از جاسب تا گرگان نوشته سناءالله حکمت شعار
مدّتی می گذرد و در زمان ضوضاء آیت الله فلسفی، مردم شهر قم تحت تأثیر قرار گرفته و به منزل ایشان هجوم آورده و درب منزل را به آتش می کشند و حتی قصد شهادت ایشان را داشتند. نهایتاً ایشان را به کلانتری بردند، جناب رضوانی می فرمایند که در کلانتری مورد شماتت و بد و بیراه بسیار قرار می گیرند ولی ایشان دل به حق می سپارند و در دل شروع به تلاوت مناجات (هوالله – ای ربّ توانا، تو شاهدی که در این لیله لیلا بر این عاشقان بینوا چه وارد گشته ... ) را می نماید. مناجات خالصانه جناب رضوانی کار خود را می کند و با کمال تعجب مشاهده میکنند که همان درجه داری که بد و بیراه میگفت و بسیار حرکات زشتی از خود بروز می داد، چنان تغییر رفتاری می دهند و چنان محبّت و حمایت میکنند که باورکردنی نبود. در کلانتری ایشان را نگاه می دارند تا مردم متفرق شدند .... ایشان بالاجبار منزل را عوض نموده در کوچه ای دیگر مقر گزیدند و برای رعایت حکمت، وسایل و کتابها را چند روزی در زیر چادر جابه جا می کردند ولی متأسّفانه منزل جدید نیز مورد هجوم جُهّال قرار گرفته و مرتب مورد ایضاء و اذیت قرار می گرفتند.
مدّتی بدین منوال گذشت تا اینکه محفل ملّی امر فرمودند که دیگر صلاح نیست در قم بمانند و به ناچار و علی رغم میل باطنی به اصفهان نقل مکان نمودند. اصفهان نیز ایشان را راضی نکرد، پس تصمیم گرفتند تا به اطراف اصفهان مهاجرت نموده و با تشویق و ترغیب احباء به مهاجرت، موفّق به تشکیل محفل روحانی جدید در آن نقطه مهاجرتی شدند... چند سالی نیز بدین منوال گذشت تا اینکه در سال 1355 به شهرستان گرگان نقل مکان می نمایند ... جناب رضوانی بعد از انقلاب مانند تمامی احباء حقوقشان قطع می شود و با توجه به اینکه از لحاظ مالی سخت در مضیقه بودند ولی آنقدر طبع بلندی داشتند که هیچگونه کمک مالی را نپذیرفتند و در نهایت قناعت زندگی شرافتمندی را سپری کردند.
جناب رضوانی دارای صفات و خصائل برازنده ای بودند از جمله اینکه الواح و آیات را در هر صبح با صدای بلند و لحن خوش تلاوت می کردند، به نحوی که دخترشان می گویند که لوح احمد را با صدای ملکوتی پدر حفظ شده بودند و دیگر آنکه بسیاری از الواح و آیات را با خط خودشان در دفترچه مینوشتند تا یادگاری برای بازماندگان باشد.
از ایشان دو پسر به نامهای علی محمد و بهروز و همچنین 3 دختر به نامهای محبوبه و مهناز و مهشید به یادگار مانده که همگی مؤمن و مخلص و در امر مبارک ثابت و نابت می باشند. (البته لازم به ذکر است که یک پسر به نام پرویز، در سن 26 سالگی در اثر سانحه رانندگی در مرز بازرگان صعود مینمایند و دو دختر (دو قلو) نیز داشتند که در اوان طفولیت در قم صعود نمودند)
جناب نعمت الله رضوانی در روز 11/10/1373 به ملکوت اعلی صعود نمودند.
روحش شاد و درجاتش متعالی
الله ابهی
اینجانب سناءالله حکمت شعار (نگارنده شرح حال) افتخار داشتم دو سال اوّل ازدواج، منزل جناب رضوانی مستأجر باشم و از زبان خودشان تمام این خاطرات را بشنوم. جناب رضوانی بارها به بنده فرمودند خداوند یک پسر جوان در ایام جوانی از من گرفت و در پیری آن پسر را به من برگرداند. امیدوارم با نگاشتن این شرح حال قطره ای از محبت های این مرد بزرگ و مؤمن را جبران نموده و حق فرزندی را اداء کرده باشم.
هوالله
ای رب توانا! تو شاهدی که در این لیله لیلا بر این عاشقان بینوا چه وارد گشته و در این سالیان دراز از حین مفارقت, وجه صبیحت به چه سوز و گدازی اهل راز دمساز. ای مولای قدیر! افتادگی و بیچارگی آوارگان کویت را مپسند و به شدید القوی این مشت ضعفا را تایید کن.در انجمن عالمت ,عزیزانت را عزیز و مقتدر فرما و به تحقق آمال این بال و پر شکستگان را سرافراز و مفتخر کن تا در این چند روزه حیات عزت و رفعت آیینت را به دیده عنصری بنگریم و به قلبی شاد و روحی مستشبر به سوی تو پروازکنیم. تو دانی که نام ونشانی بعد از تو نخواهیم و سرور و شادمانی و کامرانی در این عالم فانی دیگر آرزو ننماییم.پس وعدت را وفا نما و جان و روان این خسته دلان را نشعیه ای تازه بخش. دیده انتظار را روشن کن و جرح قلوب کییبه را التیام ده.به سر منزل مقصود کاروان های مدینه عشقت را به زودی برسان و به ساحت وصالت دردمندان هجرت را بکشان زیرا در این عالم ادنی جز ظفر و نصرت امرت را نخواهیم و در جوار رحمت کبری جز امید وصالت آمالی در دل نداشته و نداریم. تویی گواه تویی ملجا و پناه تویی نصرت دهنده این جمع بی گناه. بنده آستانش شوقی
شرح حال نعمت الله رضوانی از سیارون جاسب
خود آقا نعمت الله هم مرد زحمتکشی بود. تقدیر الهی و سرنوشت بر این قرار گرفت که همسر او از او جدا شد و نعمت الله افسرده و ناراحت به طهران می آید و بعد از مدتی با خانم سیمین نصرالله ازدواج می نماید و زن و شوهر به قم در حظیرةالقدس به اتفاق گوهر خانم مادرش می آیند. گوهر خانم مادرش که بسیار مؤمن و مطلع بود و دعا و مناجات بسیاری از حفظ بود، برای خانمها میخواند و آقا نعمت الله هم کار میکرد.
بعد از چند سال سکونت و مهاجرت در قم به اذیت و آزار آنها می پردازند که مجبوراَ به طهران می روند و ایشان در فرودگاه مهرآباد مشغول به کار میگردد و پس از مدت زمانی او را به اصفهان در فرودگاه میفرستند و در همان جا خانه مسکونی در اختیار او میگذارند و نصرالله مهاجر هم با او همسایه بود. آقای نعمت الله رضوانی، اخلاقی حسنه و بیانی شیوا داشت. در محیط کار و در محل سکونت دوستانی بسیار داشت که همه از وجود این مرد نازنین فیض می بردند. سخنان او بسیار دلنشین بود و نفس رحمانی داشت. آثار امری را خوب آموخته بود و خود او عامل به احکام الهی بود. از نظر درستی و صداقت حرف اول را میزد. پاکی و صداقت و قداست در وجود او نقش بسته بود. علی رضوانی فرزند ارشد او تحصیلات عالیه نمود و در ارتش افسری با کلاس و با وقار و شجاع و درست کار بود و با مهین محمودی ازدواج نمود و دارای سه اولاد گردید. جناب رضوانی از همسر دوّم خود صاحب دو پسر به نام پرویز و بهروز و سه دختر به نامهای محبوبه و مهناز و مهشید گردید که همگی مؤمن و خادم و خدمتگزار در ایران و خارج هستند و مانند والدین در هر کجا ستاره های درخشانی هستند. همگی ازدواج نموده اند و هر کدام دارای 2 الی 3 اولاد و چند نوه هستند. گوهر خانم مادر ایشان عاشق مهاجرت و تبلیغ و صحبت امری بود و همیشه در اطراف اصفهان در شهرها و روستاها به احباء سر میزد و به اطفال آنها دعا و مناجات می آموزد و در بعضی سالها که در جاسب نزد خواهرش حاجیه خانم همسر فضل الله وجدانی بود و او مریض بود یا نزد دختر عمه رضوان بود و به تمام خانواده های مسلمان و بهائی سر میکشید. به خانمها می گفت سعی کنید اولادهایتان با تربیت، با ادب و درست و خداشناس باشند. ایشان همّت می کرد به بچه ها دعا و مناجات و نماز یاد می داد و کسی نبود که خاطره خوبی از ایشان نداشته باشد. ایشان سه اولادش دریای نور و مهر و صفا و وفا بودند. آقای نعمت الله هم پدر مؤمن نازنینی بود و هم مادر او از شجره طیّبه ایست. در تمام عمر دوران خدمت در هواپیمائی مشهور عام و خاص بود، بازنشست گردید و در گرگان ساکن گردید. خانه او مرکز خدمات و مهمان نوازی از دوستان و آشنایان بود. در دهه اول انقلاب به خاطر عقیده او که بهائی بود، حقوق این پیرمرد را قطع کردند و او اصلاً ناامید و افسرده نگردید. گفت خداوند لقمه نان و آبی به ما ارزانی خواهد نمود. تا آخرالحیات در گرگان با آن چهره نورانی با مردم مراوده و مکالمه داشت و هرگز شکوه و شکایتی ننمود که چه کنم چون خدای مهربان داشت. تظلّم کرد که چرا حقوقم را قطع کردید، گفتند تو که مرد نازنینی هستی و در پرونده ات جز برگه مرخصی و تشویق نامه چیزی نیست. بیا و کتمان عقیده کن و حقوقت را بگیر. ایشان فرمودند: هرگز چنین نخواهم کرد و بر عقیده خویش ثابت و استوار خواهم ماند و تا آخرالحیات زندگی بسیار آرام و دلنشین و خانه گرم و مملو از محبّت و صفا داشت. تاریخ کمتر چنین انسانهائی سالم و ساده و مؤمن و انسان دوست و خداپرست به خود دیده است. چنین افرادی مانند ستاره هستند که به همه جا نُور می دهند. انسانها از اینها می آموزند که میتوان پاک و منزّه بود و خدمت به عالم انسانی نمود و قانع و شاکر بود و راضی به رضای الهی بود و به آنچه برای انسان مقدّر گردیده، قانع بود و در حق همه خلق دعا کرد که بتوانند با مهربانی و همنوع دوستی، دنیائی را مملو از شادی و شعف بسازند. مادری مثل گوهر خانم رزاقی در نهایت سادگی به اولادها می آموزد خداوند را بپرستید و از ذکر او شب و روز غافل نباشید. خداوند در همه کارها با شماست و خدا بندگان مخلص و پاک خود را دوست دارد و هرگز بنده ای را بی نصیب نمی گذارد و رزق یومی را رایگان می دهد. هرگز مؤمن از گرسنگی و فقر نمرده است.
آقای رضوانی و خانمش صعود نمودند و یاد و خاطره آنها در قلب ها باقی است. روحشان شاد است و اولادهایشان باقی و برقرار و موفق و تأیید حق شامل حال آنهاست. همه مانند پدر نازنین و مادر مهربان خود مظلوم، مؤمن و ساده و باادب و وقار می باشند. در هر گوشه ای از جهان که جاسبی هست خلق یا ملّت آنجا جاسبی ها را دوست دارند چرا که از والدین خود از کودکی ادب و قناعت و وقار و راستی و امانت و خداپرستی را آموخته اند. کروگان جاسب یک روستای کوچک ولی انسانهای بزرگ از آنجا برخاسته اند. هیچ کدام باعث شرمساری نیستند و همه باعث افتخارند. همه دهات جاسب مسلمان و بهائی زحمتکش هستند و هر یک در حرفه های خود موفق و سرافرازند. ملّتی پاک به دور از هر آلودگی هستند و امیدواریم همه خلق عالم با مهربانی و صلح و محبّت در کنار هم دنیائی زیبا بدون جنگ و نزاع درست کنند. صلح عمومی برقرار شود و همگی فکر سعادت یکدیگر باشند. تعصّبات رخت بربندد و همه با یکدیگر رفیق و شفیق و مونس یکدیگر باشند و فقیری نباشد. همه از نعمات الهی که بسیار در عالم فراوان است، عموم فیض ببرند. هرکس در خانه و کاشانه خود امنیّت و آسایش داشته باشد و شکر یزدان به جای آورد که هرچه داریم از خداوند سبحان است که همه چیز را زیبا خلق کرده است. آقای رضوانی، روحشان شاد، همیشه میگفت زیبائیهائی که خداوند خلق کرده است بسیار چشم بصیرت میخواهد که همه چیز را خوب ببینیم و شکر نعمت به جای آوریم.
شکر نعمت، نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند
آئین بهائی کل عالم را به صلح و دوستی دعوت کرد و هرچه در اوست متعلّق به همه است و همگان باید در هر شهری و روستائی که باشند به هر عقیده و ایمان در رفاه و آسایش و صلح و دوستی زندگی کنند. هیچکس بر هیچکس برتری ندارد. هر کس ادب داشت و خدا را خوب شناخت و خلق خدا را دوست داشت، در هر دو عالم بهشت را برای خود خریده است. مولائی که فرموده خاطر موری را میازارید تا چه رسد به انسان، سر ماری را مکوبید تا چه رسد به مردمان و همچنین فرموده است عاشروا مع الادیان کلّها بالروح و الریحان، ای اهل عالم همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار. آقای رضوانی میفرمود وظیفه ما سنگین است و باید به اهل عالم بگوئیم بیائید باهم مهربان باشیم و فکر یکدیگر باشیم چون تمام پیغمبران الهی به خاطر وحدت نوع بشر این مقدار رنج و عذاب کشیده اند تا جهل و بی سوادی و تفرقه جای خود را به علم و عرفان و محبّت و وحدت دهد. همه جهان نورانی گردد و از نعمات بی کران الهی کسی بدون فیض نباشد.
جناب رضوانی شرح حال شهدا و طلعات مقدسه و انبیاء قبل را خوب می دانست و جهت آگاهی با زبان بسیار شیوائی تشریح می نمود که هر شنونده ای از سخنان او لذّت می برد. هیچکس از او خسته و ناراحت نمی گردید. بسیار به مادر خود تا آخرین لحظه ارزش و احترام قائل بود. جمیع فامیل مادری و پدری را دوست داشت و همیشه بر خود می بالید که ارثی که مادر و پدر به ما ارزانی داده اند با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. قیمت بی کرانی دارد و باید قدر بدانیم و برای شادی روح آنها دعا و مناجات تلاوت کنیم و خیرات و مبرّات بدهیم. جناب رضوانی اشعار بسیاری از حفظ بود. این شعر جناب نعیم را روزی در جمعی خواند که تمام اولیای بر حق الهی مورد اذیت و آزار خلق زمانه خود شده اند.
كيست آن مظهري كه خوار نشد به هزاران بلا دچار نشد
ذكريا مگر دو نيمه نگشت يا كه عيسي فراز دار نشد
يا كه دندان مصطفي نشكست يا كه آواره ديار نشد
اهل دنيا نجست راه هدي دين طلب صاحب اعتبار نشد
امتحان وَلا شود به بلا بي بلا ديني استوار نشد
با وجودي كه هيچيك ز رُسُل از بليات رستگار نشد
دين حق هيچ پايمال نگشت هيچ كذّاب پايدار نشد
سعي كفّار با همه قدرت مانع دين كردگار نشد
اِنَّكُم غافلونَ عَن ذِكرِهِ و هو غالِبً عَلي اَمرِهِ
( نعيم اصفهاني)
بلی امر حق مانند خورشیدی است که هرگز نور خود را از دست نمی دهد.
(ذرّه ای بود از شخصیت جناب رضوانی)