حاجی میرزا کمال الدّین نراقی

واقعیات قصبه نراق ضمن احوال ملا جعفر ازلی در بخش سوّم و طی بخشهای دیگر مسطور گردید و در آن قصبه متجاوز از صد تن از بهائیان میزیستند و حاجی میرزا کمال و برادر و بستگانشان و آقا محمد جواد و آقا محمد باقر و حاجی میرزا علی اکبر و آقا عبدالرّحیم و حاجی یوسف مشهور بودند و حاجی میرزا کمال الدّین بن حاجی ملا محمد تقی بن حاجی ملا احمد فاضل شهیر و برادرش میرزا محمود و نیز حاجی میرزا علی اکبر نبذه از احوالشان ضمن مندرجات بخشهای سابق ذکر شد و نیز اشاره کردیم که ملا محمد مجتهد مقیم کاشان بن حاجی ملا احمد مذکور عمّ حاجی میرزا کمال و میرزا محمود با جناب باب الباب ملاحسین ملاقات و مناظره کرده تسلیم نشد ولی پس از آن هرگاه نائره فتنه و فسادی برای این طائفه افروخته میشد، مساعدت با اعدا نکرده حکم کفر و قتل نداد بلکه در اخماد نائره کوشید و سعی در خلاصی احباب نمود و حاجی میرزا کمال در قصبه نراق از ملاها و مجتهد زاده بوده دختر میرزا ابوالقاسم مجتهد قمی شهیر را بحباله نکاح داشت و گاهی در مسجد ملا محمد جعفر به جای وی امامت جماعت کرده بر منبر وعظ مینمود و در چنان احوال و ایام که بیش از بیست سال از مراحل عمر را طی نکرده بود بواسطه یکی از خواص دوستانش حاجی میرزا علی اکبر مذکور که به کاشان رفته از امر جدید آگهی یافته منجذب گشت، اطلاع یافت و نزد ملاجعفر شرح حال گفتند و توضیحات گرفتند و مؤمن و مشتعل شدند و بی محابا بر منبر ضمن مواعظ و بیانات به ایقاظ و ابلاغ اهالی پرداخت و همهمه شدیدی فیما بین مردم آن حدود انداخت و این واقعه در اواخر سال 1269 واقع شد و بی درنگ به علت شورش و هیجان مردم نراق به جهت شوق به حضور در عراق و استحضار از اخبار و استفاده از انوار که به سمعش رسید طاقتش طاق گشته بی اختیار به بغداد شتافت و به نوعی که در بخش چهارم نگاشتیم، تشعشع جمال عز ابهی را در خلف حجب حکم و مصالح نگریسته سئوال از آیه کلّ الطعام کان حلاً لبنی اسرائیل از قرآن و لوح معظّم مشهور از قلم ابهی صادر گردید و ندای مکلّم طور را از سدره الهیه شنیده لبیک و سعدیک گفت و امساک لسان نتوانست و مأمور بعُوت به وطن گشته نفحات محبت بدیعه منتشر نمود و نیران فتنه مشتعل گردید و چنانچه در بخش مذکور آوردیم منتهی بورود مأمورین دولت از طهران و تبعید ملا محمد جعفر به عراق عرب در سال 1276 شد و اهالی از میرزا کمال الدین خواستند تا در مسجد ملا محمد جعفر بر جای وی به اقامت صلوة جماعت پرداخت و صلوات را به او اقتدا جسته از مواعظ و مسائلش بهره همی بردند تا به سالی بعد روزی در بین الصّلوتین حالیکه انبوه مأمورین صف بسته منتظر اقامه صلوة عصر بودند به تفکر و تذکر فرو رفته چنین به خاطرش خطور نمود که در یوم ظهور مقصود عالمیان و باز شدن فضای پر از سعادت برای نوع انسان اشتغال به ریاست جماعت و پیش گرفتن طریق احتیاط و حکمت از شیمه عاشقان و دلیران دین نیست چه بزودی ایام چند روزه حیات ظاهریه سپری شود و مآلی جز ندامت و خسران حاصل نگردد و عزم و جزم بر انقطاع از مال و جان و پیمودن طریق شیفته گان راه حق نمود و سجده به جای آورد. آنگاه روی به جماعت کرده لختی از عظمت مقام اصول عقائد و تقدّمش بر فروع احکام و قواعد و فرضیت محض از امر الهی بر هر قائم و قاعد بیان نموده وعده داد که امامت صلوة را در روزهای دیگر انجام دهد و بی تأمل از مسجد بیرون شتافت و مأمومین را شگفت و حیرت غریبی دست داده همهمه برپا نمودند. بعضی مجذوب و مجنونش خواندند، برخی بابی و از راه مستقیم آبی و بیرون گفتند. همگی متفرق گشتند و او به خانه رفته ماوقع را به برادرش میرزا محمود بیان نموده اظهار داشت که حمداً لربّنا الاعلی از قید و بند رها شدم و امیدم این است دیگر بار به خواهش مردم ناهنجار به دین ملام نیفتم و اینک پیاده به سوی بغداد میروم. آقا محمود گفت من هم با شما همراه میشوم و خواست به قری و املاکشان فرستاده زاد و راحله تهیه نماید. حاجی میرزا کمال صبر و طاقت بخویشان و اطمینان واگذاشته به لباس درویشی ملبس گشته تاج و کشگول و عصا گرفته از خانه بیرون رفتند و از بازار و معابر در حالیکه مردم بدیشان نگریسته با خود گفتند همانا دو برادر دیوانه اند از قصبه خارج شده راه بیابان پیش گرفتند و عائله شان آشفته و پریشان گشته به میرزا علی اکبر خبر دادند تا از پی شتافت و در سه فرسخی ایشان را یافت و با اصرار و تأکید و عهد مواعید عودت به قصبه داد تا تهیه سفر کرده باتفاق روانه عراق شوند و در چند روز که تهیه سفر مینمودند، به خیالشان گذشت که اهم فرائض به مصداق و أنذر عشيرتك الأقربين تبلیغ حاجی ملا محمد حجة الاسلام است و بی تأمل به کاشان شتافته آنچه توانستند در ابلاغ حجت و اکمال بنیّه ادا کردند و حجة الاسلام قبول ننموده آنان را نصیحت داد که از عقیدت تازه برگردند و بزی ملائی و امامت جماعت و ریاست دینیه قرار گیرند. لاجرم از عمو نا امید گشته عودت به نراق نموده به تهیه سفر به عراق پرداختند و در اثناء احوال مذکوره به ورود نبیل زرندی و غیره شور و خروشی در احباب قصبه سر برکشید که موجب ایقاد نائره شورش اهالی گردید و فتنه ای که در بخش چهارم اشاره کردیم برخاست و میرزا کمال و میرزا محمود و غیرها از افراد این طائفه با مراعات احتیاط بر جای ماندند و میرزا علی اکبر ناچار به مهاجرت شده با عائله به عراق رفته در کاظمین سکنی جست و زوجه اش اولاً بذهاب و ایاب در بیت ابهی پی به مقام عظمت برده بسر واقعه برخورد و روح ایمان ابدع یافت و میرزا علی اکبر خود چندی بی خبر مانده دستش از مکنت دنیویّه نیز تهی گشت و عاقبت بتفقد و تلطّف ابهی که بواسطه آقا محمد ابراهیم عرب کاشی ابلاغ و ارسال نمودند به هدایت کبری مهتدی گردید و حسب الامر در بغداد به جوار مبارک قرار جست و با مبلغی نقد که از پدر برایش رسید، دکه تجارت باز نموده مشغول کسب شد و متدرجاً به علت کثرت مصاریف سرمایه از دست رفت و اجازه از محضر ابهی یافته عودت به ایران نمود تا املاک و اشیاء را فروخته نقود تحصیل کرده مراجعت به بغداد و سکونت نماید و در همدان به ملاقات والد رسیده به نراق رفتند و ایامی چند به ملاقات خویشان و دوستان پرداخت. آنگاه به کاشان پی دیدار احباب شتافت و اجتماع و ملاقاتشان تکرار یافت و اعدا به حکمران چنین خبر بردند که رسولی از بغداد رسیده پیامی جدید برای بابیان آورد و جمعی کثیر در خانه آقا محمد علی پشتی باف مسلح و مجتمعند و در دل شب که محفل به وجد و سماع اخبار و آثار بغداد گرم بود، جمعی از فرّاشان حکومت از بام خانه همسایه ریختند و تیغ و کتاره لرزان از خلف پرده حجره نمایان شد. به بانگ بلند گفتند اسیر حاکمید از جا نجنبید و احباب از جای جسته آنان را زده، عقب راندند و خود از دری دیگر گریخته بدر برفتند چنانکه احدی جز صاحب خانه و آقا میرزا علی اکبر و برادر شانزده ساله اش میرزا کاظم برجای نماند و فراشان هر سه را دستگیر کرده به دارالحکومه بردند و حکمران به تجسس و اصرار بسیار در خصوص آنچه شنیده نمود و از هیچ یک جوابی دلخواه نشنید و همه را به حبس انداخت. دلبستگان مادری میرزا علی اکبر که از عظام گرام بودند، مخصوصاً حاجی لطفعلی و میرزا جعفرخان وزیر دخالت کرده از شاهزاده حکمران شفاعت نمودند و مبالغی نقود پرداختند، هر سه را مستخلص ساختند و وزیر در آن حال به میرزا علی اکبر نصیحت داد که دست از این امر کشیده راحت و در امان باشد و او چنان با قوت ایمان حقائق را گفت که وی را متأثر و منجذب نمود و با آقا محمد علی به نراق رفتند و پس از دو ماه باز اعدا بنای فساد نهادند و حکومت قصبه دامن به آتش فتنه زد و ناچار خویشان میرزا علی اکبر از وی خواستند که چندی به کربلا مهاجرت و مجاورت نماید و لذا با عائله و با آقا میرزا زین العابدین شوهر خاله به اتفاق چند تن از زنان بستگان رهسپار کوی مقصود در سال 1275 شد و با آقا محمد جواد کاشی و آقا محمد جواد فرهادی و حاجی شاه محمد امین همسفر گشتند و آقا میرزا کمال الدین نیز با عائله اش روانه بغداد شد و آقا محمود به سرپرستی املاک باقی ماند و آقا محمد جواد نیز از آنگاه به بغداد رفته همگی ساکن و مجاور شدند و پسر میرزا کمال الدین که نورالدین نام داشت و پسر میرزا علی اکبر با سائر نونهالان این طائفه نزد ملا محمد نبیل زرندی درس فارسی خواندند و تا یوم مهاجرت ابهی از بغداد در جوار عنایت کبری زیستند و حاجی میرزا کمال در هنگام مهاجرت چندان متأثر و متحسر شد که خواست طفل صغیرش میرزا علی را بر قدم مبارک قربانی نماید و میرزا علی اکبر در موکب ابهی تا موصل شتافت و از آنجا مرخص شده به بغداد عودت کرده با حاجی میرزا کمال و عائلات و همرهان عزیمت به نراق نموده و همگی چون به کاشان آمدند و خبر ورودشان به سمع حاکم رسید، آقا محمد جواد را دستگیر کرد و همرهان به نراق گریختند و حکمران قصبه بصدد دستگیر کردنشان برآید خصوصاً بصدد میرزا علی اکبر شد ولی پدرش برای استرداد نقود از بدهکاران خود در طهران توقف داشت و میرزا علی اکبر نیز به طهران رفت و اقدامات نمود و حکمران را معزول ساخته و پدر و پسر متفقاً برگشته بانجام وظائف عقیدت و ایمان پرداختند و چون چند سال بعد از آن میرزا محمد خان (معاون الممالک) که هنوز ایمان به این امر نداشت عازم حجّ مکه شد. شوهر خواهرش میرزا علی اکبر نیز با او رفته بعد از مراجعت از مکه بصدد ذهاب به عکّا و تشرّف محضر ابهی شده و هر قدری به حاجی میرزا محمد خان اصرار کرد سودی نداد و خود تنها به ارض مقصود شتافته فائز به زیارت گردید و جمال ابهی الواحی چند داده برای ایصال به احبا مأمور ادرنه فرمودند و الواح را در جوف اخثاب محفظه ای که برای ضبط ظروف و اشیاء چای خوری همراه داشت، پنهان و محفوظ نمود و در راه دچار قونسول ایران گردید که طالب جعبه شد و مطالبه تذکره نمود و همینکه حاجی ارائه داد، گرفته ضبط کرده بدو گفت تا محفظه مذهبی تذکره نمی دهم و مابینشان مشاجره شد و حاجی را غضب مستولی گشته بی اختیار لگدی به محفظه زده بشکست. قونسول نیز تذکره را بدریا انداخت و بقناسل ایران در بلاد طریق خبر فرستاد که حاجی میرزا علی اکبر تذکره نداد ولی حاجی خود را به ادرنه و الواح را به احباب رساند و چون تلگراف از سفارت ایران به قونسول ادرنه در باب او رسید و پیوسته در فحض و تجسّس شدند، لباس خود را تبدیل کرده پیرهن درویشی و تاج و کشکول ترتیب داده جنگل و صحرا راه و بیراه طی کرده دچار گرسنگی و مشقت و وارسی و مفتّشین شده همه جا نجات یافت تا خود را به اسلامبول رساند و عریضه به محضر ابهی نگاشت. به مصر رفت چندی مانده مشغول به کسب شده نقودی فراهم نموده عودت به ایران کرد و این در حدود سال 1287 واقع شد و خود را به نراق رساند و بعد از چندی برای امر مهمی به کاشان رفت و شاه میرزا طاغی بر دولت در بقعه امامزاده قرب کاشان ویرا دیده شناخت و لوازم احترام به جای آورده پذیرائی نمود و او پند داده نصیحت گفت که امثال این اعمال مناسب نام و مقام امر ابهی نیست و تا بدرجه ای ویرا منصرف و متقاعد ساخت ولی مصطفی قلی خان که مأمور دستگیری شاه میرزا بود و دست نمی یافت به جهت شدّت تغیّر و تحسر به نراق آمد و بصدد تعرض به احباب خصوصاً حاجی میرزا علی اکبر شد و نزد مردم مکرراً گفت بر من معلوم گشت که حاجی شاه میرزای ثانی است و کیفیت فتنه مذکوره در نراق و گرفتاری احبا و حبس نه ماهه هفده تن در انبار طهران که از آن جمله حاجی میرزا کمال و آقا محمود و حاجی میرزا علی اکبر و برادرش بودند ضمن مندرجات بخش سابق آوردیم و حاجی پس از استخلاص به عزم تشرف محضر ابهی رهسپار عکا گردید و در اثناء مراجعت حسب الامر به همدان و نیز اصفهان به ملاقات آقا میرزا محمد حسن و آقا میرزا محمد حسین (سلطان الشهداء و محبوب الشهداء) رفت و نیز در واقعه دعوت آقا جمال به شاه و علماء موافق و مرافق بوده دچار بلیّات و مشقات گردید و پس از آن با عائله به خراسان رفته در امر به تبلیغ فتور و قصور نیاورده شانزده ماه طول کشید تا مراجعت به طهران نموده بدین طریق تا آخرالحیات با استقامت و شجاعت خدمت و نصرت امر ابهی نمود و از پسرش مسعود المالک که در دائره پست موظّف بود عائله مسعودی در این امر برقرار گشت و حاجی میرزا کمال الدین به سال 1300 درگذشت و لوح کلّ الطعام و الواح بسیار که برایش از قلم ابهی صدور یافت و نیز خاندانی وسیع از وی به یادگار ماند و اما آقا میرزا محمود که مردی فاضل و مخلص در ایمان بود پس از فتنه مذکوره نراق به علت شهرتی که به انتساب به امر ابهی داشت، درنگ نتوانست و چندی بعد از آن با زن و فرزند به طهران رفته ایامی بماند و حسب میل رضا قلی خان افشار که در طهران بود با مصلحت دید بهائیان برای تکمیل اطّلاعات و تربیت روحانیه خانواده اش با فشار رفت و به عنوان تعلیم پسر خان مقیم شده ترویج امر ابهی نمود و طولی نکشید که فتنه شیخ عبید الله کُرد برخاسته معاندین ویرا به مداخله در واقعه مذکوره نسبت دادند و امر شاهی به انتقالش از صائبین قلعه صدور یافت و بازار اقدام و اهتمام میرزا محمود بی رونق ماند و معذالک در هدایت و تکمیل عرفان و ایمان بعضی از خوانین و در معاشرت با رستم خان کُرد که از این امر مطلع بود، همّت گماشت تا اجتماعی از مؤمنین پدید گردید و در ایام مهمه در منزلش احتفال نمودند و چون مظفرالدّین میرزا ولیعهد و حکمران آذربایجان حکومت افشار را به خان بابا خان واگذاشت که تعصّب در عقیدت شیخیّت داشت ملا عبدالرّسول مجتهد یلقون آقاج موجبات هیجان اهالی را ساخت تا بمضادت و معاندت افروخته شدند و ایّامی که حاجی ایمان زنجانی و ملا محمد علی دهجی و رستم خان کُرد مذکور و میرزا نصیرخان و مشهدی خاص محمد مجتمع بوده در عید رضوان با آحاد مؤمنین حتی عائله میرزا محمود به کنار رودخانه اجتماع و جشن گرفتند، به تعرض برخاستند و عمامه از سر میرزا محمود باز کرده یکسر به گردنش و سری دیگر از دو حلقه در گذرانده بگردن بچه سگی پیچیدند و کوکان بسنگسار و بزرگان به ضرب آن مظلوم پرداختند و به حمایت همسایه خانه که مردی نیک بود، مستخلص گردید و به صلاحدید برخی از دوستان به قریه چراغ تپه رفته در خانه بیوک خان پسر ارشد رضا قلی خان نزول نمود و پیش از ایّامی قلیل نگذشت که دزدانی نامعلوم حسب تحریک بعضی از پسران خان که از مادران متعدد بودند، پیوسته با یکدیگر مخاصمه و منازعه داشتند شبانه اثاثیه و اشیاء و الواح و آثار مقدسه را در ربودند و باری دیگر حتی مواشیش را بغارت بردند و در آن واقعه پر خوف و خطر یکی از پسران به علت ترس و هول زهره باخته هلاک شد و چندی از واقعات مذکوره نگذشت که حکومت ساوجبلاغ و افشار به حسنعلی خان گروسی ملقب به سالار لشگر مفوّض گشت و ملا عبدالرسول مذکور و سائر معاندین ساوجبلاغ شکایت و سعایت کردند که در این حدود به اقدام میرزا محمود جماعتی از بابیه فراهم آمده بصدد طغیان و خروجند و حکمران سوارانی چند بفرستاد ویرا با عائله به بیجار تبعید کرد و چندی پس از آن حسینعلی خان به حکمرانی تبریز و لقب امیر نظامی نائل شد و در آن ایام جمعی از دشمنان این امر نسبت مبتنی از اسرائیلیان سعایت کرده افترا زده شهرت دادند که یهودی بابی با دختری مسلمان هم بالین شد و امیر نظام غضب کرده ویرا هلاک ساخت و بخسرو خان برادر خود که رئیس فوج افشار بود و با عائله اش به میرزا محمود و عائله اش معاشرت و صداقت کامله یافت، غضب کرده حکم شدید به اخراج داد و شفاعت برادر را نپذیرفت. لاجرم میرزا محمود را از آن حدود نیز به خاک خمسه برده قریه بقریه تسلیم داده خطّ الوصول گرفتند و آنان از خمسه زنجان و قزوین گذشته خود را به طهران رساندند و این در سال 1290 بود که در طهران اقامت گزید تا در سال 1308 در آنجا درگذشت و اخلاف معظم محترمش صنیع عطائی محقق عطائی را در بخشهای آتیه شرح احوال می آوریم
و اما آقا محمد جواد مذکور بن حاجی محمد مهدی از تجار محترم نراق بود که بناء مسجد و آب انبار و غیره در قصبه از آثار اوست و بواسطه حاجی میرزا کمال الدین در سنین اشراق محبوب آفاق از عراق به خلعت ایمان مخلع گشت و شب و روز به آرزوی تشرف درالسّلام بسر برد و برای احتیاط از پدر و اخوان عزیمت مقصد نتوانست و عاقبت به تدبیر حاجی میرزا کمال خویش را سه شبانه روز مختفی داشت و پدر بسیار کوشیده او را نیافت. پس نهانی به همدان رفته به پدر نوشت که ناگزیر به زیارت عتبات مقدسه عراقم و پدر ناچار مصاریف و زاد و توشه سفر بفرستاد تا به اتفاق حاجی کمال الدین و عدّه ای از زنان و مردان رهسپار بغداد گردید و در محضر اقدس ابهی چنان سرمست بادیه وصال شد که دل و دیده بر یگانه و بیگانه بست و عزم اقامت در جوار فیض آثار نمود و آمنه خاتون بنت محمد نراقی که با خواهرش بیگم جان خانم به اتفاقشان همسفر شدند، حسب اشاره مقدسه به عقد زوجینش درآمده در جوار ابهی بماندند و از ایشان پسر و دختری به ظهور آمد که دختر در آغاز جوانی درگذشت و پسر آقا فضل الله معاون التجار معروف شد که شرح مآل احوال و شهادتش را در بخشهای بعد می آوریم و چون دو سال به نوع مذکور گذشت، حاجی محمد مهدی پسر دیگر خود آقا محمد باقر را به بغداد فرستاد تا مگر ویرا به نراق بازگرداند و آقا محمد باقر به بغداد وارد شده بفوز لقا رسیده زمام اختیار از کف داده عزم رحیلش بدل باقامت گشت پس پدر بیطاقت شد و پسر سومش محمد حسین را به اتفاق مادرشان روانه بغداد نمود و آنان نیز به فیض محضر انور نائل گشتند و مانند دو برادر مذکور طائف حول جلیل اکبر شدند و پس از انقضاء مدّتی استدعا نموده اجازه حاصل کردند تا آقا محمد جواد به اتفاق مادر و اخوان و عائله به نراق برای دیدار پدر روانه گردید و همینکه به همدان رسیدند، جمعی از اعداء خبر یافته نزد حکومت سعایت کردند تا دستگیر و انیس کند و زنجیر گشت و با اداء هفتصد تومان جریمه مستخلص شده به نراق رفته بماند و طولی نکشید که پدر و مادر و زوجه اش درگذشتند و زنی دیگر ازدواج نمود و با برادرش آقا محمد باقر مذکور به همدان رفته اقامت جسته به تجارت پرداختند و به نشر امر ابهی فیمابین همدانیان موفق شدند و آل اسرائیل بلده مذکوره بواسطه آن دو برادر باین امر درآمدند و به جز دو برادر مذکور چند تن دیگر نیز از تجار مؤمن نراقی در همدان اقامت گرفتند. اول حاجی عبدالعظیم دیگر آقا عبدالغفور و آقا زین العابدین و حاجی آقا جان و آقا محمد باقر در فتنه سال 1298 که عدّه ای از بهائیان همدان به حبس حکومت افتادند دستگیر و محبوس گشته رهائی یافت و آقا محمد جواد بالاخره به سال 1318 برای وارسی املاکش از همدان به نراق رفته در آنجا درگذشت و در ایوان شاه اسمعیل مدفون گردید و آقا محمد باقر به سال 1336 در همدان وفات نمود و حاجی آقا جان در فتنه همدان به آذربایجان رفت و با پسرانش حاجی نصرالله و آقا اسدالله و برخی دیگر از تجار بهائی همدانی و نراقی در ساوجبلاغ اقامت جسته به تجارت مشغول شدند و آقا سید نصرالله کاشی ریاست پست داشت و در آن اثناء دچار فتنه شیخ عبیدالله کُرد شدند و حاجی آقا جان، جان به سلامت بدر برده به همدان مراجعت نمود و تا سال 1339 به خدمات خالصانه پرداخت و در آن سال درگذشت و از مشاهیر مؤمنین نراق میرزا مصطفی در دوره حضرت اعلی فائز به ایمان بدیع شد و در سنین اشراق نیر ابهی از افق عراق به بغداد شتافته چندی کسب فیض معنوی نموده عودت به وطن کرد و باری دیگر با عائله پی زیارت محضر ابهی به اسلامبول رفت ولی فائز به زیارت نگشت چه موکب مبارک در حین ورود وی رهسپار ادرنه بود و ناچار عود کرده در وطن بسر برد تا در سال 1283 سر در طلب وصال نهاده عزیمت ادرنه نمود و چون به طهران رسید با شیخ احمد و ملا علی نقی معموره نیشابوری مرافق و متفق شده از طریق آذربایجان روانه گشتند و به نوعی که در بخش سابق نگاشتیم در تبریز به شهادت رسیدند و پسر میرزا مصطفی که در صغر سن بود به عکا رفته مورد شفقت و عنایت کبری گردید و اذن اقامت جوار یافت و او را به نام پدرش میرزا مصطفی خواندند و در ما بین عائله مقدسه نشو و نما نموده به خدمات مرجوعه پرداخت ولی به علّت عدم اعتدال در گفتار و رفتار پسندیده مرضی نبود بعد از غروب شمس جمال ابهی چون رایات نقض میثاق و اعلام خلاف و شقاق نسبت به حضرت غصن اعظم عبدالبهاء به نوعیکه در بخش لاحق مینگاریم، مرتفع شد با ناقضین مؤالفت جسته مساعدت همی کرد و در باب فضائل آنان خصوصاً ناقض اکبر روایات و احادیثی از لسان اطهر ابهی روایت نمود و لذا وی را ابوهریره فرمودند و بدین نام شهرت یافت و معذالک گاهی در بین ثابتین تذبذب و تردّد داشت و عاقبت در قریه از آن ناقضین بیفتاد و پا بشکست و در بیمارستان حیفا درگذشت و در ابوعتبه مدفون گشت و نیز از معاریف اهل بهاء در نراق حاجی میرزا جانی تبریزی بود که در آنجا درگذشت و در قمصر و قریه مازگان از توابع کاشان چنانکه اشاره کردیم، بواسطه شیخ ابوالقاسم مازگانی و برخی دیگر از قدماء جمعی کثیر قبول امر ابهی کردند و آن دو محفل از مراکز اهل بهاء شمرده گشت و میرزا عبدالله از بزرگان قمصر که نام بردیم، محبّت بهائیان بوده حمایت کرد چنانکه در حدود سال 1287 چون فتنه طغیان شاه میرزا مرتفع شد و مصطفی قلی خان سهام السلطنه مأمور دستگیری گردید و بهائیان مازگان را متّهم به مساعدت با وی نمودند و ابوطالب را گرفته چندان چوب زد که تمام بدنش سیاه و مجروح شد و تا مدّتی طویل قدرت حرکت نیافت همینکه وارد بر وی شدند شبانه خبر به بهائیان رساند تا همه به کوه ها و درّه ها متواری شدند و چون روزی دیگر سواران بیگلر بیگی به مازگان رفتند از مردان کسی را ندیدند و تمامت خانه ها را غارت کردند و زنی از مؤمنات را در تور انداخته آزار و شکنجه همی کردند تا زنان دیگر نشان دهد. پس دو تن دیگر را نیز بدست آوردند و هر سه را در خانه آقا میرزا عبدالله توقیف کردند که به کاشان اسیر برند و میرزا عبدالله نزد بیگلر بیگی شفاعت کرد آنان را رها نمودند که به مازگان باز رفتند و سواران مذکور در قمصر نیز خانه های بهائیان را تاراج کردند و مردان را از خانه هایشان منع نمودند و حاجی محمد حسین از اشراف بهائیان که مرتبط با حکومت بود حمایت و مساعدت با مظلومین نمود و آقا سید محمد کاروانسرادار مذکور از مؤمنین فعال بذال معروف نزد عموم به اتفاق آقا میرزا عبدالله حمایت کرد و لاجرم پس از وفات آقا میرزا عبدالله تعرّضات و تعدیّات ظالمین بیمانع و مرتد گردید و در نوش آباد جمعی از اهل بهاء بودند ولی به علّت شدّت تعرض اهالی و فقدان ملجاء و ملاذی در مملکت مهاجرت نموده متفرق شدند و در وادقان کثیری از علماء و محترمین در ایام حضرت اعلی مؤمن شدند و اخلافشان در سنین اشراق انوار ابهی فائز به ایمان گردیده با رشادت و استقامت به نشر این امر پرداختند و در جوشقان نیز باوائل ایام جمعی به شریعت الهیه رهبری یافتند مانند ملا جعفر که عالم و ناطق بوده به فلاحت اشتغال میورزید و نوبتی خدّام مقبره امامزاده ویرا گرفتند و نزد مقبره بدرختی بستند و چوب بسیار زدند که تبرّی نماید و او استقامت نمود و بالاخره ناچار به مهاجرت گشت و نیز ملا رضا روضه خان در ایام بغداد به محضر ابهی شتافت و نیز عمو باقر که از مؤمنین ایام حضرت رب اعلی بود و به علّت شدّت تعرّض اهالی ناچار شده چندی از وطن مهاجرت نمود، آنگاه عودت کرد و از مؤمنین مشهور اهل قریه فتح آباد جوشقان آقا میر محمد علی اندک تحصیل فارسی و شدّت صیت تقوی و دیانت داشت و در سال 1294 به سن سی و دو توسط حاجی ذبیح فائز به ایمان گردیده اشتعال و انجذاب شدید یافت و متعصّبین خصوصاً منتسبین بنای تعرض گذاشته حتی بر منابر نسبت به وی سّب و لعن گفتند و آقا سید رضی نام از خویشاوندانش جمعی از اشرار قراء مجاور گرد آورده سینه زنان و حسین گویان دم به دم سقط گفتند، حمله بر وی نمودند ولی به علّت شهامت و شجاعت و اشتمالش به تفنگ و آلات جنگ جرئت و قوت و غلبه نیافتند و همی بر خدمت و تبلیغ بیفزود و در ضمن لوحی خطاب بوی چنین صادر، انّا وجدناک متوجّها الی الوجه ذکرناک بهذا الکتاب الّذی فصّل من لوحی المحفوظ تمسّک بکتاب الله بما نزّل فیه و تشبّث بذیل عنایة ربّک مالک الوجود. ایّاک ان یمنعک کتاب السّجین عن الافق الاعلی و لوح الزّقوم من مقامی المحمود اذا ارتفع النّعیق دع النّاعق عن ورائک ثم انطق بما انزله الرّحمن فی البیان بقوله انّه لایعرف بدونه و لایذکر بسواه کذلک قضی الامر ....
و اما آقا محمد جواد مذکور بن حاجی محمد مهدی از تجار محترم نراق بود که بناء مسجد و آب انبار و غیره در قصبه از آثار اوست و بواسطه حاجی میرزا کمال الدین در سنین اشراق محبوب آفاق از عراق به خلعت ایمان مخلع گشت و شب و روز به آرزوی تشرف درالسّلام بسر برد و برای احتیاط از پدر و اخوان عزیمت مقصد نتوانست و عاقبت به تدبیر حاجی میرزا کمال خویش را سه شبانه روز مختفی داشت و پدر بسیار کوشیده او را نیافت. پس نهانی به همدان رفته به پدر نوشت که ناگزیر به زیارت عتبات مقدسه عراقم و پدر ناچار مصاریف و زاد و توشه سفر بفرستاد تا به اتفاق حاجی کمال الدین و عدّه ای از زنان و مردان رهسپار بغداد گردید و در محضر اقدس ابهی چنان سرمست بادیه وصال شد که دل و دیده بر یگانه و بیگانه بست و عزم اقامت در جوار فیض آثار نمود و آمنه خاتون بنت محمد نراقی که با خواهرش بیگم جان خانم به اتفاقشان همسفر شدند، حسب اشاره مقدسه به عقد زوجینش درآمده در جوار ابهی بماندند و از ایشان پسر و دختری به ظهور آمد که دختر در آغاز جوانی درگذشت و پسر آقا فضل الله معاون التجار معروف شد که شرح مآل احوال و شهادتش را در بخشهای بعد می آوریم و چون دو سال به نوع مذکور گذشت، حاجی محمد مهدی پسر دیگر خود آقا محمد باقر را به بغداد فرستاد تا مگر ویرا به نراق بازگرداند و آقا محمد باقر به بغداد وارد شده بفوز لقا رسیده زمام اختیار از کف داده عزم رحیلش بدل باقامت گشت پس پدر بیطاقت شد و پسر سومش محمد حسین را به اتفاق مادرشان روانه بغداد نمود و آنان نیز به فیض محضر انور نائل گشتند و مانند دو برادر مذکور طائف حول جلیل اکبر شدند و پس از انقضاء مدّتی استدعا نموده اجازه حاصل کردند تا آقا محمد جواد به اتفاق مادر و اخوان و عائله به نراق برای دیدار پدر روانه گردید و همینکه به همدان رسیدند، جمعی از اعداء خبر یافته نزد حکومت سعایت کردند تا دستگیر و انیس کند و زنجیر گشت و با اداء هفتصد تومان جریمه مستخلص شده به نراق رفته بماند و طولی نکشید که پدر و مادر و زوجه اش درگذشتند و زنی دیگر ازدواج نمود و با برادرش آقا محمد باقر مذکور به همدان رفته اقامت جسته به تجارت پرداختند و به نشر امر ابهی فیمابین همدانیان موفق شدند و آل اسرائیل بلده مذکوره بواسطه آن دو برادر باین امر درآمدند و به جز دو برادر مذکور چند تن دیگر نیز از تجار مؤمن نراقی در همدان اقامت گرفتند. اول حاجی عبدالعظیم دیگر آقا عبدالغفور و آقا زین العابدین و حاجی آقا جان و آقا محمد باقر در فتنه سال 1298 که عدّه ای از بهائیان همدان به حبس حکومت افتادند دستگیر و محبوس گشته رهائی یافت و آقا محمد جواد بالاخره به سال 1318 برای وارسی املاکش از همدان به نراق رفته در آنجا درگذشت و در ایوان شاه اسمعیل مدفون گردید و آقا محمد باقر به سال 1336 در همدان وفات نمود و حاجی آقا جان در فتنه همدان به آذربایجان رفت و با پسرانش حاجی نصرالله و آقا اسدالله و برخی دیگر از تجار بهائی همدانی و نراقی در ساوجبلاغ اقامت جسته به تجارت مشغول شدند و آقا سید نصرالله کاشی ریاست پست داشت و در آن اثناء دچار فتنه شیخ عبیدالله کُرد شدند و حاجی آقا جان، جان به سلامت بدر برده به همدان مراجعت نمود و تا سال 1339 به خدمات خالصانه پرداخت و در آن سال درگذشت و از مشاهیر مؤمنین نراق میرزا مصطفی در دوره حضرت اعلی فائز به ایمان بدیع شد و در سنین اشراق نیر ابهی از افق عراق به بغداد شتافته چندی کسب فیض معنوی نموده عودت به وطن کرد و باری دیگر با عائله پی زیارت محضر ابهی به اسلامبول رفت ولی فائز به زیارت نگشت چه موکب مبارک در حین ورود وی رهسپار ادرنه بود و ناچار عود کرده در وطن بسر برد تا در سال 1283 سر در طلب وصال نهاده عزیمت ادرنه نمود و چون به طهران رسید با شیخ احمد و ملا علی نقی معموره نیشابوری مرافق و متفق شده از طریق آذربایجان روانه گشتند و به نوعی که در بخش سابق نگاشتیم در تبریز به شهادت رسیدند و پسر میرزا مصطفی که در صغر سن بود به عکا رفته مورد شفقت و عنایت کبری گردید و اذن اقامت جوار یافت و او را به نام پدرش میرزا مصطفی خواندند و در ما بین عائله مقدسه نشو و نما نموده به خدمات مرجوعه پرداخت ولی به علّت عدم اعتدال در گفتار و رفتار پسندیده مرضی نبود بعد از غروب شمس جمال ابهی چون رایات نقض میثاق و اعلام خلاف و شقاق نسبت به حضرت غصن اعظم عبدالبهاء به نوعیکه در بخش لاحق مینگاریم، مرتفع شد با ناقضین مؤالفت جسته مساعدت همی کرد و در باب فضائل آنان خصوصاً ناقض اکبر روایات و احادیثی از لسان اطهر ابهی روایت نمود و لذا وی را ابوهریره فرمودند و بدین نام شهرت یافت و معذالک گاهی در بین ثابتین تذبذب و تردّد داشت و عاقبت در قریه از آن ناقضین بیفتاد و پا بشکست و در بیمارستان حیفا درگذشت و در ابوعتبه مدفون گشت و نیز از معاریف اهل بهاء در نراق حاجی میرزا جانی تبریزی بود که در آنجا درگذشت و در قمصر و قریه مازگان از توابع کاشان چنانکه اشاره کردیم، بواسطه شیخ ابوالقاسم مازگانی و برخی دیگر از قدماء جمعی کثیر قبول امر ابهی کردند و آن دو محفل از مراکز اهل بهاء شمرده گشت و میرزا عبدالله از بزرگان قمصر که نام بردیم، محبّت بهائیان بوده حمایت کرد چنانکه در حدود سال 1287 چون فتنه طغیان شاه میرزا مرتفع شد و مصطفی قلی خان سهام السلطنه مأمور دستگیری گردید و بهائیان مازگان را متّهم به مساعدت با وی نمودند و ابوطالب را گرفته چندان چوب زد که تمام بدنش سیاه و مجروح شد و تا مدّتی طویل قدرت حرکت نیافت همینکه وارد بر وی شدند شبانه خبر به بهائیان رساند تا همه به کوه ها و درّه ها متواری شدند و چون روزی دیگر سواران بیگلر بیگی به مازگان رفتند از مردان کسی را ندیدند و تمامت خانه ها را غارت کردند و زنی از مؤمنات را در تور انداخته آزار و شکنجه همی کردند تا زنان دیگر نشان دهد. پس دو تن دیگر را نیز بدست آوردند و هر سه را در خانه آقا میرزا عبدالله توقیف کردند که به کاشان اسیر برند و میرزا عبدالله نزد بیگلر بیگی شفاعت کرد آنان را رها نمودند که به مازگان باز رفتند و سواران مذکور در قمصر نیز خانه های بهائیان را تاراج کردند و مردان را از خانه هایشان منع نمودند و حاجی محمد حسین از اشراف بهائیان که مرتبط با حکومت بود حمایت و مساعدت با مظلومین نمود و آقا سید محمد کاروانسرادار مذکور از مؤمنین فعال بذال معروف نزد عموم به اتفاق آقا میرزا عبدالله حمایت کرد و لاجرم پس از وفات آقا میرزا عبدالله تعرّضات و تعدیّات ظالمین بیمانع و مرتد گردید و در نوش آباد جمعی از اهل بهاء بودند ولی به علّت شدّت تعرض اهالی و فقدان ملجاء و ملاذی در مملکت مهاجرت نموده متفرق شدند و در وادقان کثیری از علماء و محترمین در ایام حضرت اعلی مؤمن شدند و اخلافشان در سنین اشراق انوار ابهی فائز به ایمان گردیده با رشادت و استقامت به نشر این امر پرداختند و در جوشقان نیز باوائل ایام جمعی به شریعت الهیه رهبری یافتند مانند ملا جعفر که عالم و ناطق بوده به فلاحت اشتغال میورزید و نوبتی خدّام مقبره امامزاده ویرا گرفتند و نزد مقبره بدرختی بستند و چوب بسیار زدند که تبرّی نماید و او استقامت نمود و بالاخره ناچار به مهاجرت گشت و نیز ملا رضا روضه خان در ایام بغداد به محضر ابهی شتافت و نیز عمو باقر که از مؤمنین ایام حضرت رب اعلی بود و به علّت شدّت تعرّض اهالی ناچار شده چندی از وطن مهاجرت نمود، آنگاه عودت کرد و از مؤمنین مشهور اهل قریه فتح آباد جوشقان آقا میر محمد علی اندک تحصیل فارسی و شدّت صیت تقوی و دیانت داشت و در سال 1294 به سن سی و دو توسط حاجی ذبیح فائز به ایمان گردیده اشتعال و انجذاب شدید یافت و متعصّبین خصوصاً منتسبین بنای تعرض گذاشته حتی بر منابر نسبت به وی سّب و لعن گفتند و آقا سید رضی نام از خویشاوندانش جمعی از اشرار قراء مجاور گرد آورده سینه زنان و حسین گویان دم به دم سقط گفتند، حمله بر وی نمودند ولی به علّت شهامت و شجاعت و اشتمالش به تفنگ و آلات جنگ جرئت و قوت و غلبه نیافتند و همی بر خدمت و تبلیغ بیفزود و در ضمن لوحی خطاب بوی چنین صادر، انّا وجدناک متوجّها الی الوجه ذکرناک بهذا الکتاب الّذی فصّل من لوحی المحفوظ تمسّک بکتاب الله بما نزّل فیه و تشبّث بذیل عنایة ربّک مالک الوجود. ایّاک ان یمنعک کتاب السّجین عن الافق الاعلی و لوح الزّقوم من مقامی المحمود اذا ارتفع النّعیق دع النّاعق عن ورائک ثم انطق بما انزله الرّحمن فی البیان بقوله انّه لایعرف بدونه و لایذکر بسواه کذلک قضی الامر ....
![]()
|
مأخذ: ظهور الحق جلد ۶ - بخش کمال الدین صفحه 675 الی 690
|