دیگر به چه امید توانم که بمانم
رفتی ز برم، همسرمن یار عزیزم
من از غم تو در همه شب اشک بریزم
چو گل رفتی ز دامانم سوی خاک
ز درد غم نمودی قلب من چاک
رفیق همدم و غمخوار یار من، رفتی
رفتی و مرا به غم سپردی
افسوس که همرهم نبودی
داغ تو به قلب من ستم کرد
از غصه و غم دلم ورم کرد
این مصیبت ناتوان الفت دیرینه دارد
همسرم حب تو را در سینه بی کینه دارد
مصیب نوروزی
وسقونقان – جاسب