شرح مختصری از زندگی ایشان
فتح الله وجداني فرزند فضل الله و حاجیه خانم در سال١٢٩٧شمسى در كروگان جاسب متولد شده اند پدرش از فرزندان زين العابدين بود زين العابدين اولين فردى از اين خاندان بود كه به امر بديع دیانت بهایی مؤمن شد. مادرشان حاجيه خانم خواهر عبدالرزاق از مؤمنين جاسب بود. دوران طفوليت و نوجوانى را در جاسب گذرانده و پس از اتمام دوران نظام وظيفه با ايران محمودى فرزند دكتر فتح الله محمودى و فرهنگ خانم ازدواج نموده که ثمره اين ازدواج روحانی شش فرزند شامل چهار دختر و دو پسر ميباشد كه همگى در ظل امر الهی ساکن هستند. نام های شش فرزند ایشان عبارت است از:
۱-توران (شهين ) ٢- پوراندخت ٣- روحانيه ٤- عطاألله ٥- احسان الله ٦- ژاله
فتح الله وجداني
منزل ايشان در خيابان اصلى، مكان مشخصی بود که هميشه محل مراجعه ناشرين نفحات الله و ساير احبا بوده است. ایشان بعد از انقلاب سال ١٣٥٧ از شركت هواپيمايى ملى ايران بازنشست و در سال ١٣٥٨ مانند اكثر احبا از خدمات دولتى منفصل و حقوق مستمرى ايشان قطع گرديد در سال١٣٧٣ بعد از سالها موفق به دريافت پاسپورت شدند و به اتفاق همسرشان جهت ديدار سه فرزندشان كه از سال ٥٧ موفق به ديدارشان نشده بودند به كانادا عزيمت نمودند و از آن زمان تا كنون در آنجا اقامت دارند. لازم به ذكر است كه أموال پدرى ايشان در جاسب مانند ساير احبا مصادره گرديده است و از آن بابت نيز صدمه روحي بسيارى به ايشان وارد شده و هنوز هم خاطرات محل تولد و نشو و نماى خود را به ياد مي آورند و بعد از فوت همسرشان كه در سال ١٣٩۱ در كانادا واقع شد ايشان در منزل يكي از فرزندان خود و در کنار دیگر فرزندان در كانادا زندگى مي كند .
ايران خانم محمودى
شرح حال آقای فتح الله وجدانی و ايران خانم محمودی به قلم سیارون جاسب
ایران خانم با قدی بلند و چشمانی زاغ و موهای فری چنان اُبهت داشت و خوب تعلیم و تربیت را نزد پدر آموخته بود که الگوی زمان بود. تابستانها به جاسب میآمدند و باعث وحدت و سرور احبای آن سامان بودند. آقای وجدانی وقتی از فرودگاه اخراج گردید و به او گفتند یا عکس در روزنامه بینداز یا اخراج میشوی و او گفت خداحافظ. آمد و داروخانه را که ملکش مال خود او بود در آن ملک شروع به فروختن وسایل ساختمانی نمود.
پیرمرد زحمتکش خم به ابرو نیاورد و کار کرد تا اینکه میخواستند خیابان را پهن کنند. مجبور شد خانه را فروخت و در آریاشهر خانهای خرید و با همسر مهربان در خدمت اجتماع و اولادها بود و بعد هم به تورنتو کانادا نزد پسرها رفتند و متأسفانه این خانم محترم مریض شد و صعود نمود و آقای وجدانی تنها ماند. یکی از دختران مهرپرورش که کمتر از مادر نیست میگفت مادرم که خیلی صدای دلانگیز و ملیحی داشت صبحها با صدای مناجات او از خواب بیدار میشدیم و ما هم میخواندیم چون او عامل به احکام الهی بود و سعی میکرد ما اولادها از او یاد بگیریم.
میگویند مادر و پدر ما همیشه با روح و ریحان با یکدیگر زندگی کردند. نسبت به اولاد و فامیل واقعاً مهربان و رئوف بودند. ایران خانم دو تا خواهرهایش مسلمان بودند و بچههای آنها منزل ایشان میآمدند. به آنها انقدر محبّت میکردند که آنها غصه میخوردند که چرا آنها بهائی نیستند ولی آنها همگی محبّ هستند. این عزیزان 4 دختر و 2 پسر دارند. شهین خانم همسرش آقای آیتالله وحدت بود که صعود نموده است. اولاد ایشان به نامهای ژیلا و ژوبین که در کانادا ساکن هستند و سمیرا خانم و آقای سپهر در ایران قائم به خدمت هستند.
دومین اولاد پوران خانم همسر عطاءالله زارع که دارای 3 اولاد به نامهای آرش، آذین و آرام هستند که همگی در آمریکا ساکن هستند. سومین فرزند روحانیه خانم همسر مهندس برگی که دارای اولادهایی به نام صهبا، و نیما که در ایران ساکن هستند و آوا خانم دخترشان در استرالیا ساکن است.
چهارمین اولاد آنها ژاله خانم همسر فتحالله فتحیّه که در کانادا ساکن هستند و اولاد آنها به نام مونا، تاینا هستند.
عطاءالله وجدانی یکی از پسرهای او که در کانادا پزشک اعصاب و عینکساز است و 4 اولاد به نامهای آرزو، امید، اندرو، و کایل دارد. احسان الله وجدانی دیگر پسر او در کانادا زندگی میکند و 3 فرزند به نامهای شمیم، نعیم و ندیم دارد. لازم به ذکر است که بدانیم آقای وجدانی و همسرش شاخهای از شجره طیّببهای بودهاند که در زمان خود از هیچ چیز دریغ نکردند و خادمان امر الهی بودهاند. والدین درخشانی هستند که به همه نور میدهند. آقای وحدت داماد ایشان مردی متواضع، مقاوم و مطلع بود و بسیار فروتن و خدمتگزار و انسانی فرهیخته بودند. آقای برگی و همسرش اولادهائی دارند که فخر عالم هستند و نابغههائی هستند مثل دریا خروشان و مثل چشمهای زلال در جاسب هستند. هر یک بدون ریا عاشقانه قائم به خدمت هستند. دریای علم و عرفان و اسطوره زمان هستند. آقای مهندس برگی هم از کودکی در خانی آباد در محضر آقای امینی و امثال او علم آموخته و مدیر و مدبّری است که باعث فخر و افتخار جاسبیها است.
آقای زارع هم افسری در ارتش بود و فردی پاکدامن و فداکار و خدمتگزار این آب و خاک بود که اخراج شد و به کارهای خدماتی پرداخت و در کارهای امری عاشق و پیشقدم بود. در حال حاضر در ایران هستند و به خاطر بچهها در امریکا در حال رفت و آمد هستند.
زادورود وجدانی و ایران خانم نقص ندارند چون همه صیقلی شده و از کوره امتحان الهی بیرون آمدهاند. حاجیه خانم مادر آقای فتحالله زنی بود با چهرهای بشاش و نورانی بود و همسرش آقای فضلالله وجدانی را در (زر جاسب) به قدری در سر او زده بودند و به خاطر بهائی بودن اذیت شده بود و داغ اولاد دیده بود که در سربازی با آقای رضا جمالی بودند و جوانمرگ شد. کاملاً اعصاب و روان این مرد پریشان شده بود و املاک و خانههای بسیار عالی داشت. دو نفر رعیّت به نامهای سلطانعلی و حسین رفیعی داشت که کم کم املاک بسیاری را فروخت و خرج تحصیل آقا ماشاءالله، پسرش و خرج و مخارج خانه و مریضی خود نمود. حاجی خانم منزلش را وقف جلسات کرده بود و باغی داشت پشت خانه که مملو از درختهای قیسی و زردآلو و آلو و گردو و بادام و هلو و .. بود. هرچقدر در تابستان مردم میخوردند و میبردند، او شاد میشد. بقیّه را این خانم محترم خشک میکرد و برگه آن را زمستان در سینی میگذاشت و احباء میل میفرمودند. این خانم دختر استاد علی اکبر بزرگ مرد تاریخ جاسب است.
به یاد دارم زمانیکه 11 ساله بودم بنده را تشویق میکرد و با خواهر مهر پرورش عمه گوهر نماز و وضو مناجات هواالمشفق الکریم در سه ماهه زمستان یاد گرفتم. همیشه منزل او نقل و شوکولات و برگههای سیب، زردآلو بود. هیچکس با دهان خشک از منزل او بیرون نمیآمد. این زن بزرگوار چندین سال شوهر مریض را دست تنها مراقبت مینمود که همه اهالی جاسب به این خانم احسنت مرحبا میگفتند. بعضی مواقع که بچه بودیم اجاقی منزل آنها داشت یعنی همان آشپزخانه و چندین سوراخ به طرف کوچه داشت صدای گریه و ذکر و ثنای او را میشنیدم به مادرم گفتم حاجی خانم شعر و دعا میخواند و غریبانه میخواند و اشکش را با گوشه چارقد یا روسری پاک کرد. از او پرسیدم که چه اتفاقی افتاده است؟ گفت گریه میکنم به داغ پسر گریه میکنم و به تنهائی گریه میکنم. از دوری اولاد گریه میکنم، به مریضی شوهر گریه میکنم که اگر روزی نتوانم او را خدمت کنم، چه کنم.
با حضرت عبدالبهاء صحبت میکردم و با گریه از او خواستم مرا توفیق و سلامتی بدهد که نزد او خجل نباشیم. مادرم بهت زده سکوت کرد و گفت منهم دختر تو هستم و هر کاری داری به من بگو. مادرم همسایه او بود و در کارها به او کمک میکرد و همیشه یک کاسه گلسرخی را پر از شکولات و برگه به مادرم میداد که بچهها بخورند.
بعد از فوت آقای وجدانی چند سال تنها ماند و خانهاش مرکز خدمات امری و جلسات در محله بالا بود. یاد دارم شب صعود حضرت بهاءالله تا سه ساعت بعد از نیمه شب این خانم پذیرائی نمود و میگفت مهمان حضرت بهاءالله هستید و شب صعود حضرت عبدالبهاء هم مشغول به خدمت احبا بودند. این خانم عاشق صادق و باوفا بود. در منزل ایشان شب صعود دعای دسته جمعی سُبحانک یاهو یا من “هُوَ هُو یا مَن لیس احدٌ الّا ُهو” را میخواندیم و صدای جمع تا سر کوچه میآمد. به علّت کهولت سن به طهران آمد و اولادها و عروسهایش او را مثل دسته گل نگهداشتند. روزی منزل پری خانم و ماشاءالله به ملاقات او رفتم و او مثل دسته گل خوابیده بود و فقط نگاه میکرد. وقتی مرا دید، اشک از چشمان جاری شد بنده هم به یاد محبّتهای زمان بچگی گریه کردم و بعد از سه روز صعود نمود.
خلاصه کلام آقای فتحالله وجدانی در آغوش چنین مادری تربیت شده بود که در طول عمر ساده زندگی کرد و به مردم خدمت کرد. از هرگونه کار زشت پرهیز داشت. پاکدامن، امین و زحمتکش بود و ایران خانم دلاور و شجاع و مخلص و خدمتگزار و یاور آقای وجدانی بود. خاطرات بسیار از این خانواده وجود دارد که از حوصله خارج است ولی ما زندهها باید بدانیم هرکس مؤمنتر مخلصتر و سالمتر باشد. اوّل خود او راحت است و اولادهای او و اطرافیان او و خداوند هم از او راضی خواهد بود و این دنیای فانی تا زمان حیات برایش بهشت است و در عالم بعد روح پاکش با طلعات مقدسه مشهور است. خوشا بحال این عزیزان و پدر و مادرهایشان و خوشابحال اولادهایشان که در آینده نسلهای جدید به چنین افراد لایقی افتخار خواهند کرد. دقیقاً چهرهاش جلو بنده نمایان است.
در صبح عید رضوان که انتخابات محفل انجام و اعضای محفل مشخص میشدند بعدازظهر منزل ایشان جلسهای بود که با گل آب پاش و گلاب قمصرخانه عطرآگین بود. بعد از برنامه عید که چقدر فرحانگیز و دلانگیز بود، چون اول سال بهائی بود، احباء تقبّل مینمودند که تا آخر سال چقدر تقبل میکنند و پول به صندوق امر میدهند. پسر بچهای باهوش یا فضول بودم و نمیدانم دیدم همه خانوادهها مبلغی را گفتند و آقای رضوانی نوشت اما مبلغ تقبّلی حاجی خانم سه چهار برابر دیگران بود. به پدرم و مادرم گفتم حاجی خانم مگر چقدر پولدار است؟ مادرم گفت او عاشق مولای خودش است و بهترین پول را در راه او میدهد. گفتم مگر مولایش کجاست و این پولها را برای چه چیز میخواهد؟ مادرم دادی بر سر من کشید و گفت بچه چقدر حرف میزنی وقتی بزرگ شوی میفهمی و من ناراحت شدم.
خانه ما بغل خانه آنها بود. حاجی خانم دم درب منزل بود، سلام کردم گفتم حاجی خانم خیلی پولداری؟ گفت نه. گفتم پس چرا بیش از همه پول میدهی؟ گفت بچهها به من میدهند و من در راه حق باید بدهم که حضرت عبدالبهاء از من راضی باشد و این پولها خرج کارهای خیر مثل کسی که ندارد و خرج حمّام ده میشود.
مادرم فهمید گفت این بچه فضول است. حاجی خانم گفت زن این حرف را نزن این بچه باهوش است. خوش حال باش و در همان زمستان بود که نماز و روزه و مناجات به من یاد داد. ناگفته نماند خانه و مقداری املاک آقای فتحالله و ماشاءالله وجدانی را هم مثل دیگر املاک مصادره و فروخته شد. زمینی در دشت بالا دارند و مقدار زیادی درختهای گردوی کهن دارند و بهترین ملک حاصلخیز است. در راه حق دادن ملک و خانه چیزی نیست، عزیزانی جان شیرین دادهاند.
یاد همه گرامی و روحشان و روانشان شاد. زندهها در هر گوشه عالم سالم باشند و ثناگوی پروردگار و مولای خویش و رفتگان هم شفیع راه ما زندهها باشند بلکه روزی پیش آید که همه خلق جهان بداند دین بهائی نه سیاسی است نه به جائی وابسته است. دینی است که سطوتش بر محبّت استوار و احکامش راحت و فقط صحبت از محبّت و خدمت به خلق جهان است. همه محتاج برکات و نعمات خداوند بیهمتائیم که هرگز بندهای را به خود وا نمیگذارد. این همه عقل و شعور و ادراک به همه ارزانی کرده است.
ویرایش شده توسط جناب زارع همسر پوران خانم وجدانی
توضیحات آقای احسان وجدانى در خصوص پدر و مادر
از ارجمندانى كه در اين محفل روحانى خدمت ميكردند جا دارد يادى از جناب مهندس جهانگير هدايتى كرد كه بعدها به عضويت محفل روحانى ملى ايران رسيده و بعداز سختيها و شكنجه فراوان شهيد شدند، روحشان شاد و يادشان گرامى باد.