شرح تصدیق به امر دیانت بهائی استاد علی اکبر رزاقی جاسبی
1365/12/29 بنام خداوند بخشنده مهربان
این جانب امرالله رزاقی نوه استاد علیاکبر رزاقی هستم و از زبان پدربزرگم خودم شنیدم راجع به مشرف شدن به دیانت بهائی. بنده 18 سالم بود که شرح تصدیق خودش را بازگو کردند. گفتند که من در دیانت اسلام بقدری پابند بودم که حّد نداشت ولی دوستی داشتم خیلی خوب، در ده دیگری داشتم (واران) که نام آن حاجی سید رضا نیکوئی بود و من مهمان ایشان بودم و پسر ایشان حاجی سید عباس حاضر بودند. حاجی سید رضا رو به جانب ما دو نفر کرد و گفت من یک مطلب بسیار شنیدنی دارم و میخواهم برای شما گفته باشم. شما دو نفر مبادا بروید بهائی شوید ولی در حق دیانت باب و بها هرگز بد نگوئید. پسر ایشان مدعی شد که تمام مردم بد میگویند، ماها چرا نگوئیم. پدرش گفت چرا که من دیدم، مردم ندیدهاند. من در دِه کروگان در پای درخت چناری نشسته بودم که دو نفر سوار بر اسبهای سفید از طرف کاشان آمدند و از اسبها پیاده شدن و گفتند که ماها مطالبی داریم که باید در تمام جاسب به مردم بگوئیم که بدانند ولی از هر دهی یک نفر باید باشد و آنها در منزل آقا میرزا هادی (پسر سید نصراله) ماندند و از هفت ده جاسب 7 نفر حاضر شدند و شب آن پیام که داشتند، برای همه خواندند تا ساعت دو بعد از نیمهشب و نفرات را مرخص کردند و ماها آمدیم تا آخر ده کروگان و تعصب دیانتی به ماها غلبه کرده مشورت کردیم که باید فردا شب آمد و این دو نفر سرهایشان را برید و اسبهای آنها را در اطراف فروخت. تا خبر به تهران برسد شش ماه طول میکشد. از هم دیگر جدا شدیم و هر کسی به طرف منزل خودش رفت و من آمدم درب منزل خودم و خواستم درب منزل را باز کنم، پاهایم از رفتن ایستاد. هر چه قوت کردم نتوانستم بروم. عقل به من دست داد که نباید اینها دو نفر کشته شوند. در همان شب به کروگان برگشتم و به آمیرزا هادی گفتم که ماها مشورت کردهایم که فردا شب بیائیم و مهمانها را سرشان را ببریم. شما باید اینها را روانهشان نمائی. گفت من جای آنها را عوض میکنم و من برگشتم رفتم منزلم. خلاصه من میگویم هرگز بد نگوئید برای دیانت بهائی. تمام کلام قرانّی یحو عربی و گناه دارد.
آنوقت فردا شب رفتیم قولی که داده بودیم رفتار کنیم. آقای میرزا هادی جواب داد میهمانها همان دیشب سوار شدن به طرف نراق کاشان رفتند و قصه تمام شد. نوبت به من رسید که دوستی از این مرد بهتر ندارم. معلوم میشود که مطلب درست است. از منزل آمدم رفتم به منزل ملا غلامرضا و مطلب را بازگو کنم. اتفاقاً جلسه در همان منزل بود و من بکشیدن دود خیلی عادت داشتم. گفتم که قلیان را برای من بیاورید. جواب گفتند که خواندن آیات تمام شود آنوقت به شما قلیان میدهیم. آیات تمام شد و قلیان را که خواسته بودم، آوردند دست من دادند. یک نفر به من گفت این قلیان که شما دوست داری، حضرت بهاءالله نهی فرموده است. فوراً پس دادم و دیگه هرگز دود نکشیدم و مشغول صحبت شدیم و خیلی ایراد گرفتم و آنها رَد کردند. خلاصه شش جلسه رفتم و تصدیق کردم. مدتی گذشت رفتم به حمام شراکتی که با مسلمانها داشتیم و از توی گرمخانه حمام بر سر حمام آمدم. دیدم سه بسته لباسهای بهائیها در روی آب حوض سر حمام است. لباس خود را برداشتم و پوشیدم آمدم منزل. خیلی حالم ناجور بود. عیالم پرسید چه خبر است. شرححالم را بازگو کردم.
حالا باید ماها از باغچه که یازده هزار و دویست متر داریم جای یک حمام برای خاطر احبا تقدیم کرده یک حمام خوبی درست کنیم که احبا راحت باشند. عیالم گفت جالبه درختها همه بار دادند و سبز میباشند گناه دارد. جواب دادم از آبروی احبا گناه تر نیست. فوراً نجار آوردم و تمام اشجار باغچه را کندیم و پسرخالهای در قم داشتم، ایشان را آوردم و دستور دادم که من دلم میخواهد یک حمام بسیار ظریف خوبی بسازی. ایشان استاد حسن معمار بسیار خوبی بودند. قبول کرد و جواب گفت که باید برای پختن آجر و گچ و آهک، یک کوره آتش درست کنیم و سوخت فراوان لازم است. گفتم وسیله همه نوع حاضر میکنم. همه احبا را خبر دادم که روز همت و اتحاد است، متحداً روزی سی بار سوخت از صحرا تهیه کردیم و آنها مشغول ساختن کوره شدند و خودم رفتم به کاشان وسیله آبگرمکن که اسم آن پاطیل است، خریداری کردم و آوردم و آن معمار با همت فراوان چهل روزه آب آن حمام را جوش آوردیم.
حالا نوه من که اسم ایشان امرالله میباشد، نه روز است که از مادر متولد شده است و در سر آن حمام با کمال صفا سماوری گذاشته و شیرینی فراوان که هر کس وارد حمام میشود، چائی و شیرینی بخورد و تبریک تولد نوزاد و ساختن حمام را بگوید. بعضی از اشخاص ایراد کردند که اگر توانست سوخترسانی کند، آن درست است. جواب دادم که ملک زیاد دارم و قطعه خواهم فروخت و این حمام را برای همیشه دایر نگاه خواهم داشت. از آن تاریخ به بعد اشخاصی که از هر کدام شهرها وارد میشدند برای تمیزی و ظرافت به این حمام میآمد و خیلی تعریف میکرد که واقعاً حمام بسیار تمیزی است و مایه سربلندی احبای کروگان جاسب بود و برای مواظبت آن یک نفر با حقوق کافی گماشتیم و چند سالی از این قضیه گذشت تا اینکه از طرف مقام اعلاء حضرت عبدالبهاء روحی العالمین له فداه، لوحی به افتخار این بنده حقیر واصل گردید که مضمون آن این است.
هوالابهی
ای استاد علی قبل اکبر علیه بهاءالله ابهی، ایوانی بلند کردی که سر به کیوان بکشد و علیک التحیة و ثناء.
و آن لوح در محفظه آثار مقام اعلی میباشد. عبدالبهاء عباس. با مُهر مبارک
و ما فامیل در حدود صد نفر میباشیم که به افتخار همان لوح مبارک همیشه خوش بودهایم و به درگاهش شکرگزار هستیم.
و این جانب از آقایان و خوانندگان عزیز چنانچه کم و زیادی دارد معذورم. امرالله – رزاقی.
اول فروردینماه 1366 خورشیدی