لطفا جهت مشاهده تمام امکانات وبسایت، از مرورگرهای گوگل کروم، فایر فاکس یا اپرا استفاده نمایید...
وب سایت کروگان جاسب (سی یارون)
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح

خاطرات جناب عباس حق شناس

فایل صوتی خاطرات جناب آقای عباس حق شناس به زبان خود ایشان


فایل صوتی شماره یک
فایل صوتی شماره دو
فایل صوتی خاطرات جناب آقای عباس حق شناس  در دو قسمت تقدیم عزیزان می شود. 
امیدوار هستیم که از شنیدن این خاطرات لذت ببرید.
عزیزان به این علت که این خاطرات از نوار کاست قدیمی تبدیل به فایل دیجیتالی شده کمی کیفیت آن پایین است. 
در هر صورت شنیدن این خاطرات خالی از لطف نیست.



خاطرات جناب عباس حق شناس ​(​قسمت اول)

راجع به درس دادن آقا غلامرضا بفرمایید.
الگوی درسی متناسب آنچه خودش بود. در زمان فتحعلی شاه از ایران رفت. به دهات رفت و در دهات کشته شدند. چند تا تیر به او زدند و کشته شد. پسرش یاه سلطان یکی از مقتدرترین مردان آن دوره بود که به مشاالله خان کاشی ایراد می‌گرفت و همیشه هفت یا هشت نفر سوار داشت. او هم مُرد و خودش هم مُرد و اوضاع بهم خورد و چیزی از او هم نمی‌دانستند. خودش یاه سلطان املاکش را به امین سلطان بختیاری فروخت و پولش را گرفت.
  • یعنی هیچی به آقا غلامرضا نرسید؟
نه هیچی.
  • عمو جان عمو غلامعلی جاسبی چه کسی بود؟
غلامعلی جاسبی پسر مشدی حسنعلی بود که نسبت قوم و خویشی نزدیکی داشتند، هم آبادی بودند. آنها جاسبی بودند اینها بهائی بودند. این پسر مشدی حسنعلی بود و اینجا در خانه ابن ابهر خدمت می‌کرد. نوکر شخصی خانه ابن ابهر و حاجی آخوند بود. حاجی آخوند شهمیرزادی اسمش را یادم نمی‌آید. ابن ابهر داماد حاجی آخوند شهمیرزادی بود.
  • راجع به میرزا غلامرضا هرچه می‌دانید بگویید؟
در زمان نایب حسینی‌ها، نایب حسینی‌ها با هفت یا هشت نفر سوار خانه ما آمدند، عکس سلطان‌الشهدا و محبوب‌الشهدا که قاب گرفته بودیم، سوزاندند و غلامرضا را کتک زدند. کتاب‌هایی که پیشش بود، کتابهای اقدس و ایقان و فرائد و یکی دو جلد کتاب بود که آدم از طهران آورده بود چندین متن نوشته بودند از توقیعات حضرت اعلی بود، هفت هشت جلد کتاب‌هایی که الآن ارزشش خیلی بیشتر بود. کتابها را خانه شیخ حسینعلی بردند و گفتند که خانه یک بابی رفتند و اینها کتابهای اوست. دستور داد تا کتابها را به آنها برگردانید و 50 تومان از او بگیرید. شخصی به نام پیام قاسم بود که در کاشان بود و با پدر من آشنا بود و رفتند او را دیدند. وقتی مادربزرگ من رفت او را دید او گفت که من 50 تومان را می‌دهم ولی آنها هم پول را می‌گیرند و هم کتابها را. آنها پدر من را به منزل خانه ماشالله خان بردند و گفتند او را داخل اطاق ببرید و انگار می‌خواستند او را بکشند. به او گفتند که اگر اینجا بمانی فردا تو را می‌کشند و تیرباران می کنند. تو هر جور می‌توانی از اینجا فرار کن و من به تو کمک می‌کنم. او شب بلند شد و از دیوار باغ شیخ حسینعلی بالا رفت و به کوه رفت و آنجا ماند تا زمانی که شیپور زدند و آنها رفتند.
هرچه بود آنها از خانه ما بردند حتی لنگ حمام. من خیلی بچه بودم و مادر و مادربزرگم و خواهرم نان می‌پختند و بالای خانه رفتند که مکان زیارت بود و آنجا ماندند تا فردا که پیش از ظهر آنها آمدند و دیدند همه چیز را که در خانه بود بردند. ما بچه بودیم و خانه خاله رفته بودیم و من خیلی کوچک بودم که قدرت‌الله را کول کرده بودم و شب خوابیده بودم بدون لحاف و تشکی و صبح که برگشتیم دیدیم هیچی در خانه نیست و مادرم شیون و زاری میکرد که بچه هایم از گشنگی می‌میرند و من فکر می‌کردم که وسایلی که بردند مربوط به سیر کردن شکم ما نیست و گندم نبود و این از فکرهای بچه‌گانه من بود. آنها حتی لنگ حمام را برده بودند و پدرم دو روز بعد که می‌خواست به حمام برود فرستادند منزل دایی نصیر که برادر نجار بود، یک لنگ گرفتند آمدند. حتی آنها یک سماور حلبی که در آن زمان دو هزار تومان بود بردند. ما خیلی در طفولیت سختی کشیدیم.
  • از پدرت چه خاطراتی داری؟
پدرم رعیتی می‌کرد و مباشر اصول مادیات شده بود و شرکتی با 9 نفر به نام اداره تشکیل دادند و سرمایه گذاشتند و دایی نصیر متصدی آن بود و وقتی فوت کرد، میرزا فتح‌الله متصدی آن شرکت شد و او هم بعد مدتی فوت کرد و پدرم شرکت را خرید.
  • کار این شرکت چه بود؟
عطاری ، قند، چایی و در کل واردات انجام می‌داد. یواش یواش ما بزرگتر شدیم و به قم و کاشان می‌رفتیم. خیلی این نایینی‌ها ما را اذیت کرده بودند و هیچی برای ما نگذاشته بودند حتی یک الاغ را برده بودند. بعد یک سال پدر جد ما فوت کرد. خدیجه خواهر کوچک بود.
  • آقا غلامرضا پدرش هم بهایی شده بود؟
آره تصدیق کردند به همراه زنش و بهش چوب زدند. بعد از چهار روز که آمدند مریض شدند. نایب حسین که نیابت آن حدود را داشت این کار را انجام داد.
  • هیچ کدام این را نمی‌دانستیم. عمو جان مادربزرگ ما خودش بهایی شد؟
نه. پدر بزرگ ما که تصدیق کرد و بهائی شد برای او هم صحبت کرد که قائم ظاهر شده و مادربزرگ تعریف می‌کرد که از این حرفها می‌لرزید و وقتی به حرفها اطمینان بدست آورد، دیگه آن لرزش تمام شد.
  • مادر شما بهائی بود؟
بله بهائی بود. پدرش بهائی بود.
  • ولی چرا می‌خواستند بعد مدتی طلاق بگیرند؟
برادرهای مادرم می‌خواستند او را ببرند. خیلی مغرض بودند و به هر صدمه‌ای هم بود انجام دادند و برادرهایش به نام عبدالوهاب و محمدرضا خیلی ضدیت کردند و محمدتقی برادر کوچک تصدیق کرد و ایمان آورد که پدر سیف‌الله، ذبیح‌الله و امرالله مهاجر بود. دائی پدر من بود.
  • آنها می گفتند اصلاً طلاق نمی‌خواهد و همینطوری باید خانه را ترک کند و دوباره ازدواج کند.
و می‌گفت اگر من شوهر بکنم میروم قبرستان.
  • آنها چند تا بچه داشتند؟
دو تا بچه. یک دختر به نام بدیعه و یک پسر آقا رضا.
  • که اینقدر زیاد شدند و دنیا را گرفتند.
پدر بزرگ ما در تمام عمرش یا زندان بودند یا کتک می‌خوردند و باید نسلش از بین برود. او یک دختر و پسر داشت و حالا فرزندانش در تمام اروپا و آمریکا هستند. منوچهر و شهین در آفریقا هستند. در ژاپن و چین هم هستند. من حساب کردم نزدیک 50 نفر یا بیشتر در استرالیا هستند. یکی از پسرهای آقا رضا در آفریقا و یکی از پسرها و دخترهای آقا رضا در استرالیا هستند.
  • عموجان دیگه از آن ایام یادتان نمی‌آید؟ آقا غلامرضا وقتی زندان بودند و مادربزرگ شما به دیدنشان می‌رفتند چه خاطره‌ای دارید؟
مادربزرگم می‌گفت روزی 5 سیر از نداف (نداف یعنی حلاج) می‌گرفتم و می‌بردم و از صبح تا عصر می‌رشتم و عصر می‌بردم می‌دادم تا مزد این رشتن را به من می‌دادند و 5 سیر پنبه دوباره می‌گرفتم. هر روز به من یک عباسی می‌دادند. من دو تا بچه داشتم و ماهی سی شاهی هم باید کرایه خانه می‌دادم. در همان موقع نایب‌السلطنه یک مشت شاهی در دست مادربزرگم گذاشت و 17 تا 5 شاهی بود و دو ماه کرایه عقب افتاده اطاق را داد.
مادربزرگم می‌گفت همه روز نهار درست می‌کرد و محمدعلی آن را می‌برد به در زندان و ظروف دیروز را می‌گرفت و تمام روزها پیرهن و زیرشلوار را برای من می‌فرستاد و من آنها را در آب جوش می‌شستم و آنها پر از شپش بود. هر روزی که نهار را می‌برد و لباسها را به او می‌دادند و من می‌شستم و زیر آب پر از شپش بود.
  • عمو جان شما گفته بودید که احبا کاشان توسط غلامرضا جاسبی مؤمن شدند؟
نه من همه احبای کاشان را نگفتم بلکه احبای اطراف کاشان مانند مشگون، چادگان و نوش آباد توسط آغلامرضا تصدیق کردند.
  • آرام چطور؟
آرام نه. نوش‌آباد و مشگون احبای قدیمی داشتند.
  • عمو جان یک مناجات برای ما می‌خوانید؟ مناجات لقا را بخوانید.
إِلهی إِلهی انّی أَبْسُطُ اِليکَ أَکُفَّ التَّضَرُّعِ وَ التَّبَتُّلِ و الابتهال و أُعَفِّرُ  وَجْهی بتُرابِ عَتَبَةٍ تَقَدَّسَتْ عَنْ إِدْراکِ أَهْلِ الحَقايِقِ و النُّعوتِ مِنْ أُوْلِی الأَلْبابِ أَنْ تَنْظُرَ الی عبدِکَ اَلْخاضِعِ الْخاشِعِ بِبابِ أَحديّتک بِلَحَظاتِ أَعْيُنِ رَحْمانِيَّتِکَ وَ تُغَمِّرَهُ فی بِحارِ رَحْمَةِ صَمَدانيّتکَ  أَيْ رَبِّ إِنَّهُ عَبدُکَ البائِسُ الفَقِيْرُ وَ رَقِيْقُکَ السّائِلُ المُتَضَرِّعُ الأَسِيْرُ  مُبْتَهِلٌ اِلَيْکَ مُتَوَکِّلٌ عَليکَ و مُتَضَرِّعٌ بَيْنَ يَديْکَ يُنادِيْکَ و يُناجِيْکَ وَ يَقُولُ رَبِّ أَيِّدْنِی علی خِدمةِ أَحِبّائِکَ و قَوِّنی عَلی عُبُوْدِيَّةِ  حَضْرَةِ أَحَدِيَّتِکَ و نَوِّر جَبِيْنِی بِأَنْوارِ التَّعَبُّدِ فِی ساحَةِ قُدسِکَ و التَّبَتُّلِ اِلی مَلَکُوتِ عَظَمَتِکَ وَ حَقِّقْنِی بالفَناءِ فی فِناءِ بابِ أُلُوهِيَّتِکَ و أَعِنِّی عَلَی المُواظَبَةِ عَلَی الإِنْعِدام فی رَحْبَةِ رُبُوْبِيَّتِکَ.  أَی رَبِّ  أَسْقِنِی کَأْسَ الفَناءِ و أَلْبِسْنِی ثَوْبَ الفَناءِ و أَغْرِقْنِی فِی بَحْرِ الفَناءِ وَ اْجْعَلْنِی غُباراً فِی مَمَرِّ الْأَحِبّاءِ وَ اجْعَلْنِی فِداءً لِلأَرْضِ الَّتی وَطِئَتْها أَقْدامُ الْأَصْفِياء فی سَبِيْلِکَ  يا رَبَّ الْعِزَّةِ وَ العُلی إِنَّکَ أَنْتَ الکَريمُ  الرَّحيمُ المُتَعال. هذا ما يُناديکَ بِه ذلِکَ العَبْدُ فی البُکُوْرِ و الآصالِ  أَی رَبِّ حَقِّقْ آمالَهُ وَ نَوِّرْ أَسْرارَهُ وَ اشْرَحْ صَدْرَهُ و أَوْقِدْ مِصْباحَهُ فی خِدْمَةِ  أَمْرِکَ و عِبادِکَ إِنَّکَ أَنْتَ الکَريمُ الرَّحيمُ الوهّابُ و إِنَّکَ أَنْتَ العَزِيْزُ الرَّؤُفُ الرَّحمنُ .     ع ع
  • عمو جان برای اینکه در نوار مشخص شود، شما اسم و فامیل و سن خودتان را بگوید تا در نوار برای آیندگان ضبط شود. امروز 29 اردیبهشت 1367 است. چند سالتان هست؟
من 87 سالم است .
  • اسم و فامیل؟
اینجانب عباس روحانی حق‌شناس، متولد 7 دی1280 هجری شمسی. پسر بزرگ محمدعلی، و محمدعلی فرزند مرحوم غلامرضا جاسبی.
  • خیلی ممنون. این نوار در حضور زن عموی عزیز ... خاطرات عموی عزیزمان .... ضبط شد.
 

خاطرات جناب عباس حق‌شناس – قسمت دوم

عمو جان با عرض معذرت یک قسمت از صحبت‌ها ضبط نشد. لطفاً دوباره در مورد غلامرضا جاسبی و ملا جعفر جاسبی و طریقه ایمانشان آنچه که به یادتان می‌آید برای ما بگویید.
  • در ابتدای امر اینطوری که گفته می‌شد چهار نفر از چاوشهای حضرت بودند. در بین عوام به چاوشهای حضرت معروف بودند و بعضی‌ها می‌گفتند که ملاحسین هم در بین آنها بوده است. عده‌ای هم در کروگان که ملاجعفر بوده مؤمن می‌شوند و بعد همه ایمان می‌آورند. آن روزها مصادف با ایام محرم بود و زمان عزاداری بود. ملاجعفر به منبر می‌رود و بعد از مقدماتی بیان می‌دارد که امروز روز گریه نیست و امروز روز شادی است چون قائم موعودی که هزار سال است انتظارش را می‌کشیدید ظاهر شده و باید بروید و ببینید چه می‌گوید. از گفته او عده‌ای غش می‌کنند و اوضاع بدی می‌شود و او از منبر پایین می‌آید و به خانه می‌رود و آنجا مخفی می‌شود و هرچه دنبالش می‌گردند او را پیدا نمی‌کنند و او شبانه به کاشان می‌رود. آنجا با حوزه علمیه مربوط بوده است و علما او را دعوت می‌کنند تا اطلاعاتی بدهد. ملافخرالدین مجتهد آن محل بوده می‌گوید تمام حرفهایت به جا ولی اگر راست میگویی قائم ظاهر شده تو باید دستت را در این منقل آتش بکن ولی دستت نسوزد. او جواب می‌دهد آتش خاصیتش سوزاندگی است ولی اگر شما می‌گوید که این کار را بکنم من به محبت آن آقای خودم دستم را در آتش می‌کنم. دستش را در آتش می‌کند و خونابه‌ای از دستش راه می‌افتد و آن ملا فخرالدین دلش می‌سوزد و می‌گوید دستت را در بیاور و او دستش را در می‌آورد و دستش را می‌بندد. بعد حکم می‌کنند که او را بگیرند و حکم می‌کنند در دروازه‌ها که اگر کسی شبانه خواست از کاشان خارج شود و دستش سوخته است او را بگیرید. چند روزی می‌بیند که اینجا جای ماندن نیست.
    یک بار سحر تصمیم می‌گیرد از کاشان خارج شود و وقتی می‌خواهد از دروازه خارج شود او را نگه می‌دارند و وقتی دستهای او را می‌بینند او را می‌گیرند و او را به تهران می‌فرستند و هیچ‌کس نمی‌داند شهادتش چگونه اتفاق افتاده است.
    آقای آواره که کاتب کتاب کواکب الدریه می‌نویسد که در طهران وقتی او را بردند با شمشیر او را قطعه قطعه کردند. به‌طوری‌که من شنیدم و خودم ندیدم که حضرت عبدالبهاء فرمودند که او را در چاه انداختند و شهید کردند.
  • عمو جان ملاجعفر جاسبی چه کسی است؟
  • ملا جعفر جاسبی شوهر خواهر ملا غلامرضا بوده است که اسمش خدیجه بوده است. شبهای جمعه برای زیارت، خانم‌ها به بالا برای زیارت می‌رفتند و خدیجه برایشان روضه میخوانده است. خدیجه شخصی عالم و فاضلی بوده است. غلامرضا پنج خواهر داشت. یکی از خواهرها زن ملاجعفر بوده است یکی دیگر زن سید حسین که پدر جد آقا کمال، یکی از دایی‌های مینا بوده است. یکی دیگر هم زن عمو سید حسین که مسلمان بوده است که می‌گویند مرد خوبی بوده است و مؤمن بوده و بهائی بوده ولی مجبور بوده که پیش مسلمان‌ها، مسلمان باشد ولی پیش بهایی‌ها بهایی بوده است.
  • عمو جان شما فرموده‌اید که ملا جعفر الواحی هم داشته‌اند که وقتی می‌خواستند از جاسب فرار کنند آنها را مخفی می‌کنند درسته؟
  • نه این الواح برای غلامرضا بوده است. آنها را در یک بسته بسته‌اند و زمان انقلاب به خانه محمدتقی برادرزن آغلامرضا قائم کردند. شخصی به نام فرج‌الله پسر برادر نن جان این را دیده است و مأمورین که آمدند به آنها جای آن بسته‌ها را نشان داده و آنها نوشته‌جات حضرت اعلی را برده‌اند و آن بسته‌ها را نزد حاج سید جواد قمی که مجتهد بوده و هم حاجب دربان زیارت حضرت معصومه بوده است، می‌برند. او آنها را می‌خوانند و می‌گوید الله‌اکبر چطور به آنها کافر می‌گویند. چطور به سید علی‌محمد کافر میگویند در تمام مناجات‌ها بسم‌الله رحمن رحیم و هوالله تعالی و اقرار به وحدانیت خدا می‌دهد. حکم قتل پدربزرگ ما را این حاج سید جواد قمی دو بار صادر کرده است. و فامیلی دربانی داشتند.
  • عمو جان ملا محمدتقی چه نسبتی با ذبیح‌الله دارد؟
  • ملا محمدتقی پدر ذبیح‌الله بوده است و دائی پدربزرگ ، دائی آقابزرگ بوده است.
  • سنش وقتی مؤمن می‌شود چند بوده است؟
  • من شنیده‌ام که در سن 13 سالگی وقتی طلبه بوده است، حضرت باب اظهار امر کردند او هم مؤمن می‌شوند و بعد او را دستگیر شده و به قم برده می‌شود و توقیعاتی از حضرت اعلی داشته که همه را می‌برند. وقتی به قم می‌برند او را زندانی می‌کنند که در زمان اعتزادالدوله بود. خودش تعریف می‌کرد که زنجیری که بر گردن ما بود 18 من وزنش بود. 8 نفر این زنجیر به گردنشان بود و وقتی خسته می‌شدیم سرمان را روی زمین می‌گذاشتیم، یک دو شاخی داده بودند که زیر زنجیر می‌گذاشتیم و استراحت می‌کردیم. شبها کسانی که با او هم زنجیر بودند، نماز می‌خواندند و لوح ناقوس را می‌خواندند. یا هو یا من هو هو یا من لیس احد الا هو . همه باهم این دعا را با صدای بلند می‌خواندند. یک شب خبر می‌رسد که اعتزادالدوله اعتراض می‌کند که چه خبر است این صدای چیست؟ می‌گویند این غلامرضا جاسبی است و بابی است و با همبندانش دعا می‌خواند. و او دستور می‌دهد که مزاحمش نشوید. یک وقت اعتزادالدوله دل درد بدی می‌گیرد که به مرگ نزدیک می‌شود و میگویند که اگر غلامرضا جاسبی دعا بخواند او خوب شود. و از او می‌خواهند دعا بخواند و او دعا می‌خواند و اعتزادالدوله خوب می‌شود. او دستور می‌دهد که 24 نفر هم زندانی با خود غلامرضا می‌شدند 25 نفر چلوکباب می‌دهد. هم زندانی‌های او همه دزد و جانی بودند و به غلامرضا کافر می‌گفتند. یک روزی شایع می‌شود که می‌خواهند غلامرضا را بکشند.
  • شما گفتید که حضرت بهاءالله هم ماهیانه مقرری برای او مشخص کرده بوده‌اند.
  • بله حضرت بهاءالله وقتی می‌فهمند او زندانی است ماهیانه مقداری پول دم زندان به غلامرضا می‌دادند. یک نفر شیشه‌بر بود اهل نجف‌آباد اصفهان بود. آن زمان که ما تازه از جاسب آمده بودیم او خیلی پیر شده بود و در گلستان مانده بود که وقتی می‌میرد دیگر مزاحمت نعش‌کشی نداشته باشد. وقتی محسن اساسی ماشین داشتند و ما هم بقالی داشتیم و سال اولی بود که من آمده بودم، به گلستان جاوید امیرآباد شیراز رفتیم. صحبت کردیم و یک جعبه سیگار به او دادند و از هر کسی سؤال می‌کرد تا آشنا شود و وقتی به من رسید و من گفتم جاسبی هستم. او پرسید شما غلامرضا جاسبی را می‌شناختی؟ و من گفتم اتفاقاً من نوه غلامرضا جاسبی هستم. او گفت نمی‌دانی که او چه کسی بود. و من به امر حضرت بهاءالله مقرری ماهی یک بار به او در قم می‌دادم و برمی‌گشتم. آن مرد شیشه‌بر در همانجا مرد.
  • در زندان هم خیلی صدمه دیدند و لباسشان خیلی کثیف بود. یک مرتبه میگویید.
  • بله. شایعه می‌شود که در قم می‌خواهند غلامرضا جاسبی سرش را ببرند. بابی در آن زمان خیلی معروف بود و زود خبرها پخش می‌شد. یک روز نایب‌السلطنه به زیارت آمده است پسر ناصرالدین‌شاه. همسایه‌ها دلشان به حال آنها سوخته و میگویند بیا بنویس امروز ما وسیله فراهم می‌کنیم تو نایب‌السلطنه را ببین و بخواه تا از قتل صرف‌نظر کند. آنها وسیله فراهم می‌آورند و بعدازظهر بوده است. ننه آغا می‌گفت از خودش شنیدم می‌گفت رفتم و همینطور که دور ضریح می‌چرخید دامنش را گرفتم و بنا کردم گریه کردن. امروز اینجا دامنت را گرفتم و فردا روز محشر دامنت را خواهم گرفتم. گفت چه می‌خواهی؟ گفتم شوهر مرا می‌خواهند بکشند. گفت شوهر تو چه کسی است؟ گفتم میرغضب از طهران آمده سر او را ببرد. گفت چه کسی است؟ گفتم غلامرضا جاسبی است. گفت او که بابی است. گفتم این همه کار دشمنان اوست. دست در جیبش کرد و یک مشت 5 شاهی به من داد و گفت که من نمی‌گذارم شوهرت را بکشند. برو خاطرت جمع باشد. آن پولها را برای دو ماه کرایه اتاق دادم. گفت 10 ماه طول کشید تا آزاد شد از زمانی که نایب‌السلطنه گفته بود.
  • زندانشان چقدر طول کشید؟
  • 10 ماه طول کشید تا آزاد شد. عمو جواد که برادرش بود او در اینجا نان خشک تو چپق چوبی می‌گذاشت و در خانه‌ها میفروخته و کارهای برادر را انجام می‌داده است و تا بعد 10 ماه او به‌وسیله نان‌فروشی او را آزاد می‌کند.
  • ملا جواد برادر غلامرضا بوده است؟
  • آره
  • غلامرضا مگر تنها نبوده است؟
  • نه یک برادر داشته و پنج خواهر.
  • به‌وسیله ملاجعفر مؤمن شدند؟
  • بله ملاجعفر
  • یک سؤال که منوچهر کرده بوده است مادر آقابزرگ طهرانی بوده است؟
  • نه طهرانی نبوده جاسبی بوده است. محمدتقی که پدر ذبیح‌الله و سیف‌الله بوده، این برادر مؤمن بوده است و دو تا برادر هم داشته که تمام صدماتی که زدند توسط این دو برادر بوده است یکی عبدالوهاب و یکی محمدرضا.
  • پس مادر شما طهرانی بوده است؟
  • نه کسی طهرانی نبوده است.
  • چون منوچهر نوشته است که یک نفر طهرانی بوده است.
  • زن عمو جواد طهرانی بوده است اما نژادی اصفهان و یکی از بلوکات اصفهان بودند. او زن دوم عمو جواد بود و زن اولش جاسبی بود و دو تا دختر داشت و او پسر می‌خواست. ماهرخ سلطان زن دوم او زن باقابلیتی بود و هیکل بزرگ داشت و قشنگ بود. زن اول را  طلاق داد و زن دوم را گرفت و از او دو پسر داشت به نام عزیزالله جودی که پارسال فوت کرد و یکی عنایت‌الله که خیلی وقت پیش فوت کرد. دو تا دختر داشت یکی ملیحه که زنده است و یکی شمسی که در جوانی فوت کرد.
  • عمو جان دیگه چیزی یادتان نمی‌آید؟
  • من یادم نمی‌آید تا از من نپرسند. من فراموشکارم.
  • شما مطالب زیادی را گفتید. شما گفتید غلامرضا طهران درس عربی می‌دادند؟
  • بزارید این را بگویم که بعد از دو سال و 10 ماه از زندان آزاد می‌شود میگویند دیگر صلاح نیست که اینجا زندگی کند. پس از آنجا با مادربزرگ به طهران می‌روند و دم دروازه غربی چهارراه ملک، با کمک محمدکاظم دو تا حجره می‌گیرند و شروع به تدریس می‌کنند و عربی درس می‌دهند. زندگی آنها خیلی خوب و مرتب می‌شود. دائی محمدتقی برادر زن به طهران می‌آید با حاج ابوالحسن امین ملاقات می‌کند و از احوالش می‌پرسند و به حاج امین می‌گوید نهالی کاشته شده ولی از بی‌آبی دارد خشک می‌شود. او می‌گوید چطور؟ می‌گفت ملاغلامرضا که تصدیق کرد تجمعاتی داشتیم و او را گرفتند و 3 سال زندان بود و به طهران آمده است و دیگر برنگشت و بهائیان پژمرده شدند. همان شب آنها عریضه‌ای حضور حضرت عبدالبهاء ارسال می‌کنند. حضرت عبدالبهاء با لوحی امر می‌کنند بروید جاسب و به امر خدمت نمایید و غلامرضا بعد از 4 الی 5 سال که طهران بود به جاسب برمی‌گردد و به تدریس مشغول می‌شود و مکتب‌خانه باز می‌کند و چون پولدار بوده به داد و ستد بادام و غیره مشغول می‌شود و وضع مالیش خیلی خوب می‌شود.
    چون مقدار پولی داشته است، یک نفر حاج ملا آقاجان راونجی به او می‌گوید من مقداری املاک دارم و می‌خواهم به شما بفروشم. آنها باهم نسبت فامیلی داشتند و مقداری از آن را به غلامرضا می‌فروشد و دو سه سالی اجاره می‌دهد. اما صدرالعلماء راونجی که پسر خواهر ملا آقاجان بوده است و با غلامرضا آشنایی داشته است عصبانی می‌شود و به رعیتها دستور می‌دهد و یک چاقو قلم‌تراش می‌دهد و می‌گوید که اگر غلامرضا آمد و مطالبه اجاره و چیزی کرد چشمش را درآورید و به پیش من بیاورید و من چند هزار تومان و یا ملک را به شما می‌دهم. چند سالی اجاره بی‌جهت املاک را می‌گیرد. تا اینکه دوره مشروطیت می‌شود و در حسین‌آباد می‌روند و او را می‌کشند. وقتی آقا می‌آید دم خانه و به او چند تیر می‌زنند و همان زمان پسرش به کمک پدر می‌آید که به او هم تیر می‌زنند. خلاصه او می‌میرد. بعد ضیاءالسلطان پسر بزرگش بود و خیلی باشخصیت بوده است و وقتی وضع را می‌بیند نامه می‌نویسد که غلامرضا من به شما اطمینان دارم و علاقه دارم، غلامرضا هم گفت پس اجاره املاک ما را هم بده. یک دو سالی، دو سه خروار گندم می‌داد. بعد دوره ماشاالله خان پیش می‌آید و او یکی از سرداران ماشالله خان می‌شود و حتی به جاسب می‌آید و مادربزرگ می فرسته در خانه و نوشتجات روانج را به من بدهید و بچه‌ها آن را می‌دهند و آنجا حتی احکامی که از عتبات اعظم صادر شده بود همه دستور می‌دهند که این شخص نوشته‌جاتش صحیح است و این املاک راونجی تصاحب کرده و ... 

مقالات

* الواح نازله
* علت آزار و اذیت بهاییان
*
تاریخ نگاران جاسب
* دزدان اشیای عتیقه
* ​آقای سلیمی معلم مدرسه
* گالری تصاویر

شخصیت ها

*​ ملا غلامرضا جاسبی
* ملا جعفر جاسبی
* فرهنگ لغات جاسب

* شهدای جاسب
* شجره نامه ها
* شعرای جاسب

خاطرات

*​  ذبیح الله مهاجر
​
* سید رضا جمالی
* شمس الله رضوانی
* عشرت نوروزی
* عباس حق شناس
* علی محمد رفرف

سیارون​

* صفحه خانگی
* سیارون

* درباره ما
*
 جاسب بلاگ(مطالب مختلف)
* 
 اسناد و مدارک تاریخی

* ارسال فایل توسط کاربران

آخرین مطالب 

* بهاییان‌جاسب: عزیزه خانم یزدانی ، محمد علی روحانی
​* شجره نامه: شجره نامه سید عبدالله ناشری
​* کتاب بیان حقایق از سید عباس علوی

ادامه مطالب

* جزئیات شهادت شهدای فیلیپین،​ معاون التجار نراقی
​* اشعار شعرای جاسب:  واحه، « نگاه عبـدالبهـــاء»
​* بلاگ: خاتمیت، ایران و بهاییت، دور اسلام‌ ، دلائل بهائی از قران
* دكتر شاپور راسخ: حضرت بهاءالله پیام آور مهر و یگانگی
*  اوضاع کنونی جاسب اول، دوم، سوم، زندگی روزمره اهالی
​* بلاگ: چگونه می توان بهائی شد؟، عبدالبهاء و تولّد انسان