در کتب خداوندی بارها از روز و شب، خورشید و ماه و ستارگان و نیز از زمین یاد شده است. البتّه کلام الهی پیوسته معانی و مفاهیم بسیار را در بر دار. و در هر مورد با توجّه به موضوع میتوان مفهوم جدید و مناسب را از ان استنباط کرد.
عزیزان بیاد دارید که دو باب آخر <کتاب مکاشفه> (آخرین کتاب مسیحیان) و نیزبعضی سوره های کوتاهِ حماسی در قرآن مجید، از آسمان و زمین، خورشید و ماه، شب و روز و یا ستارگان مکرّر گفتگو میشود. در قرآن ظاهراً خداوند به این واژه ها سوگند یاد میکند. و تردید نیست که این سوگند به اشیاءِ مادیِ ناچیزی که در گوشه ای از آفرینش بی انتها قرار دارند، نیست. بلکه یزدان پاک به "ظهور شمس حقیقت"، "قمر میثاق" و ستارگان راهنمای انسان در شامگاه ظهور، اشاره میفرماید. مثلاً در سورهء 91خداوند به"خورشید" و "نور آن" و به"ماه" که از پس آن بر میاید و به "روز" و"شب" و به "آسمان و زمین" و "گستردن زمین" سوگند یاد میکند و آنگاه به آموزش و پرورش روح انسانی میپردازد. تردیدی نیست که اینها همه اشارات روحانی است که بنابر وعدهء قرآن، بیان آن در آیات "طلعت باب" و "مظهر جهانیِ خورشید حقیقت" یعنی بهاء اللّه آمده است.
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و کتب الهی پیش از آن و نیز از آیات نازله در "امر نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.! بیست و ششمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و مرا از بررسی بیطرفانهء وقایع روز باز ندارد؛ دستخوش احساس نشوم و با ژرف اندیشی و مطالعهء نبوّات و امّا بکوتاهی، آنچه را در جهان میگذرد عنوان کنم. و گوشه ای از نقشهء عظیم یزدانی را برای این روز و این دور در آیات ربّانی نشان دهم. از کردگار بزرگ میخواهم که ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد. چه که این روز "روز آخر" است و "روز سخت" و "روز شگفتیها".
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
عزیزان توجّه دارید که در سال 1260 هجری قمری (1844 میلادی) آسمان دین در هم شکافت و "آسمان تازه" یا دین نوین یزدانی شکل گرفت. و در "شریعت نوین" طبیعت انسانها یا "زمین ادراک" آنان نیز تازه شد. این همه در باب بیست و بیست و یک <کتاب مکاشفه>، آخرین کتاب مسیحیان نبوّت شده بود. و نیز در 25 سورهء کوتاه در آخر <قرآن> از آن گفتگو شده است! (از پیش دانستیم که کتاب خـدا در مقام نخست به عوالم روحانی و آموزش و پرورش انسانی میپردازد و در مقام های بعدی به این آسمان و زمین ظاهره که گوشه ای ناچیز از آفرینش مادّی است توجّه دارد. )
سالهای1310 هجری قمری تا 1327 (1892 تا 1910 میلادی) آسمانِ "امر اعظم یزدانی" که در 1844 تجدید شد و در 1863 به کمال گسترده شد، دو بار به شدّت دچار انقلاب و اضطراب گردید. در 1863 تا 5 سال یحیی’ ازل چون "شیطان" بر علیه "طلعت رحمان"، بهاءاللّه قیام نمود و به تقاضای خود در "قبرس یا جزیرة الشّیطان" حبس شده به نابودی رفت! و بار دوّم که "آسمان امر یزدانی" به گرداب اضطراب افتاد، برادران حسود و عنود عبدالبهاء خود را از همه عنایات و فیوضات یزدانی محروم ساختند. بنا بر ارادهء ازلی، عهد و میثاق محکم و شکست ناپذیر محبوب عالم با "مرکز میثاقی" توانا و قدرتمند، وحدت امر الهی و یگانگی جامعه اسم اعظم (جامعهء جهانی بهائی) را حفظ فرمود. مولای حنون عبدالبهاء در شرایطی بسیار دردناک باید به این امر مهمّ میپرداخت. بویژه که هر یک از افراد در جامعهء بزرگ نوزاد، درمان دردهای جسمی و روحی خود را از ایشان میخواستند. به حضرتشان عشق میورزیدند و از هزاران سو و در هر مسألهء کوچک و بزرگ، نیازمند توجّه کامل ایشان بودند. براستی عبدالبهاء با قدرتی قهرمانانه با همه مشکلات دست و پنجه مینمود!
اکنون، عزیزان را به آن زمان میبرم و به کوتاهی در جریان حوادث دههء آخر قرن 19 ودههء نخست قرن پیش قرار میدهم.
جامعهء نوپای بهائی در آمریکای شمالی در همان ده سال نخست در معرض امتحان سخت قرار گرفت. دکتر خیراللّه در دام ناقضان عهد محبوب عالم افتاد. و بخیال ریاست جامعه با آنان همگام شده از اطاعت "مرکز میثاق" سر باز زد. او در پی هدایت مؤمنان در مسیری که با آزادی و رهائی انسان و برابری حقوق همه افراد منافات داشت، فکر میکرد و از مولای حنون آزادی عمل میطلبید. صراحةً میگفت: "عبدالبهاء جامعهء شرق را اداره فرماید و من سرپرست جامعه در آمریکا باشم!" محمّدعلی نابرادری بی وفا، فرزند خود "شعاع اللّه" را برای کمک به خیراللّه به آمریکا فرستاد تا در توطئه علیه "مرکز میثاق" و در ایجاد اختلاف بین مؤمنان قیام کند. "نصایح مشفقانهء" مولای حنون در خیراللّه اثر نکرد و راه تاریک نقض را در پیش گرفت. عبدالبهاء روشن میساختند که "انسانها فرزند محبوب خـدایند و دلهای آنان عرش کردگار است." کلٌّ عبادٌ له و کلٌ بامره قائمون. بندگان خـدا به کسی تعلّق ندارند! پس سیل مکاتبات پدرانه و گهگاه عاشقانهء مولای حنون که عشقی یزدانی را القاء میکرد، دل و جان یاران را به آب حیات زنده میداشت. برخی مؤمنان غربی در آن سالها بیش از 60 تا 70 لوح از مصدر محبّت الهی دریافت نمودند!
افزون بر این مولای حنون تعدادی دانشمندان و مبلّغین شرقی را برای آموزش و پرورش یاران و حواریون خویش در مغرب زمین به یاری یاران گسیل داشتند. حاج عبدالکریم طهرانی، حاج میرزا حسن خراسانی، میرزا اسداللّه هر یک مدّتی به یاری بهائیان غرب شتافتند. و سرانجام فدائی ترین ناشر امریزدان "جناب ابوالفضائل" یاران امریک را جانفشانان نوع انسان ساخت، بحدّی که ولیِّ امر بهائی شوقی ربّانی آنان را به لقب "وارثان روحانی جانبازان عصر رسولی" مفتخر فرمود.
میس بولز (بعدها میسیس ماکسول ) مرکز بهائی پاریس را تأسیس کرد و در آن مرکزنخستین مؤمن دلباخته از ملّت انگلیس توماس برکول (Thomas Breakwell) به جمع مؤمنان پیوست. و اوست که بعدها به دریافت عاشقانه ترین زیارت نامه از قلم عبدالبهاء مشرّف شد. میس بارنی (Laura Barney) ماهها در محضر عبدالبهاء ماند و با طرح پرسشهای خود در "سر نهار" شاهکار فلسفهء الهی <کتاب مفاوضات> را از بیانات مبارک تنظیم و به جامعهء انسانی هدیه نمود. مرکز میثاق با توجّهات رحمانی خویش جامعه ای در آمریکای شمالی خلق فرمود که امر اعظم یزدانی را به اکثر کشورهای عالم معرّفی نموده، مؤسّسات آئین نوین را جهانی را تأسیس نمودند. حضرتشان خادمه ای را با عزمی جزم و همّتی بزرگ بنام میسیس ترو (Mrs. True) آفریدند، که براستی "مادر معبد شیکاگو" نخستین مشرق الاذکار در مغرب زمین میباشد، معبدی که بنایش بیش از چهل سال بدرازا کشید و تا یک قرن افتخار معماری جهان محسوب بود! و نیزمیس مارثاروت را هستی بخشیدند که در تبلیغ امر یزدان بارها کرهء زمین را دور زد و "امّ المبلغین و المبلّغات" نام گرفت. و سرانجام نخستین فرد از شاهان و سران کشورها را به قبول رسالت محبوب عالم موفّق نمود. (ملکه ماری از رومانیا و دخترش امرجهانی بهائی را پذیرفته در مقالات متعدّد گواهی دادند که آئین بهائی تنها راه نجات عالم انسان در این زمان است. عزیزان برای آگاهی بیشتر در بارهء آغاز تأسیس جامعهء بهائی در آمریکای شمالی به (God Passes By PP.252 - 262) مراجعه نمائید.
عبدالبهاء که دلی دارد به بزرگی آفرینش و آن را "عرش جلال خداوند" می بیند، به همهء آفریده های محبوب ازلی عشق میورزد و در همه حال به همه چیز میاندیشد. او جامعهء جهانی بهائی را پیوسته مورد عنایات خود داشت. برای روشن شدن این حقیقت به برخی صفحات در کتاب <حیات حضرت عبدالبهاء – و حوادث دور میثاق> تألیف محمّد علی فیضی برمیگردم. ایشان مینویسند:
1- "مقارن با حوادث و انقلابات ایران مخصوصاً در اصفهان و یزد... شیراز نیز... مستعدِّ انقلاب و هیجان بود. حضرت عبدالبهاء بجناب میرزا آقا افنان لوحی صادر فرمودند که بیت مبارک شیراز بهمان صورت و نقشهء اولیه تعمیر و اصلاح گردد. (بیت برای مدّتی با اجازهء حضرت بهاءاللّه در اختیار حرم مبارک حضرت اعلی’ بود و در آن تغییراتی داده شده بود. در 1307 هجری زهراء بیگم خواهر حرم مبارک صعود کردند و به دستور حضرت عبدالبهاء میرزا آقا افنان تجارت خویش را در مصر رها نموده در آن سکونت کردند و بیت مبارک زیر نظر ایشان زیارتگاه یاران شد.) جناب افنان در سال 1321 با آنکه ایران در بحبوحهء انقلاب و اظطراب بود، متوکلاً علی اللّه... شروع بکار نمودند و در ظرف مدّت چند ماه تعمیرات پایان یافت. و هنوز تزیینات داخلی بیت مبارک به اتمام نرسیده بود که جناب افنان... صعود نمودند. و حکمت تأکیدات مبارک بجهت تسریع در امر تعمیر بیت معلوم شد. زیرا هیچکس جز ایشان از هندسه و وضعیت اصلی بیت مبارک آگاه نبود..."
2- "یکی از اقدامات مهمّه ای که حضرت عبدالبهاء شروع و انجام آنرا تشویق و دلالت فرمودند بنای اوّلین مشرق الاذکار بهائی در عشق آباد است که در سال 1902 میلادی (28 رجب 1320 هجری) شروع گردید. سنگ اوّل در حضور فرماندار کلِّ ترکستان جنرال کروپاتکین (نمایندهء امپراطور) گذاشته شد. و جناب حاج محمّدتقی افنان وکیل الحقّ (فرزند سیّد محمّد خال اکبر) حسب الامر مبارک از یزد به عشق آباد حرکت نموده و برای این بنای عظیم، همّتی موفور از خود ظاهر ساختند. (ایشان) قسمت عمدهء مخارج ساختمان را خود شخصاً بعهده گرفت. و در هنگام کار نیز با دست خود آجر و سنگ و گل آورده بدست بنّا و عمله میداد. و همه احبّاء را تشویق بشرکت در این امر مبرور مینمود. تا آنکه حسب الامر حضرت عبدالبهاء جمیع احبّای ایران بقدر وسع و استطاعت خود در این کار شرکت میکردند. و مهندس مشرق الاذکار موسوم به ولکوف نهایت صمیمیت و وفاداری را در اتمام این بنای مقدّس بعمل آورد. (احبّای عشق آباد در 1338 به احترام او مراسم خاکسپاری شایانی برای او برپا نمودند.) و ذکر خیر او از قلم مبارک حضرت عبدالبهاء نازل و مناجات طلب مغفرت جهت او شرف صدور یافت... نام نیک او الی الابد در صفحات تاریخ امر در مدینهء عشق آباد باقی و جاودان است."
3- در حدود ده سال پس از صعود محبوب عالم و چند سالی بعد از قتل ناصرالدّین شاه و زمامداری مظفّرالدّین شاه، در ایران جمعی آزادیخواهان برعلیه استبداد قیام کردند و عرض و طول کشور تا مدّتها دستخوش انقلاب و اضطراب بود. و طبیعی است که در هر اغتشاش، بجا یا نابجا، گروهی از علماءِ سوء و جاه طلب مردم عادی و دنباله رو را به آزار و شکنجه و قتل و غارت بهائیان تحریک مینمودند. سر انجام شاه جدید زیر فشار آزادیخواهان با حکومت مشروطه موافقت کرد و زمان آن با عبارت "عدل مظفّر" ثبت تاریخ شد. در این احوال ارض اقدس هم شاهد "تجدید سجن و قلعه بندی و تضییقات وارده بر حضرت عبدالبهاء بود." و نیز اتّفاقات دیگری رخ داد که اهمیت خاص دارد.
“از جمله آن وقایع ملاقات خانم لوا مور (Louisa A. Moor) امّ المبلّغات غرب است با مظفّرالدّین شاه، شاه ایران در پاریس.
... این خانم جزءِ اوّلین دسته ای (از زائران غربی) بود که در ماه نومبر1898...عازم ارض اقدس گردید و در آن اوقات چون مصادف با ایّام تضییقات و تجدید سجن (زندان) حضرت عبدالبهاء بود، گروه به دستجات کوچکی تقسیم و به زیارت آن حضرت موفّق گردیدند. این خانم بواسطهء روحانیت و خلوص و انجذابی که نسبت به امر مبارک داشت، مورد لطف و عنایت مبارک قرار گرفته و در اثر خدماتی که به عالم امر نمود، او را ستّ لواء(رایت و پرچم) ملقّب فرمودند. و چون با دکتر گتسینگر ازدواج نمود بنام لوا گتسینگر شهرت یافت. و اکثر مؤمنین اوّلیهء غرب بوسیلهء این خانم به امر مبارک راهنمائی و دلالت شدند. او لقب "امّ المبلّغات غرب" را بر افتخارات خود افزود. و خدمات جاویدانش به آستان الهی چون ستاره ای درخشان همیشه در آسمان امراللّه روشن و منیر خواهد بود. این خانم در اثر آن تشرّف تاریخی چنان شعلهء محبّت و انجذاب در وجودش برافروخت که دائماً در پی تبشیر و بیداری نفوس بود. و بار دیگر به محضر مبارک و و زیارت حضرت عبدالبهاء در عکّاء فائز گشت و حیات جدیدی یافت و چنان منجذب و مشتعل گشته و خلق جدید شده بود که رفتار و گفتارش هرکسی را منقلب میساخت. و شور غریبی در سر داشت. و به کرّات (بارها) خود را بر اقدام مبارک انداخته، رجای شهادت مینمود. و هر دفعه حضرت عبدالبهاء او را تشویق به خدمت فرموده و میفرمودند "نفس خدمت به آستان مبارک فوز به مقام شهادت است." (استفاده از کتاب <خاطرات نُه ساله>)
"باری این خانم همواره به خدمت مشغول و مورد عنایات و توجّهات خاصِّ هیکل مبارک بود تا وقتی به او فرمودند: "لوا! یک روزی ما تو را نزد شاه خواهیم فرستاد و تو خدمت بزرگی به امراللّه خواهی نمود."
انجام این خدمت و مأموریت مهمّ که با خلوص و انقطاع صورت گرفت، صفحه ای دیگر بر خدمات درخشان او افزود. و آن هنگامی بود که مظفّرالدّین شاه، پنجمین پادشاه آل قاجار باتّفاق میرزا علی اصغر خان اتابک صدر اعظم و جمعی دیگر از درباریان برای بار دوّم در سال 1902 میلادی مطابق با سال 1319 هجری به اروپا سفر نموده در پاریس اقامت داشت. در این موقع ستّ لوا به اتّفاق مسیو دریفوس، اوّل مؤمن کشور فرانسه اجازهء ملاقات حاصل نموده و نامه ای از طرف بهائیان پاریس به تقدیم رسانیدند. و حضوراً نیز شاه و صدر اعظم را از ظلم و ستمی که بر بهائیان مظلوم ایران ... وارد میشود، آگاه – و تمنّای عدالت و رأفت که شایستهء سلاطین عادل و رؤوف و مهربان بجمیع افراد ملّت است، نمودند. تأثیر این ملاقات و تقدیم نامه در شخص مظفّرالدّین شاه و صدر اعظم بسیار عمیق بود. (آنان) از نفوذ امر بهائی در کشورهای غرب (برای نخستین بار)... آگاه گشته و دانستند که دوران نزدیک شده و نزدیکان محروم... گردیده اند! و یقین نمودند که بهائیان از هر کشور و نژادی... بنظر تقدیس و احترام زائدالوصف به ایران، از جهت آنکه موطن حضرت اعلی’ و حضرت بهاءاللّه میباشد، مینگرند. و در همه جهان بهائیان خیرخواه دولت و ملّت میباشند. لذا شاه و صدر اعظم که از نفوذ امراللّه در غرب دچار تعجّب و حیرت شده بودند، حضوراً به آن دو نمایندهء بهائیان پاریس قول دادند که بهائیان ایران را مشمول عدالت و رأفت قرار داده، از ظلم و جور ستمگران و متعصّبان، آنها را محفوظ و مصون بدارند!
(گرچه)... عملاً نتیجه ای بر آن مترتّب نگردید. بلکه بالعکس چند سال بعد در اثر حوادثی که رخ داد، بهائیان در معرض صدمات و بلیات گوناگون قرار گرفته. و عدّه ای از مظلومین به قتل رسیدند!
و امّا بسیار بجاست که با هم برگردان فارسی این نامهء تاریخی را بررسی کنیم؛
"با کمال افتخار عرایض ذیل را این مخلصه، میسیس گتسینگر از جانب بهائیان پاریس بحضور اعلیحضرت شاهنشاهی عرض میکنم. و از حضور مبارک شاه یک استدعای شخصی هم دارم. اوّلاً بحضور اعلیحضرت شاه اخلاص و خضوع خود را عرضه میداریم. و بایشان اطمینان میدهیم که ما پیروان حضرت بهاءاللّه ارواحنا لاسمه الفداء و مؤمنین کلمات او، بموجب دیانت خود مأموریم که از اعلیحضرت شاهنشاهی اطاعت نمائیم و دعای خیر در حقّشان نموده و در همه جا بکمال محبّت و صداقت در خدمتگزاری به شاه قیام نمائیم. لهذا با کمال خضوع و احترام استدعا داریم که اعلیحضرت بما اذن عنایت فرمایند بحضور مبارکشان مشرّف شویم و خلوص و محبّت خود را که به ایشان و مملکت و رعایای ایشان داریم، شخصاً اظهار داریم.
ثانیاً از اعلیحضرت مستدعی هستیم که در حقِّ برادران ایمانی که در ایران هستند و به اسم مبارک بهاءاللّه، ما با هم برادر شده ایم، عدالت و حمایت ملوکانه خود را مبذول فرمایند و جانشان (را) از دست نفوسی که از قرار معلوم مقصدی جز اغتشاش و بلوا برای مملکت ندارند، و بهیچوجه خیالشان در اتّحاد و اتّفاق ملل عالم نیست، محفوظ فرمایند. وقتی میشنویم، چنانچه تازه شنیده ایم، که برادران ایمانی ما را در ایران شهید میکنند، بی نهایت محزون و مأیوس میشویم. زیرا از وقتیکه تعلیمات و دین حضرت بهاءاللّه ارواحُنا فداه را قبول نموده ایم، حسب الامر مبارکش از جان و دل معتقدیم که حضرت محمّد رسول حقیقی خـدا بود. و قرآن شریفش کلمةاللّه است. این از قوّهء کلمهء حضرت بهاءاللّه است که دین اسلام را قبول کرده ایم! و حال آنکه در مدّتِ هزار و سیصد سال، مسیحیان مورد ظلم مسلمین قرار گرفته اند و انواع حروب (جنگها) و صدمات را متحمّل شده اند. ولی حالا بواسطء تعلیمات حضرت بهاءاللّه، ما همان مسیحیان به اسم مبارک حضرت محمّد تعظیم میکنیم.
لهذا قلب ما برای ارض ایران و اعلیحضرت شاه ایران و رعایای ایران مملو از محبّت خالصانه شده است.چه که آن ارضِ مبارکِ مولای ما حضرت بهاءاللّه است. دپگر آنکه در تعلیمات عالیهء حضرت بهاءاللّه از برای امراض قلوب خود معالجهء قطعی یافته ایم. چه که بهاءاللّه وحدت و یگانگی را به ما تعلیم فرموده اند. و امر فرموده اند که جمیع ملل عالم را ملّت واحده دانیم. و کافّهء مردم عالم را اطفال او بشماریم. و مانند برادران و خواهران و دوستان صمیمی خود دانیم.
پس ای اعلیحضرت شاه! وقتی ما میشنویم که ملّاها و علماء ایران که خود را معلّمِ شریعت مولای ما محمّد رسول اللّه حساب میکنند، خون بیگناه اهالی بلد خود را که تقصیری سوای اعتراف به وحدت خداوند و توجّه به حضرت بهاءاللّه ندارند، میریزند! و (بواسطهء تعلیمات مبارکه اش، بهاءاللّه را ظهوراللّه میدانند، این ظلم سبب اظطراب و سوختن و شکستن قلوب ما میشود. چه که آن همایون شمس حقیقت از مملکت شما اشراق فرمود. و لذا ما بالطّبع رویمان به مملکت شماست! چه که آن مملکت افق اعلائی است که آن شمس بی مثال از آن شطر طالع شد و انوارش جمیع عالم و امم را منوّر خواهد کرد. ولی حال که ملاحظه میکنیم تراب نورانی آن ارض بخون عاشقان جمال آن شمس حقیقت گلرنگ میشود، چاره نداریم جز اینکه پناه به عدالت و رحمت اعلیحضرت پادشاهی بیاوریم. و تو ای صدر اعظم! شنیده ایم که از تمامی اهل ایران بصیرتری، لهذا از تو استدعا میکنیم که لحظه ای در تعلیمات بهاءاللّه تفکّر نما که به کافّهء بهائیان ایران و سایر نقاط عالم امر فرموده است که در جمیع شئون مطیع و منقاد سلاطین و قانون هر مملکتی باشند . و این حکم را رکن رکین شرایع و احکام مبارک خود مقرّر داشته است. و چنین حکمی الی حال از هیچیک از انبیاء قرون اولی’ صادر نشده است!
حال مستدعیم به این سؤال من جواب بدهید، آیا حمایت چنین رعایائی که اطاعت دولت و سلطنت از احکام دینیه شان است، برای مملکت شما منفعت دارد؟ و لازم است یا نه؟ حال قدری ملاحظه در فرامین حضرت بهاءاللّه و مولیَ الوَری’ عبدالبهاء عبّاس بنمائیم که وجود مبارک خود را در سبیل رفع اختلافات و محاربات و خونریزی از بین ملل عالم فدا فرموده اند! تا اینکه در تاریخ عالم اسم ما مثل اسامی علمای اسلام و مسیحی که اسباب اغتشاش در دین بزرگ اسلام و مسیحی شدند، ذکر نشود.
تا مادامی که علمای مملکت شما دست ظلم و جورشان بر سر رعایا دراز است، این مسأله شما را از تأمین آزادی مُلک خود مانع است. و تا رعایای شما امنیت نداشته باشند، نمیتوانند اطاعت و محبّت و انقیاد خود را نسبت به پادشاه خود اظهار و اثبات نمایند. هیچیک از رعایا نسبت به پادشاه خود باندازهء بهائیان اطاعت را واجب نمیشمارند. چه که آنان برحسب احکام محکم دیانت عظیمشان مُلزَم به اطاعت از مقام سلطنت و دولت هستند. و چون این اطاعت و انقیاد فریضهء دینیهء آنهاست، و چنین حکمی در ادیان سائره، بدین شکل سابقه نداشته، لهذا آنان بجهت هر دولتی بهترین رعایا هستند. پس حمایتی که شما در حقِّ رعایای بهائی خود مجری دارید، واقعاً حمایت از ملک خودتان است. یعنی هرگاه بهائیان را حمایت فرمائید، ملک خودتان را حمایت فرموده اید. چه که امر دینی و وجدانی ما اطاعت دولت و سلطنت است. و اگر بهائیان به کشتن بروند، ممکن نیست حکمی از احکام دینی خود را اطاعت نکنند. لهذا از اعلیحضرت پادشاهی استدعا داریم که از بهائیان اعانت و حمایت فرمایند. چه که بهائیان بحکم دینشان مأمور به دوستی و اطاعت پادشاه هستند.
ثالثاً استدعای شخصی که با کمال خضوع و ابتهال و تضرّع از اعلیحضرت شاه دارم، استدعائی است که خود از جانب خود، بدون اطّلاع و اجازهء مولایم، از حضور مبارک پادشاه مینمایم. و بهیچ وجه حضرت عبدالبهاء امر نفرموده اند که این استدعا را بنمایم. ولی اطاعت و عبودیت و خضوعی که بساحت قدسش دارم، مرا وامیدارد که این استدعا را از حضور شاه بنمایم. چه که منتها آرزوی مولای من عبدالبهاء، که انشاءاللّه خون گلویم در سبیل محبّتش بخاک ریزد، در جمیع احیان اینست که در سبیل الهی جان خود را فدا فرماید. و به این مطلب بیانات مبارکهء ایشان شهادت میدهد! چه که همیشه میفرماید که منتهای سرور او در اینست که در سبیل محبوب آفاق مسجون است. و به ما امر فرموده است که حتّی هرگاه ببینیم هیکل مبارکش را پاره پاره میکنند، برای خلاصیش از احدی طلب شفاعت ننمائیم!
ولی، ای اعلیحضرت! قلب بشری من از مشقّات و بلایایش شرحه شرحه شده، خاصّه حال که وجود مبارکش قلعه بند است در شهر خرابهء عکّاء که از وضع خرابی و بدی آن کسی بمثل من مطّلع نیست. چه که من دو مرتبه در آن ارض مشرّف شده ام و میدانم در بارهء خرابی آن ارض چه عرض مینمایم. و حال استدعائی که شخصاً از اعلیحضرت شاهنشاه دارم اینست که دروازهء حبس عکّاء را بروی مولای من و محبوب من مفتوح فرمایند. و نوعی بفرمایند که مولای من بتواند به حیفاء و کوه کرمل که قبل از قلعه بندی میرفتند، دوباره تشریف ببرند. و دوباره نسیم هوای خـدا را به آزادی استنشاق فرمایند. از اعلیحضرت شاهنشاهی استدعا دارم که این استدعای مرا قبول فرمایند. محض خاطر محبّتی که مانند آتش در قلب من برای مولایم مشتعل است.
اگر اعلیحضرت شاهنشاهی از اعلیحضرت سلطان عثمانی خواهش نمایند که رفع قلعه بندی را بنمایند و دوباره مولای من از عکّاء بیرون تشریف ببرند. قسم بخـدای واحد که بجز او خـدائی نیست! که من اطاعت و خلوص و دعا و تشکّر و حتّی جان خودم را نثار اعلیحضرت شاهنشاهی مینمایم. و هرگاه اعلیحضرت شاه قول بدهند که این استدعای مرا قبول خواهند فرمود، حاضرم ثابت نمایم که این عرایض را از صمیم قلب نموده ام. و هر وقت شاه بخواهند، حاضرم که از قوّه به فعل آورم."
شاه و صدر اعظم با روئی خوش نمایندگان بهائیان غرب را پذیرفتند و قول دادند که با دل و جان به این دادخواهی خواهند رسید. با تمام تفاوتی که در سرشت شاه جدید و پدرش ناصرالدّین شاه بود، شرایط اجتماعی و محیط انقلابی ایران و اختلافات سیاسی شدید بین احزاب نوزاد در کشور و سوء رفتار دینمداران که عادت داشتند پیوسته از آب گل آلود ماهی بگیرند، دست شاه و صدر اعظم را بسته بود. آخوندها با تحریک عوام و اشرار پیوسته بهائیان را آزار و شکنجه نموده و به قتل میرساندند! من در این نوشتار تنها به ذکر یک واقعه که در ساری منجر به شهادت پنج نفر یاران شد، اشاره میکنم.
در 13 محرّم 1330 هجری قمری در شهر ساری "جمعی از اشرار به سرکردگی محمّد نام ملقّب به صنیع حضرت به خانهء (میرزا محمود ساعت ساز) ریخته، ابتداء بغارت اسباب و اثاثیه پرداخته و دختر خردسال او را زیر لگد پامال نمودند. سپس...او را خفه نموده جسدش را انداختند..."- سپس گروه اشرار بجستجوی "میرزا اسمعیل امین تجّار اصفهانی که در خانهء سیّد زمان نام سکونت داشته اند، میریزند.(او برای رهائی صاحبخانه از مخفی گاه) بیرون آمده خود را معرّفی کرد و آن گروه او را از خانه بیرون کشیده با وضع بسیار شرم آوری بقتل رسانیده جسدش را انداخته رفتند." آنگاه "جناب میرزا محمّدعلی مشیر تجّار را ... از خانه بیرون کشیده در پشت خندق با گلوله بقتل رسانده و جسد عریانش را انداخته رفتند." – "سپس مردی شرور در حال مستی و باده کساری، جناب میرزا حبیب اللّه را با وضع دلخراشی به گلوله بسته به قتل رسانید." - در آخر کار "حاج محسن کشمیری" که به بهائیت هم معروف نبود،.. در خیابان حرم تیرباران کردند."
مولای حنون عبدالبهاء پس از آگاهی از واقعهء شهدای خمسهء ساری در لوحی خطاب به جناب آقا محمّد باقر طهرانی برادر "میرزا محمّدعلی مشیر التّجّار چنین میفرمایند:
"... باری احبّای الهی با وجود آنکه از جمیع احزاب در کنار بودند... با حزبی جنگ و جدال ننمودند. با کلّ بنهایت مهربانی رفتار کردند و جمیع را نصیحت به اتّحاد و اتّفاق و التیام نمودند و چون عاجز شدند، کناره گرفتند، ... با وجود این از طرفین تعدّیات متتابع است... عاقبت واضح و مشهود شد که میان جمیع احزاب حزب بهائی مصیب (محقّ و درستکار) و سایر احزاب در خطا بودند.... باری ما باز دعا نمائیم که خـدا این نفوس را هدایت کند و ایران و ایرانیان را از ذلّت ابدی و انقلاب شدید نجات دهد. زیارتی از برای شهداء مرقوم گردیده. البتّه احبّای الهی در ساری و بارفروش باید در محلِّ مرقد منوّر آنان از قِبَلِ عبدالبهاء این زیارتنامه را تلاوت نمایند. تنها چند عبارت از آن را زینت نوشتار میشود.
هواللّه – اِنَّ طبقاتِ النّورِ النّازلةِ مِنَ السّماءِ تَحِفُ مَرقدَکَ الباهرَ و جدثَکَ الطّیّبَ الطّاهرَ. یا مَن تَجَرّعَ رحیقَ الشّهادةِ... اشهَدُ انّکَ آمنتَ بربّکَ الاعلی’ و خَضَعتَ و خَشَعتَ و تَضَرّعتَ الیَ الملکوتِ الابهی’...ع ع نور آسمان عنایت یزدانی بر مرقدت و پیکر پاکت بتابد. ای کسی که شربت شهادت نوشیدی....گواهی میدهم که به ربّ اعلایت مؤمن شدی و به جمال ابهایت سر اطاعت و خاکساری داشتی. نکات تاریخی برداشت از اثر محمّدعلی فیضی محبوب من است. <حیات حضرت عبدالبهاء>
عزیزان را با این مناجات به خداوند میسپارم: هواللّه
ای خداوند! یاران هوشمند را بنواز. عیش روحانی مهیّا ساز. بزم ربّانی بیارا و جمال نورانی بنما.
ای پروردگار! ابرار را بزرگوار کن. و فیض ابدی آشکار کن.
اسرار پدیدار نما و انوار انتشار ده.
هر دلی را همدم یادت کن و هر چشمی را روشن و بینا!
دوستان را عزیز کن و یاران را با فرهنگ و تمیز نما
هر یک را شمع جمع کن و شاهد انجمن نما و سرو چمن کن و طاووس این گلشن نما
تا جهان را تزیین بخشند و این نور مبین منتشر نمایند. و جبین به پرتو فیض قدیم بیارایند.
توئی مقتدر و توانا و توئی دهنده و بخشنده و بینا لا اله الّا انت الکریم المعطی الفضّال! ع ع
----
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی