دو هفته قبل از سکته ایشان در منزل دامادش آقای منوچهر ناصری جلسه یادبودی به افتخار و یادبود جناب فتحالله ناصری منعقد بود و ایشان هم تشریف داشتند. بسیار صحبتهای شیرین و نصایح مشفقانهای داشتند که به جمع حاضر نمودند و همه لذّت بردند. از دنیای بیوفا و محبت جمیع بشر و اتحاد بین فرزندان مطالبی بیان نمودند که به قلب هر انسانی آگاه میشد که ندائی از رفتن از این عالم را سر میدهد و در شعرها و نوشتهها و صحبتهایش تذکّر میداد که وقت رفتن است.
روز جمعه 95/9/13 یعنی سیزدهم آذر ماه همه منزل آزیتا نوهاش جمع بودیم و خیلی خوش گذشت. صبح جمعه زنگ زدیم و با او احوالپرسی کردیم و خیلی صحبت کرد. بعدازظهر عطاءالله و خانوادهاش و اقدس خانم دخترش میروند او را ببیند و او خیلی خوشحال میشود و به بچهها میگوید نمیدانم چرا جان ندارم و قدرتم تمام شده است. او را دکتر میبرند و دکتر میگوید ایشان مشکلی ندارد و کهولت سن است. در همان شب جلو اولادها حالش بد میشود و به اورژانس زنگ میزنند و او را به بیمارستان بهارلو منتقل نمودند. اما او سکته مغزی کرده بود و اکسیژن و اقدامات لازمه انجام شد. عطاءالله و اولادها صلاح دانستند او را به بیمارستان فوق تخصصی ببرند چون پدر برای این پسر بزرگوار خیلی ارزشمند بود. گفت تا پای جان برایش هزینه میکنم و پدر برای من عزیز است. در بیمارستان مدائن بهترین دارو و پزشکان موجود سعی خود را نمودند تا اینکه در تاریخ 95/10/13 یعنی درست یک ماه در نیمه شب به عالم بالا صعود نمود و به معبود حقیقی خود پیوست. در تمام این مدت تمام اولادها و نوهها و نتیجهها، همسایههای بهائی و مسلمان مرتب به ملاقات میآمدند. پرسنل بیمارستان و همراهان دیگر مریضان سئوال مینمودند که این شخص بزرگوار کیست و برای آنها توضیح داده میشد این مرد بزرگوار مؤمنی است که به همه رسم وفا و محبّت آموخته است و چون همه را دوست داشته است همه او را دوستش دارند و برایش دعا میکنند و طلب شفا از پروردگار که هرچه صلاح باشد. چند روز چشمها باز بود و صداها را میشنید و هر کس به ملاقات او میرفت اول با لبخند جواب میداد و بعد از چند روز که حالش بدتر شده بود با ابروها و اشاره قدردانی میکرد و متوجه بود که کسی آمده است. ولی در ده روز آخر فقط نفس میکشید و هر روز همه به خاطر خاطرات او و حسن اخلاق با چشمی اشکبار به خانههایشان میرفتند و برای او دعا میخواندند. آرزوی قلبی جناب شمس الله رضوانی همیشه این بود که کسی را اذیت نکند و با احترام از این عالم خاکی به عالم بالا پرواز نماید که به آرزوی قلبی و دیرینه خود رسید و خبر صعود ایشان را اطلاع دادیم و همه با قلبی پر از عشق و محبّت به او از گوشه و کناری حتی از شهرستانها به خاطر او در محلّههای مختلف که اتوبوس گذاشته شده، جمع شدند و 4 اتوبوس در خانی آباد و در شادمان و در سعادت آباد و بیش از 50 – 60 اتوبوس سواری در گلستان جاوید طهران با تاجهای گل و سبدهای گل آمده بود و گلستان غرق گل شده بود. از هر طرف جمعیّت از خوبیهای او و اولاد او و اجداد او و وطن او و ایمان او صحبت میکردند. وقتی هیکل مطهر و نورانی او را شستند، عده زیادی چهره نورانی او را دیدند مانند اینکه در خواب فرو رفته است. سالن آنجا مملو از انسانهایی بود که به عشق او آمده بودند و مسلمان و بهائی در نهایت آرامش و سکون چه در سالن و چه در بیرون سالن به علت کمبود جا ایستاده بودند. حالت عجیبی بود. نماز میّت و مناجاتهای متعددی را عزیزان که حتّی جاسبی نبودند با صداها و صوت دلنشینی زیارت نمودند. نمیدانم چطور بگویم و چطور بنویسم و چنین روحانیتی بینظیر بود. شخصی را که از خانه و کاشانهاش از روستا آواره کردهاند بسیار محبوب قلوب شده و بسیار عاشق دلباخته و صادق در مراسم او شرکت کنند و حظّ وافر ببرند. همسایگان و همسایگان اولادها و دوستان و کسبههای محل کار اولاد و نوهها با گل جسم عنصری او را بدرقه نمودند و جاسب و جاسبیها را شناختند. جاسبیها که وظیفه خود دانسته و همه شرکت کردند و لذّت بردند. از این انسجام و وحدت و یگانگی و همرنگی و همدلی و همزبانی و همسوئی که باعث اوج روح پر فتوح و ملکوتی شمس الله رضوانی بود. عدّه زیادی که چنین مراسمی را ندیده بودند از نزدیک مشاهده نمودند که متصاعد را تمیز میشویند و گلاب معطر و غسل و کفن مینمایند و در صندوق بسیار زیبا با احترام او را جای میدهند و برای او همصدا نماز میخوانند و مناجات به خاطر طلب عفو و مغفرت میخوانند. این مراسم باعث تعجب عده زیادی بود. از وحدت و همدلی و اینکه همه موبایلها خاموش بود و ذرّهای دود سیگار بلند نیست و همه مانند خواهر و برادر ایستادهاند و به ذکر الهی گوش میدهند و نه جزع و فزع و نه رخ خراشیدن و نه گریه و مویه زاری بود و همه سراپا گوش به ذکر و ثنای الهی مشغول بودند و کسی نمیتوانست تشخیص دهد اینجا عزاداری است یا عروسی و همه جا غرق گل است. در سالن دیگر پذیرائی مفصلی بود و همه به هم تعارف میکردند و از مهمانها پذیرائی میکردند. در آن هوای لطیف و صاف آن روز انسان فکر میکرد خداوند چقدر او را دوست داشته است که چنین بدرقهای از او نموده است و همه چیز آماده بود. همه احباء بعد از پذیرائی بر سر قبور اقوام خود رفتند و به دعا و مناجات پرداختند از هر گوشه صدای مناجات به گوش میرسید. در هر مراسمی باید بسیار پول بدهند تا برایشان فاتحه یا دعا بخوانند و هزینه مکان بدهند ولی شمس الله رضوانی و هر بهائی دیگر در هر محلّی برایش مجانی و با افتخار نماز و دعا و مناجات میخوانند. در تمام مناجاتها ذکر پروردگار عالمیان است و شاکر و ساجد بودن و تسلیم بودن نسبت به خدا چقدر لذّت بخش است. دعا و مناجات و با صدق دل و با لحنی ملیح قرائت میشود. ساعت 12:30 ظهر همه سوار اتومبیل ها به رستوران بزرگی به نام گل سرخ تشریف آوردند و در حدود 350 نفر ناهار نوش جان فرمودند و اعلام گردید در تاریخ جممعه 9510/17 در منزل عزیزی که منزلی بزرگ و دو طبقه داشت، تشریف بیاورند و به دعا و مناجات پردازند. از ساعت 16:00 الی 21:30 بیش از 950 نفر در این مراسم نورانی و روحانی شرکت کردند و چندین نفر از دوستان خانواده آقای رضوانی به خاطر عرض تسلیت با سبدهای گل تشریف آوردند.
خانه از جلو درب تا سالنها غرق گل بود که ما بازماندگان را شرمنده کردند. امیدواریم در جشنها و شادیهای آنها شرکت کنیم. همینطور خانه پر و خالی میگردید و در طبقه پائین به نحو احسن پذیرائی میشدند و در طبقه بالا آثار و الواح با انواع و اقسام صوتهای ملیح قرائت میشد و همه لذت میبردند. پذیرائی توسط نوهها و نتیجههای آقای رضوانی بود که با مدیریت و وحدت خوبی اداره میشد. بسیار سخت است چند ساعت 950 نفر را پذیرائی نمائی و خوش آمد گوئی و بدرقه نمایی و همه شاد و سرحال خارج گردند. بسیاری چنین جلساتی را مشاهده نکرده بودند و این وحدت و یگانگی و خداپرستی و همنوع دوستی را لمس نکرده بودند و برایشان باعث تعجب بود و میگفتند آفرین بر کار شما یقین بدانید چنین شخصی هرگز نمرده است. کسی که بعد از مرگش چنین است در زندگانی چگونه بوده است. پاسخ ایشان همیشه بذر محبت کاشته است. سینهای مالامال عشق به حق و همنوعان و هموطنان خود داشته است. هرگز آزارش به موری نرسیده است و همیشه این شعر که از خودش بوده میخواند:
منم رضوانیام کمتر ز مورم نه طغیان میکنم نه اهل زورم
برای دوستان من خاک پایم شما شمسید و بنده چون سهایم
اولادهای ایشان و نوهها و عروس و دامادها با آغوش باز از کسانیکه قدم رنجه نموده بودند و این جمع نورانی و روحانی را تشکیل داده بودند تشکر به عمل آمد و قدردانی شد و یقیناً روح آقای رضوانی در دو جهان شفیع این دوستان باوفا خواهد بود. ساعت 21:30 دو طبقه ساختمان هر چقدر دوستان که بودند به سالن دعوت و شام میل نمودند و به کسانیکه مریض بودند یا نتوانستند تشریف بیاورند برای آنها غذا که نوعی خیرات و مبرّات است فرستاده شد. قابل ذکر است ناظمی که این جمع نورانی و روحانی را اداره میفرمود واقعاً باعث سرور و تسلّی قلب بازماندگان و مدعوین جمع بود. خدایا جامعهای که همه افتخاری دعا و مناجات میخوانند، نظافت میکنند، خدمت میکنند و بدون دیناری چشم داشت. همه در مراسم خاکسپاری و جلسه یادبود تذکر ایشان میگفتند این مراسم و جلسات و دعا و مناجاتها در شأن جناب رضوانی بوده است که چنین فرزندانی متحد و مظلوم و مؤمن تحویل جامعه داده است.
آقای رضوانی 5 اولاد یک پسر به نام عطاءالله و 4 دختر به نامهای مهلقا، آذردخت، اقدس و مهری دارد و 13 نوه به نامهای رامین، آرامین، شبنم، احسان الله، آزیتا، شکوه، مازیار، سعید، حمید، مجید و آزاده، بهراد و مهرنوش. ایشان 10 نتیجه به نامهای سالار و سناء، هستی، پویا، سهی، سماء، الست، ترنم، ثمین و الحان دارند. جمعاً غیر از عروس و دامادها 28 ثمره زندگی که متأسفانه نوه ارشد او در جوانی صعود نمود و ایشان و خانم سلطان همسرش در غم او سوختند و ایشان هر سال شعرهای در وصف او میرود که باعث ترقی روح او و قوت قلب والدین او بود.
ولی این اولادها و نوهها چنان با محبّت و صفا آبروی این مرد بیشه محبت الله که 92 سال سالم و صالح و درست زندگی کرد، حفظ کردند که عدّهای منصف میگفتند این اتحاد و وحدت را باید از بازماندگان رضوانی آموخت. در تاریخ پنجشنبه 95/10/23 اولادها در منزل مسکونی او جمع شدند همسایگان مسلمان خانی آباد و نازی آباد و دیگر دوستان که موفق به جلسات خاکسپاری و تذکر نشده بود، جهت عرض تسلیت و فاتحه خوانی آمدند و یا خاطرات او و خانمش را زنده کردند و اولادها جهت جمعه 95/10/24 ناهار مفصّلی تهیه نمودند و صبح جمعه در گلستان همگی در مزار او به دعا و مناجات پرداختند و پذیرائی شدند و ناهار را در منزل آقای رضوانی به عنوان آخرین وداع میل فرمودند و ذکر خیر او نمودند و به وصیت نامه او که همه از وحدت و محبت بعد از او بود، گوش فرا داشتند و قرار گذاشتند همینطور که او باعث وحدت اولادها بود، این اتحاد ادامه داشته باشد.
قریب به 12 سال بود که خانم سلطان همسرش که در اثر سکته قلبی ناگهانی در گذشته بود ولی اولادها لحظهای او را تنها نگذاشتند. عطاءالله یگانه فرزندش هفتهای دو شب و دخترها هر کدام در حدّ توان او را تنها نگذاشتند. دوشنبهها همگی در منزل او جمع و به سخنان و پندها و نصایح او گوش میکردند و آبگوشتی مفصّل برقرار بود. خانه ایشان خانه وحدت و محبت بود. هرکس که از خارج میآمد، حتماً به زیارت ایشان میرفت و اولادها جمع میشدند و لذت آن روزها را هیچکس فراموش نخواهد نمود. آقای رضوانی به تمام همشهریهای مسلمان ساکن جاسب که یکی از اعضاء خانوادهشان فوت میکرد، برای تسلی قلب آنها با انشاء خوب پیام تسلیت مینوشت و شعری در خور آن فوتیها مینوشت که باعث شادی بازماندگان آنها بود و هر زمان میرفتیم، سراغ او را میگرفتند و میگفتند ایشان تسلیت نوشته است و از طرف ما از تشکر کنید. هرگز به کسی فحش نداد و ناسزا نگفت با اینکه مورد بیمحبتی همشهری قرار گرفته بود باز به آنها مینوشت دوستتان دارم و در قلب من جای دارید.
دو عزیزی از همشهریها که مسلمانهای بینظیری هستند و هرگز آزارشان به کسی نرسید روزی منزل او را جویا شدند و با جعبه شیرینی به منزل او تشریف بردند. بعد از روبوسی را احوالپرسی اقرار کردند که ما نوجوان و نادان بودیم. شخصی به ما بچهها گفت خرمن گندم رضوانی در خرمنون کوزه نو پر از آب را میگذارد که در هنگام گرما آب بنوشد برو کوزه این بهائی فلان فلان شده را بشکن. ما هم نادانی کردیم و رفتیم شکستیم و وقتی فهمیدیم که آقای رضوانی که با پدر ما دوست و مرد نجیب بود چرا من کوزه او را بشکنم. یک عمر ناراحت بودم و عذاب وجدان داشتم و اکنون میخواهم از شما بخواهم که من را حلال کنین و ببخشین. آقای رضوانی در جواب میگوید در همان روز که کوزه را شکستید حلال کردم و بخشیدم و کوزه نو خریدم. عدّهای از همشهریها قلب نازکتر از شیشهام را شکستند، سلب آسایش شدم و آواره شهر و دیار شدم. من را از خانه که خانه اجدادی و یادگار نیاکانم بود، بیرون کردند و از همه چیز گذشتم و همان کسانیکه بسیار ظلم و ستم به من کردند و فکر کردند از گرسنگی خواهیم مرد، را بخشیدهام و در حقشان دعا میکنم و اگر منزل بنده بیایند آنها را با محبت پذیرائی میکنم. این دو جوان بسیار خوشحال بر میگردند و افسوس میخوردند که چرا افرادی ناآگاه به چنین اشخاصی ظلم و ستم روا داشتهاند.
آقای رضوانی و آقای جمالی سه سال از نظر سنی فرق داشتند ولی تقریباً هر دو 92 سال زندگانی نمودند. هر دو الگوئی نمونه در جاسب بودند. از صعود آنها افسوس برای خیلیها مانده است. هر دو در بین جاسبیها از مقام والائی برخوردار بودند. وارثین و اولادهای این دو عزیزان چنان خدمات عام المنفعه ای به صورت گمنام انجام میدهند که نظیر ندارد. خداوند به اولاد و احفاد این دو عزیز که یک عمر مثل برادر بودند، نعمتهای مادّی و معنوی عنایت فرمود که از هیچ خدمتی به همنوع و اجتماع دریغ ندارند. لازم به ذکر است از زمانیکه آقای رضوانی و خانم سلطان به قول جاسبیها انگشتی لشته از جاسب آمدند در منزل پسر خود عطاءالله ساکن بودند. همه اولادها تقریباً در یک کوچه و نزدیک هم زندگی میکردند و صفایی داشت. شب به اولادها سر میزدند و اولادها هر روز به آنها سرکشی میکردند. فرزندان مؤمن و وفادار هزاران بار دعای مادر و پدر نصیبشان گردد به خاطر اینکه از نسلی به وجود آمدند که پدر مردی مؤمن و مطلّع و همیشه تا آخر عمر بهائی معروف و واقعی بود که صدای مناجات او تا دشت میرفت و مادرش سکینه خانم که مسلمان بود اما مسلمانی مظلوم و نجیب و با محبت بود و در خانه هر کدام نماز خود را میخواندند و هر کدام روزه خود را میگرفتند و با روح و ریحان زندگی میکردند. اولادهائی مانند شهید مجید جناب نصرالله امینی و جناب شمس الله رضوانی تحویل اجتماع میدهند و یدالله برادر دیگر در جوانی صعود میکند و خواهرشان بدیعه خانم که مانند مادر مسلمان بود، خانمی بیآزار بود و همیشه مورد احترام برادرها بود و او به برادرها افتخار میکرد.
برای عدّهای سؤال پیش آمد که دو برادر با دو فامیل چگونه میشود. چرا شمس الله رضوانی است و نصرالله امینی. در سال 1307 که شناسنامه در روستا میدادند شناسنامه همه را به نام رضوانی میگیرند. آقای نصرالله را فراموش میکنند و به بیجکان یکی از دهات دیگر جاسب میروند و مأمور سجلات را پیدا میکنند که برای آقا نصرالله شناسنامه صادر کند و چون در وادقان احباء فامیلشان روحانی و امینی بود، اشتباهی شناسنامه ایشان را امینی مینویسد و بعد که متوجه میشوند، میگویند فرقی نمیکند و بعدها ثابت شد که امینی لیاقت این فامیلی را دارد چون مردی واقعاً امین و امانتدار بود. لازم به ذکر است خداوند به هر کس یک چیزی را هدیه یا ودیعه میدهد و به این دو برادر هوش سرشار و حافظه خوب و انشاء و ایمان خوب و قوه بیان خوب و مردمداری عنایت کرده بود.
آقای رضوانی تمام سندهای املاک و خانههای جاسب را مینوشت و افتخارش این بود که بیش از 30 سال منشی محفل روحانی بعد از آقای احمد محبوبی بود. بعد از ارباب آقای احمد محبوبی و مشهدی علی اکبر اسماعیلی که هر دو خبره جاسب بودند، ایشان خبره واردی بود که همه اهل آبادی او را قبول داشتند. قیمتگذاری زمین یا خانهها را عهدهدار بود چون با فکر باز عمل میکرد. وقتی از جاسب آمد چون سواد خوبی داشت چرا برق در مغازه حسن سلمانی برادر دامادش مشغول کار شد. کارهای چک و کارهای بانکی و حساب و کتاب او را مینوشت و در چراغ برق خیلی معروف و مشهور شده بود. ایشان اواخر به آسم دچار شده بود و دیگر سرکار نرفت. در طول زندگانی خود ساده زیست و با آبرو زندگی نمود. همیشگی سادگی را دوست داشت و تمام مشکلات و مصائب وارده را حکمتهای الهی و امتحان در راه حق میدانست. در سحرگاهان و شامگاهان همیشه چندین دعا و مناجات و آثار و الواح که از حفظ بود، تلاوت مینمود.
پدر ایشان و جناب امینی و آقای رضوانی زیارتنامهها را حفظ و با لحنی زیبا قرائت میکردند. بسیار مورد احترام اولادها و فامیلها بود. برای تمام احبائی که صعود مینمودند شعری در وصف آنها میسرود و در جلسات تذکر آنها میخواندند. همه به استعداد او قبطه میخوردند. اگر کسی که پدر و مادر خود، هر دو را از دست داده بود، دوست داشت این مناجات خوانده شود:
هوالله
ای پروردگار پدر و مادر این بنده درگاه را در دریای غفران غوطه ده و از گناه و خطا پاک و مقدس نما. عفو و بخشش شایان نما و غفران و آمرزش ارزان کن. توئی آمرزنده و توئی غفور توئی بخشنده فیض موفور. ای آمرزگار هرچند گنهکاریم ولی امید به وعد و نوید تو داریم و هر چند در ظلمت خطا مبتلائیم ولکن توجه به صبح عطا داشته و داریم. به آنچه سزاوار درگاه است معادله کن و هرچه شایگان بارگاه است شایان فرما. توئی غفور توئی عفوّ و توئی بخشنده هر قصور ع ع
همیشه جناب رضوانی به اولاد میگفت در مهمانیها دعای شکر بخوانید و خداوند را به خاطر تمامی محبّت هایش شاکر باشید. از شوخی پرهیز کنید و در زندگی سنگین و رنگین باشید. به همه توضیح میداد لباسی فاخر و تمیز بپوشید ولی لباس بیبندوبار و مسخره نپوشید چون ما مثل پارچه سفیدیم که اگر لک برداریم نمایان میشویم و انگشت نمای جاهلان میگردیم و حق چنین افرادی را نخواهد بخشید. حق فرموده چنان لباس بپوشید که مورد مسخره و ملعبه جهّال نشوید. همیشه میفرمود حق فرموده یک جو عصمت و عفت بهتر از هزار سال عبادت است. همه را به پاکدامنی و درستی تشویق مینمود.
تمام بچههای جاسب که در دنیا پراکندهاند در کودکی در مکتب ایشان و جناب جمالی درس اخلاق یاد گرفتهاند. این دو عزیز ملکوتی مصالح بچهها را محکم پایهریزی نمودهاند و به آنها درس ادب و ایمان و صداقت و راستی یاد دادهاند. یقین میدانیم اولادهای ایشان باید بهتر از آنها باشند و نصایح آنها را حلقه گوش نمایند چون گل رفت و گلستان درگذشت، نشنوی دیگر ز بلبل سرگذشت. یقیناً روح پرفتوح ایشان با طلعات مقدسه مشهور و معروف میگردد و از عالم بالا هم به همشهریها و فامیل ندا میدهد، مهربان باشید و مردم آزاری نکنید. روحشان شاد و خاطرهها و یادشان گرامی باد.
بعد از صعود جناب رضوانی از تمام کشورها فامیل و دوستان و احباء جاسبی و غیر جاسبی، تعداد زیادی تلفن به اولادهایش جهت عرض تسلیت تماس گرفتهاند و همدردی نمودهاند و از خاطرات و محبتهای ایشان یادآوری و قدردانی کردند و تسلی خاطر بازماندگان گردید. عده قابل ملاحظهای از جاسبیهای ساکن در جاسب یا در طهران فوت ایشان را تسلیت گفتهاند و به منزل اولادها مراجعه کردند و خاطرات خوش آقای رضوانی یادآوری شد و همه از دعا و مناجات که جهت شادی روح او خوانده میشد، لذت میبردند و همه اذعان مینمودند که ایشان خداپرستی صادق، مردی مهربان و خادم انسانها بوده است و اقرار مینمودند که هیچ بهائی مخصوصاً آقای رضوانی در جاسب که یک عمر زندگی نمودند هرگز باعث رنجش و آزار هیچکس نشدند. همیشه مانند ابر بارنده بودند و مشکل گشای همه بودند. در بین خلق جاسب هیچ فرقی بین بهائی و مسلمان نمیگذاشتند و همه را دوست داشتند. همه افسوس خوردند و میخورند که آقایان جمالی و جناب رضوانی دیگر با اینهمه حسن اخلاق دیگر نیستند.
خلاصه کلام عزیزان آواره جاسبی بذری کاشتهاند که در آینده خیلی نزدیک سبز و رشد و نمو میکنند و افسوس خواهند خورد عدّهای ناآگاه که چرا آنها را از خانه و کاشانهشان بیرون کرده اند بدون هیچ دلیلی که قابل قبول کسی باشد.
یکی از کارهائی که هیچکس نکرده است و حتی فکرش را نمیتوانسته انجام دهد این است که آقای رضوانی برای هر اولاد چه دختر و چه پسر و نوهها یک کتابچه بزرگی گرفته است و تمام الواح و مناجاتهای مناسب برای هر جمعی از حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء و حضرت ولی امرالله و مثنویهای جمال مبارک و ذکرهای امری و نصایح مشفقانه را نوشته و به همه به عنوان یادگار هدیه کرده است با دستخط زیبائی که همیشه یادگار خواهد ماند و همه استفاده خواهند کرد. فکر میکنم هیچ ارثی بالاتر و زیباتر و با ارزشتر از این کار نباشد. بسیار حوصله و وقت صرف کرده است به خاطر عشق به جمال مبارک و کل طلعات مقدسه که این تعداد آثار را بنویسد و بعد بخواند که جائی یک نقطه کم و زیاد نباشد. همه احباء عالم خوبند و همه احباء ایران گل هستند و خادم و جانفشان هستند ولی کار ایشان شاید راهنمائی برای احباء عزیز در سراسر عالم باشد که چنین سرمشق امری به اولادها و بازماندگان بدهد که هم ذکر الهی شود و همه به یاد خود ایشان باشند.
در خانواده آقای رضوانی همه صحبتها از محبت و وحدت و اتحاد بود. ناگفته نماند خانم سلطان همسر ایشان دختر فرجالله یزدانی و بدیعه روحانی، نوه آغلامرضا و نوه مشهدی حسنعلی از مظلومیت و سادگی خاصی برخوردار بود. تظاهر و ریا در کار او نبود و در زمانیکه در جاسب ساکن بود به تمام پیرزنان و پیرمردان مسلمان و بهائی شیر و ماست و دوغ میداد و به وسیله بچههایش عزیزم و سوخت جهت گرم شدن آنها میفرستاد. وقتی که در خانهشان را آتش زدند و سنگ به داخل منزل آنها ریختند، سر او شکست و به خاطره اذیت و آزار مجبور به ترک وطن شد. همیشه در طهران در منزلش بوی مهر و وفا به مشام میرسد. هرچه داشت تنها نمیخورد و بین اولادها اصلاها فرق و تفاوت قائل نمیشد. همه را مساوی دوست داشت. کوچکترین قدمی اگر برایش برداشته میشد میگفت الهی خیر ببینی و عاقبت بخیر شوید. دخترها همه این سادگی و بیآلایش را از مادر آموختهاند. وحدت در خانواده برنامه اصلی همه این اولادهاست. یگانه پسر و عروس او هم همیشه در منزلشان به روی یار و اغیار باز بود و هست. تمام اولادهایش با مادرشوهر و پدرشوهر در یک خانه زندگی کردند و هرگز کسی صدای آنها را نشنیده است. همه اولادهایش که عروس و داماد دارند و نوه دارند. همان راه محبت و وحدت و صفا ادامه دارد ولی به نحو بهتری چون نسل جدید هستند و دنیا عوض شده است ولی نجابت و مهمان نوازی و وحدت و ایمان و گذشت و خدمت کردن ارثی بوده است که از والدین تمام اولادها به ارث بردهاند و گوی سبقت را از هم میربایند. زمان قدیم پدر و مادرها 6 تا 10 اولاد داشتند ولی فرهنگ حالا این مطلب را نمیپذیرد. همه 1 تا 2 اولاد دارند که این باعث شده است بچهها عمو یا خاله و عمه و دائی نداشته باشند ولی این جمع که قبلاً نامبرده شد از کوچک تا بزرگ مانند خواهر و برادر باهم هستند. هیچکس احساس تنهائی نمیکند امیدوارم کلّ جامعه بهائی اینگونه باشند و اهل عالم این وحدت و اتحاد و سالم بودن و با ادب و با ایمان بودن را سرمشق زندگی خود قرار دهند.
پس از صعود جناب رضوانی اسباب و اثاثیه او را به کسانی که لازم داشتند، تقدیم نمودند و هر کدام یک تکه چیزی را به عنوان یادگار نزد خود نگهداشتند. بهترین ارث و هدیه آقای رضوانی و خانم سلطان ایمان خالص اولادها و نوهها است و دستخطها و خدماتی که راجع به تاریخ جاسب نمود، مال دنیا مال دنیا است، نام نیک است که در جهان میماند. پس باید نعمات الهی، تن سالم و عقل و هوش و درایت که خدا به ما ارزانی داشته است را ارج نهیم و دل به دنیا و آنچه در اوست نبندیم. دنبال صلح و آرامش باشیم و از هر کار زشتی تا زنده هستیم پرهیز نماییم. هرچه میخواهیم از خدا بخواهیم و در حق بندگانش فقط دعا کنیم.
باغ پیدا و باد دلنشین میوزد بر بوتههای گلنشین
نوبهاران نغمهای در باغ دشت در طرف آورده بلبلهای مست
مردمی غافل ز الطاف خدا حیف باشد از همه الطاف جان
چشم خود دوزیم اندر این جهان ساده لوحان غرق در دنیا شدند
از نهان و اصل دنیا غافلاند فکر مال اندوزی و کارهای باطلاند
در جهانی که همه اعمال نیک همچو گنج پنهان شود در زیر خاک
خوش بحال هر که دارد حسن نیک با اعمال پاک در زمان زندگانی بخشنده بود و سینه چاک
پاک باید نمود غیبت و جنگ و نزاع و افترا قتل و جهل و دشمنیها و زنا
* دوستان عزیز و همراهان همیشگی وبسایت سیارون جاسب در نگارش شرح حال های جاسبی ها و نیاکان عزیزمان سعی شده تا از خاطرات و جنبه های مختلف زندگی این عزیزان نکته ها برداشته و نوشته شود از این رو شما عزیزان نیز اگر مطالب، خاطرات و یا تصاویری در اختیار دارید که میتواند ما را در تکمیل این شرح حال ها کمک نماید عنایت نموده و برای ما ارسال دارید.
با تشکر