وجه تسمیه کروگان به سیارون
سوره مائده
ای کسانی که ایمان آورده اید! هرکسی از شما از دین خود برگردد، به زودی خداوند قومی را که بسیار دوست دارد و آنها نیز خدا را دوست دارند (احبا الله) و نسبت به مؤمنان فروتن و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند، مجاهدین فی سبیل الله خواهند بود و از ملامت هیچ ملامت گری نمی ترسند، این فضل خداست که به هرکس که بخواهد می دهد و خداوند بخشنده علیم است«54» |
سوره مائده
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿٥٤﴾ |

قبل از اینکه مردم جاسب شیعه شوند مذهب دیگری داشتند و با شیعیان سر سازش نداشتند تا آنجا که نهایتا تصمیم به قلع و قمع شیعیان میگیرند و شیعیان را وادار به تقیه و تغییر مذهب و یا فرار میکنند. با این حال سی نفر از آنها که ثابت و مستقیم میمانند، برای حفظ جان خودشان به غاری معروف به غار سی جوان یا سی جون در واران که امروزه زیارت گاه اهالی محل است پناهنده میشوند. اهالی ساکت ننشسته و آن غار را محاصره کرده و آنها را گروگان میگیرند و به ده اول که امروز به نام گروگان یا کروگان معروف است آورده و لب جویی که امروز به سیارون معروف است [۱]و از کنار امامزاده حمزه میگذرد، سر میبرند و اجسادشان را در باقی مانده سردابی قدیمی و مخروبه که گویی انبار سوخت برای آتشکدهای باقی مانده از زمان زرتشتیان است انداخته و راه آن را مسدود میکنند. تا زمانی که در زمان صفویان اوضاع تغییر کرده و اکثر مردم جاسب تغییر مذهب میدهند و شیعه میشوند و شیعیان جمع شده و این محل را بازسازی میکنند و امامزادهای بجای آن بنا میکنند. این مکان در زمان زرتشتیان چنان مقدس بوده که مردم برای زیارت به این کوه میآمدند. پایین آن آتشکده کوچکی بود که امروز به نام چار طاقی معروف است و بالای قبرستان فعلی قرار دارد. البته حدودا نیمی از بقایا و دیوارهای این چار طاقی تا سال ۱۳۴۰ باقی مانده بود تا آن زمان که آقای سلیمی معلم و مدیر مدرسه ابتدایی کروگان جاسب در پی تصمیم پهن تر کردن جاده بقیه این دیوارها را نیز خراب میکند، به همین دلیل امروزه از چارطاقی چیزی باقی نمانده است. در بالای این کوه که به کوه امام ولی معروف است نیز میگویند، آتشکده بزرگی بوده که حتی از دلیجان و محلات و نیمه ور نیز میتوانستند زبانههای آتش آن را ببینند. تا سال ۱۳۳۰ بقایای این آتشکده در سر کوه امام ولی باقی بود و مردم برای ساختن دیوار یا خانه خود بالای کوه امام ولی میرفتند و سنگ های دیوار آن را برداشته و پایین میانداختند که برای ساختن خانه استفاده کنند. بعضیها یادم هست که از سید میرزا محمدی بخاطر بغض مذهبی شکایت کرده بودند که چرا خانه خود را از این سنگها ساخته است.
آری این کوه برای زرتشتیان چنان مقدس بوده که در پایین و وسط و بالای آن آتشکدههایی وجود داشته است. تا زمانی که مردم جاسب مسلمان میشوند اسم این کوه را که گویا به اسم یکی از بزرگان زرتشتیان(میتراگان به معنی خدای آتش و نور) بوده تغییر میدهند و آن را به اسم "امام ولی" نامگذاری میکنند آتشکده دامنه کوه را که اجساد این سی نفر در آن دفن بوده را امامزادهای جدید به نام امام زاده حمزه بنا میکنند. (کند و کاوش های قدیمی و سنگ قبر های یافت شده حکایت میکنند در زمان قدیم در این منطقه دهی وجود داشته که آن را میتراگان (مترِگون) میخواندند که البته امروزه دیگر اثری از آن باقی نمانده است.)
در سال ۱۳۴۴ یا ۱۳۴۵ شبی گویا دزدان اشیای عتیقه به این امامزاده حمله میکنند اول سعی کرده از پشت کنده و راهی به سرداب پیدا کنند که موفق نمیشوند. لذا به داخل امامزاده آمده و کف صحن بغل ضریح را سوراخ کرده و به سرداب میروند چون که معروف بوده که سر این سی نفر روی سی بشقاب طلا قرار دارد پس به طمع این بشقابها دست به این دزدی میزنند آیا چیزی پیدا میکنند یا نه خدا عالم است ولی روز بعد اهالی برای دیدن این وقایع به زیارت میروند و بعضی از همان سوراخ پایین رفته و انبوهی از استخوانها را میبینند. بعضی که تعداد جمجمهها را دقیق شمارش کرده بودهاند و هنوز حی و حاضر هستند تعداد جمجمهها را سی عدد مینویسند. به این خاطر میتوان گفت که داستان سی جون و سی یارون خالی از حقیقت نبوده است.
این بود نیمی از داستان، نیم دیگر داستان تکرار تاریخ است و آن داستان سی جون یا سی یارون دومی است که با آمدن ملاحسین بشروئهای و اعلان ظهور قائم آل محمد توسط او شکل میگیرد. زمانی که ملاحسین در خانه سید نصرالله (بزرگ خاندان سید نصراللهیها)به جمیع اهالی جاسب اعلان میکند که در سال ۱۲۶۰ قمری قائم آل محمد در شیراز ظهور کرده و اهالی جاسب را دعوت به ایمان به آیین جدید و پیروی از او میکند و این خبر را به آنها میدهد، مردم جاسب به سه گروه تقسیم میشوند. یک گروه قبول، دیگری رد و گروهی هم با بی اعتنایی از این واقعه بزرگ تاریخی بسادگی عبور میکنند.
بعد از مناظره و مکالمه و مشاجره و بحث، ۳۰ نفر از بزرگان و اعیان جاسب دعوت حق را لبیک گفته و مؤمن میشوند که از جمله این سی نفر میتوان به بزرگ خاندان (یزدانیها، وجدانیها، مهاجریها، محمدیها، هاشمیها، ناشریها، فردوسیها، محبوبیها، صادقیها، روحانیها، مسعودیها، فروغیها، ناصریها، جمالیها، نصراللهیها، اسماعیلیها، زمانیها، رضوانیها، رفیعیها، امینیها، رزاقیها، عظیمیها، رفرفها، اعلائیها، امجدیها، شیرازیها، ...الآخر) اشاره داشت که شرح حال هر کدام به اختصار در قسمت بهاییان جاسب و تاریخ جاسب آمده است. زمان سپری میشود و تا نسلهای چهارم و پنجم این سی خانواده در کروگان زندگی میکردند تا اینکه در انقلاب ۱۳۵۷ به تحریک علماء اهالی جاسب علیه بهاییان قیام میکنند که جزییات آن حملات نیز به تفسیر در بخش تاریخ کروگان جاسب با اسناد و مدارک مستند قرار گرفته است. در این بگیر و ببند و آشوب و غوغا بعضی فراری، بعضی از ترس جان و مال سرد و تقیه و آنانی که باقی ماندند روزها مورد آزار و اذیت قرارگرفته، بنحوی که در کوچهها مردم اغفال شده فریاد میزدند "برادر بهایی یا مرگ یا مسلمان". نهایتا از روی ناچاری بهاییان همگی در منزل فتح الله ناصری در محله بالا جمع شده و از شب تا صبح از ترس جان و آینده نا معلومی که انتظارشان را میکشید خواب به چشم نداشته و منتظر بودند که اگر اهالی حمله کردند از پشت خانه به کوه بغله سیاه یا باغهای اطراف فرار کنند از همین رو خانوادههایی که دختران جوان داشتند، بعضی دخترها را برداشته و از ترس ناموس در غار بالای سرچشمه مخفی کرده بودند و خودشان جلوی غار ایستاده و منتظر هر بلایی بودند.
روزها به این منوال با ترس و اضطراب میگذرد تا آنکه همگی به این نتیجه میرسند که اینگونه امکان زندگی وجود ندارد چرا که امنیت جانی و مالی ندارند از این رو تصمیم میگیرند که ده را ترک کنند. تعداد آخرین بازماندههایی که تا آخرین لحظه مقاومت کرده بودند ۳۰ نفر بوده که از آن جمله (فتح الله ناصری، سید رضی مسعودی، سید آقا حسینی، سید رضا جمالی، شمس الله یزدانی، عبدالحسین یزدانی، سید مرتضی محمدی، سید میرزا محمدی و ... الآخر) که یکی از آنها پیرمرد ۸۰ ساله ای بود به نام عبدالحسین یزدانی و همسرش که کاملا خمیده بود و هنگام راه رفتن صورتش با زمین فاصله چندانی نداشت با این حال شهر و دیار را ترک گفته بود به همراه بقیه به کوه و بیابان زده و در سرمای زمستان و سه شبانه روز در برف و بوران در سر گدار نراق توی برف گیر کرده و بلایا و صدمات بیشماری را متحمل شدند تا اینکه نهایتا خودشان را به کاشان میرسانند.
رفتند کیان و دین پرستان واماند جهان به زیر دستان
آن قوم کیان و این کیانند بر جای کیان ببین کیانند (نظامی)
آری این کوه برای زرتشتیان چنان مقدس بوده که در پایین و وسط و بالای آن آتشکدههایی وجود داشته است. تا زمانی که مردم جاسب مسلمان میشوند اسم این کوه را که گویا به اسم یکی از بزرگان زرتشتیان(میتراگان به معنی خدای آتش و نور) بوده تغییر میدهند و آن را به اسم "امام ولی" نامگذاری میکنند آتشکده دامنه کوه را که اجساد این سی نفر در آن دفن بوده را امامزادهای جدید به نام امام زاده حمزه بنا میکنند. (کند و کاوش های قدیمی و سنگ قبر های یافت شده حکایت میکنند در زمان قدیم در این منطقه دهی وجود داشته که آن را میتراگان (مترِگون) میخواندند که البته امروزه دیگر اثری از آن باقی نمانده است.)
در سال ۱۳۴۴ یا ۱۳۴۵ شبی گویا دزدان اشیای عتیقه به این امامزاده حمله میکنند اول سعی کرده از پشت کنده و راهی به سرداب پیدا کنند که موفق نمیشوند. لذا به داخل امامزاده آمده و کف صحن بغل ضریح را سوراخ کرده و به سرداب میروند چون که معروف بوده که سر این سی نفر روی سی بشقاب طلا قرار دارد پس به طمع این بشقابها دست به این دزدی میزنند آیا چیزی پیدا میکنند یا نه خدا عالم است ولی روز بعد اهالی برای دیدن این وقایع به زیارت میروند و بعضی از همان سوراخ پایین رفته و انبوهی از استخوانها را میبینند. بعضی که تعداد جمجمهها را دقیق شمارش کرده بودهاند و هنوز حی و حاضر هستند تعداد جمجمهها را سی عدد مینویسند. به این خاطر میتوان گفت که داستان سی جون و سی یارون خالی از حقیقت نبوده است.
این بود نیمی از داستان، نیم دیگر داستان تکرار تاریخ است و آن داستان سی جون یا سی یارون دومی است که با آمدن ملاحسین بشروئهای و اعلان ظهور قائم آل محمد توسط او شکل میگیرد. زمانی که ملاحسین در خانه سید نصرالله (بزرگ خاندان سید نصراللهیها)به جمیع اهالی جاسب اعلان میکند که در سال ۱۲۶۰ قمری قائم آل محمد در شیراز ظهور کرده و اهالی جاسب را دعوت به ایمان به آیین جدید و پیروی از او میکند و این خبر را به آنها میدهد، مردم جاسب به سه گروه تقسیم میشوند. یک گروه قبول، دیگری رد و گروهی هم با بی اعتنایی از این واقعه بزرگ تاریخی بسادگی عبور میکنند.
بعد از مناظره و مکالمه و مشاجره و بحث، ۳۰ نفر از بزرگان و اعیان جاسب دعوت حق را لبیک گفته و مؤمن میشوند که از جمله این سی نفر میتوان به بزرگ خاندان (یزدانیها، وجدانیها، مهاجریها، محمدیها، هاشمیها، ناشریها، فردوسیها، محبوبیها، صادقیها، روحانیها، مسعودیها، فروغیها، ناصریها، جمالیها، نصراللهیها، اسماعیلیها، زمانیها، رضوانیها، رفیعیها، امینیها، رزاقیها، عظیمیها، رفرفها، اعلائیها، امجدیها، شیرازیها، ...الآخر) اشاره داشت که شرح حال هر کدام به اختصار در قسمت بهاییان جاسب و تاریخ جاسب آمده است. زمان سپری میشود و تا نسلهای چهارم و پنجم این سی خانواده در کروگان زندگی میکردند تا اینکه در انقلاب ۱۳۵۷ به تحریک علماء اهالی جاسب علیه بهاییان قیام میکنند که جزییات آن حملات نیز به تفسیر در بخش تاریخ کروگان جاسب با اسناد و مدارک مستند قرار گرفته است. در این بگیر و ببند و آشوب و غوغا بعضی فراری، بعضی از ترس جان و مال سرد و تقیه و آنانی که باقی ماندند روزها مورد آزار و اذیت قرارگرفته، بنحوی که در کوچهها مردم اغفال شده فریاد میزدند "برادر بهایی یا مرگ یا مسلمان". نهایتا از روی ناچاری بهاییان همگی در منزل فتح الله ناصری در محله بالا جمع شده و از شب تا صبح از ترس جان و آینده نا معلومی که انتظارشان را میکشید خواب به چشم نداشته و منتظر بودند که اگر اهالی حمله کردند از پشت خانه به کوه بغله سیاه یا باغهای اطراف فرار کنند از همین رو خانوادههایی که دختران جوان داشتند، بعضی دخترها را برداشته و از ترس ناموس در غار بالای سرچشمه مخفی کرده بودند و خودشان جلوی غار ایستاده و منتظر هر بلایی بودند.
روزها به این منوال با ترس و اضطراب میگذرد تا آنکه همگی به این نتیجه میرسند که اینگونه امکان زندگی وجود ندارد چرا که امنیت جانی و مالی ندارند از این رو تصمیم میگیرند که ده را ترک کنند. تعداد آخرین بازماندههایی که تا آخرین لحظه مقاومت کرده بودند ۳۰ نفر بوده که از آن جمله (فتح الله ناصری، سید رضی مسعودی، سید آقا حسینی، سید رضا جمالی، شمس الله یزدانی، عبدالحسین یزدانی، سید مرتضی محمدی، سید میرزا محمدی و ... الآخر) که یکی از آنها پیرمرد ۸۰ ساله ای بود به نام عبدالحسین یزدانی و همسرش که کاملا خمیده بود و هنگام راه رفتن صورتش با زمین فاصله چندانی نداشت با این حال شهر و دیار را ترک گفته بود به همراه بقیه به کوه و بیابان زده و در سرمای زمستان و سه شبانه روز در برف و بوران در سر گدار نراق توی برف گیر کرده و بلایا و صدمات بیشماری را متحمل شدند تا اینکه نهایتا خودشان را به کاشان میرسانند.
رفتند کیان و دین پرستان واماند جهان به زیر دستان
آن قوم کیان و این کیانند بر جای کیان ببین کیانند (نظامی)

به این خاطر کروگان جاسب را به سی یارون تسمیه کردهایم که در سال 1263 قمری در پی آمدن ملا حسین بشروئهای سی نفر موءمن به دیانت جدید گشتند. برای یکصد و سی سال حدود سی خانواده بهایی در محل مقیم بودند. پیکر عنصری سی نفر از بزرگان و بانیان آنها به همراه جمعی از اخلاف خود در این خطه در خاک خفتهاست و ارواح آنان در عالم بالا و ذروه علیا با جنود ملاء اعلی به امر باری تعالی منتظر و مترصد و مامورند تا نفسی به میدان خدمت در آید و به تایید و توفیق و تعزیز او قیام نمایند و روزهای آخر سی نفر با دلی شکسته و قلبی آکنده از جور و جفای اهالی محل و اطراف جلای وطن کردند. این در حالی است که هم اکنون اولاد و بازماندگان آن سی یارون سی هزارون هستند که در چهار گوشه دنیا پراکنده و به اعمال و اقوال به تبلیغ کلمةالله، بسط شریعت الله، تنویر افکار و ازاله اوهام و ارائه خدمات در نهایت فداکاری و جانفشانی مشغول اند
هنرور چنین زندگانی کند جفا بیند و مهربانی کند (سعدی)
و "تازه این هنوز از نتایج سحر است" چرا که اگر حق و حقیقت نبودند و درختی بی ریشه و اصل بودند حال اثری از آنها با این همه بلایا و محن و رزایا نمانده بود و چون روز روز خداست و روز خدا آخر بشو نیست "و ما در آن روزیم و آن آخر نشد" هر حرفی و عملی و عددی که از روی خلوص نیت و در راه اراده حق باشد دائمی و باقی و ابدی است.
بنابراین همیشه و در همه دوران در جاسب سی یارونی خواهند بود که پاسدار و ادامه دهنده میراث گذشتگان باشند.
گمان مبر که به پایان رسیده کار مغان هزار باده ناخورده در رگ تاک است.
***
مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ما او ندانست که حق بود در اندیشه ما (مولوی)
ستمگر چو برف و ستمکش چو کوه بسی رفت برف و بسی ماند کوه (فردوسی)
روزی بازماندگان این مظلومان همانند ابناء کلیم که به چهار گوشه عالم پراکنده شده اند نه بعد از قرن ها که به زودی به سرزمین های اصلی و اشغالی خود بازخواهند گشت و به همراه خیل بیشماری از هموطنان خود که تازه از خواب غفلت چند صد ساله بیدار شده اند مزارع و بیابان و چشمه ساران را بازسازی و آباد خواهند کرد و “صحرا و مراتع سرد، همچون گل خندان خواهد شکفت[۲]”. در هر گوشه و کنار و در زیر هر سنگ و خشتی سراغ اثر و یا نشانهای از آباء و اجداد خود خواهند گرفت پای را جای پای آنها خواهند گذاشت و امید و آرزوی دیرینه آنها را برآورده خواهند کرد. حضیرة القدس را در کمال اتحاد و اتفاق و روحانیت در سر چشمه سورنگون در پشت حصار که متعلق به رضوانی و جمالی و شایسته خانم و شهید مجید امینی بود خواهند ساخت و مشرق الاذکار مجللی در دامان کوه برزه در سر دیون یعنی همان مسیری که از آن راه ملاحسین وارد جاسب شده خواهند ساخت کتابخانه و چاپخانه و ایستگاه رادیو و تلوزیون و روزنامه بازخواهند کرد و ساختمان یادبودی در دامنه کوه امام ولی به عنوان موزه و مقبره و محل زیارت خواهند ساخت و زمینهای کاکووَ که زمانی جزء اموال آقا غلامرضا و خانواده روحانیها بود و فعلا غصب شده و به قول خودشان دانشگاه ساختهاند، مرکز و هسته انرژی روحانی برای تعلیم و تربیت و اطلاعات نسل حال و بعدی خواهند ساخت و به هم نشان خواهند داد که آن روزی که آغلامرضا در جلو همه احبا در جلسه عمومی با کهولت سن دست روی سر سید رضی که پسر بچه چند ساله بود گذاشت و گفت به زودی دنیا بهشت برین خواهد شد و به وضوح و مثل روز روشن آینده را دیده بود. جلسات و کنفرانسهای بزرگ برپا خواهند کرد و از هر نوع تعریف و تمجید و تحسین گذشتگان ستمدیده خود کوتاهی نخواهند کرد چه که آنها از سابقون بودند اولین کسانی بودند که مظهر ظهور را شناختند، پرستیدند و از هستی و نیستی و راحت و آسایش گذشتند و نهایتا جان باختند و به حق پیوستند. خانه یکایک آنها را بازسازی خواهند کرد و پیام و حرف دل آنها را در سراسر آن اطراف و اکناف به وسائل مختلفه ارتباط جمعی پراکنده خواهند ساخت.
"طرحی نو در خواهند انداخت" و " تا سراپرده گل نعره زنان خواهند رفت" و با زبان سَر و سِر خواهند گفت:
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را شکر کان محنت بیحد و شمار آخر شد
بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد
آنچه که نوشتم سخنی نیست که فقط در حیطه حرف بماند شواهد و دلائلی وجود دارد که حرف ها از این مراحل بالاتر و موضوع جدی تر است.
برای نمونه یکی از نوادگان آقا غلامرضا تعریف میکرد که وقتی در دانشگاه ادبیات تهران تحصیل میکردم استادی داشتم بینهایت مطلع و باسواد و از هر لحاظ کامل. بارها به این فکر افتاده به نحوی با او صحبت امری کرده و کتابی در اختیار او قرار دهم ولی در دوران دانشگاه این موفقیت دست نداد تا آنکه سالهای بعد به این فکر افتادم که خبری از او بگیرم و بدانم که کجاست و چه میکند. دوست داشتم به هر نحوی شده کتابی برای او بفرستم تا اینکه شبی خواب دیدم که او در جلوی خیل بیشماری از دانشمندان و محققین و نوابغ روزگار از طرف دره اِزنا در حال حرکت بسمت جاسب هستند. درخواب از او پرسیدم که شما کجا و اینجا کجا؟ گفت به ما گفته اند که اینجا سرزمین عجیبی است و آثار تاریخی بسیاری در اینجا نهفته است و شنیدهایم که وقایع تاریخی گذشته به زبانهای مختلف روی کوهها و صخرههای اینجا نوشته شده و ما برای دیدن و خواندن و تحقیق این خطوط به جاسب میرویم.
من به این وسیله در خواب فهمیدم که او هر کجا هست بنحوی در جستجوی حقیقت است و اهمیت نقطه جاسب برای من بیشتر از پیش در عالم خواب روشن شد. از عجایب روزگار آنکه چند سال بعد از این خواب دقیقا در همان محلی که روحانی ها و ناصری ها و بقیه در زمستان کنده (آغل زمستانی زیر زمینی) داشته اند و گله داری می کردند، به صورت اتفاقی و در اثر انفجار برای جستجوی آب توسط سازمان آب دلیجان غار زیبایی به نام غار چال نخجیر کشف می گردد که قدمت این غار حدود ۷۰ میلیون سال تخمین زده شده و جزء غارهای عجیب آهکی و زنده دنیا محسوب میشود و مورد توجه بسیاری از باستان شناسان، محققین و زمین شناسان می باشد.
هنرور چنین زندگانی کند جفا بیند و مهربانی کند (سعدی)
و "تازه این هنوز از نتایج سحر است" چرا که اگر حق و حقیقت نبودند و درختی بی ریشه و اصل بودند حال اثری از آنها با این همه بلایا و محن و رزایا نمانده بود و چون روز روز خداست و روز خدا آخر بشو نیست "و ما در آن روزیم و آن آخر نشد" هر حرفی و عملی و عددی که از روی خلوص نیت و در راه اراده حق باشد دائمی و باقی و ابدی است.
بنابراین همیشه و در همه دوران در جاسب سی یارونی خواهند بود که پاسدار و ادامه دهنده میراث گذشتگان باشند.
گمان مبر که به پایان رسیده کار مغان هزار باده ناخورده در رگ تاک است.
***
مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ما او ندانست که حق بود در اندیشه ما (مولوی)
ستمگر چو برف و ستمکش چو کوه بسی رفت برف و بسی ماند کوه (فردوسی)
روزی بازماندگان این مظلومان همانند ابناء کلیم که به چهار گوشه عالم پراکنده شده اند نه بعد از قرن ها که به زودی به سرزمین های اصلی و اشغالی خود بازخواهند گشت و به همراه خیل بیشماری از هموطنان خود که تازه از خواب غفلت چند صد ساله بیدار شده اند مزارع و بیابان و چشمه ساران را بازسازی و آباد خواهند کرد و “صحرا و مراتع سرد، همچون گل خندان خواهد شکفت[۲]”. در هر گوشه و کنار و در زیر هر سنگ و خشتی سراغ اثر و یا نشانهای از آباء و اجداد خود خواهند گرفت پای را جای پای آنها خواهند گذاشت و امید و آرزوی دیرینه آنها را برآورده خواهند کرد. حضیرة القدس را در کمال اتحاد و اتفاق و روحانیت در سر چشمه سورنگون در پشت حصار که متعلق به رضوانی و جمالی و شایسته خانم و شهید مجید امینی بود خواهند ساخت و مشرق الاذکار مجللی در دامان کوه برزه در سر دیون یعنی همان مسیری که از آن راه ملاحسین وارد جاسب شده خواهند ساخت کتابخانه و چاپخانه و ایستگاه رادیو و تلوزیون و روزنامه بازخواهند کرد و ساختمان یادبودی در دامنه کوه امام ولی به عنوان موزه و مقبره و محل زیارت خواهند ساخت و زمینهای کاکووَ که زمانی جزء اموال آقا غلامرضا و خانواده روحانیها بود و فعلا غصب شده و به قول خودشان دانشگاه ساختهاند، مرکز و هسته انرژی روحانی برای تعلیم و تربیت و اطلاعات نسل حال و بعدی خواهند ساخت و به هم نشان خواهند داد که آن روزی که آغلامرضا در جلو همه احبا در جلسه عمومی با کهولت سن دست روی سر سید رضی که پسر بچه چند ساله بود گذاشت و گفت به زودی دنیا بهشت برین خواهد شد و به وضوح و مثل روز روشن آینده را دیده بود. جلسات و کنفرانسهای بزرگ برپا خواهند کرد و از هر نوع تعریف و تمجید و تحسین گذشتگان ستمدیده خود کوتاهی نخواهند کرد چه که آنها از سابقون بودند اولین کسانی بودند که مظهر ظهور را شناختند، پرستیدند و از هستی و نیستی و راحت و آسایش گذشتند و نهایتا جان باختند و به حق پیوستند. خانه یکایک آنها را بازسازی خواهند کرد و پیام و حرف دل آنها را در سراسر آن اطراف و اکناف به وسائل مختلفه ارتباط جمعی پراکنده خواهند ساخت.
"طرحی نو در خواهند انداخت" و " تا سراپرده گل نعره زنان خواهند رفت" و با زبان سَر و سِر خواهند گفت:
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را شکر کان محنت بیحد و شمار آخر شد
بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد
آنچه که نوشتم سخنی نیست که فقط در حیطه حرف بماند شواهد و دلائلی وجود دارد که حرف ها از این مراحل بالاتر و موضوع جدی تر است.
برای نمونه یکی از نوادگان آقا غلامرضا تعریف میکرد که وقتی در دانشگاه ادبیات تهران تحصیل میکردم استادی داشتم بینهایت مطلع و باسواد و از هر لحاظ کامل. بارها به این فکر افتاده به نحوی با او صحبت امری کرده و کتابی در اختیار او قرار دهم ولی در دوران دانشگاه این موفقیت دست نداد تا آنکه سالهای بعد به این فکر افتادم که خبری از او بگیرم و بدانم که کجاست و چه میکند. دوست داشتم به هر نحوی شده کتابی برای او بفرستم تا اینکه شبی خواب دیدم که او در جلوی خیل بیشماری از دانشمندان و محققین و نوابغ روزگار از طرف دره اِزنا در حال حرکت بسمت جاسب هستند. درخواب از او پرسیدم که شما کجا و اینجا کجا؟ گفت به ما گفته اند که اینجا سرزمین عجیبی است و آثار تاریخی بسیاری در اینجا نهفته است و شنیدهایم که وقایع تاریخی گذشته به زبانهای مختلف روی کوهها و صخرههای اینجا نوشته شده و ما برای دیدن و خواندن و تحقیق این خطوط به جاسب میرویم.
من به این وسیله در خواب فهمیدم که او هر کجا هست بنحوی در جستجوی حقیقت است و اهمیت نقطه جاسب برای من بیشتر از پیش در عالم خواب روشن شد. از عجایب روزگار آنکه چند سال بعد از این خواب دقیقا در همان محلی که روحانی ها و ناصری ها و بقیه در زمستان کنده (آغل زمستانی زیر زمینی) داشته اند و گله داری می کردند، به صورت اتفاقی و در اثر انفجار برای جستجوی آب توسط سازمان آب دلیجان غار زیبایی به نام غار چال نخجیر کشف می گردد که قدمت این غار حدود ۷۰ میلیون سال تخمین زده شده و جزء غارهای عجیب آهکی و زنده دنیا محسوب میشود و مورد توجه بسیاری از باستان شناسان، محققین و زمین شناسان می باشد.
سخن آخر

کسانی که در فکر آبادی و ترقی و تعالی سرزمین آباء واجدادی و کروگان جاسب هستند باید بداند که روزگاری این ده آباد بود و در استان مرکزی نمونه نداشت تا آنجا که حتی زمانی که دلیجان و محلات هم مدرسه نداشتند کروگان مدرسه ابتدائی داشت می گفتند که مدرسه شمس کروگون ششمین مدرسه ای بوده که در این منطقه مرکزی تاسیس شده است.
روزگاری سطح زندگی و تسهیلاتی که در ده وجود داشت زبان زد همگان بود برای نمونه شش آسیاب در طول سال ۲۴ ساعته در حال کار کردن بودند و از تمام دهات اطراف برای آسیاب به این جا می آمدند از هفت ده بچه هایشان را برای مدرسه به کروگان می فرستادند روحانی و جناب فخر و ارباب حسین و عده ای مرکز تجاری اداره را درست کرده بودند و از تمام اطراف برای خریدو فروش و تجارت کالا راهی این جا می شدند.
سیف الله مهاجر صنعت قالی بافی را به جاسب آورد و تمام خانم ها و بچه ها و حتی مردان همیشه مشغول قالی بافی و قالی زنی و نقشه کشی بودند
میدان پائین ده کلی مغازه های آهنگری و نجاری و قصابی و نانوائی بود خیلی از خانواده ها خودشان گله داری گاو وگوسفند داشتند و حتی تا دشت های اطراف دلیجان را تصاحب کرده بودن و کنده زده بودند برای نگه داری گله هایشان خیلی از مزارع نراق و دلیجان و محلات در اختیار و اجاره کروگونی ها بود مثل کلنگه و پا سنجده و قاسم آباد و غیرو
تنها دهی بود در آن اطراف که مطب و دکتر و داروخانه دائمی داشت مسجد ها و حسینیه پر و حتی ایام عزا و عاشورا از وارون وهرازجون و زر و غیرو دسته دسته به خاطر وجود بهائیان و خود نمائی به آنها به کروگون می آمدند و کرو گانی ها نخل بر کول و سنج در دست به همه اون دسته خوش آمد می گفتن و همگی فریاد می زدند سینه زنان شاه دین خوش آمدید خوش آمدید.
حمام دوشی ده در استان مرکزی نمونه نداشت و بخاطر تماس های بهائیان با بهائیان متمول کاشان و نراق و طهران هر کسی جویای کار یا کمکی بود فوری کاری در شهر و یا کمکی دریافت می کرد در فن آواز و موسیقی از اطراف حتی تا کاشان به کروگونمی آمدند که برای مراسم شادی و عروسی از آنها استفاده کنند و زمانی که رضا شاه اقدام به تاسیس وزرارت خانه ها کرد بسیاری از کروگونی ها به وزیری پادشاه رفتند و مسئولیت های بزرگ در این وزارت خانه ها به عهده گرفتند مزارع آباد دشت ها سبز و خرم و خرمن ها شلوغ و پر برکت و مردم شاد و متحد و گه گاهی این موضوع نقل مجلس ها و مردم که فلان شیعه مرتضی علی که این همه صاف و صادق و با سواد بود مثل ارباب آق احمد یا ابوالقاسم فردوسی یا اسدالله صادق و یا سید رضا جمالی بهائی شده اند بطور خلاصه
به یزدان که این قسمت آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
بله همین الان هم اگر بهائیان حق رجوع و کارو اقامت و فعالیتی را به ده داشتند می توانستند این منطقه را با کمک دیگران و با اتحاد و اتفاق و دوستی حقیقی بهشت برین بسازند هرچند که امروز همگی از خانه و کاشانه آباء و اجدادی رانده شده و به ناچار به چهار گوشه دنیا پناهنده و پر آکنده شدهاند ولی دیر یا زود روزی بازماندگان این مظلومان همانند ابناء کلیم که به چهار گوشه عالم پراکنده شده اند نه بعد از قرن ها که به زودی به سرزمین های اصلی و اشغالی خود بازخواهند گشت و به همراه خیل بیشماری از هموطنان خود که تازه از خواب غفلت چند صد ساله بیدار شده اند مزارع و بیابان و چشمه ساران را بازسازی و آباد خواهند کرد و “صحرا و مراتع سرد، همچون گل خندان خواهد شکفت[۲]”. در هر گوشه و کنار و در زیر هر سنگ و خشتی سراغ اثر و یا نشانهای از آباء و اجداد خود خواهند گرفت پای را جای پای آنها خواهند گذاشت و امید و آرزوی دیرینه آنها را برآورده خواهند کرد.
در گذشته مردمی که از دهات و اطراف جاسب به کروگونمی آمدند وقتی که وضع ده و مردم را می دیدند همه می گفتند که این ده کروگون شبیه ده نیست مثل شهرهست تسهیلاتی که در این این ده وجود دارد در شهر های اطراف هم وجود ندارد مردمانی ثروتمند با شخصیت تمیز و مرتب و تحصیل کرده و با نفوذ.
خیلی از پیله ور ها و دوره گر دها و دست فروش ها و فقر ا بخاطر تجارت و کمک راهی این ده می شدند تا آنجا که زمانی که شاه ایران حتی سواد نداشت و حمام خزینه می رفت کروگونی ها حمام دوش داشتند و مدرسه دخترانه پسرانه را اداره می کردند.
روزگاری سطح زندگی و تسهیلاتی که در ده وجود داشت زبان زد همگان بود برای نمونه شش آسیاب در طول سال ۲۴ ساعته در حال کار کردن بودند و از تمام دهات اطراف برای آسیاب به این جا می آمدند از هفت ده بچه هایشان را برای مدرسه به کروگان می فرستادند روحانی و جناب فخر و ارباب حسین و عده ای مرکز تجاری اداره را درست کرده بودند و از تمام اطراف برای خریدو فروش و تجارت کالا راهی این جا می شدند.
سیف الله مهاجر صنعت قالی بافی را به جاسب آورد و تمام خانم ها و بچه ها و حتی مردان همیشه مشغول قالی بافی و قالی زنی و نقشه کشی بودند
میدان پائین ده کلی مغازه های آهنگری و نجاری و قصابی و نانوائی بود خیلی از خانواده ها خودشان گله داری گاو وگوسفند داشتند و حتی تا دشت های اطراف دلیجان را تصاحب کرده بودن و کنده زده بودند برای نگه داری گله هایشان خیلی از مزارع نراق و دلیجان و محلات در اختیار و اجاره کروگونی ها بود مثل کلنگه و پا سنجده و قاسم آباد و غیرو
تنها دهی بود در آن اطراف که مطب و دکتر و داروخانه دائمی داشت مسجد ها و حسینیه پر و حتی ایام عزا و عاشورا از وارون وهرازجون و زر و غیرو دسته دسته به خاطر وجود بهائیان و خود نمائی به آنها به کروگون می آمدند و کرو گانی ها نخل بر کول و سنج در دست به همه اون دسته خوش آمد می گفتن و همگی فریاد می زدند سینه زنان شاه دین خوش آمدید خوش آمدید.
حمام دوشی ده در استان مرکزی نمونه نداشت و بخاطر تماس های بهائیان با بهائیان متمول کاشان و نراق و طهران هر کسی جویای کار یا کمکی بود فوری کاری در شهر و یا کمکی دریافت می کرد در فن آواز و موسیقی از اطراف حتی تا کاشان به کروگونمی آمدند که برای مراسم شادی و عروسی از آنها استفاده کنند و زمانی که رضا شاه اقدام به تاسیس وزرارت خانه ها کرد بسیاری از کروگونی ها به وزیری پادشاه رفتند و مسئولیت های بزرگ در این وزارت خانه ها به عهده گرفتند مزارع آباد دشت ها سبز و خرم و خرمن ها شلوغ و پر برکت و مردم شاد و متحد و گه گاهی این موضوع نقل مجلس ها و مردم که فلان شیعه مرتضی علی که این همه صاف و صادق و با سواد بود مثل ارباب آق احمد یا ابوالقاسم فردوسی یا اسدالله صادق و یا سید رضا جمالی بهائی شده اند بطور خلاصه
به یزدان که این قسمت آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
بله همین الان هم اگر بهائیان حق رجوع و کارو اقامت و فعالیتی را به ده داشتند می توانستند این منطقه را با کمک دیگران و با اتحاد و اتفاق و دوستی حقیقی بهشت برین بسازند هرچند که امروز همگی از خانه و کاشانه آباء و اجدادی رانده شده و به ناچار به چهار گوشه دنیا پناهنده و پر آکنده شدهاند ولی دیر یا زود روزی بازماندگان این مظلومان همانند ابناء کلیم که به چهار گوشه عالم پراکنده شده اند نه بعد از قرن ها که به زودی به سرزمین های اصلی و اشغالی خود بازخواهند گشت و به همراه خیل بیشماری از هموطنان خود که تازه از خواب غفلت چند صد ساله بیدار شده اند مزارع و بیابان و چشمه ساران را بازسازی و آباد خواهند کرد و “صحرا و مراتع سرد، همچون گل خندان خواهد شکفت[۲]”. در هر گوشه و کنار و در زیر هر سنگ و خشتی سراغ اثر و یا نشانهای از آباء و اجداد خود خواهند گرفت پای را جای پای آنها خواهند گذاشت و امید و آرزوی دیرینه آنها را برآورده خواهند کرد.
در گذشته مردمی که از دهات و اطراف جاسب به کروگونمی آمدند وقتی که وضع ده و مردم را می دیدند همه می گفتند که این ده کروگون شبیه ده نیست مثل شهرهست تسهیلاتی که در این این ده وجود دارد در شهر های اطراف هم وجود ندارد مردمانی ثروتمند با شخصیت تمیز و مرتب و تحصیل کرده و با نفوذ.
خیلی از پیله ور ها و دوره گر دها و دست فروش ها و فقر ا بخاطر تجارت و کمک راهی این ده می شدند تا آنجا که زمانی که شاه ایران حتی سواد نداشت و حمام خزینه می رفت کروگونی ها حمام دوش داشتند و مدرسه دخترانه پسرانه را اداره می کردند.
[۱] من در فصل بهار کنار این جوی پر از آب که از کوه مثل آبشار سرازیر میشد، مینشستم و به آن خیره میشدم. چقدر زیبا بود مثل اینکه ارواح آن سی نفر هنوز زنده و حی هستند و به این زیبایی و لطافت از لابلای این جریان آب سرود حق، حقیقت و امید میخوانند و میگویند:
ز ابر تیره باران خواهد آمد چه باران؟ آبشاران خواهد آمد
بشوید خار وخس را از در و دشت صفای سبزه زاران خواهد آمد
به کام تشنگان پر تکاپو زلال چشمه ساران خواهد آمد
زمان ، شور و تکاپو آفرین است هزاران راه نو روی زمین است
و قرن آبستن نظمی نوین است چه خرم روز گاران خواهد آمد
(ژاله اصفهانی)
[۲] اشعیاء تورات