لطفا جهت مشاهده تمام امکانات وبسایت، از مرورگرهای گوگل کروم، فایر فاکس یا اپرا استفاده نمایید...
وب سایت کروگان جاسب (سی یارون)
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح

جاسب بلاگ

جناب علی ممتازی (فاضل یزدی)

2/9/2016

0 Comments

 
Pictureجناب علی ممتازی فاضل یزدی
این جناب مردی قوی هیکل و سیه چرده و با وجود کبر سن راست قامت بود. صراحتی آمیخته به کمی خشونت در لهجه داشت. در رأی خود پا فشار و در قول خویش استوار بود و در برای خویش و بیگانه در اثبات گفتار خود پایداری می‌نمود. در تابستان سال1324 شمسی این مرد و جناب شیخ حسین فاضل طهرانی در طهران بودند و هر دو نفرشان در یک اتاق از اتاقهای حظیرة‌القدس می‌زیستند و چون رفت و آمد احباب همیشه در آنجا زیاد می‌شد، اتاقی که محلّ سکونت این دو فاضل بود غالباً مملو از احباب صاحب ذوق می‌گشت و قصص و روایات دینی و اخبار و آیات استدلالی و اشعار و امثال ادبی به فارسی و عربی خیلی گفته و خوانده می‌شد. فاضل یزدی طبع شعر هم داشت و گاهی اشعاری به تخلّص (رونق) می سرود و بر حسب خواهش احباب انشاء می‌نمود. دفعه‌ئی یکی از غزلهای خواجه را که قبلاً تضمین کرده بود می‌خواند و دسته‌ئی از احباء هم حاضر بودند و گوش به اشعارش فرا داشته در مواقع معین صوت را به تحسین بلند می‌کردند. وقتیکه تمام شد فاضل با خنده گفت من حساب مرحبا ها وآفرینهای شما را در دست داشتم. تمامتان وقتی که ابیات خودم را می‌خواندم ساکت بودید و چون به اشعار حافظ می‌رسیدم به به می‌گفتید. 

پیش خود نگوئید یارو  نفهمید. از لهجه فاضل به صعوبت تشخیص داده می‌شد که این مرد اهل یزد است. بیاناتش از حیث معنی متین
و از جهت لفظ خوش عبارت و یکی دیگر از خصایص فاضل این بود که بسیاری از آثار مبارکه را در چندین مجلّد به خطّ خود استنساخ کرده همواره همراه داشت و هر موقع که مطالبی اظهار می‌کرد اگر کسی می‌خواست در آن باره مناقشه نماید فوراً نصّی در همان خصوص از الواح یافته نشان می‌داد و این دلیل انس و احاطه بسیار و تمسّک شدیدش به آیات بود. دفعه‌ئی بنده او را در اتاق خودش دیدم که مشغول نوشتن می‌باشد. پرسیدم چه مرقوم می‌فرمائید. فرمود کتابی می‌نویسم که به بقای شریعت جمال مبارک باقی بماند. عرض کردم توضیح بیشتری بدهید. فرمود استدلالیه‌ئی ترتیب می‌دهم که یک کلمه‌اش از خودم نیست بلکه از آیات الهی مطالب را در هر موضوعی استخراج و طبقه‌بندی می‌کنم تا به صورت کتاب درآید. فاضل در صرف و نحو ماهر و گاهی در این دو صناعت تحقیقات دقیقی می‌نمود. اوایل سنه 1324 شمسی که آن بزرگوار در طهران تشریف داشت و کلاس عالی تبلیغ هم جدیداً تأسیس و دایرگشته بود بر حسب امر لجنه ملّی تبلیغ هر روز به کلاس حاضر می‌گشت تا شاگردان در اثنای تنفّس مزاحم معلّمین رسمی نگردند و هر سئوالی دارند از فاضل بنمایند. در آنجا به ثبوت پیوست که این مرد در قواعد لسان عرب عالم و متبحّر است. باری فاضل بر حسب خواهش نگارنده سرگذشت خویش را که خالی از غرابت نیست در چند ورق نوشته و به بنده تسلیم نموده و چون آن شرح باوصف جامعیت بالنّسبه به طول مدت خدمت مختصر است در نامه‌اش به این بیت اعتذار جسته است که:
اندکی با تو بگفتم غم دل ترسیدم                  که دل آزرده شوی ور نه سخن بسیار است
و عین آن سرگذشت که به قلم شخص فاضل تحریر شده و شباهت کامل به تقریرات آن جناب دارد این است:
(تولّد این عبد در سنه هزار و دویست و نود هجری (قمری) در یکی از قراء یزد موسوم به ندوشمن بوده و در سنّ صباوت برای تحصیل به اصفهان مسافرت کردم. پس از چند سال اقامت در آن شهر و تحصیل مقدّمات و مختصری از فقه و اصول در اصفهان تأهّل اختیار کردم و سفری عودت به ندوشن کردم به قصد مراجعت به اصفهان ولی تصادفی پیش آمد که در اوان اقامت در وطن مألوفم مرحوم عبدالرّسول طبیب تفتی برای معالجه مریض به ندوشن آمدند و این عبد را به همراه خود برای امامت مسجد غیاث‌آباد تفت که وطن ایشان بود، بردند. از قضا اعیان آن محلّه که اخوان و فامیل جلیل معظّم له بودند همه بهائی بودند ولی اظهار نمی‌کردند و این عبد با این فامیل جلیل نهایت انس و الفت پیدا کردم. بعد از دو سال اسدالله قمی سفری به تفت آمدند. احباب مرا دعوت کردند و آن مرحوم با من صحبت امری نمود. از استماع صحبت ایشان آتش تعصّب و اعراض من شعله‌ور شد و با حال پریشان برخاسته به منزل رفتم و محبّت و اُنسم تبدیل به بغض و نفرت شد و در همه جا مخصوص بر سر منبر شروع به ضدیّت و معاندت نمودم. و در ضدیّت و اعراض با آواره که در دوستی و رفاقت با او مشار بلبنان بودم همراه و هم آواز شدم. مدّتی بر این منوال گذشت تا اینکه روزی به عنوان دیدن یا بازدید به خانه یکی از علمای تفت رفتم. دو جلد کتاب در پیش روی او دیدم. پرسیدم اینها چه کتابی است. گفت ردّ بر بهائی. بسیار مسرور شدم و آن دو کتاب را به منزل آوردم به خیال آنکه نفوسی را که بهائی شناخته بودم به دین اسلام برگردانم و این دو کتاب یکی از تألیفات حاج محمّدخان کرمانی موسوم به تقویم العوج و کتاب دیگر از تألیفات سید اسمعیل از علمای اردکان یزد که نام آن کتاب از خاطر فراموش گشته. پس از مطالعه دیدم بسیار سست و موهون است بلکه می‌توان گفت ردیّه نبود بلکه استدلال بر نبوّت و حقیّت امر بود و فی‌الحقیقه این دو کتاب مبلّغ این عبد شد و مرا وادار به تحرّی حقیقت نمود. شبی بعد از مراجعت از مسجد به درب خانه ملّاحسین شهید برادر عبدالرّسول طبیب رفتم و خواهش کتاب امری نمودم. آن شهید مجید نظر به اعراضی که از من دیده بود استیحاش نمود که آن سیّدی که دیدی (سید اسدالله) ما او را نمی‌شناختیم. چون به تفت آمد از ما تقاضا کرد که شبی او را منزل بدهیم. چون به منزل ما آمد صحبتهائی کرد که ما نمی‌فهمیدیم لذا تو را دعوت کردیم که جواب او را بدهی. من عرض کردم به آن خدائی که من و شما را ایجاد فرموده من آن فاضلی که آن شبی دیدی نیستم فقط مقصودم تحرّی حقیقت است اگر کتاب به من ندهید مسئول حق خواهید بود. دیگر خود میدانی. این کلمه مؤثر واقع شد و کتاب مستطاب ایقان را برای من آورد. چون به منزل آوردم در یک شبانه روز به دقت تمام زیارت و مطالعه نمودم و به شرف ایمان و تصدیق مشرّف شدم. شب بعد این کتاب مبارک را بردم و عرض کردم به حمدالله آنچه باید ادراک نمایم از این کتاب مبارک استنباط نمودم اگر اطمینان از من ندارید این کتاب را بگیرید و کتاب دیگر بدهید. آن شهید مجید بی‌نهایت مسرور شد و کتاب فرائد ابوالفضائل را به من داد. چنانچه اجمالاً عرض شد که با آواره نهایت انس و الفت را داشتم به قسمی که در ایّام هفته هر صبح جمعه با اینکه مسافت منزل من با او زیاد بود به خانه او می‌رفتم تا شب بلکه غالباً شب را نیز در خانه او می‌ماندم و هر صبح دوشنبه او به منزل این عبد می‌آمد و شب را می‌ماند. من دقیقه می‌شمردم و در انتظار صبح دوشنبه بودم که آواره بیاید و او را از تصدیق خود خبر دهم و او را تبلیغ کنم. چون صبح دوشنبه آمد و حلقه بر در زد به بامی که مشرف بر کوچه بود آمدم و گفتم رفیق می‌خواهم مطلبی با تو اظهار کنم، بعد از استماع اگر می‌خواهی رفاقت ما برقرار باشد وارد شو و الّا هذا فراق بینی و بینک. آواره گمان کرد که می‌خواهم مزاحی با او کرده باشم با من مزاحی کرد گفتم مقام شوخی نیست گفت هرچه می‌خواهی بگوئی بگو. من با او به این عبارت گفتم ای حاجی شیخ تو بمیری من بهائی شدم اگر تو هم بهائی می‌شوی وارد شو و الّا از همانجا برگرد. آواره از شنیدن این کلمه خندید و وارد شد. چون نشستیم بر خلاف سابق که باهم نشستیم و اوقات را به لهو و لعب صرف می‌کردیم، قرآن و اصول کافی و بحارالانوار و ایقان و فرائد را در میان آورده به مباحثه و گفتگو مشغول شدیم و در همان روز اظهار تصدیق نمود و بعدها مکرّر در هر محفلی می‌گفت نمی‌دانم فاضل مبلّغ من بود یا من مبلّغ فاضل بودم. باری این عبد در کوچه و بازار و مسجد و منبر به تبلیغ مشغول شدم حتّی بر سر منبر گفتم ای اهل محلّه من بهائی شدم دیگر به کار پیشنمازی شما نمی‌خورم. برای خود فکر پیشنماز بکنید. چندی نگذشت سیّدی که خادم مسجد این عبد بود و سجّاده می‌گسترد و بر می‌چید و دست مرا می‌بوسید چند روز بعد از اذان اسم من و آواره و عبدالمحمّد شهید را لعن می‌کرد. به این عبارت (بر فاضل ندوشنی، لعنت بر حاجی شیخ سردمی، لعنت بر عبد الصّمد غیاث‌آبادی، لعنت بر دین مبین محمّد صلوات) کار به جائی رسید که نمی‌توانستم از محلّه خارج شوم و علمای تفت بنای شکایت این عبد به علمای یزد و جلال الدّوله گذاردند و سه نفر از علمای معروف یزد سید یحیی و سید مرتضی و میرزا ابوالحسن مدرّس فتوای قتل این عبد را نوشتند. مرحوم حائری حکم قتل این عبد را امضاء نکرده بود و عالم بزرگوار دیگر میرزا سید حسین سلطان العلماء که در باطن مؤمن بود و هر سفری که به تفت می‌آمد این عبد را علی رغم علمای تفت فوق العاده تجلیل و علمای تفت را توهین و تحقیر می‌نمود. باری یک سال بر این منوال گذشت که آواره دیگر تاب مقاومت در تفت ننمود و مجبور بر خروج از تفت شد زیرا در محلّه او کسی از احباب نبود و فقط دو نفر را تبلیغ کرد و یکی از آن دو نفر هم در سلک اهل علم بود و طولی نکشید که جوان مرگ شد. پس از مسافرت آواره این عبد بسیار محزون بودم. شبی در عالم رؤیا مجلسی را منعقد دیدم که حضرت حاج میرزا محمّد تقی وکیل الدوله در صدر مجلس جالس و جمیع افنان یزد در آن مجلس حاضر بودند. در این بین آواره وارد شد و بر صندلی نشست و روضه‌ئی خواند و بیرون رفت. بعد از او این عبد بر صندلی نشستم که روضه بخوانم. از شدّت حزن خیره خیره به حضرت افنان نگاه می‌کردم و ساکت بودم. آن حضرت با انگشت شهاده به من اشاره فرمودند و گفتند هر وقت نهایت حزن و اندوه به تو دست داد، دو رکعت نماز بخوان و بعد از حمد این آیه را بخوان و جعلنا اللّیل و النّهار آیتین فمحونا آیة اللّیل و جعلنا آیة النّهار مبصرة. از خواب جستم و کشف‌الآیات را برداشته آیه را در سوره بنی اسرائیل یافتم و بقیه آیه این است لتعلموا عدد السنّین و الحساب و کلّ شیء فضلناه تفصیلاً. و چون شوق مفرطی در تطبیق آیات قرآنیّه با سنه ظهور داشتم به حساب جمل شمردم. دیدم با سنه 1234 مطابق است که یک سال قبل از تولّد حضرت اعلی و یک سال بعد از ولادت حضرت بهاءالله است. به همین خود را قانع و دلخوش نمودم ولی پس از چند سال که به کاشان رفتم و ترقّی روز افزون را مشاهده کردم آن خواب را به خاطر آوردم و به کلّی از خود مأیوس گشتم و به مرحومین متصاعدین حضرت نیّر همایون و لقائی که عقیده کامل به خواب داشت، عرض کردم من از خود مأیوسم و می‌ترسم من آیت لیل باشم که در آیه مبارکه است و آواره آیت نهار باشد تا پس از چند سال که به شیراز رفتم و فساد حال آواره و کشف الحیل و تغییر سجّل آواره را به (آیتی) مشاهده کردم سجده شکر به جا آوردم و به نیّر همایون عرض کردم نیّر جان حمد خدا را که من آیت لیل نبودم بلکه آیت لیل رفیق بی‌وفایم بود. باری اوّل تصدیق خوابهای عجیب می‌دیم که هر یک بیان واقع بود. از آن جمله شبی در خواب دیدم که با مرحوم جلال الدّوله حکمران یزد مقابل شدم مرا به نزدیک خود خواند در جواب این شعر حافظ را خواندم:
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید                        هم مگر لطف شما پیش نهاد گامی چند
پس آن مرحوم به نزد من آمد و انواع ملاطفت را مرعی داشت. سه چهار روز بیشتر از آن رویا نگذشت که مرحوم عبدالکریم یساول مخصوص جلال الدّوله بود. به معیّت آن مرحوم که بهائی خالص بود به قریه شاه‌آباد که محلّ صفیّه حکام بود، رفتم. پس از تشرف به حضور انواع ملاطفت با من نمود و عرایضی را که علمای یزد در شکایت از این عبد نوشته بودند و استدعای قتل مرا کرده بودند به من ارائه داد و پس از ملاطفت زیاد به من سفارش نمود. چند روزی که در نزد ما هستی در تبلیغ اجزاء و گماشتگان من نهایت سعی و کوشش را مبذول دار و همه روز دو دفعه مرا احضار می‌کرد و اظهار لطف می‌نمود و مرا در حضور اجزایش شفاهاً تجلیل و توقیر و علماء را توهین و تحقیر می‌نمود. نُه روز بدین منوال گذشت چون در تفت شهرت داده بودند که جلال الدّوله فاضل را به دار کشیده و این خبر به گوش شاهزاده رسیده بود. لذا این عبد را با خلعت و انعام روانه تفت نمود. پس از ورود به تفت شرارت و حسادت علماء بیشتر شد و در منابر به سبّ و لعن این عبد پرداختند. از غرائب اتّفاقات رئیس علمای تفت که شیخ هادی نام داشت. در اوائل تصدیق این عبد و آواره روزی به منزل این عبد آمد و آواره نیز در بنده منزل بود. کتاب فرائد را آوردم و گفتم یا شیخ شما در مقابل دلیل تقریر چه جوابی دارید. اگر در تفریق و تشخیص حق و باطل دلیل تقریر را مناط اعتبار ندانیم به کدام دلیل می‌توانیم حقیّت دین حنیف اسلام یا سایر ادیان حقه الهیّه را اثبات نمائیم.
شیخ مزبور کتاب را برداشته ورق زد و گفت باید من این کتاب را ببرم منزل و به دقّت مطالعه کنم و بعد جواب بگویم. گفتم کتاب امانت است اگر بخواهید ببینید کتاب را به صاحبش ردّ می‌کنم و او را به شما معرّفی می‌کنم از صاحبش بگیرید. پس ساکت شد و برخاست. پس از این واقعه در مسجد و منبرش با عربده و قسم فریاد می‌زد که فاضل و حاج شیخ (آواره) هر دو بابی شده‌اند و اگر در سخن خود دروغ بگویم لال بشوم با اینکه بیچاره راست می‌گفت، چند روزی بیش طول نکشید که اوّل مبتلا به مرض نسیان شد. رفته رفته به شدّت کرد تا به جائی رسید که پسرش در محراب می‌نشست و کلمه کلمه نماز می‌گفت و پدرش می‌خواند و مریدان کالانعام به او اقتدا می‌نمودند. چندی بر این منوال گذشت تا لال شد. او را به یزد بردند و در مریض‌خانه انگلیسی به این حال پروبال بود تا به مقرّ خویش راجع شد. با اینکه جمیع اهالی تفت از این واقعه با خبر شدند ولی احدی متنبّه نشد. حکایت شگفت‌آور دیگر یکی از علمای معروف تفت شیخ حسین نامی بود که مجلسی باهم گفتگو کردیم. علاوه بر آنکه اقبال نکرد به قسمی بر اعراض قیام کرد که ردیّه‌ئی موسوم به قاطع الوتین تألیف نمود و مریدانش آن را در بمبئی طبع کردند. در آن کتاب هیچ رعایت عفّت قلم نکرده و با قبح عبارات ترهّماتی ذکر کرده است که هیچ باوجدانی به مطالعه آن رغبت نمی‌کند و اخیراً منتقم قدیر چنان او را مجازات فرمود که سبب حیرت خویش و بیگانه شد و دخترش با بهائی وصلت نمود و اکنون یکی از بهائیان ثابت راسخ بی‌نظیر است و شرح حال شیخ بر حسب اجمال چنین است که بعد از چندی دیوانه شد و جنونش به حدّی رسید که با ادرار خود تجدید وضو نموده به نماز مشغول می‌گشت. عاقبت او را به طنابی بسته و مانند گوسفند خاک در زیرش می‌ریختند و شیخ با کثافت خود بازی می‌کرد و خود را آلوده می‌ساخت و حالش بدین منوال بود تا به دار البوار راجع شد. بهتر آنکه از موضوع خارج نشوم و به ذکر مقصود پردازم چون از ضدیّت و های و هوی آشوب طالبان اقامت در تفت برای من غیر میسور بود. شبانه از تفت پیاده به عزم آباده حرکت کردم و از آباده به اصفهان رفتم ولکن عیال را در تفت گذاشتم. خدا می‌داند که در غارت خانه چه بر سر عیال بیچاره‌ام آمده بود. یکی از احباب به هر نحو بوده آن بیچاره را به یزد رسانیده و به خانه امام جمعه ندوشن برده و از آنجا به قریه دستجرد که از بلوک جرقویه اصفهانست، فرستاده بودند. باری در ایّام عید رضوان در اصفهان ماندم. بعد از عید رضوان پیاده به جانب طهران رهسپار شدم. دو سه روز بعد از رفتن از اصفهان ضوضای قونسول‌خانه پیش آمده بود که چون این عبد به کاشان رسیدم با مهاجرین و فراریان اصفهان مصادف شدم. چند روزی در کاشان توقّف نمودم. بعد از رفع خستگی و بهبودی جراحت پاهایم، مرحوم خواجه ربیع روحی لتربته الفداء مرا به اتّفاق مرحوم سیّد محمّد از اخوان سبعه کاشان روانه طهران نمود. ما دو نفر از کاشان تا قم پیاده رفتیم و از قم بالااشتراک الاغی کرایه نمودیم که صرفه در پیاده رفتن بود. چون به طهران رسیدیم به منزل مرحوم حاجی سید فرج الله ثریّا رفتیم. این شخص بزرگوار مدیر روزنامه ثریّا بود و پذیرائی شایانی از ما نمود. بعد به خدمت مرحوم حاجی آقا محمّد علاقبند یزدی رفتم. بعد از چند روز آن مرحوم مبلغ نوزده ریال به من داد و فرمودند برای تبلیغ مسافرت به اطراف کن. عرض کردم از عهده پیاده روی بر نمی‌آیم و رفتم در نزد میرزا سیاوش فارسی که منشی مرحوم ارباب جمشید بود. عرض کردم من از عهده کاری بر نمی‌آیم اگر کاری که بتوانم از عهده برآیم در دستگاه ارباب هست به من رجوع کن. ایشان هم به حقوق ماهی شش تومان روانه دهن‌آباد که یکی از قراء پشاپویه است برای ضبط محصول نمودند. پس عمامه را تبدیل به کلاه نمدی سم قاطری که کلاه داش مشهدیا بود، نموده روانه شدم و چون از صبح تا شب در آفتاب گرم بایستی دوندگی کنم، عاقبت به تب و نوبه مبتلا شدم و به طهران مراجعت نمودم. مرحوم حاجی آقا محمّد فرمود چون ضوضای یزد آرامش یافته به یزد معاودت کن. لهذا با حال تب و کسالت و ناتوانی پیاده روانه یزد شدم. پس از ورود به یزد قصیده‌ئی در مدح جلال‌الدّوله انشاد نمودم و غارت خانه و فرار عیال خود را به آن مرحوم گوشزد نمودم و قصیده را به توسط مرحوم حاجی سید میرزای افنان روحی لتربته الفداء فرستادم. جواب گفته بود توقّف فاضل در یزد مخالف مصلحت است. او را بفرستید به بوانات نزد آقایان افنان باشد تا امنیّتی کامل حاصل شود. دو سه نفر از افنان سدره تقدیس که در یزد بودند وسائل سفر این عبد را فراهم نموده با عزت و احترام روانه نمودند. بعد از ورود به مروست و زیارت افنان و توقّف یک ماه زمستان پیش آمد. به اتفاق قافله که دو سه نفر از احباب در آن قافله بودند به شیراز رفتم. حکومت شیراز با علاء الدوله بود گرچه حکومت مقتدری بود و امنیّت کامل هم در شهر حکمفرما بود ولکن به سبب ضوضای یزد و اصفهان و نقاط دیگر، احبّای شیراز جانب احتیاط و حزم را از دست نمی‌دادند. لذا در کاروانسرائی منزل کردم. اتفاقاً روزی با مرحوم میرزا علی محمّد روضه خوان که از فراریان اصفهان بود ملاقات کردم. ایشان ورود این عبد را به جعفر قلیخان معظّم الملک میر پنج فوج فریدن اطلاع دادند. حضرت ایشان هم عازم اصفهان بودند و فوج ایشان مرخّص بود. این شخص بزرگوار فرّاشباشی خود را به کاروانسرا فرستادند و این عبد را با اثاثیّه خود به باغ جهان نما بردند. بعد از آن همه زحمات وسائل عزت و راحت و آسایش فراهم گشت و در خدمت ایشان با کمال راحت در دُرشکه خودشان بودم. چون به شهرضا رسیدیم از حال عیال خود اطّلاع یافتم. چون از آنجا به جرقوئیه چند فرسخی بیش مسافت نداشت از حضرت ایشان اجازه خواستم که برای دیدن عیال به آن قریه بروم و پس از دیدن عیال به فریدن مسافرت کنم و در وطن ایشان اقامت نمایم. بعد از حصول اجازه به دستجرد رفتم و پس از مدّتی اقامت حسب الوعده به عزم زیارت حضرت معظم الملک به فریدن مسافرت نمودم. وقتی رسیدم که آن مرحوم با اخوان معظّمشان مرحوم احمد قلیخان سرتیپ علیه الرحمة و الغفران و برادر دیگر آقای سرهنگ قلیخان مفخّم السلطان که هنوز در قید حیات است هر سه برادر روضه خوانی داشتند و این عبد هنوز عمامه را تبدیل به کلاه نکرده بودم[1]. به امر مطاع خونین همه روزه در آن مجالس به منبر می‌رفتم و صحبتم منحصر به صحبت تبلیغی بود و وعاظّ و روضه خوانها نظر به استرضای خاطر خوانین به حضرت معظّم الملک و سرهنگ گفتند ما همگی حقّ منبر خود را به فاضل تفویض می‌کنیم که هم استفاضه از صحبت او کرده باشیم و هم نکات و دقائق منبری را استفاده کنیم. رفته رفته قضیّه را به ابن الذّئب آقای نجفی رسانیدند که خوانین فریدن مبلّغ بهائی را آورده و علناً به رؤس منابر به دین بهائی تبلیغ می‌کند ولکن در مقابل نفوذ خوانین این سعایت و فساد تأثیری نداشت زیرا اوائل مشروطیّت بود و از نفوذ ابن الذئب و سایر علمای اصفهان کاسته شده بود و نمی‌توانستند اقدامی بر ضدّ خوانین بکنند. بعد از چندی اقامت اجازه مرخّصی خواستم و در مراجعت از فریدن به نجف آباد آمدم و یک زمستان در آنجا ماندم و اشتعالی در احباب پدید آمد. چون سال پُر اغتشاشی بود و اشرار آنجا شرارت را به حدّ کمال رسانیده و قتل و سرقت رواجی به سزا یافته بود شبی این عبد در خانه یکی از احباب بودم. مشغول وضو بودم که از پشت بام این عبد را هدف گلوله کردند ولی اصابت ننمود. چون زمستان پایان یافت به اصفهان رفتم و چندی مزاحم احبای اصفهان بودم. هنوز میرزا اسدالله خان وزیر روحی لتربته الفداء حیات داشتند ولی از تطاول حکومت بختیاری حضرتش مباشر کارهای دولتی نبود و انزوا اختیار کرده بودند. ولی شب و روز به خدمات امری اشتغال داشتند. پس از چندی اقامت از اصفهان به یزد مراجعت نمودم و در وطن اصلی خود ندوشن که یکی از قراء یزد است، اقامت نمودم و تقریباً چهار سال از معاشرت با احباب محروم بودم. نزدیک شد که روح ایمان از من سلب شود تا اینکه سفری به یزد رفتم. حضرت ملّا عبدالغنی اردکانی مرا تشویق به مسافرت اصفهان فرمود. امر مطاعش را امتثال نموده به اصفهان رفتم. بر حسب اتفاق حضرت ناطق روحی لتربته الفداء در اصفهان بودند و عازم مسافرت به شیراز بودند و مرا نیز امر به مسافرت کاشان فرمودند. عازم کاشان شدم. قبل از ورود این عبد به کاشان مرحوم میرزا عبدالله مطلق در کاشان با علماء صحبت کرده بودند و نیز در همان اوقات شهادت حضرت حاجی عرب در عراق واقع شده بود و کاشان متزلزل و احبّاء متوحّش بودند. با این حال مرحوم لقائی روحی لتربته الفداء که به هیچ بادی انوار ایمان او خاموش نمی‌شد، ورقه‌ئی مشتمل بر چند اعتراض از آقا تقی نامی که یکی از آخوندهای کاشان بود، به این عبد داد و جواب آن را از من خواست. رساله‌ئی موسوم به کشف البرهان در جواب اعتراضات مشارالیه تألیف نمودم ولی محفل مقدّس روحانی کاشان صلاح در ارسال آن ندیدند. باری محفل مقدّس روحانی چون حضرت ناطق که مدیر مدرسه وحدت بشر بودند و به شیراز رفته بودند و مدرسه معلّم عربی نداشت از این عبد تقاضای توقّف در کاشان نمودند. اقامت یک سال را تقبّل نمودم. در این اثناء از مرکز امر به مسافرت هیجده ماهه برای تبلیغ با نظامنامه به این عبد رسید و از تصادفات آواره بیچاره برای بردن عیال خود به طهران به کاشان آمده بود و نظر به الفت و اتّحاد فوق تصوّری که باهم داشتیم دستورات اقامت در هر نقطه به من می‌داد و از راه دوستی نصیحت می‌کرد. گفت ای فاضل روحانیّت زیاد خوب نیست باید خلوص را با ریا و سیاست آمیخت. در هر نقطه‌ئی که میروی سعی کن که محفل روحانی محلّ تعریف و توصیف و حسن خدمت تو را به محفل مرکزی بنویسند. از همان وقت از او ظنین شدم و با تشدّد گفتم من ایمان به جمال مبارک آورده‌ام نه به محفل روحانی طهران. باری از کاشان به جاسک و نراق و عراق رفتم و هنوز حضرت قائم مقامی در عراق توطّن داشتند. بعد از چندی از عراق به فراهان رفتم. در خلج آباد عراق بودم که خبر صعود مرکز میثاق رسید. از استماع این خبر وحشت اثر چنان اشتعالی در عموم احبّا پدید آمد که فی الحقیقه محیّر عقول یار و اغیار بود که شرح این اشتعال و روحانیّت عمومی به تحریر نمیگنجد. یک زمستان در بلوک فراهان توقّف نمودم. از آنجا که بیشتر احبّای ساده مایلند که مبلّغ بهائی با عالم اسلامی مناظره و صحبت کنند در شاه آباد فراهان آخوندی از طرف آقا نور عراقی که یکی از علمای معروف و مبغض عراق بود به شاه آباد برای پیشوائی آمده بود. یار و اغیار اصرار داشتند که این فانی با آخوند مزبور صحبت کنم و این عبد هیچگاه مایل نبوده و نیستم که با این جنس هم صحبت شوم و این بیان مبارک حضرت عبدالبهاء را آویزه گوش خود کرده‌ام که در لوح آقای محمّد پرتوی می‌فرمایند با آخوندها ابداً صحبت نکنید و با متعصّبین مکالمه ننمائید که مقصدی جز فساد ندارند. فانی به احبّائی که اصرار داشتند به این عبارت عرض کردم اگر می‌خواهید زود مرا از فراهان اخراج کنید شفاهی بگوئید تا خودم از فراهان بروم. لزومی ندارد که اسباب غیر منتظره پیش آید و مرا به خفّت اخراج نمایند. کسی که با رأی این عبد موافق بود تنها مرحوم کدخدا علی اکبر شاه آبادی که رکن رکینی در بلوک فراهان بود و اکنون فرزند ارجمندش در طهران به تمام قوی مشغول خدمات تبلیغی است و نام مبارکش میرزا علیخان است که فی‌الحقیقه مصداق (و من یشا به ابه فما ظلم) می‌باشد. احبّ را اقناع نمود و فرمود دو سه روز پیش از رفتن فاضل از فراهان خود من فاضل و آخوند را دعوت می‌کنم که باهم صحبت کنند و همین قسم هم شد. شبی آخوند مزبور که موسوم به شیخ محمود بود با سه نفر از مریدانش و این عبد هم با سه نفر از احبّا به خانه مرحوم کدخدا رفتیم و باهم صحبت کردیم. نتیجه این شد که واقعه را به آقا نور متعصّب خبر دادند و او از حکومت عراق که بختیاری بود تبعید این عبد را تقاضا نموده بود. حکومت هم با اینکه هیچ غرض و ضدیّتی نداشت بر حسب اقتضای حکومت به نایب الحکومه فراهان دستور داده بود رفتن از فراهان (را) به این عبد اخطار کنند. نایب الحکومه به مرحوم کدخدا گفته بود. مرحوم کدخدا با اینکه این عبد به خلج‌آباد دو فرسخی شاه آباد به عزم ملایر حرکت کرده بودم و برف بسیار سنگینی آمده بود که مانع از حرکت بود لذا به عزم توقف چند روز در خلج آباد ماندم. برای اظهار قدرت و شخصیّت خود مرحوم کدخدا چهار نفر از احباب را که از آن جمله میرزا علیخان فرزند ارجمندش بود، آمدند به خلج آباد و گفتند که ما از طرف محفل مقدس روحانی مأموریم که فاضل را عودت به شاه آباد دهیم. از قضا این عبد مریض بودم و تب شدید داشتم. محفل روحانی خلج آباد در جواب مأمورین گفت اگر می‌توانید فاضل را در این برف ببرید حرفی نیست. احبّا در جواب گفتند ما از طرف محفل روحانی مأمور بردن او هستیم و باید مأموریت خود را انجام دهیم یا باید فاضل را به ما تسلیم کنید یا سر فاضل را برای محفل ببریم و هر نوع بود این عبد اطاعت کردم و به شاه آباد برگشتم. چون خدمت کدخدا مشرّف شدم عرض کردم علّت احضار این عبد دوباره چه بوده؟ فرمود چون امر به رفتن تو از فراهان شده لهذا خصوصاً به کوری چشم آقا نور تو را خواستیم که چند روزی دیگر در اینجا بمانی، مقصود دیگری نبوده. بعد از ده روز اقامت چون از طرف محفل تهذیب طهران که مبلّغین را اداره می‌کرد امر مؤکّد شده بود که به طرف ملایر بروم. لذا به سمت ملایر حرکت کردم و چون به ملایر رسیدم آنجا به زیارت الواح مبارکه وصایا چشمم روشن شد. بعد از زیارت احبّا به سمت همدان رهسپار شدم. در همدان مریض شدم نه بستری بودم و نه سالم بودم و آنطوریکه باید و شاید نتیجه از زیارت و ملاقات احبّا نگرفتم. تلگراف مؤکّدی از محفل مقدّس روحانی طهران رسید که به طهران رهسپار گردم لذا با حال کسالت به قزوین رفتم و برای معالجه و زیارت احباب بیست و پنج روز در خانه حضرت حکیم الهی ماندم. اگر بخواهم شرح اوصاف حمیده و اخلاق فاضله حضرت حکیم را معروض دارم نه زبان را قوّه تقریر و نه قلم را حدّ تحریر است. کسی که حقّ جلّ جلاله او را به بزرگواری و مزایای ایمان و اخلاق ستوده دیگر مستغنی از اوصاف خلق است و بی‌نیاز از توصیف مخلوق. در قزوین همه روزه به زیارت عدّه‌ئی از احباب نائل بودم و نتیجه خوبی هم گرفته شد. از آنجا به طهران حرکت کردم. چون به محفل مقدّس روحانی تشرّف و مثول حاصل کردم و علّت احضار خود را به طهران استفسار نمودم، فرمودند از هند خواهش مبلّغ نموده‌اند. می‌خواهیم تو را به هند گسیل داریم. عرض کردم اگر امر قطعی است البته اطاعت می‌کنم و اگر اختیاری است من خود را لایق هندوستان نمی‌بینم. محفل میرزا حسین نیکو را فرستادند. چون به کاشان آمدم دیدم مشارالیه به عزم هندوستان به کاشان آمده بعد از آنکه از کثافت کاریهای او در شیراز و هندوستان اطّلاع یافتم مکرّر در محافل و مجامع به عموم احباب عرض کرده و می‌کنم که ای کاش گردنم شکسته بود و از مسافرت هندوستان اعتذار نجسته بودم زیرا از این نکته غافل بودم که ما نباید نظر به لیاقت و استعداد یا عدم قابلیت کنیم بلکه باید ناظر به تأییدات الهیّه باشیم که به صریح بیان مبارک ذرّه را آفتاب و قطره را دریای بی‌حساب می‌کند. باری یک زمستان دیگر در کاشان توقف نمودم و از زیارت و فیوضات حضرت ناطق و سایر احبّاء مستفیض و مستفید بودم. چون بهار شد تصمیم سفر اصفهان گرفتم. چون به قریه کشه رسیدم مرحوم میرزا محمود کشه‌ئی که شخص بزرگوار بود و سایر اهالی بیشتر بهائی و چند نفر ازلی بودند ولکن هیچ یک اطّلاع کاملی نداشتند بسیار ساده و بی‌خبر بودند. به صلاحدید مرحوم میرزا محمود که فرمودند می‌خواهیم سفری به طار برویم و طار در نیم فرسخی کشه واقع است و تمام اهالی ازلی هستند، عرض کردم به چه بهانه‌ئی به طار برویم و با ازلیها گفتگو کنیم. فرمود یکی از علمای طار که شیخعلی بود و در آخر عمر اظهار تمایل و تصدیق به امر مبارک می‌کرد، فوت شده. به عنوان فاتحه و ترحیم به خانه آن مرحوم می‌رویم و ازلیها وقتی فهمیدند جمع می‌شوند. علیهذا در خدمت ایشان و شیخ الاسلام طرق روانه طار شدیم. چون به خانه آن مرحوم وارد شدیم، داماد او سیّد و مسلمان بود. اسمش از نظر فراموش شده ما را پذیرائی کامل نمود. طولی نکشید که شیخ محمّد رفیع ازلی که عالم بزرگ آن قریه بود، با جمعی آمد. کم کم به قدر پنجاه نفر یا بیشتر حاضر شدند. شروع به صحبت کردم به این عنوان که شما هم مثل ما بهائیان مؤسّسات و محافلی دارید یا نه. شیخ مزبور گفت ما محافل و مجامعی نداریم. با کمال تعجّب و تأسّف گفتم مگر شما به حضرت اعلی مؤمن نیستید. گفت چرا گفتم پس جای هزاران افسوس و دریغ است که شما به زودی سینه مشبک حضرت اعلی و هزاران شهدا را فراموش کردید. با اینکه بعد از ایمان و استقامت هیچ عمل و صفتی محبوب‌تر از وفا به تبلیغ امرالله نبوده و نیست، آیا رسم وفا این است که بعد از شهادت آن مظلوم عنایات و مشقّات و مصائب و آلام آن حضرت و مؤمنین را از نظر محو کنید و خاموش نشینید و به حطام دنیوی مشغول شوید. از این قبیل کلمات و نصایح مهیّجه گفتم تا عموماً به گریه درآمدند. بعد از صرف ناهار برخاستم به عنوان مراجعت به کشه چون دو سه نفر بهائی در طار بودند. وقتی خواستم به کشه مراجعت کنم یکی از بهائیان آنجا که اسم مبارکش از نظر محو شده گفت آیا ما حق بازدید از شما نداریم؟ باید امشب به منزل من بیائید و فردا بروید. شیخ محمّد رفیع گفت ما نیز به دیدن شما آمدیم و بازدید از شما طلبکاریم. لهذا چون از آنجا برخاستیم ما را به منزل خود دعوت نمود. با همان جمعیّتی که در آنجا حاضر بودند روانه منزل شیخ شدیم. در آنجا رسماً وارد صحبت امری شدیم. شیخ مزبور که کبر و غرور مخصوصی داشت در معرّفی خود گفت من به حضرت ثمره ایمان کامل دارم ولی به حضرت بهاءالله مؤمن نیستم و عریضه به حضرت غصن اعظم معروض داشتم و به جواب نائل نشدم. رفت و سواد عریضه‌اش که به خطّ میرزا علی مسمّی پرست بود آورد و شروع کرد به خواندن. عبارات بسیار مهمل بود.
مرحوم شیخ الاسلام گفت آقای شیخ یعنی انتظار و توقع داشتید که حضرت عبدالبهاء جواب مهملات تو را بنویسد. تو که اینقدر ادّعای علم و کمال داری آیا خجالت نکشیدی که این کلمات مهمله را روی صفحه بیاوری و به ساحت قدس مرکز میثاق الهی ارسال دارید. توضیح و تشریح و جواب این مهملات را من عرض کردم، تأثیر فوق العاده در حضّار نمود. چون از آنجا برخاستیم برادر شیخ با استعداد و منصفی بود و به شیخ محمّد طاهر موسوم بود. ما را به منزل خود دعوت کرد. شیخ رفیع با همان جمعیت به منزل معزی‌الیه آمدند. از سر شب تا سه ساعت بعد از نصف شب به گفتگو مشغول بودیم. تقریباً سه ساعت خوابیدیم. علی الطّلوع شیخ محمد تقی یک بقچه از نوشتجات یحیی ازل با خود آورد و شروع به خواندن آن کلمات سخیفه بارده نمود. این عبد نیز به نوبت خود شروع کردم به تلاوت لوح سلطان و بیانات رشیقه مهیّجه حضرت عبدالبهاء و به طور مزاح و تبسّم گفتم ای شیخ محترم آیا در مقابل آیات فصیحه و بیانات ملیحه حضرت عبدالبهاء خواندن آن کلمات بارده خجلت‌آور نیست. حضار همگی خندیدند. بعد از صرف ناهار خواستیم از آنجا برخیزیم و به کشه مراجعت کنیم آن بهائی سابق الذکر که ظنّ غالبم این است که اسم مبارکش محمّد بود، خواهش بازدید نمود. بعدازظهر با همان جمعیت به منزل ایشان روان شدیم و تا شام مشغول صحبت بودیم. خواستیم برخیزیم گفت باید شب را اینجا بمانید. این عبد از قرارداد احباب و شورایشان بی‌خبر بودم. تقریباً ربع از شب گذشته شیخ محمّد طاهر مذکور به برادرش شیخ محمّد تقی گفت ای جناب اخوی باید امشب را به فاضل ترحّم کنیم زیرا از دیروز ظهر تاکنون فرصت خواب به او نداده‌ایم. انصاف چنین اقتضا می‌کند که یک امشب را به او فرصت بدهیم و صبح را بیائیم و با او هم صحبت شویم. ایشان برخاستند و رفتند. من هم بسیار خوشوقت شدم و خیال خواب کردم. طولی نکشید که شیخ محمّد طاهر با همان جمعیّت مراجعت کردند و گفتند ما چون دیدیم که شیخ نمی‌گذارد که ما تحرّی حقیقت کنیم و چیزی بفهمیم که شیخ مطلع نشود، لهذا شما باید صبح مراجعت به کشه نمائید و غروب آفتاب باز همچه مراجعت کنید که یک ساعت از شب گذشته وارد طار شوید که برادر من نفهمد و الّا او نم‌یگذارد که ما چیزی بفهمیم و به حقیقت راه یابیم. از آن به بعد تا چند شب همین قسم معمول می‌داشتیم و تقریباً همان عدّه پنجاه نفر یا زیادتر جمع می‌شدند و تا چهار یا پنج ساعت گوش به صحبت این عباد می‌دادند تا عاقبت این جمعیت موفق به ایمان گشتند. فی الحقیقه این سفر طار با طبع حریص من موافق بود و در سایر اوقات که مشغول مسافرت تبلیغی بوده و هستم چنین نتیجه‌ئی از عمر خود نگرفتم و شرح گفتگوی این عبد با شیخ محمّد رفیع حضوراً تقدیم حضرتت نمودم و چون نسخه منحصر به فرد است تمنا دارم ارسال فرمائید. از طار به اصفهان رفتم و در آنجا به خواهش محفل مقدّس روحانی تقریباً یک سال و نیم توقف نمودم و یک زمستان هم برای تنظیم مدرسه نجف آباد به تدریس عربی ایشان اشتغال داشتم. از آن پس به یزد رفتم و بعد از اقامت تقریباً شش ماه در وطن اصلی خود باز به اصفهان مسافرت کردم و از اصفهان به شیراز. در شیراز تقریباً به امر محفل مقدّس روحانی 9 سال اقامت داشتم. گاهی هم به امر محفل به مضافات شیراز از قبیل سروستان، نیریز، جهرم، میمند، خانه کهدان بلوک بیضاء قلات ذاخرد، مرودشت و سایر قراء نزدیک برای تشویق و زیارت احباب می‌رفتم. در اوائل ورود به شیراز شیخ علی ابوالوردی ردیه‌ئی موسوم به (دزدگیر) تألیف و چاپ کرده و منتشر نموده بود. چون نسخه‌ئی از آن دیدم من نیز استدلالیّه تألیف نمودم. فقط یک نسخه شاهزاده محبّی به خط خوش استنساخ فرمود و نسخه منحصر به فرد است. سفری هم به امر محفل مقدّس مرکزی برای تشکیلات امری به خوزستان رفتم. در آن وقت میرزا مهدیخان، رهبر سابق، کسروی لاحق رئیس معارف محمرّه سابق و خرمشهر لاحق بود و بسیار محافظه کاری می‌نمود. حتّی اینکه به مدرسه خرمشهر رفتم و فرّاش مدرسه بهائی بود. گفتم من می‌خواهم رئیس را ملاقات کنم. او رفت و برگشت و عذر آورد و فی الحقیقه مفاد عذر بدتر از گناه را کاملاً دریافتم. دیگر آرزوی ملاقات ایشان نکردم تا اینکه شبی در محفل روحانی خرمشهر ایشان را دیدم که ریاست محفل را داشتند. چون مأموریت خود را در محفل اظهار داشتم که من باید به آبادان بروم و آنجا مؤسّسات امریّه را تأسیس کنم. مشارالیه که سمت رسایت محفل را داشت، تجویز نفرمود. من هم منفرداً به آبادان رفتم. اتفاقاً حضرت ذکرالله خان خادم در کمپانی نفت بودند. به تدابیری عدّه زیادی از احباب را شناختم. مثلاً از یک نفر بهائی می‌شنیدم که می‌گویند فلان خیّاط یا فلان بقّال بهائی است ولی ما ابداً از حال او اطّلاعی نداریم که آیا حقیقت دارد یا دروغ است. من می‌رفتم در مغازه او سلام می‌کردم و آهسته در گوش او می‌گفتم من شنیده‌ام که شما مثل من پالانتان کج است، می‌خواهم ببینم درست شنیده‌ام یا حقیقت ندارد. اگر می‌خندید یقین می‌کردم که بهائی است و اگر چشم و رو و ابرو ترش می‌کرد، می‌گفتم ببخشید و خداحافظی می‌کردم. باری مؤسّسات امریّه تأسیس شد و محفل روحانی نیز تأسیس و تشکیل گردید. از خوزستان به بلوک هندیجان مسافرت کردم و در آنجا چهار ماه توقّف نمودم. با وجود اینکه اقامت در آن محل طاقت فرساست ولی از شدّت محبّت و روحانیّت و خلوص احباء فوق تصوّر راضی و خشنود و راحت بودم. بعد از شش ماه از محفل مرکزی مرقومه‌ئی زیارت شد و امر به مراجعت فرموده بودند. باز به شیراز برگشتم. بعد از 9 سال سفری به عنوان مرخصی از محفل شیراز به یزد آمدم و پنج ماه در وطن اصلی برای دیدن عیال رفته اقامت نمودم. دوباره به شیراز مراجعت و به طهران مسافرت کردم و شرح حال را به محفل مقدّس ملی معروض داشتم. امر شد از طرف محفل روحانی طهران که به حومه طهران مسافرت و گردش و احبّاء را تشویق نمایم و ضمناً احصائیّه قراء و قصیات اطراف را تکمیل کنم. یک زمستان در اطراف طهران گردش می‌نمودم. در مراجعت از حومه طهران به امر محفل مقدّس ملّی به عراق رفتم و در بعضی دهات برخی از خیانتهای آواره را کشف کردم که به انواع مختلف از احباب پول گرفته بود. پس از مراجعت از محفل مقدّس ملّی امر به مسافرت خوزستان صادر شد. بعد از ورود به خوزستان مجدّد مرقومه‌ئی رسید که امر به مسافرت بنادر فرموده بودند. از آنجا به بوشهر و از بوشهر به بندرعباس و از بندرعباس به سیرجان و کرمان رفتم و نتایج مطلوبه در بعضی نقاط بدست آمد. بعد از یک سال اقامت در کرمان امر شد به طهران بروم. مجدّد سفر دیگر به امر محفل طهران و مجدداً امر به مسافرت کرمان شد. یک سال تمام در کرمان و اطراف بودم و نتایج مسافرت به کرمان و اطراف گرچه موافق طبع حریصم نبودم ولی بی‌نتیجه هم نبود. سه سفر متوالی به کرمان مأمور شدم. یک سال هم به امر محفل به کاشان رفتم ولی در این سفر اخیر مدّت یک سال توقّف در کاشان مانند سفر اوّل نبود بلکه می‌توانم بگویم بهیچوجه نتیجه تبلیغی گرفته نشد. ولی از حیث تدریس نسبةً رضایت بخش بود. آن هم بنات از بنین هیچ پیشرفتی حاصل نشد. باری به یزد آمده و اکنون در یزد مقیم هستم و چند جلد کتاب تألیف نمودم. یکی موسوم به (مناهج الاحکام) یکی (گلزار حقیقت) و رساله‌ئی موسوم به (رهنمای انصاف) و در سفر اخیر نیز یک مؤسّسه درس تبلیغ تأسیس نمودم. مضمون اعتراضات عمده مسلمین و جواب اعتراضاتشان که اینک مشغول هستم ولکن آنطوریکه این عبد مایلم احبّاء اهمیّت نمی‌دهند و جدیّت نمی‌کنند. این بود شرح مختصر ایام حیات. باز هم تکرار می‌کنم
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست                 که خدمتی بسزا بر نیامد از دستم
علی ممتازی (فاضل یزدی) یوم الکلمات من شهر الکلمات سنه بهاء از واحد سادس کلشّیء اوّل 104 بدیع مطابق شنبه 27 تیر ماه یکهزار و سیصد و بیست و شش شمسی تحریر شد) انتهی.
باری فاضل در سالهای آخر حیات دستخوش آغات و اوجاع گردید و برای معالجه و عمل غذّه مثانه به طهران سفر کرده چند ماه در مریضخانه میثاقیه گذرانید تا بهبود یافته مراجعت نمود و سه چهار سنه آخر عمر را در یزد به سر برد که بیش از یک سالش در بستر سپری شد. عاقبت در همان مدینه به تابستان سال 116 بدیع موافق 1338 شمسی مطابق 1379 قمری در هشتاد و نه سالگی به جوار رحمت الهی پرواز کرد و در یزد و طهران مجالس تعزیت متعدّدی به نام ایشان منعقد و با روحانیّت و انتباه برگذار گشت و چون خبر صعود این مرد محترم از جانب محفل مقدّس روحانی ملی به ساحت اقدس مخابره شد، تلگراف ذیل از طرف هیئت مجلله ایادی امرالله واصل گردید: (صعود مبلّغ و ناشر نفحات‌الله جناب فاضل یزدی باعث تأثر گشت. خدمات ایشان فراموش نشدنی است. برای ترقّی روح ایشان دعا کردیم. هیئت ایادی) انتهی.
جناب فاضل اوزان و اقسام و ابواب مجرّد و مزید ثلاثی و رباعی افعال را با معانی و موارد استعمال مزیدات هر یک به شیوه غزل در بیست و دو بیت به نظم آورده است که صورتش این است:
بیا دمی ببر ای ماه آفتاب مثال                                 که مغز من شده اجوف ز صرف قیل و قال
ز گیسوان لفیف تو گشته دل معتل                             خمیده قامت مهموز شکل من چون دال
مضاعفم دهی نار بوسه زان لب شیرین                         مرا صحیح شود این نواقص افعال
اگر مجرّد عشق تو فعل لازم ماست                             تو از چه رو به تعدّی همی کنی اهمال
چو لازمست رسانند فعل بر مفعول                              به حرف جرّ و به تضعیف و همزه افعال
اگر قبول کنی تالبت کنم تقبیل                                 بآستان تو با صد شعف کنم اقبال
اگر مفاعله جوئی ره مطابیه پوی                                که بالمشارکه باهم کنیم ساز مقال
چو انفعال نماید قبول فعل مدام                                 ز انکسار خود اکنون نمایم استدلال (17)
 گر افتعال و تفعّل پی مطاوعه است                            من از توصّل تو جویم اعتدال کمال
چو در میان تفاعل دو فاعلند شریک                           نهد تطاول زلفت به پای دل خلخال
در افعال چو باشد لزوم فعل برنگ                              ز احمرار رخت بر لبم بود تبخال
چو کوشش و طلب از فعل خواستند اعراب                   در آوردند مجرّد به باب استفعال
خماره در طلب ابروان مشکینت                                در آسمان جمالت نمایم استهلال
همی به ورطه عشق تو کردم اجلّو اذ                          که تا عیان شودت راه و رسم افعوّال
ز بس لب شکرین تو داشت اسرار                              بشد مبالغه افعلال افعیلال
بکوی عشق تو از بس نمودم احدیداب                        پی مبالغه لازم آمد افعیعال
نشان فعل رباعی دو چشم و ابروی تست                     که این عمارت دل را تزلزل زلزال
اگر از لزوم تفعّل ز فعل میطلبی                                ببین تزلزل قلب و مپرس کیف الحال
چو اردوی مژگانت نمود احرنجام                               ببرد از دل من یاد باب افعنلال
اگر ز وصل به (رونق[2]) دهی تو اطمینان                   شود حصول یقین در لزوم افعّلال
خلاصه ای مه نسرین بر بدیع جمال                          بخوان مفصّل افعال را تو زین اجمال
ثلاثی است و رباعی مجرّد است و مزید                      تعدّی است و لزوم از خصائص افعال


[1]- جناب فاضل قبلاً نوشتند که هنگام دخول به دستگاه ارباب جمشید عمامه را به کلاه تبدیل کردم و اینجا می‌نویسند هنوز عمامه را به کلاه تبدیل نکرده بود. مقصود ایشان از قول اوّل تبدیل موقّت عمامه به کلاه بوده است. چه بعد از اینکه از آن دستگاه خارج شده‌اند دوباره معمّم گشته‌اند تا اینکه در عهد اعلی حضرت رضا شاه پهلوی باز جناب فاضل به کلاه بدل نمودند.

[2]- رونق تخلص فاضل است 
----
​ ماخذ: مصابیح هدایت جلد 7

0 Comments



Leave a Reply.

    مدیر​

    برگزیده مقالات مختلفه، نظرات مختلفه، نظرات دیگران، گلچین ها و ...

    Picture

    بایگانی

    July 2022
    February 2022
    January 2022
    December 2021
    November 2021
    October 2021
    September 2021
    July 2021
    June 2021
    May 2021
    April 2021
    March 2021
    January 2021
    December 2020
    November 2020
    October 2020
    August 2020
    July 2020
    May 2020
    April 2020
    March 2020
    February 2020
    January 2020
    November 2019
    October 2019
    September 2019
    August 2019
    June 2019
    May 2019
    March 2019
    February 2019
    January 2019
    December 2018
    November 2018
    October 2018
    September 2018
    August 2018
    July 2018
    June 2018
    May 2018
    April 2018
    March 2018
    February 2018
    January 2018
    December 2017
    November 2017
    October 2017
    September 2017
    August 2017
    July 2017
    June 2017
    May 2017
    April 2017
    March 2017
    February 2017
    January 2017
    December 2016
    November 2016
    October 2016
    September 2016
    August 2016
    July 2016
    June 2016
    May 2016
    April 2016

    دسته بندی ها

    All
    افغانستان و دیانت بهایی
    تورج امینی
    جاسب
    دکتر پرویز روحانی
    سخنرانی ها
    سوال و جواب
    شخصیت ها
    گوناگون
    مبلغین و ایادیان
    معجزات حضرت بهاءالله
    معرفی کتاب
    مقالات امری
    ویدئو ها

    RSS Feed

مقالات

* الواح نازله
* علت آزار و اذیت بهاییان
*
تاریخ نگاران جاسب
* دزدان اشیای عتیقه
* ​آقای سلیمی معلم مدرسه
* گالری تصاویر

شخصیت ها

*​ ملا غلامرضا جاسبی
* ملا جعفر جاسبی
* فرهنگ لغات جاسب

* شهدای جاسب
* شجره نامه ها
* شعرای جاسب

خاطرات

*​  ذبیح الله مهاجر
​
* سید رضا جمالی
* شمس الله رضوانی
* عشرت نوروزی
* عباس حق شناس
* علی محمد رفرف

سیارون​

* صفحه خانگی
* سیارون

* درباره ما
*
 جاسب بلاگ(مطالب مختلف)
* 
 اسناد و مدارک تاریخی

* ارسال فایل توسط کاربران

آخرین مطالب 

* بهاییان‌جاسب: عزیزه خانم یزدانی ، محمد علی روحانی
​* شجره نامه: شجره نامه سید عبدالله ناشری
​* کتاب بیان حقایق از سید عباس علوی

ادامه مطالب

* جزئیات شهادت شهدای فیلیپین،​ معاون التجار نراقی
​* اشعار شعرای جاسب:  واحه، « نگاه عبـدالبهـــاء»
​* بلاگ: خاتمیت، ایران و بهاییت، دور اسلام‌ ، دلائل بهائی از قران
* دكتر شاپور راسخ: حضرت بهاءالله پیام آور مهر و یگانگی
*  اوضاع کنونی جاسب اول، دوم، سوم، زندگی روزمره اهالی
​* بلاگ: چگونه می توان بهائی شد؟، عبدالبهاء و تولّد انسان