مهندس دانش امجدی برگرفته از خاطرات م- یزدانی
فرمود هفته قبل نزدیک سحر در خواب دیدم حضرت ولی محبوب امرالله به منزل آمده است. فرمودند دنبال پاسپورت نرو، خودم پاسپورت شما را میگیرم و به تو میدهم نگران نباش. تشکر کردم. فرمود تو لیاقت هرکاری را داری. گفتم خیلی ممنون. مولایم دستی به پشتم زد و خداحافظی کرد و رفت. گفتم خیلی خواب خوبی است و این به خاطر ایمان خالص تو است و مولایت حتماً به تو کمک خواهد کرد. شب به منزل آمدم و برای همه تعریف کردم و هرکس تعبیری برای آن داشت. ایشان و مهندس ایمان همسال، همکار و دوست صمیمی و استادان جامعه بودند. در مسافرتها و جلسات و خدمات همیشه همفکر و مانند یک روح در دو قفس بودند. با مهندس ایمانی و همسرش به مسافرت میروند. متأسفانه به اصفهان نرسیده بودند که ماشین آنها به خارج جاده پرت میشود و این دو عزیز بیمثل و نظیر صعود میکنند و همسرش زخمی و زنده میماند و آنها را در اصفهان به خاک میسپارند و روح ملکوتی آنها به عالم بالا نزد طلعات مقدّسه مأمن و مأوای میگیرند. این تصادف جگر همه را سوزاند و همه غرق در ماتم شدند. خانوادهاش و احباء جلسهای بینظیر برای آنها در طهران منعقد کردند. صف جمعیت بیش از دویست نفر و از هر قشری آمده بودند.
مطالب مرتبط
|