قریه جاسب (شماره سیزدهم آهنگ بدیع سال پنجم)
جاسب محل با صفا و ییلاق پر طراوت و خضارتی است و شامل هفت قریه است به نامهای مختلف از قبیل وسقونقان و کروگان که به تمام آنها جاسب اطلاق میگردد. در مرآت البلدان جلد دوم مذکور است که: (گویند جاسب از بناهای یکی امرای عسکریه همای دختر بهمن بن اسفندیار مشهور به تیمور میباشد و این امیر در نراق و دلیجان و دهات پشتکدار حکومت داشته و در آن حدود بنای محکم گذاشته ... بالجمله امیر مذکور در ایام حکومت خود در این نواحی جاسب را محل اسبهای خود قرار داده و به جهت لطافت و خوبی هوا و … میان تابستان این مکان را ییلاق و اقامتگاه خود قرار داده و این محل را جای اسب مینامیدهاند و از کثرت استعمال جاسب شده است.)
جمعی از احباب در یکی از این قرای سبعه که بنام کروگان موسوم بوده و تا نراق سه فرسنگ فاصله دارد موجود میباشند و عدهای نسبتاً کثیر دارند. جاسب از اوائل ظهور مبارک جزء قرائی بوده که نور ایمان در آن درخشیده است. به قرار تقریر و متفق علیه کهنسالان قریه در همان اوائل دو تن از سادات اصفهان به جاسب آمده و مردم را به امر داور میخوانند و موجب ایمان دو تن از ملاها یکی ملاجعفر و دیگری سید نصرالله میشوند. سید نصرالله که ایمان خود را مخفی میداشته چندی بعد فوت میکند و از رنج و بلا میرهد ولی ملاجعفر بعد از ایمان روزی در بالای منبر علناً ابلاغ و اعلان امر کرده و گفتنیها را گفته، بعد از اتمام حجت به منزل آمده و از خوف توطئه مخالفین به کاشان رفته و به منزل میرزا فخرالدین پسر عموی خودش که از علمای کاشان بوده وارد شده و در آنجا نیز در محضر چند تن از علما سخن از امر بدیع به میان میآورد و آخوندها از او میخواهند که اگر در دعوی خود محق است به میان آتش برود. او دستور میدهد منقل آتش حاضر میکنند و میگوید هرچند شأن آتش سوزاندن است ولی من برای اثبات نفوذ امر و استقامت خویش چنین میکنم. بعد مشتی از آتش را در دست گرفته به قدری نگاه میدارد که گوشت و پوست سوخته و مقداری خون جاری میشود. این امر موجب تحریر بعضی و کثرت عناد جمعی دیگر میگردد. دو سه روز دیگر او به امید ترک کاشان مخفیانه بیرون میآید ولی وی را به علامت زخم دست شناخته بازمیگردانند و به انبار طهران میبرند. به قرار تقریر اهالی حضرت عبدالبهاء جل شأنه فرمودهاند که او را در طهران به چاه انداخته، مقتول ساختند و زیارتنامه به نامش نازل شده است و در همان اوایل زن عالم و دانای ملا جعفر به نام ملا فاطمه تصدیق میکند و موجب ایمان برادرش میرزا غلامرضا میگردد. میرزا غلامرضا از مؤمنین غیور و دلیر و عالم امر بوده و شهرتی داشته است.
این شخص شهیر مدتها به همین حال میزیسته تا در جاسب ضوضائی برپا شده او مجبور به ترک مسکن مألوف و توطن در خورآوند کمره که در هفت فرسنگی جاسب است، میگردد و پس از چندی مراجعت نموده پنهانی جهت استفسار حال به قریه میآید. ولی اغیار او را در ده میگیرند و نجار آورده کند بزرگی به پایش میزنند و به قم برده تحویل اعتضاد الدوله حاکم وقت مینمایند. میرزا غلامرضا سه سال در زندان قم محبوس بود تا از طهران حکم قتلش رسید ولی چون وسائل اعدامش فراهم شد به حسب وصول نامه دیگر به طهران اعزام شد و بالاخره رها گشته به جاسب آمد و مدتی دیگر محفوفة بالبلایا زیست نمود تا در ۱۳۳۲ قمری از دار فناء به ملکوت بقاء شتافت. دوستان جاسب که به اثر انفاس طیبه این نفوس مقدسه کم کم تزاید یافته جمعیتی تشکیل دادهاند غالباً در معرض صدمات مهمه بودهاند تا در دو سه سال اخیر باز اغیار شورش نموده و از قراء اطراف هجوم آورده تولید زحماتی کردند ولی حال دوستان مستریحند و روح و ریحانی دارند. انتهی [1]
[1] - شماره سیزدهم آهنگ بدیع سال پنجم
جمعی از احباب در یکی از این قرای سبعه که بنام کروگان موسوم بوده و تا نراق سه فرسنگ فاصله دارد موجود میباشند و عدهای نسبتاً کثیر دارند. جاسب از اوائل ظهور مبارک جزء قرائی بوده که نور ایمان در آن درخشیده است. به قرار تقریر و متفق علیه کهنسالان قریه در همان اوائل دو تن از سادات اصفهان به جاسب آمده و مردم را به امر داور میخوانند و موجب ایمان دو تن از ملاها یکی ملاجعفر و دیگری سید نصرالله میشوند. سید نصرالله که ایمان خود را مخفی میداشته چندی بعد فوت میکند و از رنج و بلا میرهد ولی ملاجعفر بعد از ایمان روزی در بالای منبر علناً ابلاغ و اعلان امر کرده و گفتنیها را گفته، بعد از اتمام حجت به منزل آمده و از خوف توطئه مخالفین به کاشان رفته و به منزل میرزا فخرالدین پسر عموی خودش که از علمای کاشان بوده وارد شده و در آنجا نیز در محضر چند تن از علما سخن از امر بدیع به میان میآورد و آخوندها از او میخواهند که اگر در دعوی خود محق است به میان آتش برود. او دستور میدهد منقل آتش حاضر میکنند و میگوید هرچند شأن آتش سوزاندن است ولی من برای اثبات نفوذ امر و استقامت خویش چنین میکنم. بعد مشتی از آتش را در دست گرفته به قدری نگاه میدارد که گوشت و پوست سوخته و مقداری خون جاری میشود. این امر موجب تحریر بعضی و کثرت عناد جمعی دیگر میگردد. دو سه روز دیگر او به امید ترک کاشان مخفیانه بیرون میآید ولی وی را به علامت زخم دست شناخته بازمیگردانند و به انبار طهران میبرند. به قرار تقریر اهالی حضرت عبدالبهاء جل شأنه فرمودهاند که او را در طهران به چاه انداخته، مقتول ساختند و زیارتنامه به نامش نازل شده است و در همان اوایل زن عالم و دانای ملا جعفر به نام ملا فاطمه تصدیق میکند و موجب ایمان برادرش میرزا غلامرضا میگردد. میرزا غلامرضا از مؤمنین غیور و دلیر و عالم امر بوده و شهرتی داشته است.
این شخص شهیر مدتها به همین حال میزیسته تا در جاسب ضوضائی برپا شده او مجبور به ترک مسکن مألوف و توطن در خورآوند کمره که در هفت فرسنگی جاسب است، میگردد و پس از چندی مراجعت نموده پنهانی جهت استفسار حال به قریه میآید. ولی اغیار او را در ده میگیرند و نجار آورده کند بزرگی به پایش میزنند و به قم برده تحویل اعتضاد الدوله حاکم وقت مینمایند. میرزا غلامرضا سه سال در زندان قم محبوس بود تا از طهران حکم قتلش رسید ولی چون وسائل اعدامش فراهم شد به حسب وصول نامه دیگر به طهران اعزام شد و بالاخره رها گشته به جاسب آمد و مدتی دیگر محفوفة بالبلایا زیست نمود تا در ۱۳۳۲ قمری از دار فناء به ملکوت بقاء شتافت. دوستان جاسب که به اثر انفاس طیبه این نفوس مقدسه کم کم تزاید یافته جمعیتی تشکیل دادهاند غالباً در معرض صدمات مهمه بودهاند تا در دو سه سال اخیر باز اغیار شورش نموده و از قراء اطراف هجوم آورده تولید زحماتی کردند ولی حال دوستان مستریحند و روح و ریحانی دارند. انتهی [1]
[1] - شماره سیزدهم آهنگ بدیع سال پنجم

5-_gharieye_jasb.pdf | |
File Size: | 498 kb |
File Type: |