تاريخ ظهور الحق جلّد پنجم تآليف جناب ميرزا اسداللّه فاضل مازندراني
وقایع سال 1300 از کتاب تاریخ ظهور الحق جلد پنجم تالیف جناب میرزا اسدالله فاضل مازندرانی
باهتمام و باز نويسی:
عادل شفيع پور
سال چهلّم و اقعات سال ۱۲۹۹ ه ق - ۱۸۸۲ میلادی
شرح فتنهٌ خطیرهٌ طهران
چنانكه از واقعات سنویه گذشته مفهوم گردید ناصرالّدین شاه پس از مطالعهٌ لوح و بعد از شهادت بدیع این را دانست كه بهائیان با دولتش معارضه ندارند و در سیاستش مداخله نیارند و شیفتهٌ معارف و مقاصد دینیه خود هستند و از این رو متدرّجاً دست از تعرّضات كشیده بنفسه اقدام بضدیت و اذیت احباب نكرد و لكن تعرّضات فقهاٌ شیعه مستمر بود و به ملاحظه حدت و عدّت روز افزون این طائفه مزید گشت و عوام را تحریك و تهییج همی كردند و شاه برای عدم رشد و قدرت و از جهت بیم و خوف از مقام خود فرمان به تعقیب و مجازات مظلومین میداد تا ملاٌها راضی شده عامّهٌ انام از تدین شاه اسلام خورسند و آرام باشند و برای --- صفحه ۲۶۷---
سال چهل و یكم واقعات سال ۱۳۰۰ ه ق - ۱۸۸۳ میلادی احتیاط از طغیان گردن كشان و انقلابات داخلیه كُنت مذكور اطریشی را بری است انتظامات و تاٌمینات مشغول داشت و از واقعات جاریه روزانه مطّلع میگشت و كُنت نیز مردی حق گو و عدالت جو و بی غرض نسبت به احزاب و عقائد ایرانیان بود و از بهائیان و آئینشان نیز چنانكه نوشتیم اطّلاع داشته حمایت مینمود و معذلك ناچار و لاعلاج تاٌسّی از روش و سیاست داخلیه شاه میكرد و از طرفی دیگر مابین دو شاهزاده عظیم الشّاٌن كه در داخلهٌ مملكت اوّلین درجهٌ اهمیت را داشتند كار به رقابت و حسادت میرفت و با اینكه مقام و لایت عظمی بتصویب نمایندگان دوَل معظّمه بشاهزاده معظّم مظفّرالّدین میرزا و اگذار شد هریك هوی و هوس شاهی درقلب و دماغ خود میپروراندند و این طائفه را حسب امیال متخالفه متقابلهٌ خود نوعی مخصوص نزد شاه جلوه میدادند و كامران میرزا جمعیت و نفوذ آنان را مهیب نشان داده با بعضی از اعاظم و مهمّین شان روی ملاطفت نموده تحت مراقبت خود نگاه داشت و در مواقع مقتضیه تنی چندرا دستگیر كرده به شاه بابا مقام تدبیر و كفایت و عمق سیاست خود را جلوه گر می ساخت تا بیش از برادران مطمح نظر پدر تاجوَر شود و حكومت طهران و مضافاتش و نیز قم و گیلان و مازندران به او سپرده و نائب السّلطنه و سپهسالار كشور ایران بود و در اوّل محرّم سال ۱۳۰۰ آقا سید مهدی دهجی یزدی اسم اللّه المهدی از ارض مقصود (عكّا) وارد غرب طهران شد و از لسان برخی از مخلصین كه مدّتی به انتظار ورودش بودند چنین شهرت یافت كه یكی از بزرگان این طائفه وارد طهران میشود و گویا خیالات بزرگی در سر دارد و جمعیت تا چهار فرسخ باستقبال شتافتند و با اعزاز و اجلال تمام اورا وارد كردند و مجالس پی درپی منعقد گشت و در افواهشان شهرت یافت كه خدمتی عظیم درنظر ندارد و او از عظمت جمال ابهی در عكّا و تعالیم و الواح صادره و اخبار جدیده همی بیان كرد و طالبین از دور
صفحهٌ ۲۶۸ كپی نشده خالی است ادامهٌ تایپ از صفحهٌ ۲۶۹ میشود--- صفحهٌ ۲۶۹---
بخوبی مطّلعم و صندوقچه را درب گشود و فهرستی از اسامی قریب هزار نفر بیرون آورد گفت تمامت این نفوس برمَن ثابت است كه از این طائفه اند و لی چه كنم كه شاه اعتنائی بدین اسلام ندارد مَن مكرّرا به اٌو نوشته قلع و قمع این گروه را خواستم و او در هر نوبت تنی چند را گرفته ایامی در محبس نگه داشته مرخّص كرد لذا من عهد كردم كه دیگر دراین باب سخن نگویم و آنچه از و ی باصرار درخواست اقدام نمودند اثر نكرد لاجرم نزد آقا سید صادق مجتهد طباطبائی مشهور شتافتند و در شكایت و سعایت از بهائیان بسط مقال دادند و سید مجتهد به هیجان آمد خصوصاً چون پرسید كه بابیه دربارهٌ من چه میگویند و دو منافق مذكور جواب دادند كه شما را دجّال زمان خوانده مصداق قول مشهور را دربارهٌ شما معتقدند كه هر موی شما سازی میزند چنان متغیر و متاٌثّر شد كه عمّامه از سر بی افكند لطمه بر سر و سینهٌ خویش نواخته لختی بر اسلام گریست و فی الحال قلم برداشته مكتوبی مفصّل و موٌثّر و قاهر بنائب السّلطنه نگاشت و با كتاب و فهرست توسّط دو منافق مذكور بفرستاد و اكیداً قلع و قمع و استیصال این طائفه را خواستار گشت و نائب السّلطنه پس از مطالعهٌ مكتوب و ملاحظهٌ فهرست و كتاب برای اغفال برخی از احباب كه در دائرهٌ حكومتش بودند روی به مسلم كهنه فروش مذكور كرده پرسید آیا تو بخانه شان رفتی یا آنكه ایشان به مسكن تو آمدند و یا تورا اجبار كردند جواب گفت كه من خود رفتم و شاهزاده به لحن شدّت خطاب و عتابی به وی نمود آنگاه در خلوت از حدت و عدّت این طائفه و احوال سید مهدی دهجی سوٌالاتی كرد و دستور داد كه معاشرت با احباب را ادامه دهند و چون بهائیان خواهند اجتماع نمایند خبر دهد تا ماٌمورین به یكبار همه را دستگیر سازند و از آنسو احباب از ماوقع مطّلع شده دست از معاشرت با آندو منافق بازداشتند و كربلائی محمّد منافق مذكور هرچند طرح نیرنگ كرده نعل واژگونه زد--- صفحه ۲۷۰---
و خواست نوعی تفسیر و تفهیم كرده آنانرا اغفال نماید و استشهاد كرد كه میرزا ابراهیم خان پسر میرزا ابوالحسن خان ایلچی از محترمین احباب در موقع گفتگوی با نائب السلطنه حضور داشت احبّا بسخنان كذبش اعتنا نكردند و او ماٌیوس از اجتماع ایشان شد و نزد ملاّ رضای همدانی مذكور رفته داد و فغان نمود و متّفقاً شكایت به آقا سید صادق مجتهد بروند و از عدم اقدام نائب السّلطنه شكایت كردند و او مكتوبی مفصّل به شاه نوشته به تاٌكید اظهار داشت كه اگر اقدام عاجل نكرده بهائیان را گرفتار و مقتول نسازند عامّه انام خود ازدحام كرده این طائفه را قلع و قمع خواهند نمود و مكتوب را نزد نائب السّلطنه فرستاد كه به شاه رساند و نائب السّلطنه نیز از اجتماع این طائفه و دستگیری آقا سید مهدی نومید بود و مكتوب را به شاه داد و فرمان موٌكّد به دستگیری عموم این طائفه صدور یافت و از آنسو ملاّ رضا و سائر روضه خوانهای شهیر و نیز دراویش معركه گیر در منابر و معابر انواع فساد و عقیدت و اعتیاد به رذیلت به دین طائفه نسبت داده و لعن همی كردند چنانچه عامّهٌ اهالی را به هیجان آوردند و شاه را هم بیم بروز انقلاب گرفته منع اكید كرد و جلوگیری نمود و كاری بهائیان شروع شد و در صبح بیست و هشتم ربیع الاٌوّل گماشتگان و غلامان دولتی با كربلائی محمّد منافق مذكور ابتدا به خانهٌ آخوند ملاّ علی اكبر شهمیرزادی رفتند و كربلائی محمّد تقدّم جسته دقّ الباب كرده اظهار داشت مشهدی باقر دیزی پزَم و همینكه درِ خانه باز شد بی تاٌمّل و ارد و داخل حجره گشتند و آخوند حاضر شده رسوم آداب به جای آورد و كربلائی محمّد از او سوٌال نمود كه ربّ اعلی چه معنی دارد آخوند جوابی در آن خصوص نداد و آن دو از جای برخاسته گفتند گویا وقت فارغ برای تبلیغ و صحبت امری ندارید پس بماند برای و قتی دیگر و از درب خانه خارج شدند و آخوند را درآنجا خواستند همینكه بدرب خانه رفت دیده اش به قهوه چی باشی و گماشتگان نائب السّلطنه افتاد كه گفتند آقا شمارا--- صفحه ۲۷۱ ---
طلبید آخوند گفت تاٌمّل كنید تا جوراب و پوستین و عبا بپوشم ماٌمورین اذن ندادند و درآن اثناٌ كربلائی محمّد بدرون خانه و حجره رفته كتاب بیان فارسی و شرح سورهٌ كوثر و شرح سورهٌ بقره و مقداری از آیات و آثار بهائی و صورت فتوغرافیه سلطان الشّهدا را برداشت و با آخوند نزد نائب السّلطنه رساندند و نائب السّلطنه با وی به بازپرس و مكالمه مشغول گشت و از طرفی دیگر غلامحسین منافق مذكور با ماٌمورینی چند به محلّهٌ دروازهٌ قزوین كه خانواده های بسیاری از احباب میزیستند شتافتند و آقا میرزا ابوالفضل گلپایگانی با آنچه از آثار امری و صوَر احباب كه درمنزلش بود بدست آوردند و از آنجمله صورت جمعی اصحاب متعلّق به ایام ادرنه بود كه صورت آقا سید مهدی دهجی را درآن جمع دیدند و نیز مشهدی حسین عطّار قزوینی و برادرش مشهدی باقر دیزی پز و عمو حسین نجف آبادی و بابا حسن كاشی و آقا سید علی كفّاش كاشی و آقا نصراللّه تنباكو فروش جدید الاٌیمان و ملاٌ محمّد عطّار عرب و كربلائی جعفر خاتم ساز شیرازی و حیدر علی بیگ قزوینی را گرفتار كردند و نیز بطرف محلّهٌ دروازهٌ عبدالعظیم رفتند كه گروهی از عائلات احباب درآنجا سكونت داشتند و آقا میرزا حبیب اللّه بن ذبیح و آقا ملاّ احمد روضه خوان و استاد حسین نعلبند كاشی و استاد حسین دبّاغ كاشی را دستگیر كردند و نیز به بازار شتافتند و آقا میرزا زین العابدین جرّاح كاشانی شاعر شباهنگ تخلّص و عدّهٌ كثیر دیگر از قبیل استاد اسداللّه آهنگر و كربلائی مهدی و میرزا مرتضی قالب تراش قمی و حاجی آقای حلوائی كاشی را گرفتند و استاد حسن كاشی نیز به اٌزادی خود از حجرهٌ میرزا زین العابدین باتّفاقشان روانه شد و عدّهٌ كثیر دیگر از قبیل آقا عبدالكریم ماهوت فروش آقا میرعلی كاشی آقا عبدالحسین تاجر و آقا میرزا موٌمن و آقا محمّد حسین كاشی و غیره هم گرفتار شدند و تمامت نفوس
--- صفحه ۲۷۲ ---
مذكوره را یك یك ورود و بدار الحكومه در موقعی كه نائب السّلطنه با حاجی آخوند شهمیرزادی مشغول به صحبت بود وارد كردند شاهزاده گفت همه را در ایوان واقع درجلوی عمارت مسكن دهند تا هر یك را كه بطلبد حاضر نمایند و همینكه تمام قرار گرفتند و قت نهار شد و یك مجموعه غذا برای شان آوردند بعضی خوردند و برخی دست بسوی غذا نبردند و مكالمهٌ شاهزاده با حاجی آخوند تا و قت غروب بطول انجامید و در آن هنگام شاهزاده سائر احباب را طلبید از یك یك سوٌالاتی نمود و هیچ یك اقرار صریح بعقیده نكردند و از تبرّی احتراز جستند هریك بعذر و بهانهٌ متمسّك شدند كه موجب تنویر افكار و تبلیغ امر ابهی گردید و لعن و سبّ را مبغوض عنداللّه و مخالف حكم منصوص قرآن شمردند و اسلوب سلوك نائب السّلطنه چنین بود كه با هریك به ملایمت و ملاطفت تكلّم كرد و اذن جلوس در محضر خود داد و چون تبرّی و بیزاری نمی جستند با نهایت شفقت می گفت پس برای تحقیقات باید بمانی یعنی درحبس باشی و كربلائی محمّد بزّاز حاضر بوده یك یك را برای شاهزاده شرح احوال میداد و چون بدین طریق شناسائی و مكالمه ابتدائیه با آنان بپایان رسید همه را حكم داد كه درحجرهٌ و اقعه درخلف مقّر جلوس وی مقّر دادند و توقیف آزاد كردند و امّا آنچه از صوَر احباب و كتب و آثار و الواح كه برایش آوردند به ملاّ باشی معلّم عربی و عبّاسقلی خان معلّم و مترجم خود سپرد و احباب از این جهت خوشنود و امیدوار شدند كه كتب و الواح بدیعه بدست شاه و امناٌ دولت رسیده میخوانند و بخوبی میدانند كه این طائفه ممنوع ازمداخله درسیاسیات و ماٌمور باطاعت از دولت متبوعهٌ خود هستند و نیز نفوسی كه تبرّی كردند بتحقیر و شدّت و غلظت سلوك نمود چنانكه میرزا زین العابدین جرّاح خویشتن را درویش و مرید میرزا كوچك همدانی خوانده گفت نسبت به بابیان بَدهَم میگویم و نائب السّلطنه --- صفحه ۲۷۳ ---
متغیر شده فحّاشی و خطاب شدید كرده گفت گمان میكنی من از احوال تو بیخبرم و راه خدعه و حیله پیش گرفتی و او را نیز با دیگران درحجرهٌ مذكوره محبوس نمود و به بعضی از خائفین و متزلزلین كه قبل از سوٌال و تفحّص حال تبرّی كرده بَد گفتند و به افترا و نسبتهای نالایق لب گشودند متغیر شده با غضب و شتم امر داد كه لطمی چند به رفقایشان نواختند و باٌنان چنین گفت در اوقات آسایش و استفاده بهائی ثابتید و در مواقع شدّت و تنگی به مردم نیك اعمال ستوده اخلاق افترا میزنید و آنان را نیز توقیف نمود و این كه شمّهٴ از مكالمات وی را با محبوسین مذكور برای ارائه نمونه ثبت میداریم از یكی پرسید بهائی هستی گفت مسلم موقن به اسلام و ما انزله اللّه فی القرآنم شاهزاده گفت از این معلوم است كه بهائی ثابت و جازمی جواب داد عرض كردم مسلم و موقن به اسلامم شاهزاده گفت لعن كن جواب گفت خدا لعن كند كاذبان و ظالمان و مفتریان بر خدا و رسول و لعنت كند ضالّ و مضلّ را شاهزاده گفت شخص معلومی را كه تو را به اسمش آوردند لعن كن جواب گفت ملاحظه فرمودید كه مدّعی كاذب و مفتری علی اللّه را لعن كردم درقرآن است لا تسبّوا الذین یدعون من دون اللّه و ایضاً لا تقولوا لمَن القی الیكم السّلام لستَ موٌمناً شاهزاده گفت عمر را لعن كن جواب گفت خداوند درقرآن احدی را باسم لعن نفرموده دراین موقع شاهزاده اظهار حیرت و تعجّب كرده بحضّار گفت ببینید با این مرد چه كرده اند كه عمررا لعن نمی كند و بدو گفت به میرزا ابوالفضل لعن كن جواب گفت عرض كردم كه قرآن و شریعت اسلام لعن بر احدی را به اسم اجازه نداد من چگونه شخصی را كه نمی شناسم و خود را مسلم میداند و از علمای اسلام محسوب است لعن كنم دیگری از ایشان چنین گفت مَن كتب استدلالیه--- صفحه ۲۷۴ ---
اینطائفه را مطالعه كردم و بر حجج و ادلّهشان و اقف شدم و بتحقّق رساندم كه به اٌیات قرآنیه و احادیث اسلامیه تمسّك مینمایند و حجج شان محكم و متقن است و آیات و كلماتشان نیز شبیه به آیات قرآن است این كه از خدا میترسم كه برای حفظ جان و استخلاص از حبس و زندان تبرّی كنم و مورد موٌاخذه و بازخواست الهی شوم و شاهزاده بدو گفت به مهمانخانه بفرمائید و مقصودش توقیف و حبس بود و نیز مشهدی حسین قزوینی كه در قرب همان ایام مراجعت از زیارت ارض مقصود به طهران نمود برای شاهزاده چنین قصّه كرده گفت كه مَن درقزوین از درویشی خبر ظهور قائم و رجعت حسین را شنیده از امر جدید آگاه گشتم و برای تحقیق احوال مسافرت بعكّا نمودم و مدّت چهار ماه مهمان شدم و كراراً مراراً بملاقات صاحب این امر و اصحابش رسیدم اشهد اللّه كه جز حقیقت دیانت نفهمیدم و امری مخالف و مغایر انسانیت ندیدم و غایت مردمی و مهربانی در حقّم بجای آوردند پس مراجعت به ایران كردم و به این نام مشتهر شدم حال آیا سزاواراست زبان بكذب و افترا بیالایم و نزد خدا و وجدان خود در مدّت العمر خجل و شرمسار باشم و درضمن كلماتش برخی از آیات قرآنیه خوانده و كیفیت انحراف یهود و مسیحیان را از و عود مذكوره در كتبشان ذكر كرد و بالجمله مكالمهٌ اوّلیه با افراد محبوسین تا دوساعت گذشته از شب بطول انجامید و بسر تیپ عبّاسقلی خان بعداً دستور كه مابین هر دوتن از ایشان فرّاشی را گماشت تا با یكدیگر تكلّم نمایند و مواضعه نكنند آنگاه خود به حجرهٌ مذكوره كه محلّ توقیف همگی بود درآمده به ایشان اظهار ملاطفت بسیار نموده گفت چند روزی شما میهمان من هستید آنگاه دركمال مسرّت و اطمینان بمنازل خود میروید و در این ایام آنچه لازم دارید از ناظر بخواهید و دستور داد كه فی الحال از بازار برایشان رختخواب بقدر كفایت بیاورند و دو برادر مذكور مشهدی حسین و مشهدی باقر قزوینی را باخود همراه كرده بسائرین گفت شما شام بخورید و غذای این دو را نگهدارید و به آندو دستور داد كه درقهوه خانه اش بمانند و خود رفت و در نیمهٌ شب هنگامی كه --- صفحه ۲۷۵ ---
تمامت مستخدمین و اعضاٌ دائره اش بخواب رفتند و جز یك تن فرّاش خلوت و تنی دیگر پیش خدمتش كسی نبود هردو را احضار نموده اذن جلوس داد و چنین اظهار كرد من بیخواب شدم و شما را هم بیخواب كردم امّا چون میخواستم سوٌالاتی كنم بهتر آن بود هنگامی باشد كه كسی نشنود حال آنچه می پرسم راست بگوئید و هركه از این طائفه از طبقهٌ نوكران و مستخدمین دولتی می شناسید بگوئید بحّق خداوند قسم است كه باٌحدی اذیتی وارد نخواهد شد بلكه بخودشان هم اظهار نخواهم داشت فقط هركه از مقرّبان اعلی حضرت شهریاری هستند از آن خدمت برداشته كاری بهتر رجوع خواهیم نمود زیرا دولت از این طائفه بیم دارد و میخواهد از نزدیكانش نباشند و مشهدی حسین به اٌو چنین گفت كه آیا راست عرض كنم یا دروغ گویم شاهزاده گفت البتّه راست بگوئید او گفت من احدی از این قبیل اشخاص كه فرمودید نمیشناسم شاهزاده گفت اگر در این موسم شدّت برودت شتاٌ كه در این محضر جلال و عطا بر فرش نرم و در هوای معتدل و گرم مستریحید همكیشان خود را نشان دهید بهتر از آنست كه در میان استخر پرآب منجمد و شكنجه و زجر بیحد هتك استار و كشف اسرار كنید مشهدی حسین گفت من بخوبی میدانم كه شما قادر بر قتل مانند من هزار نفر بلكه بیشتر هم هستید و هیچ كس از شما موٌاخذه نخواهد كرد ولی بحّق خدا قسم است من چنان كسانی را كه بیان فرمودید نمیشناسم شاهزاده گفت حكم میدهم تمامت گوشتهای بدنت را با گزلك بكنند مشهدی حسین گفت بحضرت و الا سخن راست این بود كه عرض كردم و الاّ هركه را امر بفرمائید اسم خواهم برد الحكم للّه الواحد القهّار پس شاهزاده روی به مشهدی باقر نموده گفت تو بگو و او جواب چنین داد كه بفرض این كه من از این طائفه باشم آیا دیزی پز را با اُمَرا و اركان دولت چه مناسبت و --- صفحه ۲۷۶ ---
و معاشرتی است و شاهزاده مقداری تفكّر و تاٌمّل كرده بهر دو گفت بروید و خود نیز برخاسته برای خواب و استراحت به منزل خویش رفت مشهدی حسین و مشهدی باقر نزد احباب آمده شام تناول كرده خوابیدند و چون صبح شد همگی از بستر برخاسته ادإ صلاة نمودند و سماور و چای حاضر شد درآن حال نائب السّلطنه ورود نمود و از محبوسین احوال پرسید و به اٌخوند حاجی ملاّ علی اكبر گفت من دیگر با هیچ یك كاری ندارم آنچه خواهم از شما میپرسم و بمقّر خود رفته پس از صرف چای آخوند را احضار كرده اذن جلوس داده آغاز سخن نمود و چنین گفت ای حاجی ملاّ علی اكبر دیگر محلّ انكار نیست اولی آنكه براستی سخن گوئیم مقصود ما فقط این است كه از احوال رعایا و نوكران خود مطّلع باشیم ملاحظه كنید اگر دولت روس از حال رعایای خود مطّلع میبود اوضاع دولت و مملكتش بدین منوال نمیشد و حاجی ملاّ علی اكبر دانست كه در و اقع جای ملاحظه و كتمان نیست و باید رفع سوٌ تفاهم كرد و تبلیغ امر ابهی نمود و لذا شرحی مفصّل داد كه خلاصه اش چنین است ایّ نوّاب و الا مقصود و منظور از این ظهور ایجاد امنیت و انتظام در عالم و رفع نواقص و مفاسد و هدایت و خداپرستی امم است و با امور سیاسیه مملكت و قیادت و ریاست ملّت سروكاری ندارد و اساس این امر اعظم ایمان و عرفان خدا و تصدیق بكلّ انبیا و تكمیل ملكات و سجایا می باشد و برای تهذیب اخلاق و تزكیهٌ نفوس این همه بلایارا قبول و تحمّل كرده اند و مقصود از بعثت كلّ انبیا همین بود و همان سید مظلوم كه از شیراز ظاهر شد برای محبّت به اٌنام جان خود را فدا ساخت چنانكه با همهٌ انتظار كه سالها برای ظهورش داشتند فتوی بر قتلش دادند نائب السّلطنه پرسید چگونه قائم موعود تواند باشد با این كه قائم باید از شهر جابلقا --- صفحه ۲۷۷ ---
ظهور كند و با علائم و آثار مخصوصه كه دركتب مسطور است بیاید و ترویج قرآن نماید و هیچ یك از امور مذكوره درحقّش تحقّق نیافت و حاجی ملاّ علی اكبر جواب گفت كه تمامت علائم و آثار مسطوره در كتب و اخبار هویدا گشت و صدق نمود و لی چنانكه بر ملل قبل مشتبه شد كار بر این ملّت نیز به اشتباه رفت و علّت احتجاب ملل همیشه این بود كه میخواستند علامات و آثار و بشارات ماٌثوره بمعنی ظاهر لفظ وقوع یابد و این هرگز نشد و یهود و مسیحین و مسلمین در یوم ظهور حضرت مسیح و حضرت رسول و حضرت قائم همگی بهمین علّت محتجب گشتند اندكی تعمّق فرمائید كه در خبر ماٌثور است اذا ظهرت رایة الحق لعنها اهل الشّرق و الغرب و دراوصاف قائم فرمودند علیه كمال موسی و بهاٌ عیسی و صبر ایوب فیذلّ اولیائه فی زمانه و تتهادی روٌوسهم كما تتهادی روٌوس التّرك و الّدیلم و یقتلون و یحرقون و یكونون خائفین و جلین مرعوبین تصبغ الاٌرض من دمائهم و یغشوا الویل و الّرنه فی نسائهم اولئك اولیائی حقّاً اگر ظهور قائم با علامات و آثاری كه این مردم فهمیده و منتظرند واقع شود كه را قدرت آن است بر او لعن كند و یا با اولیائش بدینگونه رفتار نمایند و امّا شهر جابلقای موهوم را علمای شیعی از این رو اقتباس كردند كه آنرا بلغت عبریشان شهرین موشه میخوانند و درآثار اٌئمّه اطهار بصحّت نه پیوست حضرت و الا قدری تفكّر فرمائید دربارهٌ حضرت قائم خبر داده شده است یظهر صبّی من بنی هاشم ذو كتاب جدید و احكام جدید یصنع كما صنع رسول اللّه یهدم ماكان قبله كما هدم رسول اللّه امر الجاهلیة حال اگر در یکی از بلاد ایران نفسی ظاهر شده خود را ماٌمور از جانب پادشاه و حكمران مُطاع مردم خواند و ناس بعضی قبول و اطاعت كنند البتّه پادشاه به محض استماع و اطّلاع آسوده ننشسته باكمال سرعت و تاٌكید حاكمی مخصوص دارای تمامت آثار حكومت فرستاده كذب حاكم كاذب را مبرهن میسازد پس چگونه در مدّت چهل سال بی رضای خداوندی در بین مردم ظاهر شده خود را همان قائم موعود و ماٌمور از جانب خدا خواند و كثیری از مردم اطاعتش را فرض شمردند و معذلك خداوند حاكم--- صفحه ۲۷۸ ---
مخصوص خود یعنی قائم ساكن جابلقا را با آثار مذكوره آشكار نساخت تا بطلان داعیهٌ مدّعی كاذب معلوم گردد در این مقام نائب السّلطنه پرسید چرا علما قبول نكردند حاجی آخوند جواب گفت همیشه امثال قیافا و خناس و ابوالحكم ملقّب به اٌبوجهل و ولید و ابو راهب و عبداللّه ابی علّت گمراهی مردم و موجب اعراضشان از حضرت مسیح و رسول اللّه و باعث قتل انبیا و اولیا شدند و دربارهٌ علماٌ آخر الّزمان چنین ماٌثور است فقهاٌ ذلك الّزمان شّر فقهاٌ تحت ظلّ السّماٌ ولی معذلك اگر موٌمنین صدر اوّل در هر ظهوری ماهیگیر و عشار و راعی و عمار بودند كه در حقّشان چنین درقرآن مذكور است و اذا قیل لهُم آمنوا كما آمن النّاس قالوا اٌنوٌمن كما آمن السّفهاٌ اٌلا انّهم هُم السّفهاٌ و لكن لا یعلمون و در جای دیگر فقال الملاٌ الذین كفروا من قومه ما نراك إلاّ بشراً مثلنا و ما نراك اتّبعك إلاّ الذینهم اراذلنا بادی الّرای و ما نری لكم علینا من فضل بل نظنّكم كاذبین موٌمنین این ظهور اغلب از علمای معروف مانند حسین بشرویه آقا سید یحیی و حید ملاّ صادق و ملاّ محمّد باقر خراسانی و ملاّ میرزا محمّد رفیع آبادی و میرزا محمّد علی و آقا محمّد فاضل قائینی و ملاّ عبد الخالق و حاجی ملاّ مهدی و ملاّ رضای یزدی و ملاّ محمّد علی زنجانی و ملاّ مهدی كندی با برادرش و ملاّ یوسف اردبیلی و امثالهم متجاوز از چهارصد نفر بودند كه مطابق بیان قرآن یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انّكم اولیاٌ للّه من دون النّاس فتمنّوا الموت ان كنتم صادقین درراه خدا از جان و مال و عیال گذشتند و سائر علماٌ ظاهر كه عاری از علم حقیقی و دیانت و طالب و عابد ریاست و متطاول در اموال ملّت بودند خلاف نصّ آیهٌ قرآن یا ایها الذین آمنوا ان جائكم فاسق بنباٌ فتبینوا ان تصیبوا قوماً بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین بی تاٌمّل و تحقیق حكم به كفر و فتوای قتل دادند و مصداق مثل الذین حمّلوا التّوراة ثم لم یحملوها كمثل الحمار یحمل اسفارا و علماٌ السّوٌ دجاجلة الاٌمّة شدند نائب السّلطنه پرسید آیا معجزهٌ ایشان--- صفحه ۲۷۹ ---
چیست آخوند جواب گفت كه برهان ایشان همان است كه برهان حضرت رسول بلكه كلّ انبیا بود و مظاهر الهیه چنانكه خبر داده اند: " انّ فی قائمنا اربع علامات من اربعة نبّی موسی و عیسی و یوسف و محمّد امّا العلامة من موسی الخوف و الاٌنتظار و العلامة من عیسی ما قالوا فی حقّه و العلامة من یوسف السّجن و التّقیة و العلامة من محمّد یظهر باٌثار مثل القرآن و در زیارت حضرت قائم فرموده اند یا خلیفة الّرحمن و شریك القرآن آیا كدام كافر مشرك به معجزه ایمان آورد و نسبت به سحر و شعبده ندارد انكار نكرد انبیا اگر معجزه اظهار كردند باختیار خودشان بود نه بحسب میل ناس و اگر معجزه حجّت بود بر سائر انبیا فرض میشد كه برای هر معترضی معجزه اتیان نمایند و لوآنكه اشخاص متعدّده طالب امور ضدّ و نقیض باشند چه اگر برای بعضی اتیان كنند و برای دیگران نكنند ظلم و اغراٌ بجهل و نقض درامر رسالت می شود و آیا نفوس كثیره كه در بلاد بعیده هستند و نفوسی كه بعد از ایام صاحب ظهور بدین عالم میایند چگونه مكلّف میشوند و لهذا حجّت خودرا آیات قرار دادند كه باقی و برقراراست و نسبتش بكلّ بشر مساوی میباشد چنانكه درقرآن است: " اٌوَلَم یكفهم انّا انزلنا علیك الكتاب و نیز تلك آیات اللّه نتلوها علیك بالحّق فباٌیّ حدیث بعداللّه و آیاته یوٌمنون و نیز و قال الذین لا یعلمون لولا یكلّمنا اللّه او تاٌتینا بایة كذلك قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بینا الاٌیات لقوم یوقنون و نیز ان كنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فاٌتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم ان كنتم صادقین ایضاً و اذا تُتلی علیهم آیاتنا بینات ما كان حجّتهم إلاّ ان قالوا ائتوا باٌبائنا ان كنتم صادقین" درین موقع عباسقلی خان سرتیپ گفت علماٌ میگویند آیات شما ملفّق از كلمات قبل است حاجی آخوند جواب گفت درقرآن همین قول را نقل از كفّار دربارهٌ كلمات و آیات حضرت رسول چنین حكایت فرمود : " و اذا تتلی علیهم آیاتنا بینات قالوا قد سمعنا لو نشاٌ لقلن --- صفحه ۲۸۰ ---
مثل هذا انّ هذا إلاّ اساطیر الاٌوّلین و نیز انّما یعلمه بشر و لسان الذی یلحدون الیه اعجمّی و هذا بلسان عربّی مبین ایضاً ام یقولون افَتراه قل فاٌتوا بعشر سوَر من مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقین و نیز اٌئنّا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون عبّاسقلی خان پرسید این همه معجزات كه گفته اند پس از كجا پیدا شد آخوند جواب داد كه درقرآن خبری از آنها نیست بلكه در قرآن چنین مسطور است و قالوا لن نوٌمن لك حتّی تفجّر لنا من الاٌرض ینبوعاً او یكون لك بیت من زخرف او تكون لك جنّة من نخیل و عنب فتفجّر الاٌنهار خلالها تفجیرا او تسقط السّماٌ كما زعمت علینا كسفا او تاٌتی باللّه و الملائكة قبیلاً او ترقی الی السّماٌ و لن نوٌمن لرقیك حتی تنزل علینا كتاباً نقرٌوه قل سبحان ربّی هل كنت إلاّ بشرا رسولاً و در جائی دیگراست و ما منع النّاس ان توٌمنوا اذ جائهم الهدی الان قالوا ابعث اللّه بشراً رسولاً و درجای دیگراست قل لا املك لنفسی نفعاً و لا ضّراً إلاّ ماشاٌاللّه و لو كنت اعلم الغیب لاستكثرت من الخیر و ما مسّنی السّوٌ ان اٌنا إلاّ نذیر و بشیر لقوم یوٌمنون ایضاً و لا اقول لكم عندی خزائن اللّه و لا اعلم الغیب و لا اقول لكم انّی ملك ان اتّبع إلاّ ما یوحی الَّی هل یستوی الاٌعمی و البصیر اٌفَلا تتفكّرون و درمحلّی دیگراست و اقسموا بالله جهد ایمانهم لئن جائتهم آیة لیوٌمنّن بها قل انّما الاٌیات عند اللّه و ما یشعركم انّها اذا جائت لا یوٌمنون ایضاً و قالوا لولا نّزل علیه آیة من ربّه قل انّ اللّه قادر علی ان ینزل آیة و لكن اكثرهم لا یعلمون و نیز و یقول الذین كفروا لولا انزل اللّه آیة من ربّه قل انّ اللّه یضلّ مَن یشاٌ و یهدی مَن اناب پس شكّی در این نیست كه حجّت در قرآن آیات اللّه است نه معجزه و ما منكر معجزه نیستیم و سلب قدرت از انبیاٌ نمیكنیم و البتّه معجزه داشتند و لی نه باٌختیار مردم و چون ناس بصیرت بخیر و شّر خود نداشتند و به هوای نفس--- صفحه ۲۸۱ ---
خویش طلب بعضی اشیاٌ می كردند و ماٌمولشان انجام نمی پذیرفت تكذیب كرده درصدد اذیت انبیا یر میامدند چنانچه درقرآن است اٌفَكُلّما جائكم رسول بما لا تهوی انفسكم استكبرتم ففریقاً كذّبتم و فرقاً تقتلون ایضاً و یقولون الذین كفروا ما لهذا الّرسول یاٌكل الطّعام و یمشی فی الاٌسواق لولا انزل علیه ملك فیكون معه نذیرا و در جواب طلب مشركین چنین مذكوراست قل قد جائكم رسُل من قبلی بالبینات و بالذی قلتم فلِمَ قتلتموهم ان كنتم صادقین درین هنگام محمّد ابراهیم خان معمارباشی خالوی نائب السّلطنه كه ملقّب بوزیر نظام و وزیر شهر طهران گردید پرسید كه مگرنه این است علما گفته اند معنی قرآن را احدی نمیفهمد و شما این همه آیات قرآنیه را شاهد آورده تفسیر كردید حاجی آخوند چنین گفت كتابی كه رسول اللّه حجّت نبوّت خود قرار داده و تمامت اوامر و نواهی الهیه را مجتمع در آن گفته و یگانه صحّت هدایت ناس در زمن خود و من بعده قرار داد اگر مفهوم احدی نگردد چگونه ناس مكلّف و مسئول و ماٌخوذ می شوند و آیا این همه احكام صوم و صلاة و غسل و غیره را علما ازچه طریقی فهمیده اند و حال آنكه آیهٌ و لقد یسّرنا القرآن للّذكر فهل من مذكّر در چند جای از سورهٌ اقتربت مكرّر شد ملاحظه فرمائید قریب صد هزار بیت در حیض و نفاس و هفتاد هزار بیت در غسل و طهارت و شصت هزار بیت دراستنجاد نجاست ملاّها تصنیف كردند و چندین كتاب برای احكام شكّیات نماز نوشتند و تجوید قرائت را از جملهٌ و اجبات صلاة قرار دادند تا مردم ناچار بتقلید شوند و الاّ چون دین یكی و كتاب یكی بیش نیست این همه آراٌ مختلفه پیدا نمیشد و اگر تجسّس در امر دین حرام و تقلید علماٌ روا باشد مجوس نیز بتقلید از دستوران خود جز دین زردشت همهٌ ادیان را باطل میدانند و یهود نیز تبعیت از كهَنه و ملاّهای خود همهٌ اهل ادیان غیر خود را گمراه می خوانند و كتابی بنام خراقا یعنی قوی بزبان عبری نوشته انواع مفتریات --- صفحه ۲۸۲ ---
درحّق مسیح نگاشته اند و دركتاب مذكور و غیره نسبتهای كذبه بسیار به حضرت رسول داده اند و همچنین نصاری به تبعیت از كشیش و خلیفه و پاپ جمیع ادیان جز دین خویش را باطل و پیروان آنها را اهل جهنّم دانسته و در حّق حضرت رسول هزاران نسبتهای فاسده دادند چنانكه كتاب میزان الحّق شاهد حاضراست بلی تقلید از علما فقط در فروع دین رواست و علمائیكه مقلّد انام اند باید مصداق حدیث ماٌثور و امّا من كان من العلماٌ صائناً لدینه حافظاً لنفسه مخالفاً لهواه مطیعاً لاٌمر مولاه فللعوام ان یقلّدوه باشند و این ارباب عمائم كه ذرعی چند از قماش ابیض بسر پیچیده خود را به ظواهری آراسته افتخار نموده بر منبر خود آرائی می كنند موٌمن اند امّا ریاست ظاهره را حافظ اند مال خود را و اموال مردم را نیز مال خویش می شمارند و مطیع اند هوی را و مخالف اند امر مولی را و صد هزار مكر و حیله برای اكل اموال انام نموده نام آنرا خدعه و حیلهٌ شرعیه میگذارند و چون ذیل كلام به این مقام رسید نائب السّلطنه خطاب باٌخوند كرده گفت ای حاجی ملاّ علی اكبر نزدیك است مرا بابی كنی حال بس است و برای صرف ناهار بروید و آخوند نزد احباب رفته صرف غذا كردند و بعد از ادإ نماز ظهر فرّاش چای آورده گفت آقا میرزا ابوالفضل را خواستند و او نزد شاهزاده رفت و اذن جلوس یافته نشست نائب السّلطنه گفت ای میرزا ابوالفضل حاجی ملاّ علی اكبر جمع ملاّها را فاسد و ضایع خواند و معجزات انبیا را نیز ردّ كرد آقا میرزا ابوالفضل گفت امّا علماٌ بس حیله و تزویر برای اكل اموال انام كردند كه خدا ایشان را رسوا نمود و امّا در باب معجزات انبیا هرگز مقصود جناب آخوند چنین نبود كه سلب قدرت از انبیا كنند بلكه منظورشان این است كه انبیا معجزه را بینه و برهان خویش قرار ندادند نائب السّلطنه پرسید پس دلیل حقیت ایشان چیست میرزا ابوالفضل جواب داد جمیع اخبار و آیات دلیل ظهور ایشان است اگر باور ندارید--- صفحه ۲۸۳ ---
بفرمائید چند نفر از علما حاضر شوند تا با هم گفتگو كنیم و حضرت و الا خود حكم قاطع فرمائید نائب السّلطنه گفت الحق مراتب علم و فضل شما بیش از همهّ علما است ولی حیف كه بابی شدید حال بعد از همه این مذاكرات آیا معجزه از ایشان دیده شد میرزا گفت معجزات كلّ انبیا بلكه مضاعف آنها از ایشان دیده شد نائب السّلطنه گفت ازچه راهی باور كنیم شما چون اعتقاد به ایشان دارید محض حّب نسبت معجزه به ایشان میدهید میرزا گفت كدام معجزه كدام پیغمبر را منكرین او قبول كردند چنانكه میدانید معجزات زردشت را هنود قبول ندارند و معجزات حضرت موسی را هنود و مجوس منكرند و از حضرت عیسی را هنود و مجوس و یهود انكار دارند و از حضرت ختمی مئاب را هنود و مجوس و یهود و نصاری هیچ یك نپذیرفتند و این معلوم و واضح است كه مردم چون پیغمبری را بنبوّت قبول نكنند البتّه معجزه اش را نیز قبول نخواهند كرد و بعلاوه هرگاه اخبار بیست ساله صدق نباشد اخبار سه هزار سال یا دو هزار سال یا هزار و سیصد ساله بطریق اولی محلّ اعتبار نیست در این هنگام نائب السّلطنه بدو گفت اكنون شما نزد رفقای خود بروید و من كار لازمی دارم پس میرزا ابوالفضل نزد احباب آمد و شاهزاده درهنگام بعد از مغرب و عشا آخوند ملاّ علی اكبر و میرزا ابوالفضل هر دو را طلبید و به اتّفاق نزد وی حاضر شدند پس از جلوس شاهزاده بایشان گفت حال كه نزدیك است مراهم مثل خودتان كنید خوبست بنوع راستی و حقیقت هركس از وزراٌ و صاحب منصبان و اُمَرا ازین طائفه هستند بگوئید قسم بحّق خدا و به حقّه شاه ابداً به آنان اذیت و ضرری نخواهیم رساند بلكه و اللّه بخودشان اظهار نخواهیم كرد فقط اگر مقرّب پادشاهی است كار و شغلی بهتر به اٌو خواهیم داد علّت این است كه دولت از این طائفه بیم دارد و میخواهد مانند امپراطور روس از رعایای خود بیخبر نماند كه غفلة چنانكه معروف است موجب قتل او شدند ما كه بصدد قتل و اعدام این طائفه نیستیم شما چرا از شناساندن خودتان مضایقه --- صفحه ۲۸۴ ---
دارید و حاجی آخوند آغاز سخن كرده گفت ای حضرت و الا اوّلاً این كه فرمودید ما در صدد قتل و استیصال این طائفه نیستیم ملاحظه فرمائید چهل سال است دولت و ملّت مقتدر ایران قیام به اٌخماد این نور الهی نمودند و روز بروز اشتعالش بیشتر و شوكتش قویتر گشت و حال بشما عرض میكنم محال است كه این ندا و صدا بخوابد فرضاً آنچه از این طائفه در طهران اند بقتل آورید قزوین و كاشان و قم و اصفهان و عراق همدان و شیراز و یزد و كرمان و تمامت ایالت خراسان و زنجان و آذربایجان و گیلان و مازندران و سائر بلاد ایران مملّو از این طائفه است و به الفرض هرگاه تمامت جمعیت كثیرهٌ اهل بها را در ایران بقتل با عربستان و مصر و تركیه و قفقازیه و هند و اروپ چه خواهید كرد لذا مشقّت و سعی بی ثمر را تحمّل نكنید و به یقین بدانید كه این طائفه هرگز بخیال ریاست و سلطنت نیستند تا مانند كمنیست ها نسبت به امپراطور چنان رفتار كنند اگر ما نسبت باعلی حضرت پادشاهی قصد سوئی داشتیم چون در همه جا حتّی در اندرون شاهی ممكن است از ما باشند ناچار مبادرت بعمل می كردیم چنانكه از همین و اقعهٌ حالیه هنگامیكه محمّد بزّاز اقدام كرد و آقا سید صادق بشما نوشت در همان ساعت اولی خبردار شدیم و چون از خود مطمئن بودیم پنهان نشدیم و موجب اقدامات دورهٌ سابق نیز خود شما شدید زیرا چون تمامت بزرگان این طائفه را كشتید زمام كار بدست جهّال افتاد و از مردم جاهل این گونه اقدامات بعید نیست نائب السّلطنه تصدیق كلام ویرا كرده گفت راست میگوئید اگر سید شیرازی را نمی كشتند كارها به اینجا نمی رسید آخوند گفت با این كه خود دانسته و پی بردید پس چرا بصدد اذیت این طائفه هستید شاهزاده گفت استغفر اللّه ما ابداً خیال قتل این طائفه را نداریم بلكه چنانكه مكرّر گفتم برای فتنه و فساد و مقاتلات و محاربات كه قبلا از بابیها بروز كرده سلب اطمینان دولت شده و از شما مطمئن نیست چنانكه شما نیز از او اطمینان ندارید و شما نباید از این رهگذر مكدّر شوید و دولت میخواهد راهی برای اطمینان فكر خود و نیز --- صفحه ۲۸۵ ---
شما باز كند و چنانچه بكرّات گفتم می خواهیم خیال این جماعت را نسبت به دولت كاملاً بدانیم میرزا ابوالفضل گفت ای نوّاب والا مكرّر اندر مكرّر عرض كردیم كه محبوب ما متعالی تر از خیال فساد و انقلاب و تحصیل ریاست و سلطنت است و در مقامی از آثارش چنین فرمود از بحر و بر همه را بسلاطین كه مظهر قدرت اند و اگذار نمودم و در جائی دیگر فرمود ان تُقتلوا خیر من ان تَقتلوا و در محلّی دیگر طوبی لمن اصبح قائماً لخدمة الاٌمم و نیز لیس الفخر لحبّكم انفسكم بل لحّب ابناٌ جنسكم و نیز لیس الفخر لمن یحّب الوطن بل لمن یحّب العالم و ایضاً عاشروا مع الاٌدیان بالّروح و الّریحان گذشته ازهمه این ها آنچه از آثار كتبیه كه از قبل و این ایام بدست شما افتاد بیارید و مطالعه فرمائید هرگاه ایشان قصد ریاست و سلطنت داشته باشند معلوم خواهد شد چون سخن به اینجا رسید نائب السّلطنه گفت بسیار خوب گفتید ولی اكنون بروید شام خورده استراحت كنید لذا ایشان به جمع محبوسین آمد و شام تناول كرده خوابیدند و در صبح روز بعد چون صرف چای كردند شاهزاده باز هر دو را خواست و گفت از كلمات و آثار خودتان بیارید و قدری بخوانید و ایشان نزد احباب آمده و بعضی آیات را به محضر شاهزاده بردند حاجی آخوند پرسید كه از آثار طلعت اعلی بخوانیم یا از جمال ابهی شاهزاده گفت از كلمات ایشان بخوانید و حاجی شروع بخواندن كرد تا بجائی رسید كه لفظ ربّ اعلی مذكور بود در این مقام وزیر نظام مذكور گفت ببینید سید شیرازی از قائمیت گذشته ادّعای الوهیت كرد حاجی آخوند جواب گفت كه ذكر لفظ ربوبیت مستلزم ادّعای الوهیت نیست زیرا كه ربّ یكی از صفات اللّه می باشد مانند رحیم كریم غفّار ستّار و هّاب عزیز رحمن غفور و غیرها و مردم بدون استحقاق آنها را اسماٌ خود قرار دادند رحیم بیرحم و كریم عاری از كرَم و ستّار خالی از ستر است بلكه اصلاً از جادّهٌ شریعت خارج اند و احدی بر ایشان اعتراض نمی كند و لی در این جا چون بدیدهٌ غیر درستی مینگرند اسم ربوبیت را الوهیت می خوانند و اگر بنظر --- صفحه ۲۸۶ ---
انصاف بنگرند خواهند دید كه آن سید بزرگوار مربّی انام بود و چندین هزار نفوس را چنان تصفیه و تزكیه و تربیت نمود كه كلّ بصفات اللّه متّصف گشتند از آن جمله ملاّ محمّد علی بارفروشی بود كه هشت هزار بیت به سبك آیات در معنی اللّه الصّمد و شرح بر قُل هوَاللّه نوشت و عدّهٌ كثیر از علمای معروف دست از ریاست ظاهره كشیدند و جان و مال و عیال را فی سبیل اللّه فدا نمودند انصاف دهید اگر نفسی و لو بدینی از ادیان متدین نباشد ولی متّصف ببعضی از صفات اللّه گردد فی المثل جود و كرَم از او مشاهده شود و خویش را كریم خواند آیا قرآن تكذیبش نماید پس كسیكه از هر حیث متّصف بصفات اللّه است هرگاه یكی از صفات اللّه را بخودش نسبت دهد چگونه توان گفت ادّعای الوهیت نمود در این هنگام عبداللّه خان پیش خدمت باشی نائب السّلطنه و والی گیلان پرسید چرا حضرت خاتم النّبیین خود را بدین اسماٌ ننامید آقا میرزا ابوالفضل درجواب گفت اسماٌ تمام انبیا صفات اللّه بود و حضرت ولایت مئاب كه خود را عبدی از عبید خاتم الاٌنبیا فرمود در خطبهٌ شقشقیه ندای انا حنّان انا منّان انا دیان انا رحمن انا رحیم انا غفّار انا ستّار انا خالق السّموات و الاٌرض بركشید گذشته از همهٌ این امور چون نامشان كه سید عل محمّد بود عددا با ربّ یكی است از این رو خود را به این نام خواند در این مقام نائب السّلطنه روی بوزیر نظام و سائر حضّار كرده گفت فی الحقیقه كلمات این طائفه عجیب جاذب است و مردم ذیحق اند كه گوش بكلماتشان می دهند پس از جای برخواسته گفت شما الحال بروید و ایشان نزد احباب آمدند و بعد از ظهر این روز ملاّ رضا محمّد آبادی یزدی از متقدّمین این طائفه را كه با قامتی كشیده و دستار و عبای سفید درمسجد شاه بشغل ترسل و تحریر مكاتب اشتغال و نزد عامّهٌ انام به این نام اشتهار داشت غلامان و گماشتگان دولتی گرفتار كرده آوردند و نائب السّلطنه --- صفحه ۲۸۷ ---
او را احضار نموده اذن جلوس داد و ملاّ محمّد رضا نشست و با تمامت حضّار اظهار ادب و اكرام نمود و به وزیر نظام مذكور گفت گویا در ظاهر به حضور شما رسیدم ولی نمیدانم در كدام عالم بود وزیر نظام گفت خدا نكند در هیچ حشر مَن با تو باشد ملاّ رضا گفت شما مطمئن باشید در هیچ عالمی از عوالم با مَن محشور نخواهید شد زیرا كه متّحد جانهای شیران خداست پس نائب السّلطنه از او پرسید تو بابی هستی جواب گفت بلی بابی هستم و پنهان نمی كنم و نهایت امتنان خواهم داشت اگر ریش سفیدم را به خونم قرمز كنید و سالها بدین آروز بودم كه جان نالایق خود را در راه حضرت بها جلّت عظمته فدا كنم نائب السّلطنه گفت از خوانین هركس را از این طائفه می دانید بگوئید او جواب داد كه رضاقلی خان پسر سلیمانخان صائن قلعه از این طائفه است دیگر كسی را نمی شناسم نائب السّلطنه بفرّاشان گفت این را ببرید به بالا خانه تلگرافخانه ( كه در داخل عمارت مسكونهٌ نائب السّلطنه بود) و سیمی از تلگرافخانهٌ مركزی به آنجا و صل كنند كه به هر جا خواهیم مخابره نمائیم و ملاّ رضا را به این جهت تنها به آنجا فرستاد كه مبادا سائر احباب محض مراعات و به جهت حكمت وی را به كتمان وا دارند و چون پاسی از شب گذشت نائب السّلطنه حاجی آخوند و میرزا ابوالفضل و ملاّ محمّد رضا را متّفقاً احضار كرد و به ملاّ رضا گفت مقداری از كلمات جدیده بخوان و او كتاب الواح را با دست گرفته بوسید و باز نمود و مقداری از آن با لحن بدیع خواند و نائب السّلطنه از حاجی آخوند پرسید كه علّت این همه تاٌكید در تبلیغ چیست آخوند جواب داد چونكه ایشان امروز مدّعی حقانیت اند و حق خلق را دوست دارد و می خواهد همهٌ انام به دین حقیقی او كه اصل جنّت است وارد شوند چنانكه انبیا انواع بلیات و مشقّات از جهّال تحمّل كرده دست از هدایت خلق بسوی خدا نكشیدند و نیز تبلیغ علّت شوق و تقرّب مردم بسوی خدا است چه كه و ظائف و شرائطی برای --- صفحه ۲۸۸ ---
مبلّغین مقرّر شد كه ناچار اوّلاً باید خود را تبلیغ كرده تزكیه و تصفیه شوند آنگاه به هدایت دیگران پردازند و از این رو قیام به تبلیغ سبب می شود كه مردم خود را بصفات اللّه متّصف نموده ترقّیات عالیه یابند شاهزاده پرسید كه ایشان چه مقامی را ادّعا دارند ملاّ رضا گفت این ایام، ایام اللّه است و این ظهور ظهور اللّه و حاجی آخوند فی الحال چنین گفت ای شاهزاده چنانكه می دانید در هر ملّتی صوفی است و ملاّ رضا صوفی این طائفه است و غلّو نمود امّا بنده عرض می كنم چنانكه از قبل خبر دادند كه بعد از ظهور حضرت قائم رجعت حسین می شود حال ظهور حسین می شود نائب السّلطنه گفت چگونه ایشان چنین ادّعا توانند و حال آنكه میان ایشان و حضرت حسین هزار و دویست سال فاصله است و پدر و مادر آنحضرت و والدین ایشان جدا است حاجی آخوند گفت حضرت رسول فرمود منم موسی و حال آنكه میان ایشان و حضرت موسی دو هزار و كسری سال فاصله بود و ایشان از قریش و حضرت موسی از بنی اسرائیل بود و نیز چگونه فرمود منم عیسی و حال آنكه ششصد سال و كسری ما بینشان فاصله بود و ایشان از عبداللّه و آمنه و حضرت عیسی از روح القدس و مریم بودند و نیز فرمود منم آدم منم نوح منم ابراهیم و حال آنكه والدینشان معلوم و تا چهل سال هم درمیان خلق بودند و این گونه ادّعا ننمودند پس معلوم میشود كه منظورشان محلّ و زمان و شوٌون جسدانیه نبود بلكه نظر به حقیقت انبیا داشتند كه قوّت و قدرت باطنیه و احاطه درجمیع علوم اوّلین و آخرین و ما فی السّموات و الاٌرضین و برهانی كه تمامت خلق اتیان به مثل آن نتوانند یعنی آیات و خطب و مناجات است و همی از حضرت ختمی مرتبت ظاهر شد امّا همینكه گفتیم علوم نگویند چرا حضرت ساعت سازی یا آهن كوبی یا نجّاری و غیرها نمیدانست چه كه علوم ظاهره شاٌن مخلوقین انبیا است و چون به روح ایمانی و نشاط روحانی --- صفحه ۲۸۹---
حیات ابدی سرمدی عطا شوند قوّت قوی و انشراح صدر یافته موفّق بعلوم و فنون گردند اگر بنظری دقیق بنگریم خواهیم دید كه آنچه صنایع و علوم از مردم تراوش نمود به انبیا راجع است زیرا قوانین مدنیه و اوامر و نواهی شرعیه و حدود و حقوق اجتماعیه و آداب و انتظامات و مراسم انسانیه را از انبیا آموختند تا جان و مالشان از تعرّض یكدیگر مصون مانده در مهد امان قرار گرفت و از اسفل دركات حیوانیت و وحشیت نجات یافته در راه انسانیت و ترقّی مدنیت پیش رفتند پس آنچه از مدارج و معارج كشف و صنعت و كمال را انجام دهند از آثار و نتائج ظهورات الهیه می باشد و این بدیهی است كه بدون حصول مدنیت و امنیت فرصت تفكّر در صنایع و اختراعات و انتظامات حاصل نگردد مانند اهل ایران كه چون مدنیت تامّه را از كف دادند فرصت تفكّر در هیچ گونه از صنایع نیافته گرفتار ظلم یكدیگر گشتند و لی مقصود ما از علم انبیا علم الهی است كه ناس را تزكیه و تصفیه نموده بصفات اللّه متّصف سازد و به الجمله حاجی آخوند فصلی مشبع و كامل در تحقیق این كه حقیقت كلّ انبیا و ما یقوم به النبوّة یكی است و تغایر شان از حیث زمان و مكان و سایر عوارض حادثه می باشد ذكر نمود و به وحدت حقیقت گل از حیث لون و عطر بدون ملاحظه تخالف زمان و مكان بیان مقصود كرد و به شعر مشهور مثنوی رومی؛
( دیده میخواهم كه باشد شه شناس ***** تا شناسد شاه را در هر لباس )
تمثیل جست حدیث انا كلّ النّبیین را فرو خواند و حقیقت رجعت حسینی را به دین اساس موٌسّس داشته سخن را به انجام رساند و نائب السّلطنه و حاضرین از بیان معظّمش ملزم و مبهوت و مفخم گشته به گماشتگان خود گفت حاجی آخوند و آقا میرزا ابوالفضل به منزل خودشان و ملاّ محمّد رضا به مقّر خود برود و آنان رفته صرف شام نموده استراحت كردند و روزی بعد پس از ادإ صلاة و صرف چای باز هرسه را متّفقاً احضار نمود چون نشستند از ملاّ رضا پرسید آنشخص را--- صفحه ۲۹۰ ---
كه شما قائم میدانید آیا احكام قرآن را ترویج كرد و یا احكامی جدید آورد ملاّ رضا گفت حضرت ربّ اعلی و جمال ابهی هر دو دارای مقام ولایت مطلقه و البتّه صاحب احكام و قوانین جدیده اند اوامر و نواهی تازه فرمودند شاهزاده از نماز و روزه و غسل و غیره آنچه خواست پرسید و ملاّ محمّد رضا همه را به تمام و كمال بیان كرد و شاه زاده روی به میرزا ابوالفضل نموده گفت مگر نه حضرت رسول مكرّراً فرمودند انا خاتم النّبیین و حلالنا حلال الی یوم القیامة و حرامنا حرام الی یوم القیامة میرزا جواب داد گفت اوّلاً مفسّر این حدیث حدیثی دیگر است كه فرمودند اذا قام القائم قامت القیامة و چون مراد از یوم القیامة به مفاد این حدیث یوم قائم می باشد مفهوم احادیث مذكور نیز تعقید و اغلاقی ندارد و امّا درخصوص كلمهٌ خاتم النّبیین چنانكه اوّلیت كه با آدم بود درحق حضرت رسول صادق است آخریت هم دربارهٌ ایشان صحیح است و آنكسی كه فرمود كنت نبیا و الادم بین الماٌ و الطّین اگر بفرماید منم خاتم نیز بجاست و از این رو جناب و لایت مئاب در زیارت حضرت ختمی مرتبت فرمود الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل سابق كه معلوم و مشخّص است و ناچار مستقبلی هم بدان نهج بایست بیاید و در این مقام نائب السّلطنه سوٌالات راجعه به مسائل این امر را بریده آغاز منظور اصلی خود نمود چنین گفت حال اگر ما بخواهیم با هم صلح كنیم بنوعی كه طرفین از یكدیگر مطمئن باشیم چه باید كرد ایشان جواب دادند كه چنانكه مشروحاً مفصّلاً گفتم در بارهٌ دولت ابداً نظر و قصد و غرضی نداریم و معذلك آنچه موجب اطمینان شما می شود بفرمائید تا معمول داریم شاهزاده گفت دولت دو چیز از شما میخواهد یكی حضور شخصی كه تازه از عكّا آمد و این طائفه چنین باو گرویده فریفته شدند كه غوغا و آشوب برانگیخت دیگر آنكه بهائیان طهران را به ما بشناسانید و اگر چه شما برای بلیات و تضییقاتی كه قبلاً از دولت دیده اید در قبول--- صفحه ۲۹۱ ---
این دو امر تاٌمّل و تردید می كنید ولی من كه پسر شاه و نائب السّلطنه ام به سر شاه و حضرت امیرالموٌمنین قسم یاد میكنم ابداً قصد كشتن و اذیت نداریم چه میدانیم كه شما بكشتن ممنوع و تمام نمی شوید بلكه مقصود این ست كه قانونی مرتّب كنیم كه دولت و شما هردو آسوده شوید آقا میرزا ابوالفضل اذن تكلّم خواسته چنین گفت اوّلاً از آنزمان كه حضرت بهاٌاللّه دربغداد اقامت داشتند تا حال كه نزدیك سی سال است درهیچ جای ایران مقاومت و محاربتی از این طائفه مشهود نشد و هرچه ستم و جفا دیدند فقط به دولت التجا و شكایت نمودند چه كه اطاعت دولت برآنان و اجب و فرض است و این كافی است كه دولت مطّلع شده اطمینان حاصل نماید و امّا بهائیان طهران ضبط و حصرشان خارج از حیطهٌ امكان می باشد چه كه این امر قلبی و اعتقادی است و یوم فیوم در ترقّی و ازدیاد میباشد و نیز بسیاری هستند كه ایمان خود را بنوعی كتمان میكنند كه اعضاٌ عائله شان از حال همدیگر خبر ندارند و شناختن آنان بنوع سلامت و ملایمت برای دولت ممكن نیست و بنوع شكنجه و عذاب نیز میسّر نخواهد شد زیرا افراد این طائفه عذاب و زجر را تحمّل مینمایند و برادرشان را كه میشناسند بدست نمی دهند و برای دولت این گونه اقدام نتیجه نداده بلكه موجب تنبّه و بیداری انام و نشر بهائیت می شود و اگر مستضعفین چند از این طائفه را شكنجه و عذاب گیرد چونكه مهمّین و محترمین قوم پیوسته از این گونه اشخاص مجتنب و محترزند افراد حقیقی بهائیان بدست نیاید و ممكن است اشخاصی كه با این طائفه معاشرت برای كسب و كار و غیره داشتند گرفتار شوند و این سبب اضطراب و انقلاب و سلب اطمینان و راحت عامّه گردد لذا اولی این است كه دولت از ین مقصود صرف نظر نماید و امّا درخصوص آنشخص كه تازه از عكّا و ارد شد البتّه اگر بداند كه حضرت والا طالب دیدنش هستند و مقصودی جز تجسّس و تفحّص--- صفحه ۲۹۲ ---
وظیفه اش این است كه حاضر شود شاهزاده گفت بلی اگر بیاید و دو یا سه مجلس ملاقات شده طرفین نوشتهٌ بسپاریم كه سبب اطمینان گردد بسیار لازم و مفید است حاجی آخوند گفت اگر درطهران برقرار باشند همین است كه حضرت و الا فرمودند و لی از شهر رفتند ملاّ رضا گفت هنوز نرفتند و در شب قبل به خانهٌ دامادم مهمان بودند و لی برای همین گفتگو كه در شهر پیچیده شد نیامدند و اگر كسی نزد ایشان معروض دارد بی مضائقه میایند و آنچه را ایشان امضا گذارند احدی تردیدی نكند شاهزاده گفت البتّه اگر بیایند و یك بار هم با اعلی حضرت پادشاهی ملاقات كنند اولی و انسب می باشد این كه شما به بالاخانه مقّر ملاّ رضا رفته دراین خصوص شور كنید و من نیز به محضر شاهی میروم لاجرم هرسه ببالاخانه تلگرافخانهٌ مذكور رفتند و صرف ناهار كردند ملاّ رضا بایشان گفت از مَن دیگر نشنوید هركس تكلیف خود را بهتر می داند شما تكلیفی دارید و مَن تكلیفی دیگر و مقداری مكالمات متفرّقه كردند و پاسی از شب گذشته نائب السّلطنه هرسه را طلبید و تا ساعت پنج از شب گذشته صحبت داشتند و مقداری از آیات و كلمات بدیعه خوانده شد و نائب السلطنه گفت بروید بالاخانه و شور دقیق كنید و هرسه باز در بالاخانه مشورت كردند ملاّ رضا گفت آقا حكماً باید بیایند و الاّ بر احباب صدمه بسیار وارد میاید آقا میرزا ابوالفضل هم گفت اگرچه عهد این گروه محلّ اعتبار و اطمینان نیست ولی چون غریق اندیشه و اضطراب و بیم عظیم اند اگر ایشان نیایند احتمال و قوع بلیات و مخاطرات است و علی الصّباح شاهزاده هر سه را طلبیده پرسید كه نتیجه مشورت چه شد هر سه گفتند اگر بیاید بهتر است و شاهزاده بملاّ رضا گفت پس بروید و بیاورید و او جواب داد كه بسخن من اعتنا نخواهد كرد شاهزاده از میرزا ابوالفضل خواست و او نیز جواب گفت كه قول--- صفحه ۲۹۳ ---
من نیز موٌثّر نیست فقط به موجب كلام حاجی آخوند شاید بیایند و شاهزاده باٌخوند گفت شما، او گفت میروم و لی آمدن شان را بعهده نمیگیرم چه ممكن است از طهران رفته و یا به موجب قول من نیاید شاهزاده گفت من به شما اطمینان می دهم شما هم ایشان را مطمئن نمائید به حق خدا و كلام اللّه و به حق رسول كه احدی را به ایشان تعرّض نیست و مقصود ملاقات و اطمینان طرفین است آخوند گفت پس بنویسید و شاهزاده بمضمون مذكور نوشته داد آخوند گفت مُهر كنید شاهزاده گفت بخطّ خودم نوشتم دیگر چه احتیاج بمُهراست آخوند گفت چون الحال میروم و سیدی بزرگوار از اولاد رسول اللّه آورده بدست شما میدهم بس هرگاه صدمه به ایشان و ارد شد من نزد خدا و خلق مسئول و ماٌخوذ نباشم و بگویم به موجب این سند پسر شاه مطمئن شدم نائب السّلطنه خندیده مكتوب را مُهر كرده باٌخوند داده گفت این كه از من مطمئن شدید امّا بگوئید تا بدانم كه من چگونه ازشما اطمینان حاصل كنم كه چون از اینجا رفتید به موجب و عده وفا كرده برمیگردید آخوند گفت من فقط حسب تكلیف و امر شما میروم اگر اطمینان ندارید نفرستید در این موقع نائب السّلطنه و عبّاسقلی خان و كُنت دومونت فوت رئیس نظمیه بلغت فرانسه درخصوص رفتن وی سخنی چند گفتند و شاهزاده باٌخوند گفت این چنان رفتن شما را مصلحت نمیدانند و آخوند جواب داد چون وفای بعهد از و ظائف ایمانیه است و در خود نمی بینند مراهم مثل خود گمان بردند ولی من خواهم برگشت نائب السّلطنه گفت الحكم للّه بروید و آخوند بخانهٌ خود آمده مكتوبی توسّط یكی از نسوان به اٌقا سید مهدی نوشته تمام ماوقع را بیان داشت و خود در وقت عصر نزد نائب السّلطنه برگشت و او حضور شاه بوده پیام فرستاد كه باشید تا بیایم و پاسی از شب گذشته بیامد و حاجی--- صفحه ۲۹۴ ---
آخوند به اٌو گفت مكتوب نزد آقا فرستادم و هنوز جوابی نرسید كه بدانم درطهران هستند یا نه نائب السّلطنه گفت ای حاجی ملاّ علی اكبر آفرین مرحبا ثّم آفرین ثّم مرحبا و به اٌو آزادی داده گفت بخانهٌ خود بروید ولی همه روزه در و قت عصر به اینجا بیائید و آخوند نزد احباب رفته مقداری صحبت نموده به خانهٌ خود رفت و رقعهٌ دیگر به اٌقا سید مهدی عرض نمود جواب رسید كه امشب درخانهٌ شما ملاقات شده قراری می دهیم و درهمان روز شیخ ابوالقاسم عطّار كه عائلهٌ مشكین قلم را از اصفهان بعكّا رسانده مراجعت كرده به طهران وارد شد و با احباب طهران معاشر بود در معبر كربلائی محمّد بزّاز منافق مذكور و غلامان دولتی می گذشت او را دیده گرفته نزد نائب السّلطنه حاضر كردند او را مخاطب داشته پرسید شیخ ابوالقاسم توئی گفت بلی پرسید كجا رفتی گفت بزیارت پرسید چه دیدی گفت آنچه آرزو داشتم و خواستم پرسید دلیل حقّانیت چه دارند گفت دلیل آفتاب ضیاٌ اوست شاهزاده خندید و گفت او راهم نزد رفقایش ببرید و حاجی آخوند و قت عصر نزد شاهزاده پیام فرستاد جواب داد كه امروز كار دارم و ملاقات ممكن نیست باشد به عصر فردا و آخوند نزد احباب رفته مقداری جویای احوال شد آنگاه مراجعت به خانهٌ خود نمود و ساعتی از شب گذشته آقا سید مهدی به اٌنجا رفته از تمامت احوال و واقعات استحضار یافت و به حاجی آخوند گفت برای رفتن نزد نائب السّلطنه حاضرم و امشب برای همین آمدم آخوند گفت به عهد و خطّ این گروه اعتمادی نیست او گفت من میدانم معذلك میروم آخوند گفت اولی آنكه با احباب شور كنم مبادا و هنی و ارد شود و دربارهٌ من سخنانی گویند او گفت برشما حرجی نیست و من خود به میل و رضا میروم و اجتماع احباب برای شور بیرون از مصالح و قت می باشد آخوند گفت با یك یك مشورت می كنم و روزی بعد با احباب مشورت نمود برخی تصویب كردند و جمعی گفتند اسرار این واقعه برما مستور و صواب و خطا بر افكار ما--- صفحه ۲۹۵ ---
پوشیده است آنگاه اقوال و آراٌ را بوی گفت و او اظهار نمود كه این كه حسب شور نیز مصلحت در رفتن می باشد و بعد از ظهر همین روز فرّاشها آقا سید اسداللّه قمی را از دكّهٌ كفش دوزیش گرفته نزد نائب السّلطنه حاضر كردند از او پرسید كه تو از این طائفه هستی جواب گفت من مردی سیاح و درویشم و با اهل هر عقیده و هر طائفه معاشرت میكنم پرسید كه با این طائفه هم معاشرت داری جواب گفت بلی اظهار داشت كه اگر از این طائفه نیستی سب و لعن كن گفت من از ایشان بدی ندیدم بلكه بهترین طوائف عالمند و بسیاری از كلمات و مطالب شان را شنیدم همه صحیح و فصیح و جذّاب است در اینصورت چگونه بد گویم و حال این كه از حضرت رسول نیز جز كلمات چیزی دیگر اكنون بدست نیست و اگر روایات معجزات مناط باشد از ایشان نیز روایات بیشمار در باب معجزه شنیده ام شاهزاده باٌمورین گفت حال این را نزد سائرین ببرید و حاجی آخوند بوقت عصر نزد نائب السّلطنه آمد مقداری صحبت كردند آخوند باٌو گفت فرمایشات و ملاطفات لسانی شما با دستگیر كردن آقا سید اسداللّه و حال آنكه از ما نیست منافات دارد شاهزاده گفت فرّاشها بی اطّلاع من چنین اقدام كردند و چون او را جهراً آوردند بهتر این است كه آقا سید مهدی بیاید و همه یكبار مرخّص شوند حال بگوئید چه شدند آخوند گفت فردا شب درساعت دو از شب گذشته باتّفاق میائیم و آخوند نزد سائر احباب رفته احوال پرسی كرد و بخانهٌ خویش رفت و درشب فردا كه پنجم شهر ربیع الثّانی بود دو ساعت گذشته از شب آقا سید مهدی و حاجی ملاّ علی اكبر متّفقاً وارد منزل نائب السّلطنه شدند و در حجرهٌ خلوتی كه مقرّر داشت نشسته باهم صحبت كردند پس شاهزاده با عبّاسقلی خان و عبداللّه خان آمد و به كمال احترام نشست و آن دو ایستادند و به اٌقا سید مهدی گفت آیا نترسیدید و به اینجا آمدید او گفت حبّاً لاٌهل العالم و فی سبیل اللّه شرفیاب--- صفحه ۲۹۶ ---
حضور شدیم تا بر شما معلوم گردد كه خیال فساد و نزاع نداریم و شاهزاده تمجید و توصیف بسیار از این طائفه كرده الحق وفا و جرئت شما نادر و بی نظیر میباشد پس از احوال ارض اقدس و جمال ابهی سوٌالات بسیار كرد و آقا سید مهدی با رعایت مصالح و قت و مناسبت مطلب جواب گفت و سخن بجائی منجر شد كه آقا سید مهدی حدیثی خواند نائب السّلطنه گفت مگر شما باٌحادیث ما عقیده دارید و او گفت نه تنها به قرآن و احادیث اعتقاد داریم بلكه جان در راه آنها فدا میكنیم و حامل و عامل قرآن ما هستیم نه علمای كه ایمان به اٌصول دیانت را اجباری و تعبّدی میدانند و تمام همّشان در فروع احكامی است كه بی دلیل و فائده استنباط كرده در كتب فقهیه انباشتند و خود باٌنها عمل نمی كنند و به عناوین مجعوله شرعیه دست تطاول باٌموال و عیال مردم دراز می نمایند و به اٌحدی حّق سوٌال و بازخواست از عقاید و اعمال خود نمی دهند و بعلاوه بشارات و اخبار این ظهور اعظم در قرآن و اخبار مملّو و مشحون است شاهزاده گفت امروز بدیدار آقا سید صادق رفتم پرسید با بابیه چه كردید گفتم چند تنی را گرفتم گفت آنچه بدست میاید بقتل رسانید آقا سید مهدی گفت شما ایشان را از همه مردم بهتر می شناسید چرا تا این درجه تحكّمات ایشان را تحمّل میكنید گفت ناچاریم چه دولت دشمنی اعظم از آنان ندارد و لی از آغاز تسلّط و نفوذ یافتند و اكنون چاره نیست و آن شب تا ساعت پنج گذشته از شب صحبت بطول انجامید و بعد از صرف شام شاهزاده به عبّاسقلیخان سرتیپ گفت خودت فانوس كشیده جناب آقا را با حاجی ملاّ علی اكبر به منزلشان برسان و آقا سید مهدی گفت امشب وقت گذشت اولی این كه همین جا بیتوته كنیم شاهزاده گفت چون همه دوستان شما منتظر و مضطرب اند بهتر این كه بروید آخوند گفت پس خود حامل فانوس میشویم و سرتیپ زحمت نكشند شاهزاده گفت چون قراول دوره بدون اسم شب بعد از --- صفحه ۲۹۷ ---
ساعت مقرّره مانع از ذهاب و ایاب اند و سرتیپ اسم شب دارند اولی آنكه همراه باشند و كفشهای آقا سید مهدی و حاجی آخوند را عبداللّه خان جلو گذاشت و شاهزاده تا درب در بدرقه نمود و بعد از عذر بسیار گفت جناب آقا حال مرا نیم بابی كردید اولی آنكه چند مجلس ملاقات شود و سخن را بپایان رسانیم آقا سید مهدی گفت حقیر حاضرم هر و قت معین فرمائید به جناب آخوند خبر دهید به اتّفاق مشرّف بحضور می شویم شاهزاده گفت همه روز در هنگام عصر به اینجا آئید همینكه فرصت شد خبر میكنم آنگاه عبّاسقلیخان فانوس كشیده تا درب خانهٌ حاجی آخوند رساند و ایشان از سرتیپ معذرت خواهی نموده بخانه رفتند و عصر روز بعد حاجی آخوند به منزل شاهزاده و نزد احباب رفته پیام فرستاد شاهزاده پیام كرد كه امشب و قت فراغت ندارم و به این نوع تا چهار روز گذشت و آخوند را ملاقات با شاهزاده حاصل نشده بعد از ملاقات احباب بخانهٌ خود برگشت و در آنمدّت احاد احباب با وی ملاقات و صحبت كرده اظهار شادمانی از ماوقع نمودند و او پیوسته میگفت به اظهار محبّت و تعهّدات قاجاریه اعتماد نباید كرد مكرّرا درآغاز با احبّا خدعه كرده قسمها خوردند و در پایان كار تخلّف نمودند مگر خداوند تفضّلی فرماید و از آنسو شاهزاده خود هر روز یك بار به حجرهٌ احباب درآمده دلجوئی كرده میگفت محزون و ملول نباشید یقینا همین دو یاسه روز آزاد میشوید و بعضی از كودكان احباب را كه برای ابلاغ پیام و امور اخری به حجرهٌ احباب میرفتند به هریك پنج قران یا یك تومان انعام میكرد تا در عصر روز دهم ربیع الثّانی حسب المعمول چون حاجی ملاّ علی اكبر نزد شاهزاده رسید به حاجی گفت امشب جناب آقا بیایند و او بخانه رفته باتّفاق آمدند ولی شاهزاده ملاقات نكرد چنین پیام فرستاد كه امشب چون با سفرای دوَل مشورت داریم شما در بالاخانه تلگرفخانه نزد--- صفحه ۲۹۸ ---
ملاّ رضا و آقا میرزا ابوالفضل بمانید فردا ملاقات شود و صبح فردا چنین پیام كرد كه امروز اعلی حضرت پادشاهی بكن میروند و بعد از دو روز خواهند آمد و معذرت بسیار جسته گفت چون حاجی ملاّ علی و آقا سید صادق اصرار دارند اولی این ست كه چندی در اینجا باشید و تشویش نكنید آقا سید مهدی گفت اگر مطمئن نبودیم چرا به اٌینجا میامدیم قلب ما آسوده است چه اگر بكشند شهید فی سبیل اللّهیم و اگر نكشند شاكریم از ماسوی چشم پوشیده راضی بقضاٌاللّه شدیم بلایش را بجان خریدار و فدا كردن جان را موجب دیدار محبوب میدانیم نه از بستن محزون و نه از رستن مسرور میشویم این سرِ ما و آن شمشیر شما ما حاضریم در دادن و شما قادرید در گرفتن آنچه مصلحت مملكت خود میدانید معمول دارید نائب السّلطنه چون این بشنید گفت همان است كه مكرّراً اظهار داشتم دولت ابداً بخیال تعرّض شما نیست این هم برای سدّ سخنهای ملاها است و شاهزاده بطبقهٌ پائین رفته به وزیر نظام و غیره گفت و اللّه مَن طائفهٌ مشتاق تر بمرگ از این جماعت ندیدم و نشنیدم گویا جان در نزدشان بقدر خردلی قیمت ندارد در آن اثناٌ میرزا عبدالوهّاب خان نصیر الّدوله و آقا علی امین حضور آمدند شاهزاده همین حكایت را بر ایشان اظهار داشته چنین گفت چه كنم كه دولت قدر نمیشناسد خدمتی كردم كه كس تا بحال نكرد این شخص ثانی رئیس این طائفه است كه با تدبیر بدست آوردم و اگر دولت یك كرور خرج میكرد میسّر نمیشد و تا حبس دولت است احدی از این گروه جسارت اقدام بر خلافی نمی كند و آنان نیز توصیف و تمجید همی از خدماتش نمودند و روزی دیگر كس فرستاد میرزا ابراهیم خان نوهٌ میرزا ابوالحسن خان ایلچی را كه یكی از پیش خدمتان مخصوص وی بود حاضر كردند و از او پرسید كه آیا تو هم از این طائفهٌ بابیه هستی جواب گفت بابی نمیشناسم و اطّلاعی ندارم شاهزاده دستور داد كدخدا یعنی كربلائی محمّد بزّاز مذكور حاضر شد و از او استفسار احوال میرزا ابراهیم صفحهٌ ۲۹۹ موجود نیست ادامهٌ تایپ از صفحهٌ ۳۰۰ میشود--- صفحهٌ ۳۰۰---
و درآغاز به دستور وی ملاّ محمّد رضا را حاضر كردند و نشست و از او سوٌالات بسیاری نمودند و چنانچه طبیعت وی بود بصراحت بیان و هریك را جواب داد تا سخنش به اینجا رسید كه جمال ابهی در مدّت چهار ساعت هزار بیت آیات مانند قرآن از لسان و قلم معجز بیانش صادر مینماید و معتمد الّدوله با نهایت غرور علم و جاه و مال و نسب و بنوع تكبّر و استهزاٌ سخن ملاّ محمّد رضا را چند بار تكرار كرد كه در چهار ساعت هزار بیت آیات مثل قرآن از لسان و قلم معجزبیان خود نازل مینماید و دراین موقع آقا میرزا ابوالفضل را وارد ساختند نشست و شروع بسخن كرده خطاب به معتمد الّدوله نموده گفت آیا تعجّب حضرت نوّاب والا شاهزاده كبیر از چیست این محقّق است كه كلام خدا را علامت و نشان و شاهد و بیناتی است كه آنرا از كلام خلق ممتاز سازد و جدا نماید در هر كلام كه آن علامت و اثر و خاصّیت و ثمر مشاهده شود و لو یك سطر باشد حجّت است و اگر آن علامت را نداشته باشد ولو هرقدر فصیح و بلیغ و بدیع الاٌسلوب و ملیح باشد و خواه به هر سرعتی از لسان و قلم جاری شود و یا بتاٌنّی و تفكّر صدور یابد معتمد الّدوله گفت بلی صحیح است و شما كلام خدارا از كلام بشر بچه علامت تمیز میدهید و جدا میكنید میرزا ابوالفضل گفت حسب قانون مناظره ایضاح و بیان این مسئله برحضرت اجلّ اشرف می باشد زیرا حضرت رسول بوحی ربّ العزّة چنین فرمود ان كنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فاٌتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم من دون اللّه ان كنتم صادقین و با این كه بشهادت كلمّه من دون اللّه مفهوم و معلوم است كه مراد از شهدا كیست و مقصود از مماثلت چیست به محضر حضرت والا عرضه داشته میپرسم كه اگر مقصود مماثلت و مشابهت در شوٌون كلام عربی میباشد كه فی المثل آواخر كلام به واو و نون مانند یعلمون و یاذنون مانند صادقین و الف تنوینی در حالت نصب مانند بصیراً و امثال ذلك تمام شود--- صفحه ۳۰۱ ---
پس برهر عربی دان اتیان مانند آن سهل و آسان و كتب و مقالات و قصائد عربیه باكمال فصاحت و بلاغت بسیار و فروان است كه در اوآخر جملاتشان اگر یعلمون صادقین و بصیرا و اقع نشده بامثال إعظاماً و إجلالاً اختتام پذیرفت و اگر برای كلام اللّه علامات و نشانیهای دیگری بدست دارید كه مماثلت و مشابهت بدون آنها تمام نشود ملتمس و متمنّی هستم بیان فرمائید و روشن و واضح كنید و دراین مقام مناظره فی مابینشان بطول انجامید و معتمد الّدوله مانند طیر هراسان و گریزان همی از شاخه بشاخه پرید كه شاید مغالطه نماید و عجزش ظاهر نشود و بالاٌخره میرزا به اٌو گفت خوب است جمعی از مشاهیر مجتهدین را حاضر و مجتمع سازید تا با هم مناظره كنیم و بدانید كه اعلم از همه هستیم و نائب السّلطنه چون عم اكرم را مغلوب دید و احتمال میداد كه بیان میرزا در قلوب حاضرین تاٌثیر نماید سخن به میان آورده به میرزا خطاب كرده گفت ای جناب آقا میرزا ابوالفضل خواهش دارم در این مسائل با اعمام كرام به ملایمت صحبت كنید زیرا كه قصد مجادله ندارند و میخواهند از این امر اطّلاع یابند و با معتمد الّدوله لغتی از حُسن خط و انشاٌ مراسلات میرزا كه برای مانكچی صاحب نمایندهٌ پارسیان هند بوزراٌ و امَرا نوشته تمجید نمود و معتمد الّدوله نیز مقداری از علم و فضل و قوّت انشاٌ میرزا توصیف كرده تاٌسّف خورد كه ممكن بود برای ترسّل و انشاٌ حقوق بسیار از دولت بگیرد و میرزا حمد و شكر خدا را بجای آورد كه موفّق و فائز به ایمان حقیقی و طالب و مجاهد در راه حق است و آنچه را اعتقاد نموده با دلیل و برهان میباشد و به حق توسّل جسته و از ماسوی بیزار و مستغنی گردیده و اظهار داشت كه بسیار مائل و مشتاقم كسی بطلان این عقیده را برمن ثابت كند تا برگردم در اینموقع شیخ ابوالقاسم مذكوررا حاضر كردند و معتمد الّدوله از وی سوٌالاتی در خصوص آداب و احوال جمال ابهی نمود و او تمامت امور را كما ینبغی و یلیق حتّی وضع لباس و فرش منزل و آداب--- صفحه ۳۰۲ ---
اكل و شرب چای را وصف كرد معتمد الّدوله پرسید آیا مردم عكّا اعتنا و احترام می نمایند و شیخ شرحی دركیفیت خضوع و خشوع و لات و حكّام و اركان حكومت و قاضی و مفتی و معاریف عكّا نسبت بغصن اعظم بیان داشته گفت در هفته اقلاّ یكبار غصن اعظم از شهر عكّا عزم زیارت جمال ابهی نموده مسافت غرب نیم فرسخ تا قصر بهجی پیاده طی مینمایند و پاشای معظّم و اركان محترم و علمای ممجّد و بزرگان بلد نیز در عین گرمی هوا به اتّفاق ایشان پیاده ببهجی میروند و باٌداب و خضوع لا یوصف به محضر ابهی تشرّف می جویند و خویشتن را لایق و مستحّق درك حضور محترم میشمارند و از سخنان شیخ تمامت حضّار خصوصاً معتمد الّدوله غریق حیرت و تعجّب شدند و مجلس را سكوت عمیقی فراگرفت و میرزا ابوالفضل بیانی در باب حجّیت قدرت و نفوذ مظاهر الهیه نمود و معتمد الّدوله با لحنی آمیخته بتعجّب و غضب اسم جمال ابهی را برده پرسید آیا ایشان حجّت عصرند میرزا پرسید كه اگر ایشان نباشند پس حجّت عصر كیست و حدیث ماٌثور لولا الحجّة لساخت الاٌرض باٌهلهارا خواند معتمد الّدوله گفت عُلَما حجّت اند میرزا گفت علما را در شعب عقیدت و مدارك دینیه اختلاف است و هیچیك مدّعی مقام الهام و قائمیت نیستند و در حجّت عصر اختلاف و تعدّد نشاید و مقام الهام و مبعوثیت من جانب اللّه باید و مَن خود یكی از علماٌ زمان هستم و معتمد الّدوله و نائب السّلطنه هر دو تصدیق و اعتراف به مقامات علمیه اش نمودند و میرزا درخصوص عقیدهٌ عامّه به حیات محمّد بن الحسن و اقامتش در شهر جابلقا و غیره بسط مقال داده آنرا مخالف رای حكما و عقلا بیان كرد و معتمد الّدوله خود تاٌلیفات در جغرافیا داشته نتوانست به شهری موهوم تمسّك جوید لاجرم به مسئلهٌ خاتم النّبیین و معجزات و نیز علامات ظهور قائم تمسّك كرده موضوع سخن را تغییر داد و میرزا تمامت امور مذكوررا حل كرده جوابهای مقنع و مسكت داده و شمّهٌ از الواح ابهی صادره درحّق خود را خواند و معتمد الّدوله--- صفحه ۳۰۳ ---
سخن از جملهٌ كه در برخی از بیانات مذكوره مسطور است و هو هذا انّ قلمی الاٌعلی فی كلّ الاٌحیان یجول فی مضمار الموعظة و البیان و لكن اهل الاٌمكان یسمعون و لا یعلمون إلاّ مَن شاٌ ربّك المهیمن القیوم به میان آورد و خواست تنقید ادبی و اعتراض بر كلمهٌ یجول نماید و میرزا استعاره و كنایه بلیغه را در جملهٌ مذكوره شرح داد و سخن را بقدرت و عظمت ابهی و تاٌییدات متتابعه در نفوذ امرش به پایان رساند دراین موقع فرهاد میرزا از شدّت غرور و حسد و كینه نتوانست خودداری كند و سخنی نالایق بر زبان راند و چنین گفت شما كه را می پرستید و چه ادّعاها در حقّش مینمائید در صورتیكه با خودم بازی شطرنج كرده شراب خورد و میرزا با مراعات ادب و ملایمت كلام بوی جواب گفت كه چون بهمهٌ انبیا ازین قبیل تهمت زده افترا گفته اند امثال این سخنان مورد قبول ندارد چنانكه در قرآن است ما یاٌتیهم من رسول إلاّ كانوا یستهزئون و بفرض این كه صدق باشد شما مطّلعید كه حضرت موسی قبل از بعثت قتل نفس نمود و در قرآن از قول آن حضرت چنین مسطوراست قلتها اذاً و اٌنا من الضّالین ففررت منكم لمّا جئتكم فوهب لی ربّی حكما و جعلنی من المرسلین و حضرت عیسی در مجلس مهمانی آب را شراب كرده تناول نمود و كذلك در قرآن از قول مریم چنین مذكوراست یالیتنی مُتّ قبل هذا و كُنت نسیاً منسیا و خطاب قوم باٌو چنین مسطور یا اُخت هارون ماكان ابوك امرٌ سوٌ و ما كانت اُمّك بغیا و حضرت رسول اصحاب خود را به هجوم بر قافله و سرقت و غارت ماٌمور نمود و فرهاد میرزا میخواست تكرار سخن كرده ادامهٌ بحث نماید كه ملاّ رضا سخنش را قطع نموده با صراحت بیان كه مخصوص او بود چنین گفت هركس بگوید ایشان شراب خورده اند كافر و ملعون است دیگری هم به مَن این سخن گفت و مَن به اٌو صریحاً گفتم تو خود اقرار و اعتراف بفسق خود نمودی و فسقت ثابت شد--- صفحه ۳۰۴ ---
و شهادت فاسق فاجر درحّق دیگری مسموع نیست تا چه رسد نسبت بظهور اللّه و موعود جمیع كتب و صحف و زبر صمدانیه و این بیان حكم نزول صاعقه داشت جمیع خاموش و مدهوش ساخت و در چهرهٌ فرهاد میرزا آثار سخط و غضب نمودار گشت چنانكه از جای برخاسته بی اختیار در تالار قدم زد و نائب السّلطنه نیز برای اطفاٌ فتنه برخواسته با عمّین و سائرین رفتند و میرزا ابوالفضل با ملاّ رضا و شیخ ابوالقاسم نیز به مقّر خود عودت كردند و فرهاد میرزا معتمد الّدوله اعتیاد به عبادت و اشتداد قساوت را با هم تواٌم داشت و در مقّرهای حكمرانیش بسا اتّفاق افتاد كه چون میخواست مشغول به اقامهٌ صلاة فریضه شود گماشتگان حكومتی مقصّری را حاضر كردند و او امر بقتل داده مشغول به نماز شد و محكوم را در حضورش سر بُریدند و در حالیكه ادعیه در تعقیب نماز میخواند سر به نزدش آوردند و گاهی چون از او می پرسیدند كه مقصّررا چه نوع بقتل برسانند سَر ببُرند یا طناب بیندازند یا شكم پاره كنند استخاره مینمود و هر نوع را كه خوب میامد جاری میكرد و بسا در اثناٌ اشتغال بنماز باٌشاره حكم قتل میداد و حسام السّلطنه و دیگران نیز در اجراٌ اعمال قساوت نادر النّظیر بودند و به الجمله بدین طریق مناظره و محاجّه اكابر شاهزادگان و اعاظم اركان دولت با محبوسین مذكور روز و شب مستمّر شد و اخیراً در مجلسی منتهی بطلب معجزه و خوارق عادات گردید و احباب اقتراح معجزات را باٌدلّه منقوله از كتب مقدّسه ردّ كردند و حجّة باقیه را كتاب و معجزه عمومیه را قیام و استقامت و نفوذ امر و شریعت و تربیت شمردند و ملاّ محمّد رضا ملتزم شد كه آنان متّحد و در تعیین معجزه متّفق شوند و تلگرافاً یا كتباً از محضر ابهی بخواهند و اگر انجام نپذیرفت از اعتقاد خود برگردد و او را بقتل آرند و نائب السّلطنه التزام ملاّ رضارا برای میرزا ابوالفضل گفته راٌی او را خواست و او جواب گفت كه با چنین التزام و تعهّد ملاّ رضا برای چه مسامحه مینمائید و یكی از مجالس مناظره در حجرهٌ مذكوره خانهٌ نائب السّلطنه كه مقّر میرزا--- صفحه ۳۰۵ ---
ابوالفضل و حاجی ملاّ علی اكبر و ملاّ محمّد رضا بود واقع شد و ایشان با سهام الّدوله و معین نظام و نصر الملك و وزیر نظام خال نائب السّلطنه گفتگو كردند و منظور جمع مذكور این بود كه كلمهٌ از ایشان گرفته بهانه نموده حمل بر سوٌ قصد و فساد نمایند و لی نتوانستند بهانهٌ بدست آرند و جمع مذكور غالباً انجمن شده مشورت در تاٌسیس فتنه و فساد و قلع و قمع بهائیان همی نمودند از جمله مقرّر داشتند كه در سرتاسر ایران حكّام و ماٌمورین سالم و بی آزار را معزول نموده بجایشان حكمرانانی معین كنند كه تشنهٌ خون بهائیانند و نیز بعلمائی كه تعرّض ندارند بی اعتنائی شود و با علمائیكه با ایشان دشمن اند غایت تعظیم و تجلیل نمایند تا اُمَرا و عُلما متّفق شده عامّه انام را به درندگی نسبت به این طائفه وا دارند و از این رو ركن الّدوله سابق الّذكررا از حكومت خراسان معزول و حسام السّلطنه را كه دشمن بیرحم بهائیان بود بر جایش منصوب داشتند گویند او درمجلس شورای دولتی فریاد بركشیده گفت تا دویست نفر از اهالی وطن بنام بهائی كشته نشوند كه یكی فقط در آن میان بواقع بهائی باشد محال است این گروه را نابود توانیم نمود و نیز نزد شاه انواع سعایت و حیله كرده به این طائفه نسبت ضدّیت با شاه دادند و گفتند این كه در بعضی كلمات صاحب امر ذكر اطاعت از دولت شده برای اغفال ماست و هر و قت بخواهد حكمی دیگر خواهد داد چندان كه شاه را متوحّش و مضطرب ساخته بقلع و قمع این طائفه وا داشتند و از مجتهدین عظام طهران فتوی خواست حاجی ملاّ علی كندی كه اعلم وارئس بود فتوی داد كه عوام تقصیر ندارند و ارتدادشان موجب قتل نیست زیرا كه امر برایشان مشتبه شد ولی مبلّغین و موٌلّفین و علمایشان را باید دست و زبان بُرید و عوام را توبیخ و تهدید اكید كرده از حبس آزاد نمایند و بسیاری از علمای دیگر نیز بهمین طریق نوشتند ولی آقا سید صادق طباطبائی نوشت كه كلّ را از كوچك و بزرگ و عامی و عالم--- ۳۰۶ ---
سال چهل و یکم
واقعات سال۱۳۰۰ هجری قمری.
باید بقتل رسانند و زنان را از شهری به شهر دیگر برده آزاد سازند و شوهر دهند و چون تبرّی از حقیقت نمایند اطفال صغارشان را بدستشان سپارند و گرنه نزد امینی بسپارند تا به عقیدت و احکام اسلام تربیت شوند و او پس از دادن حکم مذکور مریض و بستری گشت و به هرکس نزد وی به عیادت رفت چنین گفت: شاهد باشید عهد کردم چون حالم چندان بهترشود که بتوانم از بسترحرکت کنم به حبس خانه رفته تمامت بهائیان را با دست خود به هلاکت برسانم. ولی شاه مطالعات مفصّل و ملاحظات گوناگون کرده راضی به قتل بهائیان نشد و حکم به حبس ایشان داد و روزی بعد از مناظرۀ مذکور ما بین معتمد الدّوله با میرزا ابوالفضل و ملّا رضا عکّاس آوردند و یکیک از بیست و پنج تن احباب محبوس را عکس برداشتند و هنگام عصر نائب السّلطنه پیام فرستاد که هریک احوال خود را نویسند تا پای عکسش چسبانده نزد شاه ببرند و لذا هر یک مختصر احوال خود را نوشته دادند و روزی بعد دو تن مستنطق حاضر شدند و نخست به بالا خانهٴ مذکور نزد آقا سید مهدی رفته سؤالات کردند و جوابهای ایشان را نوشتند درخصوص مذهب گفتند من به حسب کلام جدّم که فرمود استرذهبک و ذهابک و مذهبک عمل میکنم و چون از آغاز نائل به سیاحت بودم به عکا نیز رفته حضور ایشان رسیدم و چون از احوال عرض مقصود پرسیدند موافق حکمت جواب داد آنگاه از او پرسیدند آیا بد میگوئی جواب داد من ازمرحوم شیخمرتضی و حاجی میرزا حسن شیرازی استفتاءکردم فرمودند در هرجهت لعن شایسته نیست آنگاه ازحاجی ملّا(علی) اکبر و آقا میرزا ابوالفضل پرسیدند و ایشان جواب گفتند که ما مجاهدیم و در هرجا جویا شده استفسار مینمائیم و چون هنوز بطلان این مذهب برما معلوم نیست بد نمیگوئیم و همینکه از ملّارضا جویا شدند پس از بیان نام و موطن گفت مذهب من بهائیست و شهادت دراین راه را عین و صول به مطلوب میشمارم و اگرچنین کنید.
۳۰۷ مفقود لذا از صفحهٌ ۳۰۸ ادامهٌ تایپ میشود --- صفحهٌ ۳۰۸---
تغییر و تبدیل داد و هرقدر احباب اصرار كردند كه آنچه ما میگوئیم بنویس جواب گفت آنچه نوشتم عین گفتهٌ شما وطبق مصالح میباشد و صورت مكالمات را پای عكس چسبانده نزد شاه برد و در همان روز حكم شد كه تمامت مظلومین را به اٌنبار ببَرند و لی برای این كه آقا سید صادق طباطبائی مذكور درگذشت در آنروز نبردند و كیفیت وفات ناگهانی وی چنین شد كه در پنجم ربیع الثّانی احتراقی در قلبش پیدا گشته بستری گردید روزی بعد حرقت نزول نموده مرض نقرس در پاها ظهور نمود و روز دوازدهم به دماغ صعود كرده تولید خوف و بیم گردید و پیوسته فریاد بركشیده می گفت ایوای بابیان مرا كُشتند ایوای قطعه قطعه ام نمودند و عریضه نزد نائب السّلطنه فرستاد كه این طائفه قصد قتل مرا دارند و شاهزاده چند دسته مستحفظین نظامی برای حفظ وی روانه و ماٌمور كرد و در شانزدهم نقرس متحوّل بشفاقلوس گردیده از ین جهان درگذشت و حسب امر دولت سه شبانه روز دكّان و بازار شهر را بسته مراسم عزاداری بجای آوردند و روز هجدهم جنازه را از محلّهٌ سنگلج كه خانه اش بود حمل كرده درحالیكه راهها پُر از گِل و بیرون شهر پر از برف بود اغلب علما و اُمَرا و تجّار اطراف عماری پره زده گروهی از یهود را بر آن داشتند كه بلغت خویش در جلو جنازه نوحه گری كردند و به دین طریق تا بقصبهٌ شاهزاده عبدالعظیم برده دفن كردند و روزی بعد از و فات سید صادق پنجاه تن فرّاشان قرمز پوش ماٌمور شدند آن بیست و پنج تن احباب مظلوم را درمیان گرفته هر یك نفر را دو تن فرّاشان از دو طرف پنجه درپ نجه انداخته از منزل نائب السّلطنه تا دم سبزه میدان كه انبار شاهی است رساندند و در معبر و گذر انبوه تماشائیان مجتمع بودند و احباب و اغیار همه در گمان داشتند كه برای قتل میبرند و لی پس از و اقعهٌ ناگهانی سید صادق--- صفحه ۳۰۹ ---
شاه را بیم و وهم احاطه كرد و حكم حبس ابد صادر نمود لذا همه را تسلیم محمّد ابراهیم بیگ یوزباشی كه انبار سپرده باٌو بود نمودند و قبض رسید گرفتند و در تمامت آن روز همهمه در شهر راجع به این طائفه و عدم خوف و هراسشان پیچید چه آن مظلومان همراه فرّاشان بانوعی از سكینه و وقار میرفتند كه مشهود بود تكیه گاه قوی و مقتدری دارند و بالجمله از آغاز حبس احباب درخانهٌ نائب السّلطنه تقریباً یك ماه شد و درابتداٌ ایام مذكور دو زن شاه و نیز یك پسریك ساله اش كه صاحبقران میرزا نام داشت فوت شدند و همینكه نظر آن مظلومان به زندان و كند و زنجیر گران افتاد در خیالشان گذشت كه این كه در مقامی مظلومانه واردند كه شهداٌ اوّلیه و جمال ابهی مقّر داشتند و استاد حسین دبّاغ كاشی باحالت انقطاع و تاٌثّر برزبان آورد كه خانهٌ اصلی ما این جا است و هرقدر در خارج باشیم مانند غریب خواهیم بود و آقا محمّد جعفر خاتم ساز شیرازی كفش پای خود را اوّلاً با آب حوض انبار تنظیف و تطهیر نمود فرّاشی از وی جهت پرسید و او جواب گفت كه انبار جای پاكان و نیكان است و همیشه مقّر انبیا و اولیا بوده و خوب نیست با كفش آلوده وارد شویم پس فرّاشان زنجیر گران آوردند آقا سید مهدی و حاجی ملاّ علی اكبر و آقا میرزا ابوالفضل و ملاّ رضا را بیك زنجیر كشیدند و بیست تن دیگر را ده نفر ده نفر بیك زنجیر بستند و آقا میرزا ابراهیم خان را علیحّده در یك زنجیر نهادند و یك پای هریك را در خلیلی نهاده مقفل كردند و بیست چهارتن مذكور را دو قسمت كرده در دو كند سنگین طویل و به زنجیر مشهور قره گهر دست و پا محكم بستند و چون پاسی از شب گذشت محمّد حسین خان حاجب الّدوله بن محمّد رحیمخان علاٌ الّدوله وارد انبار شد و از یوز باشی ابراهیم بیگ مستحفظ انبار احوال محبوسین را سوٌال كرد و او یك یك را بیان نمود تا چون نوبت به احباب رسید و پرسید كه اینان كیستند محمّد ابراهیم بیگ گفت بابیه اند و او روی به آقا سید مهدی كرده گفت ای مردم من ماٌمورم و هركس را برای حبس در انبار به من میسپارند خواه--- صفحه ۳۱۰ ---
پیغمبر یا پسر پیغمبر باشد ناچار باید كند و زنجیر نمایم در انبار البتّه كنده و زنجیر میباشد نه اسباب مهمانی و چون ماٌمورم معذورم و اگر شما راست میگوئید و به حقّید خود را از حبس نجات دهید آقا سید مهدی گفت چرا حضرت عیسی و امام حسین و امام موسی كاظم خود را از چنگ اعدا و حبس خلاص نكردند و امثال شما همیشه ماٌمور و معذور بودید چه در مكّه چه در كربلا و غیر آن دو آنچه كردید حسب امری بود كه از مراكز خود داشتید پس حاجب الّدوله بیوزباشی گفت آن شلاّق را بیار و او آورده به دستش داد قدری وزن نموده گفت این سبك است درد میاورد یوزباشی گفت محكم میزنیم حاجب تازیانه را بدست یوزباشی داده رفت و یوزباشی دستور داد صندلی آوردند خود بنشست و به دو تن فرّاشان قسی القلب گفت تازیانه برداشته بیائید و توجّه باٌقا محمّد جعفر شیرازی نموده گفت ای بدكیش انبار جای صافان و پاكان نیست بلكه محلّ دزد قلاّش و سفله و اوباش است و بفرّاشان امر داد او را تازیانه بزنند و دو سخت دل بتمام قوّت و شدّت وی را با تازیانه بزدن گرفتند و چون پایش بكنده و گردنش در زنجیر بود و حركت نمیتوانست سر خویش را روی كنده گذارده تحمّل و استقامت نمود چنانكه لب بتكلّم و تظلّم نگشود تا قریب به پانصد تازیانه زدند و یوزباشی متغیر شده سپند آسا از جای جست تازیانه از دست فرّاش بگرفت و آقا محمّد جعفر را مخاطب ساخته گفت ای بابی یوست كُلُفت استقامت به من میفروشی حال بر تو معلوم میدارم و با تمام قوّتش قریب سیصد تازیانه برپشت آن مظلوم غریب نواخت و صدائی از وی نشنید دستش ازكار افتاد و دمی بیاسود پس خطاب به استاد حسین دبّاغ كرده گفت چون خانهٌ اصلی شما این جا است البتّه غذای اصلی شما هم شلاّق می باشد ای فرّاشان بزنید و قریب چهارصد تازیانه بنوع مذكور بر او وارد آوردند و صدائی از او نشنیدند باز یوزباشی بخشم آمد و --- صفحه ۳۱۱ ---
وبا دستش قریب صد تازیانه برآن مظلوم نواخت در این هنگام آقا سید مهدی یوزباشی را مخاطب ساخته گفت این مظلومان تقصیری نكردند كه مستوجب ضرب و تعذیب باشند و شما خسته شدید قدری استراحت كنید و او باكمال غلظت جواب داد تمامت تقصیر با تو است آقا سید مهدی گفت چنین است و آنچه میخواهی به اینان وارد آری بر مَن وارد ساز راضی و شاكرم یوزباشی گفت تو بفكر خود باش نوبت توهم میرسد آقا سید مهدی گفت من همان و قتی كه به اینجا آمدم فكر خودم را كردم و بدون فكر نزد نائب السّلطنه نرفتم حال بسم اللّه شروع كنید مهیا و حاضرم بزنید آنچه میخواهید در این مقام یوزباشی خجلت كشید و نشسته گفت من تقصیری ندارم شنیدید حاجب الّدوله چه گفت و إلاّ من راضی نیستم آقا سید مهدی گفت ما عذر شمار و حاجب الّدوله هر دو را قبول داریم پس یوزباشی قلیان كشید و رفت و شب را محبوسین با غل و كند بسر بردند و صبح بیدار شده در قید و بند صلاة و مناجات خواندند و دو روز بدین منوال گذشت و غذای ناهار و شام از خانهٌ حاجی ملاّ علی اكبر و آقا محمّد كریم عطّار و نیز از خانهٌ بعضی محبوسین كه استطاعت داشتند میرسید و برای مصاریف لازمهٌ دیگر نیز از خانهٌ حاجی و عطّار مبلغی نقد آوردند و در روز بعد كه نوزدهم ربیع الثّانی بود میرزا ابراهیم خان را با آقا نصراللّه تنباكوفروش مرخّص و آزاد كردند و در روز بیست و دوّم كربلائی مهدی و آقا حبیب اللّه و استاد حسن بنّاٌ و استاد حسین دبّاغ و آقا محمّد جعفر شیرازی و آقا حیدرعلی بیك قزوینی را مرخّص نمودند و سائر محبوسین هریك یك تومان بیوزباشی دادند زنجیرشان را سبكتر كردند و گمان میرفت كه همه بتدریج مستخلص شوند و لی پس از چهار روز دیگر باز همان زنجیر اوّل را آورده بگردنشان گذاشتند و علّت را چنین ذكر كردند كه اعلی حضرت شاه عزیمت سفر مشهد دارد--- صفحه ۳۱۲ ---
زنجیر سبك در راه لازم است ولی علّت و سبب فتنه و آشوب غریب جدیدی بود كه در روز هفدهم ظهور نمود و كسانیكه موجب هنگامه و فساد مذكور شدند چون دیدند كه دولت موافق رضایشان رفتار نكرد و از فوت آقا سید صادق نیز آتش كینه شان مشتعل تر گشت نیرنگی بكار بردند كه رعیت را از دولت متنفّر و دولت را از ملّت بدگمان نمایند و شبانه چند مكتوب درب خانه های علماٌ انداختند و ابلاغ كردند كه فلان مبلغ از نقود برای جهاد فی سبیل اللّه لازم است باید مبلغ مذكور را فردا در فلان مكان گذارید تا در این طریق به مصرف رسانیم و آن مكاتیب بدست نائب السّلطنه رسید و جمعی از غلامان و فرّاشان را به بازار فرستاد و استاد اسداللّه آهنگر و آقا محمّد كریم عطّار را گرفته نزد او بردند از ایشان پرسید كه این مكاتیب خطّ كیست و ایشان سوگند یاد كردند كه ما ابداً اطّلاعی از مكاتیب و امور مذكوره نداریم و بعد از تهدیدات بسیار ایشانرا به انبار انداخت و عبّاسقلیخان سرتیپ به انبار درآمده آن دو را بشكنجه گرفته صاحب خطوط را مطالبه كرد و فهرست اسماٌ كه قریب پانصد نفر بود با عكسهائی كه از صندوقچه آقا میرزا ابوالفضل گرفته بودند نشان داده گفتند باید همه را به اسم و رسم بیان كنید و بدست دهید و ایشان بعضی را منكر شده برخی را به اٌجمال و ابهام گفتند آنگاه صورت اسماٌ و عكسهارا نزد ملاّ رضا بردند و سوّال كردند او جواب چنین گفت كه تمامت این اشخاص بابی اند و لی در پای سماور و نزد قاب پلو سپس عكس جمعیتی ادرنه را نزد آقا سید مهدی برده گفتند اسماٌ هریك را در بالای عكسشان بنویسد و او جواب داد كه این عمل مخالف ادب و احترام است و من نخواهم كرد و نام هریك را بیان نمود و چون بعكس خودش رسید تبسّم كرد و عبّاسقلی خان سبب پرسید و او جواب گفت كه خودم هستم آنگاه از سائر عكسهای متعلّق به اٌحباب طهران پرسید و او جواب كه من اهل این شهر نیستم و این اشخاص را --- صفحه ۳۱۳ ---
نمیشناسم سپس یوزباشی حسب الاٌمر تمامت محبوسین را به زیر زمین انبار برد و گمان داشت كه در همان شب یا روز بعد همگی را بقتل میاورند و لذا عبا و بالاپوش بعضی را از تنشان در آوردند و زیر زمین مذكور گل و ای و رطوبت بود و یوزباشی نمی گذاشت كه لباسشان را در خارج محبس از رطوبت و نم خشك نمایند و به ایشان همی گفت در این دو روز باقی اگر لباس شما نمناك باشد چه خواهد شد و آن مظلومین شب و روز را بدان مشقّت در عین انقطاع و مسرّت گذراندند و بعد از سه روز از حوض وسط انبار كه تا خود انبار تقریباً ده ذرع فاصله داشت راهی به زیر زمین بازشد و آب جوشیده انبار مملّو ازآب شد و یوزباشی ناچار محبوسین را بیرون آورده درحیاط انبار درآفتاب اسباب قید و بندشان را مهیا ساخت و لذا لباس خود را خشك كرده آسوده شدند و روزی بعد از دستگیری استاد اسداللّه و آقا محمّد كریم استاد محمّد قلی خیاط داماد حاجی آخوند و نیز آقا عبدالعظیم آقا حیدرعلی اخوین او و هم میرزا علیجان خرازی فروش ترك را در بازار گرفتار كرده به اٌدارهٌ پولیسیه بردند و بعد از یكشب دیگر پنج تن را كه از این طائفه اشتباه كرده دستگیر و نزد نائب السّلطنه كشیدند و چون از این امر پرسید انكار كردند و آنچه میلش بود گفتند و خلاص شدند و لی به چهار تن احباب مذكور هر قدر اصرار كردند نگفتند لذا هر چهار یكشب در ادارهٌ نظام توقیف شدند و روزی بعد داماد و اخوین حاجی آخوند را بانبار نائب السّلطنه بردند و میرزا علیجان را در ادارهٌ نظام نگهداشتند و پس از پنج روز پدر پیر آنجوان نزد نائب السّلطنه رفته به اقدامش افتاد گریه و التماس كرده برای پسر خود كه تقریباً سه ماه بود به ایمان بدیع فائز گشت امر آزادی گرفت و آنجوان بعد از هشت روز از حبس رهائی یافت و یوزباشی از قتل احباب ماٌیوس شد و لباس شان را ردّ كرده قبول معذرت خواست و لی--- صفحه ۳۱۴ ---
در طهران غوغا و همهمه برپا بود چه عمّال ادارهٌ نظمیه و غلامان حكومتی پی دستگیری این طائفه هرسو جویا و پویا شدند تا هركه را یابند گرفتار نمایند و درآن احوال مسعود میرزا ظلّ السّلطان كه بنوع مذكور شاهزاده اكبر و در درجهٌ اولی متنفّذ و مقتدر و حكمران چندین ایالت مملكت بود در شورای دولتی چنین اظهار داشت كه علی القطع و الیقین بهائیان دشمن شاه نیستند بلكه آن كسانی دشمن شاهند كه متعرّض ایشان میشوند و من بتحقیق رساندم كه این گروه مردمی ستمكش و مظلوم میباشند و ابداً سركاری با امور دولتی ندارند و خود بحضور شاه چند بار عرض نمود كه اذیت به این طائفه ابداً موافق مصالح دولت و مملكت نیست و مَن در اصفهان بتحریك میرزا حسین امام جمعه سه تن از ایشان را كُشتم و با این كه خودم تقصیر كار نبودم زنم هلاك شد و ضرر و خسارت كلّی به من رسید و اهل اصفهان برمَن شوریدند بنوعی كه جانم به معرض تلف رسید و امام جمعه خود ببدترین مرض و سخت ترین الَم از جهان رفت اولی این كه دولت ایشان را بحالشان و اگذارد اگر فی الحقیقه براه ضلالت و باطلاند از میان رفته نیست میشوند و اگر بجادّهٌ حّق و صوابند مخالفت و معارضت روا نیست و گذشته از این امور الحال در این شهر بابی نمیگیرند بلكه هركه را صاحب مال و ثروت می بینند اخذ مینمایند و این اعمال موجب فناٌ رعیت بیچاره است و بناٌءً علی هذا شاه حكم نمود كه دیگر متعرّض این طائفه نشوند و آنقدر كه گرفته اند بس است و لی اظهار و اصرار ظلّ السّلطان و صدور امر شاهی موجب مضادّت نائب السّلطنه گردید و همّت بر ادامهٌ حبس محبوسین نهاد و نیز از جملهٌ اموریكه سبب رفع تعرّض دولت نسبت باحباب گشت واقعهٌ هلاك سلطان مراد میرزا حسام السّلطنه مذكور بود و او برای مغلوبیتش در مقابل ادلّه و براهینی كه میرزا ابوالفضل و غیره در مجمع و محضر نائب السّلطنه اقامه كردند و سخنانی كه از ملاّ رضا شنید بغایت حقد و كینه برافروخته در شورای دولتی بمقابل اظهارات ظلّ السّلطان--- صفحه ۳۱۵ ---
به حمایت ظلّ السّلطان سخنانی شدید گفت و عهد نمود كه چون به مقّر حكمرانی خود و مشهد خراسان رسید همچنانكه در شیراز میرزا آقا ركاب ساز و دو تن دیگر را بنوع سابق الّذكر مقتول ساخت از قتل و اسر و انواع اذیت بعموم بهائیان آن حدود ذرّهٌ فتور و قصور نكند و از نائب السّلطنه صورت اسماٌ بهائیان خراسان را گرفت و غالباً در مجالس و محافل این سخن را تكرار نمود كه اگر خدا بمَن ادامهٌ عمر دهد در این سفرم بخراسان تمامت آن حدود را از و جود این طائفه مصفّی خواهم كرد ولی پس از پوشیدن خلعت حكمرانی خراسان در بیست و سوّم ربیع الثّانی قولنج گرفته نزدیك بهلاك رسید اطبّاٌ در بالینش مجتمع شده بمعالجه پرداختند درهنگام صبح زبانش گویا و حالش بهتر شد ولی درد پهلو داشت و پنج روز ادامه یافت تا در شب بیست و هشتم مرض شدّت كرد و مدهوش شد و همینكه بحال آمد صدقه بسیار بسادات و فقرا داده انعام فراوانی باٌطبّای ایرانی و اروپائی بذل نمود و با توسّل بهمه و سائل مذكور یوماً فیوماً مرض شدید و قوایش ضعیف شد تا در شب چهارم جمادی الاٌولی غش كرد و اطرافیانش گمان نمودند كه جان سپرد و نائب السّلطنه نزد شاه شتافته واقعه را خبر داد و شاه یكی از اطبّای مخصوص خود را شبانه فرستاد وی را به كمك بادكش پی در پی و تزریق با سوزن و تیغ كشیدن بریدن بهوش آوردند و به طبیب یك طاقه شال كشمیری و صد تومان نقد دادند و به فقرا بذل مال بسیار كردند تا درصبح ششم دچار غشی عمیقتر شده قریب به موت رسید بنوعی كه اسباب تجهیز از قبیل عماری و غیره حاضر كردند و باز به انواع و سائل مذكوره وی را بهوش آوردند و اغلب اندوخته های ثمینی و غیره كه درطول ایام حكمرانیش از مردم گرفته جمع نمود در مدّت بیماریش صرف معالجه و غیره گردید و بالاٌخره درصبح هفتم بعالم دیگر و مقّر اصلی خود انتقال یافت و جنازه اش را با كمال تجلیل تا قصبهٌ عبدالعظیم برده--- صفحه ۳۱۶ ---
از آنجا به مشهد خراسان فرستادند و مجلس عزاداری و سوگواری درمسجد شاه گذاشتند و سه روز همهٌ وزراٌ و امَراٌ و علما و عظماٌ حاضر شده صرف قهوه و قلیان و ناهار نمودند و در روز سوّم ظلّ السّلطان ازطرف شاه رفته مجلس را برچید و بالجمله چند روز بعد از فوت او استاد اسداللّه و آقا محمّد كریم بدخالت و وساطت و شفاعت حاجی ملاّباشی مرخّص و آزاد شدند و باقی محبوسین مذكور درانبار باقی ماندند و عدّهٌ از نسوان بهائیان دلیر كه درطول مدّت حبس مظلومان همّت برساندن خوراك و پوشاك و نقدیه و اخبار و غیرها گماشته سعی دراستخلاصشان همی نمودند بقوّت و همّت تمام اقدامات خودرا ادامه دادند و آنان مادر و زوجهٌ حاجی ملاّ علی اكبر و نیز خواهرش زوجهٌ استاد محمّد قلی و هم مادر آقا محمّد كریم عطّار (هدهد) و زوجهٌ آقا حیدر علی برادر حاجی ملاّ علی اكبر و خالهٌ آقا محمّد صندوقدار صاحب دیوان و زوجهٌ آقا میرزا محمّد علی و زوجهٌ آقا ملاّ محمّد عطّار و غیرها بودند و درآن میان خدمات و اقدامات مادر آقا محمّد كریم كه مخصوصاً برای استخلاص آقا سید مهدی بكار برد امتیاز داشت و با وجود كبر سّن و ضعف بنیه در حالیكه تازه از بستر بیماری برخواست محرّك سائر نسوان همی شد و آنان را با خود به اینجا و آنجا برد و مكرّرا بسفارت انگلیس رفته سفیر را پی استخلاص آقا سید مهدی برانگیختند و نیز عریضه به شاه همی دادند و به دیوان خانهٌ عدلیه پی درپی تظلّم كردند و بالاٌخره دریوم بیست و چهارم جمادی الاٌولی هنگامیكه شاه ببدرقهٌ ظلّ السّلطان تا قصبهٌ عبدالعظیم رفت چون مراجعت به شهر مینمود ده تن از زنان مذكور درمعبر كوكبهٌ شاهی ایستادند و همینكه موكب شاه نزدیك رسید خواهر حاجی ملاّ علی اكبر عریضه سر دست بلند كرده نزدیك فرّاشان سواره جلو شتافت و هرقدر سعی كردند كه او را دور كنند نتوانستند و چوبی چند بر او نواختند و پولیسها رسیدند سعی و اصرار كردند كه بكناری روَد میسّر نشد عاقبت با پشت كتّاره بشدّت زدند و چادرشرا دریدند--- صفحه ۳۱۷ ---
و او باهمهٌ این احوال خویش را به كالسكهٌ شاه نزدیك رساند و عریضه داد شاه پرسید مگر ازشما كسی را كشتند جواب گفت از بلیات و شدائد چه تفصیل و هم مختصر آنكه از مَن تنها یك نفر درانبار شاهی و سه نفر در انبار نائب السّلطنه محبوساند شاه عریضه را نگهداشته بدو گفت نزد شاطرباشی برو و جواب را بگیر و او دو روز بعد نزد شاطرباشی رفت جواب شنید كه نزد نائب السّلطنه بروید لاجرم روزی بعد نقودی به اٌقا سید رضی طبیب نائب السّلطنه و نیز به عبّاسقلی خان دادند و آنان را و اسطه كردند و عریضه نیز بنائب السّلطنه نوشتند لذا در یوم بیست و نهّم جمادی الاٌولی نائب السّلطنه استاد محمّد قلی و آقا عبدالعظیم و آقا حیدر علی را احضار التزام گرفت كه با احدی از این طائفه حتّی با حاجی ملاّ علی اكبر مراوده نكند و ایشان را مرخّص و رها نمود و در اثناٌ این احوال دوتن از مبلّغین شهیر آقا میرزا حیدرعلی و آقا میرزا اسداللّه اصفهانی در عشر اخیر جمادی الاٌولی بطهران وارد شدند و این طائفه مضطرب گشتند چه كه جاسوسان خبر یافته آنان را نیز گرفتار می نمودند لاجرم پس از ایامی چند حاجی میرزا حیدر علی به اصفهان عودت كرده رهسپار شیراز گشت و آقا میرزا اسداللّه به حدود مازندران رفته بعد از چندی به طهران برگشت و توقّف ننموده به اصفهان مراجعت كرد در آن بین سید فتح اللّه بن سید علی كفشدوز كاشی به شاه عریضه داد و شاه رجوع به دیوانخانه عدلیه كرد سید فتح اللّه عریضه به دیوانخانه برده به یحیی خان مشیر الّدوله داد مشیر الّدوله پرسید عریضه از كیست گفت از من است پرسید تو كیستی گفت بچه بابی و از این جسارت همهٌ اعضاٌ دیوانخانه در شگفت شدند و بالاٌخره هنگامیكه شاه ازسلطنت آباد مراجعت كرده به عشرت آباد كه قریب دروازهٌ شهر بود رسید فتح اللّه مذكور با یونس ابن مشهدی حسین قزوینی كه هر دو صغیر بودند به میان جادّه رفته مشغول ببازی گشتند--- صفحه ۳۱۸ ---
و فرّاشان و غلامان قصدشان را ندانسته متعرّض نشدند و چون موكب شاهی رسید غفلة عرائض را بیرون آورده تقدیم كردند شاه را از این جسارت و تدبیرشان بسیار خوش آمده به اٌقا دائی آبدار گفت عریضهٌ این دو را بیار و دستور داد كه در شهر جواب بگیرند و آندو درشهر نزد آقا دائی مذكور رفتند شاه بنایب السّلطنه دستخط كرد كه پدرانشان را مرخّص نماید و اطفال مذكور به اٌقا دائی التماس كرده گفتند كه شاه چند بار دستخط نمود ولی نائب السّلطنه مرخّص نكرد لاجرم آقا دائی خود دستخط را نزد نائب السلطنه فرستاده اظهار داشت كه شاه مرا ماٌمور نمود كه این دو نفر را مرخّص كنید لذا نائب السّلطنه به انبار فرستاد و آندورا حاضر كردند و به ایشان گفت بد بگوئید تا شما را مرخّص كنم جواب گفتند كه ما در روز اوّل گفتیم كه شخصاً بد نمیگوئیم و لی بر هر كه كذّاب و ظالم است و هركه حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كرد لعنت بلكه صد هزار لعنت به اٌو نائب السّلطنه گفت این تزویر نزد من بفروش نمیرود نصیر الّدوله حاضر بود گفت ای حضرت و الا دیگر جای سخنی باقی نگذاشتند شاهزاده گفت شما ملتفت نیستید این ها حلال و حرام این شخص را حلال و حرام خدا میدانند و صادق و مظلومش میخوانند مشهدی حسین گفت اگر این سخن راست است دیگر چه اعتراضی دارید و اگر كذب است ما بر هركه دروغگو است لعن كردیم نائب السّلطنه گفت یك نفر فرّاش هر دو را نزد میرزا عبدالّرحیم امام جماعت مدرسه مرحوم محمّد حسینخان مروی برد تا فتوی و حكم بیارند و هر دو نزد ملاّی مذكور همان كلمات را تكرار نمودند و او عریضه بشاه نوشت كه این دو نفر بابی نیستند و فرّاش هر دو را با عریضه ملاّ بعشرت آباد نزد آقا دائی برد و او بشاه رساند و حكم مرخّصی هردو صادر شد و بدینطریق آن دو تن در روز بیست و نهّم جمادی الثّانیه وارد خانهٌ خود شدند و مدّت حبسشان سه ماه و یك روز بطول انجامید--- صفحه ۳۱۹ ---
و عائلهٌ محبوسین دیگر نیز عریضه به شاه همی دادند و در روز چهارم رجب آقا میرزا احمد روضه خوان مرخّص شد و سائرین در انبار ماندند و هرچند روزی یكبار مبلغی نقود به یوزباشی زندانبان میدادند تا زنجیری سبك و زن بگردنشان می نهاد و باز عذری آورده همان زنجیر سنگین را اعاده میداد و آقا سید مهدی و حاجی ملاّ علی اكبر روزها بی زنجیر و در شبها هریك در زنجیر جداگانه بودند و آقا میرزا ابوالفضل و ملاّ رضا هر یك بتنهائی زنجیری بگردن داشتند و نسوان موٌمنات همه روزه بدرب انبار رفته گاهی یوزباشی اذن ملاقات نمیداد ناچار مراجعت میكردند و گاهی مبلغی نقود داده نزد آقا سید مهدی و غیره رسیده مطالب خود را اظهار كرده عودت می نمودند و از واقعات طهران در آن ایام این كه آقا سلیمان تاجر شال فروش از بائیان یهود همدان پیوسته برای استخلاص محبوسین كوشید و بواسطهٌ یهودیان به وزیر امور خارجه عریضه داد و فرّاشباشی یوم هشتم جمادی الثّانیه او را نیز دستگیر كرده یك شب درحبس و زنجیر نگهداشتند و آقا سلیمان مبلغ پنج تومان داده مرخّص و آزاد شد و نیز در میان اوراق حاجی ملاّ علی اكبر مكتوبی از طهماسب قلیخان سواد كوهی بن خلیل خان بود شاه ویرا از محمّد ابراهیم امین سلطان طلبید و او دوتن سوار فرستاده طهماسب قلیخانرا به طهران آوردند و در خانهٌ یكشب با كمال احترام توقیف كردند و هرچه از او راجع باین امور جویا شدند جواب داد كه اطّلاعی در این مقوله ندارم و صبح روز بعد امین السّلطان وی را بنصراللّه خان سرهنگ فوج سوادكوه سپرد كه در طهران آزاد باشد ولی بولایت خود نرود تا رفع اشتباه گردد و به این حال به سر برد و تا چون امین السّلطان بیمار و به بستر دچار شد اذن رفتن به ولایت یافته مرخّص گشت و درخلال احوال مذكوره نسوان بهائیات چنانكه نگاشتیم پی درپی بوسائل متنوّعه عریضه به اٌركان دولت--- صفحه ۳۲۰ ---
داده به مشیر الّدوله وزیر اعظم عدلیه مكرّراً دادخواهی و شكایت بردند روزی به تظلّم در دیوانخانهٌ عدلیه رفتند مشیر الّدوله پرسید شما كیستید جواب گفتند ما زنهای بابیها هستیم مشیر الّدوله گفت شما خود در عریضه نوشتید كه شوهران ما از این طائفه نیستند و حال اقرار مینمائید و من شاید برای شما اقدام نافعی بكنم و لكن بجائی دیگر این گونه اعتراف و اقرار نكنید چه كه مصلحت شما نیست و روزی زوجهٌ میرزا زین العابدین جرّاح بدرب انبار رفته تا میرزا را ملاقات نماید و مستحفظین مانع شدند و او اصرار كرد عاقبت چوبی چند بر او نواختند و روزی بعد نزد مشیر الّوله رفته تظلّم نمود مشیر الّدوله جواب داد كه من بنوّاب و الا نائب السّلطنه امیر كبیر و وزیر جنگ عرض كردم ایشان وعده فرمودند كه ملاّ محمّد و میرزا زین العابدین را مرخّص كنند و روز بیست و ششم رجب نائب السّلطنه ملاّ محمّد و میرزا زین العابدین را خواسته بنهایت تغیر و تشدّد گفت شما مرخّصید امّا باید در این شهر نمانید درب دكّان و حجرهٌ شما را هم كه مُهر كرده اند ماٌذونید كه باز كنید و آندو پس از چهار ماه الاّ دو روز كه درحبس بسر بردند مراجعت به خانهٌ خود نمودند و باقی درحبس بودند تا آنكه در روز دو شنبه پنجم شعبان شاه به عزم مشهد از طهران خارج شد و یوز باشی ابراهیم مستحفظ انبار ملاّ محمّد رضا را ببهانه این كه با سائر محبوسین مكالمه كرد قریب سیصد تازیانه بر بدن زد و او با وجود كبر سّن و ضعف بنیه تظلّم بلكه تكلّم نكرد و نیز آقا میرزا مرتضی قمی را قریب صد تازیانه نواخت او نیز لب نگشود و آقا شیخ ابوالقاسم را نیز چند تازیانه زد و مقداری تغیر و تشدّد كرده رفت و از آنسو پدر میرزا مرتضی شیخ اسداللّه اعمی را كه خواجه بود و برای بیان مسائل فتوائیه شرعیه درحرم شاهی راه داشت واسطه قرار داده توسّط یكی از حرمها چهار عریضه بحضور شاه رساند و شاه بنائب السّلطنه دستخطّ كرد كه این جوان قمی را مرخّص نمائید و سه دستخط را نائب السّلطنه بتعلّل و تسامح بی اثر گذاشت و در دستخطّ چهارم شاه چنین نوشت--- صفحه ۳۲۱ ---
نائب السّلطنه حكماً مرخّص نماید و او از دماوند به وزیر نظام نگاشت و میرزا مرتضی را مرخّص و رها نمودند و بالاٌخره در اواخر شعبان از محبوسین احباب طهران در انبار یازده نفر برجای ماندند و شش تن از احباب مازندران و نیز سه تن از اغیار مازندرانی بشرحی كه عنقریب میاوریم با آنان محبوس بودند و نسوان بهائیات بنوعی كه نوشتیم همه روزه به انبار رفته شام و ناهار میبردند و از احوالشان اطّلاع می یافتند و سوسن باجی شهمیرزادیه از موٌمنات برای اطّلاع احوال محبوسین مازندران و بردن غذا برایشان و رخت شستن و رخت نو بردن همه روزه به انبار رفته مراجعت میكرد و خویش را از اقربایشان نزد زندانبانان شناساند چندانكه برخی از محبوسین را نیز گمان رفت كه از خویشاوندانشان میباشد و احباب حتّی از بلاد دور رخت دوخته برایشان فرستادند و والدهٌ آقا محمّد كریم عطّار خود را خواهر آقا سید مهدی خواند تا هر وقت برای احوال پرسی و بردن شام و ناهار درب انبار میرفت ایرادی نگیرند و همه روزه با امّ الّزوجه حاجی ملاّ علی اكبر و غیرها كه گفتیم به درب انبار رفته جویای احوال شده بر میگشتند و شام برایشان میبردند و باقی روز را برای استخلاص آقا سید مهدی و حاجی ملاّ علی اكبر و سائر محبوسین چارهٌ جسته عریضه ارسال مینمودند و بالاٌخره چندان رشوه دادند كه زنجیر حاجی ملاّ علی اكبر و آقا میرزا ابوالفضل و آقا ملاّ رضارا برداشتند و زنجیر دیگران را هم سبكتر كردند و مصاریف اسماللّه و برخی دیگر از محبوسین كه بیكس بودند از خانهٌ آقا محمّد كریم میرفت و معذلك احبّا از بسیاری از بلاد مصاریف فرستادند و والدهٌ آقا محمّد كریم و كسان مذكور حاجی ملاّ علی اكبر و نیز متعلّقین دیگر محبوسین عریضه به دیوانخانهٌ عدلیه به مشیر الّدوله داده استخلاص آقا سید مهدی و دیگران استدعا كردند و او شرحی بنائب السّلطنه نوشت و نائب السّلطنه زیر نام هریك عذر و بهانه آورد و زیر نام آقا سید مهدی نوشت كه در بابی بودن این --- صفحه ۳۲۲---
سید شبههٌ نیست و خلاصی او را مصلحت دولت و ملّت نمیدانم و چون مشیر الّدوله از نائب-السّلطنه نا امید شد در ضمن عرائض دیوانخانه به حضور شاه استخلاص محبوسین را خواست و شاه دستخط كرد كه انشاٌاللّه بعد از مراجعت از مشهد و ورود به طهران قرار كلّی در باب این طائفه داده خواهد شد مطمئن باشند زوجه وامّ الّزوجه حاجی ملاّ علی اكبر عریضه نیز بنائب السّلطنه نوشته استدعای مرخّصی آخوند را نمودند و نائب السّلطنه باٌمّ الّزوجهٌ وی گفت حاجی ملاّ علی اكبر كافر و دخترت بخانه اش حرام است به دیگری شوهر ده و او جواب گفت من دین دار تر از دامادم احدی ندیدم اگر او كافر است پس دینداری درعالم نیست دخترم از او چند طفل صغیر دارد و سپس چون آقا محمّد ابراهیم امین السّلطان در اثناٌ سفر شاه به خراسان در قریهٌ مهر سبزوار به مرض سلّ درگذشت شاه شغل و منصب وی حتّی لقب امین سلطانی را به اٌمین الملك پسرش داد و لقب امین الملكی را به پسر كوچكترش برگذار نمود زوجهٌ حاجی ملاّ علی اكبر عریضه به شاه نگاشته و عریضه نیز به امین السّلطان جدید جوان عرض نمود و تظلّم و استدعای استخلاص آخوند كرد و عریضه بشاه را درجوف عریضه اش نهاده توسّط پست روانه مشهد مقدّس نمود بعد از چندی امین السّلطان مكتوبی به اٌمین الّدوله نوشت و دستخط شاهی را خطاب بنائب السّلطنه كه حاجی ملاّ علی اكبررا از حبس رها نماید ارسال داشته مرقوم كرد كه شما خود دستخط را نزد نائب السّلطنه ببَرید و حاجی ملاّ علی اكبر را البتّه مستخلص سازید تا آسوده خود و عائله اش بدعا گوئی شاه مشغول باشند و معذلك نائب السّلطنه عذر پیش آورد كه این اشخاص با هم دستگیر شدند و باید متّفقاً مرخّص و آزاد گردند و انشاٌاللّه بعد از ورود شاه همه بیكبار از حبس بیرون میایند و بالجمله بموجب اقدامات مذكوره بعداز مراجعت شاه از سفر مشهد متدرّجاً تمامت محبوسین خلاصی و رهائی یافتند و آقا سید مهدی موٌخّر از كلّ--- صفحه ۳۲۳ ---
خلاص شد كه در اوآخر شهر صفر ۱۳۰۲ و اقع گردید و مدّت حبس وی بیست و دو ماه بطول انجامید و در شش ماه اوّل پیوسته اخبار موحشه اقدام دولت به قتلشان میرسید و غالباً كسی را به ملاقاتشان راه نمیدادند و احوال واقعه مذبوره طهران كه ما آنرا برای عظمت و منشایتش در ایجاد فتنه عمومیه برای بهائیان ایران بدین تفصیل نگاشتیم در بسیاری از الواح و آثار صادره از ارض مقصود ذكر شده و از آنجمله در لوحی خطاب بحاجی ملاّ علی اكبر چنین مسطوراست یا علی علیك بهائی و عنایتی آنچه بر تو در فتنهٌ ارض طاٌ از احزان وارد شد نزد مظلوم مذكور انّه معك یشهد و یری و هو السّمیع البصیر معشر غافلین بر اطفاٌ نور الهی قیام نموده اند و شرذمهٌ مغلّین بر اخماد نار محبّت ربّ العالمین منتهای جدّ و جهد را مبذول داشته اند آیا فرعون چه ربح برد و از اعمالش چه ثمر دید و از ظلمش چه اثر یافت با تمام همّت برسفك دماٌ اطفال قیام نمود عاقبت ید قدرت و تربیت الهی كلیمرا در بیت او تربیت نمود و ظاهر فرمود ارادهٌ الهی بركلّ غالب است در شفقت حق جلاله و ظلم اعدا تفكّر نما سی و دو سنه او از ید حزب اللّه را از نزاع و جدال و فساد منع نمودیم سحاب قضا امطار بلا برایشان ریخت معذلك صبر نمودند كلمات سخیفه شنیدند و جواب نگفتند كمال ذلّت را دیدند و اعتراض ننمودند كُشته شدند و نكُشتند معذلك خلق بی انصاف دست برنداشتنند اسم اللّه را دیده اید صبر و سكون و حلم و شفقت و محبّت و وقار ایشان را اكثری دیده اند میدانند معذلك او را مفسد قلم داده اند و بر ضرّش قیام نموده اند این است شاٌن خلق حق از ظلم ظالمان چشم نپوشیده و نخواهد پوشید مخصوص در این ظهور كه هریك از ظالمین را جزا داده در رئیس روم از قبل و طائفان حولش تفكّر نما قد اخذهم اللّه اخذ عزیز مقتدر چه كه من غیر جهة--- صفحه ۳۲۴ ---
آل اللّه را به سجن اعظم فرستاد و همچنین در رقشاٌ و ذئب تفكّر نمائید كاذب ارض طارا كه به صادق معروف ملاحظه كنید معذلك خلق غافل به شعور نیامده اند و از بحر آگاهی و دانائی بالمرّه محروم اند آنجناب باید درجمیع احوال باٌفق اعلی ناظر باشید و بر خدمت امر قائم قسم به افتاب افق سماٌ معانی هر نَفَسی كه از شما در سبیل الهی برآید لدی اللّه مخزون و مكنون این گلپارههای عالم كه بجنود و صفوف و ظلم فخر مینمایند به ملاقات آب قلیلی از هم بریزند بیك تب شعلهٌ نار غرور بیفسرد و آتش حرص و هوی منطفی گردد فسبحان اللّه معذلك متنبّه نشده و نمیشوند من غیر جهة قصد نفوس راسخهٌ مطمئنّه نموده اند اولیاٌ الهی را من دون جرم و گناه اخذ و حبس كرده اند لعمراللّه سجن را جنّت دانسته اند و ظلم را از آیات عدل شمرده اند چه كه درسبیل حضرت محبوب بر ایشان وارد شده آنچه وارد شده طوبی لمن یحبّهم و یذكرهم و یخدمهم و یتقرّب الیهم انّه من اهل الفردوس الاٌعلی فی كتاب الاٌسماٌ یشهد بذلك مظلوم الاٌفاق الذی ینطق
فی السّجن انّه لا إله إلاّ اٌنا العلیم الحكیم البهاٌ علیك و علی مَن معك و علی الذین ما ذلّتم اشارات القوم عن صراطی المستقیم انتهی خ ادم فی ۲۹شهر رجب سنه ۱۳۰۱ و نیز در لوحی دیگر كه درجواب عریضه حاجی آخوند مذكور بعد از استخلاصش از حبس و طلب اجازهٌ تشّرف به عكّا صدور یافت خطاباً له چنن مرقوم هو النّاصر القدیر یا ایها المسجون فی سبیلی ان استمع ندائی انّه نذكرك فی احاطة الاٌحزان من كلّ الاٌشطار انّه اخرجكم من السّجن لیعلم الغافلون انّهم غیر معجزیاللّه انّه یبشرهم فی هذا الحین بعذاب الیم لا تحزن من الذین كفروا و اعرضوا سوف یرون ما قدّر لهم من --- صحفه ۳۲۵---
لدن مقتدر قدیر لعمراللّه لا ینفعهم حنینهم و بكائهم سوف یجدون انفسهم فی عذاب اللّه من غیر ناصر و معین انّ الغافلین استنصروا علینا بجنودهم و صفوفهم و سیوفهم و خیولهم و نحن استنصرنا علیهم باللّه القوی الغالب المقتدر القدیر قد حضر كتابك و قرئه من كان حاضراً لدی العرش اجبناك باٌیات لا تعادلها مافی العالم یشهد بذلك هذا الكتاب المبین قد و رد علیكم فی سبیلی ماناح به قلمی و صاح من طاف حول عرشی العظیم طوبی لك و للّذین صبروا و شكروا فی الباٌساٌ و الضّراٌ اٌلا انّهم من المقرّبین عند اللّه ربّ العالمین انّا ذكرناك و الذین سجنوا من قبل بذكر یجد منه المقرّبون عرف البقاٌ كذلك قضی الاٌمر من لدی اللّه العلیم الحكیم. خذ كتابی بقوّة من عندی انّه یوٌیدكم و یقرّبكم انّه هو الغفور الّرحیم و در لوحی به قلم خادم چنین مسطور است یا ابناٌ سلطان موجود ملاقات واقع نشده بلی هنگامی كه دربند شمیران قبل از ظهور منظر اكبر و اقع شاهزادگان عظام از جمله مراد میرزا كه بحسام السّلطنه ملقّب و فرهاد میرزا و امام قلی میرزا كه به عماد الّدوله ملقّب دو بار بدربند آمده حضور مبارك را ادراك نمودند مع سیف الّدوله پسر ظلّ السّلطان و امّا فریدون میرزا كه بفرمان فرما ملقّب بود یك بار جمال قِدم به منزل او رفته چه كه در جوار ساكن بود من دون آن آنچه گفته اند كذب بعضی از ذوی القربی با ایشان مراوده داشتند و بعضی هم بامروات بعضی مشغول
____________________________________________________________
ودر بعضی از مكاتیب وارده از ارض مقصود درآن ایام چنین مسطوراست این ایام در این ارض امور جدیده احداث شده لذا در اذن توقّف نمودند و بعدهم به مقتضیات حكمت ربانیه عمل می شود ایضاً درحین انقلاب ارض طا تا حین از این ارض گفتگو به میان آمده از هر چیزی تفحّص مینمایند
___________________________________
--- صفحه ۳۲۶ ---
بودند سبحان اللّه اگر قول آن نفوس را تصدیق نمائیم ظهور امر اعظم و اكبر و اعلی و ابهی مشاهده می شود و بر جمیع حجّت بالغه كامل و تمام باری یقولون ما قالوا من قبل فی الحقیقه انسان بی بصر و بی انصاف حكم معدوم بر او شده و می شود امرائیكه به این صفات موصوف باشند به مثابهٌ قبور فراعنه بوده و هستند ظاهر مكمّل و باطن غیر آن الخ خادم فی ۲۹ ذیحجّه سنه ۱۳۰۲ و قوله عّز بیانه از آن ارض كلمهٌ به سمع مظلوم رسید كه فی الحقیقه سبب حیرت شد نوّاب و الا معتمد الّدوله فرهاد میرزا دربارهٌ مسجون فرموده آنچه ذكرش محبوب نه این مظلوم با ایشان و امثال بسیار كم ملاقات نموده آنچه در نظر است دو بار در مرغ محلّه شمیران كه مقّر مظلوم بود تشریف آوردند كرّه اولی عصر یومی و كرّه ثانیه یوم جمعه صبح تشریف آوردند و نزدیك مغرب مراجعت فرمودند ایشان عالم و آگاهاند نباید بغیر حّق تكلّم نمایند اگر نفسی خدمت ایشان رسید این كلمات را امام و جه از قبل این مظلوم مذكور دارد هوالعلیم الخبیر یابن الملك حضرتك راٌیتنی من قبل كاٌحد من النّاس لو تتوجّه الیوم ترانی بنور لم یدر احد مَن اظهره و بنار لا تدری نفس من اشعلها و لكن المظلوم یدری و یعرف و یقول اظهرته ید ارادة اللّه ربّ العالمین و اوقدتها ید القدرة یسمع من زفیرها تاللّه قد اتی الوعد و مكلّم الطّور ینطق فی سدرة الظّهور و القوم اكثرهم من الغافلین یا امیر قد كنت ساتراً امری اظهرنی ربّی و كنت راقداً ایقظتنی نسمة اللّه فلمّا رفعت راٌسی سمعت من كلّ الجهات یا ایها النّاطق فی السّدرة طوبی لاٌرض تشرّف بقدومك و لنفس فازت بندائك و لوجه توجّه الیك قُم و قُل یا ملاٌ الاٌرض لیست افكاری افكاركم و لا امشی فی طرفكم اذكروا ما و عدتم به--- صفحه ۳۲۷ ---
فی ما نزّل من قبل و فی كتابی المبین اذا قُمت و نطقت بما اُمرت به لیس هذا من عندی بل من لدن مقتدر قدیر اسئل من حضرتك العدل و الاٌنصاف فی هذا النّباٌ العظیم و هذا النّباٌ الكریم لحضرتك ان تسئل الاٌمر الذی فی سبیله سفكت الّدماٌ و نصبت الّروٌوس و تشبّكت الّصدور و ذابت الاٌكباد و انصعق العباد إلاّ مَن شاٌ اللّه ربّ العالمین لیس الاٌمر بیدی بل بیده انّه هو القوی الغالب القدیر و این لوح را بهائیان در ایران به معتمد الّدولهٌ مذكور رساندند و به احترام تسلیم گرفت و به اٌو گفتند ماٌموریم برای شما بخوانیم داد و خواندند متعجّب و متفكّر شد و كلمهٌ مخالف ادب بر زبان نیاورد و چون اجازه گرفته از محضرش برخاستند اظهار خضوع و ادب كرده استدعای دعای خیر درحّق خود نمود و بعداً احدی از وی كلمهٌ سوئی در خصوص این امر نشنید و مسموع شد كه در مجلسی مهّم حضور داشت و سخن در خصوص این امر به میان آمد و او این آیه از قرآن را و قال رجُل موٌمن من آل فرعون یكتم ایمانه اتقتُلون رجُلاً ان یقول ربّی اللّه و قد جائكم بالبینات من ربّكم ان یكُ كاذباً فعلیه كذبه و ان یكُ صادقاً یصبكم بعض الذی یعدكم انّ اللّه لا یهدی مَن هو مسرف كذّاب فروخوانده گفت این قبیل امور را تكذیب و انكار ننمائید و تفویض بخدا كنید و او قبلاً نیز در ایامی كه حكومت فارس داشت در شیراز بواسطهٌ بعضی از احباب كتاب ایقان بدستش رسید و مطالعه نمود و چنین گفت كتابی بدین حلاوت و اتقان و به این اسلوب مطبوع تا كنون نوشته نشد و مخصوصاً تبیین انّ شجرة الّزقوم طعام الاٌثیم را دربارهٌ كریم كرمانی و عبارت كریم فی الاٌسم عزیز بین الاٌنعام و اثیم فی الكتاب را همی و صف و ستایش میكرد و این طائفه را از شرور ملاّها و اعدا محافظه نمود و علی هذا بجز از این واقعه مذكورهٌ طهران قبلاً و بعداً از او مقاومت و معارضتی دیده نشد
فتنه در سروستان فارس و شیراز
چون اخبار فتنهٌ مذكوره طهران به بلاد ایران منتشر شد اهل تعصّب و عناد و طالبان شورش و فساد بتعرّض--- صفحه ۳۲۸ ---
این مظلومان دست گشودند از آن جمله در سروستان فارس كه مركز جمعی از شجعان و دلیران قوم بود و اعدا پیوسته انتظار اقتضاٌ وقت و تحصیل وسائل را داشتند موقع را مناسب دیده بناٌ حمله و هجوم را گذاشتند و احباب مدافعت نمودند و كار از محاوره و مشاجره به منازعت و مجادلت كشید و اخبار واقعه به حكومت شیراز رسید و حكمرانی فارس با سلطان حسین میرزا جلال الّدوله بن ظلّ السّلطان از جانب پدرش بود و میرزا فتحعلی خان صاحب دیوان پیشكاری ویرا داشت و ماٌموری علیخان نام برای تحقیق احوال از شیراز به سروستان فرستادند كه دستخوش القائات كذبه و تطمیع و تهییج اهالی گشت و اخبار واقعه را موافق میلشان بحكوت ابلاغ نمود و حكم صادر شد كه مظلومین را به شیراز ببرند و چهار تن از بزرگان و دلیران و فدائیان این طائفه كربلائی حسنخان و كربلائی صادق و مشهدی سلیمان و غلامعلی خان را مغلولاً بردند و لدی الورود در باغ ایالتی شیراز نزد صاحب دیوان حاضر كردند و او بعد از سوٌال و جوابی چند حكم داد تا گماشتگان ایالتی چوب و فلك حاضر نموده سه تن اوّل را به فلك بسته چوب زدند و چون نوبت به غلامعلی خان كه جوانی دلیر و جسور و فدائی این امر و دخترزادهٌ كربلائی حسنخان و هم از خویشان كربلائی صادق مذكور بود رسید به آتش غیرت برافروخت و همینكه پاهایش را بفلك بسته بلند كردند برآشفت و نسبت بحكمران كلماتی سخت باین مضمون گفت كه خود تحقیق كرده برائت ما و طمع و غرض و رزی ماٌمورین را دانستی و عالماً عامداً باذیت مظلومین پرداختی و روشن و واضح ساختی كه سجیت و عقیدت امثال شما با جور و ستم بر بندگان خدا سرشته و آمیخته است لاجرم وی را بقوّت و شدّت تمام زدند آنگاه هر چهار را به محبس برده با طاغین و سارقین شریر كند و زنجیر نمودند و غلامعلی خان چنان شیفته و سرمست از محبّت و بندگی به جمال ابهی بود كه بر جلد هریك از بازوانش مصراعی از این بیت را برنگ--- صفحه ۳۲۹ ---
ازرق نقر كرده داشت چنانكه در بازوی راستش مصراع طلعت بها جلوه می كند و در بازوی چپ مصراع جلوه اش مرا زنده می كند از مسافتی دور دیده را خیره می كرد و صاحب دیوان بدانست و روزی دستور داد وی را با زنجیر به محضرش آوردند و حكم نمود آستینهایش را بالا زدند و به آن كلمات نگریسته گفت این ها چیست كه بردست خود كوبیده او جواب داد بدقّت ملاحظه فرمائید خواهید فهمید كه چیست صاحب دیوان گفت خودت بگو چیست و غلامعلی خان با آهنگی رفیع و تغنّی بدیع بیت را خوانده گفت این نام محبوب من است و صاحب دیوان از حال شیفته گی و جسارتش اظهار تعجّب نموده گفت نمیترسی و به این وضوح و صراحت اظهار مینمائی و او درجواب چنین گفت هرگاه میترسیدم این كلمات بر بازوان نمیكوبیدم و صاحب دیوان حكم نمود وی را گوش بُریدند و دركوی و برزن گرداندند و باز با رفقایش در محبس بغل و كند كشیدند تا پس از چندی حاكم فارس تغییر كرد و صاحب دیوان نیز بعد از پنج سال مباشرتش در اعمال حكومتی معزول گشت و محبوسین مظلوم باقدام محمّد رضا خان قوام الملك از حبس مستخلّص شده به سروستان رفتند .
فتنه درآباده فارس
و در آباده فارس جمعی غیور و جسور از این طائفه می زیستند و معاندین و مفسدین اجتماع نموده تنی از ایشان را دستگیر كرده به محضر یكی از ملاّها كشیدند و ملاّ فرمان داد تا مظلوم را چوب فراوان زده به محبس انداختند و گروهی از دلیران بیتاب احباب گرد آمده مهیای قصاص و استخلاص گشتند ولی ملاّی مذبور خبر بشنید و بترسید و نخجیر اسیر را احضار و عذر خواهی بسیار كرده چنین گفت عملی كه از من ظاهر شد نه منبعث از عداوت بلكه برای مصلحت شما و اخماد نیران اعدا بود این كه مستدعیم نزد گروه خود شتافته نصیحت آغازی و همه را متفرّق سازی و راه خانهٌ خود گرفته بشوٌون زندگانی و مشاغل--- صفحه ۳۳۰ ---
خویش پردازید لاجرم بدین طریق آتش افروخته منطفی گردید .
فتنه در یزد
و در یزد ایامی كه ظلّ السّلطان بنوع مذكور درطهران بود ملاّ ها مكاتیب شكایت از اقدامات میرزا علی محمّد و رقاٌ شهیر كه چندی درآنحدود تبلیغ می كرد نزد حاجی ملاّ علی كندی مجتهد مشهور طهران فرستاده اظهار داشتند كه مردمی كثیر را باٌمر بهائی دعوت و هدایت و علی ملاٌ الاٌشهاد با علماٌ محاجّه و مناظره نمود و اگر شاه امر بقتل او ندهد ما خود با كزلگ آمه جامه زندگیش را از هم بدریم و مجتهد مذكور نامه ها را نزد شاه فرستاد و او ظلّ السّلطان را طلبیده گفت بلا درنگ تلگرافاً دستور ده این شخصرا بگیرند و آنچه مصلحت مملكت است درحقّش مجری دارند لذا ظلّ السّلطان به ابراهیم خلیل خان سابق الّذكر كه از جانب وی حكومت یزد داشت چنین تلگراف كرد كه میرزا ورقاٌ را گرفته در منزل فرّاشباشی توقیف نموده بدست وی بسپار تا به اصفهان مراجعت كرده دستور دهم و حاكم مذكور میرزا ورقا را در توابع یزد دستگیر ساخته بنوع مزبور توقیف نمود تا آنكه ظلّ السّلطان به مركز حكمرانیش اصفهان رفت و ورقا را از ابراهیم خلیل خان طلبید و مغلولاً به اصفهان وارد كرده محبوس نمودند و ظلّ السّلطان وی را در محضر خود احضار و شخصاً تحقیق كرد و ورقاٌ به اقتضاٌ مصالح وقت جواب داد و ظلّ السّلطان چنانكه ضمن واقعه طهران آوردیم به اٌمید نیل آمال و مقاصد سامیهٌ خود درآن ایام با این طائفه حسن سلوك مینمود و برای خلاصی ورقاٌ اقدام كرده شیخ محمّد باقر مجتهد (ذئب)را واداشت كه به شاه عریضه نموده استخلاص ویرا خواست و خود نیز به این مضمون عریضه فرستاد كه میرزا ورقا مردی شاعر و طبیب و سیاح است و آنچه معاندینش خبر دادند صرف بهتان و افترا بود و تعرّض و آزار بوی مخالف عدالت و بی موجب و علّتی است ولی معذلك شاه حكم به اٌزادی و رقا نداد و او چندی در اصفهان محبوس بماند و با اسفندیار--- صفحه ۳۳۱ ---
خان بختیاری كه نیز درحبس بود مصاحب شده ویرا موٌمن و منجذب به این امر نمود تا آنكه پس از چندی حكم استخلاصش از شاه رسید و آزاد گردید .
نشر امر بهائی درسَدِه اصفهان و حدوث فتنه
در سده اصفهان چند تن از سادات و شعرا و ادبا و غیرهم كه فائز به ایمان بدیع شدند شعلهٌ تبلیغ برافروختند و بحر العلوم و میر سید علی و امام جمعهٌ قریه از مشاهدهٌ آن احوال به هیجان آمده اهالی را تهییج نمودند و به شیخ محمّد باقر(ذئب)مجتهد اصفهان و ركن الملك نائب الحكومهٌ ظلّ السّلطان شكایت كردند و چند تن فرّاشان حكومتی برای گرفتاری احباب وارد سده شدند و پنج تن از معاریف یعنی آقا محمّد تقی و آقا سید محمود نیر و آقا سید اسماعیل سینا و آقا میرزا محمّد نعیم و آقا سید محمّد كنت كنزا را دستگیر كرده چوب وافر زدند و كتفها بسته مقیداً راجلاً به اصفهان كشیدند و در انبار حكومتی به غلّ و كند انداختند و درب خانه هایشان را درسده سوزانده اموال و اشیا را یغما و تاراج نمودند و مظلومین محبوسین مذكور چندی درحبس اصفهان بسر بردند و معاندین اصرار درقتلشان همی كردند و لی ركن الملك اقدام ننمود و به عنوان این كه بطلان عقیدتشان به ثبوت نه پیوست زنجیر از گردنشان برداشته آزاد و مستخلص ساخت و رشتهٌ شورش و فتنه سده تا بسال ۱۳۰۴ امتداد یافت چنْانكه ایشان دیگر اقامت در وطن نتوانسته مهاجرت به طهران كردند و ملاّها زنان بعضی از ایشان را به تشویق و تكلیف شوهر دادند چنانكه در بخش لاحق ضمن احوال نعیم و نیر و سینا مینگاریم .
فتنه درگیلان و حبس و شهادت بهائیان
كامران میرزا نائب السّلطنه در خلال تعرّضاتش به این طائفه در طهران اقدام به تعرّض در بلادیكه قلمرو حكمرانیش بود نیز نمود از آنجمله پیشخدمت عالیش عبد اللّه خان معروف به والی كه از جانب وی حكمران گیلان بود.--- صفحه ۳۳۲ ---
با تعلیم و دستور مخصوص برای دستگیری این طائفه در عشر آخر شهر ربیع الثّانی ۱۳۰۰ از طهران عودت به مركز حكمرانی خود كرد و تلگرافی از شاه خطاب به وی بدین طریق رسید كه گیلان و مازندران جنگلگاه و شكارگاه مَن است این طائفهٌ ضالّه یا حبس ابد یا اخراج بلد و چند روزی بعد از ورود اقدام به حبس و قید بهائیان رشت و توابع نمود و گماشتگان حكومتی و اشرار و مفسدین را فرصت بدست آمده پی غارت خانه و دكاكین منتسبین به این امر آستین بالا زدند و نخست حاجی نصیر قزوینی از بقیة السّیف قلعهٌ طبرسی كه وصف احوالش در بخش سوّم نگاشته گردید و با پسر ارشدش آقا علی و نیز میرزا حسین هدی و میرزا مهدی و ملاّ مجید و ملاّ یوسفعلی و میرزا باقر بصّار و برادرانش حاجی میرزا علی و میرزا علی اصغر و برخی دیگر از معاریف این طائفه را از حجرهٌ تجارت و شغل و خانه هایشان به محبس حكومتی كشیده كنده و غل نمودند و در لاهیجان میرزا علی اشرف عندلیب و كربلائی بابا و آقا محمّد تقی و نیز آقا محمّد صادق قزوینی را دستگیر كرده زنجیر بر گردن و بازوان انداخته پاهایشان را زیر شكم مركب بسته بسوی رشت آوردند و اهالی بعضی قصبه و قرای واقعه در اثناٌ راه ظلم و ستم بر اسیران بیگناه وارد كردند و حین و رود برشت نیز انبوه زن و مرد و صغیر و كبیر در بازار و معابر برای تماشا ایستاده دست و زبان به سوٌ ادب گشوده خار و خاشاك بر سرشان همی ریختنند و والی محترمین و مترفّهین بلد را دعوت كرده هریك به مناسبت شان خود بر صندلی و نیم تخت شادمان و خوش بخت نشستند در چنان حال مظلومان را وارد بارگاه جلال ساختند و والی بعد از سخریه و استهزاٌ آنان را نیز در انبار حبس نمود و عدّهٌ مجموع محبوسین رشت بعلاوهٌ چهارتن مذكور به چهل و یك نفر رسید و روزی دیگر آقا سید عبداللّه بروجردی و حاجی سید خلیل قمی از احباب به باب محبس رفته دراهمی چند بزندانبان دادند و بنام تماشای محبوسین داخل شدند و برادران دینی خود را زیر غل و زنجیر و كند مشاهده نمودند و زنجیر را بوسیده--- صفحه ۳۳۳ ---
برگردن نهادند و خطاب به مستحفظ كرده گفتند ما راضی به مشقّت و جستجوی گماشتگان حكومتی نشده با پای خود و به حال اختیار و رضا آمدیم این كه ما را به جوار برادران در كند و زنجیر نه و مستحفظ نزد والی شتافته ماجری بیان نمود و او و جمیع اهل مجلس غریق بحر تعجّب و تحیر شدند و آن دو چون بحضور آمدند و سوٌال و جوابی چند ردّ و بدل شد بالاٌخره چنین گفتند كه آنچه بر برادران ما وارد شود بر ما نیز باید وارد گردد پس هر دو را در محبس بكند و غل كشیدند و والی شرح فتوحات خود را عریضه كرده با مبالغی از نقود كه از اموال مظلومان بدست آورد بطهران نزد نائب السّلطنه فرستاد و او درمجلس و محضر خود نزد اركان و اعاظم دولت تمجید بسیار از حّق خدمگذاری والی نمود و مكتوبش را به شاه داده و او هم اظهار ملاطفت بسیار به والی كرد و به الجمله حاجی نصیر كه مردی پیر بود و طاقت كند و زنجیر و مشقّات محبس را نداشت پس از نُه یوم از حبس به جهان باقی عروج نمود و حسب حكم والی چهار حمّال جسد آن مظلوم را از كنده و زنجیر گرفته بر تخته پاره نهاده بیرون از محبس كشیدند و به خانه اش بردند و چون این واقعه در روز جمعه اتّفاق افتاد و اهالی شهر بیكار و مجتمع در رهگذرها بودند اطراف جنازه اجتماع نموده سنگ زدند و خاك انباشتند و درخانه ریخته جسد را مُشله كردند و خواستند بسوزانند ولی مالك خانه مستاٌجره مسكونه حاجی شهید مانع شد و لذا جسد را بیرون بلد برده با همان لباس كه دربدن داشت در چاهی انداخته باسنگ و خاك چاه را پُر كردند و سائر محبوسین در زندان تاریك پلید با انواع مشقّات و تضییقات استقامت كرده روزان و شبان بسر بردند و با اینكه همه سخت پیوسته بكند و زنجیر بودند و از سختی غل كه در گردن داشتند مُشرف به اختناق شدند و هنگام خفتن و برخاستن بایستی همه به یك بار بیفتند و یا برخیزند و دژخیمان بزندان رفته فریاد بركشیدند كه و صیت نامه بنویسید چه روزی دیگر همه اعدام شوید مگر این كه به خانهٌ امام جمعه رفته تبرّی كنید ثبات و استقامت ورزیدند و چون مناجاتی صادر از قلم ابهی برای استخلاصشان رسید كه بر قرطاسی لاجوردی--- صفحه ۳۳۴ ---
نوشته بود در دل شب به استعانت از روشنی چراغ نفتی كم روشنائی خوانده مناجات و طلب خلاصی كردند و به اٌوج رضا و تسلیم مسرور و شادمان گشتند و چندی ایام بر این منوال گذشت و برخی از آشنایان و مردم نیك فطرت اقدام در خلاصیشان نمودند و تا چون ماه رمضان رسید و دختر والی بیمار شد والی نذر كرد كه هرگاه صحّت یابد محبوسین بابیه را مرخّص نماید و دخترش شفا یافت لذا چهار تن را مرخّص و رها نمود و آقا میر سید محمّد علی امام جمعه كه مردی حكیم و عارف و شاعر بود و با این طائفه ابراز ملاطفت مینمود آقا علی (ارباب) بن حاجی شهید مذكور را از حكومت طلبیده در محضر پُر جمعیت خود از وی تجلیل و مدح كرده درحقّش چنین گفت مردی به اٌین درجه از دیانت و امانت و خداپرستی و عبادت در این بلد نشان ندارم بجز این هركس هرچه گوید محلّ اعتنا نیست و مَن انوار حقیقت اسلام را درسیمای با تقوای ایشان كما ینبغی و یلیق میبینم و به دین طریق وی را مستخلص ساخت و بالاٌخره بشفاعت او و برخی دیگر از اخیار و هم باٌخذ درهم و دینار همگی مستخلص شدند چنانكه بعضی از ایشان هرچه از متاع دنیوی ذخیره داشتند بوالی دادند و بعد از استخلاص محتاج بقوت خود و عیالشان گشتند و فقط پنج تن از محبوسین آقا علی اشرف عندلیب و آقا سید مهدی اصفهانی و آقا سید عبداللّه بروجردی و دوتن دیگر باقی ماندند كه در طول مدّت مدیده متدرّجاً مرخّص و آزاد گشتند و مدّت حبس عندلیب تقریباً دوسال شد و فقط آقا محمّد صادق قزوینی را مدّت بیست و دو ماه درحبس گذشت و در محبس جان سپرد و جسدش را بیرون كشیده در قبرستان دفن كردند و مستخلصین را نیز غالباً امر به جلاٌ وطن دادند و عدّهٌ از آنان بسوی عشق آباد پناه بردند .
فتنه درقزوین
بّاس میرزا ملك آراٌ برادر ناصر الّدین شاه از جانب كامران میرزا نائب السّلطنه حاكم قزوین شد و ملاّها معرضین معارضین از اهالی به هیجان و در صدد تعرّض و طغیان بعموم احباب آمدند و درآن اثناٌ كاظم نام خواهر زادهٌ ملاّ علی --- صفحه ۳۳۵ ---
جناب معروف به فاریابی كه بغایت معاند و مبغض بود بدار الحكومه رفته شكایت و سعایت از شیخ كاظم سمندر شهیر بدین طریق نمود كه خالویم جناب را مخفیانه بقتل رسانده و جسدش را مفقود ساخت و جناب مذكور در آن وقت حسب مئال اندیشی احباب و احتیاط از تعرّض اعدا فاضل قائینی را كه متوقّف در قزوین بود بالموت نزد آقا محمّد علی الموتی رساند و درآنجا توقّف داشت گماشتگان حكومتی بخانهٌ آقا شیخ كاظم سمندر ریختند و آنچه دسترسشان واقع شد بردند و سمندر را دستگیر كرده نزد حاكم آوردند و فرمانداد كه باید ملاّ علی را نشان دهد و بدست ایشان سپارد و سمندر اظهار بیخبری نمود و بالاٌخره بعد از آنكه گفت و شنیدهائی ما بین او و حكمران و اقع شد التزام سپرده مبلغ بیست و سه تومان ناچار به اعضاٌ دائرهٌ حكومت داده مرخّص و آزاد گشت و در این واقعه كه حكومت درصدد گرفتاری احباب بر آمد تقریباً چهار روز دست از شغل و كسب خود كشیده مخفی و پنهان شدند و معذلك معرضین و مفسدین دامن باٌتش فساد همی زدند و لی به تدبیرات احباب و به سالت جمعی از خوانین ایلات كه برخی موٌمن و بعضی محّب بودند و خویش را نزد اهالی با اسلحه و حاضر برای مدافعه نشان دادند و برخی از ارامنه ساكن قزوین نیز مساعدت نمودند اهالی را بیم گرفته اندك اندك برجای نشستند و حادثهٌ موٌلمه واقع نگردید جزآنكه محمّد تقی نامی از اینطائفه را سید مجتهد درخانهٌ خویش سخت گرفته كه تبرّی نماید و او استقامت كرد لذا باٌمر مجتهد آنمظلوم را ضرب شدید كرده شعرات محاسنش را كندند و نیز بعضی از معاریف احباب مانند فاضل قائینی و ملاّ علی مذكور و غیره ما از شهر خارج شده چندی مختفی گشتند .
فتنه در مازندران و غارت و حبس و قتل بهائیان
و نیز كامران میرزا نائب السّلطنه از جانب خود میرزا ابراهیم نوری سهام الّدوله را ماٌمور حكومت مازندران و دستگیری احباب آن حدود نمود و او در ماه جمادی الثّانیه ۱۳۰۰ ورود به شهر بارفروش كرد.--- صفحه ۳۳۶ ---
و پس از چند روز به حاجی ملاّ اسماعیل حجّة الاٌسلام گفت از طائفهٌ بابیه یقین دارید صورت اسماٌ بدهید تا گرفتار كنم و مجتهد به وی چنین جواب داد در این شهر از این طائفه احدی نیست چه در سنین اولیه حكومت وقت همه را كُشتند خانه هایشان را آتش زدند و همین كه از مجتهد مذكور نومید گشت توجّه به اٌقا میرزا فضل اللّه شریعت مدار نموده مطلوب خود را از وی خواست و شریعت مدار قریب سیصد نفر از شهر و اطراف صورت داد و حكمران صورت اسماٌ را به حجّة الاٌسلام ارائه داشت و حاجی مذكور ورقه را گرفته پاره نموده گفت شریعت مدار از طریق عداوت این مردم را متّهم كرد و مَن ضامنم اگر بابی باشند به هركجا كه شما یا دولت بطلبید روانه نمایم و شما بلا تاٌمّل ضمانت نامهٌ مرا تلگراف كنید من ضامن ایشانم و هرگاه فسادی از این افراد ظاهر شود مَن موٌاخذ دولت خواهم بود و حكمران مزبور ناچار پذیرفت و به ساری رفت و درآنجا از آقا ولی كلانتر صورت اسامی بهائیان ساری و توابع را خواست و او از بهائیان مشهور قریه ارطی و ماه فروزك جمعی را صورت كرد و در آن مجلس آقا میرزا مهدی كار پرداز دولت روس و عثمانی حضور داشته اظهار نمود كه موافق قول آقا ولی تمامت اهالی مازندران بابیاند و این واضح است كه مبنی بر غرض می باشد و حكمران چون این سخنان بشنید صورت اسامی را پاره كرد و بعد از چند روز به اٌشرف رفت و اخبار مذكوره به سمع بهائیان بار فروش و ساری و اطراف رسیده و گمان بردند كه فتنهٌ مانند طهران و غیره در و طنشان نخواهد شد ولی سهام الّدوله حكمران بعد چند روزی دیگر از اشرف به ساری آمد و شبانه مظفّر میرزا دیوان بیگی را با محمّد حسنخان بن میرزا مسیح و میرزا عیسی خان و آقا ولی كلانتر با چهار صد نفر سوار كُرد ساریلو ماٌمور داشت كه به جنگل اطراف مهیا و پنهان و منتظر وصول دستوری باشند و علیخان نوری تفنگدار باشی او نیرنگ موٌثّری ریخت تا بیزحمت بهائیان توابع را طبق صورت مذكوره اسیر نمایند و حین الاٌقتضاٌ سواران مذكور را نیز ماٌمور دارند و آن نیرنگ چنین بود كه علیخان لباس تجارت--- صفحه ۳۳۷ ---
دربر نموده بند بر اسبی نهاده با دو سواری دیگر به ماه فروزك وقت غروب روز۲۱جمادی الثّانیه وارد شد و از اهل قریه خانهٌ آقا سید آقا بزرگ كدخدا را پرسید و بدان سو رفت و در خانهٌ مذكوره پیاده شد و آقا سید آقا بزرگ حضور یافت و او به این عبارت پرسید كه آقا سید بزرگ كجا تشریف دارند و آقا سید آقا بزرگ گفت مَن هستم پس بلا درنگ بتحیت و رسم بهائیان اللّه ابهی گفته دستها بگردنش حلقه كرده گونه هایش را بوسید و من قربان و تصدّقت همی شوم و به دروغ اظهار داشت كه مَن از افنانم و مدّتی است درتبریز تجارت دارم و این هنگام كه سركار سهام الّدوله حاكم مازندران شد از جهت خویشاوندی مرا تفنگدارباشی خود معین كرد و دستور داد كه بطهران رفته قطع محاسبه با مردم نموده مراجعت كنم و به نصب مذكور برقرار باشم و انشاٌاللّه بعد از این بدون خوف مراوده بسیار خواهم كرد و از این قبیل كلمات چاپلوسی فریبنده بسیار گفت و بهائیان ساده دل باور كردند و در اثناٌ سخنان خود بیكی از ایشان گفت این اسب را كه همراه من است بدهید یكی از بندگان خدا سوار شود و نیز چون عبای آقا سید آقا بزرگ اندكی كهنه بود عبائی نو از مفرش خود بیرون آورده باٌو هدیه كرد و آقا سید آقا بزرگ امتناع از قبول ورزید ولی او چندان اصرار داشته متعهّد شد كه در مراجعت ثمن عبا را از وی بگیرد تا قبول نمود و تا قریب به موقع صرف شام صحبت كردند آنگاه گفت مدّتی است آیات نخواندم بیاورید تلاوت كنیم آقا سید آقا بزرگ گفت مَن نمیتوانم بخوانم و ملاّ علیجان نیز انكسار مزاج دارند و گر نه تشریف آورده تلاوت مینمودند علیخان گفت من میخوانم و آقا سید آقا بزرگ صندوقچهٌ آیات و آثار بدیعه آورده نزد وی گذاشت و مقداری از آیات خوانده صرف شام كرده خوابید و علی الصّباح برخاسته گفت خوب نیست در اینجا آمده خدمت جناب علیجان مشرّف نشوم و بهتر این است چای صبح را در منزل ایشان صرف كنیم
صفحات ۳۳۸ و ۳۳۹ كپی نشده خالی است لذا از صفحهٌ ۳۴۰ ادامه تایپ میشود--- صفحهٌ ۳۴۰---
آنكس را كه چنین اعتقاد دارد و همچنین باٌنكه چنین نسبت بما میدهد مگر در میانه شما زنی خدیجه یا سكینه یا رقیه نام نیست ما هم از بدو ولادت چنین اسماٌ داشتیم و مردم جاهل و كاذب و متعصّب بما تهمت ها زدند و امثال این نسبت ها را به مردمان ما نیز دادند آنكه نامش اسداللّه است اسداللّه الغالب و آنكه علی است علّی بن ابیطالب و هركه محمّد است محمّد رسول اللّه و عیسی را عیسی روح اللّه میخوانند هر دلیر رشیدی را حضرت عبّاس و هر جوانی را علی اكبر و هر وجیهی را یوسف و آنكه علیل و بیمار است امام زین العابدین و حتّی برخی را جبرائیل گفتند و حكمران توجّه بزوجهٌ ملاّ علیجان كه خواهر آقا سید بزرگ مذكور و بلقب علویه مشهور بود نموده پرسید توئی خاتون جواب گفت مادرم نامم را خاتون نهاد حكمران پرسید تو خویش را خاتون صحرای محشر میدانی جواب گفت استغفراللّه من اگر كنیز خاتون محشر محسوب شوم زهی افتخار و لی از ذرّیهٌ ایشان هستم و اگر بدین یقین نداشتم امروز كه بدین حالم یقین حاصل كردم و در آن حال دست بر سر دخترك صغیرش گذاشته چنین گفت ای حكمران اگر بگمان شما مردان ما گناه كارند از زنان چه عصیانی ظاهر شد كه اسیر و مقید به زنجیر شوند و هرگاه زنان عصیانی كردند این اطفال صغار در همهٌ ادیان معصوم و بی گناه می باشند و هر با دین و یا بیدین برحالشان ترحّم مینماید و حضّار از سخنانش متاٌثّر شده بیكدیگر همی نگریستند و سهام الّدوله گفت همهٌ این امور تهمت است كه بشما زدند بروید آزاد و مرخّصید و از آنسو اهالی ماه فروزك چون اوضاع جاریه را ملاحظه كردند از بیم سواران و غارتگران حاصل زراعت و ما یملك خودرا درجنگل متفرّق و مختفی كرده پراكنده شدند و اهالی قرای دیگر باٌن اشیاٌ راه یافته همه را بسرقت بردند و بعد از چند روز كه غلامان حكومتی در جستجوی احباب به هر سو میشتافتند قلندری را یافتند كه در كوچه ها قدم میزد و مجذوبانه
صفحات ۳۴۱ و ۳۴۲ موجود نیست لذا از صفحهٌ ۳۴۳ تایپ ادامه میشود--- صفحهٌ ۳۴۳---
بیست و شش روز درآنجا محبوس بودند و احباب طهران برای راحتشان همی كوشیدند و خواهر حاجی ملاّ علی اكبر مذكور همه روزه بانبار نزد ملاّ علیجان رفته تفحّص احوالشان نموده آنچه از غذا و دوا لازم میشد فراهم مینمود و از آنسو سهام الّدوله هم به دستور كامران میرزا خود را در سمنان بموكب همایونی رساند و از حسن تدبیر و شجاعت خود شمّهٌ معروض داشته اظهار نمود كه اگر پنج روز در اقدامات مذكوره و اخذ رئیس بابیان ماه فروزك تاٌخیر میشد قطعاً دوسال سرباز و سوار و توپخانه دولتی مشغول گرفتاری آن عاصی میگشتند و شاه گفت پس از تحقیق قضیه و ثبوت عصیان و طغیان ملاّ علیجان چنانچه لازم است وی را به جزا رسانند هفدهم شعبان نائب السّلطنه به طهران مراجت نمود و روز چهار شنبه بیست و یكم ملاّ علیجان را طلبیده گفت در بابی بودن تو شكّی نیست و او جوابی نگفت نائب السّلطنه متغیر شده گفت تبرّی كن تا تو را با خلعت و مستمری و لقب حجّة الاٌسلامی مرخّص كرده آنچه از تو و سائرین غارت كردند پس بدهند ملاّ علیجان چنین جواب داد كه مَن آن نیستم كه دین را به دینار بفروشم و نائب السّلطنه دستور داد او را به انبار برگرداندند و به شاه در دامغان چنین تلگراف كرد كه رئیس بابیه مازندران را با نُه نفر دیگر آوردند و آنچه سعی كردم بد نگفت شاه جواب تلگراف كرد كه آنچه جناب حاجی ملاّ علی حكم كند مجری دارید و در عصر روز چهارشنبه خواهر حاجی آخوند نزد ملاّ علیجان رفت او گفت امروز و فردا روزی سه بار نزد ما آئید و روز پنجشنبه بیست و دوّم شعبان هنگام ظهر نائب السّلطنه به ملاقات حاجی ملاّ علی رفت و ماوقع را بیان كرده صورت تلگراف شاه را نیز نشان داد مجتهد مذكور گفت چون اقرار دارد و شماهم اظهار علم میكنید قتلش واجب است لذا در سه ساعت به غروب مانده همان روز نائب السلطنه دستور قتل داد و میر غضب با چند تن فرّاشان و یك نفر نائب به انبار نائب السّلطنه رفته وی را بیرون--- صفحه ۳۴۴ ---
آورده گفتند حكم به قتل تو شد امّا سپردند اگر بد بگوئی تو را نكُشیم جواب داد كه كُشته شدن منتهی امل من است چونكه ممكن است زبان به نالایق بیالایم آنچه به شما حكم شد مجری دارید پس وی را از راه بازار به میدان معروف به پای قاپوق بردند و در طیّ طریق طویل با بنیهٌ ضعیف نحیف زنجیر گران در گردن داشت و میر غضبان دو طرف زنجیر را بدست گرفتند و با سرعت و بشاشت و چهرهٌ افروخته به میدان فدا میشتافت و دم به دم با فرّاش و نائب گفت و شنید میكرد كه موجب حیرت دوست و دشمن شد و جمعی از اسرائیلیان و پارسیان تماشائی و غیره هم از مشاهدهٌ آن حال متنبّه و متفكّر شدند و فائز به اقبال و ایمان به این آئین گشتند و در بین راه دو نفر باٌن مظلوم رسیده گفتند نائب السّلطنه سپرد از هرجا در راه اگر پشیمان شده بد بگوئید شمارا مرخّص و آزاد كنیم جواب داد آنچه گفتم همان است تا به مقتل مذكور رسید و از میرغضب مهلت خواسته آب طلبیده وضو گرفته بتلاوت آیات و مناجات مشغول گشت و مبالغی نقد به میر غضب داده اشاره كرد كه به آنچه ماٌمورید عمل نمائید باز نائب بدو گفت بد بگو تا شما را مرخّص نمائیم چون بحال مناجات بود بدست اشاره كرد كه محال است لذا در همان حال مناجات دژخیم حنجرش با خنجر قطع كرد و جسد غرقه بخونش بینداخت و انبوه مردم تماشائی هجوم برده خاك و آبدهن همی بر اٌو ریختند و چون خبر قتلش را بنائب السّلطنه رساندند دستور داد كه محبوسین همرهان آن شهید آقا سید آقا بزرگ آقا میر خلیل آقا سید حسین آقا میر عبداللة آقا میر حسین استاد نوراللّه را با سه تن غیر بهائی آقا زكریا محمّد تقی آقا آقا گل از انبار مخصوص وی بانبار شاهی برده بكند و غل نهادند و از آنسو بهائیان طهران از شهادت ملاّ علیجان خبر یافتند و خواهر حاجی ملاّ علی اكبر با سوسن باجی مذكور در همان عصر پنجشنبه به پایدار رفته خویش را بروی بدن آغشته بخون آن مظلوم غریب افكنده شیون كنان از خون حلقومش بروی خود مالیدند و مردم اخلاط هجوم به ایشان كرده سنگسار نمودند و فرّاشان مستحفظ ایشان را از روی جسد كشیده دور كردند و شدّت بسیار نمودند--- صفحه ۳۴۵ ---
و آندو شجیعهٌ موٌمنه ناچار به مراجعت گشتند و باز فردا به پای دار شتافتند و خواهر حاجی آخوند یك تومان به فرّاش داد كه نگذارند مردم اشرار زیاده سوٌ ادب كنند و به دین طریق جسد آن شهید سه شب و روز در میدان افتاده و آفتاب بر او تابید و مردم ستم و جفا كردند تا در یوم سوّم شهادت سوسن باجی رفته یك تومان بفرّاش داد و جسد را برداشت و فرّاش با او همراه شد كه مردم اذیتی نرسانند و مصاریف غسل و كفن داد آنگاه جسد را بخلف كاروانسرای گلی اوّل قبرستان دروازه عبدالعظیم دفن كردند و بدن آن شهید از كثرت اثر سنگ و كارد و غیره پاره پاره بود و گوشت ران ها قطع شده و از سینه تا پهلو سوراخ شد و به دان حال در زیر خاك مستور گردید و بعداً در عشر اوّل شوّال سوسن باجی قبر آن شهید را ساخته نشان نهاد كه محلّش مفقود نشود و چون خبر شهادت آنم ظلوم غریب و واقعات مذكوره به محضر ابهی درعكّا معروض گردید صورت زیارتی فرستادند كه به این كلمات عالیان مصدّر می باشد هذا ما نزل للعلّی الاٌعلی الذی استشهد فی ارض الطّاٌ بشهادة تحیرت منها الملاٌ الاٌعلی و ناح اهل الجنّة العلیا و للحروفات العالیات الذین انفقوا مالهم و بهم فی سبیل اللّه مالك الاٌرضین و السّموات و باقی اُسَری تا دو سال محبوس انبار بودند و استاد نوراللّه سلمانی در زیر كند و زنجیر درگذشت و از قلم ابهی درحّق وی ذكر شهادت درلوحی صدور یافت و محمّد تقی نام از آنان در محبس ایمان به اٌمر ابهی آورد و با سائرین مرخّص شده بوطن برگشتند .
آغاز نفوذ این امر فیما بین زردشتیان گرچه برخی از آحاد زردشتیان درسنین اولیه این امر فائز بعرفان و ایمان گشتند چنانچه دربخش سوّم شرح ایمان مهربان بهمن تاجر پارسی مقیم كاشان را كه در دور حضرت مبشّر اقبال كرد نگاشتیم و نیز مانكچی صاحب نمایندهٌ پارسیان هند چون به ایران میامد در بغداد به محضر ابهی رسیده ارتباط و التفات--- صفحه ۳۴۶ ---
حاصل نمود ولی نفوذ و اجتماع و فعالیتی در آنان مشهود نگشت تا آنكه چندی قبل از این تاریخ ملاّ بهرام اختر خاوری ساكن قریهٌ مریم آباد از توابع یزد فائز به ایمان گشت و با قدرت مالی و وسعت اطّلاع دینی و معروفیت درحسن و اعمال یزدان پرستان به تبلیغ این امر پرداخت و در این تاریخ ۱۳۰۰ شاه سیاوخش مهربان از شناخته گان پارسیان اطراف یزد نیز ایمان آورد و شروع نفوذ و نشر این امر مابین پارسیان آنحدود شد و بین احبّا پارسی و اسلامی مراوده در محافل و مجامع مستمّر و دائم گردید .
قریهٌ امزاجرو همدان و نیز دراین سال داود قلی بیگ علی اللّهی و میرزا گل محمّد از بزرگان قریهٌ امزاجرو همدان به دلالت محمود بیگ بیوك آبادی داخل در این امر شد آنگاه طالب بیگ و كربلائی نصراللّه سپس عبّاس بیگ قبول نمودند و متدرّجاً جمعیت و مركزیت برای این امر در قریهٌ مذكوره حاصل شد و اهالی تعصّب ورزیده به مخالفت احباب قیام و اقدام كردند آنانرا از دخول درحمّام عمومی منع نمودند و به سب و لعن پرداخته آب دهان بر سر و رویشان درحین عبور و مرور انداختند ولی بالاٌخره قدرت و جمعیت امر در قریهٌ مذكوره قرار گرفت .
صفحهٌ ۲۶۸ كپی نشده خالی است ادامهٌ تایپ از صفحهٌ ۲۶۹ میشود--- صفحهٌ ۲۶۹---
بخوبی مطّلعم و صندوقچه را درب گشود و فهرستی از اسامی قریب هزار نفر بیرون آورد گفت تمامت این نفوس برمَن ثابت است كه از این طائفه اند و لی چه كنم كه شاه اعتنائی بدین اسلام ندارد مَن مكرّرا به اٌو نوشته قلع و قمع این گروه را خواستم و او در هر نوبت تنی چند را گرفته ایامی در محبس نگه داشته مرخّص كرد لذا من عهد كردم كه دیگر دراین باب سخن نگویم و آنچه از و ی باصرار درخواست اقدام نمودند اثر نكرد لاجرم نزد آقا سید صادق مجتهد طباطبائی مشهور شتافتند و در شكایت و سعایت از بهائیان بسط مقال دادند و سید مجتهد به هیجان آمد خصوصاً چون پرسید كه بابیه دربارهٌ من چه میگویند و دو منافق مذكور جواب دادند كه شما را دجّال زمان خوانده مصداق قول مشهور را دربارهٌ شما معتقدند كه هر موی شما سازی میزند چنان متغیر و متاٌثّر شد كه عمّامه از سر بی افكند لطمه بر سر و سینهٌ خویش نواخته لختی بر اسلام گریست و فی الحال قلم برداشته مكتوبی مفصّل و موٌثّر و قاهر بنائب السّلطنه نگاشت و با كتاب و فهرست توسّط دو منافق مذكور بفرستاد و اكیداً قلع و قمع و استیصال این طائفه را خواستار گشت و نائب السّلطنه پس از مطالعهٌ مكتوب و ملاحظهٌ فهرست و كتاب برای اغفال برخی از احباب كه در دائرهٌ حكومتش بودند روی به مسلم كهنه فروش مذكور كرده پرسید آیا تو بخانه شان رفتی یا آنكه ایشان به مسكن تو آمدند و یا تورا اجبار كردند جواب گفت كه من خود رفتم و شاهزاده به لحن شدّت خطاب و عتابی به وی نمود آنگاه در خلوت از حدت و عدّت این طائفه و احوال سید مهدی دهجی سوٌالاتی كرد و دستور داد كه معاشرت با احباب را ادامه دهند و چون بهائیان خواهند اجتماع نمایند خبر دهد تا ماٌمورین به یكبار همه را دستگیر سازند و از آنسو احباب از ماوقع مطّلع شده دست از معاشرت با آندو منافق بازداشتند و كربلائی محمّد منافق مذكور هرچند طرح نیرنگ كرده نعل واژگونه زد--- صفحه ۲۷۰---
و خواست نوعی تفسیر و تفهیم كرده آنانرا اغفال نماید و استشهاد كرد كه میرزا ابراهیم خان پسر میرزا ابوالحسن خان ایلچی از محترمین احباب در موقع گفتگوی با نائب السلطنه حضور داشت احبّا بسخنان كذبش اعتنا نكردند و او ماٌیوس از اجتماع ایشان شد و نزد ملاّ رضای همدانی مذكور رفته داد و فغان نمود و متّفقاً شكایت به آقا سید صادق مجتهد بروند و از عدم اقدام نائب السّلطنه شكایت كردند و او مكتوبی مفصّل به شاه نوشته به تاٌكید اظهار داشت كه اگر اقدام عاجل نكرده بهائیان را گرفتار و مقتول نسازند عامّه انام خود ازدحام كرده این طائفه را قلع و قمع خواهند نمود و مكتوب را نزد نائب السّلطنه فرستاد كه به شاه رساند و نائب السّلطنه نیز از اجتماع این طائفه و دستگیری آقا سید مهدی نومید بود و مكتوب را به شاه داد و فرمان موٌكّد به دستگیری عموم این طائفه صدور یافت و از آنسو ملاّ رضا و سائر روضه خوانهای شهیر و نیز دراویش معركه گیر در منابر و معابر انواع فساد و عقیدت و اعتیاد به رذیلت به دین طائفه نسبت داده و لعن همی كردند چنانچه عامّهٌ اهالی را به هیجان آوردند و شاه را هم بیم بروز انقلاب گرفته منع اكید كرد و جلوگیری نمود و كاری بهائیان شروع شد و در صبح بیست و هشتم ربیع الاٌوّل گماشتگان و غلامان دولتی با كربلائی محمّد منافق مذكور ابتدا به خانهٌ آخوند ملاّ علی اكبر شهمیرزادی رفتند و كربلائی محمّد تقدّم جسته دقّ الباب كرده اظهار داشت مشهدی باقر دیزی پزَم و همینكه درِ خانه باز شد بی تاٌمّل و ارد و داخل حجره گشتند و آخوند حاضر شده رسوم آداب به جای آورد و كربلائی محمّد از او سوٌال نمود كه ربّ اعلی چه معنی دارد آخوند جوابی در آن خصوص نداد و آن دو از جای برخاسته گفتند گویا وقت فارغ برای تبلیغ و صحبت امری ندارید پس بماند برای و قتی دیگر و از درب خانه خارج شدند و آخوند را درآنجا خواستند همینكه بدرب خانه رفت دیده اش به قهوه چی باشی و گماشتگان نائب السّلطنه افتاد كه گفتند آقا شمارا--- صفحه ۲۷۱ ---
طلبید آخوند گفت تاٌمّل كنید تا جوراب و پوستین و عبا بپوشم ماٌمورین اذن ندادند و درآن اثناٌ كربلائی محمّد بدرون خانه و حجره رفته كتاب بیان فارسی و شرح سورهٌ كوثر و شرح سورهٌ بقره و مقداری از آیات و آثار بهائی و صورت فتوغرافیه سلطان الشّهدا را برداشت و با آخوند نزد نائب السّلطنه رساندند و نائب السّلطنه با وی به بازپرس و مكالمه مشغول گشت و از طرفی دیگر غلامحسین منافق مذكور با ماٌمورینی چند به محلّهٌ دروازهٌ قزوین كه خانواده های بسیاری از احباب میزیستند شتافتند و آقا میرزا ابوالفضل گلپایگانی با آنچه از آثار امری و صوَر احباب كه درمنزلش بود بدست آوردند و از آنجمله صورت جمعی اصحاب متعلّق به ایام ادرنه بود كه صورت آقا سید مهدی دهجی را درآن جمع دیدند و نیز مشهدی حسین عطّار قزوینی و برادرش مشهدی باقر دیزی پز و عمو حسین نجف آبادی و بابا حسن كاشی و آقا سید علی كفّاش كاشی و آقا نصراللّه تنباكو فروش جدید الاٌیمان و ملاٌ محمّد عطّار عرب و كربلائی جعفر خاتم ساز شیرازی و حیدر علی بیگ قزوینی را گرفتار كردند و نیز بطرف محلّهٌ دروازهٌ عبدالعظیم رفتند كه گروهی از عائلات احباب درآنجا سكونت داشتند و آقا میرزا حبیب اللّه بن ذبیح و آقا ملاّ احمد روضه خوان و استاد حسین نعلبند كاشی و استاد حسین دبّاغ كاشی را دستگیر كردند و نیز به بازار شتافتند و آقا میرزا زین العابدین جرّاح كاشانی شاعر شباهنگ تخلّص و عدّهٌ كثیر دیگر از قبیل استاد اسداللّه آهنگر و كربلائی مهدی و میرزا مرتضی قالب تراش قمی و حاجی آقای حلوائی كاشی را گرفتند و استاد حسن كاشی نیز به اٌزادی خود از حجرهٌ میرزا زین العابدین باتّفاقشان روانه شد و عدّهٌ كثیر دیگر از قبیل آقا عبدالكریم ماهوت فروش آقا میرعلی كاشی آقا عبدالحسین تاجر و آقا میرزا موٌمن و آقا محمّد حسین كاشی و غیره هم گرفتار شدند و تمامت نفوس
--- صفحه ۲۷۲ ---
مذكوره را یك یك ورود و بدار الحكومه در موقعی كه نائب السّلطنه با حاجی آخوند شهمیرزادی مشغول به صحبت بود وارد كردند شاهزاده گفت همه را در ایوان واقع درجلوی عمارت مسكن دهند تا هر یك را كه بطلبد حاضر نمایند و همینكه تمام قرار گرفتند و قت نهار شد و یك مجموعه غذا برای شان آوردند بعضی خوردند و برخی دست بسوی غذا نبردند و مكالمهٌ شاهزاده با حاجی آخوند تا و قت غروب بطول انجامید و در آن هنگام شاهزاده سائر احباب را طلبید از یك یك سوٌالاتی نمود و هیچ یك اقرار صریح بعقیده نكردند و از تبرّی احتراز جستند هریك بعذر و بهانهٌ متمسّك شدند كه موجب تنویر افكار و تبلیغ امر ابهی گردید و لعن و سبّ را مبغوض عنداللّه و مخالف حكم منصوص قرآن شمردند و اسلوب سلوك نائب السّلطنه چنین بود كه با هریك به ملایمت و ملاطفت تكلّم كرد و اذن جلوس در محضر خود داد و چون تبرّی و بیزاری نمی جستند با نهایت شفقت می گفت پس برای تحقیقات باید بمانی یعنی درحبس باشی و كربلائی محمّد بزّاز حاضر بوده یك یك را برای شاهزاده شرح احوال میداد و چون بدین طریق شناسائی و مكالمه ابتدائیه با آنان بپایان رسید همه را حكم داد كه درحجرهٌ و اقعه درخلف مقّر جلوس وی مقّر دادند و توقیف آزاد كردند و امّا آنچه از صوَر احباب و كتب و آثار و الواح كه برایش آوردند به ملاّ باشی معلّم عربی و عبّاسقلی خان معلّم و مترجم خود سپرد و احباب از این جهت خوشنود و امیدوار شدند كه كتب و الواح بدیعه بدست شاه و امناٌ دولت رسیده میخوانند و بخوبی میدانند كه این طائفه ممنوع ازمداخله درسیاسیات و ماٌمور باطاعت از دولت متبوعهٌ خود هستند و نیز نفوسی كه تبرّی كردند بتحقیر و شدّت و غلظت سلوك نمود چنانكه میرزا زین العابدین جرّاح خویشتن را درویش و مرید میرزا كوچك همدانی خوانده گفت نسبت به بابیان بَدهَم میگویم و نائب السّلطنه --- صفحه ۲۷۳ ---
متغیر شده فحّاشی و خطاب شدید كرده گفت گمان میكنی من از احوال تو بیخبرم و راه خدعه و حیله پیش گرفتی و او را نیز با دیگران درحجرهٌ مذكوره محبوس نمود و به بعضی از خائفین و متزلزلین كه قبل از سوٌال و تفحّص حال تبرّی كرده بَد گفتند و به افترا و نسبتهای نالایق لب گشودند متغیر شده با غضب و شتم امر داد كه لطمی چند به رفقایشان نواختند و باٌنان چنین گفت در اوقات آسایش و استفاده بهائی ثابتید و در مواقع شدّت و تنگی به مردم نیك اعمال ستوده اخلاق افترا میزنید و آنان را نیز توقیف نمود و این كه شمّهٴ از مكالمات وی را با محبوسین مذكور برای ارائه نمونه ثبت میداریم از یكی پرسید بهائی هستی گفت مسلم موقن به اسلام و ما انزله اللّه فی القرآنم شاهزاده گفت از این معلوم است كه بهائی ثابت و جازمی جواب داد عرض كردم مسلم و موقن به اسلامم شاهزاده گفت لعن كن جواب گفت خدا لعن كند كاذبان و ظالمان و مفتریان بر خدا و رسول و لعنت كند ضالّ و مضلّ را شاهزاده گفت شخص معلومی را كه تو را به اسمش آوردند لعن كن جواب گفت ملاحظه فرمودید كه مدّعی كاذب و مفتری علی اللّه را لعن كردم درقرآن است لا تسبّوا الذین یدعون من دون اللّه و ایضاً لا تقولوا لمَن القی الیكم السّلام لستَ موٌمناً شاهزاده گفت عمر را لعن كن جواب گفت خداوند درقرآن احدی را باسم لعن نفرموده دراین موقع شاهزاده اظهار حیرت و تعجّب كرده بحضّار گفت ببینید با این مرد چه كرده اند كه عمررا لعن نمی كند و بدو گفت به میرزا ابوالفضل لعن كن جواب گفت عرض كردم كه قرآن و شریعت اسلام لعن بر احدی را به اسم اجازه نداد من چگونه شخصی را كه نمی شناسم و خود را مسلم میداند و از علمای اسلام محسوب است لعن كنم دیگری از ایشان چنین گفت مَن كتب استدلالیه--- صفحه ۲۷۴ ---
اینطائفه را مطالعه كردم و بر حجج و ادلّهشان و اقف شدم و بتحقّق رساندم كه به اٌیات قرآنیه و احادیث اسلامیه تمسّك مینمایند و حجج شان محكم و متقن است و آیات و كلماتشان نیز شبیه به آیات قرآن است این كه از خدا میترسم كه برای حفظ جان و استخلاص از حبس و زندان تبرّی كنم و مورد موٌاخذه و بازخواست الهی شوم و شاهزاده بدو گفت به مهمانخانه بفرمائید و مقصودش توقیف و حبس بود و نیز مشهدی حسین قزوینی كه در قرب همان ایام مراجعت از زیارت ارض مقصود به طهران نمود برای شاهزاده چنین قصّه كرده گفت كه مَن درقزوین از درویشی خبر ظهور قائم و رجعت حسین را شنیده از امر جدید آگاه گشتم و برای تحقیق احوال مسافرت بعكّا نمودم و مدّت چهار ماه مهمان شدم و كراراً مراراً بملاقات صاحب این امر و اصحابش رسیدم اشهد اللّه كه جز حقیقت دیانت نفهمیدم و امری مخالف و مغایر انسانیت ندیدم و غایت مردمی و مهربانی در حقّم بجای آوردند پس مراجعت به ایران كردم و به این نام مشتهر شدم حال آیا سزاواراست زبان بكذب و افترا بیالایم و نزد خدا و وجدان خود در مدّت العمر خجل و شرمسار باشم و درضمن كلماتش برخی از آیات قرآنیه خوانده و كیفیت انحراف یهود و مسیحیان را از و عود مذكوره در كتبشان ذكر كرد و بالجمله مكالمهٌ اوّلیه با افراد محبوسین تا دوساعت گذشته از شب بطول انجامید و بسر تیپ عبّاسقلی خان بعداً دستور كه مابین هر دوتن از ایشان فرّاشی را گماشت تا با یكدیگر تكلّم نمایند و مواضعه نكنند آنگاه خود به حجرهٌ مذكوره كه محلّ توقیف همگی بود درآمده به ایشان اظهار ملاطفت بسیار نموده گفت چند روزی شما میهمان من هستید آنگاه دركمال مسرّت و اطمینان بمنازل خود میروید و در این ایام آنچه لازم دارید از ناظر بخواهید و دستور داد كه فی الحال از بازار برایشان رختخواب بقدر كفایت بیاورند و دو برادر مذكور مشهدی حسین و مشهدی باقر قزوینی را باخود همراه كرده بسائرین گفت شما شام بخورید و غذای این دو را نگهدارید و به آندو دستور داد كه درقهوه خانه اش بمانند و خود رفت و در نیمهٌ شب هنگامی كه --- صفحه ۲۷۵ ---
تمامت مستخدمین و اعضاٌ دائره اش بخواب رفتند و جز یك تن فرّاش خلوت و تنی دیگر پیش خدمتش كسی نبود هردو را احضار نموده اذن جلوس داد و چنین اظهار كرد من بیخواب شدم و شما را هم بیخواب كردم امّا چون میخواستم سوٌالاتی كنم بهتر آن بود هنگامی باشد كه كسی نشنود حال آنچه می پرسم راست بگوئید و هركه از این طائفه از طبقهٌ نوكران و مستخدمین دولتی می شناسید بگوئید بحّق خداوند قسم است كه باٌحدی اذیتی وارد نخواهد شد بلكه بخودشان هم اظهار نخواهم داشت فقط هركه از مقرّبان اعلی حضرت شهریاری هستند از آن خدمت برداشته كاری بهتر رجوع خواهیم نمود زیرا دولت از این طائفه بیم دارد و میخواهد از نزدیكانش نباشند و مشهدی حسین به اٌو چنین گفت كه آیا راست عرض كنم یا دروغ گویم شاهزاده گفت البتّه راست بگوئید او گفت من احدی از این قبیل اشخاص كه فرمودید نمیشناسم شاهزاده گفت اگر در این موسم شدّت برودت شتاٌ كه در این محضر جلال و عطا بر فرش نرم و در هوای معتدل و گرم مستریحید همكیشان خود را نشان دهید بهتر از آنست كه در میان استخر پرآب منجمد و شكنجه و زجر بیحد هتك استار و كشف اسرار كنید مشهدی حسین گفت من بخوبی میدانم كه شما قادر بر قتل مانند من هزار نفر بلكه بیشتر هم هستید و هیچ كس از شما موٌاخذه نخواهد كرد ولی بحّق خدا قسم است من چنان كسانی را كه بیان فرمودید نمیشناسم شاهزاده گفت حكم میدهم تمامت گوشتهای بدنت را با گزلك بكنند مشهدی حسین گفت بحضرت و الا سخن راست این بود كه عرض كردم و الاّ هركه را امر بفرمائید اسم خواهم برد الحكم للّه الواحد القهّار پس شاهزاده روی به مشهدی باقر نموده گفت تو بگو و او جواب چنین داد كه بفرض این كه من از این طائفه باشم آیا دیزی پز را با اُمَرا و اركان دولت چه مناسبت و --- صفحه ۲۷۶ ---
و معاشرتی است و شاهزاده مقداری تفكّر و تاٌمّل كرده بهر دو گفت بروید و خود نیز برخاسته برای خواب و استراحت به منزل خویش رفت مشهدی حسین و مشهدی باقر نزد احباب آمده شام تناول كرده خوابیدند و چون صبح شد همگی از بستر برخاسته ادإ صلاة نمودند و سماور و چای حاضر شد درآن حال نائب السّلطنه ورود نمود و از محبوسین احوال پرسید و به اٌخوند حاجی ملاّ علی اكبر گفت من دیگر با هیچ یك كاری ندارم آنچه خواهم از شما میپرسم و بمقّر خود رفته پس از صرف چای آخوند را احضار كرده اذن جلوس داده آغاز سخن نمود و چنین گفت ای حاجی ملاّ علی اكبر دیگر محلّ انكار نیست اولی آنكه براستی سخن گوئیم مقصود ما فقط این است كه از احوال رعایا و نوكران خود مطّلع باشیم ملاحظه كنید اگر دولت روس از حال رعایای خود مطّلع میبود اوضاع دولت و مملكتش بدین منوال نمیشد و حاجی ملاّ علی اكبر دانست كه در و اقع جای ملاحظه و كتمان نیست و باید رفع سوٌ تفاهم كرد و تبلیغ امر ابهی نمود و لذا شرحی مفصّل داد كه خلاصه اش چنین است ایّ نوّاب و الا مقصود و منظور از این ظهور ایجاد امنیت و انتظام در عالم و رفع نواقص و مفاسد و هدایت و خداپرستی امم است و با امور سیاسیه مملكت و قیادت و ریاست ملّت سروكاری ندارد و اساس این امر اعظم ایمان و عرفان خدا و تصدیق بكلّ انبیا و تكمیل ملكات و سجایا می باشد و برای تهذیب اخلاق و تزكیهٌ نفوس این همه بلایارا قبول و تحمّل كرده اند و مقصود از بعثت كلّ انبیا همین بود و همان سید مظلوم كه از شیراز ظاهر شد برای محبّت به اٌنام جان خود را فدا ساخت چنانكه با همهٌ انتظار كه سالها برای ظهورش داشتند فتوی بر قتلش دادند نائب السّلطنه پرسید چگونه قائم موعود تواند باشد با این كه قائم باید از شهر جابلقا --- صفحه ۲۷۷ ---
ظهور كند و با علائم و آثار مخصوصه كه دركتب مسطور است بیاید و ترویج قرآن نماید و هیچ یك از امور مذكوره درحقّش تحقّق نیافت و حاجی ملاّ علی اكبر جواب گفت كه تمامت علائم و آثار مسطوره در كتب و اخبار هویدا گشت و صدق نمود و لی چنانكه بر ملل قبل مشتبه شد كار بر این ملّت نیز به اشتباه رفت و علّت احتجاب ملل همیشه این بود كه میخواستند علامات و آثار و بشارات ماٌثوره بمعنی ظاهر لفظ وقوع یابد و این هرگز نشد و یهود و مسیحین و مسلمین در یوم ظهور حضرت مسیح و حضرت رسول و حضرت قائم همگی بهمین علّت محتجب گشتند اندكی تعمّق فرمائید كه در خبر ماٌثور است اذا ظهرت رایة الحق لعنها اهل الشّرق و الغرب و دراوصاف قائم فرمودند علیه كمال موسی و بهاٌ عیسی و صبر ایوب فیذلّ اولیائه فی زمانه و تتهادی روٌوسهم كما تتهادی روٌوس التّرك و الّدیلم و یقتلون و یحرقون و یكونون خائفین و جلین مرعوبین تصبغ الاٌرض من دمائهم و یغشوا الویل و الّرنه فی نسائهم اولئك اولیائی حقّاً اگر ظهور قائم با علامات و آثاری كه این مردم فهمیده و منتظرند واقع شود كه را قدرت آن است بر او لعن كند و یا با اولیائش بدینگونه رفتار نمایند و امّا شهر جابلقای موهوم را علمای شیعی از این رو اقتباس كردند كه آنرا بلغت عبریشان شهرین موشه میخوانند و درآثار اٌئمّه اطهار بصحّت نه پیوست حضرت و الا قدری تفكّر فرمائید دربارهٌ حضرت قائم خبر داده شده است یظهر صبّی من بنی هاشم ذو كتاب جدید و احكام جدید یصنع كما صنع رسول اللّه یهدم ماكان قبله كما هدم رسول اللّه امر الجاهلیة حال اگر در یکی از بلاد ایران نفسی ظاهر شده خود را ماٌمور از جانب پادشاه و حكمران مُطاع مردم خواند و ناس بعضی قبول و اطاعت كنند البتّه پادشاه به محض استماع و اطّلاع آسوده ننشسته باكمال سرعت و تاٌكید حاكمی مخصوص دارای تمامت آثار حكومت فرستاده كذب حاكم كاذب را مبرهن میسازد پس چگونه در مدّت چهل سال بی رضای خداوندی در بین مردم ظاهر شده خود را همان قائم موعود و ماٌمور از جانب خدا خواند و كثیری از مردم اطاعتش را فرض شمردند و معذلك خداوند حاكم--- صفحه ۲۷۸ ---
مخصوص خود یعنی قائم ساكن جابلقا را با آثار مذكوره آشكار نساخت تا بطلان داعیهٌ مدّعی كاذب معلوم گردد در این مقام نائب السّلطنه پرسید چرا علما قبول نكردند حاجی آخوند جواب گفت همیشه امثال قیافا و خناس و ابوالحكم ملقّب به اٌبوجهل و ولید و ابو راهب و عبداللّه ابی علّت گمراهی مردم و موجب اعراضشان از حضرت مسیح و رسول اللّه و باعث قتل انبیا و اولیا شدند و دربارهٌ علماٌ آخر الّزمان چنین ماٌثور است فقهاٌ ذلك الّزمان شّر فقهاٌ تحت ظلّ السّماٌ ولی معذلك اگر موٌمنین صدر اوّل در هر ظهوری ماهیگیر و عشار و راعی و عمار بودند كه در حقّشان چنین درقرآن مذكور است و اذا قیل لهُم آمنوا كما آمن النّاس قالوا اٌنوٌمن كما آمن السّفهاٌ اٌلا انّهم هُم السّفهاٌ و لكن لا یعلمون و در جای دیگر فقال الملاٌ الذین كفروا من قومه ما نراك إلاّ بشراً مثلنا و ما نراك اتّبعك إلاّ الذینهم اراذلنا بادی الّرای و ما نری لكم علینا من فضل بل نظنّكم كاذبین موٌمنین این ظهور اغلب از علمای معروف مانند حسین بشرویه آقا سید یحیی و حید ملاّ صادق و ملاّ محمّد باقر خراسانی و ملاّ میرزا محمّد رفیع آبادی و میرزا محمّد علی و آقا محمّد فاضل قائینی و ملاّ عبد الخالق و حاجی ملاّ مهدی و ملاّ رضای یزدی و ملاّ محمّد علی زنجانی و ملاّ مهدی كندی با برادرش و ملاّ یوسف اردبیلی و امثالهم متجاوز از چهارصد نفر بودند كه مطابق بیان قرآن یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انّكم اولیاٌ للّه من دون النّاس فتمنّوا الموت ان كنتم صادقین درراه خدا از جان و مال و عیال گذشتند و سائر علماٌ ظاهر كه عاری از علم حقیقی و دیانت و طالب و عابد ریاست و متطاول در اموال ملّت بودند خلاف نصّ آیهٌ قرآن یا ایها الذین آمنوا ان جائكم فاسق بنباٌ فتبینوا ان تصیبوا قوماً بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین بی تاٌمّل و تحقیق حكم به كفر و فتوای قتل دادند و مصداق مثل الذین حمّلوا التّوراة ثم لم یحملوها كمثل الحمار یحمل اسفارا و علماٌ السّوٌ دجاجلة الاٌمّة شدند نائب السّلطنه پرسید آیا معجزهٌ ایشان--- صفحه ۲۷۹ ---
چیست آخوند جواب گفت كه برهان ایشان همان است كه برهان حضرت رسول بلكه كلّ انبیا بود و مظاهر الهیه چنانكه خبر داده اند: " انّ فی قائمنا اربع علامات من اربعة نبّی موسی و عیسی و یوسف و محمّد امّا العلامة من موسی الخوف و الاٌنتظار و العلامة من عیسی ما قالوا فی حقّه و العلامة من یوسف السّجن و التّقیة و العلامة من محمّد یظهر باٌثار مثل القرآن و در زیارت حضرت قائم فرموده اند یا خلیفة الّرحمن و شریك القرآن آیا كدام كافر مشرك به معجزه ایمان آورد و نسبت به سحر و شعبده ندارد انكار نكرد انبیا اگر معجزه اظهار كردند باختیار خودشان بود نه بحسب میل ناس و اگر معجزه حجّت بود بر سائر انبیا فرض میشد كه برای هر معترضی معجزه اتیان نمایند و لوآنكه اشخاص متعدّده طالب امور ضدّ و نقیض باشند چه اگر برای بعضی اتیان كنند و برای دیگران نكنند ظلم و اغراٌ بجهل و نقض درامر رسالت می شود و آیا نفوس كثیره كه در بلاد بعیده هستند و نفوسی كه بعد از ایام صاحب ظهور بدین عالم میایند چگونه مكلّف میشوند و لهذا حجّت خودرا آیات قرار دادند كه باقی و برقراراست و نسبتش بكلّ بشر مساوی میباشد چنانكه درقرآن است: " اٌوَلَم یكفهم انّا انزلنا علیك الكتاب و نیز تلك آیات اللّه نتلوها علیك بالحّق فباٌیّ حدیث بعداللّه و آیاته یوٌمنون و نیز و قال الذین لا یعلمون لولا یكلّمنا اللّه او تاٌتینا بایة كذلك قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بینا الاٌیات لقوم یوقنون و نیز ان كنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فاٌتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم ان كنتم صادقین ایضاً و اذا تُتلی علیهم آیاتنا بینات ما كان حجّتهم إلاّ ان قالوا ائتوا باٌبائنا ان كنتم صادقین" درین موقع عباسقلی خان سرتیپ گفت علماٌ میگویند آیات شما ملفّق از كلمات قبل است حاجی آخوند جواب گفت درقرآن همین قول را نقل از كفّار دربارهٌ كلمات و آیات حضرت رسول چنین حكایت فرمود : " و اذا تتلی علیهم آیاتنا بینات قالوا قد سمعنا لو نشاٌ لقلن --- صفحه ۲۸۰ ---
مثل هذا انّ هذا إلاّ اساطیر الاٌوّلین و نیز انّما یعلمه بشر و لسان الذی یلحدون الیه اعجمّی و هذا بلسان عربّی مبین ایضاً ام یقولون افَتراه قل فاٌتوا بعشر سوَر من مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقین و نیز اٌئنّا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون عبّاسقلی خان پرسید این همه معجزات كه گفته اند پس از كجا پیدا شد آخوند جواب داد كه درقرآن خبری از آنها نیست بلكه در قرآن چنین مسطور است و قالوا لن نوٌمن لك حتّی تفجّر لنا من الاٌرض ینبوعاً او یكون لك بیت من زخرف او تكون لك جنّة من نخیل و عنب فتفجّر الاٌنهار خلالها تفجیرا او تسقط السّماٌ كما زعمت علینا كسفا او تاٌتی باللّه و الملائكة قبیلاً او ترقی الی السّماٌ و لن نوٌمن لرقیك حتی تنزل علینا كتاباً نقرٌوه قل سبحان ربّی هل كنت إلاّ بشرا رسولاً و در جائی دیگراست و ما منع النّاس ان توٌمنوا اذ جائهم الهدی الان قالوا ابعث اللّه بشراً رسولاً و درجای دیگراست قل لا املك لنفسی نفعاً و لا ضّراً إلاّ ماشاٌاللّه و لو كنت اعلم الغیب لاستكثرت من الخیر و ما مسّنی السّوٌ ان اٌنا إلاّ نذیر و بشیر لقوم یوٌمنون ایضاً و لا اقول لكم عندی خزائن اللّه و لا اعلم الغیب و لا اقول لكم انّی ملك ان اتّبع إلاّ ما یوحی الَّی هل یستوی الاٌعمی و البصیر اٌفَلا تتفكّرون و درمحلّی دیگراست و اقسموا بالله جهد ایمانهم لئن جائتهم آیة لیوٌمنّن بها قل انّما الاٌیات عند اللّه و ما یشعركم انّها اذا جائت لا یوٌمنون ایضاً و قالوا لولا نّزل علیه آیة من ربّه قل انّ اللّه قادر علی ان ینزل آیة و لكن اكثرهم لا یعلمون و نیز و یقول الذین كفروا لولا انزل اللّه آیة من ربّه قل انّ اللّه یضلّ مَن یشاٌ و یهدی مَن اناب پس شكّی در این نیست كه حجّت در قرآن آیات اللّه است نه معجزه و ما منكر معجزه نیستیم و سلب قدرت از انبیاٌ نمیكنیم و البتّه معجزه داشتند و لی نه باٌختیار مردم و چون ناس بصیرت بخیر و شّر خود نداشتند و به هوای نفس--- صفحه ۲۸۱ ---
خویش طلب بعضی اشیاٌ می كردند و ماٌمولشان انجام نمی پذیرفت تكذیب كرده درصدد اذیت انبیا یر میامدند چنانچه درقرآن است اٌفَكُلّما جائكم رسول بما لا تهوی انفسكم استكبرتم ففریقاً كذّبتم و فرقاً تقتلون ایضاً و یقولون الذین كفروا ما لهذا الّرسول یاٌكل الطّعام و یمشی فی الاٌسواق لولا انزل علیه ملك فیكون معه نذیرا و در جواب طلب مشركین چنین مذكوراست قل قد جائكم رسُل من قبلی بالبینات و بالذی قلتم فلِمَ قتلتموهم ان كنتم صادقین درین هنگام محمّد ابراهیم خان معمارباشی خالوی نائب السّلطنه كه ملقّب بوزیر نظام و وزیر شهر طهران گردید پرسید كه مگرنه این است علما گفته اند معنی قرآن را احدی نمیفهمد و شما این همه آیات قرآنیه را شاهد آورده تفسیر كردید حاجی آخوند چنین گفت كتابی كه رسول اللّه حجّت نبوّت خود قرار داده و تمامت اوامر و نواهی الهیه را مجتمع در آن گفته و یگانه صحّت هدایت ناس در زمن خود و من بعده قرار داد اگر مفهوم احدی نگردد چگونه ناس مكلّف و مسئول و ماٌخوذ می شوند و آیا این همه احكام صوم و صلاة و غسل و غیره را علما ازچه طریقی فهمیده اند و حال آنكه آیهٌ و لقد یسّرنا القرآن للّذكر فهل من مذكّر در چند جای از سورهٌ اقتربت مكرّر شد ملاحظه فرمائید قریب صد هزار بیت در حیض و نفاس و هفتاد هزار بیت در غسل و طهارت و شصت هزار بیت دراستنجاد نجاست ملاّها تصنیف كردند و چندین كتاب برای احكام شكّیات نماز نوشتند و تجوید قرائت را از جملهٌ و اجبات صلاة قرار دادند تا مردم ناچار بتقلید شوند و الاّ چون دین یكی و كتاب یكی بیش نیست این همه آراٌ مختلفه پیدا نمیشد و اگر تجسّس در امر دین حرام و تقلید علماٌ روا باشد مجوس نیز بتقلید از دستوران خود جز دین زردشت همهٌ ادیان را باطل میدانند و یهود نیز تبعیت از كهَنه و ملاّهای خود همهٌ اهل ادیان غیر خود را گمراه می خوانند و كتابی بنام خراقا یعنی قوی بزبان عبری نوشته انواع مفتریات --- صفحه ۲۸۲ ---
درحّق مسیح نگاشته اند و دركتاب مذكور و غیره نسبتهای كذبه بسیار به حضرت رسول داده اند و همچنین نصاری به تبعیت از كشیش و خلیفه و پاپ جمیع ادیان جز دین خویش را باطل و پیروان آنها را اهل جهنّم دانسته و در حّق حضرت رسول هزاران نسبتهای فاسده دادند چنانكه كتاب میزان الحّق شاهد حاضراست بلی تقلید از علما فقط در فروع دین رواست و علمائیكه مقلّد انام اند باید مصداق حدیث ماٌثور و امّا من كان من العلماٌ صائناً لدینه حافظاً لنفسه مخالفاً لهواه مطیعاً لاٌمر مولاه فللعوام ان یقلّدوه باشند و این ارباب عمائم كه ذرعی چند از قماش ابیض بسر پیچیده خود را به ظواهری آراسته افتخار نموده بر منبر خود آرائی می كنند موٌمن اند امّا ریاست ظاهره را حافظ اند مال خود را و اموال مردم را نیز مال خویش می شمارند و مطیع اند هوی را و مخالف اند امر مولی را و صد هزار مكر و حیله برای اكل اموال انام نموده نام آنرا خدعه و حیلهٌ شرعیه میگذارند و چون ذیل كلام به این مقام رسید نائب السّلطنه خطاب باٌخوند كرده گفت ای حاجی ملاّ علی اكبر نزدیك است مرا بابی كنی حال بس است و برای صرف ناهار بروید و آخوند نزد احباب رفته صرف غذا كردند و بعد از ادإ نماز ظهر فرّاش چای آورده گفت آقا میرزا ابوالفضل را خواستند و او نزد شاهزاده رفت و اذن جلوس یافته نشست نائب السّلطنه گفت ای میرزا ابوالفضل حاجی ملاّ علی اكبر جمع ملاّها را فاسد و ضایع خواند و معجزات انبیا را نیز ردّ كرد آقا میرزا ابوالفضل گفت امّا علماٌ بس حیله و تزویر برای اكل اموال انام كردند كه خدا ایشان را رسوا نمود و امّا در باب معجزات انبیا هرگز مقصود جناب آخوند چنین نبود كه سلب قدرت از انبیا كنند بلكه منظورشان این است كه انبیا معجزه را بینه و برهان خویش قرار ندادند نائب السّلطنه پرسید پس دلیل حقیت ایشان چیست میرزا ابوالفضل جواب داد جمیع اخبار و آیات دلیل ظهور ایشان است اگر باور ندارید--- صفحه ۲۸۳ ---
بفرمائید چند نفر از علما حاضر شوند تا با هم گفتگو كنیم و حضرت و الا خود حكم قاطع فرمائید نائب السّلطنه گفت الحق مراتب علم و فضل شما بیش از همهّ علما است ولی حیف كه بابی شدید حال بعد از همه این مذاكرات آیا معجزه از ایشان دیده شد میرزا گفت معجزات كلّ انبیا بلكه مضاعف آنها از ایشان دیده شد نائب السّلطنه گفت ازچه راهی باور كنیم شما چون اعتقاد به ایشان دارید محض حّب نسبت معجزه به ایشان میدهید میرزا گفت كدام معجزه كدام پیغمبر را منكرین او قبول كردند چنانكه میدانید معجزات زردشت را هنود قبول ندارند و معجزات حضرت موسی را هنود و مجوس منكرند و از حضرت عیسی را هنود و مجوس و یهود انكار دارند و از حضرت ختمی مئاب را هنود و مجوس و یهود و نصاری هیچ یك نپذیرفتند و این معلوم و واضح است كه مردم چون پیغمبری را بنبوّت قبول نكنند البتّه معجزه اش را نیز قبول نخواهند كرد و بعلاوه هرگاه اخبار بیست ساله صدق نباشد اخبار سه هزار سال یا دو هزار سال یا هزار و سیصد ساله بطریق اولی محلّ اعتبار نیست در این هنگام نائب السّلطنه بدو گفت اكنون شما نزد رفقای خود بروید و من كار لازمی دارم پس میرزا ابوالفضل نزد احباب آمد و شاهزاده درهنگام بعد از مغرب و عشا آخوند ملاّ علی اكبر و میرزا ابوالفضل هر دو را طلبید و به اتّفاق نزد وی حاضر شدند پس از جلوس شاهزاده بایشان گفت حال كه نزدیك است مراهم مثل خودتان كنید خوبست بنوع راستی و حقیقت هركس از وزراٌ و صاحب منصبان و اُمَرا ازین طائفه هستند بگوئید قسم بحّق خدا و به حقّه شاه ابداً به آنان اذیت و ضرری نخواهیم رساند بلكه و اللّه بخودشان اظهار نخواهیم كرد فقط اگر مقرّب پادشاهی است كار و شغلی بهتر به اٌو خواهیم داد علّت این است كه دولت از این طائفه بیم دارد و میخواهد مانند امپراطور روس از رعایای خود بیخبر نماند كه غفلة چنانكه معروف است موجب قتل او شدند ما كه بصدد قتل و اعدام این طائفه نیستیم شما چرا از شناساندن خودتان مضایقه --- صفحه ۲۸۴ ---
دارید و حاجی آخوند آغاز سخن كرده گفت ای حضرت و الا اوّلاً این كه فرمودید ما در صدد قتل و استیصال این طائفه نیستیم ملاحظه فرمائید چهل سال است دولت و ملّت مقتدر ایران قیام به اٌخماد این نور الهی نمودند و روز بروز اشتعالش بیشتر و شوكتش قویتر گشت و حال بشما عرض میكنم محال است كه این ندا و صدا بخوابد فرضاً آنچه از این طائفه در طهران اند بقتل آورید قزوین و كاشان و قم و اصفهان و عراق همدان و شیراز و یزد و كرمان و تمامت ایالت خراسان و زنجان و آذربایجان و گیلان و مازندران و سائر بلاد ایران مملّو از این طائفه است و به الفرض هرگاه تمامت جمعیت كثیرهٌ اهل بها را در ایران بقتل با عربستان و مصر و تركیه و قفقازیه و هند و اروپ چه خواهید كرد لذا مشقّت و سعی بی ثمر را تحمّل نكنید و به یقین بدانید كه این طائفه هرگز بخیال ریاست و سلطنت نیستند تا مانند كمنیست ها نسبت به امپراطور چنان رفتار كنند اگر ما نسبت باعلی حضرت پادشاهی قصد سوئی داشتیم چون در همه جا حتّی در اندرون شاهی ممكن است از ما باشند ناچار مبادرت بعمل می كردیم چنانكه از همین و اقعهٌ حالیه هنگامیكه محمّد بزّاز اقدام كرد و آقا سید صادق بشما نوشت در همان ساعت اولی خبردار شدیم و چون از خود مطمئن بودیم پنهان نشدیم و موجب اقدامات دورهٌ سابق نیز خود شما شدید زیرا چون تمامت بزرگان این طائفه را كشتید زمام كار بدست جهّال افتاد و از مردم جاهل این گونه اقدامات بعید نیست نائب السّلطنه تصدیق كلام ویرا كرده گفت راست میگوئید اگر سید شیرازی را نمی كشتند كارها به اینجا نمی رسید آخوند گفت با این كه خود دانسته و پی بردید پس چرا بصدد اذیت این طائفه هستید شاهزاده گفت استغفر اللّه ما ابداً خیال قتل این طائفه را نداریم بلكه چنانكه مكرّر گفتم برای فتنه و فساد و مقاتلات و محاربات كه قبلا از بابیها بروز كرده سلب اطمینان دولت شده و از شما مطمئن نیست چنانكه شما نیز از او اطمینان ندارید و شما نباید از این رهگذر مكدّر شوید و دولت میخواهد راهی برای اطمینان فكر خود و نیز --- صفحه ۲۸۵ ---
شما باز كند و چنانچه بكرّات گفتم می خواهیم خیال این جماعت را نسبت به دولت كاملاً بدانیم میرزا ابوالفضل گفت ای نوّاب والا مكرّر اندر مكرّر عرض كردیم كه محبوب ما متعالی تر از خیال فساد و انقلاب و تحصیل ریاست و سلطنت است و در مقامی از آثارش چنین فرمود از بحر و بر همه را بسلاطین كه مظهر قدرت اند و اگذار نمودم و در جائی دیگر فرمود ان تُقتلوا خیر من ان تَقتلوا و در محلّی دیگر طوبی لمن اصبح قائماً لخدمة الاٌمم و نیز لیس الفخر لحبّكم انفسكم بل لحّب ابناٌ جنسكم و نیز لیس الفخر لمن یحّب الوطن بل لمن یحّب العالم و ایضاً عاشروا مع الاٌدیان بالّروح و الّریحان گذشته ازهمه این ها آنچه از آثار كتبیه كه از قبل و این ایام بدست شما افتاد بیارید و مطالعه فرمائید هرگاه ایشان قصد ریاست و سلطنت داشته باشند معلوم خواهد شد چون سخن به اینجا رسید نائب السّلطنه گفت بسیار خوب گفتید ولی اكنون بروید شام خورده استراحت كنید لذا ایشان به جمع محبوسین آمد و شام تناول كرده خوابیدند و در صبح روز بعد چون صرف چای كردند شاهزاده باز هر دو را خواست و گفت از كلمات و آثار خودتان بیارید و قدری بخوانید و ایشان نزد احباب آمده و بعضی آیات را به محضر شاهزاده بردند حاجی آخوند پرسید كه از آثار طلعت اعلی بخوانیم یا از جمال ابهی شاهزاده گفت از كلمات ایشان بخوانید و حاجی شروع بخواندن كرد تا بجائی رسید كه لفظ ربّ اعلی مذكور بود در این مقام وزیر نظام مذكور گفت ببینید سید شیرازی از قائمیت گذشته ادّعای الوهیت كرد حاجی آخوند جواب گفت كه ذكر لفظ ربوبیت مستلزم ادّعای الوهیت نیست زیرا كه ربّ یكی از صفات اللّه می باشد مانند رحیم كریم غفّار ستّار و هّاب عزیز رحمن غفور و غیرها و مردم بدون استحقاق آنها را اسماٌ خود قرار دادند رحیم بیرحم و كریم عاری از كرَم و ستّار خالی از ستر است بلكه اصلاً از جادّهٌ شریعت خارج اند و احدی بر ایشان اعتراض نمی كند و لی در این جا چون بدیدهٌ غیر درستی مینگرند اسم ربوبیت را الوهیت می خوانند و اگر بنظر --- صفحه ۲۸۶ ---
انصاف بنگرند خواهند دید كه آن سید بزرگوار مربّی انام بود و چندین هزار نفوس را چنان تصفیه و تزكیه و تربیت نمود كه كلّ بصفات اللّه متّصف گشتند از آن جمله ملاّ محمّد علی بارفروشی بود كه هشت هزار بیت به سبك آیات در معنی اللّه الصّمد و شرح بر قُل هوَاللّه نوشت و عدّهٌ كثیر از علمای معروف دست از ریاست ظاهره كشیدند و جان و مال و عیال را فی سبیل اللّه فدا نمودند انصاف دهید اگر نفسی و لو بدینی از ادیان متدین نباشد ولی متّصف ببعضی از صفات اللّه گردد فی المثل جود و كرَم از او مشاهده شود و خویش را كریم خواند آیا قرآن تكذیبش نماید پس كسیكه از هر حیث متّصف بصفات اللّه است هرگاه یكی از صفات اللّه را بخودش نسبت دهد چگونه توان گفت ادّعای الوهیت نمود در این هنگام عبداللّه خان پیش خدمت باشی نائب السّلطنه و والی گیلان پرسید چرا حضرت خاتم النّبیین خود را بدین اسماٌ ننامید آقا میرزا ابوالفضل درجواب گفت اسماٌ تمام انبیا صفات اللّه بود و حضرت ولایت مئاب كه خود را عبدی از عبید خاتم الاٌنبیا فرمود در خطبهٌ شقشقیه ندای انا حنّان انا منّان انا دیان انا رحمن انا رحیم انا غفّار انا ستّار انا خالق السّموات و الاٌرض بركشید گذشته از همهٌ این امور چون نامشان كه سید عل محمّد بود عددا با ربّ یكی است از این رو خود را به این نام خواند در این مقام نائب السّلطنه روی بوزیر نظام و سائر حضّار كرده گفت فی الحقیقه كلمات این طائفه عجیب جاذب است و مردم ذیحق اند كه گوش بكلماتشان می دهند پس از جای برخواسته گفت شما الحال بروید و ایشان نزد احباب آمدند و بعد از ظهر این روز ملاّ رضا محمّد آبادی یزدی از متقدّمین این طائفه را كه با قامتی كشیده و دستار و عبای سفید درمسجد شاه بشغل ترسل و تحریر مكاتب اشتغال و نزد عامّهٌ انام به این نام اشتهار داشت غلامان و گماشتگان دولتی گرفتار كرده آوردند و نائب السّلطنه --- صفحه ۲۸۷ ---
او را احضار نموده اذن جلوس داد و ملاّ محمّد رضا نشست و با تمامت حضّار اظهار ادب و اكرام نمود و به وزیر نظام مذكور گفت گویا در ظاهر به حضور شما رسیدم ولی نمیدانم در كدام عالم بود وزیر نظام گفت خدا نكند در هیچ حشر مَن با تو باشد ملاّ رضا گفت شما مطمئن باشید در هیچ عالمی از عوالم با مَن محشور نخواهید شد زیرا كه متّحد جانهای شیران خداست پس نائب السّلطنه از او پرسید تو بابی هستی جواب گفت بلی بابی هستم و پنهان نمی كنم و نهایت امتنان خواهم داشت اگر ریش سفیدم را به خونم قرمز كنید و سالها بدین آروز بودم كه جان نالایق خود را در راه حضرت بها جلّت عظمته فدا كنم نائب السّلطنه گفت از خوانین هركس را از این طائفه می دانید بگوئید او جواب داد كه رضاقلی خان پسر سلیمانخان صائن قلعه از این طائفه است دیگر كسی را نمی شناسم نائب السّلطنه بفرّاشان گفت این را ببرید به بالا خانه تلگرافخانه ( كه در داخل عمارت مسكونهٌ نائب السّلطنه بود) و سیمی از تلگرافخانهٌ مركزی به آنجا و صل كنند كه به هر جا خواهیم مخابره نمائیم و ملاّ رضا را به این جهت تنها به آنجا فرستاد كه مبادا سائر احباب محض مراعات و به جهت حكمت وی را به كتمان وا دارند و چون پاسی از شب گذشت نائب السّلطنه حاجی آخوند و میرزا ابوالفضل و ملاّ محمّد رضا را متّفقاً احضار كرد و به ملاّ رضا گفت مقداری از كلمات جدیده بخوان و او كتاب الواح را با دست گرفته بوسید و باز نمود و مقداری از آن با لحن بدیع خواند و نائب السّلطنه از حاجی آخوند پرسید كه علّت این همه تاٌكید در تبلیغ چیست آخوند جواب داد چونكه ایشان امروز مدّعی حقانیت اند و حق خلق را دوست دارد و می خواهد همهٌ انام به دین حقیقی او كه اصل جنّت است وارد شوند چنانكه انبیا انواع بلیات و مشقّات از جهّال تحمّل كرده دست از هدایت خلق بسوی خدا نكشیدند و نیز تبلیغ علّت شوق و تقرّب مردم بسوی خدا است چه كه و ظائف و شرائطی برای --- صفحه ۲۸۸ ---
مبلّغین مقرّر شد كه ناچار اوّلاً باید خود را تبلیغ كرده تزكیه و تصفیه شوند آنگاه به هدایت دیگران پردازند و از این رو قیام به تبلیغ سبب می شود كه مردم خود را بصفات اللّه متّصف نموده ترقّیات عالیه یابند شاهزاده پرسید كه ایشان چه مقامی را ادّعا دارند ملاّ رضا گفت این ایام، ایام اللّه است و این ظهور ظهور اللّه و حاجی آخوند فی الحال چنین گفت ای شاهزاده چنانكه می دانید در هر ملّتی صوفی است و ملاّ رضا صوفی این طائفه است و غلّو نمود امّا بنده عرض می كنم چنانكه از قبل خبر دادند كه بعد از ظهور حضرت قائم رجعت حسین می شود حال ظهور حسین می شود نائب السّلطنه گفت چگونه ایشان چنین ادّعا توانند و حال آنكه میان ایشان و حضرت حسین هزار و دویست سال فاصله است و پدر و مادر آنحضرت و والدین ایشان جدا است حاجی آخوند گفت حضرت رسول فرمود منم موسی و حال آنكه میان ایشان و حضرت موسی دو هزار و كسری سال فاصله بود و ایشان از قریش و حضرت موسی از بنی اسرائیل بود و نیز چگونه فرمود منم عیسی و حال آنكه ششصد سال و كسری ما بینشان فاصله بود و ایشان از عبداللّه و آمنه و حضرت عیسی از روح القدس و مریم بودند و نیز فرمود منم آدم منم نوح منم ابراهیم و حال آنكه والدینشان معلوم و تا چهل سال هم درمیان خلق بودند و این گونه ادّعا ننمودند پس معلوم میشود كه منظورشان محلّ و زمان و شوٌون جسدانیه نبود بلكه نظر به حقیقت انبیا داشتند كه قوّت و قدرت باطنیه و احاطه درجمیع علوم اوّلین و آخرین و ما فی السّموات و الاٌرضین و برهانی كه تمامت خلق اتیان به مثل آن نتوانند یعنی آیات و خطب و مناجات است و همی از حضرت ختمی مرتبت ظاهر شد امّا همینكه گفتیم علوم نگویند چرا حضرت ساعت سازی یا آهن كوبی یا نجّاری و غیرها نمیدانست چه كه علوم ظاهره شاٌن مخلوقین انبیا است و چون به روح ایمانی و نشاط روحانی --- صفحه ۲۸۹---
حیات ابدی سرمدی عطا شوند قوّت قوی و انشراح صدر یافته موفّق بعلوم و فنون گردند اگر بنظری دقیق بنگریم خواهیم دید كه آنچه صنایع و علوم از مردم تراوش نمود به انبیا راجع است زیرا قوانین مدنیه و اوامر و نواهی شرعیه و حدود و حقوق اجتماعیه و آداب و انتظامات و مراسم انسانیه را از انبیا آموختند تا جان و مالشان از تعرّض یكدیگر مصون مانده در مهد امان قرار گرفت و از اسفل دركات حیوانیت و وحشیت نجات یافته در راه انسانیت و ترقّی مدنیت پیش رفتند پس آنچه از مدارج و معارج كشف و صنعت و كمال را انجام دهند از آثار و نتائج ظهورات الهیه می باشد و این بدیهی است كه بدون حصول مدنیت و امنیت فرصت تفكّر در صنایع و اختراعات و انتظامات حاصل نگردد مانند اهل ایران كه چون مدنیت تامّه را از كف دادند فرصت تفكّر در هیچ گونه از صنایع نیافته گرفتار ظلم یكدیگر گشتند و لی مقصود ما از علم انبیا علم الهی است كه ناس را تزكیه و تصفیه نموده بصفات اللّه متّصف سازد و به الجمله حاجی آخوند فصلی مشبع و كامل در تحقیق این كه حقیقت كلّ انبیا و ما یقوم به النبوّة یكی است و تغایر شان از حیث زمان و مكان و سایر عوارض حادثه می باشد ذكر نمود و به وحدت حقیقت گل از حیث لون و عطر بدون ملاحظه تخالف زمان و مكان بیان مقصود كرد و به شعر مشهور مثنوی رومی؛
( دیده میخواهم كه باشد شه شناس ***** تا شناسد شاه را در هر لباس )
تمثیل جست حدیث انا كلّ النّبیین را فرو خواند و حقیقت رجعت حسینی را به دین اساس موٌسّس داشته سخن را به انجام رساند و نائب السّلطنه و حاضرین از بیان معظّمش ملزم و مبهوت و مفخم گشته به گماشتگان خود گفت حاجی آخوند و آقا میرزا ابوالفضل به منزل خودشان و ملاّ محمّد رضا به مقّر خود برود و آنان رفته صرف شام نموده استراحت كردند و روزی بعد پس از ادإ صلاة و صرف چای باز هرسه را متّفقاً احضار نمود چون نشستند از ملاّ رضا پرسید آنشخص را--- صفحه ۲۹۰ ---
كه شما قائم میدانید آیا احكام قرآن را ترویج كرد و یا احكامی جدید آورد ملاّ رضا گفت حضرت ربّ اعلی و جمال ابهی هر دو دارای مقام ولایت مطلقه و البتّه صاحب احكام و قوانین جدیده اند اوامر و نواهی تازه فرمودند شاهزاده از نماز و روزه و غسل و غیره آنچه خواست پرسید و ملاّ محمّد رضا همه را به تمام و كمال بیان كرد و شاه زاده روی به میرزا ابوالفضل نموده گفت مگر نه حضرت رسول مكرّراً فرمودند انا خاتم النّبیین و حلالنا حلال الی یوم القیامة و حرامنا حرام الی یوم القیامة میرزا جواب داد گفت اوّلاً مفسّر این حدیث حدیثی دیگر است كه فرمودند اذا قام القائم قامت القیامة و چون مراد از یوم القیامة به مفاد این حدیث یوم قائم می باشد مفهوم احادیث مذكور نیز تعقید و اغلاقی ندارد و امّا درخصوص كلمهٌ خاتم النّبیین چنانكه اوّلیت كه با آدم بود درحق حضرت رسول صادق است آخریت هم دربارهٌ ایشان صحیح است و آنكسی كه فرمود كنت نبیا و الادم بین الماٌ و الطّین اگر بفرماید منم خاتم نیز بجاست و از این رو جناب و لایت مئاب در زیارت حضرت ختمی مرتبت فرمود الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل سابق كه معلوم و مشخّص است و ناچار مستقبلی هم بدان نهج بایست بیاید و در این مقام نائب السّلطنه سوٌالات راجعه به مسائل این امر را بریده آغاز منظور اصلی خود نمود چنین گفت حال اگر ما بخواهیم با هم صلح كنیم بنوعی كه طرفین از یكدیگر مطمئن باشیم چه باید كرد ایشان جواب دادند كه چنانكه مشروحاً مفصّلاً گفتم در بارهٌ دولت ابداً نظر و قصد و غرضی نداریم و معذلك آنچه موجب اطمینان شما می شود بفرمائید تا معمول داریم شاهزاده گفت دولت دو چیز از شما میخواهد یكی حضور شخصی كه تازه از عكّا آمد و این طائفه چنین باو گرویده فریفته شدند كه غوغا و آشوب برانگیخت دیگر آنكه بهائیان طهران را به ما بشناسانید و اگر چه شما برای بلیات و تضییقاتی كه قبلاً از دولت دیده اید در قبول--- صفحه ۲۹۱ ---
این دو امر تاٌمّل و تردید می كنید ولی من كه پسر شاه و نائب السّلطنه ام به سر شاه و حضرت امیرالموٌمنین قسم یاد میكنم ابداً قصد كشتن و اذیت نداریم چه میدانیم كه شما بكشتن ممنوع و تمام نمی شوید بلكه مقصود این ست كه قانونی مرتّب كنیم كه دولت و شما هردو آسوده شوید آقا میرزا ابوالفضل اذن تكلّم خواسته چنین گفت اوّلاً از آنزمان كه حضرت بهاٌاللّه دربغداد اقامت داشتند تا حال كه نزدیك سی سال است درهیچ جای ایران مقاومت و محاربتی از این طائفه مشهود نشد و هرچه ستم و جفا دیدند فقط به دولت التجا و شكایت نمودند چه كه اطاعت دولت برآنان و اجب و فرض است و این كافی است كه دولت مطّلع شده اطمینان حاصل نماید و امّا بهائیان طهران ضبط و حصرشان خارج از حیطهٌ امكان می باشد چه كه این امر قلبی و اعتقادی است و یوم فیوم در ترقّی و ازدیاد میباشد و نیز بسیاری هستند كه ایمان خود را بنوعی كتمان میكنند كه اعضاٌ عائله شان از حال همدیگر خبر ندارند و شناختن آنان بنوع سلامت و ملایمت برای دولت ممكن نیست و بنوع شكنجه و عذاب نیز میسّر نخواهد شد زیرا افراد این طائفه عذاب و زجر را تحمّل مینمایند و برادرشان را كه میشناسند بدست نمی دهند و برای دولت این گونه اقدام نتیجه نداده بلكه موجب تنبّه و بیداری انام و نشر بهائیت می شود و اگر مستضعفین چند از این طائفه را شكنجه و عذاب گیرد چونكه مهمّین و محترمین قوم پیوسته از این گونه اشخاص مجتنب و محترزند افراد حقیقی بهائیان بدست نیاید و ممكن است اشخاصی كه با این طائفه معاشرت برای كسب و كار و غیره داشتند گرفتار شوند و این سبب اضطراب و انقلاب و سلب اطمینان و راحت عامّه گردد لذا اولی این است كه دولت از ین مقصود صرف نظر نماید و امّا درخصوص آنشخص كه تازه از عكّا و ارد شد البتّه اگر بداند كه حضرت والا طالب دیدنش هستند و مقصودی جز تجسّس و تفحّص--- صفحه ۲۹۲ ---
وظیفه اش این است كه حاضر شود شاهزاده گفت بلی اگر بیاید و دو یا سه مجلس ملاقات شده طرفین نوشتهٌ بسپاریم كه سبب اطمینان گردد بسیار لازم و مفید است حاجی آخوند گفت اگر درطهران برقرار باشند همین است كه حضرت و الا فرمودند و لی از شهر رفتند ملاّ رضا گفت هنوز نرفتند و در شب قبل به خانهٌ دامادم مهمان بودند و لی برای همین گفتگو كه در شهر پیچیده شد نیامدند و اگر كسی نزد ایشان معروض دارد بی مضائقه میایند و آنچه را ایشان امضا گذارند احدی تردیدی نكند شاهزاده گفت البتّه اگر بیایند و یك بار هم با اعلی حضرت پادشاهی ملاقات كنند اولی و انسب می باشد این كه شما به بالاخانه مقّر ملاّ رضا رفته دراین خصوص شور كنید و من نیز به محضر شاهی میروم لاجرم هرسه ببالاخانه تلگرافخانهٌ مذكور رفتند و صرف ناهار كردند ملاّ رضا بایشان گفت از مَن دیگر نشنوید هركس تكلیف خود را بهتر می داند شما تكلیفی دارید و مَن تكلیفی دیگر و مقداری مكالمات متفرّقه كردند و پاسی از شب گذشته نائب السّلطنه هرسه را طلبید و تا ساعت پنج از شب گذشته صحبت داشتند و مقداری از آیات و كلمات بدیعه خوانده شد و نائب السلطنه گفت بروید بالاخانه و شور دقیق كنید و هرسه باز در بالاخانه مشورت كردند ملاّ رضا گفت آقا حكماً باید بیایند و الاّ بر احباب صدمه بسیار وارد میاید آقا میرزا ابوالفضل هم گفت اگرچه عهد این گروه محلّ اعتبار و اطمینان نیست ولی چون غریق اندیشه و اضطراب و بیم عظیم اند اگر ایشان نیایند احتمال و قوع بلیات و مخاطرات است و علی الصّباح شاهزاده هر سه را طلبیده پرسید كه نتیجه مشورت چه شد هر سه گفتند اگر بیاید بهتر است و شاهزاده بملاّ رضا گفت پس بروید و بیاورید و او جواب داد كه بسخن من اعتنا نخواهد كرد شاهزاده از میرزا ابوالفضل خواست و او نیز جواب گفت كه قول--- صفحه ۲۹۳ ---
من نیز موٌثّر نیست فقط به موجب كلام حاجی آخوند شاید بیایند و شاهزاده باٌخوند گفت شما، او گفت میروم و لی آمدن شان را بعهده نمیگیرم چه ممكن است از طهران رفته و یا به موجب قول من نیاید شاهزاده گفت من به شما اطمینان می دهم شما هم ایشان را مطمئن نمائید به حق خدا و كلام اللّه و به حق رسول كه احدی را به ایشان تعرّض نیست و مقصود ملاقات و اطمینان طرفین است آخوند گفت پس بنویسید و شاهزاده بمضمون مذكور نوشته داد آخوند گفت مُهر كنید شاهزاده گفت بخطّ خودم نوشتم دیگر چه احتیاج بمُهراست آخوند گفت چون الحال میروم و سیدی بزرگوار از اولاد رسول اللّه آورده بدست شما میدهم بس هرگاه صدمه به ایشان و ارد شد من نزد خدا و خلق مسئول و ماٌخوذ نباشم و بگویم به موجب این سند پسر شاه مطمئن شدم نائب السّلطنه خندیده مكتوب را مُهر كرده باٌخوند داده گفت این كه از من مطمئن شدید امّا بگوئید تا بدانم كه من چگونه ازشما اطمینان حاصل كنم كه چون از اینجا رفتید به موجب و عده وفا كرده برمیگردید آخوند گفت من فقط حسب تكلیف و امر شما میروم اگر اطمینان ندارید نفرستید در این موقع نائب السّلطنه و عبّاسقلی خان و كُنت دومونت فوت رئیس نظمیه بلغت فرانسه درخصوص رفتن وی سخنی چند گفتند و شاهزاده باٌخوند گفت این چنان رفتن شما را مصلحت نمیدانند و آخوند جواب داد چون وفای بعهد از و ظائف ایمانیه است و در خود نمی بینند مراهم مثل خود گمان بردند ولی من خواهم برگشت نائب السّلطنه گفت الحكم للّه بروید و آخوند بخانهٌ خود آمده مكتوبی توسّط یكی از نسوان به اٌقا سید مهدی نوشته تمام ماوقع را بیان داشت و خود در وقت عصر نزد نائب السّلطنه برگشت و او حضور شاه بوده پیام فرستاد كه باشید تا بیایم و پاسی از شب گذشته بیامد و حاجی--- صفحه ۲۹۴ ---
آخوند به اٌو گفت مكتوب نزد آقا فرستادم و هنوز جوابی نرسید كه بدانم درطهران هستند یا نه نائب السّلطنه گفت ای حاجی ملاّ علی اكبر آفرین مرحبا ثّم آفرین ثّم مرحبا و به اٌو آزادی داده گفت بخانهٌ خود بروید ولی همه روزه در و قت عصر به اینجا بیائید و آخوند نزد احباب رفته مقداری صحبت نموده به خانهٌ خود رفت و رقعهٌ دیگر به اٌقا سید مهدی عرض نمود جواب رسید كه امشب درخانهٌ شما ملاقات شده قراری می دهیم و درهمان روز شیخ ابوالقاسم عطّار كه عائلهٌ مشكین قلم را از اصفهان بعكّا رسانده مراجعت كرده به طهران وارد شد و با احباب طهران معاشر بود در معبر كربلائی محمّد بزّاز منافق مذكور و غلامان دولتی می گذشت او را دیده گرفته نزد نائب السّلطنه حاضر كردند او را مخاطب داشته پرسید شیخ ابوالقاسم توئی گفت بلی پرسید كجا رفتی گفت بزیارت پرسید چه دیدی گفت آنچه آرزو داشتم و خواستم پرسید دلیل حقّانیت چه دارند گفت دلیل آفتاب ضیاٌ اوست شاهزاده خندید و گفت او راهم نزد رفقایش ببرید و حاجی آخوند و قت عصر نزد شاهزاده پیام فرستاد جواب داد كه امروز كار دارم و ملاقات ممكن نیست باشد به عصر فردا و آخوند نزد احباب رفته مقداری جویای احوال شد آنگاه مراجعت به خانهٌ خود نمود و ساعتی از شب گذشته آقا سید مهدی به اٌنجا رفته از تمامت احوال و واقعات استحضار یافت و به حاجی آخوند گفت برای رفتن نزد نائب السّلطنه حاضرم و امشب برای همین آمدم آخوند گفت به عهد و خطّ این گروه اعتمادی نیست او گفت من میدانم معذلك میروم آخوند گفت اولی آنكه با احباب شور كنم مبادا و هنی و ارد شود و دربارهٌ من سخنانی گویند او گفت برشما حرجی نیست و من خود به میل و رضا میروم و اجتماع احباب برای شور بیرون از مصالح و قت می باشد آخوند گفت با یك یك مشورت می كنم و روزی بعد با احباب مشورت نمود برخی تصویب كردند و جمعی گفتند اسرار این واقعه برما مستور و صواب و خطا بر افكار ما--- صفحه ۲۹۵ ---
پوشیده است آنگاه اقوال و آراٌ را بوی گفت و او اظهار نمود كه این كه حسب شور نیز مصلحت در رفتن می باشد و بعد از ظهر همین روز فرّاشها آقا سید اسداللّه قمی را از دكّهٌ كفش دوزیش گرفته نزد نائب السّلطنه حاضر كردند از او پرسید كه تو از این طائفه هستی جواب گفت من مردی سیاح و درویشم و با اهل هر عقیده و هر طائفه معاشرت میكنم پرسید كه با این طائفه هم معاشرت داری جواب گفت بلی اظهار داشت كه اگر از این طائفه نیستی سب و لعن كن گفت من از ایشان بدی ندیدم بلكه بهترین طوائف عالمند و بسیاری از كلمات و مطالب شان را شنیدم همه صحیح و فصیح و جذّاب است در اینصورت چگونه بد گویم و حال این كه از حضرت رسول نیز جز كلمات چیزی دیگر اكنون بدست نیست و اگر روایات معجزات مناط باشد از ایشان نیز روایات بیشمار در باب معجزه شنیده ام شاهزاده باٌمورین گفت حال این را نزد سائرین ببرید و حاجی آخوند بوقت عصر نزد نائب السّلطنه آمد مقداری صحبت كردند آخوند باٌو گفت فرمایشات و ملاطفات لسانی شما با دستگیر كردن آقا سید اسداللّه و حال آنكه از ما نیست منافات دارد شاهزاده گفت فرّاشها بی اطّلاع من چنین اقدام كردند و چون او را جهراً آوردند بهتر این است كه آقا سید مهدی بیاید و همه یكبار مرخّص شوند حال بگوئید چه شدند آخوند گفت فردا شب درساعت دو از شب گذشته باتّفاق میائیم و آخوند نزد سائر احباب رفته احوال پرسی كرد و بخانهٌ خویش رفت و درشب فردا كه پنجم شهر ربیع الثّانی بود دو ساعت گذشته از شب آقا سید مهدی و حاجی ملاّ علی اكبر متّفقاً وارد منزل نائب السّلطنه شدند و در حجرهٌ خلوتی كه مقرّر داشت نشسته باهم صحبت كردند پس شاهزاده با عبّاسقلی خان و عبداللّه خان آمد و به كمال احترام نشست و آن دو ایستادند و به اٌقا سید مهدی گفت آیا نترسیدید و به اینجا آمدید او گفت حبّاً لاٌهل العالم و فی سبیل اللّه شرفیاب--- صفحه ۲۹۶ ---
حضور شدیم تا بر شما معلوم گردد كه خیال فساد و نزاع نداریم و شاهزاده تمجید و توصیف بسیار از این طائفه كرده الحق وفا و جرئت شما نادر و بی نظیر میباشد پس از احوال ارض اقدس و جمال ابهی سوٌالات بسیار كرد و آقا سید مهدی با رعایت مصالح و قت و مناسبت مطلب جواب گفت و سخن بجائی منجر شد كه آقا سید مهدی حدیثی خواند نائب السّلطنه گفت مگر شما باٌحادیث ما عقیده دارید و او گفت نه تنها به قرآن و احادیث اعتقاد داریم بلكه جان در راه آنها فدا میكنیم و حامل و عامل قرآن ما هستیم نه علمای كه ایمان به اٌصول دیانت را اجباری و تعبّدی میدانند و تمام همّشان در فروع احكامی است كه بی دلیل و فائده استنباط كرده در كتب فقهیه انباشتند و خود باٌنها عمل نمی كنند و به عناوین مجعوله شرعیه دست تطاول باٌموال و عیال مردم دراز می نمایند و به اٌحدی حّق سوٌال و بازخواست از عقاید و اعمال خود نمی دهند و بعلاوه بشارات و اخبار این ظهور اعظم در قرآن و اخبار مملّو و مشحون است شاهزاده گفت امروز بدیدار آقا سید صادق رفتم پرسید با بابیه چه كردید گفتم چند تنی را گرفتم گفت آنچه بدست میاید بقتل رسانید آقا سید مهدی گفت شما ایشان را از همه مردم بهتر می شناسید چرا تا این درجه تحكّمات ایشان را تحمّل میكنید گفت ناچاریم چه دولت دشمنی اعظم از آنان ندارد و لی از آغاز تسلّط و نفوذ یافتند و اكنون چاره نیست و آن شب تا ساعت پنج گذشته از شب صحبت بطول انجامید و بعد از صرف شام شاهزاده به عبّاسقلیخان سرتیپ گفت خودت فانوس كشیده جناب آقا را با حاجی ملاّ علی اكبر به منزلشان برسان و آقا سید مهدی گفت امشب وقت گذشت اولی این كه همین جا بیتوته كنیم شاهزاده گفت چون همه دوستان شما منتظر و مضطرب اند بهتر این كه بروید آخوند گفت پس خود حامل فانوس میشویم و سرتیپ زحمت نكشند شاهزاده گفت چون قراول دوره بدون اسم شب بعد از --- صفحه ۲۹۷ ---
ساعت مقرّره مانع از ذهاب و ایاب اند و سرتیپ اسم شب دارند اولی آنكه همراه باشند و كفشهای آقا سید مهدی و حاجی آخوند را عبداللّه خان جلو گذاشت و شاهزاده تا درب در بدرقه نمود و بعد از عذر بسیار گفت جناب آقا حال مرا نیم بابی كردید اولی آنكه چند مجلس ملاقات شود و سخن را بپایان رسانیم آقا سید مهدی گفت حقیر حاضرم هر و قت معین فرمائید به جناب آخوند خبر دهید به اتّفاق مشرّف بحضور می شویم شاهزاده گفت همه روز در هنگام عصر به اینجا آئید همینكه فرصت شد خبر میكنم آنگاه عبّاسقلیخان فانوس كشیده تا درب خانهٌ حاجی آخوند رساند و ایشان از سرتیپ معذرت خواهی نموده بخانه رفتند و عصر روز بعد حاجی آخوند به منزل شاهزاده و نزد احباب رفته پیام فرستاد شاهزاده پیام كرد كه امشب و قت فراغت ندارم و به این نوع تا چهار روز گذشت و آخوند را ملاقات با شاهزاده حاصل نشده بعد از ملاقات احباب بخانهٌ خود برگشت و در آنمدّت احاد احباب با وی ملاقات و صحبت كرده اظهار شادمانی از ماوقع نمودند و او پیوسته میگفت به اظهار محبّت و تعهّدات قاجاریه اعتماد نباید كرد مكرّرا درآغاز با احبّا خدعه كرده قسمها خوردند و در پایان كار تخلّف نمودند مگر خداوند تفضّلی فرماید و از آنسو شاهزاده خود هر روز یك بار به حجرهٌ احباب درآمده دلجوئی كرده میگفت محزون و ملول نباشید یقینا همین دو یاسه روز آزاد میشوید و بعضی از كودكان احباب را كه برای ابلاغ پیام و امور اخری به حجرهٌ احباب میرفتند به هریك پنج قران یا یك تومان انعام میكرد تا در عصر روز دهم ربیع الثّانی حسب المعمول چون حاجی ملاّ علی اكبر نزد شاهزاده رسید به حاجی گفت امشب جناب آقا بیایند و او بخانه رفته باتّفاق آمدند ولی شاهزاده ملاقات نكرد چنین پیام فرستاد كه امشب چون با سفرای دوَل مشورت داریم شما در بالاخانه تلگرفخانه نزد--- صفحه ۲۹۸ ---
ملاّ رضا و آقا میرزا ابوالفضل بمانید فردا ملاقات شود و صبح فردا چنین پیام كرد كه امروز اعلی حضرت پادشاهی بكن میروند و بعد از دو روز خواهند آمد و معذرت بسیار جسته گفت چون حاجی ملاّ علی و آقا سید صادق اصرار دارند اولی این ست كه چندی در اینجا باشید و تشویش نكنید آقا سید مهدی گفت اگر مطمئن نبودیم چرا به اٌینجا میامدیم قلب ما آسوده است چه اگر بكشند شهید فی سبیل اللّهیم و اگر نكشند شاكریم از ماسوی چشم پوشیده راضی بقضاٌاللّه شدیم بلایش را بجان خریدار و فدا كردن جان را موجب دیدار محبوب میدانیم نه از بستن محزون و نه از رستن مسرور میشویم این سرِ ما و آن شمشیر شما ما حاضریم در دادن و شما قادرید در گرفتن آنچه مصلحت مملكت خود میدانید معمول دارید نائب السّلطنه چون این بشنید گفت همان است كه مكرّراً اظهار داشتم دولت ابداً بخیال تعرّض شما نیست این هم برای سدّ سخنهای ملاها است و شاهزاده بطبقهٌ پائین رفته به وزیر نظام و غیره گفت و اللّه مَن طائفهٌ مشتاق تر بمرگ از این جماعت ندیدم و نشنیدم گویا جان در نزدشان بقدر خردلی قیمت ندارد در آن اثناٌ میرزا عبدالوهّاب خان نصیر الّدوله و آقا علی امین حضور آمدند شاهزاده همین حكایت را بر ایشان اظهار داشته چنین گفت چه كنم كه دولت قدر نمیشناسد خدمتی كردم كه كس تا بحال نكرد این شخص ثانی رئیس این طائفه است كه با تدبیر بدست آوردم و اگر دولت یك كرور خرج میكرد میسّر نمیشد و تا حبس دولت است احدی از این گروه جسارت اقدام بر خلافی نمی كند و آنان نیز توصیف و تمجید همی از خدماتش نمودند و روزی دیگر كس فرستاد میرزا ابراهیم خان نوهٌ میرزا ابوالحسن خان ایلچی را كه یكی از پیش خدمتان مخصوص وی بود حاضر كردند و از او پرسید كه آیا تو هم از این طائفهٌ بابیه هستی جواب گفت بابی نمیشناسم و اطّلاعی ندارم شاهزاده دستور داد كدخدا یعنی كربلائی محمّد بزّاز مذكور حاضر شد و از او استفسار احوال میرزا ابراهیم صفحهٌ ۲۹۹ موجود نیست ادامهٌ تایپ از صفحهٌ ۳۰۰ میشود--- صفحهٌ ۳۰۰---
و درآغاز به دستور وی ملاّ محمّد رضا را حاضر كردند و نشست و از او سوٌالات بسیاری نمودند و چنانچه طبیعت وی بود بصراحت بیان و هریك را جواب داد تا سخنش به اینجا رسید كه جمال ابهی در مدّت چهار ساعت هزار بیت آیات مانند قرآن از لسان و قلم معجز بیانش صادر مینماید و معتمد الّدوله با نهایت غرور علم و جاه و مال و نسب و بنوع تكبّر و استهزاٌ سخن ملاّ محمّد رضا را چند بار تكرار كرد كه در چهار ساعت هزار بیت آیات مثل قرآن از لسان و قلم معجزبیان خود نازل مینماید و دراین موقع آقا میرزا ابوالفضل را وارد ساختند نشست و شروع بسخن كرده خطاب به معتمد الّدوله نموده گفت آیا تعجّب حضرت نوّاب والا شاهزاده كبیر از چیست این محقّق است كه كلام خدا را علامت و نشان و شاهد و بیناتی است كه آنرا از كلام خلق ممتاز سازد و جدا نماید در هر كلام كه آن علامت و اثر و خاصّیت و ثمر مشاهده شود و لو یك سطر باشد حجّت است و اگر آن علامت را نداشته باشد ولو هرقدر فصیح و بلیغ و بدیع الاٌسلوب و ملیح باشد و خواه به هر سرعتی از لسان و قلم جاری شود و یا بتاٌنّی و تفكّر صدور یابد معتمد الّدوله گفت بلی صحیح است و شما كلام خدارا از كلام بشر بچه علامت تمیز میدهید و جدا میكنید میرزا ابوالفضل گفت حسب قانون مناظره ایضاح و بیان این مسئله برحضرت اجلّ اشرف می باشد زیرا حضرت رسول بوحی ربّ العزّة چنین فرمود ان كنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فاٌتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم من دون اللّه ان كنتم صادقین و با این كه بشهادت كلمّه من دون اللّه مفهوم و معلوم است كه مراد از شهدا كیست و مقصود از مماثلت چیست به محضر حضرت والا عرضه داشته میپرسم كه اگر مقصود مماثلت و مشابهت در شوٌون كلام عربی میباشد كه فی المثل آواخر كلام به واو و نون مانند یعلمون و یاذنون مانند صادقین و الف تنوینی در حالت نصب مانند بصیراً و امثال ذلك تمام شود--- صفحه ۳۰۱ ---
پس برهر عربی دان اتیان مانند آن سهل و آسان و كتب و مقالات و قصائد عربیه باكمال فصاحت و بلاغت بسیار و فروان است كه در اوآخر جملاتشان اگر یعلمون صادقین و بصیرا و اقع نشده بامثال إعظاماً و إجلالاً اختتام پذیرفت و اگر برای كلام اللّه علامات و نشانیهای دیگری بدست دارید كه مماثلت و مشابهت بدون آنها تمام نشود ملتمس و متمنّی هستم بیان فرمائید و روشن و واضح كنید و دراین مقام مناظره فی مابینشان بطول انجامید و معتمد الّدوله مانند طیر هراسان و گریزان همی از شاخه بشاخه پرید كه شاید مغالطه نماید و عجزش ظاهر نشود و بالاٌخره میرزا به اٌو گفت خوب است جمعی از مشاهیر مجتهدین را حاضر و مجتمع سازید تا با هم مناظره كنیم و بدانید كه اعلم از همه هستیم و نائب السّلطنه چون عم اكرم را مغلوب دید و احتمال میداد كه بیان میرزا در قلوب حاضرین تاٌثیر نماید سخن به میان آورده به میرزا خطاب كرده گفت ای جناب آقا میرزا ابوالفضل خواهش دارم در این مسائل با اعمام كرام به ملایمت صحبت كنید زیرا كه قصد مجادله ندارند و میخواهند از این امر اطّلاع یابند و با معتمد الّدوله لغتی از حُسن خط و انشاٌ مراسلات میرزا كه برای مانكچی صاحب نمایندهٌ پارسیان هند بوزراٌ و امَرا نوشته تمجید نمود و معتمد الّدوله نیز مقداری از علم و فضل و قوّت انشاٌ میرزا توصیف كرده تاٌسّف خورد كه ممكن بود برای ترسّل و انشاٌ حقوق بسیار از دولت بگیرد و میرزا حمد و شكر خدا را بجای آورد كه موفّق و فائز به ایمان حقیقی و طالب و مجاهد در راه حق است و آنچه را اعتقاد نموده با دلیل و برهان میباشد و به حق توسّل جسته و از ماسوی بیزار و مستغنی گردیده و اظهار داشت كه بسیار مائل و مشتاقم كسی بطلان این عقیده را برمن ثابت كند تا برگردم در اینموقع شیخ ابوالقاسم مذكوررا حاضر كردند و معتمد الّدوله از وی سوٌالاتی در خصوص آداب و احوال جمال ابهی نمود و او تمامت امور را كما ینبغی و یلیق حتّی وضع لباس و فرش منزل و آداب--- صفحه ۳۰۲ ---
اكل و شرب چای را وصف كرد معتمد الّدوله پرسید آیا مردم عكّا اعتنا و احترام می نمایند و شیخ شرحی دركیفیت خضوع و خشوع و لات و حكّام و اركان حكومت و قاضی و مفتی و معاریف عكّا نسبت بغصن اعظم بیان داشته گفت در هفته اقلاّ یكبار غصن اعظم از شهر عكّا عزم زیارت جمال ابهی نموده مسافت غرب نیم فرسخ تا قصر بهجی پیاده طی مینمایند و پاشای معظّم و اركان محترم و علمای ممجّد و بزرگان بلد نیز در عین گرمی هوا به اتّفاق ایشان پیاده ببهجی میروند و باٌداب و خضوع لا یوصف به محضر ابهی تشرّف می جویند و خویشتن را لایق و مستحّق درك حضور محترم میشمارند و از سخنان شیخ تمامت حضّار خصوصاً معتمد الّدوله غریق حیرت و تعجّب شدند و مجلس را سكوت عمیقی فراگرفت و میرزا ابوالفضل بیانی در باب حجّیت قدرت و نفوذ مظاهر الهیه نمود و معتمد الّدوله با لحنی آمیخته بتعجّب و غضب اسم جمال ابهی را برده پرسید آیا ایشان حجّت عصرند میرزا پرسید كه اگر ایشان نباشند پس حجّت عصر كیست و حدیث ماٌثور لولا الحجّة لساخت الاٌرض باٌهلهارا خواند معتمد الّدوله گفت عُلَما حجّت اند میرزا گفت علما را در شعب عقیدت و مدارك دینیه اختلاف است و هیچیك مدّعی مقام الهام و قائمیت نیستند و در حجّت عصر اختلاف و تعدّد نشاید و مقام الهام و مبعوثیت من جانب اللّه باید و مَن خود یكی از علماٌ زمان هستم و معتمد الّدوله و نائب السّلطنه هر دو تصدیق و اعتراف به مقامات علمیه اش نمودند و میرزا درخصوص عقیدهٌ عامّه به حیات محمّد بن الحسن و اقامتش در شهر جابلقا و غیره بسط مقال داده آنرا مخالف رای حكما و عقلا بیان كرد و معتمد الّدوله خود تاٌلیفات در جغرافیا داشته نتوانست به شهری موهوم تمسّك جوید لاجرم به مسئلهٌ خاتم النّبیین و معجزات و نیز علامات ظهور قائم تمسّك كرده موضوع سخن را تغییر داد و میرزا تمامت امور مذكوررا حل كرده جوابهای مقنع و مسكت داده و شمّهٌ از الواح ابهی صادره درحّق خود را خواند و معتمد الّدوله--- صفحه ۳۰۳ ---
سخن از جملهٌ كه در برخی از بیانات مذكوره مسطور است و هو هذا انّ قلمی الاٌعلی فی كلّ الاٌحیان یجول فی مضمار الموعظة و البیان و لكن اهل الاٌمكان یسمعون و لا یعلمون إلاّ مَن شاٌ ربّك المهیمن القیوم به میان آورد و خواست تنقید ادبی و اعتراض بر كلمهٌ یجول نماید و میرزا استعاره و كنایه بلیغه را در جملهٌ مذكوره شرح داد و سخن را بقدرت و عظمت ابهی و تاٌییدات متتابعه در نفوذ امرش به پایان رساند دراین موقع فرهاد میرزا از شدّت غرور و حسد و كینه نتوانست خودداری كند و سخنی نالایق بر زبان راند و چنین گفت شما كه را می پرستید و چه ادّعاها در حقّش مینمائید در صورتیكه با خودم بازی شطرنج كرده شراب خورد و میرزا با مراعات ادب و ملایمت كلام بوی جواب گفت كه چون بهمهٌ انبیا ازین قبیل تهمت زده افترا گفته اند امثال این سخنان مورد قبول ندارد چنانكه در قرآن است ما یاٌتیهم من رسول إلاّ كانوا یستهزئون و بفرض این كه صدق باشد شما مطّلعید كه حضرت موسی قبل از بعثت قتل نفس نمود و در قرآن از قول آن حضرت چنین مسطوراست قلتها اذاً و اٌنا من الضّالین ففررت منكم لمّا جئتكم فوهب لی ربّی حكما و جعلنی من المرسلین و حضرت عیسی در مجلس مهمانی آب را شراب كرده تناول نمود و كذلك در قرآن از قول مریم چنین مذكوراست یالیتنی مُتّ قبل هذا و كُنت نسیاً منسیا و خطاب قوم باٌو چنین مسطور یا اُخت هارون ماكان ابوك امرٌ سوٌ و ما كانت اُمّك بغیا و حضرت رسول اصحاب خود را به هجوم بر قافله و سرقت و غارت ماٌمور نمود و فرهاد میرزا میخواست تكرار سخن كرده ادامهٌ بحث نماید كه ملاّ رضا سخنش را قطع نموده با صراحت بیان كه مخصوص او بود چنین گفت هركس بگوید ایشان شراب خورده اند كافر و ملعون است دیگری هم به مَن این سخن گفت و مَن به اٌو صریحاً گفتم تو خود اقرار و اعتراف بفسق خود نمودی و فسقت ثابت شد--- صفحه ۳۰۴ ---
و شهادت فاسق فاجر درحّق دیگری مسموع نیست تا چه رسد نسبت بظهور اللّه و موعود جمیع كتب و صحف و زبر صمدانیه و این بیان حكم نزول صاعقه داشت جمیع خاموش و مدهوش ساخت و در چهرهٌ فرهاد میرزا آثار سخط و غضب نمودار گشت چنانكه از جای برخاسته بی اختیار در تالار قدم زد و نائب السّلطنه نیز برای اطفاٌ فتنه برخواسته با عمّین و سائرین رفتند و میرزا ابوالفضل با ملاّ رضا و شیخ ابوالقاسم نیز به مقّر خود عودت كردند و فرهاد میرزا معتمد الّدوله اعتیاد به عبادت و اشتداد قساوت را با هم تواٌم داشت و در مقّرهای حكمرانیش بسا اتّفاق افتاد كه چون میخواست مشغول به اقامهٌ صلاة فریضه شود گماشتگان حكومتی مقصّری را حاضر كردند و او امر بقتل داده مشغول به نماز شد و محكوم را در حضورش سر بُریدند و در حالیكه ادعیه در تعقیب نماز میخواند سر به نزدش آوردند و گاهی چون از او می پرسیدند كه مقصّررا چه نوع بقتل برسانند سَر ببُرند یا طناب بیندازند یا شكم پاره كنند استخاره مینمود و هر نوع را كه خوب میامد جاری میكرد و بسا در اثناٌ اشتغال بنماز باٌشاره حكم قتل میداد و حسام السّلطنه و دیگران نیز در اجراٌ اعمال قساوت نادر النّظیر بودند و به الجمله بدین طریق مناظره و محاجّه اكابر شاهزادگان و اعاظم اركان دولت با محبوسین مذكور روز و شب مستمّر شد و اخیراً در مجلسی منتهی بطلب معجزه و خوارق عادات گردید و احباب اقتراح معجزات را باٌدلّه منقوله از كتب مقدّسه ردّ كردند و حجّة باقیه را كتاب و معجزه عمومیه را قیام و استقامت و نفوذ امر و شریعت و تربیت شمردند و ملاّ محمّد رضا ملتزم شد كه آنان متّحد و در تعیین معجزه متّفق شوند و تلگرافاً یا كتباً از محضر ابهی بخواهند و اگر انجام نپذیرفت از اعتقاد خود برگردد و او را بقتل آرند و نائب السّلطنه التزام ملاّ رضارا برای میرزا ابوالفضل گفته راٌی او را خواست و او جواب گفت كه با چنین التزام و تعهّد ملاّ رضا برای چه مسامحه مینمائید و یكی از مجالس مناظره در حجرهٌ مذكوره خانهٌ نائب السّلطنه كه مقّر میرزا--- صفحه ۳۰۵ ---
ابوالفضل و حاجی ملاّ علی اكبر و ملاّ محمّد رضا بود واقع شد و ایشان با سهام الّدوله و معین نظام و نصر الملك و وزیر نظام خال نائب السّلطنه گفتگو كردند و منظور جمع مذكور این بود كه كلمهٌ از ایشان گرفته بهانه نموده حمل بر سوٌ قصد و فساد نمایند و لی نتوانستند بهانهٌ بدست آرند و جمع مذكور غالباً انجمن شده مشورت در تاٌسیس فتنه و فساد و قلع و قمع بهائیان همی نمودند از جمله مقرّر داشتند كه در سرتاسر ایران حكّام و ماٌمورین سالم و بی آزار را معزول نموده بجایشان حكمرانانی معین كنند كه تشنهٌ خون بهائیانند و نیز بعلمائی كه تعرّض ندارند بی اعتنائی شود و با علمائیكه با ایشان دشمن اند غایت تعظیم و تجلیل نمایند تا اُمَرا و عُلما متّفق شده عامّه انام را به درندگی نسبت به این طائفه وا دارند و از این رو ركن الّدوله سابق الّذكررا از حكومت خراسان معزول و حسام السّلطنه را كه دشمن بیرحم بهائیان بود بر جایش منصوب داشتند گویند او درمجلس شورای دولتی فریاد بركشیده گفت تا دویست نفر از اهالی وطن بنام بهائی كشته نشوند كه یكی فقط در آن میان بواقع بهائی باشد محال است این گروه را نابود توانیم نمود و نیز نزد شاه انواع سعایت و حیله كرده به این طائفه نسبت ضدّیت با شاه دادند و گفتند این كه در بعضی كلمات صاحب امر ذكر اطاعت از دولت شده برای اغفال ماست و هر و قت بخواهد حكمی دیگر خواهد داد چندان كه شاه را متوحّش و مضطرب ساخته بقلع و قمع این طائفه وا داشتند و از مجتهدین عظام طهران فتوی خواست حاجی ملاّ علی كندی كه اعلم وارئس بود فتوی داد كه عوام تقصیر ندارند و ارتدادشان موجب قتل نیست زیرا كه امر برایشان مشتبه شد ولی مبلّغین و موٌلّفین و علمایشان را باید دست و زبان بُرید و عوام را توبیخ و تهدید اكید كرده از حبس آزاد نمایند و بسیاری از علمای دیگر نیز بهمین طریق نوشتند ولی آقا سید صادق طباطبائی نوشت كه كلّ را از كوچك و بزرگ و عامی و عالم--- ۳۰۶ ---
سال چهل و یکم
واقعات سال۱۳۰۰ هجری قمری.
باید بقتل رسانند و زنان را از شهری به شهر دیگر برده آزاد سازند و شوهر دهند و چون تبرّی از حقیقت نمایند اطفال صغارشان را بدستشان سپارند و گرنه نزد امینی بسپارند تا به عقیدت و احکام اسلام تربیت شوند و او پس از دادن حکم مذکور مریض و بستری گشت و به هرکس نزد وی به عیادت رفت چنین گفت: شاهد باشید عهد کردم چون حالم چندان بهترشود که بتوانم از بسترحرکت کنم به حبس خانه رفته تمامت بهائیان را با دست خود به هلاکت برسانم. ولی شاه مطالعات مفصّل و ملاحظات گوناگون کرده راضی به قتل بهائیان نشد و حکم به حبس ایشان داد و روزی بعد از مناظرۀ مذکور ما بین معتمد الدّوله با میرزا ابوالفضل و ملّا رضا عکّاس آوردند و یکیک از بیست و پنج تن احباب محبوس را عکس برداشتند و هنگام عصر نائب السّلطنه پیام فرستاد که هریک احوال خود را نویسند تا پای عکسش چسبانده نزد شاه ببرند و لذا هر یک مختصر احوال خود را نوشته دادند و روزی بعد دو تن مستنطق حاضر شدند و نخست به بالا خانهٴ مذکور نزد آقا سید مهدی رفته سؤالات کردند و جوابهای ایشان را نوشتند درخصوص مذهب گفتند من به حسب کلام جدّم که فرمود استرذهبک و ذهابک و مذهبک عمل میکنم و چون از آغاز نائل به سیاحت بودم به عکا نیز رفته حضور ایشان رسیدم و چون از احوال عرض مقصود پرسیدند موافق حکمت جواب داد آنگاه از او پرسیدند آیا بد میگوئی جواب داد من ازمرحوم شیخمرتضی و حاجی میرزا حسن شیرازی استفتاءکردم فرمودند در هرجهت لعن شایسته نیست آنگاه ازحاجی ملّا(علی) اکبر و آقا میرزا ابوالفضل پرسیدند و ایشان جواب گفتند که ما مجاهدیم و در هرجا جویا شده استفسار مینمائیم و چون هنوز بطلان این مذهب برما معلوم نیست بد نمیگوئیم و همینکه از ملّارضا جویا شدند پس از بیان نام و موطن گفت مذهب من بهائیست و شهادت دراین راه را عین و صول به مطلوب میشمارم و اگرچنین کنید.
۳۰۷ مفقود لذا از صفحهٌ ۳۰۸ ادامهٌ تایپ میشود --- صفحهٌ ۳۰۸---
تغییر و تبدیل داد و هرقدر احباب اصرار كردند كه آنچه ما میگوئیم بنویس جواب گفت آنچه نوشتم عین گفتهٌ شما وطبق مصالح میباشد و صورت مكالمات را پای عكس چسبانده نزد شاه برد و در همان روز حكم شد كه تمامت مظلومین را به اٌنبار ببَرند و لی برای این كه آقا سید صادق طباطبائی مذكور درگذشت در آنروز نبردند و كیفیت وفات ناگهانی وی چنین شد كه در پنجم ربیع الثّانی احتراقی در قلبش پیدا گشته بستری گردید روزی بعد حرقت نزول نموده مرض نقرس در پاها ظهور نمود و روز دوازدهم به دماغ صعود كرده تولید خوف و بیم گردید و پیوسته فریاد بركشیده می گفت ایوای بابیان مرا كُشتند ایوای قطعه قطعه ام نمودند و عریضه نزد نائب السّلطنه فرستاد كه این طائفه قصد قتل مرا دارند و شاهزاده چند دسته مستحفظین نظامی برای حفظ وی روانه و ماٌمور كرد و در شانزدهم نقرس متحوّل بشفاقلوس گردیده از ین جهان درگذشت و حسب امر دولت سه شبانه روز دكّان و بازار شهر را بسته مراسم عزاداری بجای آوردند و روز هجدهم جنازه را از محلّهٌ سنگلج كه خانه اش بود حمل كرده درحالیكه راهها پُر از گِل و بیرون شهر پر از برف بود اغلب علما و اُمَرا و تجّار اطراف عماری پره زده گروهی از یهود را بر آن داشتند كه بلغت خویش در جلو جنازه نوحه گری كردند و به دین طریق تا بقصبهٌ شاهزاده عبدالعظیم برده دفن كردند و روزی بعد از و فات سید صادق پنجاه تن فرّاشان قرمز پوش ماٌمور شدند آن بیست و پنج تن احباب مظلوم را درمیان گرفته هر یك نفر را دو تن فرّاشان از دو طرف پنجه درپ نجه انداخته از منزل نائب السّلطنه تا دم سبزه میدان كه انبار شاهی است رساندند و در معبر و گذر انبوه تماشائیان مجتمع بودند و احباب و اغیار همه در گمان داشتند كه برای قتل میبرند و لی پس از و اقعهٌ ناگهانی سید صادق--- صفحه ۳۰۹ ---
شاه را بیم و وهم احاطه كرد و حكم حبس ابد صادر نمود لذا همه را تسلیم محمّد ابراهیم بیگ یوزباشی كه انبار سپرده باٌو بود نمودند و قبض رسید گرفتند و در تمامت آن روز همهمه در شهر راجع به این طائفه و عدم خوف و هراسشان پیچید چه آن مظلومان همراه فرّاشان بانوعی از سكینه و وقار میرفتند كه مشهود بود تكیه گاه قوی و مقتدری دارند و بالجمله از آغاز حبس احباب درخانهٌ نائب السّلطنه تقریباً یك ماه شد و درابتداٌ ایام مذكور دو زن شاه و نیز یك پسریك ساله اش كه صاحبقران میرزا نام داشت فوت شدند و همینكه نظر آن مظلومان به زندان و كند و زنجیر گران افتاد در خیالشان گذشت كه این كه در مقامی مظلومانه واردند كه شهداٌ اوّلیه و جمال ابهی مقّر داشتند و استاد حسین دبّاغ كاشی باحالت انقطاع و تاٌثّر برزبان آورد كه خانهٌ اصلی ما این جا است و هرقدر در خارج باشیم مانند غریب خواهیم بود و آقا محمّد جعفر خاتم ساز شیرازی كفش پای خود را اوّلاً با آب حوض انبار تنظیف و تطهیر نمود فرّاشی از وی جهت پرسید و او جواب گفت كه انبار جای پاكان و نیكان است و همیشه مقّر انبیا و اولیا بوده و خوب نیست با كفش آلوده وارد شویم پس فرّاشان زنجیر گران آوردند آقا سید مهدی و حاجی ملاّ علی اكبر و آقا میرزا ابوالفضل و ملاّ رضا را بیك زنجیر كشیدند و بیست تن دیگر را ده نفر ده نفر بیك زنجیر بستند و آقا میرزا ابراهیم خان را علیحّده در یك زنجیر نهادند و یك پای هریك را در خلیلی نهاده مقفل كردند و بیست چهارتن مذكور را دو قسمت كرده در دو كند سنگین طویل و به زنجیر مشهور قره گهر دست و پا محكم بستند و چون پاسی از شب گذشت محمّد حسین خان حاجب الّدوله بن محمّد رحیمخان علاٌ الّدوله وارد انبار شد و از یوز باشی ابراهیم بیگ مستحفظ انبار احوال محبوسین را سوٌال كرد و او یك یك را بیان نمود تا چون نوبت به احباب رسید و پرسید كه اینان كیستند محمّد ابراهیم بیگ گفت بابیه اند و او روی به آقا سید مهدی كرده گفت ای مردم من ماٌمورم و هركس را برای حبس در انبار به من میسپارند خواه--- صفحه ۳۱۰ ---
پیغمبر یا پسر پیغمبر باشد ناچار باید كند و زنجیر نمایم در انبار البتّه كنده و زنجیر میباشد نه اسباب مهمانی و چون ماٌمورم معذورم و اگر شما راست میگوئید و به حقّید خود را از حبس نجات دهید آقا سید مهدی گفت چرا حضرت عیسی و امام حسین و امام موسی كاظم خود را از چنگ اعدا و حبس خلاص نكردند و امثال شما همیشه ماٌمور و معذور بودید چه در مكّه چه در كربلا و غیر آن دو آنچه كردید حسب امری بود كه از مراكز خود داشتید پس حاجب الّدوله بیوزباشی گفت آن شلاّق را بیار و او آورده به دستش داد قدری وزن نموده گفت این سبك است درد میاورد یوزباشی گفت محكم میزنیم حاجب تازیانه را بدست یوزباشی داده رفت و یوزباشی دستور داد صندلی آوردند خود بنشست و به دو تن فرّاشان قسی القلب گفت تازیانه برداشته بیائید و توجّه باٌقا محمّد جعفر شیرازی نموده گفت ای بدكیش انبار جای صافان و پاكان نیست بلكه محلّ دزد قلاّش و سفله و اوباش است و بفرّاشان امر داد او را تازیانه بزنند و دو سخت دل بتمام قوّت و شدّت وی را با تازیانه بزدن گرفتند و چون پایش بكنده و گردنش در زنجیر بود و حركت نمیتوانست سر خویش را روی كنده گذارده تحمّل و استقامت نمود چنانكه لب بتكلّم و تظلّم نگشود تا قریب به پانصد تازیانه زدند و یوزباشی متغیر شده سپند آسا از جای جست تازیانه از دست فرّاش بگرفت و آقا محمّد جعفر را مخاطب ساخته گفت ای بابی یوست كُلُفت استقامت به من میفروشی حال بر تو معلوم میدارم و با تمام قوّتش قریب سیصد تازیانه برپشت آن مظلوم غریب نواخت و صدائی از وی نشنید دستش ازكار افتاد و دمی بیاسود پس خطاب به استاد حسین دبّاغ كرده گفت چون خانهٌ اصلی شما این جا است البتّه غذای اصلی شما هم شلاّق می باشد ای فرّاشان بزنید و قریب چهارصد تازیانه بنوع مذكور بر او وارد آوردند و صدائی از او نشنیدند باز یوزباشی بخشم آمد و --- صفحه ۳۱۱ ---
وبا دستش قریب صد تازیانه برآن مظلوم نواخت در این هنگام آقا سید مهدی یوزباشی را مخاطب ساخته گفت این مظلومان تقصیری نكردند كه مستوجب ضرب و تعذیب باشند و شما خسته شدید قدری استراحت كنید و او باكمال غلظت جواب داد تمامت تقصیر با تو است آقا سید مهدی گفت چنین است و آنچه میخواهی به اینان وارد آری بر مَن وارد ساز راضی و شاكرم یوزباشی گفت تو بفكر خود باش نوبت توهم میرسد آقا سید مهدی گفت من همان و قتی كه به اینجا آمدم فكر خودم را كردم و بدون فكر نزد نائب السّلطنه نرفتم حال بسم اللّه شروع كنید مهیا و حاضرم بزنید آنچه میخواهید در این مقام یوزباشی خجلت كشید و نشسته گفت من تقصیری ندارم شنیدید حاجب الّدوله چه گفت و إلاّ من راضی نیستم آقا سید مهدی گفت ما عذر شمار و حاجب الّدوله هر دو را قبول داریم پس یوزباشی قلیان كشید و رفت و شب را محبوسین با غل و كند بسر بردند و صبح بیدار شده در قید و بند صلاة و مناجات خواندند و دو روز بدین منوال گذشت و غذای ناهار و شام از خانهٌ حاجی ملاّ علی اكبر و آقا محمّد كریم عطّار و نیز از خانهٌ بعضی محبوسین كه استطاعت داشتند میرسید و برای مصاریف لازمهٌ دیگر نیز از خانهٌ حاجی و عطّار مبلغی نقد آوردند و در روز بعد كه نوزدهم ربیع الثّانی بود میرزا ابراهیم خان را با آقا نصراللّه تنباكوفروش مرخّص و آزاد كردند و در روز بیست و دوّم كربلائی مهدی و آقا حبیب اللّه و استاد حسن بنّاٌ و استاد حسین دبّاغ و آقا محمّد جعفر شیرازی و آقا حیدرعلی بیك قزوینی را مرخّص نمودند و سائر محبوسین هریك یك تومان بیوزباشی دادند زنجیرشان را سبكتر كردند و گمان میرفت كه همه بتدریج مستخلص شوند و لی پس از چهار روز دیگر باز همان زنجیر اوّل را آورده بگردنشان گذاشتند و علّت را چنین ذكر كردند كه اعلی حضرت شاه عزیمت سفر مشهد دارد--- صفحه ۳۱۲ ---
زنجیر سبك در راه لازم است ولی علّت و سبب فتنه و آشوب غریب جدیدی بود كه در روز هفدهم ظهور نمود و كسانیكه موجب هنگامه و فساد مذكور شدند چون دیدند كه دولت موافق رضایشان رفتار نكرد و از فوت آقا سید صادق نیز آتش كینه شان مشتعل تر گشت نیرنگی بكار بردند كه رعیت را از دولت متنفّر و دولت را از ملّت بدگمان نمایند و شبانه چند مكتوب درب خانه های علماٌ انداختند و ابلاغ كردند كه فلان مبلغ از نقود برای جهاد فی سبیل اللّه لازم است باید مبلغ مذكور را فردا در فلان مكان گذارید تا در این طریق به مصرف رسانیم و آن مكاتیب بدست نائب السّلطنه رسید و جمعی از غلامان و فرّاشان را به بازار فرستاد و استاد اسداللّه آهنگر و آقا محمّد كریم عطّار را گرفته نزد او بردند از ایشان پرسید كه این مكاتیب خطّ كیست و ایشان سوگند یاد كردند كه ما ابداً اطّلاعی از مكاتیب و امور مذكوره نداریم و بعد از تهدیدات بسیار ایشانرا به انبار انداخت و عبّاسقلیخان سرتیپ به انبار درآمده آن دو را بشكنجه گرفته صاحب خطوط را مطالبه كرد و فهرست اسماٌ كه قریب پانصد نفر بود با عكسهائی كه از صندوقچه آقا میرزا ابوالفضل گرفته بودند نشان داده گفتند باید همه را به اسم و رسم بیان كنید و بدست دهید و ایشان بعضی را منكر شده برخی را به اٌجمال و ابهام گفتند آنگاه صورت اسماٌ و عكسهارا نزد ملاّ رضا بردند و سوّال كردند او جواب چنین گفت كه تمامت این اشخاص بابی اند و لی در پای سماور و نزد قاب پلو سپس عكس جمعیتی ادرنه را نزد آقا سید مهدی برده گفتند اسماٌ هریك را در بالای عكسشان بنویسد و او جواب داد كه این عمل مخالف ادب و احترام است و من نخواهم كرد و نام هریك را بیان نمود و چون بعكس خودش رسید تبسّم كرد و عبّاسقلی خان سبب پرسید و او جواب گفت كه خودم هستم آنگاه از سائر عكسهای متعلّق به اٌحباب طهران پرسید و او جواب كه من اهل این شهر نیستم و این اشخاص را --- صفحه ۳۱۳ ---
نمیشناسم سپس یوزباشی حسب الاٌمر تمامت محبوسین را به زیر زمین انبار برد و گمان داشت كه در همان شب یا روز بعد همگی را بقتل میاورند و لذا عبا و بالاپوش بعضی را از تنشان در آوردند و زیر زمین مذكور گل و ای و رطوبت بود و یوزباشی نمی گذاشت كه لباسشان را در خارج محبس از رطوبت و نم خشك نمایند و به ایشان همی گفت در این دو روز باقی اگر لباس شما نمناك باشد چه خواهد شد و آن مظلومین شب و روز را بدان مشقّت در عین انقطاع و مسرّت گذراندند و بعد از سه روز از حوض وسط انبار كه تا خود انبار تقریباً ده ذرع فاصله داشت راهی به زیر زمین بازشد و آب جوشیده انبار مملّو ازآب شد و یوزباشی ناچار محبوسین را بیرون آورده درحیاط انبار درآفتاب اسباب قید و بندشان را مهیا ساخت و لذا لباس خود را خشك كرده آسوده شدند و روزی بعد از دستگیری استاد اسداللّه و آقا محمّد كریم استاد محمّد قلی خیاط داماد حاجی آخوند و نیز آقا عبدالعظیم آقا حیدرعلی اخوین او و هم میرزا علیجان خرازی فروش ترك را در بازار گرفتار كرده به اٌدارهٌ پولیسیه بردند و بعد از یكشب دیگر پنج تن را كه از این طائفه اشتباه كرده دستگیر و نزد نائب السّلطنه كشیدند و چون از این امر پرسید انكار كردند و آنچه میلش بود گفتند و خلاص شدند و لی به چهار تن احباب مذكور هر قدر اصرار كردند نگفتند لذا هر چهار یكشب در ادارهٌ نظام توقیف شدند و روزی بعد داماد و اخوین حاجی آخوند را بانبار نائب السّلطنه بردند و میرزا علیجان را در ادارهٌ نظام نگهداشتند و پس از پنج روز پدر پیر آنجوان نزد نائب السّلطنه رفته به اقدامش افتاد گریه و التماس كرده برای پسر خود كه تقریباً سه ماه بود به ایمان بدیع فائز گشت امر آزادی گرفت و آنجوان بعد از هشت روز از حبس رهائی یافت و یوزباشی از قتل احباب ماٌیوس شد و لباس شان را ردّ كرده قبول معذرت خواست و لی--- صفحه ۳۱۴ ---
در طهران غوغا و همهمه برپا بود چه عمّال ادارهٌ نظمیه و غلامان حكومتی پی دستگیری این طائفه هرسو جویا و پویا شدند تا هركه را یابند گرفتار نمایند و درآن احوال مسعود میرزا ظلّ السّلطان كه بنوع مذكور شاهزاده اكبر و در درجهٌ اولی متنفّذ و مقتدر و حكمران چندین ایالت مملكت بود در شورای دولتی چنین اظهار داشت كه علی القطع و الیقین بهائیان دشمن شاه نیستند بلكه آن كسانی دشمن شاهند كه متعرّض ایشان میشوند و من بتحقیق رساندم كه این گروه مردمی ستمكش و مظلوم میباشند و ابداً سركاری با امور دولتی ندارند و خود بحضور شاه چند بار عرض نمود كه اذیت به این طائفه ابداً موافق مصالح دولت و مملكت نیست و مَن در اصفهان بتحریك میرزا حسین امام جمعه سه تن از ایشان را كُشتم و با این كه خودم تقصیر كار نبودم زنم هلاك شد و ضرر و خسارت كلّی به من رسید و اهل اصفهان برمَن شوریدند بنوعی كه جانم به معرض تلف رسید و امام جمعه خود ببدترین مرض و سخت ترین الَم از جهان رفت اولی این كه دولت ایشان را بحالشان و اگذارد اگر فی الحقیقه براه ضلالت و باطلاند از میان رفته نیست میشوند و اگر بجادّهٌ حّق و صوابند مخالفت و معارضت روا نیست و گذشته از این امور الحال در این شهر بابی نمیگیرند بلكه هركه را صاحب مال و ثروت می بینند اخذ مینمایند و این اعمال موجب فناٌ رعیت بیچاره است و بناٌءً علی هذا شاه حكم نمود كه دیگر متعرّض این طائفه نشوند و آنقدر كه گرفته اند بس است و لی اظهار و اصرار ظلّ السّلطان و صدور امر شاهی موجب مضادّت نائب السّلطنه گردید و همّت بر ادامهٌ حبس محبوسین نهاد و نیز از جملهٌ اموریكه سبب رفع تعرّض دولت نسبت باحباب گشت واقعهٌ هلاك سلطان مراد میرزا حسام السّلطنه مذكور بود و او برای مغلوبیتش در مقابل ادلّه و براهینی كه میرزا ابوالفضل و غیره در مجمع و محضر نائب السّلطنه اقامه كردند و سخنانی كه از ملاّ رضا شنید بغایت حقد و كینه برافروخته در شورای دولتی بمقابل اظهارات ظلّ السّلطان--- صفحه ۳۱۵ ---
به حمایت ظلّ السّلطان سخنانی شدید گفت و عهد نمود كه چون به مقّر حكمرانی خود و مشهد خراسان رسید همچنانكه در شیراز میرزا آقا ركاب ساز و دو تن دیگر را بنوع سابق الّذكر مقتول ساخت از قتل و اسر و انواع اذیت بعموم بهائیان آن حدود ذرّهٌ فتور و قصور نكند و از نائب السّلطنه صورت اسماٌ بهائیان خراسان را گرفت و غالباً در مجالس و محافل این سخن را تكرار نمود كه اگر خدا بمَن ادامهٌ عمر دهد در این سفرم بخراسان تمامت آن حدود را از و جود این طائفه مصفّی خواهم كرد ولی پس از پوشیدن خلعت حكمرانی خراسان در بیست و سوّم ربیع الثّانی قولنج گرفته نزدیك بهلاك رسید اطبّاٌ در بالینش مجتمع شده بمعالجه پرداختند درهنگام صبح زبانش گویا و حالش بهتر شد ولی درد پهلو داشت و پنج روز ادامه یافت تا در شب بیست و هشتم مرض شدّت كرد و مدهوش شد و همینكه بحال آمد صدقه بسیار بسادات و فقرا داده انعام فراوانی باٌطبّای ایرانی و اروپائی بذل نمود و با توسّل بهمه و سائل مذكور یوماً فیوماً مرض شدید و قوایش ضعیف شد تا در شب چهارم جمادی الاٌولی غش كرد و اطرافیانش گمان نمودند كه جان سپرد و نائب السّلطنه نزد شاه شتافته واقعه را خبر داد و شاه یكی از اطبّای مخصوص خود را شبانه فرستاد وی را به كمك بادكش پی در پی و تزریق با سوزن و تیغ كشیدن بریدن بهوش آوردند و به طبیب یك طاقه شال كشمیری و صد تومان نقد دادند و به فقرا بذل مال بسیار كردند تا درصبح ششم دچار غشی عمیقتر شده قریب به موت رسید بنوعی كه اسباب تجهیز از قبیل عماری و غیره حاضر كردند و باز به انواع و سائل مذكوره وی را بهوش آوردند و اغلب اندوخته های ثمینی و غیره كه درطول ایام حكمرانیش از مردم گرفته جمع نمود در مدّت بیماریش صرف معالجه و غیره گردید و بالاٌخره درصبح هفتم بعالم دیگر و مقّر اصلی خود انتقال یافت و جنازه اش را با كمال تجلیل تا قصبهٌ عبدالعظیم برده--- صفحه ۳۱۶ ---
از آنجا به مشهد خراسان فرستادند و مجلس عزاداری و سوگواری درمسجد شاه گذاشتند و سه روز همهٌ وزراٌ و امَراٌ و علما و عظماٌ حاضر شده صرف قهوه و قلیان و ناهار نمودند و در روز سوّم ظلّ السّلطان ازطرف شاه رفته مجلس را برچید و بالجمله چند روز بعد از فوت او استاد اسداللّه و آقا محمّد كریم بدخالت و وساطت و شفاعت حاجی ملاّباشی مرخّص و آزاد شدند و باقی محبوسین مذكور درانبار باقی ماندند و عدّهٌ از نسوان بهائیان دلیر كه درطول مدّت حبس مظلومان همّت برساندن خوراك و پوشاك و نقدیه و اخبار و غیرها گماشته سعی دراستخلاصشان همی نمودند بقوّت و همّت تمام اقدامات خودرا ادامه دادند و آنان مادر و زوجهٌ حاجی ملاّ علی اكبر و نیز خواهرش زوجهٌ استاد محمّد قلی و هم مادر آقا محمّد كریم عطّار (هدهد) و زوجهٌ آقا حیدر علی برادر حاجی ملاّ علی اكبر و خالهٌ آقا محمّد صندوقدار صاحب دیوان و زوجهٌ آقا میرزا محمّد علی و زوجهٌ آقا ملاّ محمّد عطّار و غیرها بودند و درآن میان خدمات و اقدامات مادر آقا محمّد كریم كه مخصوصاً برای استخلاص آقا سید مهدی بكار برد امتیاز داشت و با وجود كبر سّن و ضعف بنیه در حالیكه تازه از بستر بیماری برخواست محرّك سائر نسوان همی شد و آنان را با خود به اینجا و آنجا برد و مكرّرا بسفارت انگلیس رفته سفیر را پی استخلاص آقا سید مهدی برانگیختند و نیز عریضه به شاه همی دادند و به دیوان خانهٌ عدلیه پی درپی تظلّم كردند و بالاٌخره دریوم بیست و چهارم جمادی الاٌولی هنگامیكه شاه ببدرقهٌ ظلّ السّلطان تا قصبهٌ عبدالعظیم رفت چون مراجعت به شهر مینمود ده تن از زنان مذكور درمعبر كوكبهٌ شاهی ایستادند و همینكه موكب شاه نزدیك رسید خواهر حاجی ملاّ علی اكبر عریضه سر دست بلند كرده نزدیك فرّاشان سواره جلو شتافت و هرقدر سعی كردند كه او را دور كنند نتوانستند و چوبی چند بر او نواختند و پولیسها رسیدند سعی و اصرار كردند كه بكناری روَد میسّر نشد عاقبت با پشت كتّاره بشدّت زدند و چادرشرا دریدند--- صفحه ۳۱۷ ---
و او باهمهٌ این احوال خویش را به كالسكهٌ شاه نزدیك رساند و عریضه داد شاه پرسید مگر ازشما كسی را كشتند جواب گفت از بلیات و شدائد چه تفصیل و هم مختصر آنكه از مَن تنها یك نفر درانبار شاهی و سه نفر در انبار نائب السّلطنه محبوساند شاه عریضه را نگهداشته بدو گفت نزد شاطرباشی برو و جواب را بگیر و او دو روز بعد نزد شاطرباشی رفت جواب شنید كه نزد نائب السّلطنه بروید لاجرم روزی بعد نقودی به اٌقا سید رضی طبیب نائب السّلطنه و نیز به عبّاسقلی خان دادند و آنان را و اسطه كردند و عریضه نیز بنائب السّلطنه نوشتند لذا در یوم بیست و نهّم جمادی الاٌولی نائب السّلطنه استاد محمّد قلی و آقا عبدالعظیم و آقا حیدر علی را احضار التزام گرفت كه با احدی از این طائفه حتّی با حاجی ملاّ علی اكبر مراوده نكند و ایشان را مرخّص و رها نمود و در اثناٌ این احوال دوتن از مبلّغین شهیر آقا میرزا حیدرعلی و آقا میرزا اسداللّه اصفهانی در عشر اخیر جمادی الاٌولی بطهران وارد شدند و این طائفه مضطرب گشتند چه كه جاسوسان خبر یافته آنان را نیز گرفتار می نمودند لاجرم پس از ایامی چند حاجی میرزا حیدر علی به اصفهان عودت كرده رهسپار شیراز گشت و آقا میرزا اسداللّه به حدود مازندران رفته بعد از چندی به طهران برگشت و توقّف ننموده به اصفهان مراجعت كرد در آن بین سید فتح اللّه بن سید علی كفشدوز كاشی به شاه عریضه داد و شاه رجوع به دیوانخانه عدلیه كرد سید فتح اللّه عریضه به دیوانخانه برده به یحیی خان مشیر الّدوله داد مشیر الّدوله پرسید عریضه از كیست گفت از من است پرسید تو كیستی گفت بچه بابی و از این جسارت همهٌ اعضاٌ دیوانخانه در شگفت شدند و بالاٌخره هنگامیكه شاه ازسلطنت آباد مراجعت كرده به عشرت آباد كه قریب دروازهٌ شهر بود رسید فتح اللّه مذكور با یونس ابن مشهدی حسین قزوینی كه هر دو صغیر بودند به میان جادّه رفته مشغول ببازی گشتند--- صفحه ۳۱۸ ---
و فرّاشان و غلامان قصدشان را ندانسته متعرّض نشدند و چون موكب شاهی رسید غفلة عرائض را بیرون آورده تقدیم كردند شاه را از این جسارت و تدبیرشان بسیار خوش آمده به اٌقا دائی آبدار گفت عریضهٌ این دو را بیار و دستور داد كه در شهر جواب بگیرند و آندو درشهر نزد آقا دائی مذكور رفتند شاه بنایب السّلطنه دستخط كرد كه پدرانشان را مرخّص نماید و اطفال مذكور به اٌقا دائی التماس كرده گفتند كه شاه چند بار دستخط نمود ولی نائب السّلطنه مرخّص نكرد لاجرم آقا دائی خود دستخط را نزد نائب السلطنه فرستاده اظهار داشت كه شاه مرا ماٌمور نمود كه این دو نفر را مرخّص كنید لذا نائب السّلطنه به انبار فرستاد و آندورا حاضر كردند و به ایشان گفت بد بگوئید تا شما را مرخّص كنم جواب گفتند كه ما در روز اوّل گفتیم كه شخصاً بد نمیگوئیم و لی بر هر كه كذّاب و ظالم است و هركه حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كرد لعنت بلكه صد هزار لعنت به اٌو نائب السّلطنه گفت این تزویر نزد من بفروش نمیرود نصیر الّدوله حاضر بود گفت ای حضرت و الا دیگر جای سخنی باقی نگذاشتند شاهزاده گفت شما ملتفت نیستید این ها حلال و حرام این شخص را حلال و حرام خدا میدانند و صادق و مظلومش میخوانند مشهدی حسین گفت اگر این سخن راست است دیگر چه اعتراضی دارید و اگر كذب است ما بر هركه دروغگو است لعن كردیم نائب السّلطنه گفت یك نفر فرّاش هر دو را نزد میرزا عبدالّرحیم امام جماعت مدرسه مرحوم محمّد حسینخان مروی برد تا فتوی و حكم بیارند و هر دو نزد ملاّی مذكور همان كلمات را تكرار نمودند و او عریضه بشاه نوشت كه این دو نفر بابی نیستند و فرّاش هر دو را با عریضه ملاّ بعشرت آباد نزد آقا دائی برد و او بشاه رساند و حكم مرخّصی هردو صادر شد و بدینطریق آن دو تن در روز بیست و نهّم جمادی الثّانیه وارد خانهٌ خود شدند و مدّت حبسشان سه ماه و یك روز بطول انجامید--- صفحه ۳۱۹ ---
و عائلهٌ محبوسین دیگر نیز عریضه به شاه همی دادند و در روز چهارم رجب آقا میرزا احمد روضه خوان مرخّص شد و سائرین در انبار ماندند و هرچند روزی یكبار مبلغی نقود به یوزباشی زندانبان میدادند تا زنجیری سبك و زن بگردنشان می نهاد و باز عذری آورده همان زنجیر سنگین را اعاده میداد و آقا سید مهدی و حاجی ملاّ علی اكبر روزها بی زنجیر و در شبها هریك در زنجیر جداگانه بودند و آقا میرزا ابوالفضل و ملاّ رضا هر یك بتنهائی زنجیری بگردن داشتند و نسوان موٌمنات همه روزه بدرب انبار رفته گاهی یوزباشی اذن ملاقات نمیداد ناچار مراجعت میكردند و گاهی مبلغی نقود داده نزد آقا سید مهدی و غیره رسیده مطالب خود را اظهار كرده عودت می نمودند و از واقعات طهران در آن ایام این كه آقا سلیمان تاجر شال فروش از بائیان یهود همدان پیوسته برای استخلاص محبوسین كوشید و بواسطهٌ یهودیان به وزیر امور خارجه عریضه داد و فرّاشباشی یوم هشتم جمادی الثّانیه او را نیز دستگیر كرده یك شب درحبس و زنجیر نگهداشتند و آقا سلیمان مبلغ پنج تومان داده مرخّص و آزاد شد و نیز در میان اوراق حاجی ملاّ علی اكبر مكتوبی از طهماسب قلیخان سواد كوهی بن خلیل خان بود شاه ویرا از محمّد ابراهیم امین سلطان طلبید و او دوتن سوار فرستاده طهماسب قلیخانرا به طهران آوردند و در خانهٌ یكشب با كمال احترام توقیف كردند و هرچه از او راجع باین امور جویا شدند جواب داد كه اطّلاعی در این مقوله ندارم و صبح روز بعد امین السّلطان وی را بنصراللّه خان سرهنگ فوج سوادكوه سپرد كه در طهران آزاد باشد ولی بولایت خود نرود تا رفع اشتباه گردد و به این حال به سر برد و تا چون امین السّلطان بیمار و به بستر دچار شد اذن رفتن به ولایت یافته مرخّص گشت و درخلال احوال مذكوره نسوان بهائیات چنانكه نگاشتیم پی درپی بوسائل متنوّعه عریضه به اٌركان دولت--- صفحه ۳۲۰ ---
داده به مشیر الّدوله وزیر اعظم عدلیه مكرّراً دادخواهی و شكایت بردند روزی به تظلّم در دیوانخانهٌ عدلیه رفتند مشیر الّدوله پرسید شما كیستید جواب گفتند ما زنهای بابیها هستیم مشیر الّدوله گفت شما خود در عریضه نوشتید كه شوهران ما از این طائفه نیستند و حال اقرار مینمائید و من شاید برای شما اقدام نافعی بكنم و لكن بجائی دیگر این گونه اعتراف و اقرار نكنید چه كه مصلحت شما نیست و روزی زوجهٌ میرزا زین العابدین جرّاح بدرب انبار رفته تا میرزا را ملاقات نماید و مستحفظین مانع شدند و او اصرار كرد عاقبت چوبی چند بر او نواختند و روزی بعد نزد مشیر الّوله رفته تظلّم نمود مشیر الّدوله جواب داد كه من بنوّاب و الا نائب السّلطنه امیر كبیر و وزیر جنگ عرض كردم ایشان وعده فرمودند كه ملاّ محمّد و میرزا زین العابدین را مرخّص كنند و روز بیست و ششم رجب نائب السّلطنه ملاّ محمّد و میرزا زین العابدین را خواسته بنهایت تغیر و تشدّد گفت شما مرخّصید امّا باید در این شهر نمانید درب دكّان و حجرهٌ شما را هم كه مُهر كرده اند ماٌذونید كه باز كنید و آندو پس از چهار ماه الاّ دو روز كه درحبس بسر بردند مراجعت به خانهٌ خود نمودند و باقی درحبس بودند تا آنكه در روز دو شنبه پنجم شعبان شاه به عزم مشهد از طهران خارج شد و یوز باشی ابراهیم مستحفظ انبار ملاّ محمّد رضا را ببهانه این كه با سائر محبوسین مكالمه كرد قریب سیصد تازیانه بر بدن زد و او با وجود كبر سّن و ضعف بنیه تظلّم بلكه تكلّم نكرد و نیز آقا میرزا مرتضی قمی را قریب صد تازیانه نواخت او نیز لب نگشود و آقا شیخ ابوالقاسم را نیز چند تازیانه زد و مقداری تغیر و تشدّد كرده رفت و از آنسو پدر میرزا مرتضی شیخ اسداللّه اعمی را كه خواجه بود و برای بیان مسائل فتوائیه شرعیه درحرم شاهی راه داشت واسطه قرار داده توسّط یكی از حرمها چهار عریضه بحضور شاه رساند و شاه بنائب السّلطنه دستخطّ كرد كه این جوان قمی را مرخّص نمائید و سه دستخط را نائب السّلطنه بتعلّل و تسامح بی اثر گذاشت و در دستخطّ چهارم شاه چنین نوشت--- صفحه ۳۲۱ ---
نائب السّلطنه حكماً مرخّص نماید و او از دماوند به وزیر نظام نگاشت و میرزا مرتضی را مرخّص و رها نمودند و بالاٌخره در اواخر شعبان از محبوسین احباب طهران در انبار یازده نفر برجای ماندند و شش تن از احباب مازندران و نیز سه تن از اغیار مازندرانی بشرحی كه عنقریب میاوریم با آنان محبوس بودند و نسوان بهائیات بنوعی كه نوشتیم همه روزه به انبار رفته شام و ناهار میبردند و از احوالشان اطّلاع می یافتند و سوسن باجی شهمیرزادیه از موٌمنات برای اطّلاع احوال محبوسین مازندران و بردن غذا برایشان و رخت شستن و رخت نو بردن همه روزه به انبار رفته مراجعت میكرد و خویش را از اقربایشان نزد زندانبانان شناساند چندانكه برخی از محبوسین را نیز گمان رفت كه از خویشاوندانشان میباشد و احباب حتّی از بلاد دور رخت دوخته برایشان فرستادند و والدهٌ آقا محمّد كریم عطّار خود را خواهر آقا سید مهدی خواند تا هر وقت برای احوال پرسی و بردن شام و ناهار درب انبار میرفت ایرادی نگیرند و همه روزه با امّ الّزوجه حاجی ملاّ علی اكبر و غیرها كه گفتیم به درب انبار رفته جویای احوال شده بر میگشتند و شام برایشان میبردند و باقی روز را برای استخلاص آقا سید مهدی و حاجی ملاّ علی اكبر و سائر محبوسین چارهٌ جسته عریضه ارسال مینمودند و بالاٌخره چندان رشوه دادند كه زنجیر حاجی ملاّ علی اكبر و آقا میرزا ابوالفضل و آقا ملاّ رضارا برداشتند و زنجیر دیگران را هم سبكتر كردند و مصاریف اسماللّه و برخی دیگر از محبوسین كه بیكس بودند از خانهٌ آقا محمّد كریم میرفت و معذلك احبّا از بسیاری از بلاد مصاریف فرستادند و والدهٌ آقا محمّد كریم و كسان مذكور حاجی ملاّ علی اكبر و نیز متعلّقین دیگر محبوسین عریضه به دیوانخانهٌ عدلیه به مشیر الّدوله داده استخلاص آقا سید مهدی و دیگران استدعا كردند و او شرحی بنائب السّلطنه نوشت و نائب السّلطنه زیر نام هریك عذر و بهانه آورد و زیر نام آقا سید مهدی نوشت كه در بابی بودن این --- صفحه ۳۲۲---
سید شبههٌ نیست و خلاصی او را مصلحت دولت و ملّت نمیدانم و چون مشیر الّدوله از نائب-السّلطنه نا امید شد در ضمن عرائض دیوانخانه به حضور شاه استخلاص محبوسین را خواست و شاه دستخط كرد كه انشاٌاللّه بعد از مراجعت از مشهد و ورود به طهران قرار كلّی در باب این طائفه داده خواهد شد مطمئن باشند زوجه وامّ الّزوجه حاجی ملاّ علی اكبر عریضه نیز بنائب السّلطنه نوشته استدعای مرخّصی آخوند را نمودند و نائب السّلطنه باٌمّ الّزوجهٌ وی گفت حاجی ملاّ علی اكبر كافر و دخترت بخانه اش حرام است به دیگری شوهر ده و او جواب گفت من دین دار تر از دامادم احدی ندیدم اگر او كافر است پس دینداری درعالم نیست دخترم از او چند طفل صغیر دارد و سپس چون آقا محمّد ابراهیم امین السّلطان در اثناٌ سفر شاه به خراسان در قریهٌ مهر سبزوار به مرض سلّ درگذشت شاه شغل و منصب وی حتّی لقب امین سلطانی را به اٌمین الملك پسرش داد و لقب امین الملكی را به پسر كوچكترش برگذار نمود زوجهٌ حاجی ملاّ علی اكبر عریضه به شاه نگاشته و عریضه نیز به امین السّلطان جدید جوان عرض نمود و تظلّم و استدعای استخلاص آخوند كرد و عریضه بشاه را درجوف عریضه اش نهاده توسّط پست روانه مشهد مقدّس نمود بعد از چندی امین السّلطان مكتوبی به اٌمین الّدوله نوشت و دستخط شاهی را خطاب بنائب السّلطنه كه حاجی ملاّ علی اكبررا از حبس رها نماید ارسال داشته مرقوم كرد كه شما خود دستخط را نزد نائب السّلطنه ببَرید و حاجی ملاّ علی اكبر را البتّه مستخلص سازید تا آسوده خود و عائله اش بدعا گوئی شاه مشغول باشند و معذلك نائب السّلطنه عذر پیش آورد كه این اشخاص با هم دستگیر شدند و باید متّفقاً مرخّص و آزاد گردند و انشاٌاللّه بعد از ورود شاه همه بیكبار از حبس بیرون میایند و بالجمله بموجب اقدامات مذكوره بعداز مراجعت شاه از سفر مشهد متدرّجاً تمامت محبوسین خلاصی و رهائی یافتند و آقا سید مهدی موٌخّر از كلّ--- صفحه ۳۲۳ ---
خلاص شد كه در اوآخر شهر صفر ۱۳۰۲ و اقع گردید و مدّت حبس وی بیست و دو ماه بطول انجامید و در شش ماه اوّل پیوسته اخبار موحشه اقدام دولت به قتلشان میرسید و غالباً كسی را به ملاقاتشان راه نمیدادند و احوال واقعه مذبوره طهران كه ما آنرا برای عظمت و منشایتش در ایجاد فتنه عمومیه برای بهائیان ایران بدین تفصیل نگاشتیم در بسیاری از الواح و آثار صادره از ارض مقصود ذكر شده و از آنجمله در لوحی خطاب بحاجی ملاّ علی اكبر چنین مسطوراست یا علی علیك بهائی و عنایتی آنچه بر تو در فتنهٌ ارض طاٌ از احزان وارد شد نزد مظلوم مذكور انّه معك یشهد و یری و هو السّمیع البصیر معشر غافلین بر اطفاٌ نور الهی قیام نموده اند و شرذمهٌ مغلّین بر اخماد نار محبّت ربّ العالمین منتهای جدّ و جهد را مبذول داشته اند آیا فرعون چه ربح برد و از اعمالش چه ثمر دید و از ظلمش چه اثر یافت با تمام همّت برسفك دماٌ اطفال قیام نمود عاقبت ید قدرت و تربیت الهی كلیمرا در بیت او تربیت نمود و ظاهر فرمود ارادهٌ الهی بركلّ غالب است در شفقت حق جلاله و ظلم اعدا تفكّر نما سی و دو سنه او از ید حزب اللّه را از نزاع و جدال و فساد منع نمودیم سحاب قضا امطار بلا برایشان ریخت معذلك صبر نمودند كلمات سخیفه شنیدند و جواب نگفتند كمال ذلّت را دیدند و اعتراض ننمودند كُشته شدند و نكُشتند معذلك خلق بی انصاف دست برنداشتنند اسم اللّه را دیده اید صبر و سكون و حلم و شفقت و محبّت و وقار ایشان را اكثری دیده اند میدانند معذلك او را مفسد قلم داده اند و بر ضرّش قیام نموده اند این است شاٌن خلق حق از ظلم ظالمان چشم نپوشیده و نخواهد پوشید مخصوص در این ظهور كه هریك از ظالمین را جزا داده در رئیس روم از قبل و طائفان حولش تفكّر نما قد اخذهم اللّه اخذ عزیز مقتدر چه كه من غیر جهة--- صفحه ۳۲۴ ---
آل اللّه را به سجن اعظم فرستاد و همچنین در رقشاٌ و ذئب تفكّر نمائید كاذب ارض طارا كه به صادق معروف ملاحظه كنید معذلك خلق غافل به شعور نیامده اند و از بحر آگاهی و دانائی بالمرّه محروم اند آنجناب باید درجمیع احوال باٌفق اعلی ناظر باشید و بر خدمت امر قائم قسم به افتاب افق سماٌ معانی هر نَفَسی كه از شما در سبیل الهی برآید لدی اللّه مخزون و مكنون این گلپارههای عالم كه بجنود و صفوف و ظلم فخر مینمایند به ملاقات آب قلیلی از هم بریزند بیك تب شعلهٌ نار غرور بیفسرد و آتش حرص و هوی منطفی گردد فسبحان اللّه معذلك متنبّه نشده و نمیشوند من غیر جهة قصد نفوس راسخهٌ مطمئنّه نموده اند اولیاٌ الهی را من دون جرم و گناه اخذ و حبس كرده اند لعمراللّه سجن را جنّت دانسته اند و ظلم را از آیات عدل شمرده اند چه كه درسبیل حضرت محبوب بر ایشان وارد شده آنچه وارد شده طوبی لمن یحبّهم و یذكرهم و یخدمهم و یتقرّب الیهم انّه من اهل الفردوس الاٌعلی فی كتاب الاٌسماٌ یشهد بذلك مظلوم الاٌفاق الذی ینطق
فی السّجن انّه لا إله إلاّ اٌنا العلیم الحكیم البهاٌ علیك و علی مَن معك و علی الذین ما ذلّتم اشارات القوم عن صراطی المستقیم انتهی خ ادم فی ۲۹شهر رجب سنه ۱۳۰۱ و نیز در لوحی دیگر كه درجواب عریضه حاجی آخوند مذكور بعد از استخلاصش از حبس و طلب اجازهٌ تشّرف به عكّا صدور یافت خطاباً له چنن مرقوم هو النّاصر القدیر یا ایها المسجون فی سبیلی ان استمع ندائی انّه نذكرك فی احاطة الاٌحزان من كلّ الاٌشطار انّه اخرجكم من السّجن لیعلم الغافلون انّهم غیر معجزیاللّه انّه یبشرهم فی هذا الحین بعذاب الیم لا تحزن من الذین كفروا و اعرضوا سوف یرون ما قدّر لهم من --- صحفه ۳۲۵---
لدن مقتدر قدیر لعمراللّه لا ینفعهم حنینهم و بكائهم سوف یجدون انفسهم فی عذاب اللّه من غیر ناصر و معین انّ الغافلین استنصروا علینا بجنودهم و صفوفهم و سیوفهم و خیولهم و نحن استنصرنا علیهم باللّه القوی الغالب المقتدر القدیر قد حضر كتابك و قرئه من كان حاضراً لدی العرش اجبناك باٌیات لا تعادلها مافی العالم یشهد بذلك هذا الكتاب المبین قد و رد علیكم فی سبیلی ماناح به قلمی و صاح من طاف حول عرشی العظیم طوبی لك و للّذین صبروا و شكروا فی الباٌساٌ و الضّراٌ اٌلا انّهم من المقرّبین عند اللّه ربّ العالمین انّا ذكرناك و الذین سجنوا من قبل بذكر یجد منه المقرّبون عرف البقاٌ كذلك قضی الاٌمر من لدی اللّه العلیم الحكیم. خذ كتابی بقوّة من عندی انّه یوٌیدكم و یقرّبكم انّه هو الغفور الّرحیم و در لوحی به قلم خادم چنین مسطور است یا ابناٌ سلطان موجود ملاقات واقع نشده بلی هنگامی كه دربند شمیران قبل از ظهور منظر اكبر و اقع شاهزادگان عظام از جمله مراد میرزا كه بحسام السّلطنه ملقّب و فرهاد میرزا و امام قلی میرزا كه به عماد الّدوله ملقّب دو بار بدربند آمده حضور مبارك را ادراك نمودند مع سیف الّدوله پسر ظلّ السّلطان و امّا فریدون میرزا كه بفرمان فرما ملقّب بود یك بار جمال قِدم به منزل او رفته چه كه در جوار ساكن بود من دون آن آنچه گفته اند كذب بعضی از ذوی القربی با ایشان مراوده داشتند و بعضی هم بامروات بعضی مشغول
____________________________________________________________
ودر بعضی از مكاتیب وارده از ارض مقصود درآن ایام چنین مسطوراست این ایام در این ارض امور جدیده احداث شده لذا در اذن توقّف نمودند و بعدهم به مقتضیات حكمت ربانیه عمل می شود ایضاً درحین انقلاب ارض طا تا حین از این ارض گفتگو به میان آمده از هر چیزی تفحّص مینمایند
___________________________________
--- صفحه ۳۲۶ ---
بودند سبحان اللّه اگر قول آن نفوس را تصدیق نمائیم ظهور امر اعظم و اكبر و اعلی و ابهی مشاهده می شود و بر جمیع حجّت بالغه كامل و تمام باری یقولون ما قالوا من قبل فی الحقیقه انسان بی بصر و بی انصاف حكم معدوم بر او شده و می شود امرائیكه به این صفات موصوف باشند به مثابهٌ قبور فراعنه بوده و هستند ظاهر مكمّل و باطن غیر آن الخ خادم فی ۲۹ ذیحجّه سنه ۱۳۰۲ و قوله عّز بیانه از آن ارض كلمهٌ به سمع مظلوم رسید كه فی الحقیقه سبب حیرت شد نوّاب و الا معتمد الّدوله فرهاد میرزا دربارهٌ مسجون فرموده آنچه ذكرش محبوب نه این مظلوم با ایشان و امثال بسیار كم ملاقات نموده آنچه در نظر است دو بار در مرغ محلّه شمیران كه مقّر مظلوم بود تشریف آوردند كرّه اولی عصر یومی و كرّه ثانیه یوم جمعه صبح تشریف آوردند و نزدیك مغرب مراجعت فرمودند ایشان عالم و آگاهاند نباید بغیر حّق تكلّم نمایند اگر نفسی خدمت ایشان رسید این كلمات را امام و جه از قبل این مظلوم مذكور دارد هوالعلیم الخبیر یابن الملك حضرتك راٌیتنی من قبل كاٌحد من النّاس لو تتوجّه الیوم ترانی بنور لم یدر احد مَن اظهره و بنار لا تدری نفس من اشعلها و لكن المظلوم یدری و یعرف و یقول اظهرته ید ارادة اللّه ربّ العالمین و اوقدتها ید القدرة یسمع من زفیرها تاللّه قد اتی الوعد و مكلّم الطّور ینطق فی سدرة الظّهور و القوم اكثرهم من الغافلین یا امیر قد كنت ساتراً امری اظهرنی ربّی و كنت راقداً ایقظتنی نسمة اللّه فلمّا رفعت راٌسی سمعت من كلّ الجهات یا ایها النّاطق فی السّدرة طوبی لاٌرض تشرّف بقدومك و لنفس فازت بندائك و لوجه توجّه الیك قُم و قُل یا ملاٌ الاٌرض لیست افكاری افكاركم و لا امشی فی طرفكم اذكروا ما و عدتم به--- صفحه ۳۲۷ ---
فی ما نزّل من قبل و فی كتابی المبین اذا قُمت و نطقت بما اُمرت به لیس هذا من عندی بل من لدن مقتدر قدیر اسئل من حضرتك العدل و الاٌنصاف فی هذا النّباٌ العظیم و هذا النّباٌ الكریم لحضرتك ان تسئل الاٌمر الذی فی سبیله سفكت الّدماٌ و نصبت الّروٌوس و تشبّكت الّصدور و ذابت الاٌكباد و انصعق العباد إلاّ مَن شاٌ اللّه ربّ العالمین لیس الاٌمر بیدی بل بیده انّه هو القوی الغالب القدیر و این لوح را بهائیان در ایران به معتمد الّدولهٌ مذكور رساندند و به احترام تسلیم گرفت و به اٌو گفتند ماٌموریم برای شما بخوانیم داد و خواندند متعجّب و متفكّر شد و كلمهٌ مخالف ادب بر زبان نیاورد و چون اجازه گرفته از محضرش برخاستند اظهار خضوع و ادب كرده استدعای دعای خیر درحّق خود نمود و بعداً احدی از وی كلمهٌ سوئی در خصوص این امر نشنید و مسموع شد كه در مجلسی مهّم حضور داشت و سخن در خصوص این امر به میان آمد و او این آیه از قرآن را و قال رجُل موٌمن من آل فرعون یكتم ایمانه اتقتُلون رجُلاً ان یقول ربّی اللّه و قد جائكم بالبینات من ربّكم ان یكُ كاذباً فعلیه كذبه و ان یكُ صادقاً یصبكم بعض الذی یعدكم انّ اللّه لا یهدی مَن هو مسرف كذّاب فروخوانده گفت این قبیل امور را تكذیب و انكار ننمائید و تفویض بخدا كنید و او قبلاً نیز در ایامی كه حكومت فارس داشت در شیراز بواسطهٌ بعضی از احباب كتاب ایقان بدستش رسید و مطالعه نمود و چنین گفت كتابی بدین حلاوت و اتقان و به این اسلوب مطبوع تا كنون نوشته نشد و مخصوصاً تبیین انّ شجرة الّزقوم طعام الاٌثیم را دربارهٌ كریم كرمانی و عبارت كریم فی الاٌسم عزیز بین الاٌنعام و اثیم فی الكتاب را همی و صف و ستایش میكرد و این طائفه را از شرور ملاّها و اعدا محافظه نمود و علی هذا بجز از این واقعه مذكورهٌ طهران قبلاً و بعداً از او مقاومت و معارضتی دیده نشد
فتنه در سروستان فارس و شیراز
چون اخبار فتنهٌ مذكوره طهران به بلاد ایران منتشر شد اهل تعصّب و عناد و طالبان شورش و فساد بتعرّض--- صفحه ۳۲۸ ---
این مظلومان دست گشودند از آن جمله در سروستان فارس كه مركز جمعی از شجعان و دلیران قوم بود و اعدا پیوسته انتظار اقتضاٌ وقت و تحصیل وسائل را داشتند موقع را مناسب دیده بناٌ حمله و هجوم را گذاشتند و احباب مدافعت نمودند و كار از محاوره و مشاجره به منازعت و مجادلت كشید و اخبار واقعه به حكومت شیراز رسید و حكمرانی فارس با سلطان حسین میرزا جلال الّدوله بن ظلّ السّلطان از جانب پدرش بود و میرزا فتحعلی خان صاحب دیوان پیشكاری ویرا داشت و ماٌموری علیخان نام برای تحقیق احوال از شیراز به سروستان فرستادند كه دستخوش القائات كذبه و تطمیع و تهییج اهالی گشت و اخبار واقعه را موافق میلشان بحكوت ابلاغ نمود و حكم صادر شد كه مظلومین را به شیراز ببرند و چهار تن از بزرگان و دلیران و فدائیان این طائفه كربلائی حسنخان و كربلائی صادق و مشهدی سلیمان و غلامعلی خان را مغلولاً بردند و لدی الورود در باغ ایالتی شیراز نزد صاحب دیوان حاضر كردند و او بعد از سوٌال و جوابی چند حكم داد تا گماشتگان ایالتی چوب و فلك حاضر نموده سه تن اوّل را به فلك بسته چوب زدند و چون نوبت به غلامعلی خان كه جوانی دلیر و جسور و فدائی این امر و دخترزادهٌ كربلائی حسنخان و هم از خویشان كربلائی صادق مذكور بود رسید به آتش غیرت برافروخت و همینكه پاهایش را بفلك بسته بلند كردند برآشفت و نسبت بحكمران كلماتی سخت باین مضمون گفت كه خود تحقیق كرده برائت ما و طمع و غرض و رزی ماٌمورین را دانستی و عالماً عامداً باذیت مظلومین پرداختی و روشن و واضح ساختی كه سجیت و عقیدت امثال شما با جور و ستم بر بندگان خدا سرشته و آمیخته است لاجرم وی را بقوّت و شدّت تمام زدند آنگاه هر چهار را به محبس برده با طاغین و سارقین شریر كند و زنجیر نمودند و غلامعلی خان چنان شیفته و سرمست از محبّت و بندگی به جمال ابهی بود كه بر جلد هریك از بازوانش مصراعی از این بیت را برنگ--- صفحه ۳۲۹ ---
ازرق نقر كرده داشت چنانكه در بازوی راستش مصراع طلعت بها جلوه می كند و در بازوی چپ مصراع جلوه اش مرا زنده می كند از مسافتی دور دیده را خیره می كرد و صاحب دیوان بدانست و روزی دستور داد وی را با زنجیر به محضرش آوردند و حكم نمود آستینهایش را بالا زدند و به آن كلمات نگریسته گفت این ها چیست كه بردست خود كوبیده او جواب داد بدقّت ملاحظه فرمائید خواهید فهمید كه چیست صاحب دیوان گفت خودت بگو چیست و غلامعلی خان با آهنگی رفیع و تغنّی بدیع بیت را خوانده گفت این نام محبوب من است و صاحب دیوان از حال شیفته گی و جسارتش اظهار تعجّب نموده گفت نمیترسی و به این وضوح و صراحت اظهار مینمائی و او درجواب چنین گفت هرگاه میترسیدم این كلمات بر بازوان نمیكوبیدم و صاحب دیوان حكم نمود وی را گوش بُریدند و دركوی و برزن گرداندند و باز با رفقایش در محبس بغل و كند كشیدند تا پس از چندی حاكم فارس تغییر كرد و صاحب دیوان نیز بعد از پنج سال مباشرتش در اعمال حكومتی معزول گشت و محبوسین مظلوم باقدام محمّد رضا خان قوام الملك از حبس مستخلّص شده به سروستان رفتند .
فتنه درآباده فارس
و در آباده فارس جمعی غیور و جسور از این طائفه می زیستند و معاندین و مفسدین اجتماع نموده تنی از ایشان را دستگیر كرده به محضر یكی از ملاّها كشیدند و ملاّ فرمان داد تا مظلوم را چوب فراوان زده به محبس انداختند و گروهی از دلیران بیتاب احباب گرد آمده مهیای قصاص و استخلاص گشتند ولی ملاّی مذبور خبر بشنید و بترسید و نخجیر اسیر را احضار و عذر خواهی بسیار كرده چنین گفت عملی كه از من ظاهر شد نه منبعث از عداوت بلكه برای مصلحت شما و اخماد نیران اعدا بود این كه مستدعیم نزد گروه خود شتافته نصیحت آغازی و همه را متفرّق سازی و راه خانهٌ خود گرفته بشوٌون زندگانی و مشاغل--- صفحه ۳۳۰ ---
خویش پردازید لاجرم بدین طریق آتش افروخته منطفی گردید .
فتنه در یزد
و در یزد ایامی كه ظلّ السّلطان بنوع مذكور درطهران بود ملاّ ها مكاتیب شكایت از اقدامات میرزا علی محمّد و رقاٌ شهیر كه چندی درآنحدود تبلیغ می كرد نزد حاجی ملاّ علی كندی مجتهد مشهور طهران فرستاده اظهار داشتند كه مردمی كثیر را باٌمر بهائی دعوت و هدایت و علی ملاٌ الاٌشهاد با علماٌ محاجّه و مناظره نمود و اگر شاه امر بقتل او ندهد ما خود با كزلگ آمه جامه زندگیش را از هم بدریم و مجتهد مذكور نامه ها را نزد شاه فرستاد و او ظلّ السّلطان را طلبیده گفت بلا درنگ تلگرافاً دستور ده این شخصرا بگیرند و آنچه مصلحت مملكت است درحقّش مجری دارند لذا ظلّ السّلطان به ابراهیم خلیل خان سابق الّذكر كه از جانب وی حكومت یزد داشت چنین تلگراف كرد كه میرزا ورقاٌ را گرفته در منزل فرّاشباشی توقیف نموده بدست وی بسپار تا به اصفهان مراجعت كرده دستور دهم و حاكم مذكور میرزا ورقا را در توابع یزد دستگیر ساخته بنوع مزبور توقیف نمود تا آنكه ظلّ السّلطان به مركز حكمرانیش اصفهان رفت و ورقا را از ابراهیم خلیل خان طلبید و مغلولاً به اصفهان وارد كرده محبوس نمودند و ظلّ السّلطان وی را در محضر خود احضار و شخصاً تحقیق كرد و ورقاٌ به اقتضاٌ مصالح وقت جواب داد و ظلّ السّلطان چنانكه ضمن واقعه طهران آوردیم به اٌمید نیل آمال و مقاصد سامیهٌ خود درآن ایام با این طائفه حسن سلوك مینمود و برای خلاصی ورقاٌ اقدام كرده شیخ محمّد باقر مجتهد (ذئب)را واداشت كه به شاه عریضه نموده استخلاص ویرا خواست و خود نیز به این مضمون عریضه فرستاد كه میرزا ورقا مردی شاعر و طبیب و سیاح است و آنچه معاندینش خبر دادند صرف بهتان و افترا بود و تعرّض و آزار بوی مخالف عدالت و بی موجب و علّتی است ولی معذلك شاه حكم به اٌزادی و رقا نداد و او چندی در اصفهان محبوس بماند و با اسفندیار--- صفحه ۳۳۱ ---
خان بختیاری كه نیز درحبس بود مصاحب شده ویرا موٌمن و منجذب به این امر نمود تا آنكه پس از چندی حكم استخلاصش از شاه رسید و آزاد گردید .
نشر امر بهائی درسَدِه اصفهان و حدوث فتنه
در سده اصفهان چند تن از سادات و شعرا و ادبا و غیرهم كه فائز به ایمان بدیع شدند شعلهٌ تبلیغ برافروختند و بحر العلوم و میر سید علی و امام جمعهٌ قریه از مشاهدهٌ آن احوال به هیجان آمده اهالی را تهییج نمودند و به شیخ محمّد باقر(ذئب)مجتهد اصفهان و ركن الملك نائب الحكومهٌ ظلّ السّلطان شكایت كردند و چند تن فرّاشان حكومتی برای گرفتاری احباب وارد سده شدند و پنج تن از معاریف یعنی آقا محمّد تقی و آقا سید محمود نیر و آقا سید اسماعیل سینا و آقا میرزا محمّد نعیم و آقا سید محمّد كنت كنزا را دستگیر كرده چوب وافر زدند و كتفها بسته مقیداً راجلاً به اصفهان كشیدند و در انبار حكومتی به غلّ و كند انداختند و درب خانه هایشان را درسده سوزانده اموال و اشیا را یغما و تاراج نمودند و مظلومین محبوسین مذكور چندی درحبس اصفهان بسر بردند و معاندین اصرار درقتلشان همی كردند و لی ركن الملك اقدام ننمود و به عنوان این كه بطلان عقیدتشان به ثبوت نه پیوست زنجیر از گردنشان برداشته آزاد و مستخلص ساخت و رشتهٌ شورش و فتنه سده تا بسال ۱۳۰۴ امتداد یافت چنْانكه ایشان دیگر اقامت در وطن نتوانسته مهاجرت به طهران كردند و ملاّها زنان بعضی از ایشان را به تشویق و تكلیف شوهر دادند چنانكه در بخش لاحق ضمن احوال نعیم و نیر و سینا مینگاریم .
فتنه درگیلان و حبس و شهادت بهائیان
كامران میرزا نائب السّلطنه در خلال تعرّضاتش به این طائفه در طهران اقدام به تعرّض در بلادیكه قلمرو حكمرانیش بود نیز نمود از آنجمله پیشخدمت عالیش عبد اللّه خان معروف به والی كه از جانب وی حكمران گیلان بود.--- صفحه ۳۳۲ ---
با تعلیم و دستور مخصوص برای دستگیری این طائفه در عشر آخر شهر ربیع الثّانی ۱۳۰۰ از طهران عودت به مركز حكمرانی خود كرد و تلگرافی از شاه خطاب به وی بدین طریق رسید كه گیلان و مازندران جنگلگاه و شكارگاه مَن است این طائفهٌ ضالّه یا حبس ابد یا اخراج بلد و چند روزی بعد از ورود اقدام به حبس و قید بهائیان رشت و توابع نمود و گماشتگان حكومتی و اشرار و مفسدین را فرصت بدست آمده پی غارت خانه و دكاكین منتسبین به این امر آستین بالا زدند و نخست حاجی نصیر قزوینی از بقیة السّیف قلعهٌ طبرسی كه وصف احوالش در بخش سوّم نگاشته گردید و با پسر ارشدش آقا علی و نیز میرزا حسین هدی و میرزا مهدی و ملاّ مجید و ملاّ یوسفعلی و میرزا باقر بصّار و برادرانش حاجی میرزا علی و میرزا علی اصغر و برخی دیگر از معاریف این طائفه را از حجرهٌ تجارت و شغل و خانه هایشان به محبس حكومتی كشیده كنده و غل نمودند و در لاهیجان میرزا علی اشرف عندلیب و كربلائی بابا و آقا محمّد تقی و نیز آقا محمّد صادق قزوینی را دستگیر كرده زنجیر بر گردن و بازوان انداخته پاهایشان را زیر شكم مركب بسته بسوی رشت آوردند و اهالی بعضی قصبه و قرای واقعه در اثناٌ راه ظلم و ستم بر اسیران بیگناه وارد كردند و حین و رود برشت نیز انبوه زن و مرد و صغیر و كبیر در بازار و معابر برای تماشا ایستاده دست و زبان به سوٌ ادب گشوده خار و خاشاك بر سرشان همی ریختنند و والی محترمین و مترفّهین بلد را دعوت كرده هریك به مناسبت شان خود بر صندلی و نیم تخت شادمان و خوش بخت نشستند در چنان حال مظلومان را وارد بارگاه جلال ساختند و والی بعد از سخریه و استهزاٌ آنان را نیز در انبار حبس نمود و عدّهٌ مجموع محبوسین رشت بعلاوهٌ چهارتن مذكور به چهل و یك نفر رسید و روزی دیگر آقا سید عبداللّه بروجردی و حاجی سید خلیل قمی از احباب به باب محبس رفته دراهمی چند بزندانبان دادند و بنام تماشای محبوسین داخل شدند و برادران دینی خود را زیر غل و زنجیر و كند مشاهده نمودند و زنجیر را بوسیده--- صفحه ۳۳۳ ---
برگردن نهادند و خطاب به مستحفظ كرده گفتند ما راضی به مشقّت و جستجوی گماشتگان حكومتی نشده با پای خود و به حال اختیار و رضا آمدیم این كه ما را به جوار برادران در كند و زنجیر نه و مستحفظ نزد والی شتافته ماجری بیان نمود و او و جمیع اهل مجلس غریق بحر تعجّب و تحیر شدند و آن دو چون بحضور آمدند و سوٌال و جوابی چند ردّ و بدل شد بالاٌخره چنین گفتند كه آنچه بر برادران ما وارد شود بر ما نیز باید وارد گردد پس هر دو را در محبس بكند و غل كشیدند و والی شرح فتوحات خود را عریضه كرده با مبالغی از نقود كه از اموال مظلومان بدست آورد بطهران نزد نائب السّلطنه فرستاد و او درمجلس و محضر خود نزد اركان و اعاظم دولت تمجید بسیار از حّق خدمگذاری والی نمود و مكتوبش را به شاه داده و او هم اظهار ملاطفت بسیار به والی كرد و به الجمله حاجی نصیر كه مردی پیر بود و طاقت كند و زنجیر و مشقّات محبس را نداشت پس از نُه یوم از حبس به جهان باقی عروج نمود و حسب حكم والی چهار حمّال جسد آن مظلوم را از كنده و زنجیر گرفته بر تخته پاره نهاده بیرون از محبس كشیدند و به خانه اش بردند و چون این واقعه در روز جمعه اتّفاق افتاد و اهالی شهر بیكار و مجتمع در رهگذرها بودند اطراف جنازه اجتماع نموده سنگ زدند و خاك انباشتند و درخانه ریخته جسد را مُشله كردند و خواستند بسوزانند ولی مالك خانه مستاٌجره مسكونه حاجی شهید مانع شد و لذا جسد را بیرون بلد برده با همان لباس كه دربدن داشت در چاهی انداخته باسنگ و خاك چاه را پُر كردند و سائر محبوسین در زندان تاریك پلید با انواع مشقّات و تضییقات استقامت كرده روزان و شبان بسر بردند و با اینكه همه سخت پیوسته بكند و زنجیر بودند و از سختی غل كه در گردن داشتند مُشرف به اختناق شدند و هنگام خفتن و برخاستن بایستی همه به یك بار بیفتند و یا برخیزند و دژخیمان بزندان رفته فریاد بركشیدند كه و صیت نامه بنویسید چه روزی دیگر همه اعدام شوید مگر این كه به خانهٌ امام جمعه رفته تبرّی كنید ثبات و استقامت ورزیدند و چون مناجاتی صادر از قلم ابهی برای استخلاصشان رسید كه بر قرطاسی لاجوردی--- صفحه ۳۳۴ ---
نوشته بود در دل شب به استعانت از روشنی چراغ نفتی كم روشنائی خوانده مناجات و طلب خلاصی كردند و به اٌوج رضا و تسلیم مسرور و شادمان گشتند و چندی ایام بر این منوال گذشت و برخی از آشنایان و مردم نیك فطرت اقدام در خلاصیشان نمودند و تا چون ماه رمضان رسید و دختر والی بیمار شد والی نذر كرد كه هرگاه صحّت یابد محبوسین بابیه را مرخّص نماید و دخترش شفا یافت لذا چهار تن را مرخّص و رها نمود و آقا میر سید محمّد علی امام جمعه كه مردی حكیم و عارف و شاعر بود و با این طائفه ابراز ملاطفت مینمود آقا علی (ارباب) بن حاجی شهید مذكور را از حكومت طلبیده در محضر پُر جمعیت خود از وی تجلیل و مدح كرده درحقّش چنین گفت مردی به اٌین درجه از دیانت و امانت و خداپرستی و عبادت در این بلد نشان ندارم بجز این هركس هرچه گوید محلّ اعتنا نیست و مَن انوار حقیقت اسلام را درسیمای با تقوای ایشان كما ینبغی و یلیق میبینم و به دین طریق وی را مستخلص ساخت و بالاٌخره بشفاعت او و برخی دیگر از اخیار و هم باٌخذ درهم و دینار همگی مستخلص شدند چنانكه بعضی از ایشان هرچه از متاع دنیوی ذخیره داشتند بوالی دادند و بعد از استخلاص محتاج بقوت خود و عیالشان گشتند و فقط پنج تن از محبوسین آقا علی اشرف عندلیب و آقا سید مهدی اصفهانی و آقا سید عبداللّه بروجردی و دوتن دیگر باقی ماندند كه در طول مدّت مدیده متدرّجاً مرخّص و آزاد گشتند و مدّت حبس عندلیب تقریباً دوسال شد و فقط آقا محمّد صادق قزوینی را مدّت بیست و دو ماه درحبس گذشت و در محبس جان سپرد و جسدش را بیرون كشیده در قبرستان دفن كردند و مستخلصین را نیز غالباً امر به جلاٌ وطن دادند و عدّهٌ از آنان بسوی عشق آباد پناه بردند .
فتنه درقزوین
بّاس میرزا ملك آراٌ برادر ناصر الّدین شاه از جانب كامران میرزا نائب السّلطنه حاكم قزوین شد و ملاّها معرضین معارضین از اهالی به هیجان و در صدد تعرّض و طغیان بعموم احباب آمدند و درآن اثناٌ كاظم نام خواهر زادهٌ ملاّ علی --- صفحه ۳۳۵ ---
جناب معروف به فاریابی كه بغایت معاند و مبغض بود بدار الحكومه رفته شكایت و سعایت از شیخ كاظم سمندر شهیر بدین طریق نمود كه خالویم جناب را مخفیانه بقتل رسانده و جسدش را مفقود ساخت و جناب مذكور در آن وقت حسب مئال اندیشی احباب و احتیاط از تعرّض اعدا فاضل قائینی را كه متوقّف در قزوین بود بالموت نزد آقا محمّد علی الموتی رساند و درآنجا توقّف داشت گماشتگان حكومتی بخانهٌ آقا شیخ كاظم سمندر ریختند و آنچه دسترسشان واقع شد بردند و سمندر را دستگیر كرده نزد حاكم آوردند و فرمانداد كه باید ملاّ علی را نشان دهد و بدست ایشان سپارد و سمندر اظهار بیخبری نمود و بالاٌخره بعد از آنكه گفت و شنیدهائی ما بین او و حكمران و اقع شد التزام سپرده مبلغ بیست و سه تومان ناچار به اعضاٌ دائرهٌ حكومت داده مرخّص و آزاد گشت و در این واقعه كه حكومت درصدد گرفتاری احباب بر آمد تقریباً چهار روز دست از شغل و كسب خود كشیده مخفی و پنهان شدند و معذلك معرضین و مفسدین دامن باٌتش فساد همی زدند و لی به تدبیرات احباب و به سالت جمعی از خوانین ایلات كه برخی موٌمن و بعضی محّب بودند و خویش را نزد اهالی با اسلحه و حاضر برای مدافعه نشان دادند و برخی از ارامنه ساكن قزوین نیز مساعدت نمودند اهالی را بیم گرفته اندك اندك برجای نشستند و حادثهٌ موٌلمه واقع نگردید جزآنكه محمّد تقی نامی از اینطائفه را سید مجتهد درخانهٌ خویش سخت گرفته كه تبرّی نماید و او استقامت كرد لذا باٌمر مجتهد آنمظلوم را ضرب شدید كرده شعرات محاسنش را كندند و نیز بعضی از معاریف احباب مانند فاضل قائینی و ملاّ علی مذكور و غیره ما از شهر خارج شده چندی مختفی گشتند .
فتنه در مازندران و غارت و حبس و قتل بهائیان
و نیز كامران میرزا نائب السّلطنه از جانب خود میرزا ابراهیم نوری سهام الّدوله را ماٌمور حكومت مازندران و دستگیری احباب آن حدود نمود و او در ماه جمادی الثّانیه ۱۳۰۰ ورود به شهر بارفروش كرد.--- صفحه ۳۳۶ ---
و پس از چند روز به حاجی ملاّ اسماعیل حجّة الاٌسلام گفت از طائفهٌ بابیه یقین دارید صورت اسماٌ بدهید تا گرفتار كنم و مجتهد به وی چنین جواب داد در این شهر از این طائفه احدی نیست چه در سنین اولیه حكومت وقت همه را كُشتند خانه هایشان را آتش زدند و همین كه از مجتهد مذكور نومید گشت توجّه به اٌقا میرزا فضل اللّه شریعت مدار نموده مطلوب خود را از وی خواست و شریعت مدار قریب سیصد نفر از شهر و اطراف صورت داد و حكمران صورت اسماٌ را به حجّة الاٌسلام ارائه داشت و حاجی مذكور ورقه را گرفته پاره نموده گفت شریعت مدار از طریق عداوت این مردم را متّهم كرد و مَن ضامنم اگر بابی باشند به هركجا كه شما یا دولت بطلبید روانه نمایم و شما بلا تاٌمّل ضمانت نامهٌ مرا تلگراف كنید من ضامن ایشانم و هرگاه فسادی از این افراد ظاهر شود مَن موٌاخذ دولت خواهم بود و حكمران مزبور ناچار پذیرفت و به ساری رفت و درآنجا از آقا ولی كلانتر صورت اسامی بهائیان ساری و توابع را خواست و او از بهائیان مشهور قریه ارطی و ماه فروزك جمعی را صورت كرد و در آن مجلس آقا میرزا مهدی كار پرداز دولت روس و عثمانی حضور داشته اظهار نمود كه موافق قول آقا ولی تمامت اهالی مازندران بابیاند و این واضح است كه مبنی بر غرض می باشد و حكمران چون این سخنان بشنید صورت اسامی را پاره كرد و بعد از چند روز به اٌشرف رفت و اخبار مذكوره به سمع بهائیان بار فروش و ساری و اطراف رسیده و گمان بردند كه فتنهٌ مانند طهران و غیره در و طنشان نخواهد شد ولی سهام الّدوله حكمران بعد چند روزی دیگر از اشرف به ساری آمد و شبانه مظفّر میرزا دیوان بیگی را با محمّد حسنخان بن میرزا مسیح و میرزا عیسی خان و آقا ولی كلانتر با چهار صد نفر سوار كُرد ساریلو ماٌمور داشت كه به جنگل اطراف مهیا و پنهان و منتظر وصول دستوری باشند و علیخان نوری تفنگدار باشی او نیرنگ موٌثّری ریخت تا بیزحمت بهائیان توابع را طبق صورت مذكوره اسیر نمایند و حین الاٌقتضاٌ سواران مذكور را نیز ماٌمور دارند و آن نیرنگ چنین بود كه علیخان لباس تجارت--- صفحه ۳۳۷ ---
دربر نموده بند بر اسبی نهاده با دو سواری دیگر به ماه فروزك وقت غروب روز۲۱جمادی الثّانیه وارد شد و از اهل قریه خانهٌ آقا سید آقا بزرگ كدخدا را پرسید و بدان سو رفت و در خانهٌ مذكوره پیاده شد و آقا سید آقا بزرگ حضور یافت و او به این عبارت پرسید كه آقا سید بزرگ كجا تشریف دارند و آقا سید آقا بزرگ گفت مَن هستم پس بلا درنگ بتحیت و رسم بهائیان اللّه ابهی گفته دستها بگردنش حلقه كرده گونه هایش را بوسید و من قربان و تصدّقت همی شوم و به دروغ اظهار داشت كه مَن از افنانم و مدّتی است درتبریز تجارت دارم و این هنگام كه سركار سهام الّدوله حاكم مازندران شد از جهت خویشاوندی مرا تفنگدارباشی خود معین كرد و دستور داد كه بطهران رفته قطع محاسبه با مردم نموده مراجعت كنم و به نصب مذكور برقرار باشم و انشاٌاللّه بعد از این بدون خوف مراوده بسیار خواهم كرد و از این قبیل كلمات چاپلوسی فریبنده بسیار گفت و بهائیان ساده دل باور كردند و در اثناٌ سخنان خود بیكی از ایشان گفت این اسب را كه همراه من است بدهید یكی از بندگان خدا سوار شود و نیز چون عبای آقا سید آقا بزرگ اندكی كهنه بود عبائی نو از مفرش خود بیرون آورده باٌو هدیه كرد و آقا سید آقا بزرگ امتناع از قبول ورزید ولی او چندان اصرار داشته متعهّد شد كه در مراجعت ثمن عبا را از وی بگیرد تا قبول نمود و تا قریب به موقع صرف شام صحبت كردند آنگاه گفت مدّتی است آیات نخواندم بیاورید تلاوت كنیم آقا سید آقا بزرگ گفت مَن نمیتوانم بخوانم و ملاّ علیجان نیز انكسار مزاج دارند و گر نه تشریف آورده تلاوت مینمودند علیخان گفت من میخوانم و آقا سید آقا بزرگ صندوقچهٌ آیات و آثار بدیعه آورده نزد وی گذاشت و مقداری از آیات خوانده صرف شام كرده خوابید و علی الصّباح برخاسته گفت خوب نیست در اینجا آمده خدمت جناب علیجان مشرّف نشوم و بهتر این است چای صبح را در منزل ایشان صرف كنیم
صفحات ۳۳۸ و ۳۳۹ كپی نشده خالی است لذا از صفحهٌ ۳۴۰ ادامه تایپ میشود--- صفحهٌ ۳۴۰---
آنكس را كه چنین اعتقاد دارد و همچنین باٌنكه چنین نسبت بما میدهد مگر در میانه شما زنی خدیجه یا سكینه یا رقیه نام نیست ما هم از بدو ولادت چنین اسماٌ داشتیم و مردم جاهل و كاذب و متعصّب بما تهمت ها زدند و امثال این نسبت ها را به مردمان ما نیز دادند آنكه نامش اسداللّه است اسداللّه الغالب و آنكه علی است علّی بن ابیطالب و هركه محمّد است محمّد رسول اللّه و عیسی را عیسی روح اللّه میخوانند هر دلیر رشیدی را حضرت عبّاس و هر جوانی را علی اكبر و هر وجیهی را یوسف و آنكه علیل و بیمار است امام زین العابدین و حتّی برخی را جبرائیل گفتند و حكمران توجّه بزوجهٌ ملاّ علیجان كه خواهر آقا سید بزرگ مذكور و بلقب علویه مشهور بود نموده پرسید توئی خاتون جواب گفت مادرم نامم را خاتون نهاد حكمران پرسید تو خویش را خاتون صحرای محشر میدانی جواب گفت استغفراللّه من اگر كنیز خاتون محشر محسوب شوم زهی افتخار و لی از ذرّیهٌ ایشان هستم و اگر بدین یقین نداشتم امروز كه بدین حالم یقین حاصل كردم و در آن حال دست بر سر دخترك صغیرش گذاشته چنین گفت ای حكمران اگر بگمان شما مردان ما گناه كارند از زنان چه عصیانی ظاهر شد كه اسیر و مقید به زنجیر شوند و هرگاه زنان عصیانی كردند این اطفال صغار در همهٌ ادیان معصوم و بی گناه می باشند و هر با دین و یا بیدین برحالشان ترحّم مینماید و حضّار از سخنانش متاٌثّر شده بیكدیگر همی نگریستند و سهام الّدوله گفت همهٌ این امور تهمت است كه بشما زدند بروید آزاد و مرخّصید و از آنسو اهالی ماه فروزك چون اوضاع جاریه را ملاحظه كردند از بیم سواران و غارتگران حاصل زراعت و ما یملك خودرا درجنگل متفرّق و مختفی كرده پراكنده شدند و اهالی قرای دیگر باٌن اشیاٌ راه یافته همه را بسرقت بردند و بعد از چند روز كه غلامان حكومتی در جستجوی احباب به هر سو میشتافتند قلندری را یافتند كه در كوچه ها قدم میزد و مجذوبانه
صفحات ۳۴۱ و ۳۴۲ موجود نیست لذا از صفحهٌ ۳۴۳ تایپ ادامه میشود--- صفحهٌ ۳۴۳---
بیست و شش روز درآنجا محبوس بودند و احباب طهران برای راحتشان همی كوشیدند و خواهر حاجی ملاّ علی اكبر مذكور همه روزه بانبار نزد ملاّ علیجان رفته تفحّص احوالشان نموده آنچه از غذا و دوا لازم میشد فراهم مینمود و از آنسو سهام الّدوله هم به دستور كامران میرزا خود را در سمنان بموكب همایونی رساند و از حسن تدبیر و شجاعت خود شمّهٌ معروض داشته اظهار نمود كه اگر پنج روز در اقدامات مذكوره و اخذ رئیس بابیان ماه فروزك تاٌخیر میشد قطعاً دوسال سرباز و سوار و توپخانه دولتی مشغول گرفتاری آن عاصی میگشتند و شاه گفت پس از تحقیق قضیه و ثبوت عصیان و طغیان ملاّ علیجان چنانچه لازم است وی را به جزا رسانند هفدهم شعبان نائب السّلطنه به طهران مراجت نمود و روز چهار شنبه بیست و یكم ملاّ علیجان را طلبیده گفت در بابی بودن تو شكّی نیست و او جوابی نگفت نائب السّلطنه متغیر شده گفت تبرّی كن تا تو را با خلعت و مستمری و لقب حجّة الاٌسلامی مرخّص كرده آنچه از تو و سائرین غارت كردند پس بدهند ملاّ علیجان چنین جواب داد كه مَن آن نیستم كه دین را به دینار بفروشم و نائب السّلطنه دستور داد او را به انبار برگرداندند و به شاه در دامغان چنین تلگراف كرد كه رئیس بابیه مازندران را با نُه نفر دیگر آوردند و آنچه سعی كردم بد نگفت شاه جواب تلگراف كرد كه آنچه جناب حاجی ملاّ علی حكم كند مجری دارید و در عصر روز چهارشنبه خواهر حاجی آخوند نزد ملاّ علیجان رفت او گفت امروز و فردا روزی سه بار نزد ما آئید و روز پنجشنبه بیست و دوّم شعبان هنگام ظهر نائب السّلطنه به ملاقات حاجی ملاّ علی رفت و ماوقع را بیان كرده صورت تلگراف شاه را نیز نشان داد مجتهد مذكور گفت چون اقرار دارد و شماهم اظهار علم میكنید قتلش واجب است لذا در سه ساعت به غروب مانده همان روز نائب السلطنه دستور قتل داد و میر غضب با چند تن فرّاشان و یك نفر نائب به انبار نائب السّلطنه رفته وی را بیرون--- صفحه ۳۴۴ ---
آورده گفتند حكم به قتل تو شد امّا سپردند اگر بد بگوئی تو را نكُشیم جواب داد كه كُشته شدن منتهی امل من است چونكه ممكن است زبان به نالایق بیالایم آنچه به شما حكم شد مجری دارید پس وی را از راه بازار به میدان معروف به پای قاپوق بردند و در طیّ طریق طویل با بنیهٌ ضعیف نحیف زنجیر گران در گردن داشت و میر غضبان دو طرف زنجیر را بدست گرفتند و با سرعت و بشاشت و چهرهٌ افروخته به میدان فدا میشتافت و دم به دم با فرّاش و نائب گفت و شنید میكرد كه موجب حیرت دوست و دشمن شد و جمعی از اسرائیلیان و پارسیان تماشائی و غیره هم از مشاهدهٌ آن حال متنبّه و متفكّر شدند و فائز به اقبال و ایمان به این آئین گشتند و در بین راه دو نفر باٌن مظلوم رسیده گفتند نائب السّلطنه سپرد از هرجا در راه اگر پشیمان شده بد بگوئید شمارا مرخّص و آزاد كنیم جواب داد آنچه گفتم همان است تا به مقتل مذكور رسید و از میرغضب مهلت خواسته آب طلبیده وضو گرفته بتلاوت آیات و مناجات مشغول گشت و مبالغی نقد به میر غضب داده اشاره كرد كه به آنچه ماٌمورید عمل نمائید باز نائب بدو گفت بد بگو تا شما را مرخّص نمائیم چون بحال مناجات بود بدست اشاره كرد كه محال است لذا در همان حال مناجات دژخیم حنجرش با خنجر قطع كرد و جسد غرقه بخونش بینداخت و انبوه مردم تماشائی هجوم برده خاك و آبدهن همی بر اٌو ریختند و چون خبر قتلش را بنائب السّلطنه رساندند دستور داد كه محبوسین همرهان آن شهید آقا سید آقا بزرگ آقا میر خلیل آقا سید حسین آقا میر عبداللة آقا میر حسین استاد نوراللّه را با سه تن غیر بهائی آقا زكریا محمّد تقی آقا آقا گل از انبار مخصوص وی بانبار شاهی برده بكند و غل نهادند و از آنسو بهائیان طهران از شهادت ملاّ علیجان خبر یافتند و خواهر حاجی ملاّ علی اكبر با سوسن باجی مذكور در همان عصر پنجشنبه به پایدار رفته خویش را بروی بدن آغشته بخون آن مظلوم غریب افكنده شیون كنان از خون حلقومش بروی خود مالیدند و مردم اخلاط هجوم به ایشان كرده سنگسار نمودند و فرّاشان مستحفظ ایشان را از روی جسد كشیده دور كردند و شدّت بسیار نمودند--- صفحه ۳۴۵ ---
و آندو شجیعهٌ موٌمنه ناچار به مراجعت گشتند و باز فردا به پای دار شتافتند و خواهر حاجی آخوند یك تومان به فرّاش داد كه نگذارند مردم اشرار زیاده سوٌ ادب كنند و به دین طریق جسد آن شهید سه شب و روز در میدان افتاده و آفتاب بر او تابید و مردم ستم و جفا كردند تا در یوم سوّم شهادت سوسن باجی رفته یك تومان بفرّاش داد و جسد را برداشت و فرّاش با او همراه شد كه مردم اذیتی نرسانند و مصاریف غسل و كفن داد آنگاه جسد را بخلف كاروانسرای گلی اوّل قبرستان دروازه عبدالعظیم دفن كردند و بدن آن شهید از كثرت اثر سنگ و كارد و غیره پاره پاره بود و گوشت ران ها قطع شده و از سینه تا پهلو سوراخ شد و به دان حال در زیر خاك مستور گردید و بعداً در عشر اوّل شوّال سوسن باجی قبر آن شهید را ساخته نشان نهاد كه محلّش مفقود نشود و چون خبر شهادت آنم ظلوم غریب و واقعات مذكوره به محضر ابهی درعكّا معروض گردید صورت زیارتی فرستادند كه به این كلمات عالیان مصدّر می باشد هذا ما نزل للعلّی الاٌعلی الذی استشهد فی ارض الطّاٌ بشهادة تحیرت منها الملاٌ الاٌعلی و ناح اهل الجنّة العلیا و للحروفات العالیات الذین انفقوا مالهم و بهم فی سبیل اللّه مالك الاٌرضین و السّموات و باقی اُسَری تا دو سال محبوس انبار بودند و استاد نوراللّه سلمانی در زیر كند و زنجیر درگذشت و از قلم ابهی درحّق وی ذكر شهادت درلوحی صدور یافت و محمّد تقی نام از آنان در محبس ایمان به اٌمر ابهی آورد و با سائرین مرخّص شده بوطن برگشتند .
آغاز نفوذ این امر فیما بین زردشتیان گرچه برخی از آحاد زردشتیان درسنین اولیه این امر فائز بعرفان و ایمان گشتند چنانچه دربخش سوّم شرح ایمان مهربان بهمن تاجر پارسی مقیم كاشان را كه در دور حضرت مبشّر اقبال كرد نگاشتیم و نیز مانكچی صاحب نمایندهٌ پارسیان هند چون به ایران میامد در بغداد به محضر ابهی رسیده ارتباط و التفات--- صفحه ۳۴۶ ---
حاصل نمود ولی نفوذ و اجتماع و فعالیتی در آنان مشهود نگشت تا آنكه چندی قبل از این تاریخ ملاّ بهرام اختر خاوری ساكن قریهٌ مریم آباد از توابع یزد فائز به ایمان گشت و با قدرت مالی و وسعت اطّلاع دینی و معروفیت درحسن و اعمال یزدان پرستان به تبلیغ این امر پرداخت و در این تاریخ ۱۳۰۰ شاه سیاوخش مهربان از شناخته گان پارسیان اطراف یزد نیز ایمان آورد و شروع نفوذ و نشر این امر مابین پارسیان آنحدود شد و بین احبّا پارسی و اسلامی مراوده در محافل و مجامع مستمّر و دائم گردید .
قریهٌ امزاجرو همدان و نیز دراین سال داود قلی بیگ علی اللّهی و میرزا گل محمّد از بزرگان قریهٌ امزاجرو همدان به دلالت محمود بیگ بیوك آبادی داخل در این امر شد آنگاه طالب بیگ و كربلائی نصراللّه سپس عبّاس بیگ قبول نمودند و متدرّجاً جمعیت و مركزیت برای این امر در قریهٌ مذكوره حاصل شد و اهالی تعصّب ورزیده به مخالفت احباب قیام و اقدام كردند آنانرا از دخول درحمّام عمومی منع نمودند و به سب و لعن پرداخته آب دهان بر سر و رویشان درحین عبور و مرور انداختند ولی بالاٌخره قدرت و جمعیت امر در قریهٌ مذكوره قرار گرفت .