
و اکنون بسیار بجاست که "ترجمهء تفسیری" این آیات را که آخوندهای مسیحی نوشته اند ببینیم؛ تا شباهت کامل رفتار دینمداران را در ادیان پیشین مشاهده کنیم. و افزون بر آن، به کوته نظری و غرور دانشمندان و حتّا فلاسفهء اروپائی قرن 16 و 17 میلادی و گناه نابخشودنی آنان پی بریم!
"در ازل، پیش از آنکه چیزی پدید آید، "کلمه" وجود داشت و نزد خدا بود، و خود او خداست. هرچه هست بوسیلهء او آفریده شده و چیزی نیست که آن را نیافریده باشد. زندگی جاوید در اوست و این زندگی به تمام مردم نور میبخشد. او همان نوری است که در تاریکی میدرخشد و تاریکی هرگز نمیتواند آن را خاموش کند.
درآغاز این نوشتار، این پیش گفتارِ کوتاه ضروری است: در این نوشته من هرچه آورده ام از قرآن و کتب الهی پیش از آن و نیز از آیات نازله در "شریعت نوین یزدانی" است. کمتر از خود گفته ام و یا از کتابی دیگر الهام گرفته ام. پس به یقین بدانید که همه دستور خـدا و سخن پاک یزدان است. با ارادت بخوانید و براستی باور کنید که بدرستی شما را به راه راست هدایت خواهد نمود.! بیست و یکمین نوشتار را با حالت زاری و دعا بدرگاه طلعت رحمان آغاز میکنم. باشد که عنایت فرماید و وقایع روز مرا از بررسی بیطرفانه باز ندارد، دستخوش احساس نشوم و با ژرف اندیشی و مطالعهء نبوّات و امّا بکوتاهی آنچه را در جهان میگذرد بررسی کنم. و از کردگار بزرگ میخواهم که ناامیدی در نوشتار اثر نگذارد. چه که این روز "روز آخر" است و "روز سخت" و "روز شگفتیها".
انشاءاللّه ما همه و در رتبهء نخست من، از راه حقّ منحرف نشویم، بخردانه بیاندیشیم (قرآن 23:80و نیز آیاتی درهمه کتب یزدانی) در هر آن متذکّر باشیم (قرآن 23:85ونیز دیگر کتب یزدانی) و با بینائی همه چیز را بنگریم. (قرآن 23:27ونیز دیگر کتب یزدانی) مبادا از قلمِ کردگاری در ردیف کران و گنگان و کوران و مردگان درائیم. (قرآن 2:18- 2:171- 6:39-6:122- ( میدانیم که زندگی راستین زندگی ایمانی است. از خـدای یکتا، محبوب بی همتا یاری میجوئیم که ما را در راه راست همراه و یار و یاور باشد تا به زندگی راستین فائز شویم.
دینمداران مسیحی از همه حقایقی که در این آیات بیان شده و از همه کلماتِ طلعت مسیحائی که در 4 انجیل نقل شده است، براحتی گذشتند و با درکی کمتر از یک طفل شش ساله "کلمه گوشت شد!" را گرفتند و اساس خداشناسی (تئولوژی) قرار دادند. و نیز یک انحصار بیش از حدِّ تصوّر برای مسیح و مسیحیان آفریدند و نجات را تنها در آنچه میخواستند منحصر نمودند! آنان کم کم باورهائی چنین را در مغز و روح همه افرادی که بنام مسیحی معروفند، القاء کردند و هر روز در استحکام این باورهای نادرست کوشش کرده و میکنند. ملّای دینی یا دینمدار آنچه را از آیات خدا میفهمد، حقیقت ازلی و تمام حقیقت میداند و همواره بر باور خود پابرجاست. و حال آنکه دانشمند واقعی همواره باور دارد که "تابه آنجا رسید دانش من که بدانم همـی، که نادانم"
و چنین بود که در قرن هفتم، که محبوب ازلی حضرت محمّد را با نور و فیض بیشتری به پیامبری برگزید و "خداشناسی" را به درجاتی والاتر تعلیم فرمود، دینمداران مسیحی، امّت مسیح را از بررسی و تحقیق در ظهور نوین محروم داشتند تا بر اسب مراد بتازند. (عزیزان مسلمان بخوبی میدانند که آخوندهای اسلامی هم از همه فضائل و کمالات مندرج و مندمج در آیات قرآنی به آسانی گذشتند و به یک آیه و یک ترکیب "33:40 و ترکیب خاتَم النّبیین " چنگ زده، امّت را از تحقیق در طلوع آفتاب هدایت در طلعت باب و حضرت بهاءاللّه باز داشته و از فیوضات نامتناهی در ظهور کلّی الهی و "آئین نوین یزدانی" محروم داشته و میدارند.)
براستی، امروز هر طفلی خردسال میداند که کلمه غیر از متکلّم است. گفتار میتواند نافذ و معتدل باشد، روح گوینده را القاء کند و منظور او را برساند و به اجرا بگذارد؛ و در غایتِ مرام "شنونده مثال گوینده شود". ولکن روشن است که کلام در جوهر با گوینده متفاوت است. جالب اینکه دینمداران مسیحی هنوز هم با همان باورها، مسیح را "خدا" میدانند و همه صفات او را از "محبّت و بخشش و راستی… لطف و بهاء" فراموش میکنند. و حال آنکه شباهت "کلمه" با "خدا" در این کمالات است نه در جوهر.
با تمسّک به این "خداشناسی"، مسیحیان که در ابتدا هریک "مثال خدا" بودند و کرامت انسانی آنان در آثار فلاسفهء همزمانشان یاد شده است، سیصد سال بعد که از خفا بیرون آمدند، بزودی بسیاری از آنان همه فضائل ملکوتی را از دست دادند. اینگونه، دینمداران از آنان آنچه میخواستند ساختند. چنانچه تاریخ نشان میدهد مؤمنان به مسیح پنجاه سال پس از آنکه از "زیر زمین" بدر آمدند، همه انسانهای مؤمن به ادیان دیگر را کافر شمردند. گرچه مسیح بنابر کتاب، تجسّم "محبّت و بخشش..." بود، مسیحیان به حکم ملّایان بیش از دویست سال با مسلمانان جنگیدند و تا آنجا که توانستند از آنان کشتند. و در بیش از ده قرن (قرون میانه) هر باور نو را، حتّا در دایرهء مسیحیت، کفر پنداشتند. و ملیونها دگر اندیش مسیحی را یا به آتش سوختند و یا از دم شمشیر گذراندند.
و امّا داستان آنچه در قرن 16 و 17 رخ داد؛ تاریخ نشان میدهد که دانشمندان و حتّا فلاسفه ای که در این دو قرن در مغرب زمین سر بر آوردند، چون انسانهائی از خواب جسته، با باری از باورهای محدود از تنها دیانت آشنا یعنی مسیحیتِ ساخته و پرداختهء ملّایان، با مشاهدهء نخستین پرتوهای دانش، خود را باختند. و چون دینمداران دستاوردهای خود را به عنوان "حقایق ثابته!" تقدیم انسانها کردند. دین را "افیون اجتماع" معرّفی کردند. خدا را "که قرنها پیش "به انسان و گوشت" تبدیل شده و بر صلیب جان داده بود، مرده پنداشتند. داستان آفرینش را آنچنان که دینمدارانِ هزاره های پیشین ساخته بودند، مهمل گرفتند. انسان را "حیوان ابزار ساز" یا "حیوانی همه غریزهء جنسی" معرّفی کردند، زندگی را تنها در مادّه و جسم دیدند و "اقتصاد" را تنها اهرم سازنده و شکل دهندهء حیات یافتند، و اصولی چون "بقای اصلح" و "تنازع بقا" را ترویج دادند. براستی این دانشمندان اروپائی یک خردگرائی جاهلانه و یک انسان گرائی حیوانی را بنیاد نهادند. و اینچنین جهان انسان را به پرتگاه وحشتناک بی خدائی، بی دینی و مادّه پرستی مفرطه انداختند. حرکتی آنچنان مرگبار در جهان پدید آوردند که روشن فکران همه عالم را فریفته به دنبال آنان براه انداخت. با اشک و آه باید اقرار کنیم که روشنفکران و خرد گرایان و انسان گرایان ایران و برخی دیگر از کشورهای شرق هم که ساختهء تقلید گرائی ملّایان بودند، از پیشرفتهای صنعتی غرب چنان در شگفت آمدند که تقلید از غربیان را تنها راه نجات جهان انسانی دیدند و با خشونت تمام با خردگرائی، روشن بینی و انسان گرائی راستین که در نیمهء قرن نوزدهم در ایرانِ محبوب آغاز شد، به مبارزه برخاستند و هنوز هم با آخوند در این مبارزهء محکوم به شکست، همراهند و در یک سنگر میجنگند!
عزیزان! بیائید برای اینان و همهء ایرانیان بگرییم و به التماس از محبوب ازلی مدد جوئیم؛
بنام یزدان مهربان
پاک یزدانا! خاک ایران را از آغاز مشکبیز فرمودی و شور انگیز و دانش خیز و گوهر ریز. از خاورش همواره خورشیدت نـور افشان و در باخترش ماه تابان نمایان. کشورش مهرپرور و دشت بهشت آسایش پر گل و گیاه جان پرور. و کهسارش پر از میوهء تازه و تر. و چمنزارش رشک باغ بهشت. هوشش پیغام سروش و جوشش چون دریای ژرف پرخروش.
روزگاری بود که آتشِ دانشش خاموش شد و اخترِ بزرگواریش پنهان و زیر روپوش. باد بهارش خزان شد و گلزار دلربایش خارزار. چشمهء شیرینش شور گشت و بزرگان نازنینش آواره و دربدرِ هر کشور دور. پرتوش تاریک شد و رودش آبِ باریک.
تا آنکه دریای بخششت بجوش آمد و آفتاب دهش دردمید و بهار تازه رسید و باد جان پرور وزید و ابر بهمن بارید و پرتوِ آن مهرپرور تابید. کشور بجنبید و خاکدان گلستان شد و خاک سیاه رشک بوستان گشت. جهان جهانی تازه شد و آوازه بلند گشت. دشت و کهسار سبز و خرّم شد. ومرغان چمن به ترانه و آهنگ همدم شدند.
هنگام شادمانی است پیغام آسمانی است بنگاه جاودانی است بیدار شو بیدار شو
ای پروردگار بزرگوار! حال انجمنی فراهم شده و گروهی همداستان گشته که بجان بکوشند تا از باران بخششت بهره بیاران دهند. و کودکان خود را به نیروی پرورشت در آغوشِ هوش پرورده رشک دانشمندان نمایند. ائین آسمانی بیاموزند و بخشش یزدانی آشکار کنند.
پس ای پروردگار مهربان! تو پشت و پناه باش و نیروی بازو بخش. تا بآرزوی خویش رسند و از کم و بیش درگذرند. و آن مرز و بوم راچون نمونهء جهان بالا نمایند. عبدالبهـاء عبّاس
اکنون به این بیان عبدالبهاء بیاندیشیم، باشد که بخود آئیم و کاری بکنیم. بیش از 110 سال پیش آن مولای مهربان میفرمایند:
"امروز جز به تأییدات غیبیهء الهیه، ایران نجات نیابد. مساعی بشر، نهایتش مثل این چراغ است، ولی جهان نامتناهی را، شمس روشن نماید.
ایرانیان هرچیز را تجره کردند؛ حرّیت و مشروطه را تجربه کردند؛ استبداد و استقلال را تجربه کردند؛ مؤالفت و مخالفت با دول مجاوره را تجربه کردند؛ جمهوری و هجوم عام را تجربه کردند. دیدند از هیچیک از اینها نجاح و فلاح ابداً حاصل نشد؛ بلکه روز بروز بدتر شد؛ عزّت قدیمهء ایران پایمال گشت؛ از هر جهت ذلّت روی نمود؛ امنیت نماند! راحت نماند!
حالا خوب است این تجربه را هم بکنند، و آن این است که به موجب تعالیم جمال مبارک عمل کنند.
میخواهند بهائی نشوند، نشوند. ولی بموجب تعالیم حضرت بهاءاللّه رفتار کنند. اگر به موجب آن عمل کنند، می بینند در اندک زمانی چه تغییراتی حاصل میشود. مثلاً ایرانیان مسیحی نشدند، ولی به موجب قوانین علمیه و مدنیهء ملل مسیحی مَشی مینمایند.
حالا هم، ماها به ایرانیان نمی گوئیم بیائید بهائی شوید، ولی میگوئیم به موجب تعالیم حضرت بهاءاللّه عمل کنید تا ببینید چه روح حیاتی دمیده میشود! چه عزّتی جلوه میکند! به چه درجه ترقیات از جمیع جهات حاصل میشود! آن وقت به چشم خود می بینید که ایران مرده زنده شده! ایران ویران آباد شده! ایران تاریک روشن گشته!"
اکنون، توضیح بیشتری را در بارهء "کلمه گوشت شد" لازم میدانم؛ کلام یزدان براستی اراده و مشیّت اوست و نخستین آفریدهء ذات است. و این مشیّت اوّلیه است که با توانائی بی نهایت که از عشق الهی به آفرینش، مایه میگیرد، آفرینش را هستی میبخشد! و این "کلمه" با همه کمالات یزدانی در پیامبر یا مظهر ظهورِ خـدا تجلّی کرده او را "مثال" خداوند میسازد. و در واقع به زبان امروز مشیّت اولیه نرم افزاری است که در سخت افزار مادّی پیاده (Download) میشود. و اینچنین، مفهوم "خدا انسان شد." یا "خدا گوشت شد." روشن میگردد! براستی در هر آن و زمان "خدا گوشت" میشود. یعنی کلمات و آیات یزدانی انسانهائی نوین میافریند که ابزارهای سازنده و آفرینندهء "مدنیت نوین" میباشند. محبوب عالم قول داده اند که "نژادی بدیع" از آدمیان خلق خواهند فرمود. و این پروسه در جریان است!
باید توجّه داشته باشیم که سیر پیشرفت قابلتهای انسانی در دوره های پیشین، به مراتب کُند تر از امروز بوده است. درحالیکه قرنها زمان لازم بود تا انسانها به رشدی چشمگیر برسند که معانی کلمات یزدانی را دریابند، در این عصر آدمیان هر روز معادل سالی و هر ده سال برابر قرنی آمادگی بیشتر یافته، دگرگونی ذهنی، فکری و رفتاری را پذیرا میشوند. و به این ترتیب در کمتر از دو قرن از ظهور یزدانی، مفاهیم نوین از کلمات الهی ادراک میشود. امروز درک اثر امواج بر مادّه در هر سطح آفرینش روشن است و بسیاری حقایق مندمجه در صدها مجلد از آیات این ظهور اعظم به فهم عموم نزدیک شده است. آینده ای چنان باشکوه از زندگی فرد و جامعهء انسانی و مؤسّسات اداری بشری در برابر ذهن و اندیشه گسترده است که به معجزه شباهت دارد.
مشیّت یزدانی که همه محبّت است در برابر ذرّات مادّی با امواج جذب و انجذاب (Affinity) از ذرّات پراکنده، سنگ را خلق میکند و در شرایط گوناگون از کمترین نوع صخره تا گرانبهاترین جواهرات را شکل میدهد. این معنی "کلمه گوشت شد" در ابتدائی ترین سطح آفرینش است!
همین امواج با افزایش توانائی رشد و زایش (Augmentation) و بهنگام آمادگی زمین، نباتات را میافریند و اینهمه زیبائی و فریبائی پدید میاورد. و با افزایش حواس (Sense Perception) حیوانات را در هر طبقه و در هر گونه هستی میبخشد. و سرانجام با افزایش روح عاقلهء ناطقه که همه قوای والای انسانی یعنی همه توانائیها را داراست، Human Spirit)) آدمی را میزاید. این روح دارای حواس، حافظه، تصوّر و بینش، درک فوق حواس (َAbstraction)، استدلال، قضاوت، وجدان، چشائیِ فکری و بالاخره اراده است که برخی از این توانائیها مطلقا در طبیعت وجود ندارد. و از این روست که انسان آمادگی و قابلیت درک عوالم روحانی را داراست تا به ارادهء خود دعوت روح القدس را لبّیک گوید و در عالم بهاء و جلال خداوندی، جاودانی گردد. و این روح القدس است که در انسان خلق جدید میکند و عالیترین مفهوم "کلمه گوشت شد" را در حدِّ درک انسان به نمایش میگذارد! این حقایق علمی که در ادوار پیشین غیر قابل ادراک بود، برای انسان امروز قابل فهم و بسیار آسان است.
در "آئین نوین یزدانی" بیش از حدِّ حساب، کلمات نازله از مشیّت ربّانی به تدریج "گوشت" میشود و انسانهائی خدایگونه میافریند تا در این دور بهاءاللّه (نخستین دور از کور پانصدهزار ساله) پس از طیِّ "عصر تکوین" (عصر استقرار آئین نوین در جهان)، عصر طلائی در جهان انسانی آغاز شود و روی زمین، آئینهء تمام نمای بهشت برین گردد. بهشتی که از همهء آنچه در اذهان و ادبیات نقش گشته و یا ترسیم شده برتر خواهد بود. یعنی ملکوت رحمانی در زمین تأسیس خواهد شد!
در تأیید این نکته، سه گواه از صدها، در اینجا میاورم، و آنگاه آیاتی از برخی آثار قلم اعلی’ (نازل بر محبوب عالم بهاءاللّه، در دورهء 24 سالهء عکّاء) به عزیزان هدیه میکنم.
خلیل جبران نویسندهء لبنانی مینویسد: "هنگامی که به حضور عبدالبهاء مشرّف شدم، احساس کردم که برای نخستین بار در زندگی، شخصی را دیده ام که از وجودش روح القدس تجلّی مینماید."
شیخ محمّد عبدُه، دانشمند مصری و رئیس جامع الازهر مینویسد: "ملاقات حضرت عبدالبهاء برای من از دیدن بزرگترین فیلسوف عالم مفیدتر بود. من هیچکس را تا به حال به فطانت و ذکاوت و علم و قدرت حضرت عبدالبهاء ندیده ام. او عالِم سرّ وَ الخفیات است و اسرار قلوب را میداند و جواب میگوید. به من ثابت شد که روح القدس در وجود او متمرکز میباشد. علم او لدنّی و قدرت او الهی است."
و ادیسون مخترع بزرگ امریکائی مینویسد: "ملاقات این شخص بزرگوار (حضرت عبدالبهاء) به من فهماند تمام اختراعاتی که من کرده ام به علّت وجود عبدالبهاء در جهان و به منظور پیشرفت و ترقّی سریع دیانت بهائی بوده است."
و امّا محبوب عالم، پدر بزرگوار عبدالبهاء که مقدّر بود یک سوّم از عمر خود را در عکّاء بسر آرند، در این مدّت 24 سال پیوسته برای تربیت نفوس و تهذیب اخلاق مردمان و آفرینش انسانهائی توانا بر زنده ساختن آدمیان، به "انزال آیات و اظهار بیّنات" اشتغال داشتند. آیات چون باران بهاری به شدّتی از آسمان مشیت ربّانی فرود میامد که تعدادی منشی و خوش نویس دائماً در ساحت مبارک به کار نسخه برداری مشغول بودند. و افزون بر آن پاسخ به هزاران نامه و عریضه و پرسش که از بهائیان روز افزون در کشورهای آسیائی میرسید، و دیدار و اظهار عنایت به زائران کعبهء دوست که از همه ادیان و مذاهب گوناگون به جمع بهائیان پیوسته و در آرزوی لقاء محبوب از راههای دور با مشقّت فراوان آمده بودند، دقایق روز آن حضرت را پر میکرد.
ولیِّ مقدّس امراللّه شوقی افندی آثار مبارکهء این دوره را به سه دسته تقسیم میفرمایند: 1- الواحی در تکمیل اعلان عمومی امراللّه که در ادرنه به اوج خود رسید. 2- آثاری که شامل قوانین و احکام دور بهائی است و با نزول کتاب اقدس، "منشور مدنیت جهانی" در 1873 آغاز شد. 3- الواحی که اصول و مبانی دور بهائی را تأیید کرده و برای فهم عموم توضیح میدهند.
در بیان اعلان عمومی امر یزدان؛ عزیزان بیاد دارند که طلعت باب در نخستین اثر خویش، "قیّوم الاسماء" که تفسیر سورهء یوسف است، خطاباتی مهیمن به شاهان غرب و شرق صادر فرمودند و آنان را به روشن ترین عبارات دعوت به حقّ نمودند. جمال ابهی’ در ادرنه در "سورة الملوک" سران و سلاطین جهان را به "نصایح مشفقانه"، "انذارات محکم" و "احکام یزدان پاک در رعایت عدل و داد در همه شئون" و "اعتدال در همه جنبه های حیات فردی و جمعی انسان" امر فرموده، عزّت و سعادت عالم بشر را در اقبال آنان به "شریعت الهی" بیان داشتند. در <کتاب اقدس> آنان را به تمسّک به "ناموس اعظم" یا "قانون اعظم" دعوت نموده، خود را "شاه شاهان" و "محبوب و مقصود عالمیان" نامیده، جمیع را به ورود در سراپردهء "ملکوت الهی" یا "سلطنت یزدانی" خوانداند و بیان داشتند که هر سلطانی به این شرف بزرگ فائژ شود بمثابهء "بصر جهان انسان" خواهد بود. رؤسای جمهور و شاهان آمریکا را به اجرای عدالت مأمور نمودند. در <لوح خطاب به ملکه ویکتوریا> شاهان را به سبب آنکه استقرار "صلح اعظم" از توان آنان بیرون است، به کوشش در امضاء "صلح اصغر" امر فرمودند. در<لوح خطاب به ناپلئون سوّم> عیان فرمودند که طلعت مسیح "مبشّر ظهور کلّی الهی"، "ظهوری که جهان را زندگی خواهد بخشید!" بودند. و او را به سبب آنکه لوح یزدانی را به پشت سر انداخت، به ذلّت محتوم و سریع وعده دادند. در <لوح خطاب به تزار روس> قیام خویش را بر امر یزدانی "ظهور پدر آسمانی که اشعیای نبی به آن بشارت داد" نامیده و تأکید میکنند که در توراة و انجیل این قیام مذکور است! ملکهء انگلستان را امر میفرمانید که آنچه دارد بگذارد و به ساحت مظهر پروردگار "طلعت قدیم الایّام" روی آرد. در <کتاب اقدس> ویلهلم اوّل پادشاه پروس را انذار میفرمایند که از سرنوشت ناپلئون سوّم عبرت گیرد. و بروشنی "ذلّت برلین را و آغشته شدن ساحل رود راین را در دو بار" تأیید میکنند. در <لوح رئیس" آیندهء امپراطور عثمانی و در هم شکستن دستگاه خلافت اسلامی را بیان میدارند. خطاب به پاپ پی نهم میفرمایند "طلعت ربّ الارباب (Lord of Lords) در سایهء ابرها آمد." و او را امر میکنند که از قصر بیرن آمده، شاهان را به امر یزدانی دعوت نماید! به علماء ادیان "شریعت نوین یزدانی" و امّ الکتاب را "میزان اتم و اقوم" مینامند که همه اعمال در آن سنجیده میشود. به امّت یهود میفرمایند "جمال قدم بر کرسی داوود تکیه زده" و" شریعت از صهیون جاری است." به دُستور بزرگ زرتشتیان اعلام میدارند که "دوست یکتا آمد"و "در این روز، کردار هیچکس پذیرفته نمیشود مگر آنکه از جهان و جهانیان بگذرد و به یکتا کردگار توانا روی آرد."! و در "لوح ملکه ویکتوریا" روشن میسازند که نجات عالم و دریاق اعظم برای درمان دردهای امم "وحدت عالم انسانی" و اتّحاد جهانیان در امر واحد ربانی است.
آثاری که شامل قوانین و احکام دور بهائی است و با نزول کتاب اقدس "منشور مدنیت جهانی" آغاز شد، و الواحی در بیان احکام فرعی؛ که تا آخرین روزهای حیات عنصری محبوب عالم از قلم مبارک نازل شد. برخی از آنها چون "لوح کرمل"(منشورمرکز جهانی بهائی)، "لوح اقدس"، "بشارات"، "طرازات"، "تجلّیات"، "کلمات فردوسیه"، "لوح دنیا"، "اشراقات"، "لوح حکمت"، "اصل کلّ الخیر"، "لوح مقصود"، "سورهء وفاء"، "لوح سیّد مهدی دهجی"، "لوح برهان"، "کتابُ عهدی"، "لوح ارض باء" و منتخباتی از الواح سائره که زیر نام "مجموعه ای از الواح جمال اقدس ابهی’ که بعد از کتاب اقدس نازل شده" به زیور طبع آراسته است.
بررسی این آثار روشن میسازد که "محور همه احکام در امر جهانی بهائی وحدت عالم انسانی است."
محبوب عالم در آخرین وصیّت خویش <کتاب عهدی> میفرمایند: "مقصود این مظلوم از حمل شدائد و بلایاء و انزال آیات و اظهار بیّنات، اِخماد نار ضغینه و بغضاء (خاموش کردن آتش دشمنی و کینه) بوده که شاید آفاق افئدهء (دلهای) اهل عالم به نور اتّفاق منوّر گردد و به آسایش حقیقی فائز..."
"لوح کرمل" در یکی از دفعات که خیمهء محبوب عالم در کرمل "کوه خدا" منصوب بود، باصدای پر هیمنهء محبوب نازل شد. طنین صوت مبارک، راهبان مسیحی را که در صومعه ای، نزدیک غار ایلیا، در پای کوه معتکف بودند به بیرون کشید و به اعجاب آورد! ولی آنان را به ظهور "پدر" آگاه نکرد! این لوح "منشور مرکز جهانی بهائی" است و در آن جمال مبارک وعده میدهند که "سَوفَ تَجری سَفینَةُ اللّه عَلَیکِ و یَظهَرُ اهلُ البِهاءِ الّذینَ ذکَرَهُم فی کتابِ الاسماء" میفرمایند سرانجام سفینهء یزدانی بر تو جاری خواهد شد و اهل بهاء که در <کتاب اسماء> از آنان یاد شد، ظاهر خواهند شد! (طلعت باب در کتاب الاسماء از اهل بهاء و ظهور آنان یاد فرموده اند.) و این وعدهء مبارک کمتر از نود سال بعد با تأسیس "بیت العدل اعظم جهانی" تحقّق یافت.
در "لوح اقدس" حجّت بر "پیروان پسر"، مسیحیانِ عالم تمام میشود و دعوت رحمانی کامل میگردد. در فرازی میفرمایند: "قَد حُبِسَ جَسَدی لِعَتقِ اَنفُسِکُم! اَن اَقبِلوا اِلیَ الوَجهِ و لا تَتَّبِعوا کلَّ جَبّارٍعَنیدٍ! ...پیکر من برای آزادی شما در زندان است! به وجه خـدا (پدر آسمانی) روی آرید و به دنبال هر ستمگر دشمن خو راه نیفتید! و در پایان لوح، در بیش از بیست فراز، همه پاکان علم انسانی را به بَرَکات نامتناهی ربّانی متبرّک میسازند!
در "بشارات" نخستین بشارت محو "حکم جهاد است از کتاب" و بشارت دوّم "حکم معاشرت با همه احزاب عالم با رَوح و ریحان" و بشارت سوّم در "لزوم زبانی واحد برای سراسر جهان" و بشارت ششم حکم "صلح اعظم جهانی" و بشارت سیزدهم "امور ملّت معلّق است به رجال بیت عدل الهی". میفرمایند: "ایشانند اُمَناءُ اللّه بَینَ عِباده و مَطالِعُ الامرِ فی بِلادِه" و "یاحزب اللّه! مربّی عالم عدل است چه که دارای دو رکن است؛ مجازات و مکافات..." و "امور سیاسیه کلّ راجع است به بیت العدل و عبادات بِما اَنزَلَهُ اللّهُ فِی الکتاب" میفرمایند اداره جامعه با بیت العدل است (مؤسّسه ای انتخابی ) و رابطهء انسان باخدا بنابر آیات یزدانی تعیین میشود. و اینچنین دین و سیاست از هم جدا بوده، هر دو در خدمت انسان و جهان انسانی میباشند.
در "طرازات"، طراز اوّل و تجلّی اوّل که از افق سماء امّ الکتاب اشراق نموده، در "معرفت انسان است به نفس خود و به آنچه سبب علوّ و دنوّ (برتری و پستی) و ذلّت و عزّت و ثروت و فقر است..." طراز سوّم "فِی الخُلق! اِنّهُ اَحسَنُ طرازٍ لِلخَلق" خلق و خوی پاک بهتزین زینت انسانی است. طراز چهارم در "امانت است که باب اعظم است از برای راحت و اطمینان خلق... اِنّا نَذکُرُ لَکَ الاَمانةَ و مقامَها عنداللّهِ ربِّکَ و ربِّ العرشِ العظیم. اِنّا قَصَدنا یَوماً مِنَ الایّام جَزیرتَنَا الخَضراء، فَلَمّا وَرَدنا رَأَینا انهارَها جاریةً و اَشجارَها مُلتفَّةً و کانتِ الشّمسُ تَلعَبُ فی خِلالِ الاشجار. تَوَجَّهنا اَلیَ الیَمین، رَأَینا ما لا یَتَحَرّکُ القلمُ عَلی’ ذِکرِهِ و ذکرِ ما شاهَدَت عینُ مولیَ الوَری’ فی ذاکَ المقامِ الالطفِ الاشرفِ المُبارکِ الاعلی’! ثُمَّ اَقبَلنا اِلیَ الیَسار شاهَدنا طَلعَةً مِن طلعاتِ الفِردوسِ الاعلی’ قائِمةً علی’ عَمودٍ مِنَ النّور و نادَت باعلیَ النّداء: یا ملأَ الارضِ وَ السّماء! اُنظُروا جَمالی و نوری و ظُهوری و اِشراقی. تَاللّهِ الحقِّ اَنَا الامانةُ و ظُهورُها و حُسنُها و اَجرٌ لِمَن تَمَسَّکَ بِها و عَرَفَ شأنَها و مقامَها و تَشَبَّثَ بِذَیلِها. اَنَا الزّینةُ الکُبری’ لِاَهلِ البَهاء و طرازُ العزِّ لِمَن فی مَلکوتِ الانشاء. و اَنَا السّببُ الاعظم لِثَروةِ العالم و اُفُقُ الاطمینان لِاَهلِ الامکان..." میفرمایند: ما بر آنیم که امانت و جایگاه آنرا نزد خداوند، پروردگار تو و پروردگار عرش عظیم، بیان کنیم؛ روزی از روزها بسوی جزیرهء سرسبز خود (باغ رضوان در عکّاء) روان شدیم. هنگام وردو، نهرهایش را روان و درختانش را پرپشت و خرّم یافتیم. و خورشد در خلال برگها به بازی و دلربائی مشغول بود.
به راست نگریستیم، منظری را مشاهده کردیم که قلم بر ذکرش و بر ذکر آنچه مولای بندگان دید، قادر نیست. (عزیزان! محبوب عالم در مناجاتی با کردگار جهان میفرمایند: "اگر آنچه را به من نمایاندی به همه بندگان بنمائی، همهء آنان، در آن، به روی تو ساجد میشوند!) به چپ نگاه کردیم، طلعتی از زیبایان بهشت برین را بر ستونی از نور مشاهده کردیم که به صوت بلند ندا میکرد: ای اهل زمین و آسمان! جمال و نور و تابش و ظهور مرا به بینید؛ بخـدا سوگند منم امانت و زیبائی و نیکوئی آن. و منم پاداش آنکس که به امانت آراسته است، مقام آن را میشناسد، قدر آنرا میداند و پیوسته به آن متشبّث است. من برترین زینت اهل بهاء هستم. و زیورِ عزّت برای ساکنان جهان هستی ام. و من سبب اعظم برای ثروت عالم و افق اطمینان برای جهانیانم.
در بخشی از این لوح مبارک، جمال قِدَم به مهر تمام و شفقت رحمانی، معدود بابیان را که به عقب بازگشتند، و از عرفان "مَن یُظهِرُهُ اللّه" محروم ماندند، به راه راست و هدایت دعوت میفرمایند.
و امّا "لوح تجلّیات"؛ در خطبه ای عربی، اهل بیان به حقیقت خوانده میشوند و سپس میفرمایند: "اراده آنکه بلسان پارسی نطق نمائیم که شاید اهل ایران طرّاً (همه) بیانات رحمان را بشنوند و بیایند و بیابند."
تجلّی اوّل که از آفتاب حقیقت اشراق نمود "معرفت حقّ جلَّ جلالُه بوده. و معرفت سلطان قِدَم حاصل نشود مگر به معرفت اسم اعظم." (جوهر یزدانی ناشناختنی است. عرفان او به شناخت صفات اوست. و صفات او را، کم و بیش در همه آفریدگان می بینیم. بنابرین شناخت راستینخداوند شناسائی بزرگترین مظهر صفات اوست.) تجلّی دوّم "استقامت بر امراللّه و حُبّهُ جلَّ جلالُه بوده. و آن حاصل نشود، مگر به معرفت کامل. و معرفت کامل حاصل نشود، مگر به اقرار بکلمهء مبارکهء یَفعَلُ ما یَشاءُ" (با درک این حقیقت، رضا به رضای یزدانی سرشت انسانی میشود.) تجلّی سوّم علوم و فنون و صنایع است. "علم بمنزلهء جناح (بال برای پرواز و ترقّی) است برای وجود. و مرقاة (نردبان) است از برای صعود... صاحبان علوم و صنایع را حقِّ عظیم است بر اهل عالم...کنز حقیقی (گنج راستین) از برای انسان علم اوست..."
"کلمات فردوسیه"؛ محبوب عالم از حالِ ایرانیان نالانند. "اهل ایران اکثری به کذب (دروغ) و ظنون (گمان و وهم) تربیت شده اند...اکثری از عباد به اوهام اُنس دارند! یک قطره از دریای وهم را بر بحر ایقان ترجیح میدهند!"
و "از انسان باید ثمری پدید آید. انسان بی ثمر، بفرمودهء حضرت روح، بمثابهء شجر بی ثمر است. و شجر بی ثمر لایق نار"
و "حکیم سبزواری گفته اُذُن واعیه (گوش شنوا) یافت نمیشود، و الّا زمزمهء شجر طور (ندای حقّ و اَنَا الحقّ) در هر شجر موجود! ... اگر این کلمه فی الحقیقه از تو بوده، چرا ندای سدرهء انسان (شجر آدمی) را که از اعلی’ مقام عالم مرتفع است، نشنیدی؟... باری در قول فخر عالَمَند و در عمل ننگ امم!"
و "کلمة اللّه در ورق اوّل فردوس اعلی’، از قلم ابهی’ مذکور و مسطور؛ براستی میگویم حفظ مبین و حصن متین (قلعهء محکم) از برای عموم اهل عالم، خَشیةُ اللّه (ترس از ناخشنودی خـدا) بوده... بلی در وجود آیتی موجود و آن انسان را از آنچه شایسته و لایق نیست، منع مینماید و حراست میفرماید. و نام آن را حیا گذارده اند. ولکن این فقره مخصوص است به معدودی. کل دارای این مقام نبوده و نیستند!"
و "کلمة اللّه در ورق دوّم از فردوس اعلی’؛ قلم اعلی’ در این حین مظاهر قدرت و مشارق اقتدار یعنی ملوک و سلاطین و رؤسا و امرا و علما و عرفا را نصیحت میفرماید و به دین و به تمسّک به آن وصیت مینماید...سستی ارکان دین سبب قوّت جهّال و جرأت و جسارت شده..."
و "کلمة اللّه در ورق سوّم از فردوس اعلی’؛ یا ابنَ الانسان! لَو تَکونُ ناظِراً اِلیَ الفضل، ضَع مایَنفَعُکَ وَ خُذ ما یَنتَفِعَ بِهِ العِباد. وَ اِن تَکُن ناظِراً ِالیَ العدلِ، اختَر لِدونِکَ ما تَختارُهُ لِنَفسِکَ." (اگر اهل فضل هستی، نفع خود را فدای نفع جامعه کن. و اگر اهل عدالتی، برای دیگران همان را بخواه که برای خود میخواهی.)
کلمة اللّه در ورق چهارم و ششم از فردوس اعلی’ در مرتبه و مقام بلندعدل و داد است و در هدایت شاهان و همه مردمان به کوشش در استقرار جامعه ای از انسانهای دادخواه و دادگستر احکام یزدانی تدوین میشود.
و " کلمة اللّه در ورق پنجم از فردوس اعلی’؛ عطیّهء کبری’ و نعمت عظمی’ در رتبهء اولی’ خرد بوده و هست... خرد پیک رحمان است... از یُمنِ تربیت او، عنصر خاک دارای گوهر پاک شد و از افلاک گذشت..."
و "کلمة اللّه در ورق هفتم از فردوس اعلی’؛ ای دانایان امم از بیگانگی چشم بردارید و به یگانگی ناظر باشید... از افتخار که سبب اختلاف است بگذرید و به آنچه علّت اتّفاق است، توجّه نمائید. نزد اهل بهاء افتخار به علم و عمل و اخلاق و دانش است نه به وطن و مقام!"
و "کلمة اللّه در ورق هشتم از فردوس اعلی’؛ دار التّعلیم (مدرسه) باید در ابتداء اولاد را به شرایط دین تعلیم دهند... ولکن بقدری که به تعصّب و حمیّهء جاهلیه منجر و منتهی گردد."
و "کلمة اللّه در ورق نهم از فردوس اعلی’؛ براستی میگویم هر امری از امور اعتدالش محبوب. چون تجاوز نماید، سبب ضرّ گردد." (چنانچه تمدّن مفرطهء مادّی سبب اظطراب و وحشت اهل عالم شده!)
و " کلمة اللّه در ورق دهم از فردوس اعلی’؛ یا اهل ارض! انزوا و ریاضات شاقّه به عزِّ قبول فائز نه. صاحبان بصر و خرد ناظرند به اسبابی که سبب رَوح و ریحان است..."
و اکنون، از بسیاری صفحات این لوح بزرگ، این آیه را به عزیزان هدیه میکنم: "طوبی’ لِمَن اختارَ اَخاهُ عَلی’ نَفسِهِ. اِنّهُ مِن اَهلِ البهاء فِی السَفینةِ الحَمراء مِن لَدَی اللّهِ العلیمِ الحکیمِ." (خوشا آن کسی که برادر خویش را به خود مقدّم دارد. خداوند دانا و حکیم چنین کسی را از اهل بهاء و ساکنان سفینهء حمراءِ، کشتی رستگاری محسوب میدارد.)
و امّا "لوح دنیا" از این لوح عظیم نیز چند فراز هدیه میشود. "ای اصحاب ایران! شما مشارق رحمت و مطالع شفقت و محبّت بوده اید. و آفاق وجود بنور خرد و دانش شما منوّر و مزیّن بوده؛ آیا چه شد که به دست خود بر هلاکت خود و دوستان خود قیام کردید؟"
"از ظالم ارض یا ظاهر شد آنچه که عیون ملآ اعلی’ خون گریست." (اشاره به آنچه نوهء شاه قاجار در یزد با بهائیان مظلوم کرد!) "به قوّت ملکوتی بر نصرت خود قیام نمائید. شاید ارض از اصنام ظنون و اوهام (بُتهائی بنام علمای شیعه) که فی الحقیقه سبب و علّت خسارت و ذلّت عباد بیچاره اند، پاک و طاهر گردد!"
و "امروز روز ظهور لئالی استقامت است از معدن انسانی. یا حزب اللّه! باید بمثابهء نور روشن باشید . مانند نارِ سدره (آتش یزدانی) مشتعل. این نارِمحبّت احزاب مختلفه را در یک بساط جمع نماید."
در این لوح آنچه سبب نجات جهان است، به زبان مهر و محبّت رحمانی تعلیم میشود. در جائی میفرمایند: "کردار نیک گواه راستی گفتار است. امید آنکه اخیار (خیرخواهان) بروشنی کردار، گیتی را روشن نمایند."
و "یا حزب اللّه! بشنوید آنچه را که اصغاءِ آن (شنیدنش) سبب آزادگی و آسودگی و راحت و علوّ و سموّ کلّ است."
و در بخشی از لوح، محبوب عالم، آن پدر مهربان در بارهء ایران میفرمایند: "آیا چه شده که مظاهر عزّتِ کبری’، ذلّت عظمی’ از برای خود پسندیدند؟ استقامت چه شد؟ عزّت نفس کجا رفت؟ لازال آفتاب بزرگی و دانائی از افق سماءِ ایران طالع و مُشرق؛ حال بمقامی تنزّل نموده که بعضی از رجال خود را ملعب جاهلین (بازیچهء نادانان) نموده اند!"
"اشراقات" که خود رساله ای وزین است؛ با خطبه ای عظیم به لسان عربی در عرفان، حکمت، بشارات، نبوّات کتب پیشینیان و ذکر وقایع آغاز میشود و خواننده را در دریائی از علوم ربّانی مغروق و مسحور میکند. و به 9 اشراق منتهی میشود.
"اشراق اوّل"؛ زبان حکمت در بارهء دین میفرماید: "دین نوری است مبین و حصنی است متین از برای حفظ و آسایش اهل عالم." "اشراق دوّم"؛ در تأسیس صلح اعظم و تأکید و تأیید آن است.
"اشراق سوّم؛... آسمان حکمت الهی به دو نیّر روشن و منیر؛ مشورت و شفقت. و خیمهء نظم عالم به دو ستون قائم و برپا؛ مجازات و مکافات."
و "اشراق چهارم؛ جنود منصوره در این ظهور، اعمال و اخلاق پسندیده است. و قائد (پیشوا) و سردار این جنود، تقوی اللّه بوده."
و "اشراق پنجم؛ معرفت دول بر احوال مأمورین... از حق میطلبیم کل را هدایت فرماید شاید از اثمارِ سدرهء(میوه های درخت) امانت و دیانت محروم نمانند و از انوار آفتاب عدل و انصاف ممنوع نشوند!"
و "اشراق ششم؛ اتّحاد و اتّفاق عباد است... ابهی’ ثمرهء شجرهء دانش این کلمهء علیاست: همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار..." و "اشراق هفتم؛ قلم اعلی’ کل را وصیّت میفرماید به تعلیم و تربیت اطفال... ِانّ الّذی رَبّی اِبنِهُ اَو اِبناً مِنَ الابناء، کَانّهُ رَبِی اَحَدَ اَبنائی. عَلیهِ بَهائی و عِنایتی و رَحمتیَ الّتی سَبَقَتِ العالَمینَ." میفرمایند هرکس فرزندش را و یا فرزندی از فرزندانِ عالم را تربیت نماید، مانند آن است که فرزند مرا تربیت نموده است! بر او باد بهاء و عنایت و رحمت فراگیر من!
"اشراق هشتم؛ این فقره از قلم اعلی’ در این حین مسطور، و از کتاب اقدس محسوب! امور ملّت معلّق است به رجال بیت العدل. ایشانند اُمَناءُ اللّه بین عباده و مَطالعُ الامر فی بلاده... ایشان ملهمند به الهامات غیبی الهی. بر کلّ اطاعت لازم. امور سیاسیه کلّ راجع است به بیت العدل. و عبادات بما انزله اللّه فی الکتاب!"
و "اشراق نهم؛ دین اللّه و مذهب اللّه محض اتّحاد و اتّفاق اهل عالم از سماءِ مشیّتِ مالکِ قِدَم نازل گشته و ظاهر شده. آن را علّت اختلاف و نفاق مکنید!" لوح مبارک به آیاتی در تعلیم و تربیت خلق منتهی میشود.
و امّا "لوح حکمت"در فلسفه و در پاسخ به پرسشهای بزرگترین فیلسوف زمان محمّد قائنی، نبیل اکبر نازل شد. در شناخت محبوب عالم، این لوح رهنمای اعظم است. و شاید در هر قرن و در هر هزاره از زمان آینده، جواهر دانش جدید از این معدن لئالی یزدانی کشف شود. در آیهء نخست نازل: "کتابٌ اَنزَلَهُ الرّحمن مِن مَلَکوتِ البَیان. و انّهُ لَرَوحُ الحَیَوان لِاَهلِ الاِمکان، تَعالیَ اللّهُ ربُّ العالمین!" کتابی که طلعت رحمان از ملکوت بیان فرود آورد. و آن روح زندگانی است برای اهل جهان. بسی والاست خداوند، پروردگار عالمیان! در صفحات نخست اندرزنامه ای یکتا و بی همتا برای همه ادوار تاریخ زینت بخش کتب ربّانی است. از این لوح، هر فراز دُری تابان است. چگونه یکی را برگزینم؟
در اشاره به "لوح خطاب به شاه ایران" میفرمایند: "اِنّا نَزَّلنا لِاَحَدٍ مِنَ الاُمراء ما عَجَزَ عَنهُ مَن عَلیَ الارض و سَألناهُ اَن یَجمَعَنا مَعَ عُلماءِ العَصر لِیَظهَرَ لَهُ حجّةُ اللّهِ و بُرهانُهُ و عظمَتُهُ و سُلطانُهُ... اِنّهُ ارتَکَبَ ما ناحَ بِهِ سُکّانُ مَدائن العَدلِ وَ الانصاف! و کَذالِکَ قُضیَ بَینی و بَینَهُ!..." ما به یکی از شاهان نازل فرمودیم آنچه را ساکنان زمین را به ناتوانی کشید! و از او خواستیم که ما را با علماء زمان گردهم آرد، تا حجّت یزدانی و دلیل و عظمت و سلطنت الهی بر او آشکار شود... او مرتکب(عملی) شد که ساکنان دیارهای عدل و انصاف را به ناله و فغان آورد. و اینچنین بین من و او حکم شد!
محبوب، آنگاه کیفیت آفرینش را بیان میدارند و بسیاری مشکلات حکمت را روشن میسازند. و سپس به نبیل سفارش میکنند که "لَکَ اَن تَنطِقَ الیَومَ بِما تَشتَعِلُ بِهِ الافئدةُ و تَطیرُ اجسادُ المُقبلین ... کُن نَبّاضاً کَالشّرَیان فی جَسَدِ الامکان ... اِنّکَ عاشَرتَ مَعی و رَأیتَ شُموسَ سَماءِ حِکمتی و اَمواجَ بَحرِ بَیانی، اِذ کُنّا خَلفَ سَبعینَ اَلف حِجابٍ مِنَ النّور..." میفرمایند بر توست که امروز به سخنی گویا شوی که دلها را به آتش کشد و تنها را به پرواز آرد... مانند شریانی نبّاض در پیکر جهان باش... تو، در آن زمان که ما در پس هفتاد هزار پردهء نور بودیم (پیش از ظهور مبارک در بغداد)، با ما معاشر بودی و خورشیدهای دانش مرا و امواج بیانم را مشاهده کردی..." (محبوب عالم پس از ظهور، دوست داشتند که عاشقانه، تنها به ستایش و نیایش کردگار یکتا بپردازند. این آرزوی طلعت باب بود که مؤمنان آنی "مَن یُظهِرُهُ اللّه" را از این لذّت باز ندارند!)
خطاب به نبیل میفرمایند: "لَو لا حُبّی اِیّاکَ، ما تَکَلّمتُ بِکلمةٍ مِمّا ذَکَرناهُ. اِعرَف هذاَ المقامَ ثُمَّ احفَظهُ کَما تَحفَظُ عَینَیکَ و کُن مِنَ الشّاکرینَ... انِّکَ تَعلَمُ اِنّا ما قَرَآنا کُتُبَ القوم و ماَ اطّلَعنا بِما عِندَهُم مِنَ العُلوم. کلّما اَرَدنا اَن نَذکُرَ بَیاناتِ العلماء والحکماء، یَظهَرُ ما ظَهَرَ فِی العالم و ما فِی الکتبِ وَ الزّبر، فی لوحٍ اَمامَ وَجهِ ربِّکَ. نَری’ و نَکتُبُ..." اگر بخاطر محبّتم به تو نبود، به کلمه ای در این باره سخن نمیگفتم. این مقام را قدر بدان و چون دیدگانت حفظ کن و سپاسگذار باش... تو میدانی که ما کتب قوم را ندیده ایم و از دانش آنان بیخبریم. هر زمان که بخواهیم از بیانات دانشمندان و فلاسفه یاد کنیم، آنچه در جهان است و در کتب و زبر آمده، در لوحی در برابر روی پروردگارت حاضر میشود. می بینیم و می نویسیم...
محبوب عالم در بخشی از لوح به ذکر تعدادی از فلاسفهء قدیم و باورهای آنان میپردازند و پرسشهائی بسیار را پاسخ فرموده، اصل حکمت را روشن مینمایند. و به مناجاتی، لوح را به پایان میبرند.
"لوح مقصود" از این لوح هم آیاتی را تلاو ت کنیم. "انسان طلسم اعظم است، ولکن عدم تربیت او را، از آنچه با اوست محروم نموده... حضرت موجود میفرماید؛ انسان را بمثابهء معدن که دارای احجار کریمه (جواهرات گرانبها) است، مشاهده نما. به تربیت جواهر آن بعرصهء شهود آید و عالم انسانی از آن منتفع گردد... اگر علمای عصر بگذارند و مَن عَلیَ الارض رائحهء محبّت و اتّحاد را بیابند، در آن حین نفوس عارفه بر حریّت (آزادی) حقیقی آگاه شوند. راحت اندر راحت مشاهده نمایند ، آسایش اندر آسایش..."
و "ای دوستان! سراپردهء یگانگی بلند شد، بچشم بیگانگان یکدیگر را مبینید. همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار..."
و "لابدّ بر این است؛ مجمع بزرگی در ارض برپا شود. و ملوک و سلاطین در آن مجمع مفاوضه (گفتگو) در صلح اکبر نمایند..." (محبوب وعده میفرمایند) عنقریب جمیع اهل عالم به یک لسان و یک خطّ مزیّن... لَیسَ الفَخر لِمَن یُحِبُّ الوطن، بَل لِمَن یُحِبَّ العالم. فی الحقیقه عالم یک وطن محسوب است و مَن عَلیَ الارض اهل آن..."
و "زبان خرد میگوید: هرکه دارای من نباشد، دارای هیچ نه. از هر چه هست بگذرید و مرا بیابید. منم آفتاب بینش و دریای دانش. پژمردگان را تازه نمایم و مردگان را زنده کنم. منم آن روشنائی که راه دیده بنمایم. و منم شاهباز دست بی نیاز. پرِ بستگان را بگشایم و پرواز بیاموزم... "
و "انّ البَیان جوهرٌ یَطلُبُ النّفوذَ وَ الاعتدال... یک کلمه بمثابهء نار است. و اُخری’ بمثابهء نور. و اثر هر دو در عالم ظاهر... یک کلمه بمثابهء ربیع (بهار) است و نهالهای بستان دانش از او سرسبز و خرّم. و کلمهء دیگر مانند سَموم."
به این ترتیب با بخشی از "آیات" و "کلمات" که باید در دور بهائی "گوشت "شود و افراد انسان به تدریج مصداق این صفات و فضائل رحمانی شوند، آشنا شدیم. نژاد نوین آدمی از نفوذ این احکام و "نصایح مشفقانه" زاده میشود. و جامعه ای طلائی از افراد طلائی بنا خواهد شد. در پایان این بخش از نوشتار، به یک لوح دیگر نگاهی کوتاه میکنیم.
"لوح برهان" این لوح پس از شهادت میرزا حسین و میرزا حسن دو برادر تاجر در اصفهان، نازل شد. این دو شهید مجید محبوب الشّهداء و سلطان الشّهداء هستند. لوح مبارک خطاب به شیخ محمّد باقر است که به دستیاری میر محمّد حسین امام جمعهء اصفهان و به یاری مسعود میرزا فرزند شاه، مرتکب این جنایت دلگداز شدند. لوح یک خطاب قهریه است و با این بیان آغاز میشود:
هو المقتدر العلیم الحکیم
"قَد اَحاطَت اَریاحُ البَغضاء سَفینةَ البَطحاء بِمَا اکتَسَبَت اَیدی الظّالمین." میفرمایند کشتی اسلام را بادهای کینه و دشمنی احاطه کرده است. "یا باقر! قَدِ افتَیتَ عَلیَ الّذینَ ناحَ لَهُم کُتُبُ العالم..." میفرمایند ای باقر بر کسانی تهمت زدی که دفاتر جهان بر حال آنان گریان است...
و "قَد قَطعتَ بِصعَةَ الرّسول و ظَنَنتَ انّکَ نَصَرتَ دینَ اللّه!..." میفرمایند جگر رسول را پاره کردی و گمان داری که دین خـدا را یاری نمودی...
و "یا اَیُّهاَ المُعرضُ بِاللّه! لَو تَرَی السّدرةَ بِعَینِ الانصاف، لَتَری’ آثارَ سُیوفِکَ فی اَفنانِها و اَغصانِها و اوراقِها!" ای معرض از خـدا! اگر به دیدهء انصاف بنگری آثار شمشیر خود را بر شجر یزدان، بر شاخه ها، ساقه ها و برگهای آن مشاهده میکنی.
آنگاه محبوب عالم به شاه کشور توجّه نموده میفرمایند: "هَلِ السّلطان اطّلَعَ و غَضَّ الطّرفَ عَن فِعلک؟ اَو اَخَذَهُ الرُّعبُ بِما عَوَت شِرذَمَةٌ مِنَ الذِّئاب؟..." آیا پادشاه از آنچه کردی، آگاه شد و دیده بر بست؟ یا آنکه از عوعوی دسته ای گرگان به هراس افتاد؟
لوح مبارک طولانی است و هر فراز آن قهر یزدانی را عیان میدارد. محمّد باقر ملقّب به "ذئب"( گرگ) میشود و دیگری به "رقشاء" (افعی)
و اکنون ای عزیزان! به دیدار محبوب عالم در عکّاء باز گردیم.
سرانجام، جمال مبارک از قفس تنگِ محدودهء شهر عکّاء آزاد شده در "مزرعه" سکونت یافتند. در غربِ مزرعه، درّه و تپّه های باز دیدگاهی زیبا، و در شرق، از دور دریا منظر مبارک بود. چندی بعد باغ "نَعمَین" هم افتخار یافت که گاهی مقرّ عرش باشد. این باغ جزیره ای در میان دو نهر کم عمق بود که "رضوان" نام گرفت و گاه از زبان محبوب "اورشلیم جدید" و "جزیرتنا الخضراء" (جزیرهء سبز ما) خوانده میشد.
در این زمان از سوئی فرمان امپراطوری که عنوان مقام عالی، باب عالی و خلیفهء اسلام را بدوش میکشید، رنگ باخت. و از سوئی امر یزدانی در ایران و کشورهای مجاور بسیاری نفوس آزاده را از همه ادیان و مذاهب پیشین جذب نمود. لرد کرزن فرانسوی شهادت میدهد که قیام ازل و مشکلات تبعید بهاء اللّه به زندان عکّاء، بهیچ وجه مانع گسترش "امر بهائی" نشد. کمترین گمان، بهائیان ایران را پانصد هزار میداند و حال آنکه من تعداد آنان را یک ملیون حدس میزنم.
محبوب عالم از پیش فرموده بودند: "نگران مباش! این درها باز شده، سراپردهء ما بر فراز کوه کرمل برپا خواهد شد و روزگار راحت و شادی و سرور کامل در خواهد رسید."(ترجمه)
دو سال پس از ورود محبوب به "مزرعه" قصر بهجی محلِّ عرش محبوب قرار گرفت. دکتر اسلمنت (مؤلّف بهاء اللّه و عصر جدید) مینویسد: "بهاءاللّه که در سالهای سخت پر مشقّت و در ناداریِ تمام به عموم انسانها آموخت که چگونه باید خدای را تجلیل و تکریم کرده، ستایش و نیایش کنند، در سالهای بعد(دوازده سال آخر حیاتِ عنصری مبارک)، نشان دادند که در رفاه و دارائی یعنی در زمانی که ثروتی بسیار از سوی صدها هزار عاشقان جانباز، بکمال شوق در اختیار ایشان قرار میگرفت، چطور میبایست به شکر و سپاس محبوب ازلی پرداخت."
گرچه محبوب به تمام معیارها، زندگانی شاهانه داشتند، امّا حیات ایشان بهیچ رو، از نظر مادّی صورت اسراف و زیاده روی نداشت. جمال قِدَم و خانواده به سادگی تمام و میانه روی کامل میزیستند. و هزینهء شخصی در این خانواده از هر تجمّل برکنار بود. در نزدیکی بیت مبارک، یاران و حبیبانِ "محبوب یگانه"، باغی رشک بهشت و بنام "رضوان" به وجود آورده بودند (عزیزان باید بدانند که بیشتر گلها، بوته ها و درختان میوه در این باغ و سایر اماکن، هدیهء مؤمنانی بود که آنها را از فرسنگها فاصله، از نقاط مختلف ایران، پای پیاده، برای رونق باغ محبوب خویش میاوردند! گاهی جوانه های کوچک را مدّتها در هندوانه حمل میکردند و تازه و خرّم به مقصد میرساندند!) محبوب عالم بسیاری روزها و شبها و گاهی برای هفته ها، در آن فضا بسر میبردند. و شبها را در کلبه ای کوچک استراحت میفرمودند. و گهگاه درعکّاء و حیفاء به دیدار یاران و دو برادر وفادار خویش میرفتند. و چنانچه از پیش، در زندانِ قشله وعده فرمودند، بیش از یک بار خیمه و خرگاه مبارک در دامنهء کوه کرمل برافراشته شد."
در نزدیکی بهجی، باغهای فردوس، جُنَینه، بستان کبیر و مزرعه هم، هر از چند یکبار به قدوم مبارک مشرّف میشد. و از دهات اطراف مانند "ابوسینان" و یرکه (Yirkih) هم دیدن مینمودند. یک بار در "یرکه" خیمهء مبارک بر تپّه ای برپا شد. افزون بر این، تپّهء ناپلئون و "بُقعة الحمراء" یا (Crimson Spot) که مشرف بر بهجی بود و پوشیده از گلهای سرخ خود رو، بر زیبائی منظر مبارک میافزود.
گرچه گهگاه حکمرانی متعصّب و بد کردار در عکّاء به مأموریت میامد، امّا بیشتر اربابان منصب، نهایت احترام را به محبوب و یاران رعایت میکردند. و در فراهم ساختن راحت و آسایش همگان میکوشیدند. الیفانت لورنس و سر والنتین شیرول از دیدار ژنرالی غربی از محبوب عالم نام میبرند که در تمام مدّت دیدار در محضر مبارک دو زانو نشست! در 1885 مخبر تایمز لندن (Chirol) از مهمان نوازی محبوب بهره مند شده در بارهء "امر بهائی" به درازا نوشت.
در زمان حکومت زیور پاشا، سران دولتی غایت بزرگداشت با محبوب عالم رفتار میکردند. و پاشا ارادت کامل به غصن اعظم داشت. او با همه سران دولتی در 1885 در جشن عروسی فروغیه خانم دختر محبوب عالم با سیّد علی افنان، شرکت داشتند.
سال بعد آسیه خانم (مادر غصن اعظم، بهیّه خانم و غصن اطهر) صعود نمود و همه بزرگان شهر و اطراف از مسلمان و مسیحی و دروز در مراسم حضور داشتند و آیاتی از کتب مقدّسه به مناسبت تلاوت کرده، همدردی خود را با غصن اعظم اظهار مینمودند.
چندی بعد که حاکمی سودجو به عکّاء مأمور شد و حکومت به فساد کشیده شد. غصن اعظم که در شهر سکونت داشتند، دست دعا به ملکوت ابهی’ بلند کردند. و بزودی مقامات رسمی از بیروت برای بررسی اوضاع آمدند. همراه اینان احمد فائق افندی و برادرش که هر دو بهائی بودند، کزارش کاملی از ماجرا تهیه نمودند و نتیجه تعویض حاکم و سران حکومت شد. احمد پاشا به حکومت شهر منصوب شد و در مدّت دو سال مأموریت خود هر فرصتی را برای دیدار غصن اعظم غنیمت میشمرد. پس از او عارف افندی حاکم جدید نیز رابطه ای محترمانه با امر داشت و پدر او در ادرنه از ارادتمندان غصن اعظم بود. و در این زمان، محبوب عالم یک اقامت سه ماهه در حیفاء داشتند.
در بهار 1890میلادی ادوارد براون استاد دانشکاه کمبریج و شرق شناس برای دیدار بهاءاللّه به عکّاء آمد و تنها تصویر قلمی از لقاء محبوب عالم را بیادگار گذاشت. "راهنمای من کمی مکث کرد و نگاهی به من انداخت، کفشهایم را از پا در آوردم. بسرعت پرده ای را کنار زد و داخل اطاقی بزرگ شدیم. در مقابل ما 2 یا 3 صندلی وجود داشت. درست نمیدانم به ملاقات چه شخصی آمده ام! امّا زمانی طول نکشید که چشم من به جمالی افتاد که هرچند از وصف آن عاجزم، امّا هرگز فراموش نخواهم کرد. هیکل جلیل در کمال عظمت و وقار بر دیوانی جالس بودند. حدّت بصرشان نشان از آگاهی به امر دل و جان داشت. و قدرت و عظمت از سیمای روحانیشان نمودار بود. هرچند بظاهر علائم سالخوردگی در چهره شان نمایان بود، ولی گیسوان سیاه که در اطراف صورتشان هویدا بود، نفی این تصوّر را مینمود.
از من مپرسید که در حضور چه شخصی ایستاده ام؟ و به چه منبع تقدیس و عظمتی تعظیم نمودم؟ که تاجداران عالم غبطه ورزند و امپراطورهای امم حسرت برند. صوتی لطیف و مهیمن امر به جلوس نموده فرمودند "الحمد للّه فائز شدی...به ملاقات مسجون منفی آمدی. ما جز اصلاح عالم و آسایش امم مقصدی نداریم. معذالک ما را اهل نزاع و فساد شمردند. و مستحقّ سجن و نفی به بلاد. امّا اگر جمیع ملل عالم در ظلِّ یک آئین متّحد و مجتمع گردد و ابناء بشر چون برادر مهرپرور شوند، روابط محبّت و یگانگی بین نوع انسان استحکام یابد و اختلافات مذهبی و تباین نژادی محو و زائل گردد، چه عیبی و ضرری دارد؟ بلی، همین قسم خواهد شد. جنگهای بی ثمر و نزاعهای مهلکه منقضی شود و صلح اعظم تحقّق یابد. آیا شما در ممالک اروپ محتاج به همین نیستید؟ و آیا همین نیست که مسیح خبر داده؟ با وجود این مشاهده میشود که ملوک و زمامداران ممالک شما کنوز ثروت و خزائن را در عوض آنکه در سبیل آسایش و سعادت نوع انسان انفاق کنند، به کمال آزادی و خودسرانه در راه اضمحلال و هلاکت اهل عالم صرف مینمایند! نزاع و جدال و خونریزی باید منتهی شود و جمیع بشر یک خانواده گردند. لیسَ الفخر لِمَن یُحِبّ الوطن، بَل لِمَن یُحِبّ العالم."
شوقی افندی، ولیّ امر بهائی مینویسند که طلعت بهاءاللّه چهار بار از حیفاء دیدار نمودند. بار نخست در 1868 زمانیکه کشتی حامل زندانیان، اقامت کوتاهی در آن بندر داشت. بار دوّم چند روز در "بیت فندُق" در محلّهء آلمانیها (German Colony) سکونت داشتند و لوحی بخطِّ میرزا آقاجان تاریخ این دیدار را 1883 نشان میدهد. بار سوّم در 1890 در زمانی که ادوارد براون به دیدار محبوب آمده بود، در بیت الیفانت در کولونی آلمانیها اقامت فرمودند و خیمهء مبارک در زمینی روبروی "بیت" برپا بود. بار چهارم سه ماه در حیفاء اقامت داشتند و در "بیت الیاس اَبیض" نزدیک به کولونی آلمانیها اقامت داشتند و چند نفر از افنان (خویشان حضرت باب) مدّتی افتخار حضور داشتند. در این سفر هم خیمهء مبارک در جوار بیت برپا بود. یک روز در دامن کوه کرمل، جمال قِدَم به نقطه ای نزدیک به حلقه ای از سروهای سبز و خرّم، اشاره نموده، خطاب به غصن اعظم فرمودند که در این نقطه باید پیکر طلعت باب، پیامبر شهید و مبشّر ظهور کلّی الهی دفن شود! و در همین سفر بود که محبوب عالم در نزدیکی غار ایلیا و صومعهء راهبان مسیحی "لوح کرمل" را نازل فرمودند.
آخرین کتابی که از قلم قِدم نازل شد خطاب به "ابن ذئب" (فرزند گرگ - شیخ باقر اصفهانی) شیخ محمّد تقی معروف به آقانجفی است. کتاب براستی در معرّفی "امر نوین یزدانی" یکتا است و همه رویهای دین ایزدی را به کوتاهی و به کمال نشان میدهد. طلعت مبارک از بسیاری آثار قلم اعلی’، قطعاتی نقل میفرمایند و از کتب مقدّسهء ادیان سامی و نیز از احادیث اسلامی، آیات و نکاتی که در رفع اوهام علماء دین، فصل الخطاب است، زینت اوراق مینمایند. بیش از 250 فراز کوتاه و بلند از پیشینیان، عیناً و یا به اشاره، در کتاب آمده است. این کتاب در سال 1891 نازل شد. و به بیش از یکصد مجلّد آیات الهی در این ظهور اعظم و سیزده هزار لوح و نامه از قلم محبوب عالم افزوده شد.
---
نوشته شده توسط دکتر پرویز روحانی