«... انسان باید بنیادی نهد و بنیانی بنماید که ایوانش از کیوان بگذرد. پس شخص دوراندیش تا تواند خدمتی به دیوان الهی کند تا به ایوان رحمانی پی بَرَد، یعنی ایرانیان را بیدار کند که به آنچه سبب استحکام بنیان است تشبّث نمایند و آبادی ابدی جویند و قوّتی در عروق اعصاب مانند روح سریان نماید که در کمال سرعت ترقّی کند و بر سایر ملل تفوّق جوید ملاحظه نمائید که دو دولت استبداد بر قلع و قمع این آواره سالهای چند قیام نمود؛ علیالخصوص عبدالحمید، ولی این عبد توکل بر حقّ نمود و با تمام قوّت مقاومت کرد و استقامت نمود عاقبت ایوان وسیع آنان ویران شد ولی بنیان ضعیف این عبد نمایان گشت. آنان تاج و تخت را به باد دادند و با وجود دو کرور سپاه مغلوب و مقهور گشتند، ولی این عبد بی ناصر و معین فریداً وحیداً در حالت اسیری و بیمُجیری مسجون در قلعۀ عکا بود باوجوداین، الحمد للّه به قوّۀ محبّتاللّه چنان فتوحی حاصل شد که در زیر زنجیر، تسخیر کشور امریک گشت و در زندان تاریک و تنگ، عَلَم در ممالک فرنگ بلند شد. حال اگر چه معلوم نیست ولی بانگ این دُهُل بامداد معلوم میشود. ...»
مکاتیب عبدالبهاء - جلد ۲
یکی از حوادث دوران پادشاهی سلطان عبدالحمید دوم شورش 13 ماه آوریل 1909 استانبول بود. این حوادث خونین 11 روز به طول کشید و با ورود ارتش از سالونیک در 23-24 همان ماه به پایان رسید.
با این وجود 27 ماه آوریل مجلس عمومی ملی به ریاست سعید پاشا رای به عزل سلطان عبدالحمید داد.
وی بعد از برکناری به اتفاق خانواده به کاخ آلاتینی سلانیک فرستاده شد. سلطان عبدالحمید در این کاخ اوقات خود را به نجاری و آهنگری می گذراند. با نزدیک شدن قوای دشمن به سالونیک مجددا به استانبول بازگردانده شد و تا آخر عمر در کاخ بئیلربئیی این شهر ماند.
پس از خلع سلطان عبدالعزیز و سلطان مراد پنجم از مقام سلطنت به دست مشروطهخواهان، عبدالحمید دوم در تاریخ 31 اوت 1876 به مقام سلطنت رسید.
پس از مدت کوتاهی و در تاریخ 23 دسامبر 1876 نخستین قانون اساسی دولت عثمانی به تصویب رسید.
سلطان عبدالحمید همزمان با آغاز سلطنت خود با بسیاری از مشکلات داخلی و خارجی دست به گریبان بود. با رد پروتکل لندن توسط مجلس عثمانی که در آن تماما شروط روسیه ذکر شده بود، این کشور در 24 آوریل 1877 علیه دولت عثمانی اعلان جنگ کرد.
سوم مارس سال 1878 پیمان سن استفانو میان دولت عثمانی و روسیه به امضا رسید.
تفاهمنامه واگذاری اداره قبرس به انگلیس که در تاریخ 4 ژوئن سال 1878 از سوی دولت به تصویب رسید با مقاومت عبدالحمید مواجه شد اما در نهایت وی تفاهمنامه مذکور را امضا کرد.
با امضای پیمان برلین در 13 ژوئیه سال 1878 اراضی وسیعی از عثمانی به دیگر کشورها الحاق شد و دولت عثمانی مجبور به پرداخت مبلغ سنگینی به روسیه به عنوان غرامت جنگ شد.
عبدالحمید دوم معتقد بود باید با مشتی آهنین، امپراتوری روبه زوال عثمانی را نجات دهد.
او در سال ۱۸۷۶ میلادی در زمانهای به پادشاهی رسید که سلاطین عثمانی، اسیر دست وزرای قدرتمند و مخالفان مشروطهطلب، یکی پس از دیگری، پیش از مرگ برکنار میشدند و تخت سلطنت به یکی دیگر از اعضای خاندان عثمانی میرسید.
او خود نیز به واسطه ارتباطاتش با گروه زیرزمینی و مشروطهطلب «عثمانیهای جوان» در ابتدای سلطنت، به نخستین قانون اساسی عثمانی و تشکیل پارلمان و سلطنت مشروطه تن داد.
اما جنگهای پیاپی و قلمرویی که هر روز کوچک و کوچکتر میشد، موجب شدند تا عبدالحمید دوم راه دیگری را در پیش بگیرد و در فاصله دو سال بعد از رسیدن به قدرت، با انحلال پارلمان، اجرای قانون اساسی را به تعویق بیاندازد.
از نقل قول معروف به جا مانده از سلطان، به خوبی روشن است که او بیش از هر عامل دیگری، ارمنیها را مسبب زوال امپراتوریاش می دانسته است. سلطان عبدالحمید دوم درباره از دست رفتن قلمروی عثمانی، چنین گفته است:
«اروپا با گرفتن یونان و رومانی، پای کشور ترک را قطع کرد. از دست دادن بلغارستان، صربستان و مصر، ما را از داشتن دست محروم کرد. و حالا با این سر و صدایی که ارمنیها راه انداختهاند، آنها به دنبال حیاتیترین بخشهای سرزمین ما هستند و میخواهند شکم ما را سفره کنند. این آغاز نابودی کامل ما خواهد بود و ما باید با تمام قوا علیه آن بجنگیم.»
«به محض اینکه سلطان عبدالحمید دوم به قدرت رسید، جنگهای روسیه و عثمانی در سالهای ۱۸۷۷ و ۱۸۷۸ رخ دادند که موجب شدند تا بار دیگر امپراتوری عثمانی، قلمروی بیشتری را از دست بدهد و روسها مناطق ارمنینشین شرق آناتولی را اشغال کنند.
قدرتهای اروپایی که میخواستند جلوی کشورگشایی روسیه را بگیرند، [در کنگره برلین در سال ۱۸۷۸] روسیه را مجبور کردند که از مناطق ارمنینشین عقبنشینی کند و در عوض وعده دادند که بر اصلاحات برای بهبود وضعیت ارمنیها نظارت کنند. سلطان ناچار شد که انجام اصلاحات را بپذیرد، اما پاسخ عملی او این بود که تصمیم گرفت به ارمنیها درس عبرتی بدهد.
برای اینکار او به گروههای شبهنظامی اجازه داد که به ارمنیها حمله کنند. کشتار در اکتبر سال ۱۸۹۵ در ترابوزان آغاز شد و سراسر زمستان تا سال ۱۸۹۶ ادامه یافت. در نهایت برخی میگویند تا ۲۰۰ هزار ارمنی در این کشتار کشته شدند. محافظهکارانه میتوان گفت دستکم ۱۰۰ هزار نفر کشته شدهاند.»
لوح رئیس خطاب به عالی پاشا صدر اعظم امپراطوری عثمانی
▪️از آثار حضرت بهاءالله
▪️بخش اول
﴿ هو المالک بالاستحقاق ﴾
قلم اعلی ميفرمايد ای نفسی که خود را اعلی النّاس ديده و غلام الهی را که چشم ملأ اعلی به او روشن و منير است ادنی العباد شمردهای غلام توقّعی از تو و امثال تو نداشته و نخواهد داشت چه که لازال هر يک از مظاهر رحمانيه و مطالع عزّ سبحانيه که از عالم باقی به عرصه فانی برای احيای اموات قدم گذاردهاند و تجلّی فرمودهاند امثال تو آن نفوس مقدّسه را که اصلاح اهل عالم منوط و مربوط به آن هياکل احديه بوده از اهل فساد دانستهاند و مقصّر شمردهاند قد قضی نحبهم و سوف يقضی نحبک و تجد نفسک فی خسران عظيم به زعم تو اين محيی عالم و مصلح آن مفسد و مقصّر بوده جمعی از نسوان و اطفال صغير و مرضعات چه تقصير نمودهاند که محلّ سياط قهر و غضب شدهاند؟ در هيچ مذهب و ملّتی اطفال مقصّر نبودهاند قلم حکم الهی از ايشان مرتفع شده ولکن شراره ظلم و اعتساف تو جميع را احاطه نموده اگر از اهل مذهب و ملّتی در جميع کتب الهيه و زبر قيمه و صحف متقنه بر اطفال تکليفی نبوده و نيست و از اين مقام گذشته نفوسی هم که به حقّ قائل نيستند ارتکاب چنين امور ننمودهاند چه که در هر شیء اثری مشهود و احدی انکار آثار اشياء ننموده مگر جاهلی که بالمرّه از عقل و درايت محروم باشد لذا البتّه ناله اين اطفال و حنين اين مظلومان را اثری خواهد بود جمعی که ابداً در ممالک شما مخالفتی ننمودهاند و با دولت عاصی نبودهاند در ايام و ليالی در گوشهای ساکن و به ذکر اللّه مشغول چنين نفوس را تاراج نموديد و آنچه داشتند به ظلم از دست رفت بعد که امر به خروج اين غلام شد به جزع آمدند و نفوسی که مباشر نفی اين غلام بودند مذکور داشتند که به اين نفوس حرفی نيست و حرجی نه و دولت ايشان را نفی ننموده اگر خود بخواهند با شما بيايند کسی را با ايشان سخنی نه اين فقرا خود مصارف نمودند و از جميع اموال گذشته به لقای غلام قناعت نمودند و متوکّلين علی اللّه مرّة اخری با حقّ هجرت کردند تا آنکه مقرّ حبس بها حصن عکّا شد و بعد از ورود ضبّاط عسکريه کلّ را احاطه نموده اناثاً و ذکوراً صغيراً و کبيراً جميع را در قشله نظام منزل دادند شب اوّل جميع از اکل و شرب ممنوع شدند چه که باب قشله را ضبّاط عسکريه اخذ نموده و کلّ را منع نمودند از خروج و کسی به فکر اين فقرا نيفتاد حتّی آب طلبيدند احدی اجابت ننمود چنديست که ميگذرد و کلّ در قشله محبوس و حال آنکه پنج سنه در ادرنه ساکن بوديم جميع اهل بلد از عالم و جاهل و غنی و فقير شهادت دادند بر تقديس و تنزيه اين عباد در حين خروج غلام از ادرنه يکی از احبّای الهی به دست خود خود را فدا نمود نتوانست اين مظلوم را در دست ظالمان مشاهده نمايد و سه مرتبه در عرض راه سفينه را تجديد نمودند معلوم است بر جمعی اطفال از حمل ايشان از سفينه به سفينه چه مقدار مشقّت وارد شد و بعد از خروج از سفينه چهار نفر از احبّا را تفريق نمودند و منع نمودند از همراهی و بعد از خروج غلام يکی از آن چهار که موسوم به عبدالغفّار بود خود را در بحر انداخت و معلوم نيست که حال او چه شد اين رشحی از بحر ظلم وارده است که ذکر شد و معذلک اکتفا ننمودهايد هر يوم مأمورين حکمی اجرا ميدارند و هنوز منتهی نشده در کلّ ليالی و ايام در مکر جديد مشغولند و از خزانه دولت در هر شبانهروز سه رغيف نان به اسرا ميدهند و احدی قادر بر اکل آن نه از اوّل دنيا تا حال چنين ظلمی ديده نشد و شنيده نگشت فوالّذی انطق البهآء بين الأرض و السّمآء لم يکن لکم شأن و لا ذکر عند الّذين انفقوا ارواحهم و اجسادهم و اموالهم حبّاً للّه المقتدر العزيز القدير کفّی از طين عنداللّه اعظم است از مملکت و سلطنت و عزّت و دولت شما ولو يشآء ليجعلکم هباءً منبثّا و سوف يأخذکم بقهر من عنده و يظهر الفساد بينکم و يختلف ممالککم اذاً تنوحون و تتضرّعون و لن تجدوا لأنفسکم من معين و لا نصير...
تمام این پیشگوئی ها بزودی اتفاق افتاد هفت سال بعد سلطان عبدالعزیز عزل شد و همان سال خود کشی کرد امپراطوری عثمانی از هم پاشیده شد و جنگ داخلی و نوحه و بد بختی سراسر امپراطوری فرا گرفت و تا به امروز ادامه دارد کمتر کسی هست که علت اصلی از هم پاشیدگی امپراطوری عثمانی را بداند جز آنهائی که با آثار حضرت بهاالله آشنا هستد.
سلطان عبدالعزیز عاقبت به اتهام اسراف و تبذیر در مقام سلطنت با فتوای مفتی اعظم عثمانی به تاریخ ۱۸۷۶ عزل شد و به جای وی مراد پنجم پادشاه گردید و بعد از چند ماه سلطان مراد خان نیز به لحاظ اختلال عقلی و مشکلات فکری توسط رجال دولت و با فتوای مفتی اعظم عزل گردید و به جای وی عبدالحمید دوم به عنوان سلطان عثمانی تعیین گردید.
در روز ۴ ژوئن ۱۸۷۶ میلادی وی از خواب برخاست و از خدمتکاران خود خواست تا یک قیچی برای اصلاح ریش خود به او بدهند اما پس از مدتی جسد وی در استخر کاخ gragan در استانبول درحالی که مچ دست وی غرق در خون بود، پیدا شد.جسد وی توسط ۱۷ پزشک کالبدشکافی شد. در ابتدا حدس و گمان ها بر این بود که وی بدستور سلطان جدید عثمانی به قتل رسیده است.اما در هنگام معاینه یکی از پزشکان اعلام کرد:«پوست وی بسیار کم رنگ و عاری از کبودی،زخم و بیماری خاص است.»[نیازمند منبع]
بدین ترتیب علت مرگ وی را “خون از دست رفته ناشی از زخم های عروق خونی در مفاصل بازو ها”اعلام کردند.که معلوم است با استفاده از ابزاری که وی در اختیار داشته (قیچی) صورت گرفته و به احتمال زیاد خودکشی بوده است
سرنوشت نکبت بار دولت های عثمانی و قاجار و پهلوی که هر سه آنها مخالف دیانت بهائی بودند باید درس عبرتی باشد برای ملا های ایران که دست از مخالفت و دشمنی با پیام الهی بردارند تا به سرنوشت آنها گرفتار نشوند
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش