
![]() هفتاد سال پیش ساربان ها با شترهای خود نمک و مایحتاج مردم روستاها را تأمین میکردند و از این راه امرار معاش می نمودند. هنگام غروب سرد زمستان در محله پائین ساربان ها با شتر هایشان مانده بودند که با تاریکی شب چکار کنند. به یکی دو نفر از جمله سید حسن هاشمی که بسیار جوان بود مراجعه می کنند، ساربان میگوید شب میشود چکار کنم؟ جواب مثبتی دریافت نمی کنند. در این هنگام عمو مهدی ناصری از راه میرسد و به ساربان ها می گوید به خونه خاه برویم و آنها را به منزل می برد و زیر کرسی اطاقش به آنها شام میدهد و شترهایشان را در طویله جای می دهد و به آنها آذوقه می دهد. همسر او عمه رضوان که خانمی جوان بوده است قدری ناراحت میشود که در سرمای زمستان چند نفر غریب را چرا آوردی؟ عمو مهدی به همسرش میگوید اینها بنده خدا هستند، مهمان حبیب خداست اگر ما به اینها پناه ندهیم چه کسی پناه بدهد و اینها برکت اند. از آنها پذیرائی کامل می کند و در اطاقی جداگانه میخوابند و فردا تشکر و خداحافظی میکنند و میروند.
0 Comments
|
مدیردر این قسمت می پردازیم به ذکر سرگذشت بهاییان و شخصیت های گذشته و حال جاسب که در جای جای ایران و جهان در گذشته و حال زیسته اند و به خدمت پرداخته اند آرشیو مطالب
May 2021
دسته بندی ها
All
|