در سایه کوششهای خود و با دست ژاندارمها دولت را نیرومند گردانید.[5]
پایان
[1]- کاشان در جنبش مشروطه ایران
[2]- روزنامه رعد، ش 132، 20 ذیحجه 1337 ق.
[3]- روزنامه ایران سال سوم، ش 518 تاریخ 25 سنبله 1298.
[4]- روزنامه ایران، سال ۳، ش 528، تاریخ 5 محرم 1338.
[5]- همان، ص 32 – 828.
با آنکه ژاندارمری کاشان پیش از آگاه شدن نایب از گرفتاری ماشاالله خان شبانه و ناگهانی به فرحآباد که توقفگاه نایب بود هجوم بردند، ولکن چون نایب حسین همیشه و در هر حال بیدار و آماده کار خود بود، از چنگ مهاجمین فرار کرده و چند روزی در کوههای سخت و صعبالعبور با ژاندارمهایی که بهطورجدی و با تاکتیک نظامی او را تعقیب مینمودند در جنگوگریز بود، تا آنکه از پای درآمد و گرفتار شد.
داستان عبرتانگیز آخرین تلاش و کوششهای نایب حسین را روزنامه رعد تهران چنین شرح میدهد:
« پسازآنکه نایب حسین میخواست از نطنز بهطرف بیابانک فرار کند و اردوی ژاندارمری از او جلوگیری نمود، شدت فشار اردو از اطراف، بهطوری او را مستأصل نمود که عده همراهانش از یکصد نفر به بیستوپنج نفر رسید و در نتیجه تصادفی که در کوههای نشلج شد، مجبور به پیاده شدن و کشتن اسبها شده و همه از کوههای سخت عبور مینمودند و افراد ژاندارم هم مقابله بهمثل کرده پیاده به پیش قراولی خلیل خان تورزنی و محمد مهدی خان خونساری که سابق از سرکردههای ماشاءاله خان، و بعد از چهار ماه تحمل حبس و زجر و شکنجه فرار کرده به اردو پناهنده شده بودند، با کمال رشادت آنها را تعاقب و در نتیجه با بلدیت کاملی که مشارالیهما داشتند، مقارن ظهر عیداضحی در گردنه شاه اسماعیل، پنج فرسخی قم با اشرار تصادف کرده و جنگ شروع شده تا غروب امتداد یافت. بالاخره نایب حسین و دو پسرش امیر خان و رضا درحالیکه هر سه زخم گلوله داشتند و محمدخان سوری و دو نفر دیگر دستگیر، و چند نفر مقتول و مابقی فرار میکنند. پس از دو ساعت محمدخان تنها فرار کرده و سایرین را به طرف کاشان حرکت داده بدین طریق وارد شدند.
روز دوشنبه عید بزرگ کاشانیان و روزی بود که مجسمه شقاوت و شرارت و دو نوجوان او امیر خان و رضاخان که تا دیروز پنجههای خونبارشان به خون جوانان بیگناه آلوده بود، تیر خورده و مجروح در پالکی افتاد و از خارج شهر توسط ژاندارمهای رشید و فاتح وارد خیابان چهارباغ و از میان هزارها زن و مرد و تماشاچی که با یک دنیا وجد و شعف خندهکنان دست میزدند، عبور داده شده و به سربازخانه داخل شدند. سپس او را به طبقه فوقانی سربازخانه که آقای ماژور فضلالله خان و سایر صاحب منصبان و حکومت و رؤسای دوایر و وجوه شهر در آنجا جمع بودند، بردند و ساعتی در آنجا سر به زیر افکنده و در اندیشه شناعت کاریهای خود حسرت میخورد. در این موقع آقا حسن نراقی، برادر مرحوم آقا علی شهید در جلو عمارت فوقانی ایستاده شرحی دایر بر سوء اعمال اشرار و دعای آقای رئیسالوزراء و رئیس اردو ایراد نمود، و در خاتمه حاضرین صدا را به زندهباد مجازات و رئیس الوزراء بلند و مدتی مشغول دست زدن بودند. پس از آنکه نایب حسین مرخص و روانه محبس شد، جمعیت با قلوبی آکنده از شعف متفرق شدند.[2]
چگونگی اعدام نایب حسین
روزنامه ایران در سر مقاله خود چنین شرح میدهد:
جمعیت برای تماشای اعدام مجسمه شقاوت و خونریزی و غارتگری از قبل از آفتاب به قدری بود که تا به حال چنین ازدحامی در هیچ یک از وقایع اعدامی مشاهده نشده و عموماً با یک منظره بشاش و بسط و انبساط در صحن میدان و ایوانهای اطراف مشاهده شد و بعلاوه جمع کثیری که از کثرت اجتماع راه نیافته، در خیابانهای اطراف اجتماع داشته و منتظر خبر ورود جانی غارتگر و اجرای سیاست او بودند. یک دسته ژاندارمری سوار در باغ شاه حاضر، نایب حسین را به معیت یک نفر صاحب منصب در یک درشکه سوار نموده ژاندارمها اطراف او را احاطه نمودند و از خیابان مریضخانه به خیابان جلیلآباد و از درب کمیساریای سوار ورود داده به اتاق اجرای نظمیه وارد کردند. در سیمای نایب حسین موقعی که از باغشاه حرکت داده تا نظمیه وارد نشده بود، چندان تغییری رخ نداده و با جلادت که آثار قساوت را نیز حاکی بود، در درشکه نشسته به اطراف و اشخاص نگاه مینمود.
مدتی برای وصیت و پارهای سئوالات در دفتر اجرای نظمیه بود و در خاتمه و موقعی که از او پرسیدند که چند اولاد داری، اسامی اولاد خود را فراموش کرده بود. بالاخره پس از فکر و زحمت گفته است سه دختر و دو پسر دیگر دارم.
درباره دارایی او پرسیده بودند، گفته است: چند پارچه ملک مزروعی دارم، و یک آسیاب. و از پول نقد فقط پنجاه هزار تومان طلا داشتم که در ترک اسبم بود و پس از زخم برداشتن من، یکی از نوکرهایم برداشت فرار نمود. از املاک و دارایی ماشاالله خان پرسیده بودند، گفت چند پارچه ملک در شوراب و غیره دارد ولی من از دارایی او خبر ندارم. بعد سه نفر از برادرزنهای ماشاالله خان را نام برده بوده است که یکی جوزدانی و یکی بزاز و دیگری هم کاسب بود و گفته است آنها از دارایی او خبر دارند و اظهار میداشت که من وصیتی ندارم. نعش مرا هر کجا خودتان میدانید دفن کنید. قریب یک ساعت و نیم قبل از ظهر، پس از قرائت صورت تقصیر و حکم محکمه، با دست بسته از دفتر اجراء خارجش نموده کلنل گلروپ در جلو مشارالیه و سایر مأمورین در اطراف او بودند ولی در این موقع خود را باخته بهطوریکه تا پای چوبه دار حسی برای او باقی نبود و به زحمت او را به کرسی قرار داده و طناب را بالا کشیدهاند. تا نیم ساعت از ظهر گذشته، جسدش در بالای دار بود و بعد پایین آورده به مدفن حمل گردید.[3]
انعکاس خبر اعدام اشرار در کاشان
از نخستین ساعتی که خبر گرفتار شدن ماشاالله خان به کاشان رسید، یک حالت انتظار پر التهاب و هیجان نشاط انگیز در عامه مردم پدیدار گردید. بهطوریکه اهالی شهر دائماً به هیئت اجتماع در پیرامون اداره ژاندارمری که مرکز آن در سرای وزیر همایون بود توقف نموده، درحالیکه با بیصبری انتظار اخبار جدیدی را داشتند. مُهر خاموشی چندین ساله را از لب برداشتند، فجایع بیشمار آنان را به وسیله تلگراف و نامهها گوشزد اولیای دولت مینمودند. تا روزی که ماشاالله خان در تهران اعدام و نایب حسین هم در حدود کاشان دستگیر گردید، بخصوص هنگام آوردن نایب حسین و پسرانش به اداره ژاندارمری که مردم بلادیده کاشان هرگز تصور چنین روزی را در مخیله خود نمیکردند، به منزله بزرگترین عید و بهترین جشن تاریخی کاشانیان بود. علاوه بر سکنه شهر، مردم اطراف و دهقانان دور و نزدیک برای شرکت در این جشن و تماشای چنان منظره غیرمنتظرهای، به شهر هجومآور شده بودند. پس از برگزاری رویدادهای آن روز، به شرحی که از روزنامه رعد تهران نقل شد، اداره ژاندارمری برای تخفیف التهاب و احساسات پرشور اهالی و فرونشاندن آتش کینه و انتقامجویی ستمدیدگان، چند تن از اتباع اشرار را که فجایع اعمال آنها از حد گذشته و ورد زبانها بودند، متوالیاً بدین ترتیب به دار مجازات آویخت.
۱- علی آلویی شهره که قبلاً شاگرد نانوا بود و در خیرهسری، بیحیایی و ارتکاب اعمال رشت و خلاف انسانی ضربالمثل بود. او که همراه ماشاالله خان به تهران رفته بود، پس از گرفتار شدن ماشاالله خان گریخته، به کاشان آمد و بلافاصله از طرف ژاندارمری دستگیر و به دار مجازات آویخته شد.
۲- غلام کوچک برزی که در هرزگی و بیدادگری و خونریزی سرخیل اشتقیاء به شمار میرفت.
۳- منصور قمی از راهزنان کهنهکار و قاتل چند نفر مردمان بیگناه.
۴و۵- دو نفر از جانیان مشهور به نامهای اسدالله و نصرالله.
۶- علی آسیابان.
۷- حسینخان گلپایگانی.
روزنامه ایران مینویسد:
کشف جنازه مرحوم آقا علی
همه کس غائله هائله شهادت مرحوم آقا علی مجتهد نراقی را به دست اشرار کاشان شنیده که نایب علی شجاع لشکر به حکم برادرش ماشاالله خان آن مظلوم را به منزل دعوت کرده و مخفیانه به قتل رسانیدند و با آنکه هیچ شبهه در اصل قضیه نبود، اشرار ظاهراً منکر شده، حتی از بعضی علمای کاشان به اجبار تصدیق و تبرئه خود را گرفتند. یکی از بزرگترین مصیبتهای خانوادهها و دوستان و مریدان آن مرحوم، این بود که نمیدانستند بعد از قتل به جنازه آن مرحوم چه کرده و در کجا دفت کردهاند. اینک از قرار تلگرافی که آقا حسن، اخوی کوچک آن مرحوم به آقا میرزا احمد نراقی نموده، در نتیجه تحقیقات مجدانه، جنازه در قلعه دوک از قلاع معروف اشرار و ملکی خود نایب حسین در چهار فرسخی کاشان واقع است، کشف نموده و خود آقا حسن برای حمل آن به شهر، به دوک رفته و دیروز به کاشان وارد کردهاند.[4]
روز شنبه هفتم شهریور (سوم ذیحجه 1337 ق.) آنان را به دار خواستندی زد. چوب دار را در میدان توپخانه در جلو شهرداری برپا کردند و یک دسته ژاندارم و پولیس در گرداگرد میدان به نگهبانی گماردند. انبوهی از مردم برای تماشا گرد آمدند. «هیئت متظلمین کاشان» که از چند سال باز برای دادخواهی از نایب و پسرانش در تهران میبودند و این چند روزه در شهر به تکاپو پرداخته و شادمانیها و سپاسگزاریها نموده بودند، امروز هم با دستهای از کاشان برای تماشا به میدان آمدند. ماشاالله خان و رضا را در یک درشکه پهلوی سرکردگانی از ژاندارم نشاندند و صد سوار گرداگرد درشکه را گرفته از باغشاه روانه گردانیدند. از خیابان مریضخانه و جلیلآباد، به اداره کمیسری سوار آورده و در آنجا چگونگی را به آنان آگاهی دادند تا اگر وصیتی دارند بکنند و برای مرگ آماده باشند. ماشاالله وصیت کرد او را در «زاویه مقدس حضرت عبدالعظیم» به خاک سپارند. از آنجا آنان را به اداره شهربانی آورده در اطاق اجراء نگاه داشتند. مردم با انبوهی بسیار در میدان ایستاده چشم به راه میداشتند. نخست رضا پهلوان را بیرون آوردند. حکم دیوان حرب را درباره گناهکاری اینان خواندند و سپس او را بالای کرسی برده ریسمان به گردنش انداختند. مردم به شادمانی دست زدند. مرده او چهل پنجاه دقیقه بالای دار میبود تا پایین آوردند. این بار خود ماشاالله خان را بیرون آوردند. چون از میان انبوه جمعیت میگذشت، به اینسو و آنسو مینگریست. و چون به پای دارش رساندیدند، بار دیگر حکم دیوان حرب را خوانده و او را نیز آویزان کردند. مردم به ویژه کاشانیان، باز شادمانی نموده و آواز به زندهباد مجازات بلند ساختند.
تا هنگام نیمروز بالای دار می بود و آنگاه پائینش آورده به اداره ژاندارم دادند و آنان برای خاک سپردن به عبدالعظیم فرستادند. بدینسان یک راهزن بنامی کیفر خود را دید.
کسان ماشالله خان همچنان در بند میبودند و از آنان بازپرسیها میرفت. لیکن دو پسر او را که بیگناه میبودند، آزاد گردانیدند. از آنسوی در کاشان ژاندارمها کسان او را دنبال میکردند و دارایی هاشان میجستند. «دژ کرشاهی» را که از سالها در دست اینان میبود، بگشادند. اما نایب حسین که با یک دست از سواران به کوه گریخته بود، ژاندارمها در دنبالش میبودند تا در یکجا به او رسیده و به جنگ ناگزیرش گردانیدند. پس از پانزده ساعت ایستادگی که دوازده تن از سوارانش کشته گردیدند و خودش و دو پسرش رضاخان و امیر خان که هر سه زخمی میبودند، با کسانی دستگیر افتادند. ژاندارمها آنان را به کاشان آوردند و سپس به دستور وثوقالدوله در اتومبیلی نشانده روانه تهران گردانیدند. در اینجا در باغشاه از آنان نیز بازپرسی کردند و سپس دادگاهی برپا کرده به داوری کشیدند. ولی چون رضاخان و امیر خان زخمهاشان سخت میبود، به آنان نپرداخته درباره نایب حسین دستور دار کشیدن دادند و این دستور را روز چهارشنبه بیست و پنجم شهریور به کار خواستندی بست.
این روز انبوهی از تماشاچیان دیگر بیشتر گردید. مردم از پیش از در آمدن آفتاب به میدان میشتافتند. نایب را همچنان با درشکه از باغشاه بیرون آوردند. نخست پروا نمینمود و خودداری نشان میداد. ولی چون به اتاق اجراء درآمد، در اینجا رشته خودداری از دست داد و پرسشهایی که میرفت به آسانی پاسخ نمیتوانست. پرسیدند چند داشتی؟ نامهای فرزندان خود را فراموش کرده بود. و پس از زمانی اندیشه چنین پاسخ داد: «سه دختر و دو پسر دیگر دارم». یک ساعت و نیم کما بیش به نیمروز میماند که او را با دستهای بسته از اتاق بیرون آوردند . مرد تیره درون تا پای دار برسد، به یکبار خود را باخت. با زور بالای کرسیش بردند و ریسمان را گردنش انداختند. تا نیمروز آویزان میبود و آن هنگام پایینش آوردند. پس از ده و اند سال دزدی و راهزنی و خونریزی بدینسان کیفر خود را دید. بدینسان وثوقالدوله در سایه کوششهای خود و با دست ژاندارمها دولت را نیرومند گردانید.[5]
پایان
[1]- کاشان در جنبش مشروطه ایران
[2]- روزنامه رعد، ش 132، 20 ذیحجه 1337 ق.
[3]- روزنامه ایران سال سوم، ش 518 تاریخ 25 سنبله 1298.
[4]- روزنامه ایران، سال ۳، ش 528، تاریخ 5 محرم 1338.
[5]- همان، ص 32 – 828.