آقا محمد علی ناصری وقتی همسر اولش فوت میکند، بعد از مدتی به خاطر بچهها خانمی از قم به نام خانم سلطان میگیرد و همه به او جوجون قمی میگفتند یعنی مادر آقای ذبیح الله ناصری، فتح الله ناصری، شهربانو خانم، جواهر سلطان، مرصّع خانم، نازنین خانم. وجیهه خانم اینهمه خواهر و برادر پیدا میکند ولی پدر ایشان به احمد آباد نراق مهاجرت میکند و جوجون قمی آخر عمر اقرار کرد بنده ایمان دارم و بهائی هستم و به دستور امر مرا خاک کنید. جالب بود که وجیهه خانم حتّی هیچ تعرّضی به پدر و هیچ کس دیگری نکرد. با همه تا آخرالحیات مهربان و صمیمی بود و هرگز کلمه جدائی بر زبان نراند. به خاطر عشق به جمال مبارک و ایمان خالص، برای همه الگویی در جاسب بود. عشق به اولاد و عروس و نوهها او را همیشه شاد و سرمست نگه میداشت. دانش امجدی که در کودکی پیش او تربیت شده بود، در نوجوانی به خاطر کمک پدر و مادر کار میکرد و بعدازظهرها را چند سال در باغ تشره، مسئول کتابخانه و فروش کتاب بود و افتخاری کار میکرد و دیناری حقوق دریافت نمیکرد. به وجیهه خانم میگفتیم آقا اشرف (دانش) مسئول کتابهای امری است. میگفت چیزی نیست او باید مهندس، مبلّغ و مشوّق هم باشد تا تلاشهای وجیهه هدر نرفته باشد. با اینکه یک اولاد داشتم اما به دنیا میارزد و واقعاً خداوند خواستههای این خانم را برآورده کرده بود. روزی منزل او برای دیدنش رفته بودیم و من سرم درد گرفته بود. فوری بلند شد و یک شیشه آبغوره را آورد و درون یک لیوان ریخت و گفت بخور تا سردردت فوری خوب شود. دستش شفابخش بود و همینطور هم شد و سردردم ساکت شد. به او گفتم انشاءالله یک شیشه بزرگ آبغوره از طهران برایت میآورم. گفت تو هم مانند آقا اشرف هستی و این حرفها را بزنی ناراحت میشوم. واقعا دلی چون دریای بیکران داشت. داستان برایمان تعریف کرد که دو نفر باهم دوست بودهاند. یک روز یکی از دوستان درتابستان منزل دوستش میرود. مرد خانه به همسرش میگوید برو و یک هندوانه بیاور تا با دوستم بخوریم. خانم ایشان هندوانه می آورد. مرد تلنگری به هندوانه میزند و میگوید زن این هندوانه نرسیده است. زن میرود و هندوانه دیگری میآورد. خلاصه چند بار این زن بیچاره هندوانه را به انباری خانه میبرد و به ظاهر هندوانه دیگری میآورد. بالاخره آن هندوانه را میخورند. بعد از چند وقت دیگر این آقا به دیدن دوستش میرود. دوستش به همسرش میگوید هندوانه بیاورید. هندوانهای می آورد. مرد به او میگوید این هندوانه نرسیده است، برو و هندوانهای دیگر بیاور. زن میگوید بلند شو و دکانت را جمع کن. مگر ما به جز این هندوانه، هندوانه دیگری هم داریم. مرد جلوی دوستش خجالت میکشد. بدین ترتیب آن هندوانه را چه رسیده و یا نرسیده میخورند. دوست او به او میگوید روزی که تو منزل ما آمدی، ما یک هندوانه در خانه بیشتر نداشتیم ولی خانم من بیش از ده بار رفت و همان هندوانه را آورد چون من اطلاع نداشتم چند هندوانه در خانه است. او آبروی مرا حفظ کرد ولی خانم تو جنبه زندگی را ندارد. وجیهه خانم میگفت من هم اینطوری آبروی آقا رضا امجدی را حفظ کردم و خانه دارش کردم. مُلک دارش کردم. او را آمپول زنی فرستادم تا یاد گرفت. اما فیلش یاد هندوستان کرد و این زن را گرفت. لحظهای محتاج هیچکس نبودهام و چنین یادگارهائی در جامعه بعد از خودم خواهم داشت.
ایشان زمینی زیر امامزاده حمزه دارد. در زمین این ملک دو نبش، میتوان بهترین ساختمان را ساخت و چند درخت گردوی بزرگ دارد. این ملک قیمت زیادی دارد. بچههای امجدی یعنی دخترانش که از همسر دیگرش هستند، این زمین را صاحب شدهاند. هرکس از جلو این زمین میگذرد، میگوید زمین وجیهه خانم است و روحش شاد و یادش گرامی. خانمهای این عصر همه خوبید ولی بدانید آن خانمهای بردبار الگویی برای شما بودهاند که اگر مشکلات در زندگی پیش آمد، خانواده را از هم نپاشید و توکل به خدا کنید. فقط فکر سلامت خانواده باشید و بچههای خوبی تحویل جامعه دهید. این خانم محترمه، موقنه بحدّی مهربان و رئوف و سازگار بود که کلّ اهالی ده او را دوست داشتند. همه میگفتند سالار زن، شیرزن وجیهه بود. با مردان همچو مرد و با زنان مثل خواهر و با بچهها رئوف و مهربان بود. چون همسر قدر او را ندانست همیشه میخواند: آه آه از دست صرّافان گوهر ناشناس، هر زمان خر مُهره را با دُرّ برابر می کنند. میگفت قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری. حیف نبود این امجدی از بهر او خوب همسری در اوایل انقلاب مثل همه ازهمان زندگی ساده گذشت و به طهران منزل پسر برومندش آقا عبدالله و نوه ارجمندش مهندس دانش امجدی آمد تا اینکه جان به جان آفرین تسلیم نمود و در گلستان قدیم طهران که الان معروف به فرهنگسرای خاوران است، به خاک سپرده شد. روح او، درجات عالی دارد که با طلعات مقدّسه مشهور است و همیشه خاطراتش در قلبها باقی و برقرار خواهد ماند. همیشه ذکر حق میکرد و دعا و ثناء مینمود. چون مقرب درگاه الهی بود، نوهها و نتیجهها به این خانم محترم وجیهه خانم افتخار کنید و به یاد او خیرات و مبرّات نمایید و کارهای خیر انجام دهید. اگر از مال دنیا باغ و باغات به ارث نگذاشت ولی باغ و زمین او در راه حق رفت. این مادر مهرپرور و مهربان ارثی گرانبها برای همه باقی گذاشت و آن دین نوین بهائی بود که به همه هدیه داد و در قلب همه مثل خودش آثار انسانیّت و انسان دوستی و مودّت و مهربانی و شاکر بودن و عشق به هم ورزیدن را و دعا و ثنا به سوی پروردگار را آموخت. روحش شاد و یادش گرامی.
------
برگرفته شده از خاطرات جناب م-یزدانی
مطالب مرتبط
|