درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و آیات نازله در "شریعت نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.!
هشتمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و دستخوش احساس نشوم و ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد.
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیزدیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122 زیرا زندگی راستین زندگی ایمانی است.) از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم تا ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد.
و خوب میدانیم که بنابر وعده های بسیار در توراة و دیگر کتب "عهد عتیق" باید در آینده، "روز خـدا" در رسد. "روزی که شب در پی نخواهد داشت"، "روزی که دراز تر از دوران نبوّت یا کور پیامبران" خواهد بود و در طی آن "شیطان شکست کامل خواهد خورد"، "جنگ و نبرد بین مردمان، داستان گذشته خواهد شد." "مردمان در صلح پایدار خواهند زیست" و به تدریج به "مثال و مانندِ آفریدگار محبوب" در خواهند آمد. و آن "روز" با "رجعت ایلیای نبی" در زمانی مقدّر و مقرّر آغاز خواهد شد. "ایلیا" مژدهء نزدیکی "ظهور "اَب سماوی" یا "پدر آسمانی" را خواهد آورد. و "پدر آسمانی" مردمان را در سراپردهء حکومتی بر پایهء "عدل و عشق" بسوی کمال رهبری خواهد فرمود. او به یقین بنی اسرائیل را پس از 2520 سال ذلّت و آوارگی و اسارت در بین "امّتها" خواهد بخشید و "یهود" را در "ارض موعود" گرد آورده، صاحب وطن و حکومت خواهد نمود. آغاز آن "روز موعود" یا "روز اَبِ سماوی" بنابر محاسبات دقیق، سال 1844میلادی مطابق با 1260 هجری قمری در گاه شمار اسلامی خواهد بود.
و باز خوب میدانیم که بنابر وعده های انجیل و دیگر کتب "عهد جدید" "روز آخر" یا "آخرِ زمان" که اشاره به "آخرِ کور نبوّت یعنی بشارت دادن و انذار کردن" است، با چهار علامت مهمّ و قطعی در خواهد رسید: نخست آنکه "انجیل" به همه نقاط زمین خواهد رسید. (کمترینِ آن اینکه از هر قوم یک نفر با "انجیل عیسی" آشنا خواهد بود. این همان وعد قرآن است که خداوند فرمود: از هر امّت گواهی خواهم داشت.) دوّم آنکه ملّت ها بر علیه ملّت ها به جنگ خواهند پرداخت. (در دور مسیح هر شهر حکومتی داشت و ملّتی شکل نگرفته بود.) سوّم آنکه همه چیز در جهان نو و تازه خواهد شد. (در دویست سال پیش، از آنچه امروز می بینیم، از اختراعات و اکتشافات و نو آوریها، یکی هم وجود نداشت.) و چهارم آنکه "زمان امّتها" (دورهء تسلّطِ غیر بنی اسرائیل بر اورشلیم و ارض مقدّس) بسر خواهد آمد. و اینهمه با "رجعت مسیح" با نام "برّهء خـدا" و سپس "ظهور مسیح در بهـاء و جلال پدر آسمانی" یعنی دو ظهور پی در پیِ کلّی خداوندی آغاز خواهد شد. و با استقرار تدریجی "ملکوت پدر آسمانی" در روی زمین و بین بندگان ادامه خواهد یافت. آغاز این "روز" به عبارات و نبوّات گوناگون در کتب مختلفهء "عهد جدید" مقدّر و مقرّر است و همه این وعده ها به سال 1844 میلادی اشاره دارد.
وهر یک از ما خوب میدانیم که قرآن مجید بیشتر و روشن تر از همه کتب در ادیان دیگر "روز خـدا" یا "ایّام اللّه" را به بیش از یکصد نام و با هزاران نشان وعده داده و یک یک افراد انسانی و هر کدام از امّتها را بشارت ها و در عین حال انذارات فرموده است. به تکرار سال آخرِ دور اسلام و پایان کور نبوّت را اعلام داشته، "رستاخیز" را با همه علائم آن در "عالم امر یا قلمرو ظهور فیض یزدانی" و در جهان انسان، با نشانهای بسیار و گوناگون بیان کرده است. محبوب ازلی مکرّر این "سال نهائی" را در آیات قرآنی و اخبار و احادیث در اختیار عموم قرار داده است. آغاز این "واقعه" و این "نبأِ عظیم" را با "فصل الخِطاب" در قرآن مجید و با اشاره به پیشگوئی خداوند محبوب در "زبور داود" به قیام "مهدی موعود" یا "قائم آلِ محمّد" در سال 1260 هجری قمری بیان فرموده است. این سال را در نبوّات زرتشت، موسی’ و عیسی’ نیز دیدیم و بویژه در "مکاشفهء یوحنّا" بیش از پنج بار تکرار آن وعده را بررسی کردیم. در انطباق این سال از گاه شمار اسلامی با گاه شمار مسیحی، سال 1844 را شناختیم.
عزیزان! پیش از آنکه به بررسی تاریخی بپردازیم، بسیار بجاست که این دو ظهور محبوب یکتا را در "روز های واپسین" یا "رستاخیز" از قلم کم نظیرِ شوقی ربّانی، تنها "ولیِّ امر بهائی" بشناسیم. در بارهء سلطان الرّسل، سیّد باب مینویسند:
"شور و هیجان روحانی حضرت مسیح و براستی تمامی اعلان عمومی امر آن حضرت و در حقیقت همهء دورهء نبوّت ایشان شباهت کامل و آشکاری با ظهور و اعلان امر طلعت باب داشت. بنوعی که هیچ تاریخ نگاری نمیتواند آنرا نادیده گیرد." (مورّخین دیگر بیش از30 نکته و ویژگی کاملاً مشابه در دور کوتاه نبوّت این دو مظهر مستقلِّ یزدانی یافته و ثبت اوراق نموده اند.)
ولیِّ امراللّه میفرمایند: "محبوب عالم، بهاءاللّه سیِّد باب را با این القاب و عناوین یاد میفرمایند: "بحر البحور، جوهر الجواهر، نقطه ای که مطافِ حقایق انبیاء و مُرسَلین یزدانی است، نقطه ای که سرچشمهء دانش همهء آفرینش است، طلعتی که مقامش از همه پیامبران بالا تر است." و "او صبح حقیقت است...و پایان دهندهء کور نبوّت و آغاز کنندهء کور تحقّق...نبأِ عظیم است و آتش طور و طلعت ذکر که یزدان پاک از همه فرستادگان خود عهد ویژه ای برای او گرفت." حضرتش برای شیعیان "قائم موعود" و برای اهل سنّت "مهدیِ مُنتَظَر". است. مسیحیان او را بنام "رجعت یحیی تعمید دهنده" منتظرند. و زرتشتیان بنام "اوشیدر ماه". یهودیان حضرتش را "برگشت الیاس نبی" و مسلمانان او را "برگشت طلعتی با کمال موسی’، بهـاءِ عیسی’، جمال یوسف و صبر ایّوب" خواهند یافت.
و در بیان مقام و مأموریّت حضرت بهاءاللّه، "مظهر جهانیِ یزدان پاک" و "مظهر اسم اعظمِ محبوب ازلی"، نفس مقدّسی که عرش بزرگترین و وزین ترین ظهور شمس حقیقت است، ولیّ امر مقدّس بهائی میفرمایند: حضرتشان "قاضیِ روز رستاخیز"، " قانون گذار و مُنجی نوع انسان"، "سازمان دهندهء تمامی کره زمین"، "متّحد کنندهء عالم انسان"، "فاتح کور منتَظَرِ تحقّق"، "گشایندهء کورِ بزرگ عالمی"، "مؤسّس صلح اعظم و پایدار جهانی"، "سرچشمهء عدل اعظم یزدانی"، "اعلان کنندهء دور بلوغ جمعی انسان"، "آفرینندهء نظم بدیع جهان آرای الهی" و "الهام بخش و خالقِ مدنیّتی عالمگیر" میباشند. این طلعت پاک موعود همه ادیان و مقصود و منظور همه خیرخواهان عالم انسانی هستند. قوم یهود، حضرتشان را به نام "پدر آسمانی" و "ربّ الجنود" (خـدای لشگرها) منتظر است که "با هزاران هزار مقدّسان" خواهد آمد. مسیحیان، ایشان را "رجعت مسیح در بهـاء و جلال پدر" انتظار میکشید. برای مسلمانانِ شیعه، حضرتشان "رجعت امام حسین" و برای مسلمانان سنّی، "نزول روح اللّه یا طلعت مسیح" میباشند. زرتشتیان جمالّقدم، بهاءاللّه را بنام "شاه بهرام" منتظرند. هندو ها ایشان را "رجعت کریشنا" و بودائیان حضرتشان را ظهور "بودای پنجم" میشناسنند.
هر امّت در تاریخ حیات خود، سال 1260 هجری قمری یا 1844 میلادی را که "پایان یک کور" در آموزش و پرورش انسان، و آغاز "کور دیگر" در اجرای "نقشهء بزرگ" خداوندی است؛ به نوعی از کتاب مقدّس خود در آورده، آنرا میشناخت. پس بناچار عارفان و اهل حقیقت برای درکِ حضورِ موعودِ محبوب، قرنها دعا کردند و دست انابه بدرگاه خداوند یکتا برداشتند.
محبوب عالم در "کلمات مکنونه" میفرمایند:
"اهل دانش و بینش سالها کوشیدند و به وصال ذی الجلال فائز نگشتند و عمرها دویدند و به لقای ذی الجمال نرسیدند. و تو نادویده بمنزل رسیده ای و ناطلبیده بمطلب واصل شدی! و بعد از جمیع این مقام و رتبه، به حجاب نفس خود چنان محتجب ماندی که چشمت بجمال دوست نیفتاد و دستت بدامن یار نرسید! فَتَعَجَّبوا مِن ذالکَ یا اولِی الابصار!" براستی جای شگفتی است!
در این مقام نیکوست که تاریخ حیات انسان و بویژه امّتهای زرتشتی، یهود، مسیحی و مسلمان را در رابطه با انتظارات آنان و در برخورد با سال موعود، بکوتاهی بررسی کنیم. این بررسی را از برخورد امّتها با پیامبر موعود شان، دو موعود "آخر زمان" و با دیگر فرستادگان یزدان، البتّه بسیار کوتاه ازنظر میگذرانیم.
زرتشتیان با پایبندی به پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک، بنابر شهادت مورّخین یونانی، تا چندصد سال مردمانی پاک، مهربان و راستگو بودند. رفتار آنان از هر طبقه با ملّتهای شکست خورده و حتّا با شاهان بیگانه براستی انسانی بود. تاریخ بشر و سنگ نبشتهء کورش کبیر در برخورد ایرانیان با یهود و سایر اقوام، گواه این راستی است. متأسّفانه پس از این دور کوتاه، دُستوران و مغان تدریجاً اختیار مردم و حکومت را بدست گرفتند و فساد در مردم و شاهان رخنه کرد. تباهی بجائی رسید که همان مورّخان یونانی در دورهء حکومت ساسانیان، ایرانیان را در ردیف "دروغگو ترین" و ناپاک ترین مردم ثبت نمودند. در پایان پادشاهی ساسانیان تباهی و پلیدی چنان همه گیر بود که ایرانیان در نیم قرن نخست دور اسلام، در برابر مسلمانان که هنوز در بهار دین و زمان عشق و گل و شکوفه و اتّحاد و برابری و برادری بودند، شکستِ از آنان را بر زندگی در محیط جور و ستم برگزیدند و بیشتر آنان دیانت اسلام را انتخاب کردند. بی شکّ برخی در دام دُستوران و مغان ماندند. از اینان گروهی تا "روز رستاخیز" یعنی 1260 هجری قمری بصورت شهروند پست تر در بین مسلمانان زیستند و پیوسته کم و بیش زیر ستم و آزار بسر بردند. و گروهی راه هندوستان و سایر نقاط را در پیش گرفته جلای وطن نمودند. و دسته هائی کوچک در پناه کوهستانهای شمالی و غربی ایران زمین سکونت اختیار کردند.
در ظهور دو پیامبر راستین در قرن سیزدهم اسلامی (قرن نوزدهم میلادی) زرتشتیان پاک نهاد و وارسته اوشیدر و سیوشانس را در "باب" و بهـاءاللّه" یافتند. "چیرگی روشنائی را بر تاریکی" و "غلبهء دانش را بر نادانی" دریافتند. و دیانت جهانی بهائی را تحقّقِ وعدهء "او یزدان پرستی را به چهارسوی جهان خواهد برد" شناختند. گروهی از بهائیان زرتشتی جور و ستم شیعیان را بجان خریدند. و جان در راه نجات جهان انسان باختند.
در "شریعت نوین یزدانی" بیش از 300 لوح کوتاه و بلند به پارسیِ سره خطاب به زرتشتیان نازل شده و در آنها راه راست نمودار گشته است. محبوب عالم میفرمایند: "ای دانایان امم! چشم از بیگانگی بردارید و به یگانگی ناظر باشید." و "سراپردهء یگانگی بلند شد. به چشم بیگانگان یکدیگر را مَبینید! همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار." و "ای دوستان! سزاوار آنکه در این بهار جانفزا از باران نیسان یزدانی تازه و خرّم شوید. خورشید بزرگی پرتو افکنده و ابر بخشش سایه گسترده، با بهره کسی که خود را بی بهره نساخت و دوست را در این جامه بشناخت." و "آنچه در این روز پیروز شما را از آلایش پاک نماید و به آسایش رساند، همان راه راست بوده و خواهد بود." و "آنچه از نادانی بکاهد و به دانائی بیافزاید، او پسندیدهء کردگار بوده و هست." و "زبان خرد میگوید: هرکه دارای من نباشد دارای هیچ نه. از هرچه هست بگذرید و مرا بیابید. منم آفتاب بینش و دریای دانش. پژمردگان راتازه نمایم و مردگان را زنده کنم. منم آن روشنائی که راه دیده بنمایم. و منم شاهباز دست بی نیاز! پرِ بستگان بگشایم و پرواز بیاموزم.
حضرتشان در آگاه کردن پاکان از خطراتِ راه میفرمایند: "بگو! اهریمنان در کمینگاهان ایستاده اند. آگاه باشید و به روشنائی نام بینا از تیرگیها خود را آزاد نمائید. عالم بین باشید نه خود بین! اهریمنان نفوسی هستند که حائل و مانعند مابین عباد و ارتفاع و ارتقاءِ مقاماتشان."
آخوندِ زرتشتی برای حفظ ریاست خویش به مردمان میگوید "با من منتظر بمانید! کیخسرو شاه در سنگی در کوه البرز فرو رفته، در "روز رستاخیز" از آن بدر خواهد آمد و یزدان پرستی را بچهارسوی جهان خواهد برد." و البتّه هرگز آن "روز" را آرزو ندارند!
آری عزیزان! بهاءاللّه از دل البرز، از "نورِ مازندران" بدر آمد. و اینک جهان را به پاکی، راستی، دانش و روشنائی رهنمون است. چند آیه از گفتارِ این "گویندهء یکتا" را در بالا زیارت کردیم.
و امّا یهود؛ این قوم با رهبریِ دردناک و طولانی موسی’ و همراه با جانبازی و صبر و شکیب بی نظیر آن حضرت و براهنمائی حکیم الهی از اسارت فراعنهء مصر آزاد شده در "سرزمین موعود" به شکوه و بزرگی رسید و در سلطنت سلیمانی به عزّت و افتخار، زمانی را سپری کرد. پس از 250سال بین آنان اختلاف افتاد و حکومت یهود به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شد. حدود هفتصد سال پیش از ظهور مسیح، آخوند یهود را در مرداب فساد و بت پرستی فرو برد. و ذلّت 2520 سالهء بنی اسرائیل و آوارگی آن امّت آغاز شد. چند قرن بعد، آن بخش از امّت که زیر یوغ روم به اسارت میزیست، با ظهور عیسی بن مریم به خـدا خوانده شد. آخوند به مردم گفت که مسیح موعودِ ما باید چون پادشاهی با تخت و تاج از آسمان بیاید. مردم را شوراند و با پشتیبانی آنان مسیح را به صلیب کشید. چند صد سال پس از آن در ظهور محمّد رسول اللّه، آخوند یهودی هنوز مردم را به وعده خوش میداشت و وعدهء کتاب را به میل خود به عقب میانداخت تا بر گردهء مردم سوار باشد. و چنین شد که یهود آنچه در توانائی داشت بر علیه اسلام بکار برد و امّت را به 1260سال ذلّت (نیمهء دوّم دوران ذلّت و مجازات) یا آوارگی همگان تا "روز قیامت" گرفتار نمود.
یهودیان وارسته در ایران زمانیکه دانستند بهاءاللّه به فرمان دو سلطان مسلمان از وطن رانده شد و سرانجام در "ارض مقدّس" زندانی شد، یک یک بیدار شدند و "ربّ الجنود" را در جمال مبارک یافتند. بخصوص آنکه بیان آن حضرت را شنیدند که فرمودند: "عزّت از اسلام و ذلّت از یهود گرفته شد." گروهی یهودیان در شرق و غرب جهان به بهائیان پیوستند و به خدمت بعالم انسانی افتخار نمودند و بسیاری از آنان در ایران در این راه جان باختند.
امّا آخوند یهودی حتّا پس از آنکه یهود وطنی یافت و حکومتی از خود بر پا نمود، حزبی نو ساخته، آنرا "یهود ارتودکس" نامیده، میگوید "این حکومت اسرائیل حکومتی غصبی است. هنوز ربّ الجنود نیامده و ما نباید حکومت داشته باشیم." آخوند تحقّق وعدهء خـدا را نمیخواهد! و بارها ظهور موعود را بمیل خود به تاریخی دیگر انداخته و میاندازد!
و امّا مسیحیان؛ 11 نفر حواریون که پس از شهادت مسیح دلشکسته و پریشان و ناامید بودند به همّت و دلداری قهرمان زمان، مریم مجدلیه گرد هم آمدند، بپاخاستند و به خدمت امر یزدانی پرداختند. هنوز شریعت الهی در خفا بود که آخوند اختیار را در دست گرفت و در مدّتی کوتاه امّت را به بیش از بیست فرقه منقسم کرد. پس از سه قرن کنستانتین امپراتور روم شرقی مسیحی شد و در اندک زمان شش ملیون مردم مسیحی شدند. پیروان مسیح، مسیحی که محبّت صرف و لطف و عنایت تمام بود، زیر نفوذ و ریاست آخوند، پنجاه سال بعد به آزار و کشتار غیر مسیحیان پرداختند. کلیسا را که در غایت سادگی و پاکی بود به همه نوع تصویر و مجسّمه آراستند و دو روم شرقی و غربی، هر دو مسیحی امّا دشمن یکدیگر، تأسیس کردند و در بیان مقام مسیح صدها فرقه در دین خـدا به وجود آوردند. کلیسای کاتولیک ملیونها انسان را بزیر تفتیش عقاید کشید و خون آنان را بریخت و یا بر آتش گداخت. در یکماه سه ملیون کالوینیست را در فرانسه به امر آخوند قتل عام کردند و سرانجام در قرن هفتم پس از شهادت مسیحِ خدایگونه، همکاران دستگاه پاپ علیه پیامبر خـدا رسول اللّه به نبرد برخاستند و زیر حکم جانشین مسیح، 204 سال با مسلمانان جنگیدند. تاریخ ننگین فجایع امّت مسیح در این جنگهای صلیبی ننگ انسانیّت است. آنچه برای عشق و فدا آمد و آنچه برای صلح و آشتی و محبّت و فداکاری آمده بود، بفرمان آخوند، برای کشتار آدمیان بکار افتاد. از قرن 15به بعد مسیحیان اروپا به دنیای جدید تاختند. تمدّن ها نابود کردند و بومیانی بیشمار را از دم تیغ گذراندند!
خداوندا! کی و چگونه شیطان و مظاهر او نابود خواهند شد و نبرد شیطان با رحمان به کجا خواهد انجامید؟
در ابتدای قرن توزدهم میلادی مسیحیان در همه عالم (دنیای قدیم و جدید) زندگی میکردند. میسیونرهای اروپائی حتّا در چین و ژاپن و در کشورهای مسلمان نشین پایگاههای تبلیغی داشتند و اینچنین "انجیل مسیح به همه امّت ها رسید." تب هزاره (رجعت مسیح و آغاز سلطنت هزار سالهء او) همهء مسیحیان جهان را گرفت. هزاران فرقهء مسیحی) Denominations) بنابر محاسبات خود سال 1843 یا 1844 را زمان ظهور مجدّد مسیح ثبت کرده و میکردند. در کشور های اروپائی نگاه مردمان به آسمان بود که مسیح با هزاران هزار ملائک همراه با صفیر بوق و کرنا ظاهر شود و آنان را به بهشت بخواند. در آلمان تمپلر ها (Templars) خانه های خود را فروخته، به حیفا رفتند و کم کم در دامان کوه کرمل شهرکی را بنا کردند و سردر خانه ها را به "او بزودی میاید" زینت کردند. این شهرک با خانه هائی با بامهای سرخ، زمانیکه محبوب عالم بهاءاللّه به ارض مقدّس سرگون شدند، در مسیر زندان عکّا، کشتی حامل ایشان و هفتاد نفر اسیران را خوش آمد گفت! ولی انسانها در انتظاز بانگ صور و ازدحام ملائک بودند.
در امریکای شمالی روزنامه های بسیار انتظار مردمان را با آب و تاب مینوشت. هردسته از مسیحیان نوعی در تب و تاب بودند. طرفداران میلر و دیگران در اجتماعات ده هزار نفری شبها تا صبح در خیابانها، چشم بر آسمان دوخته "سلطان عالم روح" را در تاج و تخت زمینی با خدم و حشم سوار بر ابر و بهمراه صوت صور میجستند. مسیونر ها حتّا در ایران، در خراسان و آذربایجان قرب ظهور و رجعت مسیح را فریاد میزدند. بعد ها سال1844 در تاریخ بنام "ناامیدی بزرگ" یا The Great Disappointment ثبت شد. (عزیزان میتوانند داستان انتظار و نامیدی را در فضای مجازی ببینند!)
امّا آخوند موقع را غنیمت دانست و صدها تئوری از مغز اوهام زده بدر آورده، صدها فرقهء جدید در شریعت واحد مسیح آفرید. یکی گفت "خـدا وعده را به آینده موکول کرد!" دیگری گفت "مردم آماده نبودند، باید ما 144000رهبر( Elders ) بوجود آریم تا مسیح باز گردد!" دیگری گویا همه جهانهای روح را وارسی کرده است! گفت "مسیح از قلمرو مقدّس به اقلیم اقدس منتقل شد! دیگری پاپ را مظهر شیطان شمرد و گفت "باید با تعطیل یکشنبه نبرد آغاز کنیم. یهوه شنبه را روز استراحت میداند." و با این بهانه ها و خیالات، هر روز دین مسیح را بیشتر تکه تکه کردند. و هر یک تکه ای را به دندان گرفت.
عزیزان باید بدانند که از همه مذاهب و فرقه های مسیحی بسیاری انسانهای پاک و پرهیزکار، تحقّق نبوّات کتاب مقدّس (توراة و انجیل) و حتّا وعده های کتب خاصّ فرقه های قدیم و جدید را در ظهور دو نجم ظهور یزدانی طلعت باب و حضرت بهاءاللّه یافته و به جمع بهائیان جهان پیوسته اند. بسیاری از آنان از برجسته ترین و جانبازترین خادمان عالم انسانی هستند. کتب استدلالیه فراوان از مؤلّفین مسیحی در دسترس است. اخیراً کتابی به قلم دانشمندی مورمون و خدمتگزاری بهائی بنام Kenneth D. Stephens دیدم که زیر نام < So Great a Cause> از مستند ترین کتب بر مبنای کتاب مقدّس و کتاب مورمون ها ست. من در آینده مقدّمهء این کتاب را با برگردان پارسی به یکی از نوشتارها پیوست خواهم کرد.
و امّا مسلمانان؛
پیش از پرداختن به مطلب، نکته ای بسیار مهمّ را بررسی کنیم. بسیاری مؤمنان از همان فردای رحلت رسول اکرم، با مشاهدهء بیعت حضرت علی با ابوبکر خلیفهء اوّل از خود پرسیدند چرا و به چه جهت؟ (عزیزان میدانند که حضرت علی داماد محبوب پیامبر و بندهء فرمانبر او بود. امّا پس از بیعت با سه خلیفه، به عنوان خلیفهء چهارم به سرپرستی اسلام و امّت برگزیده شد.) برخی مسلمانان نه تنها چنین پرسشی داشتند، بلکه جسارت را به آنجا رساندند که علیه رفتار علی امیرالمؤمنین برخاستند و به خوارج معروف شدند. و سرانجام یکی از آنان حضرت را به شهادت رسانید.
ما اکنون پاسخ این پرسش را در قرآن میجوئیم: در آیه ای میبینیم "اگر خـدا اراده میفرمود، نوع انسان امّت واحد و یگانه ای میبود." (16:93) و جای دیگر "اگر خـدا میخواست مردم یک امّت یگانه میبودند. امّا مردمان پیوسته در اختلافند!" (11:118) و باز در جای دیگر می بینیم که خداوند در اشاره به رفتار یهودیان، خطاب به مسلمانان میفرماید: "امّت شما امّتی واحد و یگانه است و من خـدای شما هستم. پس پرهیزکار باشید. آنان امر را تکّه تکّه کردند و هر دسته به آنچه دارد دلخوش است. و تا حین (زمانی معیّن) در ژرفای سرگردانی خواهند ماند." (23:52 و 23:53 و23:54) و در جای دیگر در رابطه با مسیحیان، خطاب به مسلمانان میفرماید: "شما امّتی واحد و یگانه اید و من خـدای شما هستم. پس مرا پرستش نمائید. آنان امر را تکّه تکّه کردند. ولی همه به ما بر خواهند گشت." (21:92و 21:93)
قرآن نشان میدهد که محبوب ازلی یگانگی و وحدت را دوست دارد و تفرقه و انشعاب را در امر و امّت نمی پسندد. تاریخ نشان میدهد که تا رسول اکرم حیات داشتند امّت اسلام در وحدت تمام بسر برد. چون اختلاف نظر پیش آمد، در بین همه مؤمنان تنها حضرت علی این خواست خداوند را گرامی داشت. بویژه آنکه در جای دیگر در قرآن این خطاب آمده است:
"...لاتَکونوا کَالمُشرکینَ. الّذینَ فَرَّقوا دینَهُم شیعاً و کُلُّ حزبٍ بِما لَدَیهم فَرِحونَ." (31 :30 و 30:32 خداوند میفرماید: از مشرکان نباشید! آنانکه دین خود را فرقه فرقه کردند و هر فرقه به آنچه دارد سرخوش است! ) این بیان پشت علی بن ابی طالب را لرزاند. او کسی بود که، در بین انسانها، ژرفترین دانش را در کلام یزدانی داشت. او نمیخواست که امّت اسلام هم چون دیگر امّتها از "مشرکین" بحساب آید. او بامید نجات امّت، از خود و حقِّ خود گذشت و با 3 نفر از خلفای راشدین بیعت نمود. عزیزان در نوشتار 6 بخش 2 دیدند که قرنها پیش از رسول اللّه، مسیح در "مکاشفه" عیان فرمود که که 12 امام، "دوازده ستارهء درخشان" بر پیکر اسلام بوده و هستند. با همهء این تدبیر، شاید به دلیل آنکه عالم انسان هنوز کودکی خردسال بود، برای "وحدت عالم انسانی" آمادگی نداشت. اسلام و مسلمین به نبرد با یکدیگر پرداختند و دین خـدا را به احزاب و مذاهب تقسیم کردند. در هر قرن و در هر مقطع تاریخی یا سیاسی، فرقه های نو زاده شدند و هر دسته به دنبال مظهری از شیطان براه افتاد. تا دور سلطنت صفویّه، بسیاری مسلمانان ایران و تعدادی اندیشمندان، نویسندگان و شاعران کشور ما از اهل سنّت بودند. در آن دور شاید جوّ سیاسی به انتخاب مذهب شیعه در ایران منجر شد و روز به روز دامنهء اختلاف بین ایران و همسایگان خاور و باختر شدّت یافت.
یکهزار و صد سال از ظهور رسول اللّه گذشت. آخوند از اسلام تنها نام و از قرآن تنها ظاهر کلام را گرفته دستاویز برتری، ریاست و ولایت خویش ساخت. در آن زمان براستی مصداقِ حدیث نبوی: "سَیَأتی عَلی اُمّتی زمانٌ لایَبقی مِنَ الاسلام اِلّا اسمه و لا مِنَ القرآن اِلّا رَسمُه...زود است که بر امّت من زمانی آید که از اسلام جز نامش و از قرآن جز نقشش باقی نماند..." تحقّق یافته بود. فقهاء بیشترشان چشمهء فساد بودند و دنباله روهایشان را در منجلابی از نادانی، خرافات و اوهام نگهداشته، آنانرا رهبری میکردند. اندیشهء پلید "ولایت فقیه" در این مرداب فساد آفریده شد. و تدریجاً در عصر پادشاهان قاجار شکل گرفت.
در نیمهء دوّم آن قرن، خداوند جهــان بصرفِ عنایت خویش شیخ احمد احسائی را مورد محبّت و الهـام خویش قرار داده او را به اندیشه در سرنوشت زار مسلمانان انداخت. او گرچه در میان اهل سنّت زاده شد امّا ارادت و احترام عاشقانه به ائمّه داشت و بویژه به امام ششم عشق میورزید. تردیدی نیست که او نمیتوانست در برابر فقهاء قشری زمان قیام کرده خط بطلان بر همه ساخته های آنان بکشد. بنابرین مکتبی تأسیس کرد که میتوان آنرا به منزلهء پلی بین اندیشهء قشری مرسوم و روشن بینی و روشن گرائی راستین دانست. هدف او براستی آماده کردن انسانهای پاک و مستعدّ برای ظهور نزدیک موعود قرآن و اسلام بود. در ایران و در شهرهای یزد، نائین، مشهد، طهران، قزوین، کاشان و غیره نفوسی را آمادهء درک ظهور یزدانی نمود. در یزد جوانی بیست و دو ساله بنام سیّد کاظم رشتی به محضر او رسیده، محلّ اعتماد او قرار گرفت. شاگردان خود را بسرپرستی او رها کرد و خود به شیراز رفت. و همه جا مورد احترام سران و حتّا فتحعلیشاه قاجار قرار گرفت. او در آخر عمر به کربلا عزیمت نمود و پس از مدّتی به مکّه و مدینه رفت و در مدینه در جوار مزار رسول اللّه، 18 سال پیش از قیام طلعت باب، جهان را بدرود گفته بخاک سپرده شد.
پس از او شاگردانش که به شیخی معروف بودند در دامان مهر سیّد کاظم پرورش یافتند. اینان اکثر نفوسی پاک و پرهیزکار و آمادهء درک ظهور تازهء یزدانی بودند. و البتّه گروهی جاه طلب و خود خواه نیز در بین آنان بود که در پی ریاست و جانشینی شیخ و سیّد سر و دست میشکستند! و اینان سرسخت ترین دشمنان "مظهر موعو یزدانی شدند. سیّد کاظم بارها میگفت که "حضرت "قائم" بزودی ظاهر میشود و پس از او "سلطان قیّوم" نقاب از چهره خواهد گرفت!" او در "عرفهء 1259- کمتر از یکسال پیش از طلوع آفتاب حقیقت در سیّد باب، سلطان الرّسل، فوت شده در صحن روضهء مبارک امام حسین، سیّد الشّهداء مدفون شد.
این دو ستارهء درخشان در آسمان اسلام در سدهء پیش از آغاز "کور تحقّق"، نفوسی را برانگیختند تا در هر یک از شهرها و حتّا دهات ایران و کشورهای مجاور، مردم را به قرب ظهور "مظهر یزدان" و پگاهِ "رستاخیز" بشارت دهند. و ازینروست که در زمانیکه در کشوری چون فرانسه "خبری از پاریس پس از 27 روز به لیون میرسید!" خبر ظهور "طلعت باب" از "خانه ای معمولی" در شیراز، در کمتر از یک سال، ایران و عراق و برخی نقاط همسایه را به اهتزاز و گاهی به خشم و اضطراب آورد!
آن خانهء بهشتی و آن "نقطهء معمولی" کدام بود و آن خبر بزرگ چگونه در ایران زلزله بر بنیان دستگاه دینمداری و سلطنت افکند؟
مسافری خسته، بادلی پر آرزو وروحی منتظر، از راه بصره و بوشهر، بر آب و کوه و صحرا، گهی سواره و گاهی پیاده منزل به منزل طی کرده به شهر شیراز، باغ گل و بلبل وارد شد. او دو همراه خویش را در مدرسه ای گذاشت و خود به دروازهء شهر باز گشته، غرق در افکار دور و دراز و به امید لطف یزدان پاک، با احتیاط و احترام و آهسته و آرام روی خاک مهر پرور شهر گام میزد. پس از مدّتی، نزدیک دروازهء کازرون در سایهء درختی نشست. عطر بهار شیراز را بدرون کشید و به راز و نیاز با محبوب ازلی پرداخت. نامش محمّد حسین بود و همگان او را ملّا حسین میخواندند. او در بین شاگردان سیّد کاظم در زهد و دانش معروفترین آنان بود. در سایهء درخت در حالیکه غرقه در افکار خود بود، ناگاه صدای گرم دلنشینی به او سلام گفت. سر برداشت سیّدی جوان را با سیمائی ملکوتی و تبسّمی شیرین در برابر خود دید. تصوّر کرد یکی از شاگردان سیّد است که او را خوش آمد میگوید. از جا برخاست و به اجابت دعوت جوان برای صرف چای و دمی استراحت در پی او روان شد. پس از مدّتی رهروی، جوان در مقابل درب خانه ای ایستاده کوبهء در را کوبید. غلامی حبشی در را باز کرد و جوان فرمود: "ادخلوها بسلامٍ آمنین" (به سلامت وامنیّت وارد شوید.) ملّا حسین کلام یزدانی را به فال نیک گرفته، در غایت روح و ریحان وارد شد. امّا پس از مدّتی کوتاه اجازهء مرخصی از محضر جوان خواست: "دو همراه خود را در مسجد ایلخانی ترک کرده و به آنان قول داده ام که پیش از غروب باز گردم." جوان باتبسّمی فرمود: "لابد به آنان گفتی انشاءاللّه بر میگردی؟" ملّا حسین تأئید کرد. جوان فرمود: "پس مشیّت یزدانی بر این نیست که بسوی آنان بشتابی." ملّا حسین در خویشتن توانائی سرپیچی نیافت.
اندکی بعد هر دو مرد اقامهء نماز بستند و به پرستش محبوب یگانه پرداختند. ملّا حسین احساس میکرد که در جوار جوان، در بهشت قرب خداوندگار است. پس از نماز و دعا جوان فرمود: "میدانم از کجا میائی و نزد کدام استاد دانش آموخته ای. بگو پس از او چه کس را پیرو هستی و سفارش استاد چه بود."
ملّا حسین گفت : "استاد ما همه را به جستجوی موعود محبوب سفارش کرد. و من پیوسته در طلب او هستم."
جوان فرمود: "استاد نشانهائی از او به شما داد؟"
ملّا حسین نشانه هائی را بیان کرد. در ایندم جوان یک یک نشانها را با خود منطبق نموده فرمود: "در اینکه من موعود محبوب باشم، اشکالی می بینی؟"
ملّا حسین گفت: استاد میفرمود که دانش "قائم موعود بی انتهاست." و بلافاصله از گفتار خود پشیمان شد و با خاکساری، دفتری را حاوی همه مشکلات عرفانی و علمی خویش به جوان تقدیم کرد و ازو خواهش کرد نظر لطفی درآن بیاندازند.
ملّا حسین براستی در راه طلب و پیش خود، دو مطلب را به عنوان سند و حجّت حقیّت مدّعی مقامِ مظهریّت یزدان، اندیشیده بود. او میخواست در مقام نخست حلِّ معضلات خود را بشنود و مشاهده کند و در مقام دوّم مدّعی، بدون درخواست کسی، تفسیری بدیع بر "سورهء یوسف در قرآن" از آسمان ارادء یزدانی فرود آرد.
جوان فرمود: "شایستهء بندگان نیست که رسول الهی را آزمایش کنند. سپاس خدایرا که میهمان من هستی وگرنه کار بر تو سخت میشد." آنگاه به سرعت دفتر را ورقی زد و بسخن پرداخت. ملّا حسین در کلام جوان پاسخ همه مشکلات خود را شنید و افزون بر آن، به بسیاری معانی بدیعه و مطالب نو وتازه آگاه شد. گوئیا درهای رضوان معانی باز است و او حقایق را بدیده می بیند. پس از دقایقی جوان فرمود: "اکنون زمان نزول تفسیری بر "سورهء یوسف" است. ملّا حسین در عرش سیر کرد.
جوان قلم در دست گرفته با سرعتی باور نکردنی به نگارش پرداخت. او ضمن نزول آیات کلمات را بآهنگی بهشتی زمزمه میکرد. در آن شب پنجم جمادی الاولی از گاه شمار اسلامی، مطابق 23 می 1844 میلادی، دو ساعت و 11 دقیقه از شب گذشته، سلطان الرّسل، طلعت باب به ارادهء یزدان پاک ظهور فرموده "کور نبوّت" را پایان بخشید و "کور تحقّق" یا "کور وحدت" را آغاز کرد.
"کتابی یزدانی" که این نقطهء عطف را در پرورش انسان در جهانِ آفرینش رقم زد "تفسیرِ اَحسَنُ القَصَص" یا "قیّوم الاسماء" نام دارد. این اثر بی نظیر که سورهء نخست آن، "سورة المُلک" در آن شب و در حضور ملّا حسین نازل شد، 111 سوره است و هر سوره 42 آیه. (کتاب نزدیک به دو سوّم قرآن است و تقریباً هر آیه به الف کوتاه ختم میشود!) - عرب دانانِ بیطرف "سورهء یوسف" را برترین سوره در قرآن میدانند. بهترین آیهء آن در "قیّوم الاسماء" رنگ میبازد! بسیار نیکوست بخشی از آنرا زینت نوشتار سازم.
"اَلحَمدُ لِلّهِ الّذی نَزَّلَ الکتابَ علی عَبدِه بِالحقِّ لِیکونَ لِلعالمینَ سراجاً وَهّاجاً...(سپاس خدایرا که این کتاب را بر بندهء خود فروفرستاد تا چراغی روشن برای همه جهانیان باشد...)
"یا مَعشرَ المُلوک و اَبناءَ الملوک انصَرِفوا عَن مُلکُ اللّه جمیعکُم عَلیَ الحقِّ بالحقِّ جَمیلاً...(ای شاهان و فرزندان شاهان! حکومت ازان خـداست. از سلطنت خداوندی به آرامی دست بردارید...)
"یا ملکَ المسلمین فَانصُر بعدَ الکتاب ذِکرَنا الاکبرَ بالحقِّ فانَّ اللّهَ قد قَدَّرَ لکَ و لِلحافّین مَن فی حَولِکَ فی یَوم القیمةِ عَلیَ الصِّراط موقفاً علی الحقِّ مسؤولاً...(ای پادشاه مسلمانان! به یاریِ حضرت ذکر اکبر که براستی آمده است، بپا خیز! تو و اطرافیانت در این روز رستاخیز در محلِّ مسؤولیّت بزرگ قرار دارید...)
"یا وزیرَ الملک خَف عَنِ اللّه الّذی لا الهَ الّا هُوَ الحقُّ العادل وَ اعزَل نفسَکَ عَنِ المُلک...ای وزیر شاه! از خـدا بترس! خـدای حقّ و عدالت. و از حکومت کناره گیری کن...)
"یا معشرَ الملوک بَلّغوا آیاتِنا اِلیَ التّرک و ارضِ الهند و ماوراءَ ارضِها مِن مَشرقِ الارضِ و غربِها بِالحقِّ عَلیَ الحقِّ قویّاً...(ای گروه شاهان! آیات ما را به قدرت کامله به ترک و هند و سرزمینهای دیگر در خاور و باختربرسانید...)
"یا اهلَ المشرق وَ المغرب کونوا خائفینَ عنِ اللّه فی امرِ یوسفِ الحقِّ باَن لا تشتروهُ بِثَمَنٍ بخسٍ مِن انفسِکم و لا بِدَراهِمٍ مَعدودةٍ مِن اموالکم!...(ای مردم خاور و باختر از خـدا بترسید و یوسف حقّ را به بهائی کم از جان و مال خود خریدار نشوید!...)
"یا اهلَ الارضِ اسمَعوا نداءَ اللّه مِن هذَا الغلامِ العربی الّذی قَدِ اصطَفاهُ لِنَفسِه و هُوَ الحقُّ بالحقِّ حولَ النّارِ قَد کانَ مأمورا...(ای جهانیان! ندای خداوند را از این جوان عرب (غلام عربی) که خداوند برای خود برگزیده است، بشنوید. او براستی از مرکز نار مأمور است...)
"یا معشرَ الشّیعة اتّقوااللّه فی امرِنا فی ذِکراللّهِ الاکبر فانَّهُ قَد کانَ فی امِّ الکتاب مِن نقطةَ النّار عَظیما... (ای شیعیان! در امر ما در مورد ذکر اکبر الهی به دامان پرهیز متشبّث باشید! چه که او در امّ الکتاب از نقطهء نار به بزرگی آمده است...)
"یا اهلَ المَغربِ اخرُجوا مِن دیارکم لِنَصرِ اللّه مِن قبلِ یومٍ یأتیکُمُ الرّحمن فی ظُلَلٍ مِنَ الغَمام وَالملائکةُ حولَهُ یُکبّرونَ اللّه...(ای اهالی مغرب زمین! پیش از آنکه طلعت رحمان پوشیده در ابر [یعنی در پیکر انسانی] همراه با فرشتگان تکبیر گوی بر شما فرود آید، از شهرهای خود برای نصرت امر خداوند، بیرون آئید...)
"انّا نَحنُ لَو نَشاءُ لَهَدَیناَ الارضَ و مَن عَلَیها عَلی حَرفٍ مِنَ الامر اقربَ مِن لَمحِ العَینِ جمیعاً...(همانا ما، اگر بخواهیم همه مردم جهان را به حرفی در یک چشم برهم زدن، براه راست هدایت میفرمائیم...[این بیان اشاره به قدرت یزدانی و در عین حال، با توجّه به حقِّ انتخاب انسانی نازل شده است.]
"یا ایّها المؤمنونَ ما نَزَّلَ اللّهُ آیةً فِی الکتاب و لا الآفاق و لا فِی الانفس الّا لِیَعلَموا النّاسُ بالحقِّ اِنّ الذّکرَ لَحَقٌّ مِن عندِ اللّه و هُوَاللّهُ بکلِّ شیئٍ عَلیَ الحقِّ القدیم عَلیماً... (ای مؤمنان! خـدای در کتاب و انفس و آفاق، آیه و نشانه ای نازل نفرموده، مگر برای آنکه مردمان دریابند که مقصد پاک یزدانِ از آن آیه و نشانه اثبات حقّانیت حضرت ذکر است. و خداوندِ خـدا براستی حقّ است و همانا بر همه چیز دانا و قدیم است...)
انّا قَد تَکلَّمنا فِی الشّجرةِ الطّور بِاِذنِ اللّه لِموسی’ و انّا قَد اَظهرناکَ مِن نورٍ اقلَّ مِن سَمِّ الابرةِ عَلیَ الطّور و مَن علیها. فَاندَکَّ الجبلُ و قَد کانَت هَباءً مَنثوراً...(این مائیم که به اذن خـدا، در درخت طور با موسی’ سخن گفتیم و کمتر از آنچه از سوراخ سوزن بگذرد از نور خود بر کوه تافتیم. کوه بر خود لرزیده، گردی پراکنده شد...)
عزیزان! ملاحظه کنید که طلعت باب، قائم موعود چگونه در نخستین ساعات ظهور و در اوّلین رشحات دریای دانش و عرفان ربّانی
که در نفس مقدّسشان نهان است، انسانها را از همه طبقات و مراتب هشدار میدهند، "روز خـدا" را یادآور میشوند، و هر دسته را از مأموریت یزدانی خود آگاه ساخته، قدرت مظهر ظهور ربّانی را بیان میدارند. و نیز مقام حضرت "ذکر" را که موعود همه ادیان است به آدمیان روشن میسازند. افزون بر این، وعدهء محبوب ازلی را در "طلوع شمس ظهور کلّی الهی" به عنوان "مظهریّت اسم رحمانِ محبوب ازلی" تکرار میفرمایند. (وعد قرآن را به ویژه بیاد آریم!)
طلعت باب در غایت توانائی، از هماندم آرزوی شهادت در نهایت مظلومیّت را به ساحت آن جوهر یگانه تقدیم داشته میفرمایند:
"یا بقیّةَ اللّه قَد فَدَیتُ بِکلّی لَکَ و رَضِیتُ السّبَّ فی سَبیلِکَ و ما تَمَنّیتُ الّا القتلَ فی مَحَبّتکَ و کَفی باللّهِ العلیِّ مُعتَصِماً قَدیما و کَفی باللّهِ شاهداً و وَکیلاً...( ای بقیّة اللّه! من خود را بکلّی فدای تو کرده ام. به هر ناسزا در راه تو خشنودم و جز کشته شدن در عشق تو آرزوئی ندارم. و خـدای باقی و قدیم، مرا گواه و شاهد است.
(رفتار مسلمانان جهان و بخصوص شیعیان ایران را در طلوع "ایّام اللّه" و حلول "قیامة" در نوشتارهای دیگر بررسی خواهیم کرد.)
و امّا ماندهء داستانِ "قیامت صغری"؛
پیش از سپیده دم، ملّا حسین که در بهشت وصل محبوب، مست از شراب مختوم الهی (آیات نوین)، وغرقه در نعماء روحانی، خود را در آسمان عزّت در پرواز میدید، شاد و مسرور، رخصت طلبید تا برخیزد و جهانیان را بشارت "روز" دهد.
موعود محبوب فرمودند: "هنوز هنگام اعلان و اعلام نیست. تو نخستین کسی هستی که به عرفان "قائم موعود"، موعود اعصار و ادوار فائز شده ای. من "باب اللّه" هستم و تو "باب الباب". پس از تو باید 17 نفر دیگر به سائقهء روح مرا بیابند تا حروف "حَیّ" کامل شود. (حَی یعنی زنده و ارزش عددی آن 18 است) آنگاه این حواریونِ من در جهان پراکنده میشوند و امراللّه را به اهل جهان ابلاغ نموده، تبلیغ میکنند. من خود در آن هنگام با یکی از "حروف حَیّ" به مکّه میروم و امر الهی را در برابر کعبه، به مسلمانان جهان و شریف مکّه اعلان و ابلاغ میکنم.
تاریخ ورق خورد و کور دیگر آغاز شد. چه بجاست که حالت ملّاحسین، برگزیدهء خـدا از بین مردمان را، از زبان او بشنویم. او بارها از آن "واقعه" و تجربهء بی تا و بی نظیر سخن گفت و گفتارش ثبت تاریخ شد.
"حقیقت امر الهی که در آن شب غفلةً بر من آشکار شد، مانند صاعقه تا مدّت زیادی سراپای وجود مرا در قبضهء اقتدار داشت. چشم من از تابش شدیدش خیره بود. و قوّهء عظیمه اش هستی مرا مسخّر ساخت. هیجان و سرور و خوف و حیرت در اعماق قلب من موجود و در عین حال بهجت و قدرتی در خود مشاهده مینمودم که به تقریر نیاید. قبل از عرفان امر الهی چقدر ضعیف و ناتوان بودم و چه مقدار خوف و جُبن در وجودم سرشته بود که به تحریر و بیان، شرح آن ممکن نیست. نمیتوانستم چیزی بنویسم و نمیتوانستم راه بروم. دست و پایم همیشه ارتعاش داشت و میلرزید. امّا بعد از عرفان مظهر امر الهی، بجای جهل علم و دانش ربّانی، و در عوض ضعف قوّت و قدرت عجیبی در وجود من پیدا شد. بطوریکه خود را دارای توانائی و تهوّر فوق العاده میدیدم. و یقین داشتم که اگر تمام عالم و خلق جهان بمخالفت من قیام نمایند، یک تنه بر همه غالب خواهم شد. جهان و آنچه در آن هست مانند مشتی خاک در چشمم جلوه مینمود. و صدای جبرئیل را که پنداشتم در من تجسّم یافته، میشنیدم که به خلق میگفت: ای اهل عالم بیدار شوید زیرا صبح روشن دمید! برخیزید و از فیض ظهور و برکت امر الهی برخوردار شوید. باب رحمت الهی باز است، ای اهل عالم همه داخل شوید. زیرا آن کسی را که منتظر بودید ظاهر شد. اینک پیدا و آشکار، و شما را به خوانِ وصال دعوت میفرماید.
باری از بیت مبارک خارج شده نزد رفقای خود رفتم. عدّهء زیادی از شاگردان شیخ و سیّد برای ملاقات من میامدند. بساط تدریس گستردم و همه از نطق و بیان من متعجّب و از منبع و سرچشمهء آن غافل بودند.
برخی شبها غلام حبشی میامد و مرا به محضر انور میبرد. هر روز منتظر غروب آفتاب بودم که به حضور مبارک مشرّف شوم. شبی بمن فرمودند "فردا سیزده نفر از رفقایت میایند. دعا کن آنان نیز از صراطی که از موی باریکتر و از شمشیر برنده تر است بگذرند."
صبح هنگام طلوع آفتاب که از منزل حضرت باب مراجعت کردم، دیدم ملّاعلی بسطامی با دوازده نفر از همراهان وارد مسجد ایلخانی شدند. من فوراً به تهیّهء اسباب راحتی آنها مشغول شدم. چند روز از این مقدّمه گذشت. یک شب ملّاعلی بمن گفت: "خوب میدانی که اعتقاد ما در بارهء تو چیست. ما تو را باندازه ای صادق و راستگو میدانیم که اگر خودت ادّعا میکردی که قائم موعود هستی، بدون درنگ ادّعای تو را قبول میکردیم. ما خانه های خود را رها کردیم و به جستجوی قائم موعود پرداخته ایم. تو اوّلین کسی هستی که به این کار مهمّ اقدام کرده ای. من و رفقایم تو را پیروی کرده ایم و تصمیم گرفته ایم تا مقصود خود را نیابیم دست از طلب نداریم. عجالتاً تا اینجا دنبال تو آمده ایم و حاضریم هرکه را قبول کنی ما نیز قبول کنیم. با اینهمه چطور است که تو اینطور راحت نشسته و دست از تجسّس و طلب کشیده و مجلس درس آراسته؟ خواهشمندیم حقیقت قضیّه را اظهار کنی و ما را از شکّ و ریب نجات بخشی.
"ملّاجسین در جواب ملّاعلی فرمودند: "چنان مینماید که همراهان شما سکون و سرور مرا بواسطهء شهرت و اعتباری میدانند که در این شهر برای من حاصل شده است. ولی اینطور نیست. زیرا دنیا و آنچه در آن موجود است، هرکز ممکن نیست حسین بشرویه ای را از محبوبش غافل سازد. از اوّلین ساعتی که به جستجوی محبوب پرداختم با خود عهد کردم تا جان خود را در راهش نثار کنم و خون خود را در سبیل محبّتش بر خاک بریزم. از همان ساعت خود را به بلا انداختم و در دریای مصائب غرقه ساختم. من هیچوقت به امور دنیوی و شئون فانیه نظر ندارم و جز رضای محبوب بزرگوار چیزی نمیخواهم. آتش محبّت او که در قلب من شعله ور است هیچگاه خاموش نشود تا آنکه خونم در راهش ریخته شود. و شما انشاءاللّه آن روز را خواهید دید. الحمدُ لِلّه که بِصِرف فضل و کرم خویش ابواب رحمتش را بر رخسار ملّاحسین گشوده است. من نظر به امـر و فرمـان آن حضرت، در این شهر به تدریس مشغول شده ام تا به این واسطه، مطابق دستور مبارکش آن حقیقت مخفی و مستور مانَد."
از این مطالبی که جناب ملّاحسین به ملّاعلی فرمودند، ملّاعلی یقین کرد که ایشان به گنج مقصود پی برده اند. با چشمان اشک آلود از ملّاحسین حقیقت قضیه را جویا شد. ملّاحسین گفت: "من در این خصوص چیزی نمیتوانم اظهار کنم. امیدوار به فضل خـدا باش. مگر خود او تو و همراهانت را هدایت کند. و سبب اطمینان شما شود."
شب سوّم ملاعلی بسطامی در عالم رؤیا مشاهده کرد که در مقابل چشمش نوری ظاهر شده. در دنبال آن نور روانه شد تا بهدایت نور به حضور حضرت محبوب فائز گردید. آن وقت نصف شب بود که این رؤیا را مشاهده کرد. با سرور تمام و نشاط عجیب در اطاق خود را باز کرده بیرون شتافت. و به حجرهء ملّاحسین روان شد و خود را در آغوش او افکند."
صبح روز بعد، ملّاحسین بهمراه ملّاعلی راهی منزل محبوب شدند. و ملّاعلی به محضر مقصود عالمیان مشرّف شد. "فرق ورود او با ملّاحسین این بود که ملّاحسین حجّت طلبیده، ایمان آورد. لکن ملّاعلی با قلبی مملو از ایمان بحضور مبارک مشرّف شد."
و یک یک 2 همراه ملّا حسین و 12یار ملّا علی هریک به نوعی دگرگونه و یگانه محبوب را شناختند. عدد مومنین به طلعت قائم به 16 رسید. یکی از آنان شوهر خواهر سرحلقهء زنانِ زمان قرّة العین، نامه ای از آن قهرمان تاریخ بهمراه داشت. آنرا تقدیم به محضر طلعت باب کرد. از آن نامه این بیت را میدانیم:
لَمَعاتُ وَجهِکَ اَشرَقَت وَ شُعاعُ طَلعَتِکَ اعتَلی ز چه رو "الست بربّکم" نزنی؟ بزن. که بَلی بَلی
(انوار روی تو درخشان است و پرتو جمالت بلندی گرفته، چرا ندای پروردگاری نمیزنی؟ بزن. که هستی من همه قبول و تصدیق است.)
طلعت محبوب او را نفر هفدهم از "حروف حیّ" در لوح محفوظ ثبت فرمودند. او تنها حرف حیّ است که در این جهان، بظاهر جمال محبوب را زیارت نکرد.
طلعت باب، حضرت اعلی’ "یک شب فرمودند که، هفده نفر مؤمن شده اند. یک نفر باقی است که فردا خواهد آمد.
فردا عصر در موقعیکه "باب الباب" با "هیکل مبارک" به منزل میرفتند، جوانی به ملّا حسین رسید که معلوم بود همان حین از سفر رسیده. ملّاحسین را در آغوش کشید و از محبوب عالمیان پرسید. ملّاحسین مطابق دستوری که داشت جوابی نداد و جوان را برای استراحت دعوت نمود و فرمود صبر کنید من شما را راهنمائی خواهم نمود. جوان دعوت ملّاجسین را نپذیرفت و به "حضرت باب" اشارت کرد و به ملّاحسین گفت چرا مرا از حقیقت دور میسازی،
در شرق و غرب عالم جز این بزرگوارلإ دیگری مظهر امر الهی نیست!" و چنین "حروف حیّ" کامل شدند.
عزیزان را به این لوح مهمان میکنم. این لوح "گوشه ای" از ستم دشمنانِ "شریعت نوین یزدانی" را بیان میدارد و نیز رفتار فدائیان عالم انسانی را در موارد بلا روشن میسازد. این "گوشه" نقشی از آرامترین زمان در یکصد و هفتاد و پنج سال تاریخ خون آلود مظلومان جهان است:
هو الله
ای ياران رحمانیِ عبدالبهآء نامه شما که به تاريخ سنبله ١٣٠٠ نمرو ١٢٣٣ مورّخ بود رسيد. الحمد للّه که مضمون برهان ثبوت و استقامت در امر حضرت بيچون بود. امروز ثبوت و رسوخ بر امر لازم، استقامت واجب. خدا در قرآن میفرمايد انّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل عليهم الملائکة و همچنين میفرمايد فاستقم کما امرت. هر شجری که ريشه محکم دارد از طوفان و ارياح و گِردباد استفاده نمايد زيرا ريشه محکم است و هر شجری را که ريشه سُست از ارياح خفيفه متزلزل گردد تا چه رسد به اعصار و زوابع و گردباد ريشهکن زيرا امتحانات شديد است. اينست که میفرمايد النّاس هلکاء الّا المؤمنون و المؤمنون هلکاء الّا الممتحنون و الممتحنون هلکاء الّا المخلصون و المخلصون فی خطر عظيم. باری الحمد للّه آن ياران باوفا چون اطواد راسخه و اطوار شامخه در نهايت ثبوت و استقامت لهذا عبدالبهآء متضرّع به آستان مقدّس تا اين نفوس موفّق به خدمت امر اللّه گردند و سبب نشر نفحات و اعلآء کلمة اللّه شوند.
تلغرافی از کاشان رسيد که معارف مدرسه مبارکه وحدت بشر را بست. سبحاناللّه مدنيّت بر لسان میرانند و ريشه مدنيّت را براندازند. مدرسه بايد باز کرد نه مدارس بست. در جميع ممالک متمدّنه هر حزبی و هر ملّتی و هر مذهبی مدارس دارند و دولت و ملّت آن مملکت نهايت معاونت را مجری میدارند مگر ممالک متوحّشه نظير زنجيان که از کثرت درندگی کشتهها را میخورند لهذا به تمام قوّت مانع از نشر معارفند. بستن مدارس ريشه انسانيّت را قطع کند علیالخصوص مدرسه وحدت بشر که اساسش الفت و محبّت و وحدت بين جميع اديانست. چون دانايان اروپ و امريک و استراليا و افريک مطّلع بر اساس اين مدرسه شدند شلّيک سرور بلند نمودند ولی ايرانيان به دست خود بنيان خويش را ويران نمايند. يخرّبون بيوتهم بايديهم و ايدی المؤمنين. اگر مدرسه بهائيان در ايران بسته شد ولی مدارس متعدّده در ممالک متمدّنه در اروپ و امريک حتّی در جاپان تأسيس شد. البتّه روزنامهای که در جاپان طبع میشود و ارسال شده بود خواندهايد و فتوغراف مدرسه بهائی که در جاپان تأسيس شده ارسال میگردد. حضرات ايرانيان دير خبر شدند. وقتی که سلطان محمّد عثمانی فاتح قسطنطنيّه اسلامبول را محاصره نموده بود و هدف مرميّات مدافع نموده بود يکی از وزراء نزد پاطريق يعنی رئيس عموم کشيشهای مسکونه رفت ديد که به نگاشتن پرداخته. وزير گفت سرکار رئيس عمومی روحانی چه مینگاری. رئيس جواب داد که کتابی ردّ بر محمّد ابن عبداللّه مینويسم. وزير گفت ای بیعقل نادان وقتی که پرچمش در حجاز بلند شد آن وقت بايد ردّ بنويسيد حال که محمّد ابن عبداللّه عليه السّلام قسطنطنيّه را به توپ بسته و عَلَمش در اروپا موج میزند به ردّ نوشتن مشغول شدی. ای بیعقل ای بيفکر پس سيلی بسيار سختی بر قفای رئيس زد و گفت پا شو برو گُم شو. حالا هم ايرانيان متعصّب میکوشند که مدرسه بهائيان را که اوّل خادم عالم انسانيست و اساس وحدت بشر است ببندند و حال آنکه در امريک و افريک و جاپان مدارس بهائی تأسيس میشود. از اينکه در ايران ببندند چه خواهد شد. ملاحظه کنيد در ايران در اطفای سراج الهی مدّتی پيش ملّت و دولت به نهايت قوّت قيام نمودند. عَلَم ظلم و عدوان برافراختند و هزاران بنيان بهائی را بنياد برانداختند و هزاران نفوس مبارکه را هدف سهام و سنان نمودند. اقلّاً بيست هزار نفر را شرحه شرحه کردند و تالان و تاراج نمودند. پدران را به ماتم پسران نشاندند پسران را بیپدر نمودند اطفال و زنان را بی سر و سامان کردند حتّی طفلان شيرخوار را به خنجر ظلم و ستم حنجر بريدند. چه بسياری را شکنجه نمودند و عقوبت کردند و داغ بر روی سينه نهادند و عاقبت سر بريدند. جميع اين ظلم و اعتساف از ظالمان بیانصاف ردع و قلع و قمع ننمود بلکه روز بروز آهنگ الهی بلندتر شد و نار محبّت اللّه شعله بيشتر زد تا به درجهای رسيد که جهانگير شد و اروپ و امريک و ترک و تاجيک و آسيا و افريک مانند دو دلبر دست در آغوش يکديگر نموده و شلّيک وحدت انسانی بلند شده. نهايتش اينست که ايرانيان تبر و تيشه بر ريشه خود میزنند زيرا بهائيان چنان ايران را در انظار جلوه دادهاند که امروز جمّ غفيری از اقاليم سبعه پرستش ايران مینمايند زيرا شمس حقيقت از آن افق طلوع نموده و وطن مقدّس حضرت بهآءاللّه است. ملاحظه کنيد که چه موهبتی حضرت يزدان در حقّ ايران و ايرانيان فرموده لکن چه فائده زيرا اگر لآلی و جواهر به دست اطفال افتد زينت تاج و افسر نشود و شايد از سنگ جفا خورد و پراکنده گردد چنانکه ملّای رومی گفته گوهری طفلی به قرصی نان دهد. باری ای احبّای الهی نظر به اعتساف و بیانصافی نادانان ننمائيد. ظلم را به عدل مقاومت کنيد و اعتساف را به انصاف مقابلی نمائيد و خونخواری را به مهربانی معامله نمائيد. در ترقّی ايران و ايرانيان خيرخواه باشيد و در مدنيّت عموميّه بکوشيد. اگر مدرسه بهائی بستند مدارسی بی نام و نشان باز کنيد و بر عموم ملل در بگشائيد. تا جان داريد جانفشانی نمائيد و تا توانائی داريد ترويج معارف و صنعت و فلاحت و تجارت نمائيد و اين آيه مبارکه را تلاوت نمائيد و قل لا اسألکم عليه اجراً ان اجری الّا علی اللّه ربّ العالمين و آيه ثانی ان تسألهم خرجاً فخراج ربّک خير. میفرمايد چون به خدمت حقّ پردازيد و سبب هدايت گرديد اجر و مزدی نطلبيد زيرا اجر و مزد شما بر خداست. باری محزون مباشيد، از دست تطاول ظالمان و اهل عدوان دلگير مگرديد. اينست شأن غافلان و اينست روش و سلوک بيخردان و انّ جندنا لهم الغالبون متيقّن و محتوم است. يريدون ان يطفئوا نور اللّه بافواههم و يأبی اللّه الّا ان يتمّ نوره ولو کره الکافرون و عليکم البهآء الأبهی عبدالبهاء عباس
24 صفر ١٣٤٠