رحمت الله در سال 1310 با خانم شمسی اعلائی فرزند کاظم علی و قدسیه خانم ازدواج مینماید و صاحب 8 اولاد میشود که دو نفر از آنها در کودکی فوت مینمایند و افسر خانم که متولد 1314 میباشد، اولین اولاد اوست و با پسر عمویش مرحوم حبیب الله یزدانی ازدواج مینماید. چون بچه سال بودند و توافق و محبّتی نبود، شکست خورده و به خانه پدر برمیگردد و بعد از چهار سال با اسماعیل اسماعیلی ازدواج مینماید و ثمره ازدواج او 4 اولاد میباشد.
دومین اولاد رحمت الله یزدانی، نورالله است که با فریده رحمانی وادقانی ازدواج نموده است و یک دختر به نام ناتاشا دارد که او هم ازدواج نموده است و در آلمان زندگی میکند. نورالله برای مهاجرت به لوکزامبورگ و برای خدمت رفته بود و بعد به آلمان رفت. 30 سال به ایران نیامد و وقتی به ایران آمد همان شب پدرش صعود نموده بود ولی چهره نورانی پدر را در زرنان زیارت نمود و افسوس خورد که چرا زودتر نیامد و او را ندیده است. سومین اولاد او بهرام یزدانی همسر فرنگیس جانمیان است و چهار اولاد به نامهای رویا، روفیا، رزیتا و ریتا دارد که در استرالیا هستند و بهرام صعود نموده است که شرح احوال او نوشته خواهد شد.
پنجمین اولاد مهران یزدانی همسر باهره ایقانی فر بود و دو اولاد به نام فرید و فرشید دارد که هر دو اولادهای ایشان تحصیلات عالیه دارند و فرید استادی مشهور است و خانم آقای یزدانی، باهره خانم از صوت دلنشینی برخوردار است. در تمام جلسات با صدای دلنشین همه را مسرور مینماید و در عوالم روحانی میبرد. خانوادهای مهربان و خوب هستند و رحمت الله پدر ایشان وقتی بهرام به استرالیا رفت این عروس مانند پدر خود تا لحظه آخر حیات از او به نحو احسنت نگهداری کرد و هرگز شکوه نکرد و همیشه برای پدرشوهر احترام و ارزش قائل بود. البته رحمت الله یزدانی هم مردی مظلوم و سازگار، قانع و شاکر پروردگار و بیریا و ساده و تمیز و مرتب و بیآزار بود. روحش شاد.
آخرین اولاد کامران همسر ملیحه بهروزی بود و دو اولاد به نامهای مانیتا و مازیار دارند که مانیتا در آمریکا ساکن است و مازیار ازدواج نموده و در ایران زندگی میکند و یک اولاد دارد. کامران و همسرش هم خیلی ساده و مهربان و زحمتکش هستند و افتخار یزدانی ها و جاسبیها هستند. کامران انسانی صادق و رک و ساده و درستکار با قلبی پاک بود که در کرج زندگی مینمایند. مه نگار خانم را در آخر مینویسم که در سال 1343 با آقای نورالله ذکائی آرانی که مردی مؤمن و خوش ذوق و خوش صدا است، ازدواج نمود و دارای هفت اولاد ذکور و اناث به نامهای مهتاب، مهشید، مهنوش، فرنوش، سهراب، جمشید و سعید میباشد که به جز سعید که انشاءالله در آینده نزدیک ازدواج مینماید و همسری در شأن خود پیدا مینماید و تا آخر عمر خدمات امری انجام میدهد و افتخار فامیل بوده است، 6 اولاد دیگر همگی ازدواج نمودهاند و همه موفق به خدمات امری هستند و در زندگانی به حسن اخلاق بهائی معروف و مشهورند و در اصفهان و طهران و اطراف و اکناف قائم به خدمت هستند. همگی خوب تربیت شدهاند و باسواد و پاک و اهل زندگی و مردم دار هستند که باعث افتخار جاسبیها و آرانی هستند.
مه نگار خانم یازده نوه دارد و یک نتیجه و خداوند همه را حفظ نماید. باید به مه نگار خانم گفت باغت آباد. اولادها و نوه هایش هر کدام از دیگری از خوبی گوی سبقت را ربودهاند.
هم اکنون شرح حال و زندگی مردی مظلوم و مؤمن را بخوانید. تاریخ تولد او 1286 و تاریخ فوت او 1379 بود و دقیقاً 93 سال عمر با عزت نمود ولی با صدمه و تنهائی این دوران را سپری نمود. همسر ایشان شمسی خانم مانند مه نگار خانم ولی قدری قوی هیکل تر بود و به کمک شوهر در رعیتی همکاری مینمود و مرتب قالی میبافت و به افسر خانم دختر ارشدش هم یاد میداد. از صبح تا شب برای خودش و فامیل که در توان آنها نبود، نان میپخت. زندگی خوبی توأم با شادی و مهربانی داشتند. در منزلشان به روی تمام احباب و فامیل باز بود. باغی در بالای دشت بالا درست کرده بودند که مملو از درخت انگور و بادام بود و انگور آن را به فامیل میدادند و بقیهاش که اضافه بود را شیره میپختند که با ارده مخلوط میکردند(ارده شیره). در حیات منزلشان حوضی بود که آب از یک سمت وارد حوض میشد و از سمت دیگر آن خارج میشد و درخت انگوری را داربست کرده بودند که پائیز اکثراً از آن نوش جان میکردند. نمیدانم حکمت الهی چیست که زمانی که کامران 4 – 5 ماهه بود مادر مهرپرورش مریض شد و او را به طهران بیمارستان میثاقیه آوردند ولی معالجه اثر نکرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و در گلستان جاوید طهران که فعلاً فرهنگسرای خاوران است، به خاک سپرده شد. در آن زمانها پزشکی مثل حالا نبود. وسیلهای نبود که فوری داد مریض برسند. فکر نمایید چه بسیار سخت است این مصائب دردناک را که به آن دچار میشدند. مهران و کامران و مه نگار خانم را چهار سالی افسر خانم با کمک پدر نگهداری نمود تا اینکه با آقای اسماعیل اسماعیلی ازدواج نمود و به طهران آمد. نورالله و بهرام هم به طهران آمدند تا کار کنند. رحمت الله بیچاره تنها ماند و سه اولاد که مه نگار خانم هم قالی بافی مینمود و هم خانهداری میکرد و این پدر بچهها را خوب مواظبت نمود. در دهات بچهها همه مادر داشتند ولی مهران و کامران کمبود مادر داشتند. همین باعث شد که بسیار شیطان بودند که حساب ندارد و از دیوار راست بالا میرفتند. وقتی بزرگ شدند برعکس بسیار مظلوم و ساکت بودند.
مه نگار خانم که دختری شایسته و مؤمن و خوشگل و ساده و اهل زندگی بود، خواستگارهای بیشماری داشت و به طهران منزل خواهرش افسر خانم در خیابان مرتضوی آمد. آقای ذکائی گوی سبقت را از همه ربود و با مه نگار خانم ازدواج نمود. او هم پدرشوهر و برادرشوهر و چند خواهر شوهر داشت که در یک خانه با اخلاق حسنه با آنها مأنوس گشت و همه از او راضی بودند. اگر مادر نداشت در خانه آقای ذکائی چند مادر داشت و به برکت خوبیها و استقامتش خدا به او لطف کرد و اولادهای خوبی نصیب او شد و واقعاً ثروتمند است. اما رحمت بیچاره تنها ماند و به طهران آمد تا حداقل مهران و کامران درس بخوانند و سرکار بروند و املاکش را به آقای فتح الله ناصری سپرد و وقتی به طهران آمد، بهرام پسرش در خیابان طوس خانه دو طبقهای خریده بود و خانمی به نام فرنگیس جانمیان که دریای مهر و وفا بود، داشت و مانند مادر بچهها، به پدر شوهر رسیدگی مینمود. رحمت الله در حدود شصت سال اضافهتر داشت و مصطفی یزدانی او را به بیمارستان دکتر عبدالله باهر که از احباء بود و در خیابان آشیخ هادی بود، برد و مشغول کار گردید. بسیار مرد نازنین و مظلوم و سفیدرو و مهربان بود. همه پرنسها و پرستارها او را میبوسیدند و میگفتند آقای یزدانی پدر ما است. ده سال که کار کرد او را بیمه کردند و بازنشست شد و حقوق بازنشستگی را تا آخر عمر میگرفت.
اوایل انقلاب که بهرام مجبور شد از کشور خارج گردد، به خاطر بهائی بودن مغازهاش را مصادره کردند و مهران و همسرش تا آخرالحیات نگهداری نمودند. این مرد هرگز دعا و مناجاتش ترک نشد همیشه راضی به رضای خدا بود. همیشه میگفت یاور و عشق و مونسم عبدالبهاءست. خانه پر از اثاث او در جاسب بود که در تابستان بچهها میرفتند و لذت میبردند که آنهم در اوایل انقلاب مانند همه جاسبیها مصادره گردید که ایشان چندمین مرتبه به محلات و اراک دادخواهی و تظلّم نمود. کسی گوش به حرف او ندادند و خانه او و برادرها که مشترک هست حداقل 800 مترمربع بود در بهترین نقطه جاسب است و املاک و هرچه داشت مصادره گردید و ایشان میگفت طوری نیست مردم جان دادند و شهید شدند. املاک کم و خانه من قابلی ندارد. بهرام پسرش وقتی رفت خانهاش را به مهران برادرش داد و حتی اثاثیهاش را در اختیار پدر گذاشت. پدر برای همه اولادها محترم بود.
چندین سفر به اصفهان و به منزل مه نگار و آقای ذکائی میرفت و مدتی بود و بازمیگشت. همیشه خوشحال بود که همه اولادهایش خوب و مهربانند و از آنها رضایت کامل داشت و هرگز غیبت نمیکرد و خانه مخروبهاش در جاسب باقی است و هرکس میرود عکسی میگیرد و میگویند خانه رحمت آقا است.
زمانیکه ایشان کوچک بود به شوخی به او میگفتند بوجی جاسبیها لقب دومی برای هم میگذاردند و داماد شوخ طبعش به جاسب آمده بود و میگفت اگر به پدرزن بنده میگویند بوجی. باید به سلطانعلی رفیعی بگوئیم کمبوجیه ... (ذکائی دامادش بسیار خوش اخلاق و شوخ طبع بود). آقای رحمت الله یزدانی مظلوم بود و مظلوم زندگی کرد و مظلوم از این عالم رفت. در سال 1379 صعود نمود و نورالله اولادش از آلمان با دخترش آمده بود و در زرنان با احترام کامل به خاک سپرده شد و همه به خاطر نجابت و مظلومیت این مرد گریه کردند و دامادش مناجاتی را خواند. سه پسر او بهرام، مهران و کامران همه کاسب بودهاند و به خوشنامی معروفاند. رحمت الله و امثال او که این تعداد بازماندگان خوب دارند هرگز نمردهاند.
رحمت الله یزدانی از جوانی تا زمانیکه در جاسب بود همیشه عضو محفل روحانی بود و همیشه اعمال و رفتارش در جاسب نمونه بود. با همه فامیل و دوستان با رأفت و مهربانی رفت و آمد میکرد. خانهاش محلّ درس اخلاق و لجنات بود. خیلی خوش خوراک و اهل ساده زیستن بود. افسر خانم دختر بزرگش غذا میپخت و به بچه میداد و حتی پسر عموهایش هم سر سفره او جمع میشدند چون او دست پخت خوبی داشت و اگر کاری به بچهها میگفت انجام نمیدادند. شعری گفته بود و میخواند:
ما نواده حاجی خلیلیم وقت کار کردن همه ذلیلیم
سر سفره که شد احمد وکیلیم پای سماور همگی همچو شیریم
عاشق کوکو و نون و پنیریم موقع خواب که رسید چه سربزیریم
در محلات آقای ستایشی پیرمردی بوده است که خود به امر جمال مبارک ایمان آورده بود. افسر خانم به اتفاق پدر چند روزی در محلات به ملاقات او میروند و او را ملاقات میکنند و از مصاحبت او لذت میبرند و افسر خانم به دختر او بافتنی یاد میدهد و بر میگردند. خانواده ستایشی ایمان نیاورده بودند.
با تشکر