
بعد از مدتی این آبادی با بحران کم آبی مواجه می شود از این رو ناچارا اغلب زارعین محل را ترک کرده و به کروگان جاسب میروند و در آنجا مشغول کشاورزی و زراعت میگردند.
شکر الله شریفی دو برادر دیگر داشت به نام حسن بهزاد و بابا علی بهزاد که بابا علی کارگر کاشفی بود و هر دو بسیار افراد محترم و خوبی بودند و با بهایی ها هم محب و دوست بودند از این خاطر نام آنها را نیز در قسمت نفوس محب و بی آزار جاسب در وبسایت آورده ایم.
برادر او نیز بابا علی بسیار مرد ساده، خوب و بی آلایشی بود زمانی مشتری ای برای خرید یکی از گاو های کاشفی که یک چشمش کور بود میآید البته مشتری نمیدانسته این گاو چشمش کور است با این حال بابا علی نیز شروع به تعریف و تمجید کردن از محاسن گاو میکند که آری بسیار گاو خوبی است شیر خوبی هم میدهد تازه یک چشمش هم کور است و از من گفتن که واقعا گاو خوبی است حال خود دانی میخواهی بخر میخواهی نه. خلاصه هم از گاو تعریف کرد و هم دروغ نگفت و هم گاو را به قیمت مناسب فروخت.
اما حسن برادر شکرالله که فراش مدرسه جاسب بود و هر کدام از بچه ها که غیبت میکردند و نمیخواستند که به مدرسه بروند را به پشت خودش کول میکرد و از خانه تا مدرسه به پشت آنها میزد که چرا به مدرسه نمیروند که باسواد شوند و برای خود کسی شده و به مردم و خانواده خود خدمت کنند. آری او بسیار همه را تشویق به سواد آموزی میکرد بالاخص بچه های بازیگوش دِه را.
روح هر سه این عزیزان شاد و قرین رحمت الهی
برگرفته از خاطرات جناب علی اکبر رزاقی