سرانجام روح الله در اثر سکته قلبی صعود نمود و در زرنان به خاک سپرده شد و همسر عزیزش از فراق روح الله ، در غم و اندوه است. براستی که این زن و شوهر همچون دو مرغ عاشق و همچون بالهای یک کبوتر بودند.
دختر وهبقلی رجبی دارای 7 اولاد یک پسر به نام ایرج و 6 دختر به نام ملیحه، طاهره، باهره، الهه، غزاله و محبوبه میباشد. همگی ازدواج موفق کردهاند و در ظلّ امر مبارک خدمتگزار خلق میباشند و همه درس محبت و صفا و گذشت را از پدربزرگ به ارث بردهاند. روزی که شرح حال پدر بزرگ را در خارج و داخل ایران بخوانند یادآور خاطرات بسیاری از این مرد بزرگ میشوند. داماد آقای وهبقلی، آقای امرالله نوری نوش آبادی بود که خیلی مظلوم و مؤمن بود که ایشان نیز به رحمت ایزدی پیوسته است. ارواح آقا امرالله نوری و اقا روح الله شاد و شفابخش مشکلات در امر زندگی بازماندگان باشد. آقای وهبقلی و روح الله پسرش سالهای سال عضو محفل روحانی خانی آباد بودهاند. روح الله را در اوایل انقلاب از کار اخراج کردند و او با کار در آژانس مسافربری و میوه فروشی زندگی آبرومندانه خود را حفظ نمود. او خانهای در حکیمیه طهران پارس 3 طبقه ساخته بود که هر طبقه را به یک پسر داده و 2 عروس هم نام دارد هر دو آزیتا خانم هستند و خودش نیز در طبقه وسط زندگی میکرد.
طاهره خانم همسرش که خیلی آشپز ماهری است، غذا درست میکرد. صدا میزد آزیتا بزرگه، آزیتا کوچکه غذا حاضر است. بچه را بردارید بیائید غذا سرد شد. چنین وحدتی خیلی کم است. خیلیها گفتند عروس و مادر شوهر و پدر شوهر در یک خانه به این خوبی میشود زندگی کرد. طاهره خانم میگفت اگر اخلاق بهائی داشته باشی و گذشت مالی و قلب صاف بدون کینه، چرا نمیشود.
بنده حقیر به یاد داریم در اواخر عمر که آقای وهبقلی خیلی مریض شده بود او را به پیشنهاد دکتر ایادی در بیمارستان شماره یک در دوراهی یوسف آباد بستری کردیم. لباس بیمارستان را که پوشید، پسر و عروس هر دو گریه کردند. وهبقلی کهولت سن داشت، شاید بیش از 90 سال داشت. آمدیم منزل فردای همان روز از اداره که من آمدم، دیدم روح الله و طاهره خانم جلو درب منزل آقای امینی منتظر بنده هستند. التماس که بیا برویم عمو وهب را بیاوریم. گفتم با این مصیبت بستری کردیم همه مواظب او هستند.
طاهره خانم این عروس مهرپرور گفت عمو وهب برکت خانه من است. دیشب تا صبح نخوابیدم، برویم. بنده قبول کردم. رفتیم بیمارستان، گفتند همینطوری نمیشود باید دکتر بنویسد. طاهره خانم گریه کنان لباس او را عوض کرد و گفت روح الله بابا را کول کن برویم. او را آوردند و ما تعهّد دادیم خودمان او را بردیم. او را آوردیم منزل، فوری او را حمام کرد و ریش او زد و عطر ادکلن زد. گفت من باید بمیرم که پدر شوهرم روزی در بیمارستان عذاب بکشد و فوت کند. این که چشم و چار درستی ندارد خدا ما را با این مرد امتحان میکند. امتحان الهی سخت است. این عروس گل از پدر شوهر بهائی و مادر شوهر مسلمان پذیرائی و به آنها بسیار خدمت کرد و خم به ابرو نیاورد. تا آخر عمر مثل دسته گل از این عالم رفتند و هر کدام طبق آئین خود به خاک سپرده شدند. زندگی روح الله و طاهره خانم الگوی یک جامعه بهائی است که به وظیفه انسانی خود خوب عمل کردهاند.
حق چنین افرادی را میخواهد که اول با خانواده خود هرکس مهربان و روراست باشد، بعد با اجتماع دور و برش و بعد هم با کل هموطنان و نهایتا با خلق جهان. دنیا را میشود با مهر و محبّت ساخت. اجتماع سالم زندگی سالم میطلبد. به یاد داریم روح الله چون یک خواهر داشت که باهم خیلی صمیمی بودند، میگفت پدرم جاسبی است و من دو خواهر دارم یکی منیره و دیگری مه لقا چون هر دو نجیب و اهل زندگی و ساکت هستند. این پدر و پسر به قدری خوب بودند که در تمام مراسمهای آنها کلّ آشنایان و همسایگان از هر دین و آئین شرکت داشتند و تعریف آنها را مینمودند. همه رفتنی هستیم و چقدر خوب است تا زندهایم مثل ابر بارنده باشیم. به همه جا بباریم. باران که یک رحمت الهی است بر همه جا میبارد. نمیگوید اینجا کاخ است یا کوخ، اینجا جنگل است یا شوره زار. خداوند توفیق به همه اهل عالم بدهد که زندگی توأم با شادی داشته باشند و السلام.
مزید تأییدات شما عزیزان که باقی هستید را از آستان مولای شفوق و حنون عاجز و ملتمسیم.
* دوستان عزیز در نگارش این شرح حال ها سعی شده تا از خاطرات و جنبه های مختلف زندگی این عزیزان نکته ها برداشت و نوشته شود از این رو شما عزیزان نیز اگر مطالب، خاطرات و یا تصاویری در اختیار دارید که میتواند ما را در تکمیل این شرح حال ها کمک نماید عنایت نموده و برای ما ارسال دارید.
با تشکر