لطفا جهت مشاهده تمام امکانات وبسایت، از مرورگرهای گوگل کروم، فایر فاکس یا اپرا استفاده نمایید...
وب سایت کروگان جاسب (سی یارون)
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات اهالی جاسب
    • خاطرات ابوالفضل جمالی
    • خاطرات محمد علی برنا
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • مساجد و اماکن مذهبی
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات اهالی جاسب
    • خاطرات ابوالفضل جمالی
    • خاطرات محمد علی برنا
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • مساجد و اماکن مذهبی
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح

خاطرات سید ابوالفضل جمالی

شروع داستان
قسمت یکم
قسمت دوم
قسمت سوم
​
قسمت چهارم
​
قسمت پنجم
قسمت ششم
قسمت هفتم
​قسمت هشتم

شروع داستان

Pictureسید ابوالفضل جمالی
این راه درستی برای توصیف کار تدریس من و همچنین توصیف زحماتم برای معرفی این خانواده به ایمان بهایی نیست، داستان بسیار طولانی است و برای من تقریباً باورنکردنی است، که من سعی خواهم کرد کوتاه بگویم. در سال‌های ۱۹۸۲ و ۱۹۸۳، وقتی در یک سایت ساختمانی در شهر بسیار دورافتاده‌ای در تانزانیا به نام سینگیدا، نه چندان دور از کوه کیلیمنجارو، کار می‌کردم، من تقریباً یک سال در همان سایت و همان خانه با شوهر او آقای پری زندگی می‌کردم. در آن سال‌ها، در همان سایت و حتی بیشتر از آن، در خانه، در سایت، و دفتر، و همه‌جا دربارهٔ ایمان بهایی صحبت می‌کردیم، حتی بیشتر از آن، اکثر اوقات گذشته نیمه شب.

خدا می‌داند چقدر زمان خود را با او صرف توضیح دادن تعالیم بهایی، به‌ویژه ایدئولوژی نوزدهگانه، کردم، به حدی که او همیشه می‌گفت "لطفاً دیگر دربارهٔ آن صحبت نکنید، من فهمیده‌ام" و من به او می‌گفتم "لطفاً از سوال نپرسیده باشید، شما می‌پرسیدید و من پاسخ می‌دادم، و تا زمانی که احساس نکرده‌ام که به خوبی فهمیده‌اید، من ادامه می‌دهم". آقای پری، به همه معیارها، یک دانشمند نابغه بود، و هر چه من می‌گفتم، او به جدیت می‌پذیرفت و بسیار درباره آن فکر می‌کرد و همیشه درخواست اطلاعات بیشتری داشت. در نهایت، من او را به پایتخت دارالسلام بردم و او را به بسیاری از بهاییان معرفی کردم، و ناگهان من از تانزانیا در ۲۴ ساعت اخطار به کشور خارج شدم. برای شش سال، هیچ خبری از او نداشتم، در حالی که سعی کردم از نزدیکترین اطلاعاتی درباره مکانش بیابم، تا زمانی که می‌خواستم در استرالیا ازدواج کنم، وقتی به سیدنی رفتم، سوفی به من گفت رئیس اجلاس ملی بهایی خواهرش بهایی است و همسرش دبیر است و بسیار فعال هستند و شما را خیلی خوب می‌شناسند و آقای پری در جامعه‌ای که بیش از ۴۰۰ نفر بهایی وجود دارد به همه گفته بود من بهایی هستم بخاطر جمالی. بعدها آقای پری به چین رفت و سال‌ها در آنجا به عنوان پیشگام ماند، که همیشه با او تماس داشتم و هنوز هم تماس دارم. حتی به بوتسوانا با خانواده‌اش آمد و برای مدتی با ما ماند. مطمئناً حدود ۱۵ سال پیش تماسی از یک دوست از نامیبیا به من زنگ زد و درخواست کمک کرد که یکی از اقوامش را با شغلی کمک کنم. چند روز بعد مرد (آقای کیوان جهانشاد) به دفتر ما آمد و شغلی را درخواست کرد، گفت که دو مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه‌های آکسفورد و کمبریج و سال‌ها تجربه اغلب در زمینه مهندسی مکانیک دارد. من از او پرسیدم آیا بهایی هستید؟ او گفت: نه، بهایی نیستم. من به او گفتم متاسفم برادر، برای یک ایرانی مسلمان بهایی شغلی ندارم. او به دفتر ما ادامه داد و گفت بسیاری از اقوامم بهایی هستند، حتی من به استاد حکیم نیز نزدیک هستم. شباهت او به استاد حکیم بسیار قابل ملاحظه بود. من شروع به صحبت کردن با او دربارهٔ ایمان به بهاییت کردم و برای ماه‌ها صحبت کردن به او ادامه دادم، در نهایت وقتی که از زمینه‌های صحبتم خارج شدم و همه مباحث را چندین بار تکرار کردم، کمی بی‌صبر شدم و او را به اتاق خود بردم و درب را قفل کردم و او را مجبور به امضای کارت اعلامیه کردم وگرنه او را برای مدتی در اتاق محبوس می‌کردم. در حضور آقای نوری او کارت را امضا کرد و بهایی شد، یک هفته بعد او به من گفت روز قبل گروهی از شاهدان یهوه به خانه‌اش آمدند تا او را عضو کلیسای خود کنند، به آن‌ها گفتم که من به تازگی بهایی شده‌ام چگونه می‌توانم اینقدر سریع کلیسا را تغییر دهم؟ در حالی که با ما کار می‌کرد، او به من می‌گفت اولین برخورد من با شما شگفت‌انگیز بود، به ویژه در مورد اینکه شما شغلی به یک مسلمان ایرانی نمی‌دهید. چند سال بعد او از بوتسوانا به انگلیس رفت تا به دخترش بپیوندد و من کمتر اطلاعاتی درباره مکان او داشتم تا اینکه از طریق خبرنامه بهاییان انگلیس، از درگذشت او و ستایش‌های درباره فعالیت فراوان او در جامعه بهایی آگاه شدم. می‌خواهم بگویم که همهٔ فعالیت‌های تدریسی من به پایانی شکوهمن نرسیده‌اند، مواردی هستند که یا به شدت شکست خورده‌ام یا به لبه مرگ نزدیک شده‌ام یا کاملاً نادیده گرفته شده‌ام یا متوجه منظورم نشده‌ام، زیرا ماهیت انسانی و مبهم این کار است که مرا به پیش روی چالش‌هایی می‌کشاند که همیشه ممکن است پیش بیاید. ادامه دارد...


قسمت یکم (​داستان رفتن به بنگلادش به عنوان یک پیشگام)

Picture
در سن ۱۸ سالگی، در سال ۱۹۷۱، من برای ۲ سال به عنوان سرباز در ارتش شاهنشاهی ایران نیروبازی شدم. پس از با موفقیت پایان دادن به دوره آموزشی در زمینه‌ی توپخانه، روز فرا رسید که انواع اعزام به واحدها و پایگاه‌های مختلف در سراسر کشور را برگزار کنند. به طور محرمانه باخبر شدم که فرمانده واحد ما، سرهنگ روحانی بهایی بود. به پسرعمویم پرویز روحانی که نیز سرباز با درجه‌های بالایی بود رفتم و از او پرسیدم آیا سرهنگ روحانی را در اصفهان می‌شناسد؟ او گفت که او را بسیار خوب می‌شناسد زیرا هم‌کلاسی بودند و اغلب همدیگر را می‌بینند. از او پرسیدم که آیا می‌تواند نامه‌ای ارجاع بدهد تا من را به یک مکان مهم و دور از خانه نفرستند. من می‌خواستم به یک واحد بسیار راحت در یک پایگاه نظامی زیبا در تهران با آزادی بسیار کنار خانواده‌ام اختصاص داده شوم.
نامه‌ای که پسرعمویم پرویز پیشنهاد کرده بود را به سرهنگ روحانی در اصفهان دادم و منتظر پاسخ او شدم.
بعد از دریافت نامه من، سرهنگ روحانی گفت که تلاش خود را خواهد کرد تا به من کمک کند. صبح روز بعد، حدود ساعت ۹ صبح، سربازان را اعزام می‌کردند. سرهنگ روحانی جلو آمد و نامه ارجاع من را در مقابل همه بالا برد و گفت: «یکی از شما این نامه را آورده است و خواسته که به یک مکان خوب از انتخاب خود اعزام شود. در ارتش هیچ نفوذ و تمایلی وجود ندارد و همچنین هیچ کار لابی هم نمی‌کند و به منظور آموزش دادن به او و دیگران یک درس، او به مقابله با جنگی که در حال برگزاری با عراق و علیه کردهای که با صدام حسین درگیر بودند، فرستاده خواهد شد.» سه روز بعد من در منطقه جنگی بودم، مقابل چشمان ارتش صدام.
با تشکر از هر دو روحانی برای خدماتشان و نامه ارجاع زیبایشان، بعد از ۱۸ ماه، ما صدام حسین را به زانو درآوردیم و او را به‌طور قاطع شکست دادیم به گونه‌ای که انتخابی نداشت جز امضای معاهده صلح الجزایر.
صدام به این معاهده پایبند بود تا وقتی که متوجه شد من در ایران نیستم و پاسپورتی ندارم و هیچ راهی برای بازگشت به ایران وجود ندارد. این زمانی بود که او این معاهده را پاره کرد و به ایران حمله کرد و جنگی را آغاز کرد که ۸ سال طول کشید.

قسمت دوم

Picture
بلافاصله پس از گزارش به واحد نظامی جدید، متوجه شدم که فرمانده جدیدم یک طرفدار شدید مخالف بهاییان است که به من به طور بسیار صریح گفت که با او زمان آسانی نخواهم داشت، که بعدها ثابت شد درست بود و به دلیل دشمنی او به ایمان، او مرا به چندین ماموریت استطلاعاتی در قلب سرزمین دشمن می‌فرستاد که امکان بقا کمی داشت. یک شب بعد از نیمه‌شب، همه را برای یک حمله غافلگیر علیه دشمن بیدار کردند، در حالی که در خوابگاه زندگی می‌کردم، در ورودی، یک آینه طولانی بود و من در جلوی آن ایستاده بودم، به دست‌کاری، به خودم گفتم، شاید این آخرین باری باشد که به خودم نگاه می‌کنم، زیرا ممکن است فردا برای من دوباره نباشد.
این نوع مأموریت‌ها خیلی اغلب اتفاق می‌افتاد تا زمانی که روزی، آقای قاسم قربانی، یک سرباز جوان دیگر و دوست من از جسب، در جریان عمل کشته شد و بردن جسد‌های مرده به عقب خط به روتین تبدیل شد.
در آن شرایط، یک عهد با خدا بستم که اگر این جنگ را زنده بگذرانم، به بدترین مکان جهان بروم برای کارهای پیشروی.
پیشروی در خارج از کشور در آن زمان بسیار تشویق می‌شد توسط دیوان عالی عالم آن زمان، من جنگ را در آخرین روز خدمتم زنده بگذراند، در حالی که گواهی اختصاص را دریافت می‌کردم، فرمانده ما در حضور تمام واحد یک میز را قرار داد و بر روی آن یک صندلی و از من خواست که برود و بر روی آن ایستد. و گفت: «این مرد با اطمینان می‌توانم بگویم که به بهترین وجه خود به کشور خود خدمت کرده است.»
من را برای چندین مأموریتی که احتمال بقا در آنها بسیار کم بود، فرستاده بود، اما او موفق به بازگشت موفقیت‌آمیز بود!
این داستان را چندین بار به سفارت‌خانه‌های ایران نوشتم که پاسپورت مرا تمدید نمی‌کردند، قبل از ترک ارتش به دفتر آقای طاهری، یک افسر نظامی بهایی بالارتبه در پایگاه نظامی ما رفتم، او از من پرسید چه طرحی دارید چه کاری می‌کنید، من داستان آن شب از عملکرد و پیمانی که با خدا بسته‌ام را به او گفتم و او برای آن تشویق کرد و برای آن من را در آغوش گرفت.
بلافاصله به کمیته پیشروی در تهران رفتم و خواستار پیشروی شدم، آقای بهروز صابت رئیس کمیته پیشروی پیش روی ۱۱ عضو دیگر از من پرسید کجا می‌خواهید برای پیشروی بروید؟
گفتم به خاطرین بدترین و بی‌مهرترین مکانی که هیچکس دیگری نمی‌خواهد برود.
او گفت: بنگلادش، و در چند سال اخیر، ما موفق شده‌ایم هیچ‌کس را به آن کشور نفرستیم، هرچند که ما یک هدف از ارسال ۱۲ پیشرو داریم.
پرسیدم چرا هیچ کس نمی‌خواهد به بنگلادش برود؟ او گفت: به دلیل جنگ آزادی و داستان‌های وحشتناک جنگ که در آن زمان مانند غزه امروز بود.
گفتم با خوشحالی می‌روم و چند پسرخاله داشتم که می‌توانم برخی از آنها را متقاعد کنم که همراه من بروند.
تمام اعضای کمیته پیشروی ایستادند و من را در آغوش گرفتند که اشک‌ها را به چشمانم آورد، انگار که به قلعه تبرسی می‌روم.
چند روز بعد موفق شدم عباس را متقاعد کنم و بعد از مدتی ما به مقصد پیشروی جدیدمان راهی شدیم.
وقتی رسیدیم، از آنچه که در روزنامه‌ها می‌خواندیم یا از رسانه‌ها می‌شنیدیم، همه چیز بسیار بدتر بود، فقر و آلودگی و نشانه‌های جنگ و مرگ و تخریب بی‌توصیف بود، به طوری که برای یک ماه ما ترس از ترک مرکز بهائی را داشتیم، اگرچه هر دومان به برخی از این صحنه‌ها در ارتش عادت داشتیم، با این حال پس از چندین سال، نه تنها اهداف ۱۲ نفری نهایی به بنگلادش به عنوان پیشروان رسید، بلکه بیش از ۲۰۰ باهائی که خانواده‌مان اکثریت آنها را تسهیل کرده بود همه رسیدند، با توجه به آنچه که پیش از این تجربه کرده بودیم، همه بهبودی‌های ۵ ستاره ای را در مورد محل اقامت، غذا، ورود به دانشگاه‌ها، دور زدن و کمک‌های روزانه و غیره دریافت کردند.
​

​قسمت سوم

Picture
در اوایل سال ۱۹۸۱، من دوره‌ی مهندسی عمران خود را از دانشگاه فنی و مهندسی بنگلادش، معتبرترین دانشگاه در بنگلادش در آن زمان، به پایان رساندم.
بعد از فارغ‌التحصیلی، باید جایی برای کار بگردم، کار در بنگلادش ممکن نبود، بنابراین شروع به جستجوی کاری کردم که در آنجا هم پیشروی کنم.
پس از پرس‌وجو از برنامهٔ دیوان عالی عالم ایجادتصمیم کردم که امکانات موجود فقط در جزایر فیجی یا تانزانیا در آفریقا است.
فکر کردم اگر به فیجی بروم و کاری پیدا نکنم، چاره‌ای جز بازگشت به بنگلادش ندارم، اما اگر کاری در تانزانیا پیدا نکنم همیشه می‌توانم به یک کشور دیگر در آفریقا بروم. بنابراین تصمیم نهایی گرفته شد و شروع به جستجوی ویزا و مرتبات کردم.
در این مدت تا همه چیز آماده شود، ایدهٔ انجام کار ساختمانی در مرکز بهائی به دور از برداشتن چندین دیوار و ستون برای گسترش سالن مرکز بهائی که برای جلسات کوچک بود و دوستان زیادی در آن شرکت کردند به ذهنم رسید و سرانجام سالن گسترده‌ای به دست آوردیم که برای همهٔ افراد راضی بود.
در این مدت، موفق شدم ویزای تانزانیا را بگیرم و سادات خانم هم توانست ۴۰۰ دلار ایالات متحده را تامین کند که بیشتر آن از طرف آقای فواد خادم وام گرفته شده بود، برای من خیلی سخت بود که آن پول کسب شده را خرج کنم، بنابراین در طول سفرم، بسیار محتاط بودم که تقریباً حداقل هزینه‌ها را داشته باشم و زندگی کنم.
روز رفتن رسید و با قطار به مرز هند رسیدم تا به کلکته بروم و در نهایت به مرکز بهائی در کلکته رسیدم.
با اولین فرصت به برادر همتی زنگ زدم تا به خانه‌شان بروم و مشورتی بگیرم و فراموش نکنم شام خوبی بخورم، آنها را از ایران می‌شناختم و ما بسیار صمیمی و باز بودیم.
در خانه او، ما به بحث پرداختیم و شامی خوشمزه داشتیم در حالی که من درخواستی برای دندان‌کشی و یک لیوان دیگر از کوکاکولا می‌کردم، آنها به من گفتند که فردا برای دهلی نروید و چند هفته دیگر در اینجا بمانید و دلیل این است که ما نمی‌خواستیم شما به تنهایی به آفریقا بروید، شما باید کسی برای ازدواج پیدا کنید و بعد بروید، و برای آگاهی شما ما کسی را در ذهن داریم، او هفته گذشته اینجا بود و همراه با مشاور بهائی خانم شیرین در اطراف این منطقه بودند، او بهایی فعال و صادقی است و مواد خوبی برای پیشروی به آفریقاست. در این مدت من با تکمیل کار از دوستان خود خداحافظی کردم با شرط اینکه کتاب میرزا حضرت‌علی را خودم ببرم، آنها موافقت کردند به خصوص وقتی که بخشی از آن توسط مورچه‌ها خورده شده بود.

قسمت چهارم

Picture
این کتاب کاملاً نگرش من را تغییر داد، به ویژه داستان تبعید و زندان‌داری او و رنجش‌هایش در سودان آفریقا.
به خودم گفتم، این اهمیتی ندارد که در آفریقا چقدر ممکن است رنج ببرم؛ این حتی یک قطره نیست نسبت به اقیانوس رنجی است که این مرد بزرگ کشیده است.
این مانند یک موتور یا منبع الهام برای سفر آینده‌ام بود. وقتی با بلیط قطار کلاس سوم به دهلی رسیدم و سفر بسیار طولانی از هم‌فشرده و کثیف بود، مخصوصاً وقتی که چیزی شبیه به یک بز یا چند مرغ حمل می‌کردند، تقریباً خسته شدم.
به سرعت به مرکز بهائی رفتم و آقای واحدی را که خیلی خوب می‌شناختم دیدم،
لحظه‌ای که او کتاب را دید گفت چگونه این کتاب را پیدا کردید؟ من یک ناشر هستم و همیشه امیدوار بودم که این کتاب را پیدا کنم و چاپ کنم، لطفاً آن را به من بدهید وقتی که به او دادم، نشانی از کتابخانه بهائی کلکته را دید و گفت نه، من آن را به شما نمی‌دهم زیرا این به کتابخانه بهائی تعلق دارد و شما باید آن را برگردانید.
گفتم این کتاب پاداش یک ماه کار من است، او آماده به شنیدن نبود و کتاب را گرفت و من را بسیار ناراحت کرد، اما چیزی نگفتم و گفتم شاید او حق باشد و شروع به دریافت مشورت از او درباره پیدا کردن کار در هند یا رفتن به آفریقا کردم. او دو پیشنهاد برای من داشت.
اول اینکه می‌توانید اینجا بمانید و در معبد بهائی کار کنید و من شما را به آقای صحبا معرفی کنم.
در غیر این صورت، اگر تصمیم به رفتن به آفریقا دارید، تنها نروید، یک همسر پیدا کنید، اینجا بسیاری هستند که می‌توانم یک یا دو نفر را به شما معرفی کنم.
من هر دوی این پیشنهادها را پذیرفتم.
شب به خانهٔ آقای صحبا رفتیم و احتمال کار در محل ساخت معبد لوتوس را بررسی کردیم.
و او گفت فردا می‌توانید شروع کنید و حقوق شما حدود ۹۰۰ روپیه در ماه است. فردا به محل معبد بروید و خودتان را مشاهده کنید و تصمیم بگیرید.
روز بعد من در محل معبد بودم، تجربه‌ای پویا
صدها کارگر که فولاد و چوب می‌بردند حتی بانوانی که بتن را بر سر خود حمل می‌کردند.
یاد آورنده داستان عبدالبها بود که معبد در روسیه ساخته شده است.
او به سازنده پروژه آقای افنان کبیر گفت: بالاترین آرزوی من این است که در آنجا باشم و سنگ و بلوک‌ها را بر سر خود و دوشم حمل کنم
و اینجا من هستم، من به کاری که بالاترین آرزوی عبدالبها بود، پیشنهاد داده شده‌ام.
بعد از زیاد فکر کردن تصمیم گرفتم که کار را قبول نکنم به خاطر چند دلیل:
اولاً نمی‌خواستم بابت کاری که برای ایمان انجام می‌دهم پول بگیرم
ثانیاً حقوق بسیار کم بود
و سوماً به زودی معبد تمام خواهد شد و دوباره به نقطه شروع بازمی‌گردم و باید کار دیگری برای خود پیدا کنم
چهارماً در آن محل در هند کمبود استعداد یا نیروی کار نبود، بنابراین اگر من آنجا نباشم، شخص بهتری از من وجود دارد.
بنابراین به آقای صحبا و آقای واحدی گفتم که بهتر است سفرم را ادامه دهم و به آفریقا بروم.
آقای واحدی گفت: اجازه دهید من شما را با یک دختر بهائی پرتلاش و فعال برای رفتن به آفریقا آشنا کنم.
او بهترین است، شبانه روز ایمان بهائی را تعلیم می‌دهد یا کاری برای ایمان انجام می‌دهد، این شب برای معرفی و بررسی بیایید.
در شب بعد او را دیدم اما خیلی از او تحت تأثیر نبودم و شگفت‌زده بودم
او مسئول کتابخانه بود و زمانی که خودم را معرفی می‌کردم، داشت کتابی را که آقای واحدی از من گرفته بود و با آن دست کثیف شده بود را تمیز می‌کرد و پاک می‌کرد.
روز بعد با او در پارک عمومی نزدیک دیدار کردم و پیشنهاد خود را به‌خاطر بی‌ارادگی ارائه دادم
و منتظر پاسخی نشدم
و روز بعد به تانزانیا از طریق اتیوپی رفتم
کشوری که جنگ‌زده بود و میدان نبرد ایدی آمین، قذافی و یاسرعرفات بود.

قسمت پنجم ​(​سفر به شمال و طواف و زیارت در بیت مبارک با جناب موهبتی)

Picture
در سال ۱۳۵۷ بعد از چند سال زندگی درخارج برای دید و بازدید  اقوام و دوستان و بستگان راهی ایران شدم 
و بعد از چند روز تصمیم گرفتم که سفری  هم به شمال و موطن  اصلی  حضرت بهاءالله و زیارت‌اماکن متبرکه آن نقاط بروم
پس از چندی جستجو نهایتا از طریق دوستی با جناب موهبتی تماس گرفتم که بسیار با اماکن  و راه های و احبای  شمال آشنا بودند 
و در خدمت ایشان راهی شمال شدیم
ایشان بسیار مطلع و   روحانی و  دارای خصوع و خشوع و افتادگی و نمونه کامل یک بهائی بودند 
از راه هراز  راهی شمال و اقلیم نور  شدیم و شبانگاه به منزل روفیا خانم   هنرمند معروف سینما وارد شدیم و جلسه روحانی با حضور بقیه احباء داشتند و از ایشان خواستم که فردا راهی قلعه شیخ طبرسی. شویم
روفیا خانم گفتند که زیارت شیخ طبرسی امکان ندارد چه که   عده ای از شیعیان مرتضی علی اجازه زیارت به را بهاییان نمی دهند و  فعلا بسیار نا امن هست
 تا آنجا که قبور شهداء را بعد از ۱۳۰ سال خراب و حتی   نبش قبر کرده اند و مقداری  از استخوان ها را جمع کرده و  در صحن مقبره شیخ طبرسی آتش زده اند و به پیشنهاد آقای موهبتی راهی ده دارکلا شدیم 
محلی  که متعلق به حضرت بهاالله بوده و معمولا در زمستان ها برای مدتی آنجا مقیم می شدند
بیت  دارکلا. 
خانه گلی کوچکی بیشتر نبود و متولی این بیت می گفت که اینجا به شکل و فرم زمان حضرت بهاءالله نیست 
چرا که شیعیان مرتضی علی بارها این محل را خراب و آتش زده اند و ساختمان کنونی طوری ساخته شده که زیاد جلب توجه  دشمنان را نکند.

در حالی که در اطراف بیت مبارک قدم می‌زدم و نظاره می‌کردم، دیدم جناب موهبتی با دست روی سینه، دور تا دور بیت را با چشم بسته در حال طواف و با خود در حال زمزمه و دعا هستند. من هم به تبعیت ایشان شروع به طواف بیت شدم و با خدای خود در حال راز و نیاز بودم، تا خدایا قدرتی به کلام و بیان و قلم و قدم بده که موفق به خدمت در راه اعلان امرت شویم.

( الهی سینه‌ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز

دلم پر شعله‌گردان، سینه پردود
زبانم کن به گفتن آتش آلود

به راه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو می‌باید، دگر هیچ )

موقع ترک محل، جناب موهبتی تعریف‌هایی از زیبایی محل و کوه و دشت و طبیعت آنجا کردند، تا جوی های آب و سرسیزی محل و هوای معتدل را ببینید. بینید که جمال مبارک چقدر احیایش را دوست داشته، که بهشتی را به جای بیابان گرم و لم یزرع دور و پر از خاک و خار و خاشاک، برای زیارت و سفر و تفرج احیایش قرار داده. گذشته از تقدس و روحانیت این محل، از لحاظ طبیعت و ثروت مادی، این محل بی‌نظیر است. اشاره به کوه‌های اطراف کرده که این کوه‌ها و تپه‌ها همه از انواع و اقسام سنگ‌های قیمتی و جواهرات گوناگون ساخته شده‌اند. ثروت مادی و روحانی و زیبایی طبیعت و اعتدال هوای این‌محل نظیر ندارد. گذشته از محل زندگی مبارک و وسعت آثار و نطق و بیان و هزاران معجزات و کرامات دیگر.

زندگی شخصی حضرت بهاءالله هم در میان همه اولیاء و انبیاء نمونه نداشته است. هیچ لکه‌ای از سیاهی در زندگی ایشان وجود ندارد. ایشان نه متهم به قتل و یا کلیل بودند، و نه از پدری نامعلوم، و نه مبتلا به فقر و فاقه. بلکه از خاندان اعیان و اشراف و بزرگ‌زاده بوده‌اند. با اینکه هیچ نقطه ضعفی در زندگی مبارک وجود ندارد، دشمنان ایشان چقدر بی‌انصاف بوده‌اند، و چه نسبت‌ها و چه ظلم‌هایی کرده‌اند.

تا آنجا که می‌فرمایند، چقدر ناس نسناسند و بغایت حق ناسپاس. هنوز اثر حدید بر گردن باقی است، و هنوز علائم جفا از تمام بدن ظاهر است. و باز می‌فرمایند:

"... گردنی را که در میان پرند و پرنیان تربیت فرمودی، آخر در غل‌های محکم بستی، و بدنی را که به لباس حریر و دیبا راحت بخشیدی، عاقبت بر ذلّت حبس مقرر داشتی. بسا شبها که از گرانی غل و زنجیر آسوده نبودم، و چه روزها که از صدمات ابدی و السن آرام نگرفتم. چندی آب و نان که بر حمت واسعه بحیوانات صحرا حلال فرمودی، بدین بنده حرام نمودند، و آنچه بر خوارج جایز نبود، بر این عبد جایز داشتند، تا آنکه عاقبت حکم قضا نازل شد، و امر امضاء بخروج این بنده از ایران در رسید، با جمعی از عباد ضعیف و اطفال صغیر در این هنگام که از شدت برودت امکان تکلم ندارد و از کثرت یخ و برف قدرت بر حرکت نیست.


قسمت ششم

مقالات

* الواح نازله
* علت آزار و اذیت بهاییان
*
تاریخ نگاران جاسب
* دزدان اشیای عتیقه
* ​آقای سلیمی معلم مدرسه
* گالری تصاویر

شخصیت ها

*​ ملا غلامرضا جاسبی
* ملا جعفر جاسبی
* فرهنگ لغات جاسب

* شهدای جاسب
* شجره نامه ها
* شعرای جاسب

خاطرات

*​  ذبیح الله مهاجر
​
* سید رضا جمالی
* شمس الله رضوانی
* عشرت نوروزی
* عباس حق شناس
* علی محمد رفرف

سیارون​

* صفحه خانگی
* سیارون

* درباره ما
*
 جاسب بلاگ(مطالب مختلف)
* 
 اسناد و مدارک تاریخی

* ارسال فایل توسط کاربران

آخرین مطالب 

* بهاییان‌جاسب: عزیزه خانم یزدانی ، محمد علی روحانی
​* شجره نامه: شجره نامه سید عبدالله ناشری
​* کتاب بیان حقایق از سید عباس علوی

ادامه مطالب

* جزئیات شهادت شهدای فیلیپین،​ معاون التجار نراقی
​* اشعار شعرای جاسب:  واحه، « نگاه عبـدالبهـــاء»
​* بلاگ: خاتمیت، ایران و بهاییت، دور اسلام‌ ، دلائل بهائی از قران
* دكتر شاپور راسخ: حضرت بهاءالله پیام آور مهر و یگانگی
*  اوضاع کنونی جاسب اول، دوم، سوم، زندگی روزمره اهالی
​* بلاگ: چگونه می توان بهائی شد؟، عبدالبهاء و تولّد انسان