شرح حال جناب ملّا جعفر جاسبی به روایت تاریخ شهدای امر جلد 3 تالیف محمّدعلی ملک خسروی
طهران – ملاجعفر جاسبی شهید به سال 1313 هجری قمری
جاسب یکی از قراء ییلاقی بین قم و کاشان است و این قریه در دو فرسخی (12 کیلومتری) نراق واقع گشته و چنانکه بعضیها مستحضرند از نراق در اوایل امر جماعت زیادی به این امر اقبال نمودند که چند نفری از فامیل مرحوم فاضل نراقی (ملااحمد) بودهاند منجمله میرزا کمالالدین نراقی و میرزا محمود اخوی ایشان که معروف هستند. امّا ملاجعفر جاسبی یکی از علماء و شریعتمدار جاسب بود واعظ بیبدیل و طرف رجوعات شرعیه مردم بوده و این قسم که معلوم گشته فوز به عرفان او توسط مرحوم حاجی میرزا حیدرعلی اصفهانی گشته و پس از تصدیق این امر مبارک دست از رجوعات شرعی و مسجد و منبر شسته و ریاست مآبی را کنار گذارد و از دخالت در امور شرعیه مردم دست کشید و در خفا به تبلیغ مشغول و اول کسی را که تبلیغ نمود عیال خود ملافاطمه بوده که زنی باسواد و اطلاعاتش در مسائل شرعیه اسلامیه خوب بوده. از طرفی چون او مرد بسیار با تقوی و پرهیزگار و مردم جاسبی به او ارادت خاصی داشتند دست از او بر نداشته اصرار زیادی در رفتن منبر و مسجد به وی مینمودند ولی او همیشه به عناوینی طفره رفته و به منبر نمیرفت تا اینکه ایّام محرّم پیش آمد و مردم بدو فشار آورده و اظهار داشتند که ما کاری به عقیده باطنی شما نداریم و از شما دستبردار نیستیم تا اینکه شما را به منبر برآریم و میل داریم گوش به مواعظ و نصایح شما دهیم. ملاجعفر که اصرار مردم را بدید اوضاع را مناسب دید لذا روز قتل حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در حسینیه جاسب به منبر برآمده ابتدا خطبه غرّائی ایراد و سپس به جای مرثیه و روضه زبان به تبلیغ گشوده و فریاد برآورد که ایّها النّاس اگر به قول من اعتماد دارید به شما میگویم که روز گریه و سوزوگداز سپری شده، امروز روز عزا نیست بلکه روز سرور و شادی است زیرا ایّامیکه منتظر آن بودید رسید و موعود ظاهر شده امروز ایّام ظهور قائم و هنگام شور و نشور است و این رباعی برخواند:
ای مرثیهخوان بس است این نوحهگری کایّام عزا گذشت و غم شد سپری
شب رفت و گذشت ناله مرغ سحر شد صبح و رسید خنده از کبک و دری
سپس گفت باید مجلس عزا را به مجالس سرور و شادی تبدیل ساخت و به خدمت خلق خدا پرداخت و اگر از من میپرسید این عقیده من است و شما را نصیحت میکنم که در پی این موضوع برخاسته و تحقیق کنید و چنانچه قبول ندارید خود دانید و مرا با شما و شما را با من کاری نیست و از منبر به زیر آمده به منزلش رفت. مردم که این سخنان را از لسان او شنیدند متحیّر شده بعضی که ارادت داشتند سکوت کردند ولی بعضی متحیر و متعجب شده او را دیوانه خواندند و آنچه را که او گفته بود کفر محض دانسته و وی را کافر خواندند لهذا به کلی دست از او شسته و مأیوس گشتند و کوس بیدینی و لامذهبی او را بر سر کوچه و بازار زدند. این موضوع در جاسب و اطراف سر و صدائی راه انداخته مردم قضیه را نزد علمای کاشان برده از او شکایت نمودند. علماء که ملاجعفر را خوب میشناختهاند پس از چندی به کاشان خواستند و در مجلسی از عقاید او استفسار و او بدون پروا و شجاعت با کمال صراحت اقرار به عقیده خود بنمود و در ضمن به تبلیغ آنان مشغول گشت. علما راه جدل پیموده و منکر گشتند ولی او استقامت در استدلال خود بنمود. ملاجعفر چون آنان را منکر دید به مباهله دعوت نمود و چون آن موقع فصل زمستان و منقل آتشی در وسط اطاق بود بدو گفتند اگر تو راست می گوئی و سید باب را حق میدانی این منقل آتش که در حضور است دست در آن کن اگر آتش دست تو را نسوزانید ما را اطمینان به عقاید تو حاصل خواهد شد. لذا ملاجعفر با حالتی پر جذبه و برافروخته گفت با اینکه آتش طبیعتش سوختن است و حقانیّت مظاهر مقدسه به این ترتیب ثابت نمیشود معالوصف من با دانستن این موضوع و اطمینان به عقیده خودم دست در آن کنم. فوراً دست در آتش نموده آتش را در میان انگشتان به قدری فشار داد تا خونابه از دستش جاری و اظهار داشت که من از هیچ بلائی روگردان نیستم ولی حاضرین را دهشت و ترس دست داد از این عملی که او نموده بود امتناع نمودند و احدی حاضر نگشت که مانند او دست در آتش کند و همه گفتند که ملاجعفر مسحور سید باب شده و دست از جان شیرین شسته است. او با اینکه حالش تغییر یافته بود با دستی مجروح از آن مجمع خارج شد و چون حالش دگرگون بود ولی خنده را از لب دور نمینمود و در هر مجلس و مجمعی ذکر مباهله را نموده و بر علماء طعنه میزد این مسئله ولوله به جان عوام و زلزله به ارکان علماء انداخت. لذا باهم مشورت نموده و اظهار داشتند که نباید به چنین آدم متهوّر و جسوری مهلت دهیم که ما را توهین و طعنه زند و اگر او را آزاد گذاریم چیزی نمیگذرد که بسیاری از مردم راه او را در پیش خواهند گرفت و فریفته وی خواهند گشت. لذا طرحها ریخته و نقشهها کشیدند سپس حکومت شرع و عرف با یکدیگر همعهد و همدست شده او را گرفتند و به اسم بهائی به مرکز راپورت و جواب رسید که به طهران اعزامش دارند و آن مرد محترم را تحتالحفظ با مأمورین چند به طهران فرستادند.
مشهدی حسنعلی جاسبی که یکی از مؤمنین جاسب و از قدمای احباب آنجا بود چنین مینویسد: که این بنده فانی مشهدی حسنعلی جاسبی آنچه واقعاتیکه از ابتدای امرالله در جاسب اتفاق افتاده معروض میدارم که در ایام جوانی دو نفر اشخاص مجللی به جاسب تشریف آورده و چند روزی ماندند و تشریف بردند و از اشخاصی که با آنها ملاقات کرده بودند جویا شدیم که اینها چکاره بودهاند. میگفتند اینها چاووشهای حضرت قائم بودند بعد معلوم شد که چند نفری را تبلیغ کرده بودند و از اشخاصی که تبلیغ کرده بودند آخوند ملاجعفر اعلیاللهمقامه بودهاند. ایشان مردی بود بسیار عابد و زاهد و همه شب به نماز شب و خواندن مناجات اشتغال داشت و شغلش هم روضه خوانی و موعظه بود. روز قتل حضرت سیدالشهداء به قاعدهای که در سابق داشتند به منبر تشریف میبردند. در وقتیکه اهل این آبادی حاضر بودند در مسجد فرمودند ای حضرات گوش بدهید آنچه را که من میگویم بشنوید. امروز روز روضه خواندن و گریه کردن نیست و چون حضرت قائم ظاهر شده باید شادی نمود و تحقیق مطلب کرد. جواب گفتند جناب آخوند این چه حرفهائی است که میزنی از منبر پائین بیا. فرمودند از منبر پائین میآیم ولی حرف همین است که میگویم. پائین آمد و رفت به منزلش. مردمی که در مسجد بودند تمامی به هیجان آمدند و گفتند باید رفت و این شخص را کشت چه که از دین برگشته است. مرحوم آسید حسن که یکی از اربابهای جاسب بود و با بعضی از احباب سمت خویشی داشت، رفت و به آخوند ملاجعفر گفت که چه نشستهای اهل آبادی خیال دارند بریزند و شما را بکشند. ایشان هم شبانه رفتند به کاشان و در خانه حاجی ملامحمد مجتهد نراقی مطالب را به ایشان ابلاغ نمودند. حاج مزبور گفت جناب آخوند این حرفها را مزن خودت را به کشتن میدهی. گفته بود زهی سعادت من که خونم در راه حضرت قائم ریخته شود. فرمودند که این حرف را تو قولی میزنی و زبانی می گوئی اگر راست می گوئی دستت را در توی این منقل آتش برد. بعد حاجی ملامحمد گفته بود که برخیز و برو. تو دیوانه شدهای و ایشان هم رفتند. سپس حاج مزبور خبر به حکومت داده ایشان را گرفتند و به طهران فرستادند و شهید نمودند ولی ما ملتفت نشدیم که در طهران به چه نوع او را شهید کرده بودند.
حضرت عبدالبهاء روحی لمرقده الفدا پس از شهادتش مناجاتی به اعزاز وی نازل میفرمایند قوله الاحلی:
هوالله
مناجات در ذکر من فاز بالرّفیق الاعلی جناب ملاجعفر جاسبی علیه بهاءالله.
هوالله – ای ربّ ایّدنی علی التّقی و احفظنی من الهوی و خلّصنی من الشّقی و ثبّتنی علی الوفاء و ادخلنی فی جنته الرّضا و نجّنی من بئر نفس و شهواتها و احرسنی به عین عنایتک و کلائتک فی هذه الدّنیا انت الشّدید القوی انّک انت المقتدر القدیر ع ع
گرچه تاریخ شهادت ایشان به طور دقیق معلوم نیست ولی تصور میرود بعد از صعود جمال قدم و در ایام اخیر سلطنت ناصرالدینشاه بوده باشد چه در سلطنت مظفرالدین شاه کسی را بنا به دستور شاه نکشتهاند و از طرفی مناجات مزبور از یراعه مبارک حضرت عبدالبهاء است، معلوم میشود که از سنه 1310 الی 1313 شهید شده باشد. مشهد و مدفن متبرکش معلوم نیست. مدارک و مأخذ: (نوشته مرحوم مشهدی حسنعلی جاسبی از قدمای احباب جاسب در لجنه اماکن متبرکه – کواکب الدریه – آهنگ بدیع سال 1348 شمسی به قلم آقای رفرف).
جاسب یکی از قراء ییلاقی بین قم و کاشان است و این قریه در دو فرسخی (12 کیلومتری) نراق واقع گشته و چنانکه بعضیها مستحضرند از نراق در اوایل امر جماعت زیادی به این امر اقبال نمودند که چند نفری از فامیل مرحوم فاضل نراقی (ملااحمد) بودهاند منجمله میرزا کمالالدین نراقی و میرزا محمود اخوی ایشان که معروف هستند. امّا ملاجعفر جاسبی یکی از علماء و شریعتمدار جاسب بود واعظ بیبدیل و طرف رجوعات شرعیه مردم بوده و این قسم که معلوم گشته فوز به عرفان او توسط مرحوم حاجی میرزا حیدرعلی اصفهانی گشته و پس از تصدیق این امر مبارک دست از رجوعات شرعی و مسجد و منبر شسته و ریاست مآبی را کنار گذارد و از دخالت در امور شرعیه مردم دست کشید و در خفا به تبلیغ مشغول و اول کسی را که تبلیغ نمود عیال خود ملافاطمه بوده که زنی باسواد و اطلاعاتش در مسائل شرعیه اسلامیه خوب بوده. از طرفی چون او مرد بسیار با تقوی و پرهیزگار و مردم جاسبی به او ارادت خاصی داشتند دست از او بر نداشته اصرار زیادی در رفتن منبر و مسجد به وی مینمودند ولی او همیشه به عناوینی طفره رفته و به منبر نمیرفت تا اینکه ایّام محرّم پیش آمد و مردم بدو فشار آورده و اظهار داشتند که ما کاری به عقیده باطنی شما نداریم و از شما دستبردار نیستیم تا اینکه شما را به منبر برآریم و میل داریم گوش به مواعظ و نصایح شما دهیم. ملاجعفر که اصرار مردم را بدید اوضاع را مناسب دید لذا روز قتل حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در حسینیه جاسب به منبر برآمده ابتدا خطبه غرّائی ایراد و سپس به جای مرثیه و روضه زبان به تبلیغ گشوده و فریاد برآورد که ایّها النّاس اگر به قول من اعتماد دارید به شما میگویم که روز گریه و سوزوگداز سپری شده، امروز روز عزا نیست بلکه روز سرور و شادی است زیرا ایّامیکه منتظر آن بودید رسید و موعود ظاهر شده امروز ایّام ظهور قائم و هنگام شور و نشور است و این رباعی برخواند:
ای مرثیهخوان بس است این نوحهگری کایّام عزا گذشت و غم شد سپری
شب رفت و گذشت ناله مرغ سحر شد صبح و رسید خنده از کبک و دری
سپس گفت باید مجلس عزا را به مجالس سرور و شادی تبدیل ساخت و به خدمت خلق خدا پرداخت و اگر از من میپرسید این عقیده من است و شما را نصیحت میکنم که در پی این موضوع برخاسته و تحقیق کنید و چنانچه قبول ندارید خود دانید و مرا با شما و شما را با من کاری نیست و از منبر به زیر آمده به منزلش رفت. مردم که این سخنان را از لسان او شنیدند متحیّر شده بعضی که ارادت داشتند سکوت کردند ولی بعضی متحیر و متعجب شده او را دیوانه خواندند و آنچه را که او گفته بود کفر محض دانسته و وی را کافر خواندند لهذا به کلی دست از او شسته و مأیوس گشتند و کوس بیدینی و لامذهبی او را بر سر کوچه و بازار زدند. این موضوع در جاسب و اطراف سر و صدائی راه انداخته مردم قضیه را نزد علمای کاشان برده از او شکایت نمودند. علماء که ملاجعفر را خوب میشناختهاند پس از چندی به کاشان خواستند و در مجلسی از عقاید او استفسار و او بدون پروا و شجاعت با کمال صراحت اقرار به عقیده خود بنمود و در ضمن به تبلیغ آنان مشغول گشت. علما راه جدل پیموده و منکر گشتند ولی او استقامت در استدلال خود بنمود. ملاجعفر چون آنان را منکر دید به مباهله دعوت نمود و چون آن موقع فصل زمستان و منقل آتشی در وسط اطاق بود بدو گفتند اگر تو راست می گوئی و سید باب را حق میدانی این منقل آتش که در حضور است دست در آن کن اگر آتش دست تو را نسوزانید ما را اطمینان به عقاید تو حاصل خواهد شد. لذا ملاجعفر با حالتی پر جذبه و برافروخته گفت با اینکه آتش طبیعتش سوختن است و حقانیّت مظاهر مقدسه به این ترتیب ثابت نمیشود معالوصف من با دانستن این موضوع و اطمینان به عقیده خودم دست در آن کنم. فوراً دست در آتش نموده آتش را در میان انگشتان به قدری فشار داد تا خونابه از دستش جاری و اظهار داشت که من از هیچ بلائی روگردان نیستم ولی حاضرین را دهشت و ترس دست داد از این عملی که او نموده بود امتناع نمودند و احدی حاضر نگشت که مانند او دست در آتش کند و همه گفتند که ملاجعفر مسحور سید باب شده و دست از جان شیرین شسته است. او با اینکه حالش تغییر یافته بود با دستی مجروح از آن مجمع خارج شد و چون حالش دگرگون بود ولی خنده را از لب دور نمینمود و در هر مجلس و مجمعی ذکر مباهله را نموده و بر علماء طعنه میزد این مسئله ولوله به جان عوام و زلزله به ارکان علماء انداخت. لذا باهم مشورت نموده و اظهار داشتند که نباید به چنین آدم متهوّر و جسوری مهلت دهیم که ما را توهین و طعنه زند و اگر او را آزاد گذاریم چیزی نمیگذرد که بسیاری از مردم راه او را در پیش خواهند گرفت و فریفته وی خواهند گشت. لذا طرحها ریخته و نقشهها کشیدند سپس حکومت شرع و عرف با یکدیگر همعهد و همدست شده او را گرفتند و به اسم بهائی به مرکز راپورت و جواب رسید که به طهران اعزامش دارند و آن مرد محترم را تحتالحفظ با مأمورین چند به طهران فرستادند.
مشهدی حسنعلی جاسبی که یکی از مؤمنین جاسب و از قدمای احباب آنجا بود چنین مینویسد: که این بنده فانی مشهدی حسنعلی جاسبی آنچه واقعاتیکه از ابتدای امرالله در جاسب اتفاق افتاده معروض میدارم که در ایام جوانی دو نفر اشخاص مجللی به جاسب تشریف آورده و چند روزی ماندند و تشریف بردند و از اشخاصی که با آنها ملاقات کرده بودند جویا شدیم که اینها چکاره بودهاند. میگفتند اینها چاووشهای حضرت قائم بودند بعد معلوم شد که چند نفری را تبلیغ کرده بودند و از اشخاصی که تبلیغ کرده بودند آخوند ملاجعفر اعلیاللهمقامه بودهاند. ایشان مردی بود بسیار عابد و زاهد و همه شب به نماز شب و خواندن مناجات اشتغال داشت و شغلش هم روضه خوانی و موعظه بود. روز قتل حضرت سیدالشهداء به قاعدهای که در سابق داشتند به منبر تشریف میبردند. در وقتیکه اهل این آبادی حاضر بودند در مسجد فرمودند ای حضرات گوش بدهید آنچه را که من میگویم بشنوید. امروز روز روضه خواندن و گریه کردن نیست و چون حضرت قائم ظاهر شده باید شادی نمود و تحقیق مطلب کرد. جواب گفتند جناب آخوند این چه حرفهائی است که میزنی از منبر پائین بیا. فرمودند از منبر پائین میآیم ولی حرف همین است که میگویم. پائین آمد و رفت به منزلش. مردمی که در مسجد بودند تمامی به هیجان آمدند و گفتند باید رفت و این شخص را کشت چه که از دین برگشته است. مرحوم آسید حسن که یکی از اربابهای جاسب بود و با بعضی از احباب سمت خویشی داشت، رفت و به آخوند ملاجعفر گفت که چه نشستهای اهل آبادی خیال دارند بریزند و شما را بکشند. ایشان هم شبانه رفتند به کاشان و در خانه حاجی ملامحمد مجتهد نراقی مطالب را به ایشان ابلاغ نمودند. حاج مزبور گفت جناب آخوند این حرفها را مزن خودت را به کشتن میدهی. گفته بود زهی سعادت من که خونم در راه حضرت قائم ریخته شود. فرمودند که این حرف را تو قولی میزنی و زبانی می گوئی اگر راست می گوئی دستت را در توی این منقل آتش برد. بعد حاجی ملامحمد گفته بود که برخیز و برو. تو دیوانه شدهای و ایشان هم رفتند. سپس حاج مزبور خبر به حکومت داده ایشان را گرفتند و به طهران فرستادند و شهید نمودند ولی ما ملتفت نشدیم که در طهران به چه نوع او را شهید کرده بودند.
حضرت عبدالبهاء روحی لمرقده الفدا پس از شهادتش مناجاتی به اعزاز وی نازل میفرمایند قوله الاحلی:
هوالله
مناجات در ذکر من فاز بالرّفیق الاعلی جناب ملاجعفر جاسبی علیه بهاءالله.
هوالله – ای ربّ ایّدنی علی التّقی و احفظنی من الهوی و خلّصنی من الشّقی و ثبّتنی علی الوفاء و ادخلنی فی جنته الرّضا و نجّنی من بئر نفس و شهواتها و احرسنی به عین عنایتک و کلائتک فی هذه الدّنیا انت الشّدید القوی انّک انت المقتدر القدیر ع ع
گرچه تاریخ شهادت ایشان به طور دقیق معلوم نیست ولی تصور میرود بعد از صعود جمال قدم و در ایام اخیر سلطنت ناصرالدینشاه بوده باشد چه در سلطنت مظفرالدین شاه کسی را بنا به دستور شاه نکشتهاند و از طرفی مناجات مزبور از یراعه مبارک حضرت عبدالبهاء است، معلوم میشود که از سنه 1310 الی 1313 شهید شده باشد. مشهد و مدفن متبرکش معلوم نیست. مدارک و مأخذ: (نوشته مرحوم مشهدی حسنعلی جاسبی از قدمای احباب جاسب در لجنه اماکن متبرکه – کواکب الدریه – آهنگ بدیع سال 1348 شمسی به قلم آقای رفرف).
6-_tarikhe_shohadaye_amr_jelde3-jasb.pdf | |
File Size: | 739 kb |
File Type: |