

سید عبدالله زمانیکه به طهران می آید همه اولادها که در حسین آباد بودند را می بوسد و میگوید در نبود من از مادر خود به نحو احسن نگهداری کنید و به همسرش میگوید رفتنم با خودم هست اما آمدم با خدا. تو حال هم پدری و هم مادر هستی و مواظب بچه ها مخصوصاً ثناء نازنینم باشید که به زمین نخورد. خانه های حسین آباد روی تپه بلندی ساخته شده بود که اگر کسی لیز می خورد چند متر چرخ می خورد. در هر صورت ناشری در سال 1337 در طهران صعود نمود و این آخرین دیدار با خانواده اش بود و راه به ظاهر بدون برگشت بود. چه بسیار بر این کودکان معصوم ثناء و عبدالحسین و وجیهه و ملیحه و میثاق که کوچک بودند، سخت گذشت. ملکه خانم مانند یک سلطان لایق به گونه ای این بچه ها را بزرگ کرد و سر و سامان داد که همه متعجب ماندند و شیرمردان و شیر زنانی تحویل اجتماع داد که ثناء و عبدالحسین هر دو عقب موتور برادران ایوانکی در سرما و گرما تا چهارم ابتدائی درس خواندند و بعد که ملیحه خواهرشان ازدواج نمود به کمک مالی برادرها و مادر در منزل ملیحه و همسر مهرپرورش علی اکبر رضوانی که آنها را برادر خود می دانست، شروع به درس نمودند و تا دیپلم و فوق دیپلم تحصیل نمودند و از نظر امری ممتازترین شاگردان درس اخلاق ماشاءالله وجدانی و جناب کثیری بودند. جاده خاکی و خرابی در حسین آباد کروس بود ولی علی اکبر رضوانی تعطیلات آنها را به حسین آباد خدمت مادر و خانواده میبرد و شنبه سرکلاس درس بودند. ثناء و عبدالحسین به اخلاق حسنه و امری خود همیشه نمره انظبات آنها 20 بود. ثناءالله تابستان ها هم در حسین آباد دوشادوش همه کار میکرد. مادرش میگفت مادر به فدای آن زلف قشنگ تو، عبدالحسین قربان قد و بالای بلند و مهربان تو بشوم.
ثناءالله با خانم فریبا رمضانی بعد از خدمت سربازی ازدواج نمود و در منزل پسرعمویش سید یحیی هاشمی اسکان گزید. پسر عمو پیرمرد، عاشق پسر عمو جوان و زیبا و رعنای خود بود و به حدّی ثناءالله در مریضی ها و گرفتاریها به او کمک میکرد که حساب ندارد و سید یحیی هم اندک کرایه ای از او میگرفت. حمد و سپاس است که این ناشری زاده شده است و پسر عموی گل بنده است و اسم پدر خود را زنده نگه خواهد داشت. سید عبدالله از مردانگی و ایمان و فداکاری عموی خود برای این جوان و همسرش تعریف میکرد و به آنها میگفت خون شما پاک و نطفه تان پاک و وجدانتان هم مانند پدر پاک است. ثناءالله میخندید و میگفت اگر ما اینقدر پاک هستیم چرا بعضی ها به ما به شوخی یا جدّی میگویند نجس یا میگویند تو به این خوبی هستی و حیف نیست بهائی باشی. سید یحیی که خود دانشمند و عالمی آگاه مانند عمویش بود به او میگفت بگو خداوند تبارک و تعالی همه را پاک و طیّب و طاهر خلق کرده است و نسبت به همه یکسان مهربان است و هیچ کس نجس نیست. بنده مانند تو خداوند یکتا و بی مانند را که در همه جا ناظر است، می پرستم و به سویش دعا و مناجات میخوانم و با او راز و نیاز می کنم و هرچه می خواهم از او می خواهم. همان پیامبری که شما قبول دارید ما هم قبول داریم. اگر قبول نداشته باشیم بهائی نیستیم. دین ما دین نوین و ظهور کلّی است. ما همه را دوست داریم و با تمام خلق مهربان هستیم و مردم آزار نیستیم. هدفمان تعلیم و تربیت و وحدت عالم انسانی و پیشرفت و ترّقی و تعالی عموم خلق جهان است. صلح دوستیم و اهل جنگ نیستیم. ذکور و اناث باهم برابرند و همه حق تحصیل و علوم دینی دارند. ای انسانی که بنده را نجس و خود را پاک و منزّه میدانی، بنده با قلبی پاک به سوی پروردگار میروم و با وجدانی آرام شب می خوابم. قلبم به نور خدا و طلعات مقدسه روشن است. هیکل عنصری بنده همیشه تا زنده ام پاک و طاهر است و در حق تو هم که مرا نجس میدانی دعا میکنم که مطالعه نمایی و آگاه شوی که دیگران را مخلوق پاک خدا بدانی. ثناءالله می گفت عمو سید یحیی این حرفها را چه کسی به تو یاد داده است؟ میگفت از بچگی از ابوالقاسم فردوسی و از پدرت آموختم.