قمر خانم همسر مهربان او، وقتی با او ازدواج می کند و همسرش را صادق و مهربان می بیند و برای همسر خود مردی فداکار بود و با اولادها و فامیل خود و همسرش رئوف و مهربان و هر روز با چشم خود می بیند همسرش مرتب خدا را یاد می کند و دعا و مناجات و نماز می خواند، بنابراین او به میل خود ایمان می آورد و به همه فامیل و خواهر و برادرهایش اعلام می دارد. به حدّی قمر خانم از همسر و زندگی خود راضی بوده است که خواهر خود نرگس خانم را که بیوه زنی بسیار زیبا و جوان و کدبانو بوده است را برای برادرشوهرش سید عباس خواستگاری نموده و ازدواج می نمایند و ثمره ازدواج نرگس خانم و سید عباس هم دو اولاد به نام های سید حبیب الله و آغابگم میباشد که آغا بگم همسر مسیب یزدانی می باشد. در زمان قدیم تمامی اهالی جاسب با صلح و صفا زندگی میکردند و بهائی و مسلمان باهم ازدواج میکردند. هر کس در ایمان خود مختار بود و هیچ زور و فشاری در کار نبود. حتی زمانیکه اولادها به سن بلوغ میرسند، مختار بودند که هر دینی را میخواهند اختیار کنند. اخلاق حسنه این خواهران مظلوم و با کفایت و با محبّت خالصانه آقای سید عبدالله ناشری باعث شده بود که عباس کربلائی حسن برادر آنها ایمان آورد و میگوید خواهران، من هم بهائی هستم. به او میگویند کسی که بهائی میشود باید در امر ثابت باشد و دستورات او را اجرا کند و میگوید بنده ثابت و راسخ خواهم بود و فامیل خود را ثابتی می گذارد. به جای اسماعیلی الآن عطاءالله پسر او هم عطاءالله ثابتی است. عباس کربلائی حسین در جلسات ضیافت چائی میریخت و خدمت میکرد ولی بعد از چند سال خود را کنار می کشد ولی بسیار آدم خوب و امینی بوده است. ولی نرگس خانم و قمر خانم کدبانوهای بی نظیر و مثیل بودند و تا آخرالحیات اولادهای خوبی تربیت کردند و با همسران خود مهربان و وفادار بودند.
حکمت الهی چنین بود که این طایفه کمی عمرشان کوتاه بود و خانم قمر سکته می کند و پاهایش لمس می شود و معالجات اثر نمی بحشد و به ملکوت ابهی صعود می نماید. بعد از او سید عبدالله از جوشقان کاشان دختری 15 ساله به نام ملکه خانم را به همسری انتخاب می کند. این خانم واقعاً ملکه ای بی ریا، زحمتکش، مهربان، خانه دار و مردم دار با هیکلی برازنده و زیبا از خانواده اصیل و پاک سرشت بود و چراغ منزل سید عبدالله را روشن نمود. خداوند به او 9 اولاد عنایت، 6 پسر و 3 دختر، عنایت فرمود که با اولادهای قمر خانم 13 اولاد بودند که هر یکی از دیگری بهتر بودند. اولادهای ملکه خانم به ترتیب ایفای نقش عبارتند از سید شمس الله، سید انور، سید اشرف (معتمد)، سید میثاق، عبدالحسین و سناء و دختران باهره، ملیحه، وجیهه.
سید عبدالله از نظر اولاد جزء ثروتمندترین های کروگان بود که واقف بود خدا رزّاق است و روزی همه را می دهد. این خانواده هدفشان خوب اولاد تربیت کردن بود. یک عمر عامل به اجرای احکام الهی و تبلیغ امر مبارک با زبان بسیار ساده بودند. ملکه خانم دو سال بعد از ازدواج به امر دیانت بهائی ایمان آورد و با همسر خود و فرزندان در نهایت مهربانی روزگار سپری نمود. زمانیکه همسر اوّل جناب ناشری مریض بود، مجبوراً جهت مداوا املاک بسیاری را فروخت و خرج او کرد اما همسرش در جاسب صعود نمود و طبق آئین بهائی به خاک سپرده شد. آقای ناشری از جوانی عضو محفل مقدس روحانی جاسب بود و خدمات و زحمات ارزنده ای به خلق جاسب می نمود. در کارهای خیر پیشقدم بود و کاری که بزرگترین خدمت به کلّ خلق جاسب شد که نسل جدید اصلاً نمی دانند قالی بافی بود و همسرش ملکه خانم قالی بافی می دانست و سید عبدالله به کاشان رفت و چلّه دوانی یاد گرفت و به دخترهای بهائی و مسلمان جاسب مجاناً خودش و خانمش قالی بافی را آموختند. از هر خانواده یک دختر قالی بافی یاد گرفت و به دیگران یاد می داد. نمونه آن ماهرخ دخترآقا ولی قالی بافی یاد گرفت و به وارانی ها یاد داد چون همسرش وارانی بود. ملیحه خانم در وسقونقان به وسقونقان ها یاد داد و البته اصل قالی بافی و سرمایه اولیه را جناب سیف الله مهاجر بنیان گزار بود. واقعاً بهائیان آن زمان هدفشان محبّت به همه اهالی بود. خدا همه را رحمت کند و جناب ناشری یکی از ممتازترین مرد روشنفکری بود که به مسلمان و بهائی میگفت دختران و پسران را بگذارید درس بخوانند و خودشان یاد بگیرند. تعریف می کنند زمانی معلّمی که بچه ها را تنبیه میکرد و به قول معروف فلک می کردند، دختر مسلمانی را فلک می کند. پدر دختر به آقای ناشری میگوید دخترم را گفتی به مدرسه بفرست تا مدرسه او را فلک کرده اند و این آبروریزی نیست؟ آقای ناشری ناراحت میشود و فردا صبح با چند نفر از اعضاء محفل به مدرسه رفت و معلّم را سرزنش نمود و از او قول می گیرند هرگز چنین کار زشتی نکند. ابهت و کلام نافذ او باعث میشود هرگز دختری تنبیه نشود و به معلّمین میگوید وظیفه شما تعلیم و تعلم و ادب و پرورش دادن افکار صحیح است نه اینکه دختری را پایش در فلک بگذارید و او را بزنید. یک عمر آن دختر در مورد معلّم چه فکر خواهد کرد؟
کارهای خیر و خدمات ایشان در جاسب فراوان بوده است. در جاسب درخت انجیر اصلاً نبود و ایشان از کاشان آورده بود و در باغچه منزل خود کاشته بود و به دیگران هم یاد داده بود. خانه او، خانه مهر و وفا و صفا بود و چون آخرین منزل ده بود با باغچه ای بسیار زیبا و مملو از میوه جات بود و بعد از خانه او تمام دشت و دمن و سبز و درخت بود. در زمانیکه در سال 1324 مولای عزیز حضرت ولی امرالله میفرمایند احبای الهی باید هنگام ازدواج عقد بیانی نمایند و اگر یک طرف مسلمان باشد باید هر دو عقد طبق دستور دین بهائی اجرا گردد و مهر در دهات از یک واحد تا 5 واحد نقره و در شهرها از یک واحد تا 5 واحد طلا تجاوز ننماید. حسب الامر دستور ایشان در جاسب هم 4 جوان به نام های سید رضای جمالی با ملکی خانم اعلائی، آغابگم هاشمی با مسیب یزدانی، سید حبیب الله هاشمی با خانم بشری اعلائی و اقدس خانم یزدانی با آقای عبدالله امجدی در همان سال ازدواج می کنند. آقای سید عباس فخر حقگو و عدّه ای دیگر شکایت به دولت وقت می کنند که محفل آنها را عقد بیانی کرده است و سه زوج جوان را به جز عبدالله امجدی و همسرش، هر شش نفر را با مأمور با الاغ و پای پیاده به دلیجان می برند که از دلیجان به قم به دادگاه بروند. در همان زمان این شیرمرد بیشه محبت الله، آقای ناشری، چند الاغ تهیه می کند و خانمها را سوار الاغ و مردها پای پیاده بسوی دلیجان رهسپار می گردد. ناگفته نماند سید حبیب و آغابگم برادرزاده های سید عبدالله بودند که بوسیله او به امر جمال مبارک ایمان آورده بودند. آقای ناشری پسر نوجوانش آقا فضل الله را همراه خود به دلیجان می برد که الاغ ها را به جاسب برگرداند. حلیمه مادر مسیب یزدانی به دنبال مسیب تا خود دلیجان و قم به راه می افتد و به سید عبدالله فحاشی می کند که اگر یک مو از سر بچه های ما کم شود چه ها خواهم کرد. ایشان به همه روحیه میداده است که ما جنایت که نکرده ایم و عقد امری انجام شده است و این زوج های خوشبخت آینده درخشانی خواهند داشت و جزء مقربین درگاه الهی هستند و هینگونه هم شد. از دلیجان کامیونی آنها را عقب ماشین خود سوار می کند. جاده هم خاکی و مملو از دست انداز بود. چند کیلومتری قم آنها را پیاده می کند که پلیس جریمه نکند. آنها عاشقانه پای پیاده به سمت قم رهسپار میشوند. بسیار شیرین است بلا و صدمات در راه حق و راه صداقت و پایداری را طی نمودند و در جوانی به جای ماه عسل به زندان رفتند.
خلاصه کلام این عزیزان به دادگاه و سپس به زندان چند روزی میروند و حلیمه خانم پشت درب زندان می ماند و گاهی به منزل برادرش که در قم سکنی داشت، میرود. سید عبدالله رحمت الله علیه از قم به طهران به راهنمایی و همکاری جناب مینوئی هفت برادران قم باعث آزادی آنها و تشویق آنها میگردد و به مادران این عزیزان روحیه می دهد و به آنها میگوید این شیران دلیر را شما زائیده اید و زاد و رود شما افتخار جامعه و جاسبی ها تا ابد خواهد بود. آقا عبدالله امجدی چون پدرش کدخدای ده و مسلمان بود با همسرش از زندان معاف شدند و در ده ماندند. در زمانهای دور آقا عبدالله به وسیله خانمش و مادرش وجیهه خانم ایمان آورد و بسیار مرد نازنینی بود.
از این قسمت سرنوشت آقای سید عبدالله ناشری شکل دیگری به خود میگیرد. حضرت ولی محبوب امرالله احباء را دعوت می کنند که به اطراف و اکناف و شهرهای مختلف به مهاجرت بروند و با بیان خود و اعمال خود ابلاغ امر نمایند. آقای ناشری ترک دیار می کند و با خانواده به طهران جاده ساوه سالور و خادم آباد می رود و با بیان شیوا و رسای خود ابلاغ امر می نماید و در هر کجا درخت کاری و کار کشاورزی او نمونه بود که باعث تشویق دیگران میگردد. این مرد دوست داشتنی زمانیکه محمد علی وثیقی حسین آباد کروس در منطقه ایوانکی را خریداری می نماید، منطقه ای بکر که کسی نامی از بهائیت نشنیده بودند، به اتفاق شکرالله شریفی به آن سامان رفت و در دو زمستان حسین آباد کروس را احیاء می کنند. هزاران درخت انجیر و انار و سنجد و غیره می کارند و در آن سامان با اولادهایشان محفل مقدس تشکیل میگردد. در آن زمان هداوندی ها گوسفنددار بیابان در آن منطقه بودند که این خانوادهها محبت بسیار به آنها نموده اند و آنها راه بهتر زندگی کردن و اجتماعی بودن و خداپرستی را آموختند و همیشه باهم رفیق و شفیق بودند و این خانواده های ناشری ها و شریفی ها مورد احترام آنها بودند. جناب ناشری وقتی در جاده ساوه در آن زمان به مهاجرت آمدند، فرمودند بنده با مولای خود عهد و پیمان بسته ام و تا آخر عمر هرکجا مهاجر لازم باشد بروم و خدمت و تبلیغ کنم. در همان سالها خداوند پسری زیبا به او عنایت فرمود و نام او را میثاق گذاشت و ببینید عشق و ایمان خالص چه میکند. وقتی ایشان به حسین آباد کروس که نقطه بکری بود، میخواهد برود عدّه ای به او میگویند آنجا بیابان و صحرا و گرمای سوزان و آب شور دارد. جناب ناشری میفرمایند عشق جمال مبارک بیابان و آب شور و شیرین نمی شناسد. البته وقتی ایشان در سالور به مهاجرت میرود بعد از او خیلی از جوشقانی ها می آیند و محبّت زیاد میشود. ایشان میگوید در هر منطقه 9 نفر بهائی کافی است. خلاصه حسین آباد کروس را آباد می کنند و به اندازه یک محفل می مانند و ایشان کروس بالا که تا حسین آباد 9 کیلومتر فاصله دارد و منطقه بکری که اصلاً در آن درخت نبوده است و ساختمانی وجود نداشته است، به کمک مالک و دامادش میرزا احمد محمدی و فضل الله و شمس الله پسرش و سید حبیب برادرزاده اش در دو زمستان تا شب عید چندین باغ انار و انجیر بدون دیوار احیاء می کنند. خداوند کمک می کند و آب فراوان و خاک بهتر میشود و درختها در مدت دو سال میوه میدهند. باغهای زیبا و دیدنی شده بودند که همه اطراف از آنجا دیدن میکردند. روی تپه کوهی میان باغها خانه به سبک جاسب با خشت و تیر چوبی میسازد و با اولادها در حسین آباد پائین و بالا جاسب دومی میسازند. گوسفند و گاو میخرند و پرورش میدهند و وفور نعمت برایشان آماده میشود و در سالهای بعد تمام باغ ها را با سنگ و گِل دیوار میگذارند که گوسفند درختها را نخورد. آب آن سامان شور بود و هندوانه و خربزه هائی مانند قند به عمل می آمد. هرکس به آنجا میرفت، عکس میگرفت و به این مرد غیرتمند آفرین و احسنت میگفت که در دره و شکم کوه باغات زیبا و با صفا به همراه مرغ و خروس و گوسفند دارد و همه چیز فراوان است. اولادهایش عاشق مانند پدر هر کدام به کاری مشغول بودند. متأسفانه مدرسه اصلاً نبود و تا ایوانگی که 15 کیلومتری آنجاست مدرسه ای وجود نداشت. پسرها از نعمت درس محروم بودند و با موتور به ایوانکی میرفتند تا کمی درس بخوانند ولی نزد پدر سواد امری خوبی داشتند. زمانیکه دختران و پسران بزرگ او به قاسم آباد و طهران رفتند دختران ملیحه و وجیهه و عبدالحسین و ثناءالله تحصیل کردند ولی عشق همه آنها، حسین آباد کروس بالا بود. تمام فامیل و احباء خربزه و هندوانه و انار و انجیر و توت آنجا را میل می کردند. جمعه ها هرکس ماشینی داشت به سوی حسین آباد رهسپار می گردید. اولادهای او یکی بعد از دیگری ازدواج نمودند و در سال 1337 این بزرگمرد تاریخ جاسب مریض گردید و در مریضخانه میثاقیه به معالجه پرداخت و از بیمارستان به منزل دخترش طاهره خانم آمد و جان به جان آفرین تسلیم نمود. با قلبی آرام این جهان خاکی را ترک نمود که از خود چندین اولاد و نوه های نمونه تحویل اجتماع داده بود. روح او قرین رحمت الهی است. اولادهای او مصیبت وارده برایشان خیلی سخت بود اما راه استقامت و بردباری را از پدر عزیز خوب آموخته بودند. راه او را به نحو احسن ادامه دادند و هر یک چون چراغ فروزان در راه حق بوده و هستند. اولادها مانند پدر به درختکاری و ازدیاد باغ ها پرداختند و باغهای انار و انجیر دیدنی بود.
زمانیکه آقای ناشری صعود نمودند، پانصد گوسفند و بز و برّه و میش داشتند و برای آنها چند کنده زیر زمین حفر کرده بودند. کنده محل اسکان گوسفندان است که زمستان گرم و عالی است و برای تابستان گوسفندان و گاوها چند حصار بزرگ ساخته بودند که سگ ها را آموزش داده بودند که وقتی آشنائی به آنجا می آمد، میگفتند آشناست و سگها میخوابیدند و مهمانها راحت بودند و لذت می بردند. اولادها انور و میثاق و معتمد و شمس الله از هر مهمانی پذیرایی کامل میکردند و صندوق عقب ماشین مهمان از انار و انجیر و ماست و پنیر بی بهره نبود. شب جمعه ها ناشری ها زیاد و مهمانان زیاد بودند. شب در پشت بام ها میخوابیدند و شام و ناهار کباب فراوان بود. در آن بیابان ها شکار فروان بود و شکارچیها هنگام شکار به آنجا می آمدند و پذیرائی میشدند و شکار میگرفتند و مهمانهای آنجا هم بی نصیب نبودند. ملکه خانم همسر آقای ناشری مانند ملکه انگلستان با ابهت و خوش بیان و مهمان نواز و مهربان بود و مورد احترام اولادها و عروس ها و دامادها و نوه ها بود. او میگفت سید عبدالله شوهرم همیشه وصیت می نمود که هیچکس نباید با دهان خشک و گرسنه از اینجا برود حتی اگر رهگذر باشد. سید عبدالله به ثروت ظاهری و مال دنیا علاقه ای نداشت. ثروتش اولاد خوب، همسر خوب و ایمان و ایقان خوب بود که بیش از هفتاد سال عمر گرانبها را در مهاجرت و خدمات و تبلیغ گذراند. این ناشر نفحات الله بذری کاشته که صد سال زاد و رودش که هر یکی از دیگری بهتر است، درو خواهند کرد.
جناب ناشری طبع شعر نیز داشتند و شعرهای زیادی در مورد امر جمال مبارک و وضع زندگانی و احوال خویش گفته است که متأسفانه تعداد کمی در دسترس می باشد. پس از سه سال که از حسین آباد به کروس بالا رفت و اشجار و باغات بسیار درست کرد.
ایشان با اینکه سواد زیادی نداشت ولی عاشق دلباخته، مهمان نواز، رئوف و خوش قلب و گشاده رو و مهربان بود و اولادهایش و نوه هایش که نزدیک به 200 نفر هستند در هر کجای عالم رهرو ناشری عزیز هستند. در مقام ایشان دامادش جناب وجی الله گلپور این مطالب را نوشته که او اجر شهید را دارد:
جناب ناشری برای اولادها و دوستان تشریح کرده بود که هرکس درختی بکارد و مردم از میوه و حاصل آن استفاده کنند، خداوند خوشنود از اوست حتی اگر درخت بید، سنوبر و کاج باشد چون مردم از سایهاش استفاده می کنند. او فرموده بود هر قلمه درخت را که میکارید و سبز میشود، لذت بخش است. بزرگ می شود و گل می کند و میوه می دهد و همه لذت بخش است. مانند والدینی که اولاددار میشوند و از کودکی اولاد لذت می برند. وقتی راه میروند و بزرگ میشوند و میخندند و به مدرسه میرود و حتی روزی که ازدواج می کنند، همه لذّت بخش است. درختکاری هم بسیار ارزش دارد. از قدیم گفته اند کاشتند خوردیم، کاریم خورند. این درختهای تنومند و زیبا را امثال سید عبدالله ناشری غرس نموده اند. این مزرعه یا باغات بسیار زیبا را که احیاء نمودند نصف حاصل متعلق به مالک بود و نصف عایدات متعلق به کشاورز بود که با لطف و صفائی باهم کنار می آمدند. کسی مالک را ندیده بود چون سرمایهدار بود و در طهران کارهای بسیاری داشت و آدم بسیار مخیّری بود. اوایل انقلاب که املاک محمد علی وثیقی را در تمام ایران مصادره کردند، آمد و گفت نصف درآمد متعلق به ما است. ناشری ها هم گفتند ما مطیع حکومتیم و عاشقانه به کار خود ادامه داددند.
وقتی میثاق و انور باغهای جدید هم درست نمودند هر ساله خبره می آمد و قیمت میکرد و محصول را و هر کس سهم خود را می برد و هیچگونه حرفی در کار نبود. سالهای گذشته عدّه ای سودجو محلّی شروع کردند به تصاحب زمین های کشاورزی که در آن گندم و جو و خربزه و هندوانه می کاشتند و بنای خصومت و اذیت را گذاردند. در نتیجه آقای ناشری به امتحان الهی دچار شد و یا باید ایمان خود را که پدر به آنها هدیه داده بود از دست می دادند که حسین آباد بمانند و ایمان خود را کتمان کنند یا از همه چیز و زحمات 65 ساله پدر و خودشان و خانه و کاشانه و هرچه در اوست بگذرند. از خداوند طلب صبر و استقامت نمودند و شکایت کردند و تظلّم نمودند که این خرابه را ما آباد کردیم. بدبختی و بیچارگی در این بیابان کشیدیم و زمانیکه این خانه و کاشانه و باغ را داریم، به کجا برویم. ما همه شهروند ایرانی در دورترین نقطه ایران هستیم و باید ترک دیار کنیم. به آنها وقت دادند که در مدت زمانی مشخص باید آنجا را تخلیه کنند. این عزیزان وارثان شیرمرد تاریخ جاسب، کلّ روستا را تحویل آنها دادند و با چشمی اشکبار که ای جمال مبارک آیا از ما راضی هستی؟ ما هرچه داریم از تو داریم. ای خدای بزرگ ما بندگان توائیم و خود روزی دهنده هر پرنده و هر انسانی هستی. ما این دیار را ترک می کنیم و از تو خدای بزرگ و رحیم و رحمن سلامتی و روزی خود و صبر و قرار می خواهیم.
جناب معتمد ناشری چند سال قبل در همین جاده ایوانکی حسین آباد تصادف کرد و صعود نمود. جناب هرمز شریفی هم تصادف نمود و صعود نمود. ملکه خانم چند سال قبل صعود نموده بود. سید انور و سید میثاق و خانواده عبدالحسین که ساکن دائمی آنجا بودند و از هر گوشه کنار و هر درخت آن خاطره داشتند. اول از خداوند مجید و بزرگ خواستند که توفیق و تأیید نماید و امتحان آنها را قبول کند و بعد از حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء که از کودکی عامل به احکام آنها بودند، خواستند از آنها راضی باشند و امیدوارند که دنیا روزی گلستان شود و وحدت عالم انسانی برقرار گردد و صلح عمومی بین تمام ادیان و مذاهب و نژادها برقرار گردد. امید است این عزیزان همیشه با آرامش خاطر زندگی کنند.
وارثان ناشری همه متحد، کاری، زحمتکش و با ادب و مومن و قانع می باشند. این عزیزان در پیری و کهولت سن و مریضی به ظاهر آواره شدند. ولی همه منزل گرفتند و زندگی راحتی را اختیار نمودند و به راز و نیاز می پردازند و کلمه ای بر زبان نمی رانند که بر ما چه گذشته است. میگویند به قول پدرمان تقدیر و سرنوشت چنین ورق خورده است و سهم ما هم این مقدار بوده است. حال باید کمی تفکّر نمود که این قطره ای یا گوشه ای از زندگانی یک خانواده بوده است که جز کار و زحمت و رحمت و خدمت به همنوع و خداپرستی هیچ هدفی نداشته اند. جز پاکی و درستی و راستی و صدق به هیچ چیز آلوده نبوده اند. تمام زحمات و دسترنج آنها در روستا نصیب شهرها می شد. هرکس پنیر و ماست و شیر و کشک آنها را میخورد، لذت میبرد و هزاران نفر که از هزاران خروار هندوانه و خربزه و طالبی و انار و انجیر آنها فیض می بردند و با کاشتن این مقدار درخت، محیط زیست را سالم نگهداشته اند. آیا سزاوار بود که بدون دیناری دسترنج 65 سال زحمت، آواره شوند و درختان آنجا خشک گردد. امیدواریم دادگاه های محترم حق این زحمتکشان را نادیده نگیرند. خداوند فرموده است: «ارحم ترحم» باید به یکدیگر رحم و شفقت کنیم تا خداوند تبارک و تعالی به همه ملّت ایران و خلق جهان رحم کند. ایران باید بهشت برین گردد و همه در نهایت لطف و صفا باهم زندگی کنند. رسول خدا بزرگترین پیغمبر تاریخ فرموده است: «لا اکراه فی الدین». به خاطر عقیده قلبی هیچکس نباید به او تعرّض کرد. ایران کشوری متمدّن با مردمانی خونگرم و مهربان است. بهشت عالم است و هر ذرّه خاکش کیمیا است و ایران قبله عالم خواهد بود. کشوری 4 فصل با طایفه های مختلف و متنوع و با فرهنگ که همه هدفشان آبادانی و سربلندی کشور است و بهائیان داخل ایران و خارج ایران دست بر دعا بلند نموده اند و از خداوند میخواهند ایران ما امن و دنیا فرهنگ و مهربانی و همدلی و صداقت و پاکی ایرانیان را پذیرا باشند. سعدی علیه الرحمة فرموده است:
بنی آدم اعضاء یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است
جناب ناشری در مواقعی خاص شعر می گفت و اشعار او نیز در دسترس است:
جناب ناشری و دخترهایش لطفیه خانم و طاهره خانم هر وقت غمی داشتند شب دعا و مناجات تلاوت میکردند و شب حضرت عبدالبهاء در خواب آنها می آمد و رهگشایشان بود. چهره این عزیزان همیشه نورانی و لب آنها خندان بود. البته شعر ایشان در فصل بهار و یا در اعیاد رضوان سروده شده است.
سید عبدالله ناشری خانه مسکونی بسیار زیبای خود را که با آقای فردوس شریک بودند، در جاسب امانت نزد سید حسن برادرزاده اش می سپارد. خانه همینطور بود تا اینکه کلّ اولادها تصمیم گرفتند خانه را به سید حسن بفروشند و پولش را کلّاً به امر واگذار نمودند که هرطور صلاح باشد خرج گردد و چنین پولهائی خرج تربیت کودکان بی سرپرست، خرج بیوه زنان و مستمندان با آبرو میگردد. وقتی دینی که در آن گدائی و اعطای به گدا حرام است و چنین عزیزانی انفاق می کنند تا مستمندی نباشد، واقعاً خوشابحال سید عبدالله و خانم هایش و خوشابحال بازماندگانش که همگی در ظلّ امر قائم به خدمت هستند و با گذشت و شجاع هستند. 13 خواهر و برادر در کمال آسایش و آرامش اهداف پدر را دنبال کردند. ذرّای لغزش نداشتند و به خلق، همسایه و آشنا و خویش آموختند که می توان خداپرست و مهربان بود و همه را دوست داشت و در نهایت صفا باهم زندگی نمود. امین و صادق بود و با همّت و زحمتکش بود و همه خلق خدا را دوست داشت و همیشه شاکر و ساجد و صابر و ذاکر پروردگار بود و رضایت خداوند را بر هر چیز ترجیح داد. اگر خلق از دست زبان و اخلاق راضی باشد، خداوند هم راضی است. رضای خداوند رضای خلق اوست و تا میتوانید خوبی کنید و هر کاری خوبش بهتر است.