ملا جعفر جاسبی به روایت کواکب الدریه
جاسب نیز یکی از قرای ییلاقیه بین قم و کاشان است و در دو فرسنگی نراق، قصبه معتبری است که در ابتدای امر جماعت بسیاری در آنجا اقبال نمودند و چند نفر آنها از فامیل مرحوم فاضل نراقی بودند. و هو الحاج ملا احمد صاحب التالیفات که از اهل فضل و کمال بوده اند و یکی از آنها موسوم به آقا کمال بود و اکثری از آنها بعد از ایمان و اقبال معرض تعرضات علماء و بالاخص ریاست مداران فامیل خویش گشتند اما ملا جعفر جاسبی در اوایل به سمت شریعتمداری در جاسب مقیم و طرف رجوعات مردم بود چون اقبال به این امر نمود به اختیار خود از مسجد و منبر کناره گرفت و از تصرف در عقد و ایقاعات شرعیه دست کشیده دامن فراچید و بساط ریاست مآبی را برچید. اهالی اصرار نمودند که بر هر عقیده باشید ما شما را میپذیریم و کار به عقیده باطنی شما نداریم، تنها این تمنا را داریم که پا از محراب نکشید و دست از منبر بر ندارید تا آنکه در یکی از ایام عاشوراء بر او شوریدند و اصرار را از حد گذرانیدند که امروز از شما دست بر نداریم تا شما را از خانه بر آییم و بر منبر بگماریم. چون دید دست از او نمی کشند بر منبر برآمد و بجای حدیث و موعظه، مرثیه و روضه، زبان تبلیغ گشود و در خاتمه اظهار نمود که اگر بقول من معتمدید بشما میگویم که ایام گریه و سوز و گداز گذشت و هنگام شادی و فرح رسید زیرا ایام ظهور است و هنگام شوق و شور.
(رباعی)
ای مرثیه خوان بس است این نوحه گری که ایام عزاء و فصل غم شد سپری
شب رفت و گذشت ناله از مرغ سحر شد صبح و دمید خنده از کبک دری
پس باید مجلس ماتم را به محافل سرور مبدل سازید و به خدمت جمهور پردازید تا عالم امکان قمیص جدید پوشد و به رنگ دیگر در آید. مالها هدر نرود و اوقات بی ثمر نگذرد اگر عقیده مرا بپذیرید اینست و الّا هر طریقی را میخواهید بگیرید و بزارید و بگرئید. هذا فراق بینی و بینکم.
چون مردم از زبان او این سخنان را شنیدند بی نهایت متحیر گردیدند و او را دیوانه و مسحور خواندند و کلمات او را کفر و خودشان را کافر و کفور شمردند و بکلی از او مأیوس شده با هزار افسوس دست از دست بوسی کشیدند و قصه او را در اطراف مشهور و نزد علمای کاشان مذکور داشتند.
پس از چندی ویرا به کاشان عبور افتاد و د رمحضر علماء حضور یافت و چون سخن از عقاید بدیعه به میان آمد او برکنار نشد و عقیده را انکار نفرمود بلکه در مقام اثبات برآمد و هیئت علمیه را ملزم و مفحم ساخت و چون تمام طرق و سبل انتقاد و ایرادشان را مسدود نمود، به مباهله تکلیف فرمود و آن هيئت مساهله کردند و از راه مجادله ویرا گفتند که اگر راست میگویی دست خود را از میان آتش فرو ببر و آتش تو را نیازارد و نسوزاند تا بر صحت عقیده تو اعتراف کنیم و انصاف دهیم. ملا جعفر با حالتی بر افروخته از خشم پاسخ داد که شأن آتش سوزندگیست و هرگز دلیل حقیت مظهر الهیه نبوده که آثار خدا داده را از اشیاء بردارند و در حرارت آتش تصرف نمایند.
اما من با دانستن این مطلب اگر مایل باشید برای اظهار یقین خود سوزش آتش را بر خود گذارم و دست به آتش فرو برم تا بدانید که بر یقین خود حازمم و از هیچ بلایی رو گردان نیستم. از شما هر کس بر بطلان این امر و صحت عقیده خود یقین دارد این مقدار از زحمت را به خود گذارد و دست بر آتش نهد.
این را بگفت و دست در منقل آتش فرو برده و مشتی از آتش سوزان را بر گرفت و چندان در دست خود فشرد که خونابه از دست او جاری گشت. حاضرین را دهشتی غریب دست داد و احدی بمثل کار او را اتیان ننموده همی گفتند که راست گفته اند که سید باب چنان مردم را مسحور سازد که دست از جان بردارند و هستی خود را بچیزی نشمارند.
پس ملاجعفر با دستی مجروح و قلبی مقرون از آن مجمع بیرون شد و با آنکه حالش دگرگون بود خنده را از لب خویش دور نمیکرد و بهر جا میرسید قصه خود را باز میگفت و بر علماء طعن میزد که در هر مقام و با هر برهان الزام آوردند. اما این مسئله ولوله به جان عوام افکند و زلزله به ارکان علماء فکند. جمعی دیگر پس از چند روز فراهم کردند و مشورت نمودند که با چنین آدم متهور جسور چه باید کرد. اگر او را با این قوت قلب مهلت دهیم ما را همی توهین کند و خود را صاحب دلیل مبین و برهان متین شمرد و هرکس را بفریبد. لهذا اعدام او لازم و اهلاک وی متحتم است. پس حکومت شرع و عرف باهم همدست شدند و باطراف سپردند که ملا جعفر را با نشانه جراحت دست نگذارند بدر رود و بالاخره او را گرفتند و با آب شمشیر تلافی آن آتش را نمودند و بوضعی شهیدش کردند که عبرت الناظرین شد. چه که مردم بر او مینالیدند و او بر خود میبالید.
شهادت ملا جعفر جاسبی به روایت ظهور الحق
ملا جعفر از اهل جاسب کاشان، از علما و وعاظ و از مؤمنین دوره بیان و پسر خاله حاجی ملامحمد مجتهد ابن حاجی ملا احمد فاضل نراقی بود و در روز عاشورای محرم در مجمع انام بالای منبر بصراحت چنین کفت که حسن شهید اکنون رجعت نموده و حیّ و مشهود است. مردم بشوریدند و نزد مجتهد مذکور از وی شکایت نوشتند و مجتهد او را کاشان طلبید و فرمان داد. بعد از فراق از صلوة جماعت بر منبر آمده اظهار برائت از این عقیدت نماید و او نیز بر منبر رفت ولی صریحتر از آنچه در روز عاشورا گفت پرده برداشته تبلیغ امر ابدع الهی نموده لاجرم ملا محمد حکم داد وی را از منبر به پایین کشیدند و دست بسته تسلیم حکومت نمودند و حکمران وی را حبس کرد. آنگاه به طهران فرستاد و ملا جعفر در طهران به شهادت رسید. (ظهور الحق)
شهادت ملاّ جعفر جاسبی
ملاّ جعفر از اهل جاسب كاشان از علما و وعّاظ و از موٌمنين دوره بيان و پسر خاله حاجی ملاّ محمّد مجتهد بن حاجی ملاّ احمد فاضل نراقی بود و در روز عاشورای محرّم در مجمّع انام بالای منبر بصراحت چنين گفت كه حسين شهيد اكنون رجعت نموده و حیّ و مشهود است و مردم بشوريدند و نزد مجتهد مذكور از وی شكايت نوشتند و مجتهد وي را بكاشان طلبيد و فرمان داد بعد از فراغ از صلاة بجماعت بر منبر برآمده اظهار برائت از اين عقيدت نمايد و او نيز بر منبر رفت ولی صريحتر از آنچه در روز عاشورا گفت پرده برداشته تبليغ امر ابدع ابهی نمود. لاجرم ملاّ محمّد حكم داد ويرا از منبر بپائين كشيدند و دست بسته تسليم حكومت نمودند و حكمران وي را حبس كرد. آنگاه به طهران فرستاد و ملاّ جعفر در طهران بشهادت رسيد و آقا نجفعلی از اصحاب حجّت زنجانی و از بقيّة السّيف شهداء بود و كيفيّت استخلاصش را در بخش دوّم و رشادت و نصرتش را در ايّام بغداد از جمال ابهی در بخش سابق آورديم و بالآخره در سفرش از كاشان بطهران همراه با شخصی منافق شد كه با وی اظهار مرافقت كرده قصد هلاكش نمود. ولدی الورود نزد سيّد حسين كاشانی از علمای ساكن طهران شتافته گفت آقا نجفعلی زنجانی از بابيان محاربين زنجان و از دليران اين طائفه در بغداد جوانی بسيار با قوّت مي باشد، چندانكه جُز در حال خواب دستگيريش ممكن نيست و اكنون در كاروانسرائی تنها منزل گزيده گرفتاريش آسان مي باشد و ملاّی مزبور بحكومت خبر داده جمعی از فرّاشان و غلامان دولتی مأمور شدند و اطراف كاروانسرا را احاطه كردند و منافق مزبور در موقعی كه يقين كرد آن جوان در خواب است، خبر داد به اجتماع هجوم كرده وي را گرفته و با تمامت اشياء و الواح و آثار كه همراه داشت، به دارالحكومه بردند و حكمران علاءالدّوله بود و خواست بوسيله وی جمعی ديگر از احبّا را دستگير نمايد و استفسار از محلّ اقامت محمّد زرندی (ملاّ محمّد نبيل اعظم) كه سيّار در بلاد خراسان و فارس بود، نمود و او جواب داد كه نام من نجفعلی در بين راه پدر جان را با چشمهای پرآب ديدم، گفت همان وقتی از انبار از پيش شما در ملاقات رضا قليخان افشار بيرون آمدم. از ميرغضبان كه از كشتن نجفعلی برگشتند، شنيدم ميگفتند عجب پُر دلی بود. علاءالدّوله هرچه كرد خدمت و نوكری به او بدهد، قبول نكرد و علاءالدّوله ميگفت اگر صد نفر مثل اين جوان ميداشتم ايران را بوسعت قديمش ميرساندم. همه جا گريه كنان زنجانی است و از چنين كس اطّلاعی ندارم. حكمران پرسيد كه اين اسامی كه در مكاتيب با تو است، كيستند. در جواب گفت كه درويشی در قم اين مكاتيب را به من داد كه خود از عقب بيايد و بگيرد و من جُز همان رفيقی كه از كاشان با من همراه شد، احدی را نميشناسم زيرا در طهران نبودم. علاءالدّوله فرمان داد كه او را حبس كنند و شكنجه و عذاب نمايند تا اشخاصی كه در مكاتيب نامبرده شدند، نشان دهد وگرنه تا فردا زير شكنجه به هلاك برسد و او چنين گفت اگر خداي تعالی مرا به علم غيب آگاه نمايد، خواهم نشان داد و علاءالدّوله را از شجاعت و استقامتش شگفت آمد و خواست وي را رها كرده نزد خود بخدمتی برگزيند ولی او مطالبه مكاتيب همی كرد. لاجرم وي را بحبس انداختند و شاه خبردار شد و از حاجی ملاّ علی مجتهد كندی نيز حكم قتل وی رسيد. لذا او را با جمعی از فرّاشان به پای قاپوق كشيدند. همينكه به مشهد فدا رسيد آثار شادمانی و اهتزاز از چهره اش هويدا شد و لب به شكر و ثنای الهی گشود و سجده بجا آورده گفت در وطنم چنين مرسوم است كه چون عروس نزد داماد ميرسد، داماد به حجله دار چون به دكّان محمّد پسر استاد شير علی زنجانی رسيدم بمن گفت محمّد زرندی را بگو حركت كند كه كارش چاره پذير نيست. به او گفتم تو آقا نجفعلی را ديدی، گفت چون شنيدم ميآورند رفتم در ميدان چهار سوق به او رسيدم. از بس اورا ضرب زده بودند دو نفر فرّاش زير بازوهای او را گرفته بودندس اورا ضرب زده بودند دو نفر فّ و صدای يا ربّی الابهی از او بگوش ميرسيد و هرچه ميزدند، ندا بلندتر ميشد و به دكّان بابيهای غير معروف كه ميرسيد، نظر را بجانب ديگر مينمود و مرا چند مرتبه ديد و نظر را بطرف ديگر نمود كه كسی نفهمد كه او مرا ميشناسد. چون بپای قاپوق بردند، فوراً سجده كرد و قيام نموده گفت:
( ما بها و خون بها را يافتيم ******* جانب جان باختن بشتافتيم )
و تبليغ ميكرد كه سرش را بُريدند ( نبيل زرندی)
مناجات در ذکر من فاز بالرفیق الاعلی جناب ملا جعفر جاسبی علیه بهاءالله الابهی
هوالله
ایرب ایدنی علی التقی و احفظنی من الحوی و خلصنی من الشقی و ثبتنی علی الوفاء و ادخلنی فی جنة الرضا و نجنی من بر نفس و شهواتها و احرسنی بعین عنایتک و ..... فی هذا الدنیا انت الشدید القوی انک انت المقتدر القدیر. ع ع
(رباعی)
ای مرثیه خوان بس است این نوحه گری که ایام عزاء و فصل غم شد سپری
شب رفت و گذشت ناله از مرغ سحر شد صبح و دمید خنده از کبک دری
پس باید مجلس ماتم را به محافل سرور مبدل سازید و به خدمت جمهور پردازید تا عالم امکان قمیص جدید پوشد و به رنگ دیگر در آید. مالها هدر نرود و اوقات بی ثمر نگذرد اگر عقیده مرا بپذیرید اینست و الّا هر طریقی را میخواهید بگیرید و بزارید و بگرئید. هذا فراق بینی و بینکم.
چون مردم از زبان او این سخنان را شنیدند بی نهایت متحیر گردیدند و او را دیوانه و مسحور خواندند و کلمات او را کفر و خودشان را کافر و کفور شمردند و بکلی از او مأیوس شده با هزار افسوس دست از دست بوسی کشیدند و قصه او را در اطراف مشهور و نزد علمای کاشان مذکور داشتند.
پس از چندی ویرا به کاشان عبور افتاد و د رمحضر علماء حضور یافت و چون سخن از عقاید بدیعه به میان آمد او برکنار نشد و عقیده را انکار نفرمود بلکه در مقام اثبات برآمد و هیئت علمیه را ملزم و مفحم ساخت و چون تمام طرق و سبل انتقاد و ایرادشان را مسدود نمود، به مباهله تکلیف فرمود و آن هيئت مساهله کردند و از راه مجادله ویرا گفتند که اگر راست میگویی دست خود را از میان آتش فرو ببر و آتش تو را نیازارد و نسوزاند تا بر صحت عقیده تو اعتراف کنیم و انصاف دهیم. ملا جعفر با حالتی بر افروخته از خشم پاسخ داد که شأن آتش سوزندگیست و هرگز دلیل حقیت مظهر الهیه نبوده که آثار خدا داده را از اشیاء بردارند و در حرارت آتش تصرف نمایند.
اما من با دانستن این مطلب اگر مایل باشید برای اظهار یقین خود سوزش آتش را بر خود گذارم و دست به آتش فرو برم تا بدانید که بر یقین خود حازمم و از هیچ بلایی رو گردان نیستم. از شما هر کس بر بطلان این امر و صحت عقیده خود یقین دارد این مقدار از زحمت را به خود گذارد و دست بر آتش نهد.
این را بگفت و دست در منقل آتش فرو برده و مشتی از آتش سوزان را بر گرفت و چندان در دست خود فشرد که خونابه از دست او جاری گشت. حاضرین را دهشتی غریب دست داد و احدی بمثل کار او را اتیان ننموده همی گفتند که راست گفته اند که سید باب چنان مردم را مسحور سازد که دست از جان بردارند و هستی خود را بچیزی نشمارند.
پس ملاجعفر با دستی مجروح و قلبی مقرون از آن مجمع بیرون شد و با آنکه حالش دگرگون بود خنده را از لب خویش دور نمیکرد و بهر جا میرسید قصه خود را باز میگفت و بر علماء طعن میزد که در هر مقام و با هر برهان الزام آوردند. اما این مسئله ولوله به جان عوام افکند و زلزله به ارکان علماء فکند. جمعی دیگر پس از چند روز فراهم کردند و مشورت نمودند که با چنین آدم متهور جسور چه باید کرد. اگر او را با این قوت قلب مهلت دهیم ما را همی توهین کند و خود را صاحب دلیل مبین و برهان متین شمرد و هرکس را بفریبد. لهذا اعدام او لازم و اهلاک وی متحتم است. پس حکومت شرع و عرف باهم همدست شدند و باطراف سپردند که ملا جعفر را با نشانه جراحت دست نگذارند بدر رود و بالاخره او را گرفتند و با آب شمشیر تلافی آن آتش را نمودند و بوضعی شهیدش کردند که عبرت الناظرین شد. چه که مردم بر او مینالیدند و او بر خود میبالید.
شهادت ملا جعفر جاسبی به روایت ظهور الحق
ملا جعفر از اهل جاسب کاشان، از علما و وعاظ و از مؤمنین دوره بیان و پسر خاله حاجی ملامحمد مجتهد ابن حاجی ملا احمد فاضل نراقی بود و در روز عاشورای محرم در مجمع انام بالای منبر بصراحت چنین کفت که حسن شهید اکنون رجعت نموده و حیّ و مشهود است. مردم بشوریدند و نزد مجتهد مذکور از وی شکایت نوشتند و مجتهد او را کاشان طلبید و فرمان داد. بعد از فراق از صلوة جماعت بر منبر آمده اظهار برائت از این عقیدت نماید و او نیز بر منبر رفت ولی صریحتر از آنچه در روز عاشورا گفت پرده برداشته تبلیغ امر ابدع الهی نموده لاجرم ملا محمد حکم داد وی را از منبر به پایین کشیدند و دست بسته تسلیم حکومت نمودند و حکمران وی را حبس کرد. آنگاه به طهران فرستاد و ملا جعفر در طهران به شهادت رسید. (ظهور الحق)
شهادت ملاّ جعفر جاسبی
ملاّ جعفر از اهل جاسب كاشان از علما و وعّاظ و از موٌمنين دوره بيان و پسر خاله حاجی ملاّ محمّد مجتهد بن حاجی ملاّ احمد فاضل نراقی بود و در روز عاشورای محرّم در مجمّع انام بالای منبر بصراحت چنين گفت كه حسين شهيد اكنون رجعت نموده و حیّ و مشهود است و مردم بشوريدند و نزد مجتهد مذكور از وی شكايت نوشتند و مجتهد وي را بكاشان طلبيد و فرمان داد بعد از فراغ از صلاة بجماعت بر منبر برآمده اظهار برائت از اين عقيدت نمايد و او نيز بر منبر رفت ولی صريحتر از آنچه در روز عاشورا گفت پرده برداشته تبليغ امر ابدع ابهی نمود. لاجرم ملاّ محمّد حكم داد ويرا از منبر بپائين كشيدند و دست بسته تسليم حكومت نمودند و حكمران وي را حبس كرد. آنگاه به طهران فرستاد و ملاّ جعفر در طهران بشهادت رسيد و آقا نجفعلی از اصحاب حجّت زنجانی و از بقيّة السّيف شهداء بود و كيفيّت استخلاصش را در بخش دوّم و رشادت و نصرتش را در ايّام بغداد از جمال ابهی در بخش سابق آورديم و بالآخره در سفرش از كاشان بطهران همراه با شخصی منافق شد كه با وی اظهار مرافقت كرده قصد هلاكش نمود. ولدی الورود نزد سيّد حسين كاشانی از علمای ساكن طهران شتافته گفت آقا نجفعلی زنجانی از بابيان محاربين زنجان و از دليران اين طائفه در بغداد جوانی بسيار با قوّت مي باشد، چندانكه جُز در حال خواب دستگيريش ممكن نيست و اكنون در كاروانسرائی تنها منزل گزيده گرفتاريش آسان مي باشد و ملاّی مزبور بحكومت خبر داده جمعی از فرّاشان و غلامان دولتی مأمور شدند و اطراف كاروانسرا را احاطه كردند و منافق مزبور در موقعی كه يقين كرد آن جوان در خواب است، خبر داد به اجتماع هجوم كرده وي را گرفته و با تمامت اشياء و الواح و آثار كه همراه داشت، به دارالحكومه بردند و حكمران علاءالدّوله بود و خواست بوسيله وی جمعی ديگر از احبّا را دستگير نمايد و استفسار از محلّ اقامت محمّد زرندی (ملاّ محمّد نبيل اعظم) كه سيّار در بلاد خراسان و فارس بود، نمود و او جواب داد كه نام من نجفعلی در بين راه پدر جان را با چشمهای پرآب ديدم، گفت همان وقتی از انبار از پيش شما در ملاقات رضا قليخان افشار بيرون آمدم. از ميرغضبان كه از كشتن نجفعلی برگشتند، شنيدم ميگفتند عجب پُر دلی بود. علاءالدّوله هرچه كرد خدمت و نوكری به او بدهد، قبول نكرد و علاءالدّوله ميگفت اگر صد نفر مثل اين جوان ميداشتم ايران را بوسعت قديمش ميرساندم. همه جا گريه كنان زنجانی است و از چنين كس اطّلاعی ندارم. حكمران پرسيد كه اين اسامی كه در مكاتيب با تو است، كيستند. در جواب گفت كه درويشی در قم اين مكاتيب را به من داد كه خود از عقب بيايد و بگيرد و من جُز همان رفيقی كه از كاشان با من همراه شد، احدی را نميشناسم زيرا در طهران نبودم. علاءالدّوله فرمان داد كه او را حبس كنند و شكنجه و عذاب نمايند تا اشخاصی كه در مكاتيب نامبرده شدند، نشان دهد وگرنه تا فردا زير شكنجه به هلاك برسد و او چنين گفت اگر خداي تعالی مرا به علم غيب آگاه نمايد، خواهم نشان داد و علاءالدّوله را از شجاعت و استقامتش شگفت آمد و خواست وي را رها كرده نزد خود بخدمتی برگزيند ولی او مطالبه مكاتيب همی كرد. لاجرم وي را بحبس انداختند و شاه خبردار شد و از حاجی ملاّ علی مجتهد كندی نيز حكم قتل وی رسيد. لذا او را با جمعی از فرّاشان به پای قاپوق كشيدند. همينكه به مشهد فدا رسيد آثار شادمانی و اهتزاز از چهره اش هويدا شد و لب به شكر و ثنای الهی گشود و سجده بجا آورده گفت در وطنم چنين مرسوم است كه چون عروس نزد داماد ميرسد، داماد به حجله دار چون به دكّان محمّد پسر استاد شير علی زنجانی رسيدم بمن گفت محمّد زرندی را بگو حركت كند كه كارش چاره پذير نيست. به او گفتم تو آقا نجفعلی را ديدی، گفت چون شنيدم ميآورند رفتم در ميدان چهار سوق به او رسيدم. از بس اورا ضرب زده بودند دو نفر فرّاش زير بازوهای او را گرفته بودندس اورا ضرب زده بودند دو نفر فّ و صدای يا ربّی الابهی از او بگوش ميرسيد و هرچه ميزدند، ندا بلندتر ميشد و به دكّان بابيهای غير معروف كه ميرسيد، نظر را بجانب ديگر مينمود و مرا چند مرتبه ديد و نظر را بطرف ديگر نمود كه كسی نفهمد كه او مرا ميشناسد. چون بپای قاپوق بردند، فوراً سجده كرد و قيام نموده گفت:
( ما بها و خون بها را يافتيم ******* جانب جان باختن بشتافتيم )
و تبليغ ميكرد كه سرش را بُريدند ( نبيل زرندی)
مناجات در ذکر من فاز بالرفیق الاعلی جناب ملا جعفر جاسبی علیه بهاءالله الابهی
هوالله
ایرب ایدنی علی التقی و احفظنی من الحوی و خلصنی من الشقی و ثبتنی علی الوفاء و ادخلنی فی جنة الرضا و نجنی من بر نفس و شهواتها و احرسنی بعین عنایتک و ..... فی هذا الدنیا انت الشدید القوی انک انت المقتدر القدیر. ع ع