جناب سیّد انور ناشری در سال 1315 در کروگان جاسب در خانواده ای بسیار مؤمن چشم بجهان گشود. پدر بزرگوارشان وقتی ایشان ده ساله بود از جاسب با کل خانواده به حسین آباد کروسی که نقطه بکری بود، مهاجرت کردند. سیّد انور دوش بدوش پدر آنجا را آباد کردند، هزاران درخت انار و انجیر کاشتند، خانه و کاشانه ای درست کردند. ایشان بعد از دو سال خدمت سربازی با سرکار خانم مرحمت شیرازی، شیرزن نمونه ازدواج نمودند. ثمر این ازدواج 6 پسر و یک دختر که همگی در ظلّ امر و خادم نوع بشرند، می باشند. از صفات این نازنین جوانمردی، کرامت، شهامت و شجاعت و ایمان و گذشت و مهربانی و مهماندوستی را میتوان گفت.
چونکه گل رفت و گلستان درگذشت نشنوی دیگر ز بلبل سرگذشت
جناب سیّد انور ناشری در سال 1315 در کروگان جاسب در خانواده ای بسیار مؤمن چشم بجهان گشود. پدر بزرگوارشان وقتی ایشان ده ساله بود از جاسب با کل خانواده به حسین آباد کروسی که نقطه بکری بود، مهاجرت کردند. سیّد انور دوش بدوش پدر آنجا را آباد کردند، هزاران درخت انار و انجیر کاشتند، خانه و کاشانه ای درست کردند. ایشان بعد از دو سال خدمت سربازی با سرکار خانم مرحمت شیرازی، شیرزن نمونه ازدواج نمودند. ثمر این ازدواج 6 پسر و یک دختر که همگی در ظلّ امر و خادم نوع بشرند، می باشند. از صفات این نازنین جوانمردی، کرامت، شهامت و شجاعت و ایمان و گذشت و مهربانی و مهماندوستی را میتوان گفت.
0 Comments
هفتاد سال پیش ساربان ها با شترهای خود نمک و مایحتاج مردم روستاها را تأمین میکردند و از این راه امرار معاش می نمودند. هنگام غروب سرد زمستان در محله پائین ساربان ها با شتر هایشان مانده بودند که با تاریکی شب چکار کنند. به یکی دو نفر از جمله سید حسن هاشمی که بسیار جوان بود مراجعه می کنند، ساربان میگوید شب میشود چکار کنم؟ جواب مثبتی دریافت نمی کنند. در این هنگام عمو مهدی ناصری از راه میرسد و به ساربان ها می گوید به خونه خاه برویم و آنها را به منزل می برد و زیر کرسی اطاقش به آنها شام میدهد و شترهایشان را در طویله جای می دهد و به آنها آذوقه می دهد. همسر او عمه رضوان که خانمی جوان بوده است قدری ناراحت میشود که در سرمای زمستان چند نفر غریب را چرا آوردی؟ عمو مهدی به همسرش میگوید اینها بنده خدا هستند، مهمان حبیب خداست اگر ما به اینها پناه ندهیم چه کسی پناه بدهد و اینها برکت اند. از آنها پذیرائی کامل می کند و در اطاقی جداگانه میخوابند و فردا تشکر و خداحافظی میکنند و میروند. منزل دایی علی اکبر فرزند دایی محمد رضا مجاور حسینیه جاسب و جنب منزل آقا غلامرضا روحانی بود. ایشان از شجره پاک و منیری بودند و پدر او مانند دایی محمد تقی و احبای شجاع جاسب بود. علی اکبر با سکینه خانم ازدواج نمود و این عزیزان دارای چهار پسر به نام غیب الله، قدرت الله، رحمت الله و عبدالله و یک دختر به نام فاطمه نساء داشتند. غیب الله خان با خانم شرافت زمانی ازدواج نمود و ثمره ازدواج آنها اولادهای برومندی هستند که همه در مهاجرت در اقصی نقاط عالم می باشند و یکی از نوه های جناب علی اکبر به نام پرویز فروغی در فیلیپین بدرجه رفیع شهادت نائل گشت. قدرت الله با خانم سیما عبدی ازدواج نمود که بعد از ازدواج این خانم محترم هم ایمان به امر جمال مبارک آورده و تا آخر عمر خانمی ساده و دوراندیش و مهربان و مؤمن و مظلوم بود و سه اولاد، دو پسر و یک دختر و از آنها چندین نوه باقی است که همه در ظل امرند. قلم عاجز است درباره این اسطوره های زمان چیزی بنویسد چون اولادهائی که هر یک دریای علم و فضیلت اند و در خارج از ایران هر یک ستاره ای درخشان و قائم بخدمت امرالله هستند و نام او و اجداد او را تا ابد زنده نگه داشته اند. این حقیر چیزهائی که بیاد دارد را برحسب وظیفه می نویسم امیدوارم مقبول واقع شود. حبیب الله خان مهاجر فرزند آقا محمد تقی و مادرش آغابیگم و همسرش حوری خانم رزاقی فرزند عبدالرزاق و نرگس خانم بود. جناب مهاجر و حوری خانم دارای 6 اولاد، سه پسر و سه دختر به نام های عباس، مؤید، منوچهر، مهوش، ناهید و مهناز بودند. عباس اولاد ارشد او با خانم ملیحه کیمیائی از احبای همدان از خانواده ای شایسته و بنام ازدواج نمود و ثمره زندگی او چهار اولاد به نام آرش، آرمین، نیلوفر و نغمه می باشد که همگی مانند والدین سالم و صالح و مؤمن و خادم نوع بشرند. آقای مؤید با خانم شهین آرانی ازدواج نمود و دختری رعنا و با کلاس بنام گلوریا خانم دارد که ستاره ای درخشان است. جناب منوچهرخان با خانمی آمریکائی بنام کرن ازدواج نموده است و اولادهایش ریکا، آمیلی و مایکل می باشد که همگی افتخار جامعه هستند. آقا اسماعیل فرزند عزیزالله و مادرش خانم سلطان در سال 1306 در قریه کروگان جاسب در محلّه در پاچنار چشم به جهان گشود. مادری بسیار مؤمن و مهربان او را تربیت امری نمود و در سال 1333 با سرکار خانم ایران اعلائی ازدواج نمود، در همان شب خواهر خود عزت خانم هم با جناب عنایت الله اعلائی ازدواج نمود. عروسی هر دو در یک شب در محلّه پائین خانه عمو مهدی بود و ساز و نوائی بود. خیلی عروسی ساده و جالبی بود و اهالی ده همه جمع بودند. جناب اسماعیلی رعیت جناب ذبیح الله مهاجر بود و کشاورزی مینمود و بسیار قوی و زحمتکش بود. خداوند به او دو پسر بنام عین الله و لطف الله و یک دختر بنام توران عنایت فرمود. متأسفانه خانم او ایران خانم در سر زایمان آقا لطف الله چون پزشکی در ده نبود و زمستان سردی بود، دچار خونریزی شدید میشود. آقا اسماعیل همسرش را به بیمارستان میثاقیه آوردند. حاجیه خانم یکی از دختران شایسته و لایق جناب استاد علی اکبر و بی بی جان خانم و میرزا فضل الله وجدانی فرزند زین العابدین از دو خانواده نامدار و مؤمن بودند و وقتی ازدواج می نمایند حاجیه خانم دارای فضل و کمالات و دانشی بود که کمتر کسی با او مطابقت داشت و وضع مالی آنها هم بسیار عالی بود. در محله بالای کروگان خانه اجدادی او بسیار عالی و دارای چند اطاق و دو طبقه بود. داخل حیاط حوض آبی بود که آب از یک طرف می آمد و از طرف دیگر خارج میشد. داخل حیاط چند درخت سیب و انگور بود که همه را داربست کرده بودند و بعضی از شاخه ها را بطرف طبقه دوم کشیده بودند. وقتی انگورها میرسید چقدر زیبا بود و این خانم محترم از این نعمت خدادای به همسایگان و اقوام مرحمت می نمود. پشت سر این خانه باربند و طویله و توالت هر نوع بود. خداوند به آنها چهار اولاد پسر به نام های فتح الله، شکرالله، حبیب الله و ماشاءالله عنایت فرمود. فتح الله اولاد ارشد، نزد جناب فردوسی و دکتر محمودی کسب فیض کرده بود و در محضر والدین راه و رسم زندگی و دین و آئین و سواد را آموخته بود و در کارهای کشاورزی کمک کار پدر بود و پدر و مادرش برای او خانه ای دو طبقه در پشت خانه خود ساختند. در ساختن خانه وحدتی برپا بود. فتح الله و شکرالله یکی خشت می مالید و یکی سنگ و چوب می آورد. قا سید شمس الدین عظیمی در سال ۱۳۰۵ شمسی در محله بالای کروگان جاسب چشم بر جهان گشود و ستاره درخشانی در خاندان عظیمی ها گردید. پدر بزرگوار ایشان سید جلال عظیمی و والد گرامی او سرکار جهان خانم اخوّت اهل واران و از بستگان نزدیک دکتر محمد شکوهی بود. با آمدن این طفل زیبا، والدین چون گل شکفتند و در چهره این طفل نوری دیدند و امیدوار شدند که بزرگترین نعمت الهی که اولاد خوب و سالم است، نصیبشان شده است. جناب آقا شمس عظیمی تک فرزند پسر بود و فقط بعد از او خداوند خواهری به او به نام قمر هدیه کرد که یاور و پناه برادر بود. آقای عظیمی نوه عزیز و بزرگ خانواده بالخصوص مادربزرگش نوش آفرین خانم که خانمی لایق و فرهیخته و با شخصیت بود و جزء شجاع ترین بانوان جاسب محسوب میشده است. آقای هدایت الله ناصری فرزند عمو مهدی ناصری و رضوان خانم رضوانی در سال ۱۳۰۶ شمسی در محلّه پائین کروگان جاسب چشم بجهان گشود. اولین اولادی بود که قلب پدر و مادر را شاد کرد و باعث گرمی و استحکام خانواده گردید. فاصله سنی پدر و مادرش زیاد بود و با آمدن این عزیز روزبروز زندگی والدینش زینت بخش تر شد و با ناز و نعمت او را پرورش دادند. مادر عمه رضوان، عمه گوهر این نوه دختری را به حدّی دوست داشت و به قول خود او، هدایت الله هدیه الهی است و بسیار سعی در تعلیم و تربیت او می نمایند. بعد از هدایت الله خداوند خواهری به نام شریفه خانم و بعد از او برادر دیگر به نام نجات الله داد که کانون خانواده را گرم و گرم تر کردند. جناب ناصری از درس اخلاق گرفته تا سواد درسی همه را در جاسب آموخت و همراه پدر مشغول کار کشاورزی گردید. او بسیار مظلوم و ساکت و زحمتکش بود و از هیچگونه کار شرافتمندانه و سخت روگردان نبود. نوجوانی گردیده بود که مرحوم پدرش و جناب اسدالله معتقدی و جناب روحانی و وجدانی و عمو خلیل تصمیم می گیرند سرزمین های بایر بالا ده را که اطراف میگفتند را آباد کنند و باغ درست کنند. همه متحداً شروع به دیوارکشی باغ ها و کندن زمین ها می کنند و هزاران خروار سنگ را از زمین ها جمع کردند. هدایت الله به کمک پدر یک باغ بسیار زیبا درست می کنند و صدها درخت انگور و بادام و زردآلو در آن کاشتند. عباس محبوبی فرزند احمد محبوبی و شایسته روحانی محبوبی در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۱۱ مطابق با ۳۰ اوت ۱۹۳۲ میلادی در کروگان جاسب بدنیا آمد و این روز مصادف با پنجم جمادی الاول آن سال بود که روز اظهار امر حضرت اعلی و تولد حضرت عبدالبهاء می باشد و پدر به همین مناسبت نام "عباس آقا" را برایشان انتخاب کرد. ایشان در دامان پدری مهربان و مادری دلسوز دوران کودکی و نوجوانی را در جاسب بسر بردند. بعد از دوره ابتدائی و برای تحصیل دوره متوسطه که در جاسب میسر نبود، پدر او را به کاشان برده و در منزل احباء منجمله جناب شهید مجید دکتر سلیمان خان برجیس سکنی دادند بطوری که در زمان شهادت در همان منزل ساکن و داستان شهادت را با حزن و اندوه تعریف می کرد. برای اخذ مدرک دیپلم به طهران و بعد به خدمت سربازی و سپس در بانک بازرگانی مشغول به کار و در بعدازظهرها حسابداری فروشگاه ابزار جناب فیض الله یزدانی را انجام میداد. جناب نعمت الله یزدانی فرزند مشهدی حسنعلی در سال ۱۲۶۹ شمسی در کروگان جاسب در خانه ای بزرگ و والدینی شریف به دنیا آمد و با قدوم خود باعث صدها نعمت در خانواده شد که وقتی مادر او را حامله بوده است در آن سال به حدّی بارندگی شده است که تا اول تابستان رودخانه کروگان صدای آبش و غرش آب را از راه دور می شنیدند. قنات ها از سقف آن آب بیرون می آمد و حیف که عکاسی نبوده است که عکس را یادگاری بگیرد. در آن سال تمام درختان گردو و بادام و زردآلو پُر از بار فراوان بوده است. حاصل و محصول زمین بی نهایت تمام اطراف دشت را کاشته بودند به حدّی حتی هندوانه و خربزه فراوان بوده است که انبارها جهت زمستان پُر میشود که حیوانها بخورند. جناب حاج خلیل پدر عبدالحسین یزدانی که بزرگترین اولاد مشهدی حسنعلی بود، این مطالب را برای ما جوانان و نوجوانان تعریف میکرد. ما همه سراپا گوش بودیم و بسیار کیف میکردیم. او می گفت مرحوم پدرش مشهدی حسنعلی گفته بود اگر این اولاد پسر باشد اسم او را نعمت خدا میگذاریم یعنی نعمت الله. خوشبختانه پائیز که او به دنیا آمد و پسر بود چه جشن و سروری برپا شد. پدرم مشهدی حسنعلی گفت اینهم مانند فرج الله بسیار زیباست ولی نورانیت را ببینید که الان از چهره اش هویدا است. سید علی فرزند آسید آقا حسینی و خانم سلطان صادقی در سال ۱۳۱۰ در قریه کروگان جاسب چشم به جهان گشود و قلب پدر و مادر را شاد کرد. اهالی محلّه بالا یعنی همسایگان میگفتند این طفل قدی کشیده و اندامی بی نظیر داشت. پدرش با اینکه شخصی متوسط القد بود، او بسیار لاغر و قد بلند گردید و از هوش و ذکاوت خارق العاده ای برخوردار بود. در جاسب تا کلاس ششم درس خواند و از شاگردان ممتاز بود و از نظر ادب و وقار بی نظیر بود. بین همسالان مسلمان و بهائی خود احترام خاصی داشت چون جوان سنگین و با متانت و با ایمان بود. از هرگونه شوخی پرهیز میکرد و به دوستانش میگفت شوخی انسان را خوار و زبون می سازد. از کودکی تا جوانی از درس اخلاق گرفته تا لجنه های جوانان و خدمت همیشه پیشگام بود. از زمانی که خود را شناخت یاور پدر و مادر بود و در تمام کار کشاورزی و دامداری کمک کار خوبی بود و از نظر دوستی و صداقت بی نظیر بود. تعریف میکردند روزی در زمین آقا مظفر نصراللهی که از بستگان آنها بود و او پیازچه و سبزی کاشته بوده است، علی آقا می آید و یک دسته پیازچه می کند و می آورد و مادرش سبزی ها را میشوید و در بشقاب میگذارد. وقتی آسید آقا سر سفره ناهار می نشیند و سبزی ها را می بیند و به همسرش میگوید اینها از کجا آمده است؟ همسرش خانم سلطان می گوید علی آقا آورده است. این پدر که ادب اولاد برایش مهم بوده است پسرش علی آقا را از سر سفره بلند میکند و میگوید زود برو و از هر کجا سبزی ها را کندی همانجا بگذار و برگرد ناهارت را بخور. مادر او میگوید بچه گناه دارد به خاطر یک ذرّه سبزی توی گرما اینهمه راه را برود. آسید آقا میگوید آفتاب دزد، شتر دزد میشود. این پسر بنده باید یاد بگیرد هرگز دست به مال کسی دراز نکند و بی اجازه هرگز کاری را انجام ندهد. باز حکمت الهی بر آن شد که بلبل خوش الحانی از تبار کروگان جاسب در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۵به عالم ملکوت پرواز نمود تا در حضور پروردگار خویش و طلعات مقدسه نغمه سرائی نماید. خانم فروغیه فروغی در سال ۱۳۲۹ در مدینه منوره طهران در خانواده بسیار مؤمن و موقن چشم به جهان گشود. در محضر پدر گرامی جناب غیب الله فروغی آن مرد دانشمند که دریای معرفت و ایمان و ایقان بود و مادری والاگهر و نمونه، خانم شرافت زمانی که در طول عمر خانمی شایسته و خادم جمال مبارک بود، تربیت گردید و هرچه آموخته بود به آن عامل بود. فروغیه خانم که از دو طرف ریشه محکمی از ایمان را از والدین و اجداد به ارث برده بود، در یافتن کسب علم و معارف امری کوشا بود و هرچه آموخته بود به دیگران که گوش شنوا داشتند، یاد می داد و به احسن اخلاق و رفتار و کردار و آداب رحمانی در مجامع ظاهر میگردید. در سال ۱۳۵۰ با پسر عموی خود که درس پزشکی خوانده بود، دکتر آقای ایرج فروغی به پیشنهاد مادربزرگ و اقوام ازدواج نمود و ثمره این ازدواج یک دختر به نام آزیتا گردید که او هم با آقای حسین پروین سنگسری ازدواج نمود و ثمره زندگی او، دو پسر و یک دختر است. فروغیه خانم مدّت چند سالی با پسر عمویش زندگی نمود اما در طول زندگی نتوانستند توافق داشته باشند و تصمیم گرفنتد خیلی محترمانه از یکدیگر جدا گردند. این جدائی و شکست باعث افسردگی و ناراحتی فروغیه خانم و خانواده گردید. آقای نصرالله یزدانی فرزند فرج الله و بدیعه خانم، در سال ۱۲۹۴ شمسی در قریه کروگان جاسب چشم به جهان گشود و سومین پسر خانواده بود که باعث دلگرمی بیشتر پدر و مادر شده بود. از مشهدی حسنعلی پدربزرگ او سئوال کرده بودند چرا آنقدر شما اولاد دارید؟ گفته بود حضرت بهاءالله سرباز مظلوم، عاقل و دلسوز زیاد لازم دارد. غلامعلی پسرم را که حضور حضرت عبدالبهاء فرستادم خادم او باشد با دعای مولایم تا زنده ام اولاد و نوه هایم به شمارش عمر من در زندگانی من خواهد بود و حقیقتاً وقتی از این عالم می رود به آرزوی قلبی خود رسیده بود. جناب ذبیح الله مهاجر در خاطرات خود از مظلومیت و نجابت مشهدی حسنعلی و اولاد و احفاد او یاد کرده است و واقعاً این چنین است. هیچکدام آزارشان به مورچه هم نرسیده است چه بسا مورد ظلم و ستم هم قرار گرفته اند و به قول کاشانی ها دَم نداده اند. روح الله یزدانی، فرزند ارشد فرج الله و بدیعه خانم دختر آغلامرضا، در سال 1286 شمسی در محله بالای کروگان چشم به جهان گشود. این نوه گل هدیه ای از دخترش به آغلامرضا بود. این دختر پاک سرشت در دریای معرفت آغلامرضا و مشهدی حسنعلی رشد و نمو نمود و در دامان مادری مؤمن و پدری عزیز و غیور نوجوانی گردید که ستاره درخشان جاسب بود. در محضر جناب فردوسی کسب فیض نموده بود و به طهران آمد و درس خواند و در جاسب بالخصوص کروگان خدمات ارزنده ای انجام داد و در نوجوانی هم شاگرد باهوش آقای دکتر محمودی بود. روح الله خان یزدانی در جوانی پدر خود را از دست داد. پدر ایشان فرج الله در جاسب زندگی میکرد و زمستانها در طهران فعالیت می نمود و چون انسانی خَیِر بود، در طهران هم به خاطر اینکه کار کشاورزی میدانست، درختهای انگور را به آن مرد میگفتند تو که بلد هستی درختان انگور را برای ما هرس کن و هرس کردن یعنی شاخه های درخت انگور یا مو را کوتاه کردن که انگوری بیشتر بدهد. ایشان در منزل یکی از احبای خیلی معروف آن زمان روی داربست بلند هرس می کرد که داربست میشکند و او با سر به زمین میخورد که در آن زمان حیات خانه آجر فرش بود و مغز او خونریزی میکند و متأسفانه جان به جان آفرین تسلیم نمود. روح الله خان و مادرش با مشکلاتی روبرو میشوند و آخرین اولاد او فیض الله یزدانی در شکم مادر بود که پدر فوت می کند. آقای یدالله رضوانی فرزند شکرالله رضوانی برادر شمس الله رضوانی و آقای نصرالله امینی در سال 1298 در محلّه پائین کروگان جاسب چشم و دل خانواده را روش نمود. ایشان دومین اولاد خانواده بود. پدر ایشان شکرالله رضوانی بهائی بسیار مؤمنی بود که آثار الهی را با عشق و علاقه حفظ نموده بود و مرتب با صدای بلند میخواند و چون خانه شان جنب کوچه بود، صبح و شب هر رهگذری از صدای ملیح ایشان که مناجات و زیارتنامه میخواند، لذت میبرد. همسر شکرالله رضوانی، سکینه خانم خواهر استاد عباس محمدی معروف به استاد عباس نجار بود که خانمی دانشمند، پزشک زمان و روانشناس و بسیار مهربان و عقیده او کاملاً مسلمان بود و به مسلمانی خود پای بند و در تمام طول زندگانی این زن و مرد مانند روح و ریحان مانند کبوتر عاشق باهم زندگی کردند و همیشه احترام یکدیگر را مراعات می نمود. آقای شکرالله رضوانی نماز و دعا و مناجات و روزه و احکام دینی را به نحو احسن انجام میداد و او هم احکام خود را انجام میداد و در ماه روزه مسلمانها 30 روز روزه میگرفت. سکینه خانم نماز و عبادات را به وقت انجام میداد و به احترام یکدیگر موقع افطار باهم افطار میکردند. زمان روزه بهائی ها که از نوزده روز قبل از عید تا عید بود، این خانم سحری برای همسر آماده می نمود و در افطار هم او را همراهی می نمود. خداوند به آنها چهار اولاد به نام های نصرالله، یدالله، بدیعه و شمس الله میدهد. نصرالله امینی اولاد ارشد از دوازده سالگی به طهران می آید که هم درس بخواند و هم کار کند چون نوجوان باهوش و زیرکی بود. خانواده جناب میرزا ولی الله خان ورقا او را مانند پسر خود نگهداری نمودند و او هم کسب فیض در زمینه علم می نمود و هم مشغول کار گردید که یک عمر امین و همکار آن خانواده جلیل و محترم بود. او درتاریخ 1345/8/3 در طهران به دنیا آمد و در تاریخ 1386/1/23 این جهان فانی را وداع گفت و به نزد معبود خود شتافت. فرق بین سال پدر و پسر 20 سال بود. پدرش میگفت ما زود ازدواج کردیم و دختر و پسر ساده ای بودیم که نه می شناختیم نه آگاهی از شهر نشینی داشتیم. در روستای کروگان جاسب که همه ساده و زحتمکش و مؤمن و مقاوم و قانع و شاکر بوده و هستند، رشد کرده بودیم و به حدّی حیا و حجاب در کار بود که حساب ندارد. آن زمان که فهمیدیم بچه دار می شویم سبیل های بنده درست سبز نشده بود و خجالت می کشیدیم، چه بنده چه همسرم. وقتی همسرم را از جاسب به طهران آوردم منزل عمه سکینه ام که بسیار مهربان و با گذشت و رئوف بود زندگی می کردیم، همسرم حامله بود که بنده در اردیبهشت ماه در محلّات به خدمت سربازی رفتم و مبلغی پول به عنوان خرجی دو سال برای عیال گذاشتم. در پائیز سال 1344 مادر و پدرم به اتفاق سرور عزیز، جناب جمالی و ملکی خانم وجیهه خانم و عمو عبدالحسین و خانمش و نصرت الله برادرم که خیلی کوچک بود به شیراز برای زیارت خانه حضرت اعلی می روند. ام لیلا خانم مسعودی فرزند سید قاسم و ربابه خانم متولد 1280 بود. همسر او جواد جوادی، فرزند عمو نصیر و آغا بیگم بود. لیلا خانم برادرزاده سید رضی و سید حسن مسعودی است. سید قاسم در جوانی فوت می نماید و ام لیلا خانم با مشکلات بزرگ میشود ولی وقتی به سن بلوغ میرسد، خانمی شایسته و مؤمن و هنرمند از کار در میآید. در جاسب وقتی با آقا جواد ازدواج مینماید، ام لیلا نانوائی مینمود و برای همه نان می پخت. ام لیلا و منور خانم هر دو از صبح تا شب نانوائی میکردند و نانهائی می پختند که الان انسان یک عدد از آنها را هوس دارد و همه قدیمی ها به یاد دارند در جاسب هر خانواده ماهی یا بیست روز یکبار نان میپختند و آنها را خشک میکردند و در دولاب می گذاشتند و در هنگام خوردن کمی آب به آن میزدند و مصرف میکردند. آقا جواد در جاسب به نام عمو جواد معروف بوده است. عمو جواد دو خواهر به نام های خانم سلطان که مادر عباسعلی یزدانی بود و دیگری مرثه خانم که مادر تقی و علی اسماعیلی بود، داشت. عمو جواد و ام لیلا صاحب یک دختر نمونه به نام طاهره و سه پسر به نام شکرالله و حبیب الله و سلطانعلی (وحید) میگردند. این خانواده محترم چون در جاسب عایداتی نبود، به طهران و به خانی آباد میروند و در قلعه مرغی به کشاورزی مشغول میشوند و مالک آنجا خانواده ورقا بودند و حظیرة القدس در خانی آباد بود که همه جوانان احباء درس اخلاق و علم و عرفان میآموختند. مسیح الله مهاجر فرزند ضیاء الله و فاطمه نساء در تاریخ تولد 1307 متولد شد و با طاهره خانم دختر آقا میر اسدالله معتقدی و ملک خانم ازدواج نمود طاهره خانم متولد سال 1308بود. مسیح الله مهاجر در خانواده مؤمن و مخلص در کروگان جاسب به دنیا آمد که آثار صدمات و بلیّات تا آخر عمر او هویدا و نمایان بود. چه کتک ها و آزار ها که ضیاء الله ندید و هرکس خاطرات او را که از گفته های خود اوست بخواند، برای اینهمه ظلم و ستم که بر او وارد گشته متاثر و ناراحت میشود. از طرفی شاد و مسرور میگردد. انسانهای مقاوم و با ایمان نه از چوب و فلک میترسند و نه از مردن در راه حق. همه درد و بلا و الم را به جان میخرند که محبوب عالمیان مولایشان از او راضی باشد. مسیح الله تا نوجوانی درجاسب مزرعه داری مینمود و در کشاورزی کمک کار مادر و پدر بود. جناب عنایت الله مهاجر پسرعموی او که معماری با تجربه بود و به جاسب می آمد و در تعمیرات حمام و هر کاری پیشقدم بود و در طهران بعنوان معمار عنایت الله مهاجر معروف و مشهور بود و عبدالله خان پسر عموی دیگر که ساختمان های بسیاری داشت و مسیح الله همراه او به طهران آمد و چون جوانی باهوش و با تجربه و زرنگ بود، در مدت یکسال خود او معمار مسیح الله مهاجر جاسبی شد. وجیهه خانم در سال 1332 در کروس، منطقه مهاجرتی چشم به جهان گشود و خانه والدین را نورانی نمود. این خانم محترم لیاقت چنین اسمی را دارد که پدر برای او انتخاب کرده است. وجیهه خانم دختر بچه عزیز و دوست داشتنی بود که پدر مهرپرور را از دست داد و در آغوش مادر و خواهران و برادران رشد و نمو نمود و خانمی شایسته و با فرهنگ گردید. چون در حسین آباد کروس مدارس نبود و دختر نمیتوانست با موتور به ایوانکی برود، از تحصیل محروم بود ولی در خانواده معارف امری و احکام الهی و درس اخلاق را خوب آموخته بود. خداوند بزرگ و مولای شفوق و حنون که همیشه یاور یتیمان است، به این دختر مظلوم محجوب و محبوب و شایسته، تمام حسن خدادای را به نحو کامل داد. جناب وجیه الله گلپور اهل مازندران که جوانی برازنده، قوی هیکل و با سواد و دریای علم و عرفان، ایقان و جوهر تقدیس بود، به خواستگاری او آمد و با یکدیگر ازدواج نمودند و از همان اوایل زندگی با یکدیگر به مهاجرت و اعلان امرالله پرداختند. هرگز راحتی برای خود نخواستند و هدف آنها رضای جمال مبارک بوده و هست. از جاسب تا گرگان نوشته سناءالله حکمت شعاراز جمله نفوس مؤمن و مخلص و فعال که از اهالی سرزمین جاسب بودند و بنده افتخار آشنائی با ایشان را داشتم، جناب نعمت الله رضوانی بودند. در بیست و دوم شهریور ماه 1296 در خانواده ای مؤمن پا به عرصه وجود نهاد. نام پدرشان غلامحسین و نام مادرشان گوهر خاتون بود. جناب رضوانی متأسّفانه در کودکی پدر را از دست دادند و با مشکلات عدیده مواجه شدند. پس به ناچار از نوجوانی از جاسب به تهران در محله خانی آباد نقل مکان نمودند و در بازار تهران در حجره ای مشغول به کار شدند ... بعد از مدّتی نیز به استخدام نیروی هوائی کشوری درآمدند تا اینکه با خانم سیمین سیّد محمود ازدواج نمودند. از ایمان و ایقان جناب رضوانی همین بس که ایشان همراه با نقشه ده ساله جهاد کبیر اکبر به مهاجرت شهر قم تشریف بردند و در مکانی مقدّس که عرش مطهر حضرت اعلی مدّتی در آن محل بود، سُکنی گزیدند. جناب رضوانی حکایتی را برایم نقل نمودند که بسیار جالب و تأثیرگزار است و نشان از احاطه روحانی و عاطفی حضرت ولی عزیز امرالله نسبت به احباء و اوضاع و احوال احباء و محبتشان به جناب رضوانی و خانواده دارد.... و امّا حکایت آنکه در شبی بارانی و سرد زمستانی ناگهان مقداری از سقف فرو ریخت و این امر سبب ناراحتی ایشان و خانواده گرامی شد، به نحوی که تا صبح همگی بیدار و مضطرب بودند و به دعا و مناجات پرداخته دست رجا به درگاهش داشتند. او فرزند علامحسین فرزند ابوالقاسم کاشی و گوهر خانم فرزند استاد علی اکبر بزرگمرد جاسب بود. ایشان در سال 1297 شمسی در کروگان جاسب در محلّه پائین چشم به جهان گشود و در خانواده مؤمن و موقن نشو و نما نمود. در مکتب جناب فردوسی و دیگر دوستان سواد آموخت و رسم ادب و انسانیّت را از والدین به نحو احسن یاد گرفت. در نوجوانی به همراه برادر خود در طهران مشغول به کار گردید و چون پدر بزرگوار را از دست داده بود، کمر به خدمت مادر بست و در تمام امور زندگانی یاور مادر مهربان بود. مادرش درّ گرانبهائی بود که در تمام عمر جز خدمت به امر و خدمت به خلق خدا هدف دیگری نداشت و به اولادهای خود آموخته بود اگر میخواهید خدا از شما راضی باشد، همه را دوست داشته باشید و به آنها محبّت کنید. در زمان قدیم که وفور نعمت در روستاها نبود ولی هرچه را داشتند در سبد اخلاص میگذاشتند و با دوستان و فامیل یکرنگ و مهربان بودند و از شادی دیگران شاد میگشتند. این عزیز دل و جان، در سال 1315 شمسی در محلّه بالای کروگان جاسب به دنیا آمد. خانم سلطان یزدانی مامای مادر او و مادربزرگش تعریف میکرد به حدّی این بچه زیبا و باهوش و پر مو بود که همه اهالی به دیدن او می آمدند و می گفتند باید برایش اسفند دود کرد تا کسی چشم زخم به او نزند. به حدّی مظلوم و ساکت بوده است و کسی صدایش را نمی فهمید ولی از شانس بد او مادرش جوان مرگ میشود و این بچه دو ساله را تنها می گذارد و به عالم بالا صعود می کند. مرضیه مادر ایشان روحش شاد، خانمی با فرهنگ و تمیز و با کمالات بوده است. بزرگان فامیل پیشنهاد می کنند که شمس الله پدر ایشان با خاله او یعنی خاور سلطان که خانمی بی نظیر بود، ازدواج کند. امین الله را این خاله مهرپرور و مادربزرگش خانم سلطان و خواهر امین الله طاهر خانم که اولین اولاد شمس الله بود، بزرگ می کنند و جای خالی مادر را برای او پر می کنند که او هرگز بی مادری و تنهائی را احساس نکرد. بعد از خاور سلطان برایش خواهران و برادرانی بسیار آورد. نوجوان بود که خواهرش با آقای هرمز شریفی ازدواج نمود و به طهران آمد. او هم همراه خواهر آمد و در نزد پسر عموی پدرش، سلطانعلی یزدانی در مغازه خواربارفروشی و لبنیات مشغول کار گردید. این عزیز نامش ثناءالله است و در سال 1336 در کروس بالا چشم به جهان گشود. در داخل شکم مادر صدای مناجات و اشعارهای امری که والدین او می خواندند را شنیده بود. زیباترین کودک آن منطقه بود و چهره نورانی و زیبا را از پدر و مادر به ارث برده بود. موی سر او مانند مادرش ملک خانم فرّ و پرُپشت بود و موهای سر او زیبا و دیدنی بود. چشم باز کرد دید اطرافش باغهای زیبا، جلو منزل رودخانه آب، در اطراف خانه مرغ و خروس و بوقلمون و خرگوش و کبک و برّه و میش و بز و بزغاله و گاو و گوساله بودند و از کودکی به آنها عشق می ورزید. ناگفته نماند ایشان یکساله بود که شبی پدر بزرگوار ایشان خواب می بیند حضرت ولی امرالله به خواب ایشان آمد و شالی به سید عبدالله هدیه می کند و به او می فرماید ناشر نفحات الله مرد بی نظیر، مدّتی است در طهران و اطراف به دیدن فامیل نرفتی، پس برو و همه را ملاقات کن و در آنجا بمان و میگوید به چشم. او در سال 1328 در جاده ساوه در نقطه مهاجرتی به دنیا آمد و در آغوش پدر و مادری مؤمن نشو و نما نمود. در کودکی همراه پدر و مادر به حسین آباد کروس مهاجرت نمود و پدرش به این جوان خوشگل و نقلی ریزه میگفت مهاجر کوچولو ببینم چه خواهی کرد. از کودکی آثار ایمان و رشادت و بردباری در او نمایان بود. از نظر اخلاق و رفتار نمونه بود. وقتی والدین او به کروس بالا که تازه ساختمان ساختند و باغ ها را درست کردند، میروند، او میگوید اولین شغلم این بود که برّه و بزغاله کوچک را در باغ بچرانم و چون اطراف آنجا گرگ فراوان بود، همیشه با یک چوب دستی دنبال برّه و بزغاله ها بود. البته همیشه سگ هم داشتند که سگ واقعاً پاسبان باوفائی است. ایشان میگوید بزرگتر که شدم به کمک برادر بزرگترم چوپان گله شدیم و صبح و تا شب در بیابان صحرا آنها را می چرانیدیم و از شیر و لبنیات که استفاده میشد، بقیه هم به فروش میرساندیم. بیابان ها در بهار بسیار سبز و قشنگ و دلنشین بود ولی در فصل تابستان هوا بسیار گرم و سوزان بود ولی در هر زمانش بسیار لذت بخش بود. او در سال 1268 شمسی در قریه کروگان به دنیا آمد. پدر او سید حبیب از مؤمنین به نام جاسب بود. محله پائین کوچه ای به نام کوچه سید حبیب است و دو طرف کوچه شمال و جنوب متعلق به او بوده است. سید حبیب سه اولاد پسر داشته است، اولی سید جواد ارشدی، دومین سید عبدالله و سومین سید عباس بوده است. در زمان قدیم فامیلی در دهات نبوده است و هر کس را به نام پسر فلانی میخواندند. مثلاً سید عبدالله را به نام سید عبدالله سید حبیب صدا می کردند یا نام می بردند. زمانیکه فامیل انتخاب میکردند و مأمور سجلات ثبت میکرده است، سید جواد میگوید بنده اولاد ارشدم و او را لقب ارشدی میدهند. سید عبدالله که ناشر نفحات الله و با سواد بوده است را ناشری و سید عباس که کاشان در دکان حلوائی کار می کرد و همه به او سیّد میگفتند، میگوید سید هاشمی هستم که لقب هاشمی میگیرد. البته در جاسب تا سال 1307 شناسنامه ای نبود و بعضی از سال تولدها کم و زیاد دارند. |
مدیردر این قسمت می پردازیم به ذکر سرگذشت بهاییان و شخصیت های گذشته و حال جاسب که در جای جای ایران و جهان در گذشته و حال زیسته اند و به خدمت پرداخته اند آرشیو مطالب
October 2023
دسته بندی ها
All
|