خاطرات میرزا حسن نوش آبادی درباره نائب حسین
باری در سال شصت و نه که در خدمت اخوان صفا به کاشان آمد، به واسطه تعدیات و شرارتهای نایب حسین کاشی و پسران و نوکرهایش این صفحات یعنی کاشان و اطراف بسیار ناامن و منقلب بود و مردم از مال و ناموس و جان در امان نبودند. چنانچه وقتی رفته بودیم قمصر فصل تابستان بود. هر شب سواران نایب حسین سر راه میآمدند و مردم را لخت میکردند. شبی که ما از قمصر به کاشان با مرحومان ناطق و اخوان صفا میرفتیم، دیدیم شخصی را برای هشت قرآن کشته و جسدش را در جاده انداخته و رفته اند و ما رسیدیم و نعش مقتول را روی الاغ خود انداخته به شهر رساندیم و در این سفر که آمدم دیدم هیج کس از خود چیزی ندارد. مال ها از قبیل اسب و یابو و قاطر هر کس داشته از او گرفتند و اسلحه را هرچه بود، جمع نمودهاند. جوان های مردم را به حکم اجبار نوکر و نظامی خود قرار دادهاند. خیلی از جاهای مرغوب و خوش آب و هوای اطراف را چه در دهات و چه مزرعه از تحت مالکیت صاحبانش بزور بدر آوردهاند و اختصاص به خود داده بودند. هر متمولی که میمرد، فوراً زن یا دختر او را به عقد نکاه دائمی یا موقتی خود در میآوردند و مال او را میخوردند. خلاصه جز نائب حسینیها احدی در آن سرزمین اختیار چیزی را نداشت. هزاران سوار پا به رکاب مسلح داشت و مسلط بر جان و مال و ناموس مردم بود و با برخی علما همدست بود. در تهران پشتیبان و حامی از ارکان دولت و وزرای مملکت داشت، میچاپید و برای آنها هم میفرستاد. غارت میکرد و به هم دستهای خود میداد. این بود که مأمورین دولتی که گه گاهی برای قلع و قمع او از مرکز میآمدند، شکست میخوردند و یا بدون تصادف و زد و خورد، بر میگشتند. چه یا در مرکز مانع حرکت قوا میشدند و یا افراد را راضی مینمودند که سهل انگاری در انجام وظیفه نمایند و بدین سبب بود که این مرد شریر متجاوز از سی سال با کمال اقتدار یاغی گری کرد و با دولت طرفیت نمود و قلع و قمع نشد در صورتی که چهل فرسخ بیشتر دور از مرکز نبود.
باری در بحبوحه طغیان و اقتدارش، حاج ملا علی گنابادی پسر مرحوم حاج ملا سلطانعلی رئیس دراویش شعبه حاجی ملا سلطانی وارد کاشان شد. قوا و استعداد ماشاالله خان پسر نایب حسین را که دید، پیشگویی و وعده سلطنت به او داد و به او گفت عنقریب تو میروی و پایتخت را میگیری و احمد شاه را خلع میکنی و خود شاه میشوی. ماشاءالله خان از این خبر خوشش میآید و نسبت به آقا اظهار ارادت میکند. این مسئله که انتشار یافت سبب تجری و قدرت دراویش شد و جمع کثیری از اهالی آن صفحات اظهار درویشی کردند و خرقه ارادت پوشیدند و هرجا میرسیدند این وعده و نوید مرشد را ذکر میکردند و دلیل صدق این گفتار را ترقیات و اقتدار روز افزون سردار قرار میدادند. از طرف دیگر نایب حسین خان به نراق و جاسب هجوم آورده و محله بهاییان را در جاسب به غارت داد و هرچه بود برد.
احبای غارت زده، واقعه را به ساحت اقدس حضرت عبدالبها معروض داشتند. در لوحی که در جواب آنان نازل پس از آنکه قدری تسلیشان میدهند و علّت بروز این گونه طغیانها را بیان میفرمایند. به کمال صراحت و وضوح میفرمایند، عنقریب از او نام و نشانی نماند و محو و نابود گردد. این لوح مبارک نیز در همان ایام چاپ عکسی به خط زیبا شد و منتشر گردید و بدست یار و اغیار افتاد و بعضی از دراویش مطلع با بهاییان محاجه میکردند و میگفتند مرشد ما وعده سلطنت به ماشاالله خان سردار داده است، ببینید که چگونه آثارش ظاهر است و پیشوای شما خبر از نابودی و زوال او میدهد و هیچ اثری از آن نیست و از اینجا معلوم است که حق کیست. پس از چند سال که همان سردار سر دار رفت و پدرش در پی او روان شد و همه برادران و بستگان او راه عدم گرفتند و تمام دارایی و هستی و املاک او در زمان وزارت وثوق الدوله در سنه 1298 در ضبط دولت درآمد و به مصداق بیان مبارک نام و نشانی از او نماند، آن وقت فهمیدند که حق کیست و حقیقت چیست.
باری در بحبوحه طغیان و اقتدارش، حاج ملا علی گنابادی پسر مرحوم حاج ملا سلطانعلی رئیس دراویش شعبه حاجی ملا سلطانی وارد کاشان شد. قوا و استعداد ماشاالله خان پسر نایب حسین را که دید، پیشگویی و وعده سلطنت به او داد و به او گفت عنقریب تو میروی و پایتخت را میگیری و احمد شاه را خلع میکنی و خود شاه میشوی. ماشاءالله خان از این خبر خوشش میآید و نسبت به آقا اظهار ارادت میکند. این مسئله که انتشار یافت سبب تجری و قدرت دراویش شد و جمع کثیری از اهالی آن صفحات اظهار درویشی کردند و خرقه ارادت پوشیدند و هرجا میرسیدند این وعده و نوید مرشد را ذکر میکردند و دلیل صدق این گفتار را ترقیات و اقتدار روز افزون سردار قرار میدادند. از طرف دیگر نایب حسین خان به نراق و جاسب هجوم آورده و محله بهاییان را در جاسب به غارت داد و هرچه بود برد.
احبای غارت زده، واقعه را به ساحت اقدس حضرت عبدالبها معروض داشتند. در لوحی که در جواب آنان نازل پس از آنکه قدری تسلیشان میدهند و علّت بروز این گونه طغیانها را بیان میفرمایند. به کمال صراحت و وضوح میفرمایند، عنقریب از او نام و نشانی نماند و محو و نابود گردد. این لوح مبارک نیز در همان ایام چاپ عکسی به خط زیبا شد و منتشر گردید و بدست یار و اغیار افتاد و بعضی از دراویش مطلع با بهاییان محاجه میکردند و میگفتند مرشد ما وعده سلطنت به ماشاالله خان سردار داده است، ببینید که چگونه آثارش ظاهر است و پیشوای شما خبر از نابودی و زوال او میدهد و هیچ اثری از آن نیست و از اینجا معلوم است که حق کیست. پس از چند سال که همان سردار سر دار رفت و پدرش در پی او روان شد و همه برادران و بستگان او راه عدم گرفتند و تمام دارایی و هستی و املاک او در زمان وزارت وثوق الدوله در سنه 1298 در ضبط دولت درآمد و به مصداق بیان مبارک نام و نشانی از او نماند، آن وقت فهمیدند که حق کیست و حقیقت چیست.