کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
سال چهاردهم ظهور
واقعات سال 1273 ه.ق 1857 م
کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
به نوعی که آوردیم حاجی میرزا کمال الدّین پس از تحصیل معرفت و انجذاب کامل در بغداد به محضر ابهی حسب الامر به ایران برگشت و با نشاط و عشق الهی به نراق وارد شد و شور اشتیاق جدیدی در قلوب بابیان و غیرهم انداخت و برادرش میرزا محمود و بستگان و گماشتگان و همراهانشان جوش و خروشی حاصل کردند و خصوصاً حاجی میرزا علی اکبر به کمال شجاعت و جسارت موصوف بود و ملا محمد جعفر مجتهد بابی مذکور و همراهانش شهرتی یافتند و اجتماعات و اقداماتی نمودند و علی المنابر به ذکر و نشر این امر پرداختند و حاجی میرزا موسی قمی و نبیل زرندی قبلاً متوالیاً به آنجا وارده شده به آثار نشر و یا نظم عربی یا فارسی خود مغرور گشته اظهار من یظهر اللهیت نمودند و شورش انداختند. لاجرم ملاها تعصب و هیجان کردند و ملارضا واعظ به روی دامن همه آتش فتنه همی زد و ملامحمد جعفر را بیم فرا گرفته با اجتماع حکمران و ملایان بر منبر برآمد و با اینکه گروه بابیان در اطرافش مسلح حاضر بودند، تبری از عقیدت بابیه کرده بر منکرین عقیدت ملا، لعن نمود و جلب رضای خاطر مردم کرد. ملارضا بگریخت ولی معذلک فتنه خاموش نگشت و معاندین هر روزه برای دفع این طائفه کوشیدند تا به سال 1276 عیسی خان بیگلر بیگی حاکم کاشان بترسید و شکایت به طهران نوشت و آقا سید حسین مجتهد کاشی مقیم طهران کمک و تقویت کرد و فرمانی از فرخ خان امین الدّوله صادر گردید و ملا محمد جعفر را در شب جمعه 14 جمادی الثانیه سال مذکور با پسرش میرزا مهدی از نراق تبعید به عراق کردند. آنگاه به امر عیسی خان به سائر بابیان پرداختند، جمعی را دستگیر و زنجیر کردند و غارت و تاراج نمودند و کثیری متواری گشتند و ملا محمد جعفر چون وارد بغداد و کاظمین شد و اوضاع عظمت ابهی را مشاهده کرد، ساز مخالفت نواخت و بعد از چندی به وطن مراجعت نمود و مهلتی نگذشت که فتنه از نو شروع شد و محمد جعفر خان حکمران کاشان و معاندین، نیرنگ و حیله برانگیختند و اوراقی مشتمل بر خطابات تحدید آمیز به خانه علما و حاکم انداختند و در شبها پی در پی تفنگ خالی نمودند و حکمران اظهار بیم و هراس کرده به قریه فین گریخته در باغ شاه بماند و جمعی مسلح به حراست بگماشت و ملاها نیز در خانه های خود حرسه مقرر داشتند و حاکم عریضه به طهران داد و آقا سید حسین مجتهد مذکور همی اصرار نمود و شاه خواست جمعی سرباز و سوار با توپ فرستاده اهالی را اعدام و قصبه را خراب نماید ولی قصبه تیول خواهر شاه عزالدوله زن میرزا تقی خان امیرکبیر مقتول و خال شاه خان بابا خان به حکومت منصوب بود و او خواهر زن میرزا محمود را به زنی گرفته علاقه شدید به او داشت و آنان بالتماس و اصرار خود شاه را منصرف از آن عزیمت نمودند و شاه از فرخ خان امین الملک و نیز از عین الملک شوهر کنونی عزالدوله حقیقت واقعات نراق را مستفسر گشت و آنان جواب گفته که امر مهمی نیست و معذلک فرمان داد که فراشباشی با انبوهی از فراشان برای تحقیق احوال و تأمین اوضاع و تنبیه بابیه عازم نراق شدند و نیز امر به تبعید ملامحمد جعفر از نراق به عراق صادر کرد و برای اجراء امر مذکور میرزا سید حسن با غلام شاهی با صورت حکم فرخ خان روانه نراق گشتند و ملامحمد جعفر این خبر بشنیدند بیم نموده به کاشان شتافت و به خانه اخو الزوجه خود ملامحمد حجة الاسلام بن فاضل شهیر نراقی وارد و برای تبرئه خویش قبول این نمود که بر منبر برآمده در مجمع خاص و عام سخنانی چند دال بر برائت خود گفت و موقتاً آسوده شده به نراق رفته به ریاست و امامت جماعت پرداخت و هفته بیش نگذشت که مأمورین شاهی وارد شدند و او را با دو پسرش میرزا مهدی و میرزا حسن به تحت المراقبه برای عراق بردند و آنان در نیمه سال 1278 به قصبه کاظمین استقرار گرفتند و ملامحمد جعفر چنانکه عنقریب مینگاریم با میرزا یحیی و همراهانش از بابیه متفق شده به مخالفت و مقاومت جمال ابهی کمر بست و از آن سو رؤسا و مذکورین در بابیه نراق مقرر داشتند که عموم این طائفه چندی ساکت مانده مراعات احتیاط نمایند ولی ماه رمضان رسید و چنین اتفاق افتاد که زین العابدین نام از بابیه روزی در بازار از دکّه میوه فروشی مقداری آلوچه خرید و با برخی از مردم حاضر گفتگوی دین و مذهب کرده در آن حال آلوچه به دهن گذاشته گفت اکنون روزه نیز تغییر یافت و اخلاط ناس دور او را گرفتند و با فراشان به دارالحکومه کشیدند. در آن حال برادرش رسید و به استخلاصش همّت گماشت و با فراشان منازعه و مضاربه نمود. لاجرم او را نیز دستگیر کرده هر دو برادر را به دارالحکومه حاضر کردند و غلغله انداختند که بابیان دین اسلام را از میان بردند و هر دو را به فلک بسته چوب بسیار زدند و به محبس انداختند و زین العابدین از گماشتگان حاجی میرزا کمال و آقا میرزا محمود بود رسول و پیام به دارالحکومه فرستاده استدعا کردند وی را رها نمایند و حکمران به غلظت و خشونت سخن گفته نسبت به آنان سبّ و دشنام داد و گماشته جسور بابی بی توانی لطمه بر بناگوش حاکم نواخت. حکمران فریاد برکشید فراشان و عوانان هجوم آورده آن مرد رشید را پس از محاربه و مضاربه دستگیر کردند و حبس و ضرب و شکنجه و آزار نمودند و از آن سو جمعی از اشرار دور خانه حاجی میرزا کمال ازدحام نمودند و او با برادرش میرزا محمود و برخی از بستگان از خانه بیرون آمده سوی دارالحکومه روانه شدند و واقعه را به حاجی میرزا علی اکبر و غیره از دلیران و مهیمن بابیه پیغام کردند و چون بدارالحکومه وارد شدند به حکمران خطاب عتاب کرده گفتند که امثال شما حکمرانان بلاد به عنوان اصلاح امور عباد می آئید برای فساد آیا این چه هنگامه ایست که برپا نموده و حکمران بی تأمل و جواب فرمان داد ایشان به فلک بسته چوب بسیار زدند و حبس نمودند و این اخبار به حاجی میرزا علی اکبر رسید و با شش تن دیگر از بابیه یعنی دو برادر و دو خال و استاد اسمعیل معمار و آقا محمد حسین شکارچی مسلح شده بر برج دروازه محله خود برآمدند و همینکه مأمورین حکومت و انبوه اشرار ناس رسیدند ایشان تفنگ در دست راست کرده پرسیدند که چگونه به خانه ما هجوم می آورید و مقصود شما چیست بگوئید تا توضیح بدهیم و جمعیت مذکور جوابی نگفته تیر به سویشان انداختند و ایشان نیز تفنگ خالی کردند و منازعه در گرفت و تنی از اشرار به اصابت گلوله تفنگ محمد حسین مذکور درغلطید که نامش سید رضا بود و با تبر هیزم شکنی که بدست داشت پیوسته میگفت سرهای بابیان را دو شقه مینمایم و تمامت جماعت گریخته متفرق شدند و حکمران نیز ابواب عمارت خود را محکم کرده جمعی را به محارست و محافظت گماشت و اهلی قصبه و دکاکین و بازار را بسته در خانه های خود پنهان شدند و در آن حدود اشتهار یافت که بابیان نراق خروج کردند و در آن سو بابیان مذکور کس فرستاده غسال را با عماری بیرون کشیده جسد مقتول را غسل و کفن و دفن نمودند و همینکه روز بسر آمد و شب برسید کدخدای محل را طلبیدند و او را واداشتند که به اتفاق محمدحسین مذکور نزد حکمران رفته خلاصی محبوسین را خواستار شدند و او را تهدید نمودند که بدارالحکومه ریخته محبوسین را رها و او را به سزا رسانند و کدخدا که با ایشان صداقت داشته نیز میخواست اظهار خدمت نماید با محمد حسین نزد حکمران رفته وی را چنان ترساند که لباس نسوان در بر کرده در همان شب از طریق جاسب به شهر قم فرار کرد و کدخدا حاجی میرزا کمال و آقا میرزا محمود و بستگان و گماشتگانشان را از حبس خارج کرده با خود همراه آورد و همان شب حاجی میرزا علی اکبر و غیره آنان را از طریق مأمونی به کاشان برده خود مراجعت به نراق نمودند و حاکم از قم عرض حال به طهران فرستاده خروج بابیان نراق و فرار خود را خبر داده اظهار داشت که اگر قوای دولت نرسد بابیان آن حدود را تسخیر خواهند نمود لذا عده از مأمورین دولت اعزام به نراق شدند و جمعیتی نیز از اینجا و آنجا پیوستند و مصطفی قلی خان عرب سهام السلطنه رئیس ابنیه خط یزد اصفهان و کاشان مأمور گشت و حاجی میرزا علی اکبر چون اطلاع یافت، نخست عائله خود و بستگان را روانه همدان نزد پدر خویش نمود و در طریق با اسلحه مانده تا اطمینان به عبورشان از محل دستبرد اعدا نمود آنگاه خانه و اثاثیه را بر جای گذاشته به اتفاق خالوها و محمد حسین شکارچی و استاد اسمعیل معمار شبانه مخفیانه از نراق بیرون رفت کوه به کوه از بیراهه خود را به همدان رساندند و پدرش که از واقعات مذکوره متغیر بود با وی به خلاف شفقت و ملاطفت سلوک کرد و او با زنش یک شب در کنار بلد و مسجدی بی فراش بسر بردند و در مدّت سه روز تهیه سفر دیده رهسپار بغداد شدند و از آن سو سواران به دستیاری بعضی از ملاهای کاشان و نراق شبانه به نراق ریختند و نیرنگ جدیدی ریخته معدودی کبوتران مقبره امام زاده را پر و بال برکندند و برخی از آنها را در آتش افکنده سوزاندند و دست آویز فتنه و فساد نموده فریاد و انین برکشیدند. در کوی و برزن مردم را مجتمع ساخته ندا دادند که بابیان رحم به کبوتران حرم امام زاده نکردند و به خانه های بابیان ریخته آنچه یافتند به غارت بردند. خانه ها را سوزاندند و خراب نمودند و جمعی از آنان را دستگیر کردند. یکی از آنان حاجی عبدالعظیم نام را زجر و مشقت داده مجبور کردند که املاکش را فروخته نقود وافر تسلیم کرده مستخلص شد و از جمعی دیگر آنچه خواستند اخذ کردند و هفده تن را با غل و زنجیر به طهران بردند. در انبار شاهی بکند و غل کشیدند و جفا و آزار بسیار بر آنان روا داشتند تا بالاخره زوجه میرزا محمود و خواهر مذکوره اش در طهران به واسطه عزت الدوله عرض حال پی در پی به شاه داده تظلم و شکایت کردند و محبوسین را مستخلص نمودند و آنان به نراق عودت کردند ولی اموال کل به یغما رفته و اهالی قصبه از ایشان اجتناب کردند و در حمام و مجامع خود راه ندادند لذا جمعی به غایت مشقت در وطن زیستند و برخی به همدان و غیره هجرت نمودند و واقعات مذکوره نراق در سال 1273 تا سال 1278 امتداد یافت و ما برای اینکه تواصل حکایت گسیخته نگردد بالتمام در اینجا ثبت نمودیم.
واقعات سال 1273 ه.ق 1857 م
کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
به نوعی که آوردیم حاجی میرزا کمال الدّین پس از تحصیل معرفت و انجذاب کامل در بغداد به محضر ابهی حسب الامر به ایران برگشت و با نشاط و عشق الهی به نراق وارد شد و شور اشتیاق جدیدی در قلوب بابیان و غیرهم انداخت و برادرش میرزا محمود و بستگان و گماشتگان و همراهانشان جوش و خروشی حاصل کردند و خصوصاً حاجی میرزا علی اکبر به کمال شجاعت و جسارت موصوف بود و ملا محمد جعفر مجتهد بابی مذکور و همراهانش شهرتی یافتند و اجتماعات و اقداماتی نمودند و علی المنابر به ذکر و نشر این امر پرداختند و حاجی میرزا موسی قمی و نبیل زرندی قبلاً متوالیاً به آنجا وارده شده به آثار نشر و یا نظم عربی یا فارسی خود مغرور گشته اظهار من یظهر اللهیت نمودند و شورش انداختند. لاجرم ملاها تعصب و هیجان کردند و ملارضا واعظ به روی دامن همه آتش فتنه همی زد و ملامحمد جعفر را بیم فرا گرفته با اجتماع حکمران و ملایان بر منبر برآمد و با اینکه گروه بابیان در اطرافش مسلح حاضر بودند، تبری از عقیدت بابیه کرده بر منکرین عقیدت ملا، لعن نمود و جلب رضای خاطر مردم کرد. ملارضا بگریخت ولی معذلک فتنه خاموش نگشت و معاندین هر روزه برای دفع این طائفه کوشیدند تا به سال 1276 عیسی خان بیگلر بیگی حاکم کاشان بترسید و شکایت به طهران نوشت و آقا سید حسین مجتهد کاشی مقیم طهران کمک و تقویت کرد و فرمانی از فرخ خان امین الدّوله صادر گردید و ملا محمد جعفر را در شب جمعه 14 جمادی الثانیه سال مذکور با پسرش میرزا مهدی از نراق تبعید به عراق کردند. آنگاه به امر عیسی خان به سائر بابیان پرداختند، جمعی را دستگیر و زنجیر کردند و غارت و تاراج نمودند و کثیری متواری گشتند و ملا محمد جعفر چون وارد بغداد و کاظمین شد و اوضاع عظمت ابهی را مشاهده کرد، ساز مخالفت نواخت و بعد از چندی به وطن مراجعت نمود و مهلتی نگذشت که فتنه از نو شروع شد و محمد جعفر خان حکمران کاشان و معاندین، نیرنگ و حیله برانگیختند و اوراقی مشتمل بر خطابات تحدید آمیز به خانه علما و حاکم انداختند و در شبها پی در پی تفنگ خالی نمودند و حکمران اظهار بیم و هراس کرده به قریه فین گریخته در باغ شاه بماند و جمعی مسلح به حراست بگماشت و ملاها نیز در خانه های خود حرسه مقرر داشتند و حاکم عریضه به طهران داد و آقا سید حسین مجتهد مذکور همی اصرار نمود و شاه خواست جمعی سرباز و سوار با توپ فرستاده اهالی را اعدام و قصبه را خراب نماید ولی قصبه تیول خواهر شاه عزالدوله زن میرزا تقی خان امیرکبیر مقتول و خال شاه خان بابا خان به حکومت منصوب بود و او خواهر زن میرزا محمود را به زنی گرفته علاقه شدید به او داشت و آنان بالتماس و اصرار خود شاه را منصرف از آن عزیمت نمودند و شاه از فرخ خان امین الملک و نیز از عین الملک شوهر کنونی عزالدوله حقیقت واقعات نراق را مستفسر گشت و آنان جواب گفته که امر مهمی نیست و معذلک فرمان داد که فراشباشی با انبوهی از فراشان برای تحقیق احوال و تأمین اوضاع و تنبیه بابیه عازم نراق شدند و نیز امر به تبعید ملامحمد جعفر از نراق به عراق صادر کرد و برای اجراء امر مذکور میرزا سید حسن با غلام شاهی با صورت حکم فرخ خان روانه نراق گشتند و ملامحمد جعفر این خبر بشنیدند بیم نموده به کاشان شتافت و به خانه اخو الزوجه خود ملامحمد حجة الاسلام بن فاضل شهیر نراقی وارد و برای تبرئه خویش قبول این نمود که بر منبر برآمده در مجمع خاص و عام سخنانی چند دال بر برائت خود گفت و موقتاً آسوده شده به نراق رفته به ریاست و امامت جماعت پرداخت و هفته بیش نگذشت که مأمورین شاهی وارد شدند و او را با دو پسرش میرزا مهدی و میرزا حسن به تحت المراقبه برای عراق بردند و آنان در نیمه سال 1278 به قصبه کاظمین استقرار گرفتند و ملامحمد جعفر چنانکه عنقریب مینگاریم با میرزا یحیی و همراهانش از بابیه متفق شده به مخالفت و مقاومت جمال ابهی کمر بست و از آن سو رؤسا و مذکورین در بابیه نراق مقرر داشتند که عموم این طائفه چندی ساکت مانده مراعات احتیاط نمایند ولی ماه رمضان رسید و چنین اتفاق افتاد که زین العابدین نام از بابیه روزی در بازار از دکّه میوه فروشی مقداری آلوچه خرید و با برخی از مردم حاضر گفتگوی دین و مذهب کرده در آن حال آلوچه به دهن گذاشته گفت اکنون روزه نیز تغییر یافت و اخلاط ناس دور او را گرفتند و با فراشان به دارالحکومه کشیدند. در آن حال برادرش رسید و به استخلاصش همّت گماشت و با فراشان منازعه و مضاربه نمود. لاجرم او را نیز دستگیر کرده هر دو برادر را به دارالحکومه حاضر کردند و غلغله انداختند که بابیان دین اسلام را از میان بردند و هر دو را به فلک بسته چوب بسیار زدند و به محبس انداختند و زین العابدین از گماشتگان حاجی میرزا کمال و آقا میرزا محمود بود رسول و پیام به دارالحکومه فرستاده استدعا کردند وی را رها نمایند و حکمران به غلظت و خشونت سخن گفته نسبت به آنان سبّ و دشنام داد و گماشته جسور بابی بی توانی لطمه بر بناگوش حاکم نواخت. حکمران فریاد برکشید فراشان و عوانان هجوم آورده آن مرد رشید را پس از محاربه و مضاربه دستگیر کردند و حبس و ضرب و شکنجه و آزار نمودند و از آن سو جمعی از اشرار دور خانه حاجی میرزا کمال ازدحام نمودند و او با برادرش میرزا محمود و برخی از بستگان از خانه بیرون آمده سوی دارالحکومه روانه شدند و واقعه را به حاجی میرزا علی اکبر و غیره از دلیران و مهیمن بابیه پیغام کردند و چون بدارالحکومه وارد شدند به حکمران خطاب عتاب کرده گفتند که امثال شما حکمرانان بلاد به عنوان اصلاح امور عباد می آئید برای فساد آیا این چه هنگامه ایست که برپا نموده و حکمران بی تأمل و جواب فرمان داد ایشان به فلک بسته چوب بسیار زدند و حبس نمودند و این اخبار به حاجی میرزا علی اکبر رسید و با شش تن دیگر از بابیه یعنی دو برادر و دو خال و استاد اسمعیل معمار و آقا محمد حسین شکارچی مسلح شده بر برج دروازه محله خود برآمدند و همینکه مأمورین حکومت و انبوه اشرار ناس رسیدند ایشان تفنگ در دست راست کرده پرسیدند که چگونه به خانه ما هجوم می آورید و مقصود شما چیست بگوئید تا توضیح بدهیم و جمعیت مذکور جوابی نگفته تیر به سویشان انداختند و ایشان نیز تفنگ خالی کردند و منازعه در گرفت و تنی از اشرار به اصابت گلوله تفنگ محمد حسین مذکور درغلطید که نامش سید رضا بود و با تبر هیزم شکنی که بدست داشت پیوسته میگفت سرهای بابیان را دو شقه مینمایم و تمامت جماعت گریخته متفرق شدند و حکمران نیز ابواب عمارت خود را محکم کرده جمعی را به محارست و محافظت گماشت و اهلی قصبه و دکاکین و بازار را بسته در خانه های خود پنهان شدند و در آن حدود اشتهار یافت که بابیان نراق خروج کردند و در آن سو بابیان مذکور کس فرستاده غسال را با عماری بیرون کشیده جسد مقتول را غسل و کفن و دفن نمودند و همینکه روز بسر آمد و شب برسید کدخدای محل را طلبیدند و او را واداشتند که به اتفاق محمدحسین مذکور نزد حکمران رفته خلاصی محبوسین را خواستار شدند و او را تهدید نمودند که بدارالحکومه ریخته محبوسین را رها و او را به سزا رسانند و کدخدا که با ایشان صداقت داشته نیز میخواست اظهار خدمت نماید با محمد حسین نزد حکمران رفته وی را چنان ترساند که لباس نسوان در بر کرده در همان شب از طریق جاسب به شهر قم فرار کرد و کدخدا حاجی میرزا کمال و آقا میرزا محمود و بستگان و گماشتگانشان را از حبس خارج کرده با خود همراه آورد و همان شب حاجی میرزا علی اکبر و غیره آنان را از طریق مأمونی به کاشان برده خود مراجعت به نراق نمودند و حاکم از قم عرض حال به طهران فرستاده خروج بابیان نراق و فرار خود را خبر داده اظهار داشت که اگر قوای دولت نرسد بابیان آن حدود را تسخیر خواهند نمود لذا عده از مأمورین دولت اعزام به نراق شدند و جمعیتی نیز از اینجا و آنجا پیوستند و مصطفی قلی خان عرب سهام السلطنه رئیس ابنیه خط یزد اصفهان و کاشان مأمور گشت و حاجی میرزا علی اکبر چون اطلاع یافت، نخست عائله خود و بستگان را روانه همدان نزد پدر خویش نمود و در طریق با اسلحه مانده تا اطمینان به عبورشان از محل دستبرد اعدا نمود آنگاه خانه و اثاثیه را بر جای گذاشته به اتفاق خالوها و محمد حسین شکارچی و استاد اسمعیل معمار شبانه مخفیانه از نراق بیرون رفت کوه به کوه از بیراهه خود را به همدان رساندند و پدرش که از واقعات مذکوره متغیر بود با وی به خلاف شفقت و ملاطفت سلوک کرد و او با زنش یک شب در کنار بلد و مسجدی بی فراش بسر بردند و در مدّت سه روز تهیه سفر دیده رهسپار بغداد شدند و از آن سو سواران به دستیاری بعضی از ملاهای کاشان و نراق شبانه به نراق ریختند و نیرنگ جدیدی ریخته معدودی کبوتران مقبره امام زاده را پر و بال برکندند و برخی از آنها را در آتش افکنده سوزاندند و دست آویز فتنه و فساد نموده فریاد و انین برکشیدند. در کوی و برزن مردم را مجتمع ساخته ندا دادند که بابیان رحم به کبوتران حرم امام زاده نکردند و به خانه های بابیان ریخته آنچه یافتند به غارت بردند. خانه ها را سوزاندند و خراب نمودند و جمعی از آنان را دستگیر کردند. یکی از آنان حاجی عبدالعظیم نام را زجر و مشقت داده مجبور کردند که املاکش را فروخته نقود وافر تسلیم کرده مستخلص شد و از جمعی دیگر آنچه خواستند اخذ کردند و هفده تن را با غل و زنجیر به طهران بردند. در انبار شاهی بکند و غل کشیدند و جفا و آزار بسیار بر آنان روا داشتند تا بالاخره زوجه میرزا محمود و خواهر مذکوره اش در طهران به واسطه عزت الدوله عرض حال پی در پی به شاه داده تظلم و شکایت کردند و محبوسین را مستخلص نمودند و آنان به نراق عودت کردند ولی اموال کل به یغما رفته و اهالی قصبه از ایشان اجتناب کردند و در حمام و مجامع خود راه ندادند لذا جمعی به غایت مشقت در وطن زیستند و برخی به همدان و غیره هجرت نمودند و واقعات مذکوره نراق در سال 1273 تا سال 1278 امتداد یافت و ما برای اینکه تواصل حکایت گسیخته نگردد بالتمام در اینجا ثبت نمودیم.
|
مأخذ: کتاب ظهورالحق جلد چهارم
|