هیئت مجلّله تحریریّه مجلّه عندلیب دامت تائیداتها
عطف به مکتوب موّرخ 29 سپتامبر 1991 صادره از طرف دارالانشاء معهد اعلی خطاب به جناب غصن الله کاشانی که موادی از آن برای آن هیئت مجلّله ارسال گشته به ضمیمه نسخه موثّقی از متن بیانات شفاهی جمال قدم را که بوسیله جناب نبیل اعظم زرندی اقتباس و ثبت گردیده و به "پنج کنز" اشتهار یافته، ارسال میدارد تا در صورت اقتضاء آن را در یکی از شماره های آینده مجلّه عندلیب درج فرمایند. با تقدیم تحیّات از طرف دارالانشاء بیت العدل اعظم
صورت « پنج کنز» که جناب نبیل زرندی در دارالسّلام بغداد از بیانات جمال اقدس ابهی اقتباس کردهاند.
کنز اول
یومی از ایّامی جمال ملک علّام در بیرونی بیت اعظم دارالسّلام مشی میفرمودند در حالی که بعضی از شاهزادگان ایران که در آن ارض ساکن بودند به محضر مبارک وارد شدند و جمال قدم در کمال ملاطفت بتفقد احوال آنها پرداختند و از امورات دارجه آن ارض از ایشان استفسار فرمودند. یکی از آنها معروض داشت که چگونه است که دوستان شما چون در حضور حاضرند از عوالم دیگر با آنها فرمایش میفرمائید و از ماها بغیر از سوق و سرایه چیزی نمی پرسید، گویا ما را قابل نمیدانید و مقصودش آن بود که این اشخاص که از لباس و ثروت و از دانش و معرفت عاریند از چیست که بر ما با این غنا و ذکاء مقدّمند.
جمال قدم در جواب فرمودند، آیا میدانید که چه نوع اشخاص قابل استماع کلام من و از واردین باین محضر و مقام می باشند؟ بگویم تا بدانید. اگر شخصی را در فضای بی پایانی که جهاتش محدود به حدّی نباشد حاضر نمایند و در سمت یمین آن فضای بی پایان جمیع عزّتها و لذّتها و راحتها و حشمتها و سلطنتهای دائمه صافیه غیر مکدّره موجود باشد و در طرف یسارش جمیع بلاها و شدّتها و المها و نقمتها و فقرها و مشقتهای عظیمه دائمه مهیّا باشد و آن شخص را ندای روح الامین من لدن ربّ العالمین مخاطب سازد که اگر طرف یمین را با جمیع آنچه در اوست از لذائذ باقیّه برطرف یسار اختیار نمائی ذرّه از قدر و منزلت تو عندالله کم نمیشود و اگر سمت یسار را با آنچه در اوست از شدائد بیشمار بر یمین اختیار نمائی یک ذرّه شأن و مقدار و مقام تو لدی العزیز المختار افزون نمیشود. در آن حین اگر آن شخص در کمال شوق و اشتیاق و جذب و انجذاب یسار را بر یمین اختیار نماید آن وقت قابل حضور در این محضر و لایق این کلمات اعظم و اکبر است. در این مقام از لسان عظمت نازل، خطاباً للسّالکین:
گر خیال جان همی هستت دل اینجا میا ور نثار جان و دل داری بیا و هم بیار
رسم ره اینست اگر وصل بهاء داری طلب گر نباشی مرد این ره دور شو زحمت میار
و هم در این مقام ورقاء هویّه در ریاض قصیده مبارکه ورقائیّه مترنّم است:
رَجوتَ بظنّک وصلی هیهات لم یکن بذالک جری شرط ان وَفیتَ تَوَفّت
فشُربُ بلاء الدّهر من کلّ کاسةِ و سقی دِماء القهر عن دم مهجة
قطع الرّجا عن مسّ کلّ راحةِ و قمع القضا عن طَمع کلّ حاجة
سفک الدّما فی مذهب العشق واجب و حرق الحشا فی الحبّ من اوّل بیعتی
یقظ اللّیالی من لدغ کلّ ملدّغ و شتم التّوالی فی کلّ یومة
و من سنّتی سمّ الرّدی کشربة و عن ملّتی قهر القضاء کشفقة
خلّ دعوی الحبّ او فَاَرض بما جری کذالک جری الامر فی فرض سنّتی
و هم در این مقام میفرمایند که اگر نفسی خود را در دریای خون شناور نبیند و ادّعای حبّ مرا نماید از صدق بی بهره و بی نصیب است.
کنز ثانی
بعد از اتمام بیان اوّل مالک الملل و سلطان العلل بهمان سائل سابق الذکر فرمودند که آیا میدانید من از آمدن به این عالم و اظهار امر خود در میان امم چه مقصود دارم؟ بگویم تا بدانید: آمده ام که در این عالم پر آلایش که بالکلیّه از ظلم ظالمین و خیانت خائنین باب آسایش بر تمام وجود مسدود است بحول الله و قوّته چنان عدل و صیانت و امانت و دیانتی در کلّ آفاق جاری و ساری و ظاهر و باهر نمایم که اگر یکی از پرده نشینان خلف حجاب که پرتو جمالش آفتاب را بذرّه در حساب نیارد و در شئون حسن و جمال بی عِدل و مثال باشد به جمیع جواهرهای گرانبها و زینتهای خارج از تعداد اولی النّهی مزیّن و بی حساب از خلف حجاب بیرون آید و تنها بی رقیب و حسیب از مشرق ابداع تا مغرب اختراع سفر نماید و در هر دیاری دیّار و در هر اقلیمی سیّاح و سیّار شود امانت و دیانت و عدل و انصاف و فقدان خیانت و دنائت و ظلم و اعتساف بدرجه ای رسد که نه یک دست تعدّی و طمع بذیل ثروت او دراز شود و نه یک نظر خیانت و شقا و شهوت و هوی بجمال عصمت او باز گردد تا بعد از سیر جمیع دیار با قلب بی غبار و وجه پر استبشار به محلّ و موطن خود راجع شود. بعد فرمودند بحول الله عالم را بهمین نوع خواهم نمود و این باب اعظم را بر وجه کلّ امم خواهم گشود. در این مقام است که از قلم اعلی نازل شده فسوف تری الارض جنّة الابهی.
کنز ثالث
لسان عظمت در مقام خلوص نیّات و پاکی اعمال از کل جهات و بودن نفوس خالصاً لوجه الله و ناظراً الی شطر الله غنیّاً بغناه عمّا سواه باین مثال که از زلال سلسال رحیق مختوم اناء عصمت و عظمت و جلالست، تشنگان بادیه صدق و صفا را ریّان نمود و کلّ وجود را مخاطب ساخته، فرمود که اگر یک نفس غنی که غنای او بالاتر از اندازه احصاء و تعداد عباد باشد با یک شخص فقیری که فقر و مسکنتش مانند غنا و ثروت این شخص غنی در منتهی درجه باشد و این شخص غنی بمرور ایّام در انعام و احسان و اکرام آن فقیر چنان جهد و مبالغه نماید که او را مانند ابتدای حال خود غنی و خود را چون ابتدای حال او فقیر سازد و پس از آن، از قضایای اتّفاقیّه این شخص غنیّ سابق مقروض و بسبب وجهی قلیل گرفتار گردد و از ادای آن دین اظهار عجز نماید و در میان چهارسوق و معبر عامّ بسیاست و ضرب و تعذیب او قیام نمایند که تا آن وجه بحصول نرسد علاجی برای استخلاص او متصوّر نگردد و در این مابین آن شخص فقیر اوّل که بسبب این اوّل غنیّ آفاق شده بر این شخص گرفتار مبتلا گذر نماید و نظر این گرفتار مبتلا به رفیق خود بیفتد و در قلبش خطور نماید که ای کاش آن رفیق من نظر بآن احسانهائی که به او نموده ام مرا از این بلیّه نجات دهد. بمحض خطور این خیال که من به او احسان نموده ام جمیع اعمالش از درجه قبول هبوط نماید و از فوز رضا محروم و از حقیقت انسانیّت محجوب ماند و نیز اگر آن شخص غنی ثانی که بدولت آن مدیون مبتلا، بآن درجه از غنا رسیده در دلش خطور نماید که خوبست که بسبب محبّتهای بی انتهائی که بمن نموده از این شدّت خلاصش سازم و بقیّه عمر براحتش پردازم این شخص نیز بواسطه این خیال که بازای انعام و محبّت او خلاصش نموده نه بصرف انسانیّت از کأس خلوص بی بهره ماند و رخت خود را با این همه غنا بوادی مذلّت و مسکنت ابدی کشاند مگر آنکه عمل آن غنّی اوّل در کلّ آن احسانهائی که کرد محض انسانیّت خالصاً لوجه الله باشد و عمل آن غنیّ آخر نیز لله و فی الله بدون ملاحظه سابق و لاحق. انّما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لاشکورا خواند.
سبحان الله پرواز طیر قدم در چه فضا و اعمال این یک مشت عدم از روی چه هوس و هوی گذشت آن زمانیکه بکلمتین شهادتین شخص از موحّدین و مؤمنین شمرده میشد، زمانی آمد که جمال قدم بر عرش اعظم منادیاً الی من فی العالم میفرمایند که ای سالک سالک و ای عارف عارف و ای عاشق عاشق و ای واصل واصل،
تا نگردد در تو اوصافش عیان خویش را در هجر و گمراهی بدان
از عطات یا الله حقّ صدق سرّ الله، ساعیم نما فی الله، خالصاً لوجه الله، ناطقاً بذکرالله، قائماً بحب الله. جامع صفاتت کن. آئینه ذاتت کن، عبد بحت باتت کن، کوکب نجاتت کن، یار نکته دانت کن، مشرق حیاتت کن، خادماً لخلق الله.
کنز رابع
لسان عزّت باین کلمه تامّه مبارکه ناطق که اگر امّت اسلام به دو کلمه از کلام ملک علّام عامل میشدند کلّ بهدایت کبری مهتدی میشدند و بسر منزل قبول و بزم وصول فائز و واصل میشدند و باین همه امراض روحانی و اغراض نفسانی مبتلا نمیشدند که قرّه عیون انبیاء و نور دو دیده سیّد یثرب و بطحاء را بر دار زنند و خود را از متّبعین احمد مختار دانند و باسم قائم موعود قیام نمایند و هیکل مطهّر منیرش را هدف سهام سازند. ربّنا افتح بیننا و بین قومنا بالحقّ و انت خیر الفاتحین. و آن دو کلمه مبارکه این است «یا ایّها الّذین آمنوا اتّقوا الله و کونوا مع الصّادقین و لاتکوننّ مع الّذین قاسین قلوبهم عن ذکر الله» و هم در این مقام لسان عظمت ناطق که اگر سه مجلس با نفسی معاشرت نمودید و از شما در او اثری ظاهر نشد البته اجتناب نمائید که از او در شما اثر ظاهر خواهد شد و هم در این مقام مولی الانام ناطق که اگر نفسی شامّه و ذائقه صحیح و سالم داشته باشد بمحض آنکه شخص متذکّری به منزلش وارد شود هوا را معطّر یابد و طعم طعام و شراب را لذیذ و خوشگوار و بهجت افزا ادراک نماید و برعکس اگر شخص غافلی وارد شود هوا را متبدّل و طعم اطعمه و اشربه را متغیّر یابد، نستعیذ بالله عن شرّ الغافلین. قوله عزّ ذکره: « مصاحبت ابرار را غنیمت دان و از مرافقت اشرار دست و دل هر دو بردار»
کنز خامس
چون جمال قدم باب بهجت و بشارت بر وجه اهل انشاء گشوده باین کلمه عظمی متکلّم گردید که من برای جوهر گیری باین عالم آمده ام اگر ذرّه جوهر در حجری موجود و آن حجر در خلف ابحر سبعه باشد تا آن جوهر را از او اخذ ننمایم دست بر نمیدارم. قوله تعالی: « حق جلّ جلاله از برای جوهر معانی از معدن انسانی در هر عصری امینی فرستاد.»
الهی با این فقر و مسکنت از کنوز مکنونه ات دم میزنم، محروم منما و به اعمالی که شایسته ایّام تست مؤیّدم فرما، انّک سمیع مجیب.
موضوعات: بیانات حضرت بهاءالله پنج کنز
برگرفته از سایت پروژه های بهائی نسخه 174 بدیع
panj_kanz.pdf |