هنگامیکه قلسفی علیه بهائیان سخنرانی نمود، عدّهای قلیل اذیت و آزار را نسبت به این خانواده شروع نمودند. درختان جوان آنها را بریدند و حیف و میل کردند. حتّی به حشم و خاک مُلک آنها رحم نکردند. به این سبب، شبانه مصیب نوروزی چون وسیله دیگری نبود، با چند الاغ میرود و ملیحه خانم و بچههایش را به کروگان میآورد. بعد از مدّتی که آرامش برقرار میشود، ملیحه خانم و فرزندان به وسقونقان برمیگردند. این خانم محترم خم به ابرو نمیآورد و سکوت اختیار میکند.
بعد از این آزار و اذیتی که به اشتباه توسط عدّه ای کم از اهالی وسقونقان انجام شد، اهالی جاسب مصیب نوروزی را به عنوان کدخدا و بزرگ جاسب انتخاب مینمایند. این زن و شوهر با تربیت و با سواد و با گذشت و مهربان، قسمتی از منزل خود را به دکتر میدهند تا اهالی جاسب را معالجه نماید و آقای نوروزی خود آمپول زنی را یاد میگیرد و به همه اهالی آمپول میزند بدون اینکه دیناری پول دریافت نماید. چند سال آقای دکتر لقائی سنگسری در جاسب منزل ایشان بود که پزشکی حاذق بود و بهترین خدمات را مجّانی به اهالی جاسب نمود. درب خانه این زن و مرد به روی همه باز بود. از ژاندارمری که برای جاسب در منزل او بود گرفته تا پزشک و معلمین، هر کس کاری داشت در منزل آنها بود. سفره آقای نوروزی همیشه رنگین و درب منزلش به روی هر سائر و فقیر و رهگذر و هر نوع مهمانی باز بود. ملیحه خانم از نظر سلیقه و آشپزی و تمیزی، کدبانوئی بینظیر و عاشق فامیل بود. چه فامیل خودش و چه فامیل همسر، فرقی نداشت. هر غریبی شب جائی نداشت، یکی از اطاقهای آنها مأمن او بود. شیر و ماست و عسل هرچه که احتیاج بود در این خانه به وفور مهیا بود. دلی چون دریا داشتند. لبخند بر لبانشان و با آغوش باز همه را پذیرا بودند. این خانم محترم یک عمر خدمت پدرشوهر و مادرشوهر مینمود و گلایهای نکرد. دعای خیر آنها همیشه شامل حال او بود که چنین اولادهائی حتّی بهتر از خودشان دارند. منزل ایشان بزرگترین خانه بود و باغچههای زیبا در جلو و اطراف خانه که شاید در حدود 4000 هزار متر بودند. ملیحه خانم همیشه جوز قند و برگه زردآلو، گردو و بادام فراوان داشت و تا زمانیکه زنده بود همه فامیل از آن بهره مند می گشتند. یک روز ملیحه خانم برای ملاقات مادرش و خواهرش با بچهها تا شب به کروگان میآمدند و خواهر و مادرش هم برای دیدار او به وسقونقان میرفتند. تقدیر الهی چنان بود که در سن 68 سالگی در اثر سکته قلبی چشم از عالم و عالمیان فروبست و به ملکوت اعلی صعود نمود. چقدر همشهریهایش در وسقونقان و کروگان برای او اشک ریختند و از مظلومیّت و ادب و وقار و انسانیّت او تعریف میکردند. زنهای وسقونقان میگفتند، هرگز این زن دل کسی را نشکست و هر وقت هر چه میخواستیم با خوشروئی و لبخند و احترام به ما میداد و میگفت قربون قدمتان، لطف کردید مشرف فرمودید. میگفتند همه شیر مادر بر او حلال باشد روحش همیشه شاد باشد و جایش در بهشت است. صعود ایشان در سال 1368 واقع شد.
آقای نوروزی میگفت آمدیم و ناهار را خوردیم. بعد از چند روز حالش بد شد. بچهها او را به طهران بردند و در بیمارستان میثاقیه بستری نمودند و در نهایت آرامش جان به جان آفرین داد و درد نکشید و مرا تنها گذاشت. حال میسوزم و آتش میگیرم. چه نعمت گرانبهائی بود. چه دُرّ و جواهری خداوند نصیب بنده کرده بود. عمه بدیعه روحت شاد، فرج الله خدا تو را بیامرزد که چنین دختری داشتی. یک ساعت راجع به وقار و نجابت و عصمت و پاکدامنی او برای ما تعریف مینمود. میگفت بارها غذا برای 10 نفرمان درست کرده بود، ناخودآگاه مهمان سرزده میرسید و خیلی شاد مهمان نوازی میکرد. میگفت هرگز حتّی یک روسری از بنده نخواست. آنقدر قانع بود که خدا شاهد است.
شش شیرمرد، جوانمرد، مهربان، خوش تیپ، دست پا بخیر و وفادار که الگوی مرد سالم و پاک ایرانی هستند. ایرانی بودن افتخار است به شرط آنکه صالح و سالم و صدیق و امانتدار باشیم. این شش برادر را نمیتوان گفت که کدام یک از کدام یکی بهتر است. همه مثل طلای 24 عیاری که خالص است و هر ناتوانی میتواند آن را تشخیص دهد در وسقونقان، در کروگان، در طهران و در خارج از ایران هستند. همه آنها افتخار جاسب و جاسبی و جامعه هستند. اولادهای آنها همه خواهران و برادران واقعا بینظیری هستند و همه از هوش سرشاری برخوردارند. همه خوش هیکل و خوش تیپ هستند. ما که کچل شدیم و به زلف آنها غبطه میخوریم. در تمام مراسم عروسی و اعیاد و عزاداریها، جلسات تذّکر و تدفین اقوام و همشهریها همه شرکت میکنند. در محلّ کارشان الگوی انسانیّتند و با مرام هستند. بعد از صعود مادر، پدر ایشان میگفت هر گوشه این خانه بوی مهر و محبّت ملیحه را دارد و به طهران نمیآیم. پسرهایش یک بیوه نراقی برای او گرفتند و تا آخر عمر مثل مادر این بچهها با او رفتار میکرد. این زن هم مهربان بود و از آقای نوروزی نگهداری کرد تا صعود واقع شد. آقای نوروزی تقریباً 16 یا 17 سال بعد از همسر صعود کرد و هر دو در وسقونقان قبرشان در کنار یکدیگر است. حکمت را همیشه بچههایشان رعایت کردهاند و کارهای خیری در آن ده به خاطر شادی روح آنها و یادگاری از پدر و مادرشان به طور گمنام انجام دادهاند. آقای مصیب نوروزی اشعار جناب خازن بختیاری و تمام اشعار حضرت طاهره را از حفظ کرده بود و برای اولاد و فامیل میخواند و شرح حال مبلّغین قدیم را تعریف میکرد. خلاصه کلام مشکلات فراوان و غریبی مُدام اما مانند کوه استقامت کردند. نامشان تا ابد باقی است و یادشان گرامی. نسل آینده باید بخواند و بداند که میشود خوب بود و به وحدت عالم انسانی کمک کرد. همه دنیا باید زیبا باشد و زشتی اصلاً وجود ندارد. خداوند همه را پاک آفریده است. انسانها اگر خوب تربیت شوند، فقیری نخواهد بود. همه پزشک همدیگر میشوند. همه خواهر و برادر خواهند بود. آیا در دنیا چنین زنانی چند هزار یا چند میلیون هستند؟ خوشا به حال همه آنها که همسر خوب برای شوهر هستند و اولاد خوب برای پدر و مادر هستند و مادر خوب برای فرزندانشان هستند. ناگفته نماند عروسهای لایقی و دامادهای لایقی نصیب این خانواده شده است که هر کدام مانند ستارههای درخشان افتخار فامیلاند.
2. علی آقا، همسرش عشرت خانم فرزند غلامعلی نوروزی و بتول خانم که شاعر و خود ایمان آورده بود و بهتر است شرح حال این بزرگواران مؤمن و موقن و دختر ارجمندشان عشرت خانم نوروزی را بنویسید.
3. عبدالله نوروزی، همسر شهناز خانم. دارای یک پسر به نام آقا آرش که در استرالیا ساکن است.
4. لطف الله نوروزی، همسر طاهره خانم محبوبی فرزند آقای احمد محبوبی و شایسته خانم روحانی که دارای 3 اولاد، یک پسر به نام پدرام، دریای علم و عاشق دلباخته و تاریخ نویس فامیل جاسب است و دو دختر به نام پگاه و نسیم که در استرالیا ساکن هستند.
5. آقای منوچهر نوروزی، همسر فرانک خانم که دارای دو اولاد، یک پسر به نام کورورش و یک دختر به نام روشنک که از جوانان برومند بودند.
6. آقای سیاوش نوروزی، همسر فلور فارس نوه عربعلی خان که دارای دو دختر به نام های دلارام خانم و دیدار خانم هستند.
تقدیر و سرنوشت چنین بود که آقای عبدالله نوروزی که استوره گذشت و مردانگی بود، در جوانی به سرطان مغز استخوان مبتلا شد و به جهان باقی شتافت. او همچون ابری بود که بر همه جا میبارید. وضع مالی نسبتاً خوبی داشت و امین همه مردم بود. هر کجا میرفت و کسی تلویزیون یا یخچال یا فرش نداشت، او از آشنا و بیگانه میخرید و درب منزل او میفرستاد. کسی پول نداشت، بدون اینکه به او بگوید محترمانه و بدون اینکه به هیچ کس بگوید، به او میداد.
اگر صعودی واقع میشد، اولین نفری بود که هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد. اصلاً کبر و غرور نداشت. زمانیکه از جاسب میآمد، اول در خانی آباد سراغ خالهاش با دست پُر میرفت. میگفت خاله چطور هستی، بوی مادرمان را میدهید. افتخارش فامیل بود. دنیا را سفر نمود و بازگشت و تکیه کلامش این بود که باید آدم، آدم خوبی باشد، این دنیا را دوام و بقائی نیست. روحش شاد.
هزاران خاطرات از این بزرگواران است که از حوصله خارج است. آقای عزیزی از اهل واران که پدرش با آقای مصیب نوروزی دوست بوده است، تعریف مینمود که در جمعی هر وقت با پدرم منزل این بزرگواران میرفتیم، به حدّی این زن و مرد و بچههایشان به ما محبّت میکردند که شرمنده میشدیم. ایشان میگفت اینها و اولادهایش به حدّی درست و امین هستند که انسان میتواند مال و ناموسشان را به آنها بسپارد چون آنقدر امین هستند که هرگز خیانت نمیکنند. این مرد نازنین تعریف میکرد.
ملیحه خانم فرشته آسمانی بود و همتا نداشت. آن شیر پاک مادر و تربیت پدر باعث شد اولادها درست کار و مورد اعتماد باشند. روح هر دو شاد.
دامادها عبارتند از:
- آقای اصبقی، همسر پوران خانم و دارای دو فرزند یک دختر به نام نغمه و یک پسر به نام نوید هستند.
- آقای نوید اصبقی داماد فرح خانم محبوبی است.
- آقای پرویز حسیم همسر کتایون خانم که دارای دو دختر به نام های سحر و پریسا است که سحر در آمریکا ساکن و پریسا در ایران ساکن است.
----
برگرفته از خاطرات م- یزدانی
مطالب مرتبط |