
![]() وجیهه خانم در سال 1332 در کروس، منطقه مهاجرتی چشم به جهان گشود و خانه والدین را نورانی نمود. این خانم محترم لیاقت چنین اسمی را دارد که پدر برای او انتخاب کرده است. وجیهه خانم دختر بچه عزیز و دوست داشتنی بود که پدر مهرپرور را از دست داد و در آغوش مادر و خواهران و برادران رشد و نمو نمود و خانمی شایسته و با فرهنگ گردید. چون در حسین آباد کروس مدارس نبود و دختر نمیتوانست با موتور به ایوانکی برود، از تحصیل محروم بود ولی در خانواده معارف امری و احکام الهی و درس اخلاق را خوب آموخته بود. خداوند بزرگ و مولای شفوق و حنون که همیشه یاور یتیمان است، به این دختر مظلوم محجوب و محبوب و شایسته، تمام حسن خدادای را به نحو کامل داد. جناب وجیه الله گلپور اهل مازندران که جوانی برازنده، قوی هیکل و با سواد و دریای علم و عرفان، ایقان و جوهر تقدیس بود، به خواستگاری او آمد و با یکدیگر ازدواج نمودند و از همان اوایل زندگی با یکدیگر به مهاجرت و اعلان امرالله پرداختند. هرگز راحتی برای خود نخواستند و هدف آنها رضای جمال مبارک بوده و هست.
0 Comments
از جاسب تا گرگان نوشته سناءالله حکمت شعار![]() از جمله نفوس مؤمن و مخلص و فعال که از اهالی سرزمین جاسب بودند و بنده افتخار آشنائی با ایشان را داشتم، جناب نعمت الله رضوانی بودند. در بیست و دوم شهریور ماه 1296 در خانواده ای مؤمن پا به عرصه وجود نهاد. نام پدرشان غلامحسین و نام مادرشان گوهر خاتون بود. جناب رضوانی متأسّفانه در کودکی پدر را از دست دادند و با مشکلات عدیده مواجه شدند. پس به ناچار از نوجوانی از جاسب به تهران در محله خانی آباد نقل مکان نمودند و در بازار تهران در حجره ای مشغول به کار شدند ... بعد از مدّتی نیز به استخدام نیروی هوائی کشوری درآمدند تا اینکه با خانم سیمین سیّد محمود ازدواج نمودند. از ایمان و ایقان جناب رضوانی همین بس که ایشان همراه با نقشه ده ساله جهاد کبیر اکبر به مهاجرت شهر قم تشریف بردند و در مکانی مقدّس که عرش مطهر حضرت اعلی مدّتی در آن محل بود، سُکنی گزیدند. جناب رضوانی حکایتی را برایم نقل نمودند که بسیار جالب و تأثیرگزار است و نشان از احاطه روحانی و عاطفی حضرت ولی عزیز امرالله نسبت به احباء و اوضاع و احوال احباء و محبتشان به جناب رضوانی و خانواده دارد.... و امّا حکایت آنکه در شبی بارانی و سرد زمستانی ناگهان مقداری از سقف فرو ریخت و این امر سبب ناراحتی ایشان و خانواده گرامی شد، به نحوی که تا صبح همگی بیدار و مضطرب بودند و به دعا و مناجات پرداخته دست رجا به درگاهش داشتند. ![]() او فرزند علامحسین فرزند ابوالقاسم کاشی و گوهر خانم فرزند استاد علی اکبر بزرگمرد جاسب بود. ایشان در سال 1297 شمسی در کروگان جاسب در محلّه پائین چشم به جهان گشود و در خانواده مؤمن و موقن نشو و نما نمود. در مکتب جناب فردوسی و دیگر دوستان سواد آموخت و رسم ادب و انسانیّت را از والدین به نحو احسن یاد گرفت. در نوجوانی به همراه برادر خود در طهران مشغول به کار گردید و چون پدر بزرگوار را از دست داده بود، کمر به خدمت مادر بست و در تمام امور زندگانی یاور مادر مهربان بود. مادرش درّ گرانبهائی بود که در تمام عمر جز خدمت به امر و خدمت به خلق خدا هدف دیگری نداشت و به اولادهای خود آموخته بود اگر میخواهید خدا از شما راضی باشد، همه را دوست داشته باشید و به آنها محبّت کنید. در زمان قدیم که وفور نعمت در روستاها نبود ولی هرچه را داشتند در سبد اخلاص میگذاشتند و با دوستان و فامیل یکرنگ و مهربان بودند و از شادی دیگران شاد میگشتند. ![]() این عزیز دل و جان، در سال 1315 شمسی در محلّه بالای کروگان جاسب به دنیا آمد. خانم سلطان یزدانی مامای مادر او و مادربزرگش تعریف میکرد به حدّی این بچه زیبا و باهوش و پر مو بود که همه اهالی به دیدن او می آمدند و می گفتند باید برایش اسفند دود کرد تا کسی چشم زخم به او نزند. به حدّی مظلوم و ساکت بوده است و کسی صدایش را نمی فهمید ولی از شانس بد او مادرش جوان مرگ میشود و این بچه دو ساله را تنها می گذارد و به عالم بالا صعود می کند. مرضیه مادر ایشان روحش شاد، خانمی با فرهنگ و تمیز و با کمالات بوده است. بزرگان فامیل پیشنهاد می کنند که شمس الله پدر ایشان با خاله او یعنی خاور سلطان که خانمی بی نظیر بود، ازدواج کند. امین الله را این خاله مهرپرور و مادربزرگش خانم سلطان و خواهر امین الله طاهر خانم که اولین اولاد شمس الله بود، بزرگ می کنند و جای خالی مادر را برای او پر می کنند که او هرگز بی مادری و تنهائی را احساس نکرد. بعد از خاور سلطان برایش خواهران و برادرانی بسیار آورد. نوجوان بود که خواهرش با آقای هرمز شریفی ازدواج نمود و به طهران آمد. او هم همراه خواهر آمد و در نزد پسر عموی پدرش، سلطانعلی یزدانی در مغازه خواربارفروشی و لبنیات مشغول کار گردید. ![]() این عزیز نامش ثناءالله است و در سال 1336 در کروس بالا چشم به جهان گشود. در داخل شکم مادر صدای مناجات و اشعارهای امری که والدین او می خواندند را شنیده بود. زیباترین کودک آن منطقه بود و چهره نورانی و زیبا را از پدر و مادر به ارث برده بود. موی سر او مانند مادرش ملک خانم فرّ و پرُپشت بود و موهای سر او زیبا و دیدنی بود. چشم باز کرد دید اطرافش باغهای زیبا، جلو منزل رودخانه آب، در اطراف خانه مرغ و خروس و بوقلمون و خرگوش و کبک و برّه و میش و بز و بزغاله و گاو و گوساله بودند و از کودکی به آنها عشق می ورزید. ناگفته نماند ایشان یکساله بود که شبی پدر بزرگوار ایشان خواب می بیند حضرت ولی امرالله به خواب ایشان آمد و شالی به سید عبدالله هدیه می کند و به او می فرماید ناشر نفحات الله مرد بی نظیر، مدّتی است در طهران و اطراف به دیدن فامیل نرفتی، پس برو و همه را ملاقات کن و در آنجا بمان و میگوید به چشم. ![]() او در سال 1328 در جاده ساوه در نقطه مهاجرتی به دنیا آمد و در آغوش پدر و مادری مؤمن نشو و نما نمود. در کودکی همراه پدر و مادر به حسین آباد کروس مهاجرت نمود و پدرش به این جوان خوشگل و نقلی ریزه میگفت مهاجر کوچولو ببینم چه خواهی کرد. از کودکی آثار ایمان و رشادت و بردباری در او نمایان بود. از نظر اخلاق و رفتار نمونه بود. وقتی والدین او به کروس بالا که تازه ساختمان ساختند و باغ ها را درست کردند، میروند، او میگوید اولین شغلم این بود که برّه و بزغاله کوچک را در باغ بچرانم و چون اطراف آنجا گرگ فراوان بود، همیشه با یک چوب دستی دنبال برّه و بزغاله ها بود. البته همیشه سگ هم داشتند که سگ واقعاً پاسبان باوفائی است. ایشان میگوید بزرگتر که شدم به کمک برادر بزرگترم چوپان گله شدیم و صبح و تا شب در بیابان صحرا آنها را می چرانیدیم و از شیر و لبنیات که استفاده میشد، بقیه هم به فروش میرساندیم. بیابان ها در بهار بسیار سبز و قشنگ و دلنشین بود ولی در فصل تابستان هوا بسیار گرم و سوزان بود ولی در هر زمانش بسیار لذت بخش بود. ![]() او در سال 1268 شمسی در قریه کروگان به دنیا آمد. پدر او سید حبیب از مؤمنین به نام جاسب بود. محله پائین کوچه ای به نام کوچه سید حبیب است و دو طرف کوچه شمال و جنوب متعلق به او بوده است. سید حبیب سه اولاد پسر داشته است، اولی سید جواد ارشدی، دومین سید عبدالله و سومین سید عباس بوده است. در زمان قدیم فامیلی در دهات نبوده است و هر کس را به نام پسر فلانی میخواندند. مثلاً سید عبدالله را به نام سید عبدالله سید حبیب صدا می کردند یا نام می بردند. زمانیکه فامیل انتخاب میکردند و مأمور سجلات ثبت میکرده است، سید جواد میگوید بنده اولاد ارشدم و او را لقب ارشدی میدهند. سید عبدالله که ناشر نفحات الله و با سواد بوده است را ناشری و سید عباس که کاشان در دکان حلوائی کار می کرد و همه به او سیّد میگفتند، میگوید سید هاشمی هستم که لقب هاشمی میگیرد. البته در جاسب تا سال 1307 شناسنامه ای نبود و بعضی از سال تولدها کم و زیاد دارند. |
مدیردر این قسمت می پردازیم به ذکر سرگذشت بهاییان و شخصیت های گذشته و حال جاسب که در جای جای ایران و جهان در گذشته و حال زیسته اند و به خدمت پرداخته اند آرشیو مطالب
April 2023
دسته بندی ها
All
|