
آغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن است. هیچ از خود نگفته ام و در از کتابی دیگر الهام نگرفته ام. پس بیقین بدانید که همه دستور خـدا در کتاب مقدّس و کریم شماست. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود. عزیزانم! نالهء رسول اللّه را بشنویم: "ای خدای من! قوم من قرآن را ترک کرده اند!" (25:30) وای که قرآن در میان مسلمانان مهجور است. به بزرگترین ارث طلعت پاک محمّدی برگردیم.
این چهارمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و دستخوش احساس نشوم و ناامیدی و یا رنجشِ این خاکپای حبیبان خـدا از بندگان پر توقّع و ناسپاس خـداوند رحمان، در نوشتار اثر نگذارد.
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80) در هر آن متذکّر باشیم (23:85) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (23:27) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران درائیم. (2:18- 2:171 - 6:39- ...) با ذکر"انشاءاللّه"، از خـدای یکتا یاری میجوئیم تا ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد.
نکته ای که در همه کتب آسمانی و بویژه در قرآن آمده است اینستکه خداوند حکیم همواره به "زبان قوم" سخن میگوید یعنی در حدِّ درک آنان. (17:4منظور راستین از "زبان قوم" آنست که عارف نامی ما میفرماید:
"چون سر و کار تو با کودک فتاد پس زبان کودکی باید گشاد" بلی، میزان رشد و ادراک مطرح است نه پارسی و عربی یا چینی! عارف بزرگ میفرماید: ای بسا دو ترک چون بیگانگان!
براستی تورات بیشتر داستان است و احکام ابتدائی و وعد و وعید دنیائی، مانندِ برکتِ بیشتر برای خوبان و درد و رنج و عذاب برای بدکاران. کتب انبیاءِ بنی اسرائیل از همین روی است. و افزون بر آن وعده بظهور ربّ الجنود و نجات نهائی بنی اسرائیل- انجیل مسیح کمتر داستان است و بیشتر پند و اندرز. اندرز های مسیح بیشتر در داستانهائی کوتاه (Parables) بیان شده است. افزون بر این، آنحضرت میفرماید: چون "روح راستی" بیاید، او بشکل داستان سخن نخواهد گفت و شما را "به همهء راستی" هدایت خواهد کرد. و امّا کتب حواریون داستان و اندرز و وعدهء بازگشت مسیح در بهـاءِ خـداست.- و امّا قرآن همهء این موارد را دارد و عاقبت را و پاداش بد و خوب را با کلمات متشابه و مثال و استعاره فراوان با وعدهء بهشت و انذار از دوزخ بیان کرده است تا عوام را تشویق کند و گاه بترساند، خواصّ را به اندیشه وا دارد. و قابلان را به عرفان خـدا و حقیقت زندگی رساند و دری به جهانهای روح بر آنان بگشاید. وعده به ظهور پیامبران آینده و بویژه "نبأ عظیم" یعنی خبر بزرگ و نیز قیام "ذکر" دو ظهور پیدرپی در دو سوّم آیات قرآن بزرگترین مژدهء خداوند یکتا در این کتاب است. (گرچه کتب بسیار در این نبوّات قرآنی تألیف شده و در دسترس طالبان حقیقت، هست من در نوشتارهای بعدی بکوتاهی به این مهم خواهم پرداخت.)
عزیزان! در نوشتار 3 دیدیم که اوامر و نواهی قرآن برای دورهء کودکی انسانیت آمد و نه برای انسان نزدیک به بلوغ! و هیچیک برای انسان امروز بکار نمیآید. البتّه حکمت و پند و اندرز در آن همانند و گاهی برتر از انجیل است. از جهانهای روحانی گفتاری ظاهر و آشکار در قرآن نیست. تنها اشاراتی در عرفان و جهانهای روحانی در آن میابیم. براستی واژهء روح بیست و یکبار در قرآن آمده است و چون پرسش از روح میشود، میفرماید: "دانش شما کم است" (17:85) یعنی قوم برای درک عوالم روح آماده نیست. ذات کردگاری برتر از ادراک است و تنها نامها و صفات ربّانیت به تکرار میاید و امّا داستانها، این بخش از کتاب خـدا براستی بهترین راهنمای کودکان است. کودکانی که در تاریکی جهل و نادانی میزیستند و خـدای مهربان آنان را به نور روشنائی میخواند. (2:257 و بسیاری آیات دیگر) حکیم دانا برترین گفتار را که حالت شیر دارد در هدایت مردم زمان بکار گرفته است. ضمناً بسیاری حکایات تکرار داستانهای تورات و کتب عتیقه است. اکنون برخی از داستانها که سهم بیشتری از قرآن را دارند ببینیم و خردمندانه بیاندیشیم. ابراهیم پدر یکتاپرستان بامدّعی سخن میگفت: "پروردگار من اوست که زنده میکند و میمیراند. جواب داد منهم زنده میکنم و میمیرانم. ابراهیم گفت: خـدا خورشید را از خاور بدر میاورد. تو از باختر بدر آر. ازین کلام او مدّعی به بُهت و حیرت فرو رفت!" (2:258) آیا این برهان آوردن، گفتگوئی کودکانه نیست؟
"مردی بر شهری ویران میگذشت. با خود گفت چگونه خـدا اینها را پس از مرگ زنده میکند؟ پس خـدای او را میرانید و سپس بر پای داشت و از او پرسید: چه مدّت بر تو گذشت؟ گفت: یک روز یا پاسی از روز. خداوند فرمود: نه! تو یکصد سال مرده بودی. حالا خوراکت و نوشابه ات را ببین که کاملاً سالم است. و اکنون خرت را بنگر که استخوانهایش را چگونه بهم پیوند میدهیم و گوشت میپوشانیم. ما تو را برای مردمان آیتی میسازیم. چون حقیقت برایش آشکار شد گفت: میدانم که خـدا بر همه چیز تواناست." (2:259) آیا این استدلال را حتّا کودکان امروز میپذیرند؟
داستانی ازین هردو جالبتر ببینیم: "ابراهیم گفت: "ای خـدای من چگونه مردگان را زنده میکنی؟ فرمود: مگر تو ایمان نداری؟ گفت: چرا، امّا برای آرامش و اطمینان دلم. فرمود: چهار پرنده را بگیر، انها را پاره پاره کن و پاره ها را بر چهار کوه بگذار. سپس آن پرندگان را بسوی خود بخوان. با دو بسوی تو میایند. و چنین بدان که خـدا عزیز و حکیم است." (2:260) آیا اینها داستانهای کودکان نیست؟ عزیزان من! این هر سه داستان از ابتدای قرآن است.
"زن عمران دختری زائید (پسر میخواست) نام دختر را مریم نهاد. دختر پیوسته در محراب بود. زکریا که او را کفالت میکرد، هرگاه وارد میشد در پیش او خوراک میدید. از او میپرسید این از کجا آمده؟ مریم میگفت خـدا برایم فرو فرستاده است...ملائکه به زکریا ندا دادند که صاحب پسری خواهد شد. او گفت: خـدایا من پیرم و زنم نازاست. امّا خـدا خواست و یحیی پسر زکریا زاده شد...چندی بعد ملائکه مریم را به کلمه ای بنام مسیح عیسی بن مریم وعده دادند. او در گهواره و در پیری (شاید در بازگشت خود؟) با مردم سخن خواهد گفت! مریم گفت: خـدایا من مردی ندیده ام! (البتّه خـدا بیک کلمهء "باش" هرکه را خواهد، خلق میفرماید.) مسیح بدنیا میاید و خـدا او را کتاب وحکمت و تورات و انجیل میاموزد." (3:35تا 3:48) و این داستان در جای دیگر آب و روغن بیشتر دارد. مثلاً مسیح "مرغی از گِل میسازد و بآن میدمد تا مرغی راستین شود."(5:110) شاید ازینجاست که کشیش از شراب کالبد مسیح میسازد و از شراب خون او را میافریند!
ولابد آخوند هم ازین داستان الهام گرفت و از دهان نوزاد خیالیِ امام حسن عسکری خطبه ای غرّاء خلق فرمود! و مردم را چنان باین ساخته و خیالات عادت داد که نادانانِ دنباله رو در آخر قرن بیستم تصویر رهبر خود را در ماه دیدند. و آخوندی دیگر در بارهء رهبر کنونی فریاد میزند که هنگام خروج از بین رانهای مادرش با صدای بلند "یاعلی" گفت.
و امّا داستان موسی’، دیدار او درخت آتشین را، بعثت او، مأمور شدن برادرش بکمک او، آمدنش برای دعوت فرعون، اژدها شدن عصای او، خوردن اژدها مارهای ساحران را، ایمان ساحران، توبیخ فرعون آنان را، نزول بلایای بسیار از طوفان، لشگرها از ملخ، شپشهء گندم، فرود آمدن قورباغه ها از آسمان، خون شدن آبها و سرانجام عمود ایستادن آب چون دیوار و عبور بنی اسرائیل از دریا و غرقه شدن فرعون و لشگریانش و بسیاری عجایب دیگر بارها در قرآن با آب و تاب فراوان آمده است. افزون بران، هفت سوره بدرازا این قصّهء شگرف را هر بار با نکات جدید اعجاب آور بیان میکند.
داستان آفرینش انسان را که مکرّر آمده، در سورهء اعراف بخوانیم و دران بیاندیشیم باشد که بدانائی رسیم و شاید راه راست را در این دور نوین و عصر نورانی در شریعت نوین خداوندی بیابیم: "آفرینندهء حکیم و توانا انسان را ساخته شکل میدهد. سپس به فرشتگان دستور میدهد او را سجده کنند. همه فرمان میبرند جز شیطان. او مدّعی است که از انسان برتر است چون او از آتش است و انسان از گل! خداوند او را بسبب استکبار از خود میراند. او تا روز قیام مهلت میخواهد. مهلت عطا میشود ولی شیطان نکوهیده و سرافکنده خواهد بود. شیطان میگوید من در کمین انسان مینشینم و از شش جهت انان را بگمراهی میکشم. خـدا میفرماید من دوزخ را از آنان پر میکنم. خـدا آدم و زنش را در بهشت سکونت میدهد.شیطان آندو را میفریبد. از میوهء ممنوع میخورند و سرنوشت ما آدمها رقم میخورد." داستان کم کم از اینهم جالبتر میشود. تنها حرف اینست که شنونده باید کودکی دو تا سه ساله باشد. که البتّه در زمان ظهور پیامبر اسلام چنین بود. براستی انسانیت تازه راه افتاده بود.
امروز در این ظهور که فیض بی انتهای کردگار جهانیان، دو مظهر کلّی محبوب یکتا را برای نجات عالمی که هردم دستخوش دگرگونیهای بسیار است برانگیخته، داستان آفرینش به بیانی که سبب اعجاب دانشمندان بزرگ فیزیک و جهان شناس است، در الواح و کتب مقدسهء الهی مکرّر آمده است. آن عزیزان را خاضعانه به مطالعهء لوح افلاکیه صادر از قلم مرکز عهد بهـاء حضرت عبدالبهـاء سفارش میکنم. برگردان فارسی این لوح در این سایت آمده است.
من در این نوشتار بهمین میزان از نقل داستانهای فراوان قرآن بسنده میکنم. خداوند خـدا خطاب به انسان امروز میفرماید: "هزار لوح گواهِ" شماست. بخشهائی از یک یا دو لوح نازل از قلم رحمان را با روح و ریحان تلاوت کنیم:
"ای بلبلان الهی! از خارستان ذلّت بگلستان معنوی بشتابید. و ای یاران ترابی! قصد آشیان روحانی فرمائید. مژده بجان دهید که جانان تاج ظهور بر سر نهاده و ابوابهای گلزار قِدَم را گشوده. چشمها را بشارت دهید که وقت مشاهده آمد. و گوشها را مژده دهید که هنگام استماع آمد. دوستانِ بوستانِ شوق را خبر دهید که یار بر سر بازار آمد. و هدهدان صبا را آگه کنید که نگار اذن بار داده. ای عاشقان روی جانان! غم فراق را بسرور وصال تبدیل نمائید و سمِّ هجران را بشهد لقا بیامیزید. اگرچه تا حال عاشقان از پی معشوق دوان بودند و حبیبان ازپی محبوب روان، در این ایّام فضل سبحانی از غمام رحمانی چنان احاطه فرموده که معشوق طلب عشّاق مینماید و محبوب جویای احباب گشته. این فضل را غنیمت شمرید و این نعمت را کم نشمرید. نعمتهای باقیه را نگذارید و باشیای فانی قانع نشوید. برقع از چشم قلب بردارید و پرده از بصر دل بردرید تا جمال دوست بی حجاب بینید و ندیده ببینید و نشنیده بشنوید. ای بلبلان فانی! در گلزار باقی گلی شکفته که همه گلها نزدش چون خار و جوهر جمال نزدش بی مقدار. پس از جان بخروشید واز دل بسروشید و از روان بنوشید و از تن بکوشید که شاید ببوستان وصال درآئید و از گل بیمثال ببوئید و از لقای بیزوال حصّه برید. و ازاین نسیم خوش صبای معنوی غافل نشوید. و از این رائحهء قدس روحانی بی نصیب نمانید. این پند بندها بگسلد و سلسلهء جنون عشق را بجنباند. دلها بدلدار رساند و جانها بجانان سپارد. قفس بشکند و چون طیر روحی قصد آشیان قدس کند.
"چه شبها که رفت و چه روزها که درگذشت و چه وقتها که بآخر رسید و چه ساعتها که بانتها آمده و جز باشتغال دنیای فانی نَفَسی برنیامد! سعی نمائید تا این چند نَفَسی که باقی مانده باطل نشود. عمرها چون برق میگذرد. و فرقها بر بستر تراب مقرّ و منزل گیرد. دیگر چاره از دست رود و امور از شست. شمع باقی بی فانوس روشن و منیر گشته و تمام حجبات فانی را سوخته. ای پروانگان! بی پروا بشتابید و بر آتش زنید. و ای عاشقان بی دل و جان برِ معشوق بیائید و بی رقیب نزد محبوب دوید. گل مستور ببازار آمد، بی ستر و حجاب آمد.و بکلِّ ارواح مقدّسه ندای وصل میزند. چه نیکوست اقبال مقبلین. فَهَنیئاٌ لِلفائزینَ بِاَنوارِ حُسنٍ بدیعٍ..."
خطاب مهر آمیز یزدان پاک را در این روز به "صاحبا ن هوش و گوش" بشنویم:
"ای بندگان سزاوار اینکه در این بهار جانفزا از باران نیسان یزدانی تازه و خرّم شوید. خورشید بزرگی پرتو افکنده و ابر بخشش سایه گسترده. با بهره کسی که خود را بی بهره نساخت و دوست را در این جامه بشناخت. بگو ای مردمان! چراغ یزدان روشن است، آنرا ببادهای نافرمانی خاموش منمائید. روز ستایش است بآسایش تن وآلایش جان مپردازید. اهریمنان در کمینگاهان ایستاده اند، آگاه باشید و بروشنیِ نام خداوند یکتا خود را از تیرگیها آزاد نمائید. دوست بین باشید نه خود بین. بگو ای گمراهان! پیک راستگو مژده داد که دوست میاید. اکنون آمد چرا افسرده اید؟ آن پاکِ پوشیده بی پرده آمد چرا پژمرده اید؟ آغاز و انجام، جنبش و آرام آشکار. امروز آغاز در انجام نمودار و جنبش از آرام پدیدار. این جنبش از گرمی گفتار پروردگار در آفرینش هویدا شد. هرکه این گرمی یافت بکوی دوست شتافت و هرکه نیافت بیفسُرد. افسردنی که هرگز برنخاست! امروز مرد دانش کسی است که آفرینش او را از بینش باز نداشت و گفتار او را از کردار دور ننمود. مرده کسی که ازاین باد جانبخش در این بامداد دلکش بیدار نشد. و بسته مردی که گشاینده را نشناخت و در زندان آز سرگردان بماند. ای بندگان! هرکه از این چشمه چشید بزندگی پاینده رسید و هرکه ننوشید از مردگان شمرده شد. بگو ای زشتکاران! آز شمارا از شنیدن آواز بینیاز دور نمود. اورا بگذارید تا راز کردگار بیابید.و او مانند آفتاب جهانتاب روشن و پدیدار است. بگو ای نادانان! گرفتاریِ ناگهان شما را از پی. کوشش نمائیدتا بگذرد و بشما آسیب نرساند. اسم بزرگ خداوند که به بزرگی آمده، بشناسید. اوست داننده و دارنده و نگهبان..."
و اکنون گفتار کردگار یکتا را در بیان راز آفرینش و چگونگی دین و دینگذاری و آنچه پیامبر یزدان بآن برانگیخته میشود، از قلم اعلی’، محبوب ابهی’ بشنویمز از این گفتار بسیار رازهای نهان از حکمت یزدانی آشکار میشود:
"سپاس و ستایش خداوندی را سزاوار که آفرینش را بتوانائی خود از برهنگیِ نابودی رهائی داد و بپوشش زندگی سرافرازی بخشید. پس گوهر پاک مردم را از میان آفریدگان برگزید و او را بپوشش بزرگی آرایش فرمود. هرکه زنگ خواهش را از آئینهء دل زدود، سزاوار این پوشش یزدانی شد و خود را از برهنگیِ نادانی رهائی داد. و این پوشش، تن و جانِ مردمان را بزرگترین مایهء آشایش و پرورش است. خوشا روزِ آنکه بیاری خداوند یکتا از آلایش گیتی و آنچه دروست رهائی یافت و در سایهء درخت دانائی بیاسود.
آوای هزاردستان که بر شاخسار دوستی سرایان است بگوش دوستان رسید. پس فرمان شد که این بنده بپاسخ برخی از پرسشها لب گشاید و آنچه از رازها که نگارشِ آن شاید، آشکار نماید. دران نامهء دلپسند نگارش رفته بود که کدام از کیش آوران بر دیگری برتری دارد؟ در اینجا خداوند یگانه میفرماید: میان پیامبران جدائی ننهیم. چون خواست همه یکی است و راز همگی یکسان. جدائی و برتری میان ایشان روا نه. پیامبر راستگو خود را بنام پیامبر پیشین خوانده. پس چون کسی بنهانِ این گفتار پی نبرَد، بگفته های ناشایسته پردازد. دانای بینا را از گفتهء او لغزش پدیدار نشود. اگرچه پیدایش ایشان در جهان یکسان نه. و هریک برفتار و کردار جداگانه پدیدار، و در میان خردی و بزرگی نمودار، ولی ایشان مانند ماه تابان است، چنانکه او هرگاهی ینمایشِ جداگانه پدیدار. با آنکه هیچ گاهی او را کاهش و نیستی نه. پس دانسته شد که این نه بیشی و کمی است. ولی جهانِ ناپایدار شایستهء این گونه رفتار است. چه هرگاه که خداوند بیمانند پیامبری را بسوی مردمان فرستاد بگفتار و رفتاری که سزاوار آن روز بود نمودار شد.
خواست یزدان از پدیداری فرستادگان دو چیز بود: نخستین رهانیدن مردمان ازتیرگی نادانی و رهنمائی بروشنائی دانائی. دویم آسایش ایشان و شناختن و دانستن راههای آن.
پیامبران چون پزشکانند که بپرورش گیتی و کسان آن پرداخته اند. تا بدرمان یگانگی بیماریِ بیگانگی را چاره نمایند. در کردار و رفتار پزشک جای گفتار نه. زیرا که اوبر چگونگیِ کالبد و بیماریهای آن آگاه است. و هرگز مرغ بینش مردمان زمین بفراز آسمان دانش او نرسد. پس اگر رفتار امروز پزشک را با گذشته یکسان نبینید، جای گفتار نه. چه که هر روز بیمار را روش جداگانه سزاوار.
و همچنین پیامبرانِ یزدان هرگاه که جهان را بخورشید تابانِ دانش درخشان نمودند، بهرچه سزاوار آن روز بود مردم را بسوی خداوند یکتا خواندند و آنها را از تیرگی نادانی بروشنائی دانائی راه نمودند. پس باید دیدهء مردم دانا بر راز درون ایشان نگران باشد. چه که همگی را خواست یکی بوده و آن راهنمائی گمگشتگان و آسودگی درماندگان است...
"مردمان را بیماری فراگرفته. بکوشید تا آنها را به آن درمان که ساختهء دست توانای پزشک یزدان است رهائی دهید.
"باز در چگونگیِ کیشها نگارش رفته بود. خردمندان گیتی را چون کالبدِ مردمان دانسته اند. چنانکه او را پوشش باید، کالبد گیتی را هم پوششِ دادو دانش شاید. پس کیش یزدان جامهء اوست. هرگاه کهنه شود، بجامهء تازه او را بیاراید. هرگاهی را روش جداگانه سزاوار. همیشه کیش یزدانی بآنچه شایستهء آن روز است هویدا و آشکار.
"دیگر در گفته های آئین دارانِ گذشته نگاشته بودند! دانشِ ستوده از این گفتارهای بیهوده، دوری جوید. آفرینندهء یکتا مردم را یکسان آفریده و او را بر همه آفریدگان بزرگی داده. پس بلندی و پستی و بیشی و کمی بسته بکوشش اوست. هرکه بیشتر کوشد پیشتر رود. امیدواریم که از زمینِ دل، بیاریِ باری، ژالهء بخشش لالهء دانش بروید و مردم را از تیرگیِ آلایش بشوید..."