
مطلب جالبی بود که لازم شد نکاتی را اضافه کنم
آفرین و احسنت به کسی که دیروز در این گروه مطلب فوق را نوشت
بقدری تحت تاثیر این چند کلمه و جمله قرار گرفتم که حد و اندازه ای نداشت تا آنجا که مجبور شدم قلم را برداشته و به نوشتن این چند کلمه و مطلب بپردازم .
مطلب ذکر شده بالا و نکته فوق حرف حق بودو حقیقتی روشن در حد حرف اولیاءالله و فلاسفه و شاعران نامدار مثل سعدی و حافظ و مولوی حرف آخر بود در این مورد که ای مردم و ای اهالی جاسب غریبه ها را اجازه ندهید که بیایند در گروه و هر مطلبی را بنویسند. غریبه ها از روابط بین اهالی خبر ندارند در جاسب بهائی و مسلمان از یک خانواده هستند خیلی از خانواده ها برادر بهائی و خواهر مسلمان بوده دائی و عمه مسلمان هستند و عمو و خاله ها بهائی هستند توهین به یک بهائی توهین به چندین خانواده مسلمان هست گذشته از این خط بین بهائی و یک مسلمان یک لحظه هست یک مطلب است یا یک خواب یا داستان یا یک حقیقت است و خیلی ها که امروز مثلا مسلمان دو آتیشه بودند فردای آن روز ومدتی بعد در جلسات بهائی نقل و نبات و شیرینی پخش می کردند و خادم بهائیان بودند پدر من که سالها رئیس محل جاسب بود پدرش سازنده نخل کروگان بود و نخل کول می کرد و زمانی آستین ها را تا بالاتر از آرنج بالا می زد و دو دستی سینه می زد و نوحه می خواند و پرچم باب الحوئج به دوش می کشید و برای اهالی محل زیارت نامه خوان امام زاده بود چرا یک روز نخل بر کول و سنج در دست روضه سید الشهدا می خواند و روز دیگر کتاب ایقان و اقدس در دست به معلمی بچه های بهائی نشسته و رئیس محفل آنها می شود!