صحبت از سربازی جناب رضوانی بود. ایشان در زمان خدمت سربازی با دختر خانمی به نام فخرالسّادات سید میرزا آشنا میشود که او هم دختر زیبا و باوقار و قد بلند و همه چیز تمام بود و یک دل نه هزار دل عاشق یکدیگر میشوند. روح الله خان رضوانی به مادر میگوید باید به خواستگاری این دختر بروی، مادر میگوید زود است. او میگوید خدا بزرگ است و من او را دوست دارم. این خانم متولد طهران است و فرهنگ طهران را خوب یاد گرفته است. وقتی به خواستگاری میروند، میفهمند پدر این دختر اهل وسقونقان جاسب است و مسلمان بسیار مؤمن و مهربان است. رضوانی عقیده خود را اعلام می دارد و میگوید عقیده شما هم برای بنده محترم است. ما میخواهیم ازدواج کنیم و با روح و ریحان هر کس عقیده اش برای خودش محترم است. از امروز اگر قبول بفرمائید بنده مانند پسر شما خواهم بود و دختر شما دختری برای مادر بنده خواهد بود. با شادی همه می پذیرند و عقد و ازدواج در سال 1316 انجام میگیرد و زندگی خیلی ساده و شیرین آغاز میشد. آقای رضوانی نماز و روزه و دعا و مناجات خود را به جای می آورد و خانمش نماز و روزه مسلمانی خود را به نحو احسن انجام می دهد. در کمال صداقت و مهربانی در بین فامیل محبوبیت خاصی پیدا می کنند. فخر السّادات مطالعه می نماید و فکر می کند اعمال و رفتار شوهر و مادر شوهر و فامیل و اجتماع و جلسات را می بیند و بعد از دو الی سه سال اعلام میدارد که همسرم بنده هم امر جمال مبارک را قبول دارم و میخواهم در مقابل خداوند اقرار کنم که بنده خالص او هستم و باید سعی کنم احکامش را اجرا نمایم و اولادهایم را خوب تربیت کنم و خدا را شاکر باشم که شما را سر راه بنده قرار داد و این گنج عظیم را پیدا نمودم. آقای رضوانی به او میگوید اختیار خودت را داری و به قلبت مراجعه کن اگر قلبت پذیرفته است و چراغی در قلبت روشن شد خوشابحالت. در هر صورت او و همسرش مانند لیلی و مجنون در کار و کوشش در زندگی همفکر و یاور هم بودند و خداوند هم به آنها شش اولاد، 5 دختر و یک پسر، مرحمت می نماید که همه با ادب و با سواد و مؤمن و مهربان هستند.
اولین اولاد مهین که همسر حسین مسعودی فرزند آقا سید رضی است و دارای سه اولاد و چند نوه است. دومین اولاد پروین همسر آقای باقری ابرقوئی است که او هم سه اولاد و چند نوه است و اولادها در خارج زندگی می نمایند. سومین اولاد فرخ همسر حبیب الله جوادی فرزند عمه لیلا است و دارای سه اولاد و چند نوه است. چهارمین اولاد معنویه همسر آقا اقراری است و دارای یک اولاد می باشد. پنجمین اولاد شبنم همسر آقای شریفی است و دارای دو فرزند است که در استرالیا مقیم می باشند و ذکرالله خان رضوانی فرزند ذکورشان با بهجت جانمیان ازدواج کرده است و در آرژانتین ساکن است و سه پسر برومند دارد.
جناب رضوانی پس از ازدواج در فرودگاه مهرآباد استخدام و مشغول کار گردید و خداوند به آنها خانهای در خیابان آریانا عنایت فرمود که آن خانه را خریدند و فقط شبها در این خانه قفل میشد و خانه آنها، خانه محبّت بود و مأمن فامیل بود و هیچ تازه واردی احساس غریبی نمی کرد. جناب رضوانی و خانمش میگفتند به کلبه فقرا خوش آمدید و خانه آنها، خانه امید بود. این خانواده محترم اولادها را به درس اخلاق فرستادند و خودشان هدفشان تعلیم و تعلم و انسانیت و خداپرستی بود. هر یک ستاره ای درخشان گردیدند. اولادهایشان به مادربزرگ نهایت احترام را قائل بودند. فخرالسّادات مادری دیگر پیدا نمود و به گوهر خانم مادر شوهرش عشق میورزید چون او پیرزنی دارای علو و تقوی بود. ذکر و فکر او خدا بود و صحبت های دلنشین و خنده بر لبان او و باعث شادی و شعف بود. خانم رضوانی هم یک عمر خنده رو و با نشاط و با گذشت بود و در ضمن دست پخت خوبی هم داشت. جناب رضوانی در طول عمر خود منزلش مرکز جلسات و درس اخلاق و نشر نفحات و مرکز دعا و مناجات بود. 2 سال خدمت سربازی نمود و 28 سال در فرودگاه در کمال صداقت و پاکدامنی خدمت نمود و بازنشست گردید و خانه خود را فروخت و در اطراف کرج خانه بسیار بزرگ و زیبائی خرید. کسی که شش اولاد و چندین نوه و هزاران فامیل دارد و رفت و آمد زیاد دارد پس هزینه بالائی دارد که این عزیزان گله ای نکردند و همه را با آغوش باز پذیرا بودند و جناب رضوانی و خانمش لذت میبردند و میفرمودند لذتی بالاتر از وحدت و همدلی و همزیستی مسالمت آمیز نیست. این نعمتی است که انسان اطرافیان خود را دوست داشته باشد و وحدت را از خانواده شروع کند تا اجتماع وسیعتر بلکه کلّ عالم به وحدت برسند.
آقای رضوانی نامش روح الله بود و به قول همه او روح بود. مردی متواضع و فروتن و بی کبر و غرور بود و بسیار زیبا این زن و شوهر از امتحان الهی روسفید بیرون آمدند. در زمان زندگانی همه از آنها راضی بودند. گوهر خانم مادر آقای رضوانی که همیشه مورد احترام اولادها و عروسها و نوه ها بود، صعود نمود. به یاد او جلسات آبرومندانه گرفتند و یادش را همیشه گرامی داشتند. جناب رضوانی به پدر و مادر و اقوام فامیل خانمش هم نهایت محبّت را مجری داشتند و هیچ فرقی در بین نبود. این عزیزان الگوئی در بین فامیل و اقوام و دوستان بودند. هر کجا مشکلی بود آنها برطرف میکردند و به جوانان نصیحت میکردند تا صادق باشید و با همسر خود روراست و مهربان باشید. آقای رضوانی میفرمود همسر انسان از انسان توقع دارد به پاس زحمات و خدماتش یک تشکر از او بشود. بسیار در خانه زحمت میکشد و قدر او را مرد باید بداند و خانمش هم میگفت زن خوب زنی است که مردش که از سر کار میآید، با یک سلام و خسته نباشی بار خستگی را از دوش او بردارد و با لبخند و یک لیوان شربت یا چای او احساس آرامش و آسایش کند. زندگی زیباست وقتی محبّت و صفا در آن حکمفرما باشد.
چند سال از بازنشستگی جناب رضوانی نگذشته بود که حقوق بازنشستگی او را به خاطر عقیده او قطع نمودند و حکمی به او دادند که دیگر حقوق ندارد. اینجاست که انسان دچار امتحان الهی میگردد و با خرج بسیار گران و سن بالا چه باید کرد. دعا و مناجات میخواندند و از خدا مدد می جستند. با مشورت خانه خود را می فروشند و خانه کوچکتری می خرند و بقیه پول آن را در بانک میگذارند و بهره را میگیرند و خرج می کنند و جناب رضوانی با آن غیرت و پشتکاری که داشت در شرکتی تا جان در بدن داشت، کار کرد و زندگی آبرومندانه خود را ادامه داد و گله ای نکرد و راضی به رضای حق بود. ایشان در اواخر عمر کمی کسالت داشت و در سال 1378 در کمال شادابی به نزد معبود خود شتافت و نام او همیشه جاودانه ماند و در زرنان کرج به خاک سپرده شد. به یاد او در خاکسپاری و جلسات تذکر عدّه زیادی شرکت داشتند و از نیکی های او صحبت می کردند. بعد از صعود این بزرگوار همسرش را اولادها تنها نگذاشتند و وحدت بین خانواده همیشه باقی و برقرار بود تا اینکه همسرش هم در سال 1390 روح پاکش به ملکوت اعلی صعود نمود و در زرنان نزدیک همسر خود به خاک سپرده شد. این عزیزان هرگز نمرده اند چون خلق خدا و خدا از آنها راضی بودند. دلی را نشکستند و فقط هدفشان خدمت بود و خداوند از بندگانش چه میخواهد جز خداپرستی، درستی، صداقت، اعمال خوب و خدمت به عالمیان و مثمر ثمر بودن، به فکر رفاه و آسایش دیگران بودن، گرسنه ای را سیر کردن، عریانی را لباس پوشیدن، یتیمی را دست نوازشی به سر کشیدن، حرمت دیگران را گرفتن، اسم دیگران را به خوبی بردن و تمام این خصائص در وجود این عزیزان بود و روحشان متعالی باد.
خانم رضوانی رحمت الله علیه به احباء مخصوصاً به جوانان توصیه میکرد بهائی شدن راحت است ولی بهائی ماندن سخت است. وقتی تحقیق نمودی و امر جمال مبارک را شناختی و به احکام و اوامر او که همه محبّت و صفاست پی بردی و وقتی آموختی که در حق دشمن خود هم باید دعا کنی و خلق عالم را دوست داشته باشی و همه را پاک و طیب بدانی و فکر آبادانی و رفاه و آسایش همنوع باشی و همه چیز را برای خود نخواهی و یقین پیدا کنی که بهایی یعنی جامع جمیع کمالات انسانی، حال باید به اوامر و احکام عامل و آگاه باشی. از فحش و ناسزا و افتراعات مردم هراس در دل راه ندهی. در حق آنها دعا کنی که آگاه شوند و خیرخواه خلق خدا باشند. اگر حق را خوب شناختی بسیار راحت زندگی می کنی چون در همه کارها یاور و پناه انسان است. چه بسیار دعا و مناجات ها که قلب را سیقلی می نماید و انسان با قلب پاک و ذلالش همه چیز و همه کس و همه جا را زیبا می بیند. همیشه به تیمه پر لیوان نگاه می کند و عیب دیگران را بزرگ نمی کند و ستارالعیوب میشود و مانند چراغی که در شب ظلمانی راه گشای گمشدگان میشویم. انسان اشرف مخلوقات است اگر به تقوی و ادب متمسک شود. پس مؤمن بودن خیلی هم ساده و سهل و آسان است اگر با قلبی صاف به سوی پروردگار عالمیان بشتابی و خود را فراموش کنی و تسلیم حق گردی و بنده محبوب خدا محسوب گردی.