غلام عباس شیرازی در سال 1328 در احمدآباد نراق چشم به جهان گشود. پدر او امیرخان شیرازی و مادرش شهربانو ناصری بود. در آحمدآباد در آغوش پدر و مادر زحمتکش رشد و نمو نمود و شش ساله که شد چون مدرسه نبود به کروگان جاسب نزد جوجون قمی خود یعنی مادر بزرگ مادریش آمد و مشغول درس خواندن بود. برای مادربزرگش آب از آب انبار میآورد و هیزم جهت گرم کردن تهیه میکرد. در کارها با مادربزرگ همکاری میکرد و درس هم میخواند و تابستانها پیش والدین در احمدآباد میرفت. از بچگی خیلی زرنگ و کاری بود و ششم ابتدایی را که خواند و پدرش هم به جاسب آمد با پدر و مادر در مزرعه سردیون مشغول کار و کشاورزی شد و بعد به طهران آمد و زود عاشق شد و اصرار نمود و با شریفه محمدی دختر آسید میرزا که دختری پخته و عاقل بود، ازدواج نمود و به طهران آمدند و با هر مشکلاتی بود لوازم منزل تهیه نمودند. خانمش قالی میبافت و خودش در چند مغازه کار کرد و مدّتی بعد که گواهی رانندگی گرفته بود، شوفر تاکسی شده بود و چند سالی هم نزد آقای فؤاد یزدان فر داماد آقای عنایتالله اعلائی کار کرد و او را بیمه کردند. ایشان پس از سالها توانست خانه کوچکی تهیه نماید و در آن با آرامش زندگی کند. غلام عباس میگفت من واقعاً غلام عباس هستم ولی غلام حضرت عبدالبهاء هستم که نامش عباس است و پدرش گفته بود تو باید خادم در راه او باشی.
0 Comments
ایشان فرزند سید نساء آن چهره نورانی تابناک و سید عباس نصراللهی فرزند صدری که تا آخرالحیات حزب باد بود و هرگز دین و ایمان او معلوم نبود. در زمانیکه سید نساء آن زن دلیر و زیبا و خوش کلام و مهربان در قید حیات بود، سید عباس همسر او رفت و زنی ثروتمند از کاشان به خاطر املاک او در جاسب را گرفت و دارای یک پسر به نام مصطفی شد که در کاشان زندگی میکند و با هیچکس ارتباطی ندارد اما سید نساء بچهها را در آغوش خود پرورش داد مخصوصاً آقا فضل الله که اولاد آخری بود. البته ایشان چشمه بود که از خود هم آب داشت. این الفاظ ساده ما جاسبیها است. آقا فضل الله دو برادر از خود بزرگتر به نامهای فتحالله و یدالله داشت که خدا هر سه بیامرزد. آقا فضل الله از کودکی و نوجوانی عاشق کتاب و جلسات امری بود به حدّی محفوظات و زبانی شیوا داشت که در هر جمعی سخنان او همه را به وجد و طرب میآورد. ایشان تمام شرح حال زندگی و مشکلات و مصائب را با قلم شیوای خود مرقوم نموده است، قبل از اینکه مریض شود و به بیمارستان برود و صعود نماید. قلم عاجز است که در وصف چنین خادم برازنده ای، چنین کاتب باسواد و با علمی، با خط زیبا و بینظیری که داشت، کلامی نوشت. شرح مریضی و فوت و مراسم ایشان که باعث اثبات حقانیت امر نازنین و وحدت بین فامیل و اقوام و همشهریها بود این چنین است که مختصری می نویسیم. دو هفته قبل از سکته ایشان در منزل دامادش آقای منوچهر ناصری جلسه یادبودی به افتخار و یادبود جناب فتحالله ناصری منعقد بود و ایشان هم تشریف داشتند. بسیار صحبتهای شیرین و نصایح مشفقانهای داشتند که به جمع حاضر نمودند و همه لذّت بردند. از دنیای بیوفا و محبت جمیع بشر و اتحاد بین فرزندان مطالبی بیان نمودند که به قلب هر انسانی آگاه میشد که ندائی از رفتن از این عالم را سر میدهد و در شعرها و نوشتهها و صحبتهایش تذکّر میداد که وقت رفتن است. رحمت الله سومین فرزند محمد خلیل یزدانی و عمه نبات در تاریخ 1286 شمسی در قریه کروگان جاسب در محلّه بالا به دنیا آمد و در مدّت کوتاهی نزد آقای فردوسی سواد یاد گرفت و با برادران و پدر بزرگوارش به کشاورزی مشغول بود و مادرش عمه نبات که قابله ماهری بود، خدمت را به خلق جاسب تمام کرده بود. زنی بسیار نورانی و مهربان و نجیب بود روحش شاد. بعد از فوت عمه نبات مادر آقای یزدانی پدرش تنها بود و در ورودی درب خانه اطاقی بود که محمد خلیل آخر عمر آنجا بود و شبی اعضای محفل را طلب میکند که بنده عمرم به پایان رسیده است و نفت چراغ تمام شده است و همان شب وداع نمود و با آداب روحانی و بهائی او را به خاک سپردند. رحمت الله در سال 1310 با خانم شمسی اعلائی فرزند کاظم علی و قدسیه خانم ازدواج مینماید و صاحب 8 اولاد میشود که دو نفر از آنها در کودکی فوت مینمایند و افسر خانم که متولد 1314 میباشد، اولین اولاد اوست و با پسر عمویش مرحوم حبیب الله یزدانی ازدواج مینماید. چون بچه سال بودند و توافق و محبّتی نبود، شکست خورده و به خانه پدر برمیگردد و بعد از چهار سال با اسماعیل اسماعیلی ازدواج مینماید و ثمره ازدواج او 4 اولاد میباشد. آقای بهرام یزدانی فرزند سوم آقای رحمتالله یزدانی و شمسی خانم اعلائی بود که در سال 1321 در کروگان جاسب چشم بر جهان گشود. شرق جاسب کوی سلالت و ولیجا و گورو و غرب کوی بونخو، شمال کوه بقله سیاه و جنوب کوه اول نراق و ازنا را مشاهده نمود و در آغوش مادر پرورش یافت و با برادر خود نورالله و پسر عموهایش قدرت الله و امین الله یزدانی و عزت الله یزدانی که در جوانی صعود مینماید، با راهنمائی پدرانشان دو باغ درست کردند. هر باغی در حدود بیش از هزار متر بود و دیواری دور آن گذاشتند و دربی و قفلی باغها مجاور یکدیگر قرار داشتند و ظرف سه سال باغها به بار نشست و مقدار زیادی انگور و میوه و بادام داشت. این باغها که از ثمر زحمت این جوانان برومند به دست آمده بود تا سالهای قبل از انقلاب معروف و مشهور بودند که بعد در اثر خشکسالی و بیصاحبی فقط ته دیوار آنها و جای آن خشک و لم یزرع باقی مانده است. البته روبروی آنها باغ معتقدی باغ ناصری نجات الله و باغهای دیگر در روی گدار گله که به نام روحانی و فروغی و سید هدایت بود، قرار داشت و باغ سید هدایت و فروغی قدرتی درخت دارند. آقای فتح الله ناصری فرزند محمد علی ناصری و نقلی خانم (دختر عبدالحسین یزدانی) می باشد. ایشان در سال 1300 شمسی در کروگان جاسب چشم به جهان گشود و نقلی خانم در سال 1307 به دنیا آمد و در سال 1323 ازدواج نمودند. فتح الله ناصری در بچگی در جاسب در آغوش پدر و مادر پرورش یافت و به همراه پدر و کلّ اعضای خانواده به احمدآباد نراق جهت مهاجرت تشریف بردند، متأسفانه در احمدآباد مدرسهای نبود که او برای کسب علم به آنجا مراجعه کند ولی با این حال او نزد پدر محبوب خود استقامت و پایداری در ایمان را خوب آموخته بود. در مزرعهای در احمد آباد نراق که چند خانوار زندگی میکردند به پرورش کشاورزی و دام دارای و مرغ و خروس میپرداختند و امرار معاش میکردند. آقای ناصری قد بلند و هیکل بسیار قوی داشت و بسیار با دل و جرأت بود و از هیچ چیز ترسی نداشت و دراحمدآباد و نراق به شجاعت و قوی بودن و پشت کار معروف بود. فتح الله ناصری در 18 تا 20 سالگی به خدمت سربازی میرود و دلاورانه به مرز و بوم خود خدمت میکند. از سربازی که باز میگردد، در اوایل سال 1323 ازدواج میکند و عروس خانم که نامش نقلی بود را به آن ولایت میبرد. نقلی خانم هم دختری زحمتکش و فعال و قالی بافی هنرمند بود و دوش تا دوش همسرش بکار مشغول میشود.این دو عزیز نه(۹) اولاد که بعداً شرح خواهم داد، تحویل اجتماع میدهد که همگی در ظلّ سدره عنايت الهی ساکن و مستريح میباشند. شرح حال بزرگواری به نام عنایتالله اعلائی فرزند محمد کاظم اعلائی و قدسیه خانم در تاریخ فروردین 1306 شمسی در کروگان جاسب متولد گردید و در تاریخ مراد 1332 با خانم حوریّه اسماعیلی که به عزت خانم معروف بوده و هست، ازدواج مینمایند. عزّت خانم متولد سال 1313 که نام پدر عزیزالله و نام مادر سلطان خانم بود. ثمره ازدواج آنها چهار شیرزن تاریخ بودند. اولین فرزند آنها پریوش خانم که متولد 1335 بود و همسر او دیوید که در ونکوور کانادا سکونت دارند. دومین اولاد آنها مهوش خانم که متولد 1336 بود و در سال 1358 با آقای جمال منزوی اهل فتح آباد کاشان ازدواج نمود و ثمره ازدواج آنها سه اولاد به نامهای رامونا، رامتین و رامین میباشد. سومین اولاد مرحوم شهلا اعلائی که متولد 1339 بود و با آقای شهروز شمسی پور اهل سیسان و مهاجر زرنان ازدواج نمود و ثمره ازدواج آنها 2 پسر به نامهای شایان و شاهین میباشد. چهارمین اولاد آنها ویدا اعلائی که متولد 1343 بود و با آقای فؤاد یزدان فر در سال 1365 ازدواج مینماید و ثمره ازدواج آنها دو اولاد به نامهای فرانک و روشنک میباشد. جناب محمود محمودی فرزند جناب دکتر فتح الله محمودی بود که از حین ولادت تا سن ده سالگی در قریه کروگان جاسب در آغوش والدین خود پرورش یافته و بعد عموی ایشان جناب عباس محمودی او را برای تحصیل به کاشان آورد که در مدرسه وحدت بشر درس بخواند. در آن اوقات جناب عباس محمودی در کاشان در مدرسه وحدت بشر مشغول و مدیر مسؤول مدرسه بوده و با نصرالله محمودی و عمّه سلطان خانم محمودی باهم در یک خانه زندگی می کردند. لهذا محمود محمودی را در مدرسه و در خانه توجّه کرده و به درسهایش رسیدگی میکردند تا این که در سال یک هزار و سیصد و سیزده شمسی در ماه آذر مدرسه وحدت بشر به دستور دولت وقت ایران (رضا شاه) بسته شد. از این رو محمود محمودی به جاسب مراجعت کرد. جناب عبّاس محمودی از کاشان به طهران رفته و از سال یک هزار و سیصد و چهارده تا یک هزار و سیصد و نوزده شمسی بیشتر اوقات در طهران بود و لهذا محمود محمودی از جاسب به طهران آمد و جناب عبّاس محمودی ایشان را برای فرا گرفتن فن رانندگی و مکانیکی اتومبیل در کارخانه مکانیکی شخصی از ارامنه می گذارند و مشغول کار می شود. از جمله نفوس نفیسه ملکوتی جناب دکتر فتح الله محمودی فرزند جناب میرزا محمود وادقانی و بیگم ناز خانم وادقانی است که در سال یکهزار و دویست و شصت شمسی متولد شده و در آغوش والدین خود پرورش یافته و مقدمات فارسی و عربی و دینی و اخلاقی را از والدین خود فرا گرفته و پس از بلوغ از وادقان به طهران رفته و در داروخانه جناب میرزا عبدالله صحیح فروش و آقا میرزا غلامعلی دواچی چند سال مشغول کار شد و در ضمن داروفروشی طبابت را نیز فرا گرفت و بعد از طهران به وادقان آمد و در کاشان با دختر عمه خود فرهنگ خانم ازدواج کرد. او در کاشان مشغول داروفروشی و طبابت شد و بعد از کاشان به وادقان و نراق و جاسب رفت و در قریه کروگان جاسب سکونت نمود و مشغول طبابت شد و از اقتران با فرهنگ خانم دو پسر و چهار دختر به وجود آمده است. آقای امجدی در روستای کروگان جاسب در خانوادهای به دنیا آمد که مادر مهرپرورش شیرزن تاریخ وجیهه خانم دختر جناب محمد علی ناصری و پدرش سیدرضا امجدی که اسماً مسلمان بود ولی مادرش مؤمنی به نام، خانهدار، مخلص درگاه حق، باشخصیت، باوقار و باوفا بود. اقدس خانم همسرش در سال 1304 در جاسب چشم به جهان گشود و در خانواده بسیار مؤمن نشو و نما نمود. مادرش عزت خانم خاله روحانیها و جمالی ها و مهاجریها بود. پدرش اسدالله یزدانی فرزند مشهدی حسنعلی مثل پدر و برادرانش عاشق جمال مبارک و حضرت عبدالبهاء بود و بسیار اشعار و الواح و آثار امری از حفظ بود. برادر بزرگتر او را پدرش به وسیله جناب ابن ابهر حضور حضرت عبدالبهاء میفرستند. چند سالی خادمی برازنده در حضور مولایش بود و بعد او را خدمت جناب ابن ابهر میفرستد که در هر نقطه که او برای تبلیغ امر تشریف میبردند، در حضور ایشان بودند و حضرت عبدالبهاء به خاطر آغلامعلی چند الواح نازل میفرمایند که در حق کلّ خانواده ایشان هم دعا شده است. این افتخاری برای اقدس خانم و فامیل یزدانیها است. جناب ابن ابهر در منزل مشهدی حسنعلی و پسرانش در جاسب بعد از اینکه بابی بودند همه را آگاه و ارشاد و راهنمایی مینمایند و به ظهور کلّی حضرت بهاءالله ارج مینهند و جمع کثیری با ایمان کامل و یقین ثابت و راسخ و پایدار تاکنون بوده و هستند. آقای لطفالله خوشفکران فرزند محمد نصیر و زهرا خانم با قدسیّه خانم دختر ارشد آقای عبدالحسین یزدانی در جاسب ازدواج مینماید و خداوند حکمتش چنین بود که دارای اولاد نشوند. ولی هرگز خم به ابرو نیاوردند و میگفتند تقدیر و سرنوشت ما این چنین بوده است، هر کس اولاد دارد، اولاد آنها اولاد ما هستند. آقای خوشفکران دارای یک خواهر به نام بهیّه خانم بود که همسر سید یحیی هاشمی میشود. قدسیّه خانم و آقای خوشفکران در چهارراه عباسی چندین سال منزل میرزا نعمتالله ساکن بودند و در آن محل به خوش نامی معروف بودند. آقای خوشفکران و قدسیّه خانم از اُبُهت خاص برخوردار بودند. همیشه به جوانان نصیحت میکردند که بهائی یعنی جامع جمیع کمالات انسانی و فقط به حرف نیست باید عمل داشته باشیم. تمیز باشیم، با ادب باشیم و به بزرگترها احترام بگذاریم. آقاى فتح اله وجدانى در تاريخ ١٥ جون ٢٠١٧ درسن٩٩سالگي در كانادا صعود نمودند ديروز مراسم تشييع برگزار شد و ایشان دركنار همسر مهربانشان ایران خانم محمودی در آرامگاه ابدى قرار گرفتند. روح این عزیز روحانی شاد و قرین رحمت حضرت یزدان شرح مختصری از زندگی ایشان فتح الله وجداني فرزند فضل الله و حاجیه خانم در سال١٢٩٧شمسى در كروگان جاسب متولد شده اند پدرش از فرزندان زين العابدين بود زين العابدين اولين فردى از اين خاندان بود كه به امر بديع دیانت بهایی مؤمن شد. مادرشان حاجيه خانم خواهر عبدالرزاق از مؤمنين جاسب بود. دوران طفوليت و نوجوانى را در جاسب گذرانده و پس از اتمام دوران نظام وظيفه با ايران محمودى فرزند دكتر فتح الله محمودى و فرهنگ خانم ازدواج نموده که ثمره اين ازدواج روحانی شش فرزند شامل چهار دختر و دو پسر ميباشد كه همگى در ظل امر الهی ساکن هستند. نام های شش فرزند ایشان عبارت است از: ۱-توران (شهين ) ٢- پوراندخت ٣- روحانيه ٤- عطاألله ٥- احسان الله ٦- ژاله عمه رضوان، عمه ی همه کروگانیهای جاسب، چه مسلمان و چه بهائی بود. او در 15 سالگی با عمو مهدی ناصری مرد 35 ساله ازدواج مینماید. مادر او عمه گوهر و پدرش عمو غلامحسین رضوانی بوده است. از ابتدای زندگی مشغول کارخانهداری و کشاورزی و حتّی کارگاه کرباس بافی که پارچه قدیمی تولید میکردند و از آن شلوار میدوختند و سفره و رومیزی و خیلی چیزهای دیگر مثل چادرشب در آن کارگاه تهیه میشد که از آن چادرشب هم به عنوان ملافهای برای خوابیدن استفاده مینمودند و هم رختخواب و پتو در آن میگذاشتند. عمه رضوان نیز همچون مادرش خیلی هنرمند بوده و هنر نانوائی را فرا میگیرد و برای اهالی ده نان میپزد، او همچنین قابله گری یعنی زایمان خانمها را در ده به عهده میگیرد. شاید بیش از صد دختر و پسر مسلمان و بهائی را صحیح و سالم او به دنیا آورده است. جناب ضیاءالله مهاجر، پسر سوم محمدتقی بزرگ خاندان مهاجریها بود. تقریباً دو سال قبل از صعود جمال مبارک در سال 1270 شمسی به دنیا میآید و چهار سال بعد از فتنه 1357 صعود میکند. او فردی بسیار بذلهگو و خوشرو و قد بلند و رشید بود. از همه برادرها بیشتر عمر کرد و با فاطمه نساء خانم دختر دائی علی اکبر ازدواج نمود و حاصل این ازدواج 7 پسر بود که پسر اوّل بدیعالله در جوانی در جاسب فوت میکند. در کروگان و احمد آباد نراق (کلنگه) بیشتر به همراه محمدعلی ناصری و علی نراقی و امیر شیرازی مشغول به کشاورزی بود. زمانی هم در مزرعه کوئه که از وسقونقانیها اجاره کرده بود، کار میکرد و در کار کشاورزی درجه یک بود. همه میگفتند که اگر از لحاظ بدنی سالم بود، اعجوبه دوران میشد. 1- خاطرات جناب ضیاءالله مهاجر جاسبی به قلم وبسایت سیارون 2- خاطرات شخصی و شفاهی جناب ضیاءالله مهاجر جاسبی در سال 1977 در سن نزدیک به 90 سالگی در شهر طوس 3- مختصری از زندگینامه آقای ضیاءالله مهاجر جاسبی به قلم ماهرخ رزاقی درخشندگان و امرالله رزاقی 4- شجره نامه ضیاءالله مهاجر 5- وضعیت گلستان جاوید گرگان محل دفن ضیاء الله مهاجر فائزه خانم روحانی در ایران، در شهر کوچک کاشان در 27 مارچ 1916 متولد شد. در آن روز، یک خادم واقعی و عاشق انسانیت به دنیا آمد. در سراسر زندگیش، او هیچگاه سخنی از بدی هیچ فردی بر زبان نیاورد و فقط خوبی را در مردم مینگریست. او نمادی از فروتنی، شفقت، صلح جویی و مهربانی بود و بسیار شخصیت دوست داشتنی داشت. فائزه شخصی روحانی و متین بود و همیشه حرف او مصداق عملش بود. با اینکه فقط او شش سال تحصیلی را در مدرسه برجسته بهائی تربیت در کاشان به تحصیل پرداخت، ولی در ادبیات فارسی و زبان عربی مهارت بسیار داشت. او شعرها، الواح و داستانهای بسیاری از یاران اولیه امر در خاطرش داشت که الهام بخش او در تمام مراحل زندگی بودند. ایشان بسیار در سخن گفتن مهارت داشت و این مهارت او در داستان گفتن گاهی باعث میشد که اشک را به چشم هر شنوندهای بیاورد. ملیحه خانم در سال 1301 در کروگان، محلّه بالا در خانواده مؤمن و مخلص چشم به جهان گشود. مادر او بدیعه خانم، فرزند آغلامرضا، پدر آقا فرج الله فرزند مشهدی حسینعلی یزدانی بود. او در آغوش مادری نمونه تربیت شد و در نوجوانی پدر خود را از دست داد. او قالی بافی را یاد گرفت و شروع به کار قالی بافی کرد و کمک کار مادر در کارهای منزل بود. این خانم محترمه مکرمه را خداوند به او حُسنهایی داده بود که همه اهل آبادی به او حسادت میکردند. زیبائی و نجابت و خانهداری او نمونه عام و خاص بوده است. صورت زیبا و ساده و نورانی او تا آخر عمرش همتایی نداشت. انگار خداوند سیب سرخی را از وسط نصف کرده باشد و او مانند آن سیب سرخ بود. چهره نورانی و تابناکی داشت. در جوانی خواستگارهای بسیار داشته است اما حکمت الهی قرار میگیرد که با نظر مادر و دائی ارجمندش آقای محمد علی روحانی، با آقای مصیب نوروزی فرزند آقای ارباب محمد نوروزی بزرگ خاندان وسقونقان ازدواج نماید. او بعد از ازدواج در دهی تنها و غریب، دوش به دوش همسر در تمامی مسائل زندگی تشریک مساعی مینماید. خداوند به او دختر و پسرهائی زیبا هدیه میدهد. منزل آقای نوروزی بزرگترین و زیباترین منزل در وسقونقان که در انتهای ده قرار داشت، بود. وجیهه خانم ناصری فرزند آقای محمدعلی ناصری، قویترین مرد جاسب و نیرومند و مؤمن و مادر ایشان معصومه خانم خواهر حسن باد بود، که خانمی بسیار روشنفکر در آن زمان بود. وجیهه خانم دختر دُردانه خانواده و دارای 2 برادر به نام کاظم علی و دیانت که هر دو داستانهای بسیار عالی در بین عموم جاسبیها دارند. چرا به دایی وجیهه خانم حسن باد میگفتند؟ علّت این بود که او سریع راه میرفت و راهی که یک ساعت باید میپیمود او در نیم ساعت مثل باد طی میکرده است و اهالی به او این لقب را دادند. معصومه خانم به حدّی انسان فهمیدهای بود که با بیسوادی آن زمان هر سه اولاد را خیلی با تربیت و مؤمن و زحمتکش بار میآورد. وجیهه خانم از نظر هیکل و زیبائی و معرفت و خانه داری از ممتازترین خانمهای زمان خود بود. این خانم محترم در امتحانات الهی خیلی روسفید در آمد. در مقابل کوه مشکلات، تحمّل و بردباری را همیشه پیشه خود کرده بود. در جوانی مادر خود و برادر نازنینش محمد کاظم را از دست میدهد. غم داغ این دو عزیز او را همیشه محزون و غمگین میسازد ولی او راضی به رضای جمال مبارک بوده است. جناب دکتر حشمتالله روحانی در سال 1310 شمسی در نجف آباد اصفهان در خانوادهای مؤمن و خدوم دیده به این جهان گشود. پدر بزرگوارش یدالله و مادر والا گهرش طلعت وی را در ظلّ تربیت روحانی خویش پرورش دادند و برای امر مبارک سربازی فداکار تربیت نمودند. این نفس جلیل تحصیلات عالیّه خود را در رشته پزشکی که به فرموده جمال مبارک اشرف علوم است با موفقیّت به پایان رسانید و به درجه دکترا نائل گردید و مدارج ترقیّات اداری خویش را دررشته تحصیلی خود طیّ نمود و به ریاست درمانگاه سازمان تأمین اجتماعی کرج و سپس به ریاست درمانگاه شهر ری و متعاقباً به ریاست پلی کلینیک کوروش کبیر در شمیران طهران منصوب گردید. در تمام دوران خدمات صادقانه خود در پستهای دولتی و پزشکی مورد توجّه و علاقه و تمجید و احترام همکاران و بیماران قرار داشت. در اسفار خویش به بیماران محلّی رسیدگی میکرد و به نیازمندان داروی مجّانی پخش مینمود که خدمات انسانی او شایان بسی تقدیر و تمجید میگردید. در سال 1310 شمسی اوایل دوره سلطنت رضا شاه پهلوی بود که صنعت چرم سازی هم مانند دیگر صنایع رو به گسترش و پیشرفت بود از این رو رضا شاه برای اینکه تولیدات چرم در داخل کشور صورت بگیرد و ارز به کشور های خارجی برای واردات چرم نرود و تولید داخلی رونق بگیرد دستور ساخت کارخانه ای برای تولیدات چرم در داخل کشور را صادر نمود. از این رو شرکتی سهامی به نام تولیدات چرم خسروی داير شد که اکثر سهامداران آن تجار آذربایجان و بزرگان دامداری ایران بودند. دفتر مرکزی این شرکت در سبزه میدان تهران که به بازار معروف بود قرار داشت. لطف الله مهاجر جاسبی که در واردات چرم به ایران فعالیت داشت و بسیار در این زمینه موفق بود بعد از افتتاح شرکت چرم خسروی در این شرکت به عنوان مدیر فروش استخدام شد. در این میان افراد بسیاری مغازه های چرم فروشی باز کرده و نمایندگی فروش این کارخانه را گرفتند و محصولات را در بازار به کفاش ها و کیف ساز ها و دیگر افراد میفروختند. بعد از گذشت چند سال لطف الله مهاجر جاسبی استعفا داده . خود شرکتی تاسیس نمود و به فروش چرم جات پرداخت. شکر الله شریفی اهل نراق بود ایشان در سن جوانی به احمد آباد کلنگه، آبادی میرزا احمد خان نراقی میرود. او بسیار مرد ساده، بی آلایش، خوش برخورد و خوش قلبی بود و چون اغلب زارعین آن دیار از بهاییان جاسب بودند بواسطه این خوش قلبی با آنها آشنا شده و به گفتگو مینشیند و بعد از مدتی بهایی میشود از آن جمله محمد علی ناصری و ضیاء الله مهاجر بودند که به واسطه ایشان شکرالله به امر مبارک حضرت بها الله مومن گردیدند. بعد از مدتی این آبادی با بحران کم آبی مواجه می شود از این رو ناچارا اغلب زارعین محل را ترک کرده و به کروگان جاسب میروند و در آنجا مشغول کشاورزی و زراعت میگردند. شکر الله شریفی دو برادر دیگر داشت به نام حسن بهزاد و بابا علی بهزاد که بابا علی کارگر کاشفی بود و هر دو بسیار افراد محترم و خوبی بودند و با بهایی ها هم محب و دوست بودند از این خاطر نام آنها را نیز در قسمت نفوس محب و بی آزار جاسب در وبسایت آورده ایم. بی بی جان خانم بی بی جان خانم دختر آمحمد و از نوادگان حاجی اسماعیل بود پدرش آمحمد برادر مشهدی حسنعلی و زین العابدین بود. بی بی جان خانم بسیار زن شجاع و دلیری بود او با استاد علی اکبر زمانی که هنوز مسلمان بودند ازدواج میکند. حاصل این ازدواج چهار دختر و یک پسر میباشد. دختر ها را سکینه خانم، گوهر خانم، لیلا خانم، حاجی خانم و پسر را عبدالرزاق نام نهادند. ایشان بعد از گذشت سالها از ازدواج به همراه شوهرش استاد علی اکبر به حضرت بهاءالله ایمان آورده و بهایی میشوند. از جمله خدمات مهمی که او به جاسب و هم شهریان خود انجام داد میتوان به ساختن حمام بهاییان در محله بالا اشاره داشت که برای ساخته شدن این حمام، او و همسرش استاد علی اکبر بسیار زحمت کشیدند و همه بهاییان را جمع نموده و از آنها خواستند تا برای ساختن حمامی مخصوص بهاییان همه با هم اقدام نمایند. وهبقلی رجب در جوانی به خانی آباد میآید و در گاوداری و کشاورزی دکتر ورقا و آقای امینی مشغول به کار میشود. در معاشرت با آقای امینی و احباء بعد از مدّتی به شرف ایمان فائز میگردد. در همان زمان با خانمی یزدی به نام ربابه حسینی ازدواج میکند که تا آخر عمر میگفت میخواهم مسلمان باشم ولی بچههایم آزادند که بهائی باشند چون دستورات دین بهائی خوب است ولی بنده این ارث پدری را حفظ میکنم. او تا آخر عمر با همسر و بچهها مهربان بود و اولادهایش طبق دستورات اسلامی او را به خاک سپردند و مراسم آبرومندانهای برایشان گرفتند. آقای وهبقلی رجبی دو اولاد داشت یکی به نام روح الله و دیگری به نام منیره خانم که نام منیره خانم را آقای ورقا برای او انتخاب میکند و نام روح الله را طبق خواسته وهبقلی چون همیشه ذکر و فکر او روح الله ورقای شهید در خانی آباد بوده است روح الله انتخاب میکنند. روحالله پسر آقای وهبقلی مثل پدر بسیار زحمتکش بود و در جوانی ابتدا در خانی آباد مشغول کار کشاورزی میشود و بعد رانندگی یاد میگیرد و در شرکت پپسی کولا و ایران گاز کار میکند. او بسیار انسانی صادق و مؤمن و مهربان و زحمتکش و خانواده دوستی بود و درب خانهاش همیشه به روی همه باز بود. ماشاءالله وجدانی فرزند فضل الله وجدانی و حاجیه خانم رزاقی در سال 1311 در روستای کروگان جاسب متولد گردید ایشان از نوادگان استاد علی اکبر و زین العابدین میباشد. او تا کلاس ششم ابتدایی را جاسب خواند و سپس به تهران رفته و ادامه تحصیل داد تا دیپلم گرفت و بعد از دیپلم در آموزش و پرورش شهریار برای سالها استخدام و آموزگار بود و خدمت مینمود. بعد از استخدام به عنوان آموزگار با پری خانم رزاقی دختر عبدالرزاق و حاجیه خانم ازدواج کرد. حاصل این ازدواج سه پسر به نام های وحید، حمید و فرید و یک دختر به نام پروانه میباشد که به حمدالله همگی در سایه عنایت الهی ساکن و به خدمت مشغول هستند. ایشان از فرزندان سید حبیب الله است، منزل ایشان انتهای ده بود که به نام کوچه سید حبیبیها مهروف بود. برادر دیگر ایشان سید عبدالله ناشری است که خود ایشان نیز شرح حال مفصّلی دارد و در مورد ایشان نیز خواهیم نوشت. برادر سوم سید عباس بود و برادر چهارم هم آقا جان که در جوانی فوت کرد. آسید جواد فرزند ارشد خانواده بود. حال اینکه چرا سه اولاد سید حبیب الله سه فامیل مختلف دارند از قرار زیر میباشد. در زمان قدیم وقتی که افراد برای خود فامیلی انتخاب میکردند سید جواد پسر بزرگ یا ارشد بوده است پس خود را ارشدی مینامد. برادرش سید عبدالله که در تبلیغ به نام ناشر نفحات الله معروف بود و بسیار مومن و فعال بود خود را ناشری نامید. برادر دیگر سید عبدالله که در دکان حلوایی در کاشان کار میکرده و قدری از کاشی ها میترسیده میگوید که ما سید هاشمی هستیم و به این خاطر خود را هاشمی مینامد. آقای مهندس نورالله مهاجر جاسبی متولد سال 1923 در دهکده کروگان جاسب در کودکی پدر خود را که در طهران بود از دست داد و با خانواده به طهران انتقال یافت و موفق به ادامه تحصیل در رشته مهندسی راه و ساختمان شد و پس از پایان تحصیل به استخدام وزارت راه درآمد. با هجرت به رضائیه تأهل اختیار نمود و پس از بازگشت به طهران و شرکت در تشکیلات امری در سال 1960 با همسر و چهار فرزند که چهارمین آنها در راه بود، راهی کشور لوکزامبورگ شد و جزو اولین مهاجرین ایرانی وارد آن کشور شد و مدتی افتخار عضویت محفل روحانی ملّی را داشت. |
مدیردر این قسمت می پردازیم به ذکر سرگذشت بهاییان و شخصیت های گذشته و حال جاسب که در جای جای ایران و جهان در گذشته و حال زیسته اند و به خدمت پرداخته اند آرشیو مطالب
October 2023
دسته بندی ها
All
|