هوالله
ای غریب دلخون، غم مخور غمخوار مهربان داری. محزون مباش مخدوم بزرگوار داری. هرچند در دریای محن و آلام مستغرقیم ولی سفینه نجاتی داریم. هرچند در ظلمات و مصائب بلایا گرفتاریم ولی مه تابانی داریم. ملجائی چون ملکوت ابهی داریم و مأمنی چون حصون ملاء اعلی. دیگر چه اضطرابی و چه احتراقی چون در ظلّ میثاقی. ع ع
میثاق که مادری جوان و قوی و شجاع و مؤمن که خود حقیقت را یافته بود به نام ملکه داشت و حالا شوهر را از دست داده بود، مانند مرغی یا پرنده ای که همه جوجه هایش را زیر بال میگیرد، از آنها حمایت و حفاظت نمود. چنان وحدتی برپا نمود که اولادهایش همگی وفادار و متحد باشند و هرکس به کاری مشغول بود و سید انور که تازه از سربازی آمده بود زمام امور را به دست گرفت و پا جای پای پدر گذاشت. ساختمانها را مرتب تکمیل تر و خواهران وجیهه و ملیحه را به طهران فرستاد و دو کودک عبدالحسین و ثناءالله در منزل خواهران درس میخوانند و انور و معتمد و میثاق کروس را گلستان نمودند. میثاق در سال 1355 دختری از روستای مازگان کاشان که مثل خودش ساده و مؤمن و زحمتکش بود را به نام فروزنده بیانی مازگانی به همسری برگزید. این عروس نازنین تا آخر حیات مادر شوهر با او هم کاسه و همراز و همدم و وفادار او بود. البته همسر آقای انور و مدیریت خوب او و ابهت او و همسرش باعث دلگرمی همه شده بود. میثاق دارای سه اولاد، یک پسر به نام فرید و دو دختر به نام الهه و الهام، گردید. الهه خانم ازدواج نمود ولی آن دو منتظر قسمت و تقدیر الهی اند. اولادهای او همه هنرمند و زحمتکش هستند. تمام کسانیکه با خانواده سید عبدالله ناشری وصلت کرده اند از خوبی گوی سبقت را از هم ربوده اند. پایه زندگی سید عبدالله استوار بر منطق و صبوری، ایمان و عمل راسخ و اجرای تعالیم الهی بود و بهترین ارث را ایشان به اولادها و نوه ها و نتیجه ها و نبیره ها داده است. تمام درخت های حسین آباد و کروس را ناشری کاشته بود و گوسفندداری داشتند و بعد اولادهایش بعد از صعود ایشان آمدند. آقا فضل الله اولاد ارشد و طاهره و لطیفه و اقدس که مادرشان قبلاً صعود کرده بود، گفتند ما هیچ نمی خواهیم. باغات و ساختمانها و گوسفندان بین اولادهای ملکه خانم تقسیم نمودند و این سه برادر سهم دیگران را هم عهده دار شدند تا اداره کنند. همینطور که قبلاً گفته شد آنجا نقطه ای بکر بود که آباد نموده بودند. مانند دریائی بود که هرکس سطل آبی از او بردارد، هرکس به آنجا میرفت فیض می برد. عروسها هم از مادرشوهر آموخته بودند که درب خانه سید عبدالله به روی همگان باز است. کروس دنیایی داشت و از اسفند ماه تا آخر پائیز همیشه دیدنی و زیبا بود. خلاصه کلام، این عزیز هم که یک عمر از کودکی نه مسافرت رفت و نه گردش و تفریح، نتوانست خوب درس بخواند اما در خدمت والدین و حسین آباد بود تا اینکه دست طبیعت چنان او را به امتحان انداخت که شاید کمتر کسی تاب و تحمّل آن را داشته باشد. امتحان الهی خیلی سخت است. هر ذرّه خاک کروس، هر شاخه درختی شاهد و گواه است که اینهمه رنج و عذاب را به خاطر ایمان به جمال مبارک، این خانواده کشیدند. از آنها خواسته شد یک عمر زحمت را رها کنند و آن سرزمین را ترک کنند. این مرد نازنین مانند برادر و احباء دیگر پذیرفت که در سبیل الهی هرچه بر انسان وارد آید خیر و صلاح اوست. میدانست هرکه در درگاه مقرب تر است، جام بلا بیشترش می دهند. به همسر و بچه ها گفت میرویم ولی ایمانمان را حفظ می کنیم. سهم ما هم از زندگی و امتحان این بوده است و امیدوارم خداوند از ما راضی باشد. ما که در این منطقه جز محبّت و خدمت به کسی کار دیگر نکرده ایم. میثاق و کلّ خانواده آنها در مناطق به درستی و امانت و صدق معروف و مشهور بودند. بسیاری از مردمان افسوس میخورند که چرا زحمات مردم بررسی نمیشود و حقوق حقّه آنها نادیده گرفته میشود. در پیشگاه الهی کسانیکه ظلم و ستم به مظلومی روا می دارند، آیا بخشودنی است؟ مأموری که میرود و با چشم بینائی که خدا به او داده است و خانه های خشت و گلی و دستهای پینه بسته این زحمتکشان و صورت و هیکل سوخته این پیرمردان و زنان را می بیند، از خود سئوال نمی کند چرا اینها را از خانه شان به زور بیرون کنم؟ به مافوق خود گزارش نمی دهد این ستمدیدگان و مظلومان در کوه و بیابان چه کردند که مورد ستم قرار میگیرند؟ هیچ کس و هیچ مأموری و هیچ دستگاهی به فریاد نرسید. غافل از اینکه خداوند بزرگ شاهد تمام کارهاست و مو را از ماست میکشد و هیچ بنده مظلومی را گرسنه نمی گذارد. میثاق و امثال میثاق و برادران و زن برادران او همه آمدند و در جاهائی یا خوب یا بد اسکان گزیدند ولی روسیاهی بر کسی خواهد ماند که بر بنده ای ظلم و ستم روا داشته است و با لبخند آنها را آواره کرده است. این خانواده ها به حدّی خداپرست و مؤمن هستند که در حقّ کسی که به آنها ظلم کرده است، دعا می کنند و از خدا می خواهند روزی آگاه و عاقل و با انصاف و عادل باشند و از کرده خود پشیمان و نادم گردند. به قول ناشری گندم به کاری گندم درو می کنی و جو بکاری جو درو می کنی. خدا صبر و طاقت به همه داده است.
در کروس همسران دوش به دوش مردان کار میکردند. در دوشیدن شیر گاو و گوسفندان و نگهداری مرغ و خروس و جوجه ها، در جمع آوری محصولات، در درو کردن و جمع آوری از هیچ کاری دریغ نداشتند. در زمستان و فصل کم کاری قالی می بافتند و به اطرافیان هرکس مایل بود، یاد می دادند. همگی خودکفا بودند و جز مقداری لباس و قند و چائی و برنج همه چیز آنجا آماده بود. در فصل پائیز که انارها میرسید، دیگ های ربّ انار آماده بود و رب های خوشمزه ای همه از آنها میخریدند و تعریف می کردند. کشک و ماست و پنیر و کره و روغن آنها نظیر نداشت. در چندین سال که برق نبود با چراغهای گردسوز و چراغ توری و فانوس زندگی میکردند و چون برق نبود، یخچال نفتی داشتند و زندگی را بسیار ساده ولی با نشاط می گذراندند. دنیائی دور از هیاهو و دود و بوق ماشین و تقلّب داشتند و همه با قلب پاک و بی کبر و غرور زندگی می کردند و حسد در کار نبود و چشم و هم چشمی وجود نداشت و همه یکسان بودند و همه چیز را زیبا می دیدند. این عزیزان از مقرّبین و مؤمنین حق بشمار می آیند. وقتی مهمانی با اتومبیل و لباس شیک به آنجا میرفت، خوشحال میشدند و توقع نداشتند کسی چیزی برایشان بیاورد. برعکس موقع رفتن بعد از پذیرائی هرچه در توان داشتند هدیه و تعارفی میدادند و اگر کسی چیزی آورده بود، دو چندان جبران میکردند و این صفت تمام اولادان ناشری بود.
عروس اول قمر خانم، دوم مرحمت خانم شیرازی، سوم شهناز خانم حیاتی و چهارم فرزند عروس آخری که در آن سامان در مکتب مادرشوهر بسیار چیزها آموخته بودند. تاریخ مثل و نظیر آنها را ندیده است که چه مقدار توانسته بودند خوب باشند. خداوند همه را با اولاد و احفاد و همسران حفظ نماید و توفیق خدمت تا آخر عمر را از آنها نگیرد. این عزیزان که رانده شدند و آواره گردیده اند، هرگز به کسی شکوه و شکایت و ناشکری نمی کنند ولی به دولت محترم نامه نوشته و خواسته اند به وضع آنها رسیدگی نماید و از حقوق حقه خود برخوردار گردند و گناهشان ایمانشان و صداقت آنها می باشد. این برادران شیر و ماست و کره ها را در ایوانکی در مغازه میگذاشتند و میفروختند. با اینکه می دانستند مال بهائی است میخریدند و تعریف می کردند که اجناس آنها سالم و طبیعی است.
| الی میثاق مرد با شهامت رئوف و مهربان و باکرامت تو خدمت کرده ای تا بی نهایت اعمال نیک تو دارد حکایت تمام عمر تو در کروس بود جائی که برّه و مرغ و خروس بود باغات پر بود از انجیر تازه شیرین و خوشمزه در هر مغازه انارتان نمونه بود در ایران تو میدان های طهران بود و گیلان پنیر و کره و روغن و سرشیر تازه زینت بخش بود در ده ها مغازه ایوانکی یتیم شد از فراغت تمام خلق می گیرند سراغت به چه جرمی گرفتند ملک و باغت چرا قفل زده اند بر درب باغت معتمد عزیز در خاک خفته او هم دارد حرفهای ناگفته بگو جرمت چه بود جز دینداری تو که کاری به کار کسی نداری شما بودید مهاجر صاف و ساده همان مهری که حق در قلب نهاده بدان اجر شما اجر شهید است پیش حق والدینت رو سفید است مال دنیا ندارد هیچ وفائی ز نور حق تو آنقدر باصفائی ز راه حق کشیدید رنج بسیار زینک اعمالی و هم صدق و گفتار بذری کاشتید بذری عاشقانه چونکه داشتید ز حق صدها نشانه شما هر یک چراغ پُر فروزید ز دوری کروس هرگز نسوزید با دست تهی در راه یزدان با مولا بسته بودید عهد و پیمان همیشه شاد باشید و سرحال خدا ناظر به اعمال است و اقوال هرآنکس ظلم کرد ظلم بیند سزای اعمال خود را ببیند شما راست قامتان امر یزدان مثل غنچه گُلید در باغ بوستان |