
هوالابهی’
ای یاران مهربان عبدالبهـاء! صبح است و از مقام اعلی’ روحی لِتُربَتِهِ الفِداء به حیفا آمدم. شب گذشته در جوار مقام اعلی’ بسر بردم. و ببرکت آن مقام مقدّس شب را نهایت روح و ریحان داشتم. از نفحات قدس آن مرقد منوّر، مشام معطّر شد و دل و جان مهتزّ. لهذا بیاد آن احبّای روحانی افتادم و بنگارش این نامه پرداختم. با کثرت مشاغل و غوائل، جمیع را ترک نموده بیاد روی و خوی احبّای جان و دل افتادم. ملاحظه نمائید که چقدر مهربانم!
آن مدینه مدّتی مدیده بقدوم مبارک مشرّف بود، و الواح پیاپی نازل. و نفوسی که بساحت اقدس مشرّف شدند، تلقّی بیان مبارک مینمودند. از جمله شخصی شهیر از ایرانیان بود و مراوده مینمود. و این در باطن همدم و همراز سفیر بود. و در امور، محلِّ مشورت با او. جمال مبارک با او مدارا میفرمودند و بروی او نمیاوردند. ولی شخص معهود گمان این مینمود که جمال مبارک واقف بحال پنهان او نیستند. اظهار خلوص مینمود.