علّت آزار و اذیت احباءالله بدست معاندین و مخالفان امرالله
آیا تا کنون از خود پرسیدهاید که چرا و چنین این همه در ایران پیروان آئین بهائی را اذیت و آزار می کنند اگر علت آن را نمی دانید لطفا این مقاله را بدقت بخوانید.
چرا در ایران در ۱۷۰ سال گذشته به دستور ملا ها این قدر و این همه بهائیان را اذیت و آزار میکنند و از هیچ گونه ظلم و ستم و قتل و غارت و حبس و زندان کوتاهی نمی کنند تا آنجا که ملا ها و عمله جات ظلم از ظلم کردن خسته شده اند ولی بهائیان از تحمل ظلم و کشیدن رنج خسته نشده اند.
پیروان آئین بهائی که در ظاهر مثل بقیه مردم هستند ، و از یک گوشت و پوست و خون می باشند . همه باهم اقوام و وابسته و خویش می باشند. پس چرا این همه اذیت وقتل و غارت و کشت و کشتار تا به حد چندین بار قتل عام عمومی که بقول معروف
تا قیامت گر بگویم زین کلام، صد قیامت بگذرد وین نا تمام.
اینها که نه مال کسی را میخوردند، نه از دیوار کسی بالا میرفتند، نه نگاه بد به ناموس کسی داشتند، نه اسلحه علیه کسی بر میداشتند، نه توطئه و نقشه برای از بین بردن کسی میکشیدند، نه بد دهن و طاغی و یاغی بودند، نه بیسواد و خرافی و متعصب و تنبل و بیکاره و عاطل و باطل و برعکس خیر خواه عموم و تا آنجا که ممکن بودجامع جمیع کمالات انسانی بودند.
جغدها بر باز استم میکنند پر و بالش بیگناهی میکنند
جرم او اینست که او بازست و بس غیر خوبی جرم یوسف چیست پس
دشمن طاووس آمد پر او ای بسی شه را بکشته فر او (مولوی)
علت اصلی اذیت و آزار بهائیان چیزی نیست جز تفاوت در طرز فکر و زندگی آنها هست و در اصول اعتقادی و احکام و تعالیمی هست که اجرا می کنند .
تعالیمی که فهم آن برای مردم عادی که هیچ، حتی برای علماء و علمای اعلام هم آسان نیست گوشهای از این تعالیم و اعتقادات را بطور خلاصه در ذیل مینویسم.
۱) تمام بشارات و پیشگوئیهای کتب مقدسه را یا اتفاق افتاده میدانند و یا در معرض وقوع میپندارند
دیگر نه دعای ندبه میخوانند و نه منتظر قائم موعود هستند چه که نه تنها قائم ظاهر بلکه ظهور کلی شده و تمام اولیاء و انبیاء از آدم تا خاتم دوباره رجعت و ظهور کردهاند. هر معجزه یا امور خارقالعادهای یا اتفاق افتاده یا دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد. صراط کشیده شده، قیامت با قیام قائم برپا شده و مردگان از قبور غفلت و نادانی برخواسته اند، حساب همه رسیده شده و اصحاب یمین و یسار مشخص شده و علناً اعلام میکنند که:
... امروز خداوند در انجمن سخن میفرماید...
... آمده آنکه چشم روزگار مانند او را ندیده ...
... با عَلّم یفعل و ما یشاء و یحکم و ما یرید آمده ...
... حجت و برهان فوق مقامات اهل امکان ظاهر فرموده ...
... الطاف به مقامی رسید که روح القدس به غایت حسرت برد…
... قطره را امواج بحری داده و ذره را طراز خورشید عنایت فرموده…[۱]
٢) اصول و فروع دین را بجای حرفهای تکراری و قولهای مختلف و شعارهای گذشتگان، تعالیم ۱٢ گانه ای را اختیار کردند که در هر کدام از آنها صدها نفع و سود برای افراد هر جامعه و زندگی روزمره مردم داشت.
۱- تحری حقیقت
٢- وحدت عالم انسانی
٣- وحدت لسان و خط عمومی
۴- ترک تعصبات و خرافات
۵- تساوی حقوق رجال و نساء
٦- صلح عمومی
۷- تعدیل معیشت همگانی و رفع مشکلات اقتصادی
٨- جهان بشری محتاج نفثات روح القدس است
۹- تعلیم و تربیت عمومی و اجباری
۱۰- تشکیل محکمه کبری بینالمللی
۱۱- دین باید سبب الفت و محبت باشد
۱٢- دین باید مطابق علم و عقل باشد
٣) به جای حلّیةالمتقین و بحار و کتاب
کافی و صدها رساله و حل المسائل. این ملاها که همه جز تناقض و داستانهای ضد و نقیض که همه مخالف علم و عقل و چیزی جز توهین و تحقیر انبیاء و اولیاء نیست. خطابات و ایقان و مفاوضات و اقدس و فرائد میخوانند که روح هر خواننده را زنده میکند و چشمه زلال حیات و انسانیت است.
۴) در زندگی روزمره اگر مشکلی داشتند به حل المسائل فلان آخوند که حتی خواندن آن شرم آور است، مراجعه نمیکردند بلکه به دستورات و فرامین و توقیعات و تعالیم هیاکل مقدسه این امر یا پیامهای مرجع معصوم رجوع میکردند.
۵) دیگر نمیخواستند ٢ ماه سال محرم و صفر در مسجد بنشینند و بشنوند که حق با علی بوده یا عمر، یزید درست میگفته یا حسین و بعد از ۱۴۰۰ سال که این مسئله حل نشده۹۵ % یک حرفی میزنند و ۵% دیگر حرف دیگر و آن ۵% که درست میگفته عملش ننگینترین عمل بوده
٦) تصمیم گرفته بودند که قصه دیگر ز سر باید سرود
قصه ملاحسین و تاریخ نبیل داستانهای فداکاری و از خودگذشتگی و شجاعت ۲۰۰۰۰ شهید و داستان هائی مثل داستان سلیمان خان افشار که فریاد میزدند ما بهاء و خون بهاء را یافتیم. داستانهای صلح عمومی و عصر ذهبی و فرامین تبلیغی حضرت عبدالبهاء
۷) کشف حجاب کردند و زن را لایق در گونی و گوشه خانه و دخمهها نگهداشتن و از همه حقوق محروم کردن نمیدانستند و زن را نیمی از جامعه و هم دوش و شریک مساوی مرد میدانستند. چهار زنی و زن صیغه را قبول نداشتند و آن را نوعی فحشا تلقی میکردند و عصمت و عفت را اعظم خصائل میدانستند و طاهره که سمبل زیبائی و شجاعت و علم و نطق و بیان بود سرمشق قرار دادند. نمیخواستند ز گهواره تا گور اختیار زندگیشان چه جزئی و چه کلی به دست یک آخوند و روضه خوان بدهند.
وقتی متولد میشوند او به گوش آنها دعا بخواند. وقتی عروسی میکنند او صیغه عقد را بخواند و اگر فوت کردند او باید سر قبر حاضر شود و فاتحه بخواند. حتی قبول واجبات دین مثل روزه و نماز و حج مشروط به شروط او باشد و جزئیات زندگی مثل لباس پوشیدن و سلمانی رفتن و حمام گرفتن و حتی رفتن به توالت را با کدام پا او تعیین کند. نمیخواستند صحبت عدل از کسی بشنوند که خودش ظالمترین آدم است. صحبت روحانیت از کسی بشنوند که خودش دروغ گوترین آدم است. "در قول فخر عالم باشند و در عمل ننگ امم"
٨) نمیخواستند ناجی و منجی آنها از ترس در چاه قایم شده باشد و گذشته از اینها دعوای معاندین امرلله سر لحاف ملا بوده(ملک املاک مفت و مجانی میخواستند غنیمت میخواستند) و بقیه همه بهانه بود.
۹) نمیخواستند دروغ بگویند و دروغ بشنوند و همه چیزشان دروغ باشد و بروند پای منبر بنشینند که هرچه ملا میگوید از قبیل خرافات و اراجیف و چیزهایی که قابل هضم نیست را بزور قبول و عمل کنند بلکه به خرد خود مراجعه میکنند.
خلاصه از دست تقیه و دروغ و خرافات و بغض و غضب و عقب گرایی و غرور و نخوت خسته شده بودند و دنیای بهتری را سزاوار انسانیت میدانستند و آن مهر و محبت و انسانیت و کمک و همکاری بود. دور اسلام تمام شده و خداوند دین جدید و احکام جدید و تعالیم جدید و اهداف جدیدی روبروی بشریت گذاشته و اینها به آن عامل بودند جرم آن اعتقاد به دین جدید و احکام جدید بود قبول آخرین فرستادگان او... .
و نهایتاً چون بهائیان رفتار و اعمال و گفتارشان با آنها فرق می کرد و طریقه زندگی نوینی را اختیار کرده بودند و با فعالیتی که داشتند با تشکیلات و اتحاد و اتفاقی که داشتند و با شور و شوق و علاقهای که از خود نشان میدادند و در عین حال حاضر بودند که در این راه هرگونه مصائب و بلائی را تحمل کنند و شکرگزار باشند. تهدیدی جدی برای ملا ها محسوب میشدند و چون ملا ها از بحث و مباحثه رو گردان بودند
تمسک به ظلم و ستم میشدند که شاید بتواند آنها را ریشهکن کنند که شرح خیلی از آن وقایع در کتب مختلفه تاریخ ثبت شده هست.
در آخر توجه شما را به داستان زیر از قرآن کریم آیه ۱٣ تا ٢۷ سوره یس جلب مینمایم.[٣]
چرا در ایران در ۱۷۰ سال گذشته به دستور ملا ها این قدر و این همه بهائیان را اذیت و آزار میکنند و از هیچ گونه ظلم و ستم و قتل و غارت و حبس و زندان کوتاهی نمی کنند تا آنجا که ملا ها و عمله جات ظلم از ظلم کردن خسته شده اند ولی بهائیان از تحمل ظلم و کشیدن رنج خسته نشده اند.
پیروان آئین بهائی که در ظاهر مثل بقیه مردم هستند ، و از یک گوشت و پوست و خون می باشند . همه باهم اقوام و وابسته و خویش می باشند. پس چرا این همه اذیت وقتل و غارت و کشت و کشتار تا به حد چندین بار قتل عام عمومی که بقول معروف
تا قیامت گر بگویم زین کلام، صد قیامت بگذرد وین نا تمام.
اینها که نه مال کسی را میخوردند، نه از دیوار کسی بالا میرفتند، نه نگاه بد به ناموس کسی داشتند، نه اسلحه علیه کسی بر میداشتند، نه توطئه و نقشه برای از بین بردن کسی میکشیدند، نه بد دهن و طاغی و یاغی بودند، نه بیسواد و خرافی و متعصب و تنبل و بیکاره و عاطل و باطل و برعکس خیر خواه عموم و تا آنجا که ممکن بودجامع جمیع کمالات انسانی بودند.
جغدها بر باز استم میکنند پر و بالش بیگناهی میکنند
جرم او اینست که او بازست و بس غیر خوبی جرم یوسف چیست پس
دشمن طاووس آمد پر او ای بسی شه را بکشته فر او (مولوی)
علت اصلی اذیت و آزار بهائیان چیزی نیست جز تفاوت در طرز فکر و زندگی آنها هست و در اصول اعتقادی و احکام و تعالیمی هست که اجرا می کنند .
تعالیمی که فهم آن برای مردم عادی که هیچ، حتی برای علماء و علمای اعلام هم آسان نیست گوشهای از این تعالیم و اعتقادات را بطور خلاصه در ذیل مینویسم.
۱) تمام بشارات و پیشگوئیهای کتب مقدسه را یا اتفاق افتاده میدانند و یا در معرض وقوع میپندارند
دیگر نه دعای ندبه میخوانند و نه منتظر قائم موعود هستند چه که نه تنها قائم ظاهر بلکه ظهور کلی شده و تمام اولیاء و انبیاء از آدم تا خاتم دوباره رجعت و ظهور کردهاند. هر معجزه یا امور خارقالعادهای یا اتفاق افتاده یا دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد. صراط کشیده شده، قیامت با قیام قائم برپا شده و مردگان از قبور غفلت و نادانی برخواسته اند، حساب همه رسیده شده و اصحاب یمین و یسار مشخص شده و علناً اعلام میکنند که:
... امروز خداوند در انجمن سخن میفرماید...
... آمده آنکه چشم روزگار مانند او را ندیده ...
... با عَلّم یفعل و ما یشاء و یحکم و ما یرید آمده ...
... حجت و برهان فوق مقامات اهل امکان ظاهر فرموده ...
... الطاف به مقامی رسید که روح القدس به غایت حسرت برد…
... قطره را امواج بحری داده و ذره را طراز خورشید عنایت فرموده…[۱]
٢) اصول و فروع دین را بجای حرفهای تکراری و قولهای مختلف و شعارهای گذشتگان، تعالیم ۱٢ گانه ای را اختیار کردند که در هر کدام از آنها صدها نفع و سود برای افراد هر جامعه و زندگی روزمره مردم داشت.
۱- تحری حقیقت
٢- وحدت عالم انسانی
٣- وحدت لسان و خط عمومی
۴- ترک تعصبات و خرافات
۵- تساوی حقوق رجال و نساء
٦- صلح عمومی
۷- تعدیل معیشت همگانی و رفع مشکلات اقتصادی
٨- جهان بشری محتاج نفثات روح القدس است
۹- تعلیم و تربیت عمومی و اجباری
۱۰- تشکیل محکمه کبری بینالمللی
۱۱- دین باید سبب الفت و محبت باشد
۱٢- دین باید مطابق علم و عقل باشد
٣) به جای حلّیةالمتقین و بحار و کتاب
کافی و صدها رساله و حل المسائل. این ملاها که همه جز تناقض و داستانهای ضد و نقیض که همه مخالف علم و عقل و چیزی جز توهین و تحقیر انبیاء و اولیاء نیست. خطابات و ایقان و مفاوضات و اقدس و فرائد میخوانند که روح هر خواننده را زنده میکند و چشمه زلال حیات و انسانیت است.
۴) در زندگی روزمره اگر مشکلی داشتند به حل المسائل فلان آخوند که حتی خواندن آن شرم آور است، مراجعه نمیکردند بلکه به دستورات و فرامین و توقیعات و تعالیم هیاکل مقدسه این امر یا پیامهای مرجع معصوم رجوع میکردند.
۵) دیگر نمیخواستند ٢ ماه سال محرم و صفر در مسجد بنشینند و بشنوند که حق با علی بوده یا عمر، یزید درست میگفته یا حسین و بعد از ۱۴۰۰ سال که این مسئله حل نشده۹۵ % یک حرفی میزنند و ۵% دیگر حرف دیگر و آن ۵% که درست میگفته عملش ننگینترین عمل بوده
٦) تصمیم گرفته بودند که قصه دیگر ز سر باید سرود
قصه ملاحسین و تاریخ نبیل داستانهای فداکاری و از خودگذشتگی و شجاعت ۲۰۰۰۰ شهید و داستان هائی مثل داستان سلیمان خان افشار که فریاد میزدند ما بهاء و خون بهاء را یافتیم. داستانهای صلح عمومی و عصر ذهبی و فرامین تبلیغی حضرت عبدالبهاء
۷) کشف حجاب کردند و زن را لایق در گونی و گوشه خانه و دخمهها نگهداشتن و از همه حقوق محروم کردن نمیدانستند و زن را نیمی از جامعه و هم دوش و شریک مساوی مرد میدانستند. چهار زنی و زن صیغه را قبول نداشتند و آن را نوعی فحشا تلقی میکردند و عصمت و عفت را اعظم خصائل میدانستند و طاهره که سمبل زیبائی و شجاعت و علم و نطق و بیان بود سرمشق قرار دادند. نمیخواستند ز گهواره تا گور اختیار زندگیشان چه جزئی و چه کلی به دست یک آخوند و روضه خوان بدهند.
وقتی متولد میشوند او به گوش آنها دعا بخواند. وقتی عروسی میکنند او صیغه عقد را بخواند و اگر فوت کردند او باید سر قبر حاضر شود و فاتحه بخواند. حتی قبول واجبات دین مثل روزه و نماز و حج مشروط به شروط او باشد و جزئیات زندگی مثل لباس پوشیدن و سلمانی رفتن و حمام گرفتن و حتی رفتن به توالت را با کدام پا او تعیین کند. نمیخواستند صحبت عدل از کسی بشنوند که خودش ظالمترین آدم است. صحبت روحانیت از کسی بشنوند که خودش دروغ گوترین آدم است. "در قول فخر عالم باشند و در عمل ننگ امم"
- به شمر و خولی و سنان لعنت کنند و خودشان صد مرتبه بدتر باشند. به شمر مرده نفرین کنند ولی دنبالهرو شمر زنده باشد. نمیخواستند کتابی را به زبان غریبه بخوانند که یک کلمه یا جمله آن درست نفهمند و دعائی را گوش کنند که نمیدانند از کیست و بعد از عمری فاتحه خواندن آخر ندانند که والضالین را چگونه تلفظ کنند.
- دیگر نمیخواستند اصل دین خمس و زکات و جهاد و حج و نماز باشد و کمالات انسانی از راستی و درستی دیانت و امانت بکلی فراموش شده باشد.
- نمیخواستند دینی داشته باشند که به صد فرقه تقسیم شده باشد و اجباری و ارثی باشد و اصل آن تقلید باشد و از کسی تقلید کند که خودش مقلد دیگری است و ثبات و اصالت ندارد. میخواستند انتخاب دین از روی تحری باشد و اختیار آن از روی علم و حب باشد.
- کتاب خود همان طور که بود میخواستند بخوانند و بفهمند که هر جمله آن را صد طور تفسیر کنند هر کسی هر طوری خواست اغراض شخصی خود را در لباس تفسیر به خورد مردم بدهد و دین را میخواستند وسیله صلح و صفا و اتحاد و اتفاق باشد و از نزاع و جدال رو گردان بودند و آن را شأن درندگان میدانستند.
- نمیخواستند بنشیند و هی گریه کنند و به این و آن لعنت کنند چرا باید عمر و عثمان و ابوبکر و عایشه را لعنت کنند. آنها که از نزدیکان پیغمبر بودند و پیغمبر که همه گونه مقام و منصب به آنها داده بود یقین که پیغمبر اشتباه کرده و آنان خوب نمیشناخته و حال و بعد از هزار سال فلان آخوند گفته و کشف کرده که از پیغمبر بهتر میداند.
- حدیث را در دین قبول نداشتند و مهم نبود که از کدام منبع و مصدر باشد و اساس باید فقط کتاب باشد و آن هم بدون تفسیر
- دین را نمیخواستند وسیله دست هزاران دعانویس و رمال و فال گیر و جن گیر و غیرو شود و محل درآمد و کسب و کار گروهی گردد.
- تقیه را قبول نداشتند و دروغ را بخاطر نفع مادی نمیپسندیدند. کسی را نجس نمیشمردند و القابی مثل کافر و مشرک و برده و مفسد فیالارض، و مرتد و محدورالدم را در قاموس خود نداشتند.
- چشم به مال مردم به عنوان غنیمت نداشتند. نمیخواستند زنجیر بزنند و قمه بردارند و نخل کول کنند و تکیه ببندند و سینه بزنند. نمیخواستند مردههایشان را با ذلت در یک گونی زیر خاک کنند و در عوض در جعبه های نفیس و با روحانیت خاک کنند و مقابرشان را به جای زمین لم یزرع به باغ و گلستان تبدیل کنند.
- علائم دین داری مثل مهر به پیشانی گذاشتن و ریش و تسبیح بدست گرفتن را قبول نداشتند و دین را امری قلبی و باطنی میدانستند و نشان ایمان را اعمال نیک و کردار پسندیده میدانستند نه عمامه رنگ و وارنگ و اسماء و القاب جور واجور.
- از خون ریزی و بلوا و اغتشاش به اسم دین بیزار بودند و به جای آن مهر و محبت انسانیت را مد نظر داشتند.
- دیگر دوست نداشتند که به مکه یا کربلا یا جاهایی که بعنوان زیارت در قرن ها پیش بوده بروند مکه و خانه خدا و احترام طلعات مقدسه در قلب هر مومنی است.
- شکنجه را به اسم عدالت مثل سنگسار و قطع دست و کور کردن را اصلاً قبول نداشتند و معتقد بودند که نوع دیگری از عدالت باید اجرا شود.
- دوست نداشتند به جای محبت و دوستی و خدمت به هم نوع به جلسات مذهبی بروند که همه آنها توطئه و بغض و غضب و انتقام داشتند.
- دین خودشان آخرین دین و کتابشان را آخرین کتاب و تعالیمشان را تا قیامت بهترین نمی دانستند و معتقد بودند که هر دینی دوری و هر کتابی زمانی دارد و چون اجلش سر رسد دین دیگری و تعالیم دیگری ظاهر خواهد شد.
- بیماری و فقر و بدبختی را تقدیر نمیدانستند و با انشاءالله و ماشاءالله و یا رجوع به ملا و جن گیر آن را حل نمیکردند بلکه با علم و تکاپو و کوشش و رجوع به پزشک حاذق به جنگ و رفع این مشاکل میرفتند
- کار خوب نمیکردند که به بهشت بروند و معتقد نبودند که بقیه همگی جهنمی هستند بلکه بهشت و جهنم را روحانی و نتیجه عمل خود میدانستند و دوری از حق و حقیقت را جهنم و نزدیکی به حق و کار نیک را بهشت میدانستند.
- هر پدیده نوین مثل دبستان و دانشگاه و اختراعات جدید از رادیو و تلفن و تلگراف و سینما و موسیقی را نعمت میدانستند و فوری قبول میکردند نه که حرام بدانند و جلوی آن را بگیرند.
٨) نمیخواستند ناجی و منجی آنها از ترس در چاه قایم شده باشد و گذشته از اینها دعوای معاندین امرلله سر لحاف ملا بوده(ملک املاک مفت و مجانی میخواستند غنیمت میخواستند) و بقیه همه بهانه بود.
۹) نمیخواستند دروغ بگویند و دروغ بشنوند و همه چیزشان دروغ باشد و بروند پای منبر بنشینند که هرچه ملا میگوید از قبیل خرافات و اراجیف و چیزهایی که قابل هضم نیست را بزور قبول و عمل کنند بلکه به خرد خود مراجعه میکنند.
خلاصه از دست تقیه و دروغ و خرافات و بغض و غضب و عقب گرایی و غرور و نخوت خسته شده بودند و دنیای بهتری را سزاوار انسانیت میدانستند و آن مهر و محبت و انسانیت و کمک و همکاری بود. دور اسلام تمام شده و خداوند دین جدید و احکام جدید و تعالیم جدید و اهداف جدیدی روبروی بشریت گذاشته و اینها به آن عامل بودند جرم آن اعتقاد به دین جدید و احکام جدید بود قبول آخرین فرستادگان او... .
و نهایتاً چون بهائیان رفتار و اعمال و گفتارشان با آنها فرق می کرد و طریقه زندگی نوینی را اختیار کرده بودند و با فعالیتی که داشتند با تشکیلات و اتحاد و اتفاقی که داشتند و با شور و شوق و علاقهای که از خود نشان میدادند و در عین حال حاضر بودند که در این راه هرگونه مصائب و بلائی را تحمل کنند و شکرگزار باشند. تهدیدی جدی برای ملا ها محسوب میشدند و چون ملا ها از بحث و مباحثه رو گردان بودند
تمسک به ظلم و ستم میشدند که شاید بتواند آنها را ریشهکن کنند که شرح خیلی از آن وقایع در کتب مختلفه تاریخ ثبت شده هست.
در آخر توجه شما را به داستان زیر از قرآن کریم آیه ۱٣ تا ٢۷ سوره یس جلب مینمایم.[٣]
اَصْحابِ قَرْیه در قرآن
اصحاب قریه به قومى شهرنشین گفته می شود كه در قرآن كریم از آنان یاد گردیده، و در منابع گاه بدانان اصحاب یاسین نیز گفته شده است.
در قرآن كریم، سخن از آن است كه خداوند دو پیامبر را به سوی اصحاب قریه فرستاد و چون آنان فرستادگان الهى را تكذیب كردند، پیامبر سومى برای پشتیبانى آن دو مبعوث شد. سخن كفار اصحاب قریه به رسولان، آن بود كه شما همانند ما بشرید و در دعوی پیامبری و نزول وحى، سخن به دروغ مىگویید. با تأكید پیامبران بر امر ابلاغ، اصحاب قریه آنان را به شكنجه و سنگباران تهدید كردند. در اثنای محاجه كفار با پیامبران، از آن سوی شهر مردی دوان دوان فرارسید و قوم را به پیروی رسولان، پرستش آفریدگار یكتا و ترك خدایان دروغین بازخواند.
سخن قرآن كریم در باره اصحاب قریه با وعده ورود این مؤمن به بهشت و نزول عذابى ناگهانى بر كافران پایان یافته است.
درباره هویت ٣ رسول فرستاده شده به سوی اصحاب قریه این سه فرستاده را حضرت اعلی، جناب قدوس و حضرت بهاءالله دانسته و میتوان گفت که مقصود از قریه همان کشور ایران است که زمانی که حضرت اعلی برای هدایت بندگان اظهار امر نمود و جناب قدوس به عنوان فرد دوم علم ظهور قائم آل محمد را در خراسان بر افراشت و همگان را به دیانت جدیدی دعوت نمودند عده ای ایمان آورده و عده ای نیز همچون داستان قریه به مقابله با حضرت علی و جناب قدوس پرداختند. تا اینکه فرد سومی بنام بهاءالله از جانب خداوند فرا رسید و همگان را به آیین جدید آفریدگار یکتا و صلح یگانگی دعوت نمود.
داستان ایرانیان و اظهار امر پیامبر جدید در خاک این کشور داستان قریه قرآن است ... داستان تک تک شهر ها روستاهای ایران نیز تمثیلی از همین داستان است که همیشه پیامبران و یاران آنها مورد آزار و اذیت معاندین قرار میگرفتند و روستای جاسب نیز از این قضیه مستثنی نبود ...
سوره یس به ذکر داستان اصحاب قریه می پردازد که در ذیل بدان اشاره می کنیم:
وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ ﴿١٣﴾ إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ ﴿١٤﴾ قَالُوا مَا أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا وَمَا أَنْزَلَ الرَّحْمَٰنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ﴿١٥﴾ قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ ﴿١٦﴾وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ﴿١٧﴾ قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿١٨﴾ قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ ۚ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ ۚ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ﴿١٩﴾ وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَىٰ قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ ﴿٢٠﴾ اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ ﴿٢١﴾ وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿٢٢﴾ أَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمَٰنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلَا يُنْقِذُونِ ﴿٢٣﴾ إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿٢٤﴾ إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ ﴿٢٥﴾ قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ﴿٢٦﴾ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ ﴿٢٧﴾
داستان مردم آن قريه را برايشان بياور، آنگاه كه رسولان بدان جا آمدند.«۱٣» نخست دو تن را به نزدشان فرستاديم و تكذيبشان كردند؛ پس با سومى نيروشان داديم و گفتند: ما به سوى شما فرستاده شدهايم.«۱۴» گفتند: شما انسانهايى همانند ما هستيد و خداى رحمان هيچ چيز نفرستاده است و شما جز دروغ نمىگوييد.«۱۵» گفتند: پروردگار ما مىداند كه ما به سوى شما فرستاده شدهايم.«۱٦» و بر عهده ما جز پيامرسانيدن آشكارا هيچ نيست.«۱۷» گفتند: ما شما را به فال بد گرفتهايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجهاى سخت خواهد رسيد.«۱٨» گفتند: شومى شما، با خود شماست. آيا اگر اندرزتان دهند چنين مىگوييد؟ نه، مردمى گزافكار هستيد.«۱۹» مردى از دوردست شهر دواندوان آمد و گفت: اى قوم من، از اين رسولان پيروى كنيد.«٢۰» از كسانى كه از شما هيچ مزدى نمىطلبند، و خود مردمى هدايتيافتهاند، پيروى كنيد.«٢۱» چرا خدايى را كه مرا آفريده و به نزد او بازگردانده مىشويد، نپرستم؟«٢٢» آيا سواى او خدايانى را اختيار كنم، كه اگر خداى رحمان بخواهد به من زيانى برساند، شفاعتشان مرا هيچ سود نكند و مرا رهايى نبخشند؟«٢٣» و در اين هنگام من در گمراهى آشكار باشم.«٢۴» من به پروردگارتان ايمان آوردم. سخن مرا بشنويد.«٢۵» گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مىدانستند«٢٦» كه پروردگار من مرا بيامرزيد و در زمره گرامىشدگان درآورد.«٢۷»
[۱] بیانات حضرت بها الله
[٢] http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=136857
[٣] http://www.erfan.ir/farsi/quran/quran_proj/display/display.php#quran
در قرآن كریم، سخن از آن است كه خداوند دو پیامبر را به سوی اصحاب قریه فرستاد و چون آنان فرستادگان الهى را تكذیب كردند، پیامبر سومى برای پشتیبانى آن دو مبعوث شد. سخن كفار اصحاب قریه به رسولان، آن بود كه شما همانند ما بشرید و در دعوی پیامبری و نزول وحى، سخن به دروغ مىگویید. با تأكید پیامبران بر امر ابلاغ، اصحاب قریه آنان را به شكنجه و سنگباران تهدید كردند. در اثنای محاجه كفار با پیامبران، از آن سوی شهر مردی دوان دوان فرارسید و قوم را به پیروی رسولان، پرستش آفریدگار یكتا و ترك خدایان دروغین بازخواند.
سخن قرآن كریم در باره اصحاب قریه با وعده ورود این مؤمن به بهشت و نزول عذابى ناگهانى بر كافران پایان یافته است.
درباره هویت ٣ رسول فرستاده شده به سوی اصحاب قریه این سه فرستاده را حضرت اعلی، جناب قدوس و حضرت بهاءالله دانسته و میتوان گفت که مقصود از قریه همان کشور ایران است که زمانی که حضرت اعلی برای هدایت بندگان اظهار امر نمود و جناب قدوس به عنوان فرد دوم علم ظهور قائم آل محمد را در خراسان بر افراشت و همگان را به دیانت جدیدی دعوت نمودند عده ای ایمان آورده و عده ای نیز همچون داستان قریه به مقابله با حضرت علی و جناب قدوس پرداختند. تا اینکه فرد سومی بنام بهاءالله از جانب خداوند فرا رسید و همگان را به آیین جدید آفریدگار یکتا و صلح یگانگی دعوت نمود.
داستان ایرانیان و اظهار امر پیامبر جدید در خاک این کشور داستان قریه قرآن است ... داستان تک تک شهر ها روستاهای ایران نیز تمثیلی از همین داستان است که همیشه پیامبران و یاران آنها مورد آزار و اذیت معاندین قرار میگرفتند و روستای جاسب نیز از این قضیه مستثنی نبود ...
سوره یس به ذکر داستان اصحاب قریه می پردازد که در ذیل بدان اشاره می کنیم:
وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ ﴿١٣﴾ إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ ﴿١٤﴾ قَالُوا مَا أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا وَمَا أَنْزَلَ الرَّحْمَٰنُ مِنْ شَيْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ﴿١٥﴾ قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ ﴿١٦﴾وَمَا عَلَيْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ﴿١٧﴾ قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ ۖ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿١٨﴾ قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ ۚ أَئِنْ ذُكِّرْتُمْ ۚ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ﴿١٩﴾ وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَىٰ قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ ﴿٢٠﴾ اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ ﴿٢١﴾ وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿٢٢﴾ أَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمَٰنُ بِضُرٍّ لَا تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلَا يُنْقِذُونِ ﴿٢٣﴾ إِنِّي إِذًا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ ﴿٢٤﴾ إِنِّي آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ ﴿٢٥﴾ قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ﴿٢٦﴾ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ ﴿٢٧﴾
داستان مردم آن قريه را برايشان بياور، آنگاه كه رسولان بدان جا آمدند.«۱٣» نخست دو تن را به نزدشان فرستاديم و تكذيبشان كردند؛ پس با سومى نيروشان داديم و گفتند: ما به سوى شما فرستاده شدهايم.«۱۴» گفتند: شما انسانهايى همانند ما هستيد و خداى رحمان هيچ چيز نفرستاده است و شما جز دروغ نمىگوييد.«۱۵» گفتند: پروردگار ما مىداند كه ما به سوى شما فرستاده شدهايم.«۱٦» و بر عهده ما جز پيامرسانيدن آشكارا هيچ نيست.«۱۷» گفتند: ما شما را به فال بد گرفتهايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجهاى سخت خواهد رسيد.«۱٨» گفتند: شومى شما، با خود شماست. آيا اگر اندرزتان دهند چنين مىگوييد؟ نه، مردمى گزافكار هستيد.«۱۹» مردى از دوردست شهر دواندوان آمد و گفت: اى قوم من، از اين رسولان پيروى كنيد.«٢۰» از كسانى كه از شما هيچ مزدى نمىطلبند، و خود مردمى هدايتيافتهاند، پيروى كنيد.«٢۱» چرا خدايى را كه مرا آفريده و به نزد او بازگردانده مىشويد، نپرستم؟«٢٢» آيا سواى او خدايانى را اختيار كنم، كه اگر خداى رحمان بخواهد به من زيانى برساند، شفاعتشان مرا هيچ سود نكند و مرا رهايى نبخشند؟«٢٣» و در اين هنگام من در گمراهى آشكار باشم.«٢۴» من به پروردگارتان ايمان آوردم. سخن مرا بشنويد.«٢۵» گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مىدانستند«٢٦» كه پروردگار من مرا بيامرزيد و در زمره گرامىشدگان درآورد.«٢۷»
[۱] بیانات حضرت بها الله
[٢] http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=136857
[٣] http://www.erfan.ir/farsi/quran/quran_proj/display/display.php#quran
هُو اللّه
از بدايت عالم تا امروز هر وقت ندای الهی بلند شد ندای شيطان هم بلند شد. زيرا هميشه ظلمت ميخواهد مقاومت نور کند ظلم ميخواهد مقاومت عدل نمايد جهل ميخواهد مقاومت علم نمايد. اين عادت مستمره اهل اين جهانست. ملاحظه کنيد در زمان موسی فرعونی بود مقاومت ميکرد تا نورانيت حضرت موسی را از انتشار منع کند. در زمان حضرت مسيح قيافا و حنّا رؤسای مذهب يهود بودند. اينها بنهايت قوت مقاومت حضرت مسيح ميکردند و افتراهائی چند بحضرت نوشتند و انتشار دادند. حتی مجمع فريسيان حکم بر قتل مسيح داد که اين شخص مسيخ است استغفر اللّه گمراه است استغفر اللّه بی پدر مشروعست چيز هائی که نميخواهم برزبان بياورم و در بين جميع يهود شرق اين مفتريات را انتشار ميدادند و مقصدشان اينکه نورانيت مسيح را منع کنند. و همچنين در زمان محمد علمای قريش خواستند نورانيت حضرت محمد را از انتشار منع کنند. جميع فتوی بر قتل او دادند و نهايت اذيت را بر او وارد آوردند و بقوه شمشير خواستند آن بنيان عظيمرا هدم نمايند. آيا هيچيک توانستند مقاومت نمايند عاقبت مغلوب شدند و نورانيت امر الهی آفاقرا احاطه کرد. جميعشان مانند اردوی شکست خورده از ميدان در رفتند کلمة اللّه نافذ شد شريعت اللّه منتشرگشت تعاليم الهيه آفاق را احاطه کرد نفوسيکه در ظل حق بودند مثل ستاره از افق سعادت کبری درخشيدند. حال هم باز همان دستگاه است. جمعی نادان که خود را بدين نسبت ميدهند ميخواهند نورانيت بهاء اللّه را منع کنند مقاومت امر اللّه نمايند تا آفاقرا از اين اشراق محروم نمايند. چونکه برهانی ندارند بافترا دست زنند زيرا عادت مردم نادان چنين است. وقتی که برهان ندارند شمشيرشان افتراست و الّا اگر برهان داشته باشند بآن مهاجمه نمينمودند صحبت ميکردند بدگوئی نمينمودند کلام رذيل بر قلم و زبان نميراندند مثل مرد ميدان بيان برهان ميکردند. ما با آنها نزاع و جدالی نداريم بدگوئی از آنها نمی کنيم حقيقت حال آنها و سوء سيرت آنان را بيان نمی کنيم ببرهان لب گشائيم. ميگوئيم برهان ما اينست اگر شما در مقابل برهان ما برهانی داريد بنمائيد. امّا آنها ابداً نزديک نميآيند زبان بافترا گشايند و در جرائد مرقوم ميدارند که اين بهائيان چنين و چنانند چنانکه فريسيان در حق حواريين ميگفتند هر چه از قلمشان جاری شود مينويسند. وقتيکه شما ملاحظه کنيد چنين اوراقی منتشر شد ابداً مکدّر نشويد بکمال قوت بموجب تعاليم بهاء اللّه عمل نمائيد اعتنائی نکنيد همين نفوس سبب ميشوند که کلمة اللّه بين خلق منتشر ميشود. البته نفوسيکه منصفند فحص ميکنند تحقيق و تدقيق ميکنند همان فحص و تدقيق سبب هدايت آنها ميشود. مثل اينست که کسی بگويد در فلان اطاق شمعی است خاموش. بعد شخص سامع فحص کند ببيند روشن است. ميشنود در فلان باغ درختانی زرد برگ شکسته شاخ تلخ ثمر است و گلها بد بو زنهار نزديک او نرويد. لابد نفوسيکه منصفند با اين قناعت نميکنند بلکه ميگويند ميرويم ميبينيم و تحری حقيقت مينمائيم. چون فحص و تحقيق نمايند ميبينند درختهای باغ در نهايت اعتدالست ساقها در نهايت راستی برگها در نهايت سبزی شکوفه ها در نهايت معطّری ميوها در نهايت حلاوت گلها در نهايت طراوت. پس ميگويد الحمد للّه آن بدگو سبب شد که من باين باغ راه يافتم سبب هدايت من شد. اين بدگويان چنينند سبب ميشوند که مردم تفحّص ميکنند. در زمان مسيح کتبی که در مذهب مسيح تأليف کردند افتراهائيکه بمسيح زدند کذبهائيکه در حق حواريين گفتند آيا هيچ اثری داشت. کتب که فلاسفه آن زمان ردّ بمسيح نوشتند آيا هيچ ضرری رسانيد. بلکه جميع آن کتب سبب ترويج شد زيرا ذکر مسيح را مردم شنيدند به تفحص و تجسّس آمدند و هدايت يافتند. ما نميخواهيم در حق اين نفوس حرفی بزنيم ما بد نميگوئيم بلکه همين قدر ميگوئيم اين مفتريات ابداً عظمی ندارد. اين مفتريات بمنزله ابر است که حجاب آفتاب گردد. ابر هر قدر کثيف باشد اشعه آفتاب عاقبت او را متلاشی مينمايد و محو ميکند. انوار آفتاب حقيقت را هيچ ابری حجاب نشود نسيم گلستان الهی را هيچ سدّی مانع نگردد باران آسمانيرا هيچ حائلی حاجز نشود. از اين کلام مرادم اينست که وقتيکه کتابهای افترا منتشر شود و در جرائد مفتريات نوشته گردد شما محزون نشويد بلکه بدانيد که اين سبب قوت امر اللّه است. زيرا درخت بی بار را کسی سنگ نزند چراغ خاموش را کسی تعرض ننمايد آنچه واقع شود همان سبب قوت امراللّه است نظير آنکه از پيش گذشت. در زمان موسی نگاه کنيد غرور فرعون بنی اسرائيل را مدد و عون بود. هر چند آن ظالم اعلان کرد که موسی قاتل است لهذا بايد قصاص گردد ولی اين قوت تأثيری نداشت. فرياد کرد که اين موسی و هارون هر دو مفسدند ميخواهند دين مبين شما را بهم زنند و در مملکت اختلاف و فساد اندازند لهذا اهلاک و اعدام آنها لازمست ( ان هذان لساحران يريدان ان يبدّلا دينکم بسحر هما و يذهبا بطريقتکم المثلی ) ابداً تأثير نکرد بلکه نور موسی درخشيد شريعتش منتشر شد نورانيت تجلی سينا احاطه کرد. و همچنين فريسيان وقتی فرياد بر آوردند که مسيح استغفر اللّه مسيخ است زيرا سبت را شکسته شريعة اللّه را منسوخ کرده طلاق را حرام نموده تعدد نساء را منع کرده مقصدش هدم قدس الاقداس است خرابی بيت اللّه است. وا ويلا وا دينا وا مذهبا فرياد بر آوردند که بدار زنيد. اين اعتراضات آنها هيچ اثری نداشت صبح مسيح طلوع نمود نفثات روح القدس در جميع عالم تأثير کرد همه اقوام مختلفه را متحد نمود. مقصد اينست که از مفتريات قوم و کذب و مجادله آنها هيچ فتوری بامر اللّه وارد نميآيد بلکه سبب علوّ امر اللّه است و دليل بر آن است که اگر امر عادی بود کسی تعرضی بر آن نمينمود. امر هر قدر عظيم تر است دشمنش بيشتر است. لهذا ما بايد در نهايت ثبوت و رسوخ بموجب تعاليم بهاء اللّه عمل نمائيم مرحبا *
(نطق مبارک ٢٩ ذی قعده ١٣٢٩ در منزل )
(مبارک - پاريس ١٩ نوامبر ١٩١١)
از بدايت عالم تا امروز هر وقت ندای الهی بلند شد ندای شيطان هم بلند شد. زيرا هميشه ظلمت ميخواهد مقاومت نور کند ظلم ميخواهد مقاومت عدل نمايد جهل ميخواهد مقاومت علم نمايد. اين عادت مستمره اهل اين جهانست. ملاحظه کنيد در زمان موسی فرعونی بود مقاومت ميکرد تا نورانيت حضرت موسی را از انتشار منع کند. در زمان حضرت مسيح قيافا و حنّا رؤسای مذهب يهود بودند. اينها بنهايت قوت مقاومت حضرت مسيح ميکردند و افتراهائی چند بحضرت نوشتند و انتشار دادند. حتی مجمع فريسيان حکم بر قتل مسيح داد که اين شخص مسيخ است استغفر اللّه گمراه است استغفر اللّه بی پدر مشروعست چيز هائی که نميخواهم برزبان بياورم و در بين جميع يهود شرق اين مفتريات را انتشار ميدادند و مقصدشان اينکه نورانيت مسيح را منع کنند. و همچنين در زمان محمد علمای قريش خواستند نورانيت حضرت محمد را از انتشار منع کنند. جميع فتوی بر قتل او دادند و نهايت اذيت را بر او وارد آوردند و بقوه شمشير خواستند آن بنيان عظيمرا هدم نمايند. آيا هيچيک توانستند مقاومت نمايند عاقبت مغلوب شدند و نورانيت امر الهی آفاقرا احاطه کرد. جميعشان مانند اردوی شکست خورده از ميدان در رفتند کلمة اللّه نافذ شد شريعت اللّه منتشرگشت تعاليم الهيه آفاق را احاطه کرد نفوسيکه در ظل حق بودند مثل ستاره از افق سعادت کبری درخشيدند. حال هم باز همان دستگاه است. جمعی نادان که خود را بدين نسبت ميدهند ميخواهند نورانيت بهاء اللّه را منع کنند مقاومت امر اللّه نمايند تا آفاقرا از اين اشراق محروم نمايند. چونکه برهانی ندارند بافترا دست زنند زيرا عادت مردم نادان چنين است. وقتی که برهان ندارند شمشيرشان افتراست و الّا اگر برهان داشته باشند بآن مهاجمه نمينمودند صحبت ميکردند بدگوئی نمينمودند کلام رذيل بر قلم و زبان نميراندند مثل مرد ميدان بيان برهان ميکردند. ما با آنها نزاع و جدالی نداريم بدگوئی از آنها نمی کنيم حقيقت حال آنها و سوء سيرت آنان را بيان نمی کنيم ببرهان لب گشائيم. ميگوئيم برهان ما اينست اگر شما در مقابل برهان ما برهانی داريد بنمائيد. امّا آنها ابداً نزديک نميآيند زبان بافترا گشايند و در جرائد مرقوم ميدارند که اين بهائيان چنين و چنانند چنانکه فريسيان در حق حواريين ميگفتند هر چه از قلمشان جاری شود مينويسند. وقتيکه شما ملاحظه کنيد چنين اوراقی منتشر شد ابداً مکدّر نشويد بکمال قوت بموجب تعاليم بهاء اللّه عمل نمائيد اعتنائی نکنيد همين نفوس سبب ميشوند که کلمة اللّه بين خلق منتشر ميشود. البته نفوسيکه منصفند فحص ميکنند تحقيق و تدقيق ميکنند همان فحص و تدقيق سبب هدايت آنها ميشود. مثل اينست که کسی بگويد در فلان اطاق شمعی است خاموش. بعد شخص سامع فحص کند ببيند روشن است. ميشنود در فلان باغ درختانی زرد برگ شکسته شاخ تلخ ثمر است و گلها بد بو زنهار نزديک او نرويد. لابد نفوسيکه منصفند با اين قناعت نميکنند بلکه ميگويند ميرويم ميبينيم و تحری حقيقت مينمائيم. چون فحص و تحقيق نمايند ميبينند درختهای باغ در نهايت اعتدالست ساقها در نهايت راستی برگها در نهايت سبزی شکوفه ها در نهايت معطّری ميوها در نهايت حلاوت گلها در نهايت طراوت. پس ميگويد الحمد للّه آن بدگو سبب شد که من باين باغ راه يافتم سبب هدايت من شد. اين بدگويان چنينند سبب ميشوند که مردم تفحّص ميکنند. در زمان مسيح کتبی که در مذهب مسيح تأليف کردند افتراهائيکه بمسيح زدند کذبهائيکه در حق حواريين گفتند آيا هيچ اثری داشت. کتب که فلاسفه آن زمان ردّ بمسيح نوشتند آيا هيچ ضرری رسانيد. بلکه جميع آن کتب سبب ترويج شد زيرا ذکر مسيح را مردم شنيدند به تفحص و تجسّس آمدند و هدايت يافتند. ما نميخواهيم در حق اين نفوس حرفی بزنيم ما بد نميگوئيم بلکه همين قدر ميگوئيم اين مفتريات ابداً عظمی ندارد. اين مفتريات بمنزله ابر است که حجاب آفتاب گردد. ابر هر قدر کثيف باشد اشعه آفتاب عاقبت او را متلاشی مينمايد و محو ميکند. انوار آفتاب حقيقت را هيچ ابری حجاب نشود نسيم گلستان الهی را هيچ سدّی مانع نگردد باران آسمانيرا هيچ حائلی حاجز نشود. از اين کلام مرادم اينست که وقتيکه کتابهای افترا منتشر شود و در جرائد مفتريات نوشته گردد شما محزون نشويد بلکه بدانيد که اين سبب قوت امر اللّه است. زيرا درخت بی بار را کسی سنگ نزند چراغ خاموش را کسی تعرض ننمايد آنچه واقع شود همان سبب قوت امراللّه است نظير آنکه از پيش گذشت. در زمان موسی نگاه کنيد غرور فرعون بنی اسرائيل را مدد و عون بود. هر چند آن ظالم اعلان کرد که موسی قاتل است لهذا بايد قصاص گردد ولی اين قوت تأثيری نداشت. فرياد کرد که اين موسی و هارون هر دو مفسدند ميخواهند دين مبين شما را بهم زنند و در مملکت اختلاف و فساد اندازند لهذا اهلاک و اعدام آنها لازمست ( ان هذان لساحران يريدان ان يبدّلا دينکم بسحر هما و يذهبا بطريقتکم المثلی ) ابداً تأثير نکرد بلکه نور موسی درخشيد شريعتش منتشر شد نورانيت تجلی سينا احاطه کرد. و همچنين فريسيان وقتی فرياد بر آوردند که مسيح استغفر اللّه مسيخ است زيرا سبت را شکسته شريعة اللّه را منسوخ کرده طلاق را حرام نموده تعدد نساء را منع کرده مقصدش هدم قدس الاقداس است خرابی بيت اللّه است. وا ويلا وا دينا وا مذهبا فرياد بر آوردند که بدار زنيد. اين اعتراضات آنها هيچ اثری نداشت صبح مسيح طلوع نمود نفثات روح القدس در جميع عالم تأثير کرد همه اقوام مختلفه را متحد نمود. مقصد اينست که از مفتريات قوم و کذب و مجادله آنها هيچ فتوری بامر اللّه وارد نميآيد بلکه سبب علوّ امر اللّه است و دليل بر آن است که اگر امر عادی بود کسی تعرضی بر آن نمينمود. امر هر قدر عظيم تر است دشمنش بيشتر است. لهذا ما بايد در نهايت ثبوت و رسوخ بموجب تعاليم بهاء اللّه عمل نمائيم مرحبا *
(نطق مبارک ٢٩ ذی قعده ١٣٢٩ در منزل )
(مبارک - پاريس ١٩ نوامبر ١٩١١)
لوح مبارک حضرت عبدالبهاء - خطاب به ملا علی اکبر ایادی
هو الابهی
ای ناطق بثنای حضرت یزدان، در موسم زمستان آنچه طغیان طوفان شدیدتر و باران و بوران عظیم تر،در فصل نوبهار گلشن و گلزار طراوت و لطافتش بیشتر گردد و حلاوت و زینت چمن و لاله زار زیادتر شود. گریۀ ابر سبب خندۀ گل گردد و دمدمۀ رَعد نتیجه اش زمزمۀ بلبل شود و شدّت بَرد،جمال وَرد ببار آورد و طوفان سرد، باغ را بشکوفه های سرخ و زرد بیاراید اریاح شدید مَنتجّ نسائم لطیف گرددو باد صبا ،شمیم گل حَمراء گیرد. سفیدی برف ، سبزی چمن شود و افسردگی خاک، شکفتگی نسرین و نسترن گردد و پژمردگی شَتا ،تری و تازگی بهاری شود و شدّت سرما ،اعتدال هوا گردد.سرو ببالد ، فاخته بنالد، بلبل بخواند، گل چهره برافروزد ، لاله ساغر گیرد ،نرگس مخمور گردد بنفشه مدهوش شود ،اشجار سبز و خرّم شود و اوراق طراوت جوید ،اَزهار بدمد،اثمار نمودار شود گلشن مجلس انس شود و چمن محفل قدس گردد جمیع این فیوضات و تجلّیاتِ بهار اثر مصیبات زمستان است و کلّ سرور و حُبور گلشن و گلزار ،از اثر برودت فصل شَتا لهذا ای ا سیر سَلاسل و اَغلال و رَهین وَثیق و سِجن در راه پروردگار، اگر چه در بلایای شدیده افتادی و در رَزایای عظیمه گرفتار شدی، کأس بلا نوشیدی و زهرابتلا چشیدی، بسا شبها که از ثِقل اغلال نیارمیدی و بساروزها که از اذیّت اهل ضَلال نیاسودی، اَنیست صدمات قویّه بود و جَلیست بلیّات شدیده ،امیدواریم که این مشقّات جسمانیّه، راحت و مسرّت روحانیّه آرد و این آتش سوزانِ عَوانان ، روح و ریحان قلب و وجدان آرد. این عُسرت علّت مسرّت گردد و این زحمت باعث رحمت شود و این نِقمت سبب نعمت جاودانی گردد و این تنگی سجن گشایش جهان الهی شود قسم بسلطان وجود و عالم غیب و شهودکه این بلیّات سبیل محبوب ،از جان عزیزتر است و از شهد و شکر لذیذتر. ع ع
زرو آتش ص ۰٣٣
هو الابهی
ای ناطق بثنای حضرت یزدان، در موسم زمستان آنچه طغیان طوفان شدیدتر و باران و بوران عظیم تر،در فصل نوبهار گلشن و گلزار طراوت و لطافتش بیشتر گردد و حلاوت و زینت چمن و لاله زار زیادتر شود. گریۀ ابر سبب خندۀ گل گردد و دمدمۀ رَعد نتیجه اش زمزمۀ بلبل شود و شدّت بَرد،جمال وَرد ببار آورد و طوفان سرد، باغ را بشکوفه های سرخ و زرد بیاراید اریاح شدید مَنتجّ نسائم لطیف گرددو باد صبا ،شمیم گل حَمراء گیرد. سفیدی برف ، سبزی چمن شود و افسردگی خاک، شکفتگی نسرین و نسترن گردد و پژمردگی شَتا ،تری و تازگی بهاری شود و شدّت سرما ،اعتدال هوا گردد.سرو ببالد ، فاخته بنالد، بلبل بخواند، گل چهره برافروزد ، لاله ساغر گیرد ،نرگس مخمور گردد بنفشه مدهوش شود ،اشجار سبز و خرّم شود و اوراق طراوت جوید ،اَزهار بدمد،اثمار نمودار شود گلشن مجلس انس شود و چمن محفل قدس گردد جمیع این فیوضات و تجلّیاتِ بهار اثر مصیبات زمستان است و کلّ سرور و حُبور گلشن و گلزار ،از اثر برودت فصل شَتا لهذا ای ا سیر سَلاسل و اَغلال و رَهین وَثیق و سِجن در راه پروردگار، اگر چه در بلایای شدیده افتادی و در رَزایای عظیمه گرفتار شدی، کأس بلا نوشیدی و زهرابتلا چشیدی، بسا شبها که از ثِقل اغلال نیارمیدی و بساروزها که از اذیّت اهل ضَلال نیاسودی، اَنیست صدمات قویّه بود و جَلیست بلیّات شدیده ،امیدواریم که این مشقّات جسمانیّه، راحت و مسرّت روحانیّه آرد و این آتش سوزانِ عَوانان ، روح و ریحان قلب و وجدان آرد. این عُسرت علّت مسرّت گردد و این زحمت باعث رحمت شود و این نِقمت سبب نعمت جاودانی گردد و این تنگی سجن گشایش جهان الهی شود قسم بسلطان وجود و عالم غیب و شهودکه این بلیّات سبیل محبوب ،از جان عزیزتر است و از شهد و شکر لذیذتر. ع ع
زرو آتش ص ۰٣٣