بین سال های ۱۸۸۲ تا ۱۸۸۳ میلادی برای مدتی از ارتش کناره گیری می کند و برای زیارت اماکن مقدسه تاریخی و مطالعه کتب مقدسه و تذکر و تفکر عازم اراضی مقدسه و فلسطین می شود و حدود یکسال به مطالعه و تعمق و گشت و گذار در اراضی مقدسه می پردازد و حامی سرسخت مکانی که تازه کشف شده بود که در آن مکان مسیح را به صلیب زده بودند شد تا آنجا که این مکان تا مدتی به نام او و بنام گوردون کالوری معروف بود
یکی از معروفترین ژنرال های انگلیسی که به جنرال نظر کرده یا جنرال شکست ناپذیر معروف بود و در بسیاری از جنگ ها در سراسر دنیا شرکت کرده و در همه آن جنگ ها پیروز شده بود
بین سال های ۱۸۸۲ تا ۱۸۸۳ میلادی برای مدتی از ارتش کناره گیری می کند و برای زیارت اماکن مقدسه تاریخی و مطالعه کتب مقدسه و تذکر و تفکر عازم اراضی مقدسه و فلسطین می شود و حدود یکسال به مطالعه و تعمق و گشت و گذار در اراضی مقدسه می پردازد و حامی سرسخت مکانی که تازه کشف شده بود که در آن مکان مسیح را به صلیب زده بودند شد تا آنجا که این مکان تا مدتی به نام او و بنام گوردون کالوری معروف بود
0 Comments
جناب فاضل قائنی یکی از داناترین علمای امر مبارک است و تا کنون کسی از مؤمنین را سراغ نداریم که جامعیّت آن مرد عظیم را دارا باشد زیرا به شهادت بزرگان و اعاظم مبلّغین، ایشان مردی نادر و در استعداد خداداده در ردیف نوابغ روزگار بوده اند. در خدمت بزرگترین علمای زمان خود بوده و حداکثر استفاده را از محضر دانشمندان عصر خویش نموده است و خلاصه این مرد جلیل از جمله ی نفوس گرانبهایی است که نظیر آن به ندرت در تاریخ وجود دارد. جناب آقا میرزا ابوالفضل گلپایگانی و جناب حاجی میرزا حیدر علی هرگز در محافل احباب دیده نشد که یکی از این دو مرد محترم در حضور فاضل لب به سخن بگشایند. جناب فاضل حکمت الهی را نزد فیلسوف مشهور مشرق حاج ملّا هادی سبزواری فرا گرفت به طوری که ایشان همه کس را به شاگردی خود نمی پذیرفت بلکه ارباب استعداد و صاحبان فراست را انتخاب می کرد و دیگران را که مایل به تحصیل حکمت بوده و سرمایه ی کافی برای فهم بیانات او نداشته به بعضی از شاگردان خود می سپرد که مقدمات حکمت را به آنان تعلیم دهند تا فهم مقدمات را در این رشته به دست آورند و سپس داخل حوزه ی درس او شوند. با این حال جناب فاضل از بزرگترین شاگردان آن حکیم به شمار می آمد و در رموز حکمت و فلسفه سرآمد همدرسان بود. جناب جناب عباس محمودی از جمله نفوس پاکیزه سرشتی است که حقیر چند سنه قبل در طهران سعادت ملاقاتش را دریافته از انفاس طیبهاش پی به مراتب اخلاص و ایمانش برده خویش را موظّف دانسته بودم که مصابیح هدایت را به نام شریفش بیارایم. لذا بوسیله جناب آقا علی اکبر نیک فرجام کرمانشاهی که ورقی چند از کتاب (لحظات تلخ وشیرین) را بذکر خصال ملکوتیش مزین داشتهام تفاصیلی از سرگذشت جناب محمودی به خط و انشای خود او بدست آورده بعد از دقت در مندرجات و اطمینان به صحت مطالبش به استناد همان نوشته ترجمه احوا لش را مینگارم: جناب محمودی اسم پدرش میرزا محمود و نام مادرش بیگم ناز و تاریخ تولدش آبانماه سنه 1275 شمسی مطابق با شهرالعلم سنه 53 بدیع و مولدش قریه وادقان بوده و در بدو تاریخچه خویش راجع به وطن خود وادقان شرحی سودمند نوشته که بعین عبارت این است: (وادقان قریهئی است کوهستانی واقع در شمال غربی شهر کاشان که فاصله آن تا شهر کاشان هفت فرسخ و تا شهر قم ده فرسخ میباشد و نسبة ییلاق خوش آب و هوائی است. در دیانت بهائی نقش تربیت در پیشرفت زنان اهمیت بسیار می یابد. این دین نه تنها اصل تربیت عمومی را محترم می شمارد، بلکه هنگام محدودیت منابع تربیت دختران و زنان را مقدّم می شمارد، زیرا که فقط از طریق تربیت مادران است که منافع علم و دانش می تواند به سرعت و قوّت بسیار در کلّ جامعه انتشار یابد. طرفدار برنامهء واحد برای دختران و پسران مدرسه است، و زنان تشویق به مطالعهء هنرها، صنایع، علوم و حرفه ها و ورود در تمام زمینه های کار هستند، حتی اگر از لحاظ سنّتی خاص مردان تلّقی شده باشد. تربیت از وسایل عمدهء توانبخشی زنان تلّقی می شود. تربیت علاوه بر اکتساب علم و ارزش های اخلاقی منتهی بر تحوّل اجتماعی مزایائی چون رشد ذهنی، پرورش تفکّر منطق تحلیلی، مهارت های سازمانی، اداری و مدیریت، و نیز احترام بنفس بیشتر و پایگاه اجتماع بالاتر در جامعه را دارد. نوع تربیت مورد نظر و عمل جامعهء بهائی نقش مادر را تقویت می کند و روح همکاری را در مردان تشویق می نماید. ایمان آقا سیّد عباس به امر بهائی انقلاب و هیایوی بسیاری در میان طلّاب مدارس و جمیع طبقات اهالی مشهد انداخت و تا مدتی ورد زبان کلیه نفوس سرزمین های خراسان گردیده بود. به درجه ای اقبال ایشان در مردم آن شهر تأثیر کرده بود که چند تن از طلّاب بجنورد و سایر مناطق برای تحقیق در خصوص امر و تحرّی حقیقت به جستجو و تکاپو افتاده بودند زیرا آقا سیّد عبّاس را دارای تبحّر بسیار در علوم اسلامی می دانستند و به احاطهء علمیه و تقدیس و تنزیه ایشان اطمینان داشتند و بر خود لازم دانستند به چگونگی مطلب پی برند زیرا محال می دیدند که این قبیل نفوس فریب بخورند یا از روی هوی هوس تغییر عقیده دهند. قتل دکتر برجیس در روز جمعه 14 بهمن 1328 ش. تعدادی از مسلمانان در کاشان یک دکتر بهائی به نام سلیمان برجیس فرزند حکیم یعقوب را به بهانه عیادت بیمار به خانهای دعوت کرده او را قطعه قطعه میکنند. قاتلین که به پشتیبانی آیات عظام: بروجردی، بهبهانی و کاشانی اطمینان داشتند با افتخار و با دستهای خونآلود خود را به شهربانی معرفی میکنند. دکتر سلیمان برجیس فرزند حکیم یعقوب به دلیل انسان دوستی و کمک به بینوایان مورد احترام اهالی کاشان بود. بخشی از خاطرات دکتر جهانشاه صالح، میزان محبوبیت خاندان برجیس را نشان میدهد: دکتر جهانشاه صالح رئیس دانشگاه تهران و وزیر بهداری و فرهنگ، در مقالهای که در شماره 27 سالنامه دنیا به چاپ رسید از برخورد دوران کودکی خود با حکیم یعقوب پدر پزشک مقتول یاد میکند: "گاهی از اوقات در دوران زندگی مخصوصاً ایام کودکی یک پیش آمد ساده کوچک تأثیر بزرگی در روحیه انسان میگذارد و چه بسا مسیر زندگی و سرنوشت آدمی را تغییر میدهد." این نفس نفیس که در بین جانبازان راه خدا مقامی نمایان دارد تار و پود وجودش از شوق حقّ و عشق الهی تنیده شده بوده است. علوم اکتسابی و معارف صوری او بالنسّبه به بعضی از دانشمندانی که نامشان در این کتاب مذکور گردیده کم است ولکن در جهان معرفت جایگاهی بسیار بلند دارد و از جمله عرفانی است که در حضرتش (عالم وعابد و صوفی همه طفلان رهند) بدین معنی که فطرةً از سنخ نفوس پاک سرشتی بوده است که بدون اینکه در وادیهای سیر و سلوک و مراحل مقامات و احوال چنانکه عادت و طریقت متصوّفین است سرگشته باشد به صرف عنایت ازلی هفت شهر عشق را در نوردیده است. این جناب مردی قوی هیکل و سیه چرده و با وجود کبر سن راست قامت بود. صراحتی آمیخته به کمی خشونت در لهجه داشت. در رأی خود پا فشار و در قول خویش استوار بود و در برای خویش و بیگانه در اثبات گفتار خود پایداری مینمود. در تابستان سال1324 شمسی این مرد و جناب شیخ حسین فاضل طهرانی در طهران بودند و هر دو نفرشان در یک اتاق از اتاقهای حظیرةالقدس میزیستند و چون رفت و آمد احباب همیشه در آنجا زیاد میشد، اتاقی که محلّ سکونت این دو فاضل بود غالباً مملو از احباب صاحب ذوق میگشت و قصص و روایات دینی و اخبار و آیات استدلالی و اشعار و امثال ادبی به فارسی و عربی خیلی گفته و خوانده میشد. فاضل یزدی طبع شعر هم داشت و گاهی اشعاری به تخلّص (رونق) می سرود و بر حسب خواهش احباب انشاء مینمود. دفعهئی یکی از غزلهای خواجه را که قبلاً تضمین کرده بود میخواند و دستهئی از احباء هم حاضر بودند و گوش به اشعارش فرا داشته در مواقع معین صوت را به تحسین بلند میکردند. وقتیکه تمام شد فاضل با خنده گفت من حساب مرحبا ها وآفرینهای شما را در دست داشتم. تمامتان وقتی که ابیات خودم را میخواندم ساکت بودید و چون به اشعار حافظ میرسیدم به به میگفتید. تا دو سه نسل پیش و قدیما زندگی بسیار سخت بود و این مخصوص فقرا نبود. حتی اعیان و مثلاً ثروتمندان هم وضع درستی نداشتند. میگفتند در جاسب ارباب حسین وضعش از همه بهتر است. یکی که از نزدیک زندگی او را دیده بود پرسیده بود چرا به شما ارباب میگویند دم دستگاه شما آنطور که مردم میگویند نیست گفته بود از بس مردم گدا هستند به من میگویند ارباب. حتی زمان شاه سال 1342 دولت ایران چند میلیون وام از دولت آمریکا میخواسته، دولت آمریکا درخواست ایران را رد میکند که ممکن است دولت ایران نتواند پس بدهد. وقتی من دبستان بودم و جغرافیا میخواندیم، وقتی صحبت از صادرات ایران میشد بیشتر صادرات ایران پشم و روده و پوست و پسته و قالی بود. من که بچه بودم پیش خودم میگفتم که با پشم و روده و مغز گردو و پشم که نمیشود کشور را اداره کرد. این بود که در دهات و شهرها اکثر مردم با فلاکت زندگی میکردند و پر بود از کور و کچل و معیوب و فقیر و بیچاره. وقتی در سال 1343 برای اولین بار به قم آمدم، تعجب کردم چقدر تو خیابانهای قم گدا بود. نزدیک صحن و اطراف آن نمیشد راه رفت. حسنِ باد از کروگان جاسب و دختر او معصومه خانم همسر اوّل محمّد علی ناصری بوده که در لیست شهدای جاسب اسم معصومه خانم را نوشتیم. معصومه خانم دختر حسنِ باد، مادربزرگ بسیاری از احبّای جاسب میباشد و خود حسنِ باد هم پدر بزرگ بسیاری از احبای جاسب مانند اعلائیها و یزدانیها و جمالیها و هاشمیها و زمانیها و امجدیها و اسماعیلیها و ناصریها و غیره میباشد. در مسابقه دویدن تا کنون هیچ کس به گرد پای او نرسیده اگر امروز در المپیک بود تمام مدالهای 100 متر، 200 متر و 300 متر، 400 متر و 800 متر و ماراتن 42 کیلومتری را نصیب خود میکرد و اسم او در سراسر عالم میپیچید و قهرمان مسلم جهان میشد. آنقدر او در دویدن سریع بود که او را به اسم حسن باد صدا میکردند و هر جائی که کاری فوری و سریع در میان بود به او رجوع کرده و او را مسئول میکردند و او مثل باد میرفت و مثل باد هم بر میگشت.
از یک سو مشهدی حسنعلی جاسبی بزرگ خاندان یزدانی ها از قدمای احبای اولیه و از ملاکین و نایب الحکومه وقت برای مدتی؛ وقایع اولیه امریه آن زمان را به گفته ملک خسروی در ضمن جزوه ای که در محفظه آثار امری موجود بوده به رشته تحریر و ترقیم در آورده است و از سوی دیگر فاضل مازندرانی در مجلدات مختلفه ظهورالحق به کمک محمد علی روحانی بعنوان منبع و ماخذ اطلاعات خود در مورد جاسب خیلی از وقایع را مختصرا نگاشته است. همچنین ذبیح الله مهاجر بسیاری از وقایع را بسیار زیبا نوشته است، علی محمد رفرف شرح حال ملاغلامرضا جاسبی را به تفصیل به رشته تحریر در آورده، شمس الله رضوانی کتاب شمس تابان را نوشت، سید رضا جمالی سالهای آخر عمر هزاران صفحه و مطلب نگاشت و در آنها اهالی را جمعاً و فرداً مورد خطاب و انذار قرار داد و خبث اعمال و حسن نیت همه را یک به یک بر شمرد و نامه اعمال همه را به دست چپ و یا راست آنها سپرد و اعمال سیئه خلق را نتیجه جهل، خرافات و تقلید از علمای رسوم عصر دانست. علی اکبر رزاقی "شخص فاضلِ پر مایه ای" [1] یاد آور بسیاری از خاطرات بوده است و جناب عسلی جاسبی از طریق نظم و نثر زندگی روزمره اهالی را از هر طبقه و طایفه به تصویر کشید و همه را به میان این مردم ساده و سخت کوش برد و بسیاری از یادها و یادبود ها را از خود به یادگار گذاشت. و دکتر منوچهر روحانی سالهای گذشته را به تالیف و تنظیم و تدوین برخی از این خاطرات پرداخته است. عشرت خانم نوروزی از اوضاع زادگاه خود وسقونقان و سرگذشت و سرنوشت احبای آنجا نوشت و در آخر جناب یزدانی به تعریف، تمجید و تحسین و شرح حال یکایک احبای اولیه امریه پرداخت و با نظمی خاص و دقتی تمام از یاد و نام آنان “کاخی بلند”[2] ساخت که تا گردش روزگار و تابش آفتاب هست نام و یاد آنان زنده و جاوید خواهد ماند و همگی این افراد به وضوح نشان دادند که: حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد زمانه را قلمی و دفتری و دیوانی است (پروین اعتصامی) آقا سید عباس علوی از جوانی در جرگه روحانیون مشهد بود و در امور دین مجاهدت و کوشش فراوان میکرد. از آنجا که فکری پویا و دور از تعصّب داشت، با روحانی دیگری به نام آقای محمود حلبی به تحقیق در دیانت بهائی به منظور مقابله و مجادله با بهائیان پرداختند. مطالعه آثار و الواح و کتابهای امری او را متوجّه ساخت بر خلاف آنچه میگویند این دیانت اساسش بر هوا نهاده نشده بلکه مانند همه ادیان ریشه و منشأی الهی دارد. بحث و گفتگو با بهائیان آگاه او را قانع ساخت که دین جدیدی از خاک ایران ظاهر شده که میتواند گرههای ناگشودنی را که علماء دین قرنهاست با آن دست و پنجه نرم میکنند باز کند. از آنجا که مردی روشنفکر و آگاه به مسائل اجتماعی نیز بود ایمان خود را به دیانت بهائی آشکار ساخت و چون زندگی در مشهد بر او سخت شد، راهی طهران گردید. عمامه و عبا را از سر و دوش افکند و تا پایان عمر با توشه معارف اسلامی و قدرت بیان و کلام خود به تبلیغ پرداخت. جلساتی که به این منظور هر هفته تشکیل میداد و استقبالی که از آنها میشد نشان وسعت دانش و شیرینی و گرمی بیان او بود. «سفرنامه حاج سیّاح به فرنگ» یکی از سفرنامههای خواندنی است که در سالهای اخیر منتشر شده است. حاج سیّاح در حدود یکصد و چهل سال پیش در ابتدای جوانی و آستانه ازدواج و تشکیل خانواده، ناگهان سر در بیابان گذارد و مدّت بیست و سه سال اروپای آن روز را با پای پیاده و بدون اندک پولی سیاحت کرد و دست به اقدامی زد که کمتر ایرانی جهانگرد یا مسافری انجام داده، یعنی سفرنامهای خواندنی و عبرتانگیز از خود به یادگار گذاشت. از ضربالمثل معروف «جهان دیده بسیار گوید دروغ» که بگذریم، نمیتوانیم از اهمیّت فراوان سفرنامهها، مخصوصاً سفرهایی که در قرنهای پیش تا ابتدای قرن بیستم انجام گرفته است چشم بپوشیم. زیرا آن زمانها به خاطر نبودن اطلاعات و وسایل ارتباطی از قبیل روزنامه و رادیو و دوربینهای تلویزیون اینگونه روایات و حکایتها میتوانست از اهمیّت تاریخی و جغرافیایی فراوانی برخوردار باشد. از جمله میدانیم سفرنامه مارکوپولوی ونیزی از ایتالیا به چین و هند، در ابتدای قرن سیزدهم میلادی (هفتصد سال پیش)، تا اواسط قرن نوزدهم از منابع مهم اطلاعاتی غربیان درباره مشرق به شمار میرفته است. ایشان تعریف میکند در حدود 70 سال پیش در آران، آقای ابوالقاسم فردوسی و همسرش خانم طلعت فردوسی از جاسب میآیند تا به عموم مردم آران درس بیاموزند. آقای فردوسی برای آقایان و خانمش برای خانمها و بچهها برای آنها هیچکس فرق نداشت. همه پسرها و دخترها کسب فیض میکردند. در آن زمانها ملّائی بود به نام علی شریف با آقای فردوسی مخالفت میکرد و هر وقت که جناب فردوسی در کوچه و خیابان جهت خرید گوشت و نان میرفت به او ناسزا میگفت و آب دهان به روی او میانداخت و در حمام میگفت او باید پائین پای همه باشد. آقای فردوسی هرگز ناراحت نشد و شکوهای نکرد زیرا آموخته بود در راه حق سختیها باید کشید و آن سختیها لذتبخش و ثمربخش است. آقای فتحالله فردوسی پسر ایشان در تهران در گاراژ عبادی مشغول به کار بوده و گاهی که به پدر و مادر سر میزد و به آنها کمک میکرده است، در آران میبیند که پدرش مورد اذیت آقای شریف و پسرش قرار میگیرد، به آنها میگوید مردم آزاری نکنید بد است. درسنه 1301 شمسی که این عبد با جناب نادر نیرو علیه رضوان الله درطهران بودیم ازاحباب می شنیدیم که در مشهد دو نفر از سادات جلیلالقدر که هر دو از طیف علماء هستند، به امرالله اقبال کردهاند. آن ایام هدایتالله شهاب فردوسی که او هم در طهران بسر میبرد در مجالس و محافل احباب ابراز وجد و شعف از دخول آن دو نفس نفیس به ظلّ کلمـةالله مینمود و چون خود او مدّتی در حوزه درس جناب آقا سید عباس تحصیل میکرده است همواره به ستایش استاد خود مشغول بود و از تبحّر او در علوم اسلامی تمجیدها مینمود. باری ایمان این دو تن انقلاب وهیاهوی بسیاری در میان طلاب مدارس و جمیع طبقات اهالی مشهد انداخته و تا مدتی ورد زبان کلیه نفوس جمیع بلاد خراسان گردیده بود و به درجهئی اقبال این دو نفر در سکنه آن ایالت تاثیر کرده بود که چند تن از طلاّب بجنورد و اسفراین برای تحقیق امر و تفتیش از حقیقت احوال به مشهد رهسپار گردیده با احباب مربوط و محشورگشته بالنتیجه در سلک مؤمنین منسلک شدند. یکی از آنان را بنده خود ملاقات نموده بودم که میگفت من آقا سید عباّس و آقا سید رضا را میشناختم و باحاطه علمیه آن و تقدیس و تنزیه این اطمینان داشتم لذا همینکه شنیدم این دو نفر بهائی شدهاند برخود لازم دانستم که به چگونگی مطلب پی برم. چه محال میدیدم که این قبیل نفوس گول بخورند یا از روی هوی و هوس تغییر عقیده بدهند. ... چون از من گذشته است. من این مسائل را برای صیانت و استقلال حوزهها میگویم که انشاءالله همیشه حوزه و مرجعیت پشتیبانی برای ملت و حکومت اسلامی باشد، نه اینکه با اعمال قدرت در آن، بازیچهی اغراض سیاسی قرار بگیرد و حوزه به صورت یک پادگان نظامی درآید. حوزههای علمی شیعه باید مستقل باشند و نباید به یک ارگان دولتی تبدیل شوند. یک بار جمعی از جامعهی مدرسین و از جمله آقایان حاج سید مهدی روحانی، آذری قمی، و شرعی، پس از حملهی اوّل به دفتر و حسینیه، نزد من آمده بودند که شما باید رهبری آقای خامنهای را اعلام کنید. من گفتم: « من گمان کردم آمدهاید از من دلجویی کنید که هستی مرا غارت کردهاند و به من اهانت شده است. شما به سکوت من قانع باشید. جامعهی مدرسین یک تشکیلات مقدس حوزوی بود، ولی متأسفانه الآن به یک ارگان نیمه دولتی تبدیل شده است.» حوزههای علمیه باید استقلالشان حفظ شود. ولی متأسفانه اکنون در حال تبدیل شدن به ابزاری در دست حاکمان است. در قریه دوغ آباد که نام امری آن فروغ و از توابع تربت حیدریّه خراسان است زن و شوهری به نام ملّاعلی و خدیجه بگم زندگانی میکردند که هر دو صاحب کمال و خوشاخلاق بودند. خدیجه بگم، زوجه ملّاعلی صبیّه جناب ملّا میرزا محمّد فروغی بقیة السّیف قلعه طبرسی بود که شمّهای از اوصافش در صدر تاریخچه فرزند ارجمندش جناب میرزا محمود فاضل فروغی در جلد سیّم این کتاب درج گردید. ملّاعلی بر اثر تعدّی مغرضین و تمادی ایذای مفسدین با عائلهاش از فروغ به شفیعآباد که دهی است از توابع کاشمر کوچیده ساکن شد و در اینجا به سبب حسن روش و سلوک مورد محبّت اهالی گشت و به علّت تنزیه و تقدیس محلّ وثوق و اعتماد سکنه آن گردید. ردیف نام ۱ آقا محمد مهدی ناصری(عم مدی) + سکینه خانم ۲ آقا محمد علی ناصری + معصومه خانم (۱) + خانم سلطان (۲) ۳ آقا فضل الله وجدانی + پسرش حبیب الله وجدانی و برادرش محمد نصیر ۴ آقا غلامرضا + فاطمه خانم ۵ آقا محمد تقی+ آغا بگم ۶ آقا عبدالرزاق + رقیه ( مادر امرالله رزاقی) ۷ استاد علی اکبر (پدر عبدالرزاق) + همسرش بی بی جان مادر عبدالرزاق ۸ آقا زین العابدین + سکینه خانم ۹ آقا حاج خلیل + نبات خانم (عمه نبات) ۱۰ آقا مشهدی حسنعلی+ هاجر خانم(۱) + فاطمه خانم + دو دخترش (کوکب و صاحب) |
مدیربرگزیده مقالات مختلفه، نظرات مختلفه، نظرات دیگران، گلچین ها و ... بایگانی
June 2024
دسته بندی ها
All
|