اولین فرزند آنها پریوش خانم که متولد 1335 بود و همسر او دیوید که در ونکوور کانادا سکونت دارند. دومین اولاد آنها مهوش خانم که متولد 1336 بود و در سال 1358 با آقای جمال منزوی اهل فتح آباد کاشان ازدواج نمود و ثمره ازدواج آنها سه اولاد به نامهای رامونا، رامتین و رامین میباشد. سومین اولاد مرحوم شهلا اعلائی که متولد 1339 بود و با آقای شهروز شمسی پور اهل سیسان و مهاجر زرنان ازدواج نمود و ثمره ازدواج آنها 2 پسر به نامهای شایان و شاهین میباشد. چهارمین اولاد آنها ویدا اعلائی که متولد 1343 بود و با آقای فؤاد یزدان فر در سال 1365 ازدواج مینماید و ثمره ازدواج آنها دو اولاد به نامهای فرانک و روشنک میباشد.
وقتی به طهران رفت و مادرش را برد، بسیار گریه میکردند و ناراحت بودند. ایشان به طهران آمد و خدمت دائی حق شناس در محضر ثبت املاک در خیابان نواب قدیم چهارراه اناری به عنوان نویسنده شروع به کار نمود. ایشان پشت و پناه و حامی و صندوقدار و امین آقای حق شناس گردید.
میرزا عباس حق شناس اولین نوه بزرگ آغلامرضا بود. شخصی باسواد و با کلاس بود و لابد لیاقت داشت که دهمین محضر طهران را به او داده بودند. آقای حق شناس با دست چپ مینوشت و تمام سندها باید با خودنویس نوشته شود. عنایتالله کلاسهای درس را رفت و از دائی جلو زد. چنان محبوبیتی پیدا نمود که حساب ندارد. در آن سالها که بهائیها فقط عقد امری مینمودند، اجازه دادند به این محضر و یک محضر دیگر به نام محضر آقای جاوید که اقرارنامه به نام احباء بنویسند به این صورت که فلانی و خانم فلانی در فلان تاریخ ازدواج شرعی نموده اند و ثمره ازدواج آنها چند اولاد با ذکر نام آنها شدهاند و بعد اقرارنامه را احباء میبردند در ثبت احوال وارد شناسنامهها میکردند. این بزرگواران دائی و دائی زاده به تمام احبای ایران که مایل بودند اقرارنامه بگیرند، دادند و کمتر کسی عنایتالله خوش تیپ و مظلوم و مؤمن و خوش خط را نمیشناخت. در طهران هم صاحب دو دختر دیگر شد. البته دختر نباید گفت و باید گفت فرشته.
در زمانیکه هویدا نخست وزیر بود، ملت فشار به دولت آوردند که دولت با این کارش بوسیله هویدا بهائی ها را به رسمیت شناخته است و به بهائی ها اقرار نامه میدهند، در صورتیکه چنین چیزی نبود. هویدا فردی سیاسی بود و بهایی نبود و دستور میدهد که به چهار دین رسمی زرتشتی، کلیمی، مسیحی و مسلمان که عقد نامه ندارند به هر علت به آنها اقرار نامه بدهند و دیگر به بهائیها ندهند که همینطور هم شد و آقای حق شناس هم بازنشست شد و دفتر او تعطیل گردید و جناب آقای نجمآبادی روحش شاد با آشنائی که با آقای علائی داشت، او را به عنوان منشی و مسئول محضر پذیرفت که آقای اعلائی تا آخرالحیات صادقانه با آن خط زیبای خود اسنادی نوشت و همسرش هم مرتب قالی میبافت و به همه دخترها هدیه داد و از دسترنج قالی خود کمک زندگی بود. در منزل هم اولادها و عزت خانم قالی میبافتند. ایشان منزلی در خیابان دامپزشکی خریده بود و دو طبقه که مرکز تشکیلات و جلسات امری بود. چه روی گشادهای این زن و شوهر داشتند. واقعاً آزار ایشان به موری نرسیده است. برادران ایشان عبدالله و حبیبالله هم از نظر وضع مالی ترقی کرده بودند و از نظر نگهداری مادرشان در طهران با ایشان همکاری نزدیک داشتند. آقای عنایتالله اعلائی عاشق امر جمال مبارک قائم به خدمت مردی صدیق و کم حرف بود. اگر صحبتی میکرد پر محتوا و پر معنی بود. هدف اصلی این زن و مرد خوب تربیت کردن اولاد بود که خیلی هم موفق بودند و به آرزوی دیرینه خود رسیدند.
آقای اعلائی مرگ ناگهانی خواهرش شمسی خانم که خیلی جوان بود و داغ پدر عزیزش و بعد از آن داغ خواهرش ایران که اولاد شیرخوار داشت و به عالم بالا صعود نمود، استخوان این مرد غیور و با شرف را سوزاند. بعضی اوقات تعریف میکرد و میگفت مرد آن است که شاکر باشد و اگر غصه و غمی دارد به تنهائی با خدای خود در میان بگذارد و آنوقت خداوند درب رحمت و استقامت را به روی انسان باز میکند. این کوه استقامت و پایداری با هرگونه مشکلی دست و پنجه نرم کرد و خداوند دو داماد گل بهتر از اولاد نصیب او کرد. یکی جمال منزوی فرزند مصطفی و نصرت خانم منزوی از مهاجرین موسی آباد در جاده ساوه و دیگری فؤاد یزدان مهر بودند. این دو جوان با تربیت را خداوند مأمور کرده بود که چنان محبتی خالصانه به آقای اعلائی و خانمش نمایند که تاریخ وحدت و محبتی در یک خانواده به خود ندیده است. آقای اعلائی به اولادها و دامادها عشق میورزید و مخصوصاً به نوهها. روحتان شاد محمد کاظم و قدسیه خانم با این درّ گرانبهائی که به یادگار گذاشتهاید. دست تقدیر چنان ورق خورد که یک اولاد در خارج و سه اولاد در ایران فقط شهلا خانم ازدواج نکرده بود که یک شب 66/5/13 به شهلا خانم دخترش میگوید من خوابم میآید و به رختخواب میرود. صبح که صبحانه حاضر میرود، میرود او را صدا میزند اما جوابی نمیشنود. فریاد میزند و فوری دکتر میآورند. میفهمند که در سحرگاهان دچار سکته قلبی شده است. این چهره تابناک نورانی را به آرامگاه ابدی خود بردند و به خاک سپردند و جلسات عالی برایش منعقد نمودند و جامعه ایران داغدار این مرد نیکو صفت شد. 60 سال عمر او در راه خدمت به خلق و محبت به همسر و فامیل و دوست و اغیار و بچه گذشت و با کوله باری پر به رفیق اعلی شتافت و چنین مردی هرگز نمرده است. همسر وفادار او بعد از او با دو داماد یک ساختمان سه طبقه ساختهاند که عموم احباء خانه آنها را خانه وحدت و محبّت نام نهادهاند. خانم ایشان عزت خانم با تمام فامیل در تماس است و راضی به رضای الهی است. دو داماد او فؤاد و آقای جمال کارهای تولیدی انجام میدهد و در کاسبی به عدل و انصاف و حسن اخلاق مشهورند. دختران و نوههایشان دریای علم و فضیلت و خادمینی برازندهاند امّا شیرزن تاریخ بشریت دریای مهر و صفا و وفا، شهلا خانم که از بچگی تپل، خوشگل و زیبا و رعنا و خوش اخلاق و با معرفت بود در حیات پدر خدمات بسیاری به والدین و به اجتماع نمود. معلمی خستگیناپذیر بود و فرهیخته و با کلاس بود و یک عمر درس خواند، علم آموخت و استادی قابل بود. با کتابخانه نمونه با مغزی سرشار از موهبت الهی که فقط هدفش خدمت به نسل جوان و جامعه بود.
در سی و سه سالگی با آقای شهروز شمسی پور که چندین سال در آمریکا زندگی کرده بود و به ایران آمد یک نظر شهلا خانم را دید و گم شده خود را یافت. عاشقانه با او ازدواج نمود و صاحب دو شیرمرد به نام شایان و شاهین گردیدند. خانه سه طبقه داشتند که طبقات بالای آن را همیشه احباء اجاره میکردند و در آن زندگی میکردند. به کسی نمیگفتند چه مقدار بدهید میگفت شهلا خانم هرچقدر میتوانید بدهید ما اینجا سرایداریم. خانه این زوج مرکز مهر و وفا بود و خودشان جوهر تقدیس و علم و عرفان بودند. شوهر ایشان زمینی بسیار در زرنان داشت که الآن گلستان هم در آنجا است و در خدمت به احباء آن سامان خیلی کوشش کردند. شهلا خانم با آن تیپ بیمثل خود نماینده آن ده بود. در ادارات و کشاورزی و هر کار عام المنفعه بدون اینکه خسته شود، گام بر میداشت. خانهداری، درس دادن به دانشجویان و رسیدن به اولادها و همسر از وظایف او بود و وجود نازنین این دختر بسیار شاد بود و کشاورز نمونهای در آن روستا بود.
ماشین کار او سواری بود و هر وسیله لازمی را شهلا خانم تامالاختیار نیازمند بود، همسرش تهیه مینمود. میگفت همسر من مرد است و به او افتخار میکنم. فامیل آقای شمس پور و کلّ احباء منطقه عاشق اخلاق و رفتار شهلا خانم اعلائی بودند.
شهلا خانم به گفته مادرش با اینکه دختر بود ولی رشته مکانیکی تحصیل کرده بود. پدرش عنایت الله به او میگفته است دختر این چه کاری است. در جواب میگفته است پدر جان رشته مکانیکی را دوست دارم. در زمان حیات پدر سنگ تمام گذاشت و برای والدین خلق خوش او، مرد صفتی او زبان زد تمام اقوام و دوستان بود. جمعهها همیشه فوتبال و بسکتبال بازی میکرد. به شوخی به او میگفتند پهلوان شهلا. دو پسر تربیت نمود که از نظر امری و اخلاقی و تربیتی و اجتماعی بینظیرند. شهلا خانم شوهرش هم خادمی با صفا، زحمتکش و مخیر در همه امور بود با اینکه تحصیلات عالیه داشت هر کاری را به جان و دل میپذیرفت.
آقای شمس پور نسبت به بزرگان و متقدمین امری سرویس رایگان آنها بود. در پیکنیکها و جلسات خدمتگزاری بیریا بود. شهلا خانم محبوب فامیل خود و پدرش بود و فامیلهای شوهر را با آغوش باز میپذیرفت. به عمهها و عموها علاقه خاصی داشت. سید حبیبالله هاشمی به طهران آمده بود و میخواست طلا و جواهر برای عروسان خود و بشری خانم همسرش بخرد. عمهاش گفته بود شهلای برادرم خیلی وارد و با سلیقه است. بسیار عاشقانه خریدها را نمود و تخفیف کلی گرفت و سید حبیبالله شوهر عمه را ناهار و شام به اتفاق همراهانش دعوت نمود و با لبخندی ملیح و شاد از آنها پذیرائی کرد. همیشه میگفت به عمههایم همگی افتخار میکنم که مؤمن هستند و بچههای خوبی تحویل اجتماع دادهاند. متأسفانه دست تقدیر چنان ورق خورد که شبی حمله قلبی گریبان او را گرفت و در تاریخ 1387/3/18 جان به جان آفرین تسلیم نمود و روح ملکوتی او به عالم بالا نزد طلعات مقدسه پرواز نمود. مراسم خاکسپاری او و جلسات تذکر او بینظیر بود. پیر و جوان همه برای او اشک ریختند و از خاطرات شیرین او تعریف میکردند. چه حکمتی دارد اینکه پدرش در 60 سالگی در شب و دختر ارجمندش در 47 سالگی در شب بخواب ابدی فرو رفتند. نمیدانید داغ عزیزی یک مرتبه چه مقدار برای همسر و اولاد و خواهرها و از همه مهمتر برای عزت خانم سخت است. مادر ایشان چندین سال به داغ شوهر در کنج خانه سوخت و این دخترهای گل او هم راز و همدمش بودند و از 1387 تا کنون به داغ شهلا میسوزد ولی جمال مبارک چنان استقامتی به مؤمنین خود داده است که همیشه راضی به رضا و ثناگوی حق تعالی هستند.
به یاد دارم شهلا خانم بعد از صعود پدرش از خوبیهای پدرش تعریف که به میان میآمد، میگفت حیف
چون که گل رفت و گلستان درگذشت ... نشنوی دیگر ز بلبل سرگذشت.
آقای اعلائی و شهلا خانم دخترش دوست داشتند خدمت کنند ولی به صورت گمنام اینکار را انجام میدادند. آقای نجم آبادی وقتی آقای حقشناس بازنشست شد و محضر او را خرید گفت آقای حق شناس، عنایتالله پسر من است من اولادی ندارد و او باید محضر مرا بچرخاند که خوشبختانه تا آخرالحیات فردی فعال و وفادار بود و امین و درستکار و با شخصیت خوشبختانه او را بیمه هم کردند که بعد از فوت او همسرش حقوق او را دریافت میکند. چرا عزت خانم همسر آقای اعلائی بسیار خوب است و بسیار خوب بچه تربیت کرده است. اولاً مادرش خانم سلطان زنی مؤمن و با ادب بود. دوم این خانم محترمه ذات پاکی دارد و سوم همنشین او نوه والاگهر آغلامرضا دریای علم و ادب بوده است. دیگر دختران و دامادها و نوههای آقای اعلائی مانند شهلا خانم و همسرش همگی فعال و نمونه خالص فرد بهائی هستند. در تمام مراسمها جشنها و مشکلات شرکت دارند و افراد مثمر ثمری هستند.
در مورد شهلا خانم را بیان نماییم که بعد از صعود ایشان، همسرش هم کشاورزی داشت و پدر یتیمان و بیوهزنان در زرنان بود. در اثر فوت همسر چنان دچار ضربه روحی گردید که خدا میداند. حال دو پسر جوان قوی و برومند عاشق مادر که ناگهان صیاد اجل مادری مهرپرور را از آنها گرفته است، چند سال جهت اولادها غذا میخرید و میپخت ولی وقتی دید بچهها را در دانشگاه راه نمیدهند و تمام این منزل خاطرات شهلا خانم را دارد، مشورت نمود و بچهها را به خاطر تحصیل و موفقیت آنها که هدف مادرشان بود، به آمریکا برد ولی خانه و کاشانه و املاک پابرجاست. شهلا خانم جاسبی عاشق باغ و درخت بود و باغچه بسیار زیبائی از انواع و اقسام میوهها درست کرده بود. وقتی درختان به بار نشستند شهلا خانمی نبود که استفاده کند. این عزیزان هرگز نمردهاند، روح ملکوتی آنها شفیع راه ما است. آنها در کاخ الهی مقرّ و مأوای دارند چون عالم خاکی برای آنها تیره و تنگ بود.
در مراسمهای احسان الله یزدانی و ماشاءالله اسماعیلی و غلامرضا عباس شیرازی، شهلا خانم به گونهای مناجاتهای با صوت ملیح خواند که هنوز صدایش در گوش و قلبها جاری و ساری است. اگر ما کمی گریه و زاری جهت عزیزان میکنیم، مولای ما حضرت عبدالبهاء فرموده است از رقّت قلب و مودّت و مهربانی است و اگر بدانید عالم بالا بسیار خوب است هر آن طلب رفتن به آن عالم میکنید. ما هم میدانیم جای آنها بهشت برین است.
واقعاً این عزیزان بنده مخلص پروردگار عالمیان بودند و خادم احباب و خادم احباب سرور اصحاب است.
با اینکه آقای اعلائی رفت همسر و اولادها چنان وحدت و یگانگی برپا نمودهاند که قابل تقدیر است و خداوند برکت و پشتکار و تأیید نصیب همه کرده است که جز خدمت و شکر خدا و عامل بودن به احکام الهی و خدمت به همنوع کاری دیگری نکردهاند. ای کاش روزی پیش آید که کلّ اهل عالم بتوانند با اتّحاد و محبّت و صداقت و توکل به خدای یگانه دنیائی پر از مهر و وفا بسازند و همه از نعمات الهی بهرهمند گردند. با چشم پاک باید زیبائیها و نعمتهای بیکران را باید دید. با گوش شنوا نصایح بزرگان و طلعات مقدّسه را شنید و در راه پروردگار قدمهای مثبت برداشت و خدمت به خلق نمود. دستها را به سوی پروردگار باید بلند نمود و سپاس و تشکر از اینهمه موهبت و نعماتش نمود. هر روز و هر شب فکر آسایش اهل عالم بود و پاکی و صداقت را پیشه کرد. یقین بدانیم دیگران هم از خوبی بیزار نیستند. خلاصه هرچه خدا به انسان داده است قدر آن را باید بداند و شاکر باشد که روزی باید همین هیکل زیبا و هرچه کسب کردهایم را به این عالم خاکی بسپاریم و به سوی او برویم. شاه و گدا ندارد. دنیا وفا ندارد.
با تشکر